• تاریخ انتشار : شنبه 2 فروردین 1404 - 8:40
  • کد خبر : 68840
  • مشاهده :  -
  • چاپ خبر
کتاب ناگفته ها اثر محمد رضا پزشکی

آغازی بر خبرنگاری

آغازی بر خبرنگاری به سوم راهنمایی که رسیدم، شرایط مقداری عوض شد؛ البته نه از لحاظ درس که هم‌چنان علاقه و همتی به آن نداشتم. نوع پوشش‌ام نیز تفاوتی نکرده بود و با همان «تُمبان»های خانگی و «منتی‌گل» سر کلاس حاضر می‌شدم. منظورم، پنجه‌بوکس و چاقویی بود که لایِ لیفۀ تا زدۀ شلوارم اضافه شد

آغازی بر خبرنگاری

به سوم راهنمایی که رسیدم، شرایط مقداری عوض شد؛ البته نه از لحاظ درس که هم‌چنان علاقه و همتی به آن نداشتم. نوع پوشش‌ام نیز تفاوتی نکرده بود و با همان «تُمبان»های خانگی و «منتی‌گل» سر کلاس حاضر می‌شدم. منظورم، پنجه‌بوکس و چاقویی بود که لایِ لیفۀ تا زدۀ شلوارم اضافه شد و جدی‌تر از همیشه وارد دعواها می‌شدم. دو سالی که خمینی‌شهر درس خواندم، دوباره دعوا کردم و مجبور شدم سال‌های بعد اصفهان ثبت‌نام کنم.

هنوز در اصفهان جاگیر نشده بودم که این‌بار برایم حکم بازداشت صادر کردند. به دلیل ضرب و شتم شدید جوان بوکسور خوزستانی. از نظر من بیش از حد ادعایش می‌شد و به هر وسیله‌ای باید از رو می‌رفت که من هم سرش را شکستم. خیلی سریع شکایت کرد و حکم بازداشتم را داد دستِ پاسبان‌های شهربانی.

این اولین بازداشتم نبود ولی دفعات قبل مشکل با وثیقه گذاشتن سند حل می‌شد. دفعۀ اولی که بازداشت شدم، منتقلم کردند به اولین ساختمان شهربانی در نجف‌آباد. ساختمانی در نزدیکی تقاطع خیابان‌های قدس و شیخ‌بهایی که الآن زمین بدون استفاده‌ای است و یک پارکینگ صلواتی. هنوز هم وقتی سوء‌پیشینه می‌گیرم، عبارت «بازداشت به دلیل ضرب و شتم عمدی» را برایم ثبت می‌کنند.
خطر جدی بود و فرار کردم تهران. در طول چند تابستانی که تهران کار کرده بودیم، چند آشنا پیدا کرده بودم و چند جا را برای اسکان زیرِ سر داشتم. جایی بهتر از خانۀ پسرعمویم در تجریش که معاون موسسۀ اطلاعات بود، پیدا نکردم. اول مهر به هر مصیبتی بود در دبیرستان‌ «رضا پهلوی» تهران ثبت‌نام کردم و برای این‌که سربارِ عمو‌زاده نباشم، رفتم سراغ کارهای پاره‌وقت.

چند جایی را امتحان کردم ولی فایده‌ای نداشت و در نهایت، پیشنهاد پسرعمو برای کار در موسسۀ اطلاعات را قبول کردم. کار را با تکمیل برخی فرم‌های اداری شروع کردم و کم‌کم نحوۀ تکمیل فرم‌های نظرسنجی را هم یاد گرفتم. راه می‌افتادم درِ خانۀ مشترکین روزنامه‌ها و مجله‌های موسسه و نظرشان راجع به کیفیت و مطالب چاپ شده را در فرم‌های مخصوص ثبت می‌کردم. بیشتر مشترکان، پول‌دارهای شمال شهر بودند که دیدن و هم‌صحبتی‌شان جذابیت‌های خودش را داشت.

به تدریج اعتماد مدیریت مجموعه را جلب کردم و فضایی مشابه اتاق سرایداری در اختیارم گذاشتند تا نگهبانی نیز به وظایفم اضافه شود. حضور در بین آن همه خبرنگار و خبر، علاقه‌ای خفته را در وجودم بیدار کرد. با شور و شوق زیاد، شروع کردم به یادگیری اصول خبرنگاری.

📌بخشی از کتاب «ناگفته ها» به روایت «محمدرضا پزشکی» خبرنگار دهه ۴۰ و ۵۰ موسسه اطلاعات در نجف آباد؛ کاری از انتشارات مهر زهرا(س)

کتاب ناگفته ها اثر محمد رضا پزشکی

کتاب ناگفته ها اثر محمد رضا پزشکی

لینک کوتاه

برچسب ها

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.