این است حال مادران
این است حال مادران
احساس ضعف میکنم. چون پسردارم.برای سروسامان دادنش. به رسم زمانه باید زنگ بزنم به خانه ی دختر بانهایت احترام خواستگاری کنم بعد هی بپرسند خانه دارد؟ ماشین دارد؟ کاردارد؟چقدر پول دارد؟ . بگویم چیزی کم ندارد. اصل اخلاق. معرفت و…
انگار به دفترمعاملات ملکی زنگ زده باشم. حساب بانکی نداشته ام راباید چک کنم. جواب دندانگیری نشنوم. بدم می آید ازالتماس کردن ازبلاتکلیفی. من هم اندازه دختردارها بلکه هم بیشتربرای بزرگ کردن پسرم زحمت کشیدم.کاش مثل دوتاآهو همدیگر راپیدامیکردند ومیرفتند سراغ زندگیشان.
ازطلافروش قیمت حلقه ازدواج راپرسیدم سرم سوت کشید. مرد لبخند تلخی زد وگفت اینهایک مشت حلبی است طلای اصلی پسر و دختری هستند که یک عمر بتوانند کنارهم با بدیها وخوبیهای زندگی بسازند.پسرها دیگر به دخترها اعتماد ندارند وهمینطور دخترها…
شنیدن صدای خنده شان میبردم تا بهشت. دردشان زخمی ام میکند پ رو بال میزنم، سینه چاک میکنم. برای خوشحالی شان. جانم را میدهم اشکهایم پنهانی میریزد روی بالشت تابتوانم فردا صبح بدون بغض بخندم و کسی نبیند چه بر من گذشته. این است حال مادران.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰