تاریخ شفاهی

فروش غنیمتی غارتی های نجف آباد در زاهدان

چند ماه مانده به پیروزی انقلاب، با دوست بلوچم قرار گذاشتیم مینی‌بوس را تحویل‌اش دهیم تا برایمان اسلحه بخرد. پلاک‌هایش را عوض کردیم و با ابولقاسم منتظری، حیدر‌علی امامی، حسن قیصری، گرگیج رفیق بلوچم و چند نفر دیگر با دو سواری و یک مینی‌بوس اواخر شب راه افتادیم سمت زاهدان.

فروش غنیمتی غارتی های نجف آباد در زاهدان

چند ماه مانده به پیروزی انقلاب، با دوست بلوچم قرار گذاشتیم مینی‌بوس را تحویل‌اش دهیم تا برایمان اسلحه بخرد. پلاک‌هایش را عوض کردیم و با ابولقاسم منتظری، حیدر‌علی امامی، حسن قیصری، گرگیج رفیق بلوچم و چند نفر دیگر با دو سواری و یک مینی‌بوس اواخر شب راه افتادیم سمت زاهدان.

در اولین تجربۀ رانندگی با مینی‌بوس، بیشتر مسیر را رانندگی کردم و بقیه که اتفاقاً انقلابی‌های تند و تیزی بودند، بیشتر نقش مسافر را بازی می‌کردند. البته کرمان که رسیدیم، قیصری هم راننده شد ولی کاش نمی‌شد. با اعتصاب‌ کارگران پالایشگاه که در ماه‌های پایانی عمر رژیم چندین‌بار تکرار شد، سوخت کم بود و صف پمپ‌بنزین شلوغ. زدیم وسط صف و گازوئیل زدیم. همین که رفتم چیزی برای خوردن جور کنم، کارگر جایگاه داد کشیده بود که این لگن را بردارید. قیصری هم نشسته بود پشت فرمان و در اولین تجربه‌اش، ماشین را کوباند به خودروی جلویی. اگه پای شهربانی کشیده می‌شد وسط، هیچ مدرکی از ماشین نداشتیم و کار بیخ پیدا می‌کرد. خدا رحم کرد و گُرگیج خیلی سریع از طرف مقابل رضایت گرفت و فوراً صحنه را ترک کردیم.

حداقل پنج پلیس‌راه در مسیر بود که همه را دور زدیم. دفترچه‌ای برای ساعت‌زدن نداشتیم و بالاجبار قبلِ هر پلیس‌راه می‌زدیم توی خاکی و چند کیلومتر بعد بر می‌گشتیم روی جاده. به هر سختی که بود، غنیمتی‌مان را تحویل دادیم و برگشتیم. تا قبل از انقلاب، یکی‌دو بار با رفیق بلوچم تماس گرفتم ولی گفت هنوز موفق به فروش نشده.

در بحبوحۀ انقلاب، فرصتی برای پیگیری موضوع نداشتم تا این‌که اوایل بهار۵۸ مرد میان‌سالی در مراجعه به کمیته، سراغ مینی‌بوس‌اش را گرفت. کسی از موضوع خبر نداشت ولی با ورود حجت‌الاسلام نادی مسئول وقت دادستانی و سین‌جین بچه‌های کمیته، به من رسیدند. اول همه چیز را منکر شدم ولی با فشاری که از بالا وارد شد، قضیه را باز کردم.

– مینی‌بوس را بهش بده، گناه داره!

– اون وقت که باهاش ریختند توی نجف آباد و این همه جنایت کردند، گناه نداشتند!

– اون دیگه گذشته، حالا یه کاری‌اش بکن!

– بردیم زاهدان، نمی‌دونم فروش رفته یا هستش هنوز

مجبورم کردند با دو کمکی و پیکان کمیته بروم زاهدان. دوستم لاستیک‌های مینی‌بوس را عوض کرده و باهاش مسافر‌کشی می‌کرد. چون دیگه امیدی به برگرداندن مینی بوس نبود، قرار شد خسارتش را به راننده بدهیم ولی به نظرم چیز زیادی دستش را نگرفت.

*به روایت یکی از مبارزان انقلاب در نجف آباد؛ کاری از انتشارات مهر زهرا در حوزه تاریخ شفاهی

تصاویر دوران انقلاب نجف آباد

تصاویر دوران انقلاب نجف آباد

فروش غنیمتی غارتی های نجف آباد در زاهدان