فراغ ۳ساله شهید محمد منتظری و مادرش
توی یکی از ماموریتهایی که برگشته بود ایران، بستهای رو میبره دمِ خونۀ یکی از همشهریهاش و طرف که از دیدن محمد کلی ذوق کرده، میگه: «محمد! مادرت با مادر من رفته روضه و تا نیمساعت دیگه بر میگردن».
فراغ ۳ساله شهید محمد منتظری و مادرش
توی یکی از ماموریتهایی که برگشته بود ایران، بستهای رو میبره دمِ خونۀ یکی از همشهریهاش و طرف که از دیدن محمد کلی ذوق کرده، میگه: «محمد! مادرت با مادر من رفته روضه و تا نیمساعت دیگه بر میگردن».
اصرار میکنه که محمد بیاد داخل خونه تا اونا برسن. محمد سهسال بود که مادرشو ندیده و مدام شنیده بود که چقدر مادرش برای دیدنش بیتابی میکرده، ولی به همشهریش میگه که من برای دیدن خونواده نیومدم، برای انقلاب اومدم!
در حالی که اشک توی چشمهایش حلقه زده بوده، میره…
«دلیل آفتاب» نوشته امیر صفاییپور، توصیفی از زندگی شهید محمد منتظری، چاپ توسط کنگره شهدای نجف آباد
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰