- تاریخ انتشار : جمعه 30 آبان 1404 - 20:02
- کد خبر : 69618
- مشاهده : - چاپ خبر
محرومیت از تحصیل در نجف آباد
محرومیت از تحصیل در نجف آباد هیکل درشت و شرایط خاص آن دوران، از من بچهای بزن و بهادر درست کرده بود که با کوچکترین تحریکی دست به یقه میشدم و از بیشتر نبردها، سربلند خارج میشدم. تازه وارد راهنمایی شده بودم که زنگ ورزش یکی از همکلاسیها را کتک مفصلی زدم. زیاد دعوا کرده
محرومیت از تحصیل در نجف آباد
هیکل درشت و شرایط خاص آن دوران، از من بچهای بزن و بهادر درست کرده بود که با کوچکترین تحریکی دست به یقه میشدم و از بیشتر نبردها، سربلند خارج میشدم. تازه وارد راهنمایی شده بودم که زنگ ورزش یکی از همکلاسیها را کتک مفصلی زدم. زیاد دعوا کرده بودم ولی این یکی را در پروندهام ثبت کردند تا سال بعد اجازۀ ثبتنام در نجفآباد نداشته باشم.
بالاجبار همراه یکی از دوستانم به اسم «حجتی» که او هم پروندهای مشابه داشت، در خمینیشهر در بیستوپنج کیلومتری شرق نجفآباد و نزدیک اصفهان ثبتنام کردیم. هر روز این مسافت را با دوچرخه میرفتیم و بر میگشتیم. گاهی هم بعد از مدرسه، میرفتیم اصفهان تا تمرین کنم یا مسابقه بدهم. ورزش را از همان ایام جدی گرفتم و در دو و میدانی قهرمان استان شدم و در پرتاب وزنه و بسکتبال مهارت پیدا کردم.
مادرم هر روز پنج ریال پول توجیبی میداد که با آن در مسیر مدرسه یک نان و چند سیخ جگر میخریدیم و مقداریاش را پسانداز میکردیم. موقع برگشت، اگر پولی پسانداز داشتیم و شانس میآوردیم، با «سهپاچه» بر میگشتیم. سهپاچه، موتور ژاپنی جمع و جور و نسبتاً ارزان بود که در ایران محبوبیت بالایی داشت. یک چرخ در جلو و دو چرخ در عقب داشتند که معمولاً روی آن اتاقکی ویژه بار سوار میشد.
ایستگاه این وسایل که کارکردی مشابه وانتبارهای امروزی داشتند، میدان مرکزی شهر بود. در نزدیکی ایستگاهشان و خیابان فردوسی، تعمیرگاههای مخصوص داشتند و هر روز صبح از نجفآباد میوه یا علوفهای به مقصد اصفهان بار میزدند و در برگشت اگر باری نداشتند، در راه ماندههایی مثل ما را سوار میکردند.
همزمان با درس تابستانها میرفتم سراغ کارگری و بنّایی. از پسِ سختیکار بر میآمدم ولی مشکل تحمل ناپذیر، دستمزد نصفۀ امثال ما در مقایسه با کارگرهای دائمی بود. هماندازه و شاید بیشتر از آنها کار میکردیم ولی رسم بود بچهمحصلها را نصفه مزد میدادند. علاوه بر این، کار در شهرهای کوچک تق و لق بود و امکان داشت بخشی از تابستان را بیکار بمانیم.
یکی از پسرعموها که تهران کار میکرد، تعریف میکرد که آنجا خبری از این تبعیض نیست و همه را یکشکل حقوق میدهند. با این وسوسه، مسافر تهران شدم، دنیایی متفاوت با آنچه که تا آن موقع تجربه کرده بودم.
📌بخشی از کتاب «ناگفته ها» به روایت «محمدرضا پزشکی» خبرنگار دهه ۴۰ و ۵۰ موسسه اطلاعات در نجف آباد؛ کاری از انتشارات مهر زهرا(س)
محرومیت از تحصیل در نجف آباد
لینک کوتاه
برچسب ها
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰