شاید به شفای بیماران روبرویش بینجامد
صدای اذان محمد ابوزید پیچیده بود تو غروب پاییزی ،دم مسجدالرسول نجفآباد روبروی درب کرونایی بیمارستان شهید محمد منتظری.حیعلیالصلاه لابه لای برگهای درحال ریزش جاخوش کردهبود.
شاید به شفای بیماران روبرویش بینجامد
صدای اذان محمد ابوزید پیچیده بود تو غروب پاییزی ،دم مسجدالرسول نجفآباد روبروی درب کرونایی بیمارستان شهید محمد منتظری.حیعلیالصلاه لابه لای برگهای درحال ریزش جاخوش کردهبود.
بخار غروب روی کفشهای لاستیکی پیرمردخوابیده وترک پاشنهی پاهایش تاژرفای گوشت خشکیدهاش،لمیده بود.قامت بست الله اکبر.چشمان غبار گرفتهاش را دواند تو چشمهای عسلیم .چند قدم رفتم دلم جا نگرفت شاید اخرین بار باشد.برگشتم در لحظه سجده صیدش کردم. گاه به نگاهی، نفس پیرمرد شاید به شفای بیماران روبرویش بینجامد.
«زهرا شکرالهی» هنرآموز دوره های داستان نویسی «سید روح الله حسینی»؛ انتشارات مهر زهرا
من متوجه نشدم این خبر بود یا داستان ؟ چرا پشت در بسته مسجد نماز می خونه بیمارستان که نمازخانه داره