عاشقِ زنش شده ام
عاشقِ زنش شده ام
مامان و بچهها با هم سرگرم صحبت بودند ولی من انگار داشتم در عالم خیال خودم به حرفهای درگوشی مینا و سینا توی تاریکی قفس در زیر پارچۀ سیاه گوش میدادم.
مینا داشت سینا را دلداری میداد و میگفت: «تو باید طاقت بیاری. مَنو که میبینی، قیدِ هرچی جُفته زدهام. من هم قبلاً عاشق شدهام. تا همین اخیراً عاشق بابا بودم. رو شونههاش، سینهاش و سرش مینشستم. از تو دهنش غذا میخوردم؛ ولی کمکم به این نتیجه رسیدم که گم شدۀ من، اون نیست. حالا جدیداً عاشق زنش شدهام، یعنی مامان. این مهربونتره. بیشتر به من رسیدگی میکنه؛ ولی دارم به این نتیجه میرسم که این هم گمشدۀ من نیست. البته من حالا توی موقعیتی نیستم که حرف دِلَمو به تو بزنم، تو خودت عاشق یکی دیگهای. ازش جدات کردهاند.
بخشی از کتاب داستانی «پوسورک» به قلم دکتر محمد تقی صالحی، یکی از آثار انتشارات مهر زهرا (س)
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰