عشق تدریس و مبارزه معلم نجف آبادی با سرطان
عشق تدریس و مبارزه معلم نجف آبادی با سرطان
وزارت آموزش و پرورش: زهرا کافی موسوی معلم پایه ششم ابتدایی دبستان دخترانه شهید نجفیان شهرستان نجفآباد و یکی از این معلمها است که با وجود ابتلا به بیماری سرطان، در تمام مدت با شور و شوقی وصفناشدنی در کلاس درس حضور پیدا کرده و به دانشآموزانش درس عشق و محبت داده است.
این معلم فداکار نجف آبادی ماجرای خود را چنین روایت میکند: «۷ ماه پس از ازدواج، همسرم را در اثر تصادف از دست دادم. آن روزها در شهرستان فریدونشهر تدریس میکردم و پس از این اتفاق، برادرم به طور ویژه از من حمایت کرد.»
او قدری تاریخ را ورق میزند و به مهرماه ۱۴۰۰ میرود: «در مهرماه سال ۱۴۰۰ برادر و شوهرخواهرم را در فاصلهی یک روز در اثر کرونا از دست دادم و این ماجرا حال روحی بدی را برای من پدید آورد.»
پس از فوت برادر، حال زهرا بد میشود. هر شب سر مزار او میرود، مدام گریه میکند، موقع تدریس عکس او را جلوی خودش میگذارد و دچار افسردگی میشود.
این معلم فداکار اصفهانی داستان را چنین ادامه میدهد: «بعد از اتفاقی که برای برادرم افتاد، پدرم مریض شد، روی تخت افتاد، دیگر بلند نشد و جملهای صحبت نکرد. حالا من سنگ صبور همهی خانوادهها و بچههای برادرم شده بودم.»
در نهایت این غصهها، آرامآرام رویهم جمع میشود. بیماریها یکییکی و هربار به بهانهای شروع میشوند ولی زهرا و دیگر اعضای خانواده متوجه دلیل آن نمیشوند.
تا اینکه یک روز تابستانی، زهرا متوجه تغییری غیرعادی در ظاهر خود میشود و سراسیمه به پزشک مراجعه میکند و در نهایت یک هفته بعد و پس از انجام آزمایشهای متعدد متوجه میشود که به بیماری سرطان مبتلا شده است. سرطانی که هیچکس در خانوادهی او سابقهی ابتلا به آن را نداشت.
خانم کافیموسوی میگوید: «تا آن روز که تغییرات غیرعادی اتفاق افتاده را دیدم، هیچ درد یا نشانهای از بیماری نبود. بهسختی از یکی از پزشکان متخصص معروف اصفهان نوبت گرفتیم. با وجود اینکه متوجه بیماریام شده بودم، تلاش میکردم خودم را از تکوتا نیندازم. آنقدر که وقتی دکتر مرا دید، باورش نشد مریض باشم.»
دکتر از مشکلات او در زندگی میپرسد. زهرا اول پاسخ روشنی نمیدهد و بعد، پس از اصرارهای دکتر ماجراهای رخداده را برای او شرح میدهد.
نظر دکتر عجیب بود: «شاید این قدری غیرعلمی به نظر بیاید. اما غم و غصههایی که در زندگی داشتهای رویهم انبار شده و از شدت فشار روحی این اتفاق برای تو افتاده است.»
بههرحال، معاینات و آزمایشات لازم انجام میشود و ۲۵ شهریورماه، در اوج همهگیری کرونا جراحی برداشتن توده انجام میشود.
دکتر از موفقیتآمیز بودن جراحی خبر میدهد و میگوید به بخشهای دیگر بدن هیچ آسیبی نرسیده است اما برای تکمیل روند درمان، باید شیمیدرمانی و پرتودرمانی انجام شود. ولی زهرا میگوید که مایل است از ابتدای مهر در کلاس درس حاضر باشد.
دکتر به زهرا مجوز میدهد و او تشویق به انجام این کار میکند چون معتقد است این اتفاق، تأثیر خوبی در روحیهی او خواهد داشت.
این معلم فداکار اصفهانی آن روزها را چنین روایت میکند: «۲۸ مهرماه بود که من برای اولین بار شیمیدرمانی شدم و بعد از آن به توصیه پزشک عازم سفر شدم. در طول سفر با هر سختی و مشکلی که بود، کلاس را که به صورت مجازی بود، برگزار میکردم و به کسی هم اطلاع ندادم که چه اتفاقی افتاده است.
او اینطور اضافه میکند: «در روزهای پس از شیمیدرمانی، با درد و ناراحتی زیاد روی تخت میخوابیدم و تدریس را ادامه میدادم. اجازه نمیدادم صدایم لرزش داشته باشد تا دانشآموزان متوجه حال نامساعدم شوند. بچهها را دوست داشتم، با آنها به من خوش میگذشت و میخواستم این کار ادامه یابد.
خانم کافیموسوی در مورد دلیل انتخاب روز چهارشنبه برای شیمیدرمانی چنین میگوید: «وقتی شیمیدرمانی در روزهای چهارشنبه انجام میشد میتوانستم تا روز شنبه استراحت کنم و برای کلاس آماده باشم.»
شیمیدرمانی هر ۱۵ روز یکبار در روزهای چهارشنبه انجام میشود و سه روز طول میکشد تا بدن زهرا به حال طبیعی خود برگردد. در اثر این درمان اشتهایش را از دست داده، تا مدتی بعد از درمان نمیتواند هیچ نوری را تحمل کند، لاغر شده، پوستش کشیده شده و درد شدید عضلانی دارد، اما نمیخواهد کلاسش را تعطیل کند.
گپزدنهای خودمانی با دانشآموزان و خوش و بش کردنهای گاه و بیگاه، نمیگذارد آنها بفهمند آموزگارشان بیمار است. زهرا علیرغم درد زیادی که تحمل میکند، ظاهرش را قوی و شاداب حفظ کرده است.
زهرا کافیموسوی ادامه میدهد: «از ۱۵ فروردین ماه پرتودرمانی شروع شد. یادم است همان روز، روز اول مدرسه در سال جدید بود. چند وقتی بود مدارس حضوری شده بود و من خوشحال بودم که پس از مدتها دانشآموزانم را از نزدیک میدیدم. بنابراین صبح رفتم سرکلاس و بعد از ظهر پرتودرمانی کردم. این کار باید هر روز انجام میشد. دردی نداشت، ولی حالت گیجی که در اثر آن به وجود میآمد غیرقابل تحمل بود.»
با هر سختی و مشقتی که بود زهرا سال تحصیلی را به پایان میرساند و با انرژی و شوق خود برای تدریس دانشآموزان و همکارانش را به وجد میآورد. اگر ظاهر او گواه حرفش نبود، هیچکس باور نمیکرد چنین بیماری سختی را از سر گذرانده باشد.
او در مورد دلیل رها نکردن تدریس در شرایط بیماری و انرژی و انگیزه زیادش در کار میگوید: «من ۲۹ سال در آموزش و پرورش کار کردهام. دوست نداشتم این مسیر را با بیماری به پایان برسانم. بعد هم عشق به بچهها و کار کردن به آدم روحیه میدهد. آدم وقتی در اوج جوانی همهچیزش را از دست میدهد سعی میکند این مسئله را در جای دیگری جبران کند و من این را با تدریس جبران کردم.»
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰