در گذشته های نه چندان دور مردم خسته و کوفته از کار روزانه، شب هنگام به خانه و جمع عیال و فرزند می پیوستند تا شب را به گفتگو، رفع خستگی، کسب قوت برای گار طاقت فرسای فردایی دیگر به آخر برند.در عروسی ها و اعیاد مختلف کسانی بودند که گرد و غباری از دلهای پریشان بزدایند و سیل شادی را به شهر مرده سرازیر کنند.

حاجی فیروزها در تهران، عاشیق ها در آذربایجان و « خان پرکنی، حج مصطفی، دای شکری» در نجف آباد از آن جماعت بودندو اینکه شغل جارچی گری نیز خدمتی برای مردم نجف آباد به حساب می آمد و جارچی با دادن خبر خوش به مادر طفل گم کرده و یا کشاورز خسته دام گریخته، خادم این خدمت بود.آن ها به تعبیر امروزی ها ستون نیازمندی های آن روزها بودند.

شادروان غلامحسین نادرخانی معروف به پرکنی در سال ۱۲۸۷ ه.ش از پدری به نام علی و مادری به نام شهربانو در نجف آباد به دنیا آمد دیری نپایید که پدر و مادر خود را از دست داد.خان پر کنی ( غلامحسین خان جارچی )

خلق و خوی جوانمردانه، همت بلند، بذل و بخشش و کارهای نیکی که انجام داد باعث شد که در نجف آباد به او لقب «پر کنی» به معنای «پر کار نیک» دهند. خان برای کمک به مردم نجف آباد شغل جارچی را انتخاب کرد. هر کس چیزی گم می کرد به خان مراجعه می کرد خان با کمال فروتنی خواسته ی مردم را می پذیرفت و در قبال آن وجه ناچیزی می گرفت.خان پیک امید و پیام رسان شادی بود، با صدای بلند و جانانه که از سه چهار قدمی، پرده ی گوش را به لرزه در می آورد همراه با بذله گویی، طنز و گوشه و کنایه، سر هر چهار راهی این چنین فریاد می زد:

«آهای مردم، آهای اهالی محترم، یک پسر بچه، سه چهار ساله ، با شلوار آبی، پیراهن سفید، موهای بلند، گم شده، پدر و مادرش نارحتند، هر که او را پیدا کرده، به مغازه ی خان اطلاع دهد، بچه ی مردم که دزدیدنی نیست»

از جار زدن های مخصوص خان در اغلب مواقع سال برای لایروبی قنات ۱۷ گانه ی نجف آباد و دعوت رعایا به همکاری بوده این جار را بیشتر مردم شهر شنیده اند و به خاطر دارند. به این مضمون: «آقا رعیت، آقا رعیت ۱۷ جوبی، طاقی یه مرد، طاقی یه مرد صبح شنبه دم دفتر قنوات»

بچه ای را که پیدا می کرد سوار دوچرخه می کرد و با مهربانی به او شیرینی و آجیل می داد و آن قدر دور خیابانها دور می زد و جار می زد تا صاحبش پیدا شود.

خان مردی درویش مسلک بود و شیوه ی عیاران را پیشه کرده بود. در تمام عمرش زنی اختیار نکرد و فرزندی نداشت و در مغازه ی خود مشغول به خرید و فروش بود.

مغازه او در خیابان شریعتی نزدیک درمانگاه قائم فعلی و محل استراحت و زندگی او اطاقی بالای درب کاروانسرایی روبروی مغازه اش به نام «یداله کریم ریزی» بود.

خان یکی دو روز به عید نوروز عده ای را جمع می کردعده ای را جمع می کرد و به سلیقه ی خود آنها را زیبا می ساخت و یک تئاتر کوچه بازاری  و نمایش متحرک که خارج از سن تنگ و تاریک تئاتر های امروزی باشد راه می انداخت و خود با مهارت تمام اشعار و مطالبی را می خواند و با دایره زنگی کاروان را کارگردانی می کرد و با اجرای مراسم رقص و آواز دلهای پریشان مردم را شاد می کرد.برای مثال در سالهیی که خشکسالی و قحطی شده بود اشعار زیر را می خواند:

سال بری برنگردی                 دکونا رو تخته کردی

سال بری برنگردی                زن رو شلخته کردی

سال بری برنگردی                 الای که بر نگردی

پس از اجرای نمایش مردم به او پولی می دادند و پول دریافت شده را صرف فقرا و ایتام و هم چنین اجرا کنندگان نمایش ها می کرد. در قدیم اگر می خواستند شتری را در نجف آباد نحر کنند به علت بزرگی و فاسد شدن باید سریعا گوشت آن را می فروختند که کار جار زدن طبق معمول به عهده ی خان بود. خان افسار شتری که قرار بود نحر شود را می گرفت و دور شهر دور می زد و با صدای بلند می گفت:

«آهای اهالی محترم نجف آباد، اهالی شهر، این شتر، قند و شکر و پارچه های کوپنی مردم را نداده، این شتر یه من کندم رو از یه پیرزن به نیم من خریده، بدون کروات، با زیرشلواری، اول صبح تو خیابون اومده، کم فروشی کرده، گران داده، مجرم است و فردا صبح قصاصش می کنند، خودم شاهد بودم که دیشب آقای امیدی ۱۰ من روغن گل با تلمبه توی شکمکش کرد، هر کس گوشت این شتر رو بخورد ایمانش تازه می شود. گوشتش، ده نار، یه ریال و یک صلوات»

خان یک بار در سال و آن هم ۲۸ صفر تعداد زیادی دیگ بار می گذاشت و آش نذری به نام «ابودرداء» می پخت.تدارک آش از چند روز قبل دیده می شد و چنان معروفیتی پیدا کرده بود که مردم سخت اعتقاد پیدا کرده بودند که آش خان پرکنی شفا دهنده ی درد است و لذا در آوردن حبوبات، سبزی، هیزم و … از یکدیگر سبقت می گرفتند.

یکی دیگر از شغل ها یا ماموریت های خان خوانچه بردن عروس بوده بستگی به بضاعت مالی پدر و مادر عروس و داماد چند تا خوانچه که محتوی لباسهای عروس و داماد، نقل و آجیل، میوه و شیرینی(اگردک)، آینه و شمعدان و یک چراغ توری روشن حمل می کردند. طبق ها روی سر شاگردان خان قرار می گرفت و خود خان پیشاپیش کاروان حرکت می کرد. طبق ها را به خانه ی عروس و داماد می بردند و با نواختن دایره زنگی این اشعار را خان می خواند:

گل آوردند داداشی                 سنبل آوردند داداشیnajafabad-old

یار مبارک بادا                       ایشالا مبارک بادا

کوچه تنگ و تاریکه               عروس قشنگ و باریکه

یار مبارک بادا                       ایشالا مبارک بادا

عروس رو بالا بنشونید           دومادو رو صندلی

یار مبارک بادا                       ایشالا مبارک بادا

سر عروس گل بریزید           سر دومادو اشرفی

یار مبارک بادا                       ایشالا مبارک بادا

پس از ختم مجلس مبلغی به عنوان شیرینی به خان پرداخت می شد که خان همه ی آن را به شاگردان، حمالان و بعضا به افرادی نیازمند که در گوشه و کنار مجلس نشسته بودند می داد. غلامحسین خان در اواخر بهمن ماه ۱۳۵۳ در سن ۶۶ سالگی در اثر بیماری دار فانی را وداع گفت و در قبرستان پنج جوبه به خاک سپرده شد.

برگرفته از وبلاگ بچه های نجف آباد