حوادث پنج رمضان در اصفهان

وارد گود مبارزه که شدیم، برای تبادل اقلام انقلابی به اصفهان زیاد تردد می‌کردیم. خانۀ مرحوم آیت‌الله خادمی در خیابانی که الآن با نام «پنج‌رمضان» شناخته می‌شود یکی از پاتوق‌های اصلی‌مان بود.گاهی اعلامیه و نوارهایی داشتیم که بچه‌های اصفهان نداشتند و برخی اوقات هم بالعکس. پوشش تجمعات مذهبی این خانه، امکان بسیار خوبی بود برای تبادل این جور چیزها.

مرداد۵۷ هم‌زمان با ماه شعبان بود که رژیم مرحوم آیت‌الله سید‌جلال‌الدین طاهری امام جمعۀ مشهور اصفهان که آن موقع «حسین‌آباد» در اطراف اصفهان اقامۀ نماز جمعه داشت را همراه با تعداد دیگری از انقلابیون دستگیر کرد. مردم به نشانۀ اعتراض در خانۀ مرحوم خادمی تحصن کردند.

شیخ‌عباس روحانی که مدتی امام‌جمعۀ موقت اصفهان بود و عبدالله نوری وزیر سابق کشور از جمله تعزیه‌گردانان اصلی این تجمع بودند. این تحصن شبانه‌روزی در نهمین شب با یورش نیروهای گارد شاهنشاهی، دو شهید و چندین زخمی داشت.

همان شب و صبح روز بعد که با پنجمین روز رمضان (بیستم مرداد) مصادف شده بود، مردم راه افتادند گوشه و کنار شهر و ضمن درگیری با ماموران، جاهایی مثل چند مشروب‌فروشی، هتل شاه‌عباسی و بانک را آتش زدند. نزدیک به ۱۰ نفر شهید و حدود یکصد نفر زخمی شدند که بین شهدا از شهرهای اطراف هم بودند؛ مثل محمد‌حسن منتظری جوان ۲۵ساله‌ای که در نجف‌آباد کار بنّایی انجام می‌داد.

هر روز که می‌خواستم بروم خانۀ آقای خادمی، بچه‌ها را خبر می‌کردم و هر کس فرصت داشت سوار وانت می‌شد. از مجموع شب‌هایی که در آن خانه تحصن بود، دو یا سه شب ما هم رفتیم. چند ساعت قبل از اذان خودمان را می‌رسانیدم به اصفهان و بعد از مقداری دعا و صحبت، سر سفره‌ای که به خرج مذهبی‌های شناخته شدۀ اصفهان بر پا می‌شد، افطار کرده و آخر شب بر می‌گشتیم.

یک شب که با چند تا از بچه‌ها مثل حسین غیور و ابولقاسم منتظری[۱] رفته بودیم، خبر دادند که هتل شاه‌عباسی را آتش زده‌اند. گفتند بریم تماشا. گفتم «خطرناکه، ممکنه دستگیرمون کنند» ولی اصرار به رفتن داشتند.

نشستم پشت فرمان، یکی کنار دستم نشست و بقیه هم ریختند عقب وانت. وسط‌های خیابان چهار‌باغ که رسیدیم، یک «ریو[۲]»ی شهربانی پیچید جلوی ماشین. همه به جز ما که جلوی ماشین بودیم، فرار کردند. مامورهای شهربانی بدجوری از حوادث شهر عصبانی بودند و انگار دنبال کسی بودند که دِق و دل‌شان را خالی کنند. ماشین که زیر و پشت صندلی‌هاش پر از اعلامیه و نوار امام بود را جلوی شهربانی سه‌راه صمدیه پارک کردند و منتقل‌مان کردند داخل شهربانی. از همان لحظات اول بازداشت تا دوازده شب که اسیرشان بودیم، یک‌ریز فحش ناجور و ناموسی می‌دادند.

– خونۀ آقا چیکار داشتید؟

– آقا کیه دیگه!؟ از دستام پیداس که رعیتم. اومده بودم روضه و افطاری. اینا هم توی راه ریختند عقب ماشین

– فلان فلان شده! راستش رو بگو خونۀ خادمی چه غلطی می‌کردی؟

– خادمی کیه؟ من از چیزا سر در نمیارم.

شروع کردند به زدن. اونی که با من دستگیر شده بود، خودش را باخته و گریه می‌کرد ولی اطلاعات خاصی برای اقرار نداشت. من هم با همان حالت بیچارگی و بی‌خبری، نقشم را ادامه می‌دادم. شهربانی شلوغ بود و هر وقت کاری نداشتند، می‌آمدند سراغ ما. تا حدود ۱۲شب به همین حال بودیم تا این‌که خبر آوردند گوشۀ دیگری از شهر شلوغ شده. با رفتن فرمانده، معاون‌اش که ظاهراً آدم خوبی به نظر می‌رسید و تا آن موقع ساکت و ناراحت مشغول کارهاش بود، آمد سراغ‌مان.

– عزیزم! جونم! آخه شما خونۀ آقا چیکار داشتید؟

– جناب سروان! باور کنید اومده بودیم خونۀ خویش و قوم‌مان افطاری. بعدش هم تو راه روضه بودیم که گیر افتادیم.

– من که می‌دونم دارید دروغ می‌گید! بیا کلید ماشین رو بگیر و تا فرمانده برنگشته، زود برید.

[۱] دیپلم حسابداری داشت و متاهل و کارمند بود. یک روز بعد از آزادی خرمشهر در سال۶۱ در جادۀ اهواز به خرمشهر، ترکش توپ در بیست و پنج سالگی شهیدش کرد.

[۲] – کامیون دماغ‌دار جعبه‌ای شکل ساخت آمریکا که قبل از انقلاب به تعداد زیاد در ارتش ایران استفاده می‌شد.

*به روایت یکی از مبارزان دوران انقلاب

تصاویر دوران انقلاب نجف آباد

تصاویر دوران انقلاب نجف آباد

حوادث پنج رمضان در اصفهان