آتش زدن دفتر حزب رستاخیز در نجف آباد
آتش زدن دفتر حزب رستاخیز در نجف آباد
اوایل سال۵۷ تصمیم گرفتیم این تصاویر و برخی مدارک مربوط به حزب رستاخیز را بدزدیم. بعد از چندشب و روز شناسایی و رصد وضعیت تردد به ساختمان که نگهبانی هم نداشت، نصفشب قفلآویز درب را شکستیم و رفتیم داخل بایگانی.
درِ ورودیاش حدود دومتر عقبتر از ساختمان بود و حالت سرطاقی داشت. از در که وارد میشدی، فضایی شبیه هالِ خانهها داشت و اطرافش چند اتاق کوچک و بزرگ ساخته شده بود. مستقیم رفتیم سراغ بایگانی و بدون جستوجوی زیاد تصاویر را پیدا کردیم. بقیه مدارک و اسناد خیلی به دردمان نمیخورد و سراغشان نرفتیم. از این مدارک و اسناد، بعد از انقلاب برای تصفیۀ برخی باقیماندههای رژیم در دستگاههای مختلف استفاده شد.
کسی یا مجموعهای به کارمان حساس نشد و روزهای بعد از این ماجرا هم خبری از نگهبان و مراقبتهای خاص نبود. شاید تصور میکردند، اینکار را تعدادی سارق معمولی انجام دادهاند یا فقط متوجه شکستهشدن قفل درب شده و چیزی از نبود تصاویر نفهمیده بودند. به هر حال همین موضوع در کنار چیزهایی که در تصاویر دیدیم، عزممان برای آتشزدن حزب را تقویت کرد.
یک کپسول گاز مایع که به سختی گیر آوردیم، چند حلقه لاستیک ضایعاتی و چند نفر از بچهها را شبانه با وانت جلوی نزدیکترین باغ به ساختمان پیاده کردم و ماشین را چند کیلومتر دورتر در نزدیکی ساختمان فعلی بسیج پارک کردم و برگشتم. کپسول را گذاشتیم وسط تایرها، شیرش را باز کرده و لاستیکها را با بنزین آتش زدیم.
تصورمان این بود که سوختن همزمان لاستیکها و گاز، کپسول را منفجر میکند. همین که از شعلهور شدن آتش مطمئن شدیم، پریدیم داخل باغ و فرار کردیم. از شانس ما، صاحب باغ چند ساعت قبل آبیاری کرده بود و همه جا گِل بود. با صدایی آرام ولی جدی، از همه میخواستم روی مرزها یا پیادهرو بدوند ولی آخرش حیدرعلی امامی جلویش را ندید و در گل ماند. هیکل درشت و قلدرش تا زانو گیر افتاده بود و بدون ملاحظه داد میزد: «من رو در بیارید! مامورا رسیدند».
شعلۀ آتش را میدیدیم و صدای آژیر آتشنشانی و شهربانی و داد و بیداد مردم همیشه در صحنه هم شنیده میشد. هر لحظه امکان داشت، ردمان را زده و گیر بیفتیم. با چوب بلندی حیدر را بیرون کشیدیم و کمک دادیم با آن وضعیت که حتی راهرفتن برایش سخت بود، پا به پای بقیه فرار کند.
فردا از حاضرین در صحنه شنیدیم لاستیکها نصفه و نیمه سوخته و اتفاقی هم برای کپسول نیفتاده بود. فقط شیشههای در ورودی شکسته و بخشهایی از ساختمان سیاه شده بود. این ضربۀ بزرگ به حیثیت رژیم در نجفآباد، تاثیر بسیار خوبی در بین انقلابیون داشت و دِل مردم را حسابی شاد کرد.
زمین این ساختمان، در حال حاضر در محدوده بین میادین بسیج و آزادگان به عنوان ایستگاه اتوبوس استفاده میشود.
به روایت یکی از مبارزان مشهور دوران انقلاب در نجف آباد که تمایلی به طرح نامش ندارد.
آتش زدن دفتر حزب رستاخیز در نجف آباد
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰