معلولی که نان آور خانواده هفت نفره است + فیلم و عکس

ایمنا: پر رفت و آمد ترین مغازه بازارچه در امتداد خیابان‌های بی سر و صدا و تا مقابل کوه کشیده شده منظریه خمینی‌شهر شب و روز نمی‌شناسد و گیمر های محل از سر و کول آن بالا می‌روند.

به دنبال نام و نشان صاحب مغازه، کافی است در راسته بازارچه از مغازه‌ها سوال کنی “مغازه عامو جواد کجاست؟” و آن‌ها این نام را که بشنوند قبل از هر حرفی لبخند می زنند و  بدون معطلی یکی از مغازه‌های بازارچه را نشان می‌دهند.

معلول

معلول

مسیر انگشت‌های اشاره شده به تنها مغازه گیم‌نتی بازارچه، به یک میز ختم می‌شود که تمام قد و بالای «عامو جواد» ۳۴ ساله را به آغوش کشیده و دخل آن پر شده از ماحصل راه نه چندان آسان صاحب مغازه، که با تمام محدودیت‌هایش نان آور یک خانواده هفت نفره است.

او پایی ندارد که روی آن بنشیند و انگشتان دست‌ها فاصله چندانی با بدنش ندارد، اما نشستن پای صحبت‌های شیرین او، بدیهی‌ترین بهانه برای رسیدن به این مکان است؛  “گیم‌نت عاموجواد” مکانی برای سرگرم شدن جوان‌های محل، البته گیم نتی عامو جواد فقط گیم نتی نیست، “ما اینجا همه جور خدمات کامپیوتری، تعمیرات گوشی، ثبت‌نام‌ها و خدمات اینترنتی و کافی نتی هم انجام می‌دهیم؛ چندتا تعمیرکار دارم که با من کار می‌کنند، سفارش را از مشتری‌ها که اغلب اهل محل هستند می‌گیرم و به تعمیرکار می‌دهم تا انجام دهد و درصدی از آن سهم من می‌شود.”

اگر قسمت عمده مشتری‌های عمو جواد که در انتهای مغازه یعنی همان جایی که بساط بازی‌های رایانه‌ای پهن بوده و شاید پر سر و صداترین نقطه این حوالی است را کنار بگذاریم، مابقی، مردم محل هستند که از ثبت‌نام‌های اینترنتی گرفته تا تعمیرات رایانه‌های خود را به او می‌سپارند؛ جواد نیز آن‌هایی را که خود توانایی انجامش را دارد، انجام می‌دهد و تعمیرات سخت افزاری را به تعمیرکارانش می‌سپارد تا آن‌ها نیز چرخ زندگی‌شان با همین مغازه بچرخد.

معلول

معلول

او به راحتی با رایانه کار می‌کند و با دستان کوچکش “ماوس” را کنترل می‌کند و برای جوانانی که مغازه‌اش را پاتوق خود کرده‌اند، حساب‌هایشان را شارژ می‌کند؛ اغلب آن‌هایی که از مقابل مغازه عبور می‌کنند به او سلام کرده و مشتریان پر و پا قرصش، همگی مانند یک دوست صمیمی با صاحب مغازه رفتار می‌کنند، خیلی از آن‌ها هزینه خود را با دستگاه کارتخوان پرداخت کرده و کلید را از جواد می‌گیرند و فیش را داخل دخل می‌اندازند.

دوستان عامو جواد همیشه او را از خانه تا مغازه و برعکس همراهی می‌کنند، “دوستی دارم که بیشتر وقت‌ها وقتی می‌خواهد به مغازه خود برود من را هم به مغازه‌ام می‌رساند، اگر او نباشد دیگر دوستانم هستند که مرا به مغازه بیاورند، من اینجا دوستان زیادی دارم.”

مرد روایت ما از نشدن‌های زندگی‌اش می‌گوید از روزهایی که برای رسیدن به سهم حقیقی‌اش در زندگی، هیچ‌گاه پا پس نکشید و خسته نشد “اول شغلم فروش مواد غذایی بود که جواب نداد و آن را جمع کردم، رفتم یک نیسان خریدم و راننده گذاشتم تا با آن کار کند، اما بازهم از درآمد آن راضی نبودم، رفتم سراغ پخش مواد غذایی و چند ویزیتور گرفتم تا برایم کار کنند، اما چون سرمایه زیادی نداشتم، این شغل را هم کنار گذاشتم؛ هربار کاسبی‌ام نمی‌گشت تا اینکه کم کم این کار را دیدم و از آن خوشم آمد و گیم نت باز کردم؛ خداروشکر کارم الآن بد نیست، هرچند خیلی سخت است که از ۹ صبح تا ۱۲ شب مدام باید در این سر و صدا باشم اما از آن راضی‌ام.”

چیزی حیرت‌آورتر آنکه او حتی در مسیر تحصیل هم دچار بی مهری عده‌ای شد که مانعی بر سر راه او شدند برای باسواد شدنش اما نتوانستند او را در کنج خانه حبس کنند “ما ابتدا خرمشهر زندگی می‌کردیم، در آنجا مدت کمی به نهضت سواد آموزی رفتم تا اینکه از سال ۷۶ که به اصفهان آمدیم، دیگر نتوانستم درست و حسابی درس بخوانم چون خیلی بچه‌ها اذیتم می‌کردند؛ بعد از آن معلم خصوصی هم برایم گرفتند، اما می‌دانی، آن کسی که دوست داشتم نبود من هم کلا قید درس خواندن را زدم. از همان روزها چون به کامپیوتر علاقه داشتم، رفتم سراغ کامپیوتر و آن را یاد گرفتم؛ الآن هم با اینکه سواد زیادی ندارم اما کارهای کافی نت را به راحتی انجام می‌دهم.”

تمام زمان گفت‌وگو لبخند از لب‌های جواد نمی‌افتد، برای خندیدن و خنداندن تعارفی ندارد و احساس رضایتی که از تمام وجودش نمایان است، آنقدر زیاد است که انگار تنها دردی که او در تن خود دارد، همان پوکی استخوان است که به قول خودش چاره‌ای جز سر کردن با آن ندارد “ این دنیا؛ دنیای فشنگی است، زندگی یک روز لبخند می‌زند و یک روز اخم می‌کند، بستگی دارد ما آدم‌ها چگونه به آن نگاه کنیم؛ به نظرم آنقدر باید قوی باشی که هر وقت اتفاقات زندگی در کنار تو یا سدی در مقابلت بود صبر داشته باشی.”

معلولیت

معلولیت

جواد غر نمی‌زند “مردم خیلی غر می‌زنند! من خیلی‌ها را می‌شناسم که تن و بدنشان سالم است اما حال کار کردن ندارند چون فکر می‌کنند برایشان کم گذاشته شده و همیشه از همه چیز ناراضی هستند، اما من از شرایط الآنم ناراضی نیستم، از بدی آدم‌ها ناراضی‌ام؛ بدی آدم‌ها بعضی وقت‌ها خیلی سخت برایم می‌گذرد و به من فشار می‌آورد.”

اعتماد به نفس بالا، روابط عمومی فوق‌العاده و البته توانمندی در کاری که انجام می‌دهد، هیچ‌گاه جواد را در محدوده محدودیت‌های جسمانی‌اش حبس نکرده‌است؛ او جور دیگری به دنیای اطراف خود می‌نگرد، جور دیگری که انگار در دنیایی متفاوت زندگی می‌کند “دیگر با مشکلی که دارم کنار آمده‌ام و به خودم افتخار می‌کنم که خدا میان تمام بندگانش من را به این شکل خواسته؛ این دنیا، دنیای رهایی است و نمی‌خواهم به آن وابستگی داشته باشم. از بین شش فرزند، من تنها بچه معلول خانواده ام اما سعی کرده‌ام بدون آنکه برای آن‌ها ایجاد زحمت کنم حتی کمکشان هم بکنم؛ هرچند گاهی برادرم در مغازه کمکم می‌کند، اما خرجی خانواده را خودم تنهایی درمی‌آورم و دخل و خرج زندگی با من است.”

اصلا مهم نیست که معلولیت جواد از کدام دسته است و چگونه اتفاق افتاده، حتی مهم نیست که نهادهای حمایتی آنگونه که باید به او رسیده‌اند یا نه؛ اینکه این مغازه که به برکت همت او، مشتری از آن وا نمی‌افتد، چقدر دخل می‌زند نیز اصلا حرف این چند خطی که نوشته شد نیست؛ این برش از زندگی عمو جواد یک نسخه عام برای همه ماست که از محدودیت‌ها سرزمینی از ناکامی و ناامیدی آفریده‌ایم و یادمان رفته که شاید بهانه زندگی همین امیدهایی است که می‌توانیم همچون مردِ این حکایت، آن را به اطرافیانمان تقدیم کنیم.

گزارش از: علی یگانه نسب – خبرنگار اجتماعی ایمنا

نجف آباد نیوز