کتک خوردن در حلقه لاستیک برای پخش اعلامیه در نجف آباد

یک بار که با محمد‌رضا پور‌پونه‌ای مشغول پخش اعلامیه بودیم، پیکان شهربانی نزدیک طلوع آفتاب، همین‌طور که از خیابان عنصری (شهید مطهری فعلی) پیچید به سمت مسجد قائم، ما را جلوی کوچۀ کتابخانۀ زهرائیه دید. چون روی موضوع توزیع اعلامیه حساس شده بودند، با سرعت زیاد که مشخص بود قصد دستگیری دارند، آمدند به سمت ما.

کتک خوردن در حلقه لاستیک برای پخش اعلامیه در نجف آباد

یک بار که با محمد‌رضا پور‌پونه‌ای مشغول پخش اعلامیه بودیم، پیکان شهربانی نزدیک طلوع آفتاب، همین‌طور که از خیابان عنصری (شهید مطهری فعلی) پیچید به سمت مسجد قائم، ما را جلوی کوچۀ کتابخانۀ زهرائیه دید. چون روی موضوع توزیع اعلامیه حساس شده بودند، با سرعت زیاد که مشخص بود قصد دستگیری دارند، آمدند به سمت ما.

فرار کردیم داخل کوچه و بلافاصله اعلامیه‌های که داشتم را ریختم داخل خانه‌ای و داد کشیدم سرِ پورپونه‌ای که همین کار را بکند و پریدم داخل خانه‌ای که درش باز مانده بود. پورپونه‌ای هول شد و دوید سمت انتهای کوچه که مثل الآن چند میله وسطش بود و ماشین نمی‌توانست رد شود. خیال داشت از آخر کوچه فرار کند ولی همان وسط‌های راه دستگیرش کردند و اعلامیه‌ها پیشش ماند و به عنوان مدرک جرم ضبط شد.

بیشتر از اعلامیه‌ها، از کُتی که پوشیده بود می‌ترسیدم. سرِ شب که آمده بود خانۀ ما، لباس من را قرض گرفت و داخل جیب کت، سفته‌هایی بود که به اسم خودم بابت گرفتن وام از صندوق قائم نوشته بودم. هر وقت پولی برای خرید دستگاه کپی و امثال آن نیاز داشتم، با سفارش دکتر محمد‌علی ابوترابی به اندازۀ یک یا دو هزار تومان از صندوق حضرت قائم وام گرفته و ماهیانه ۵۰ الی ۱۰۰تومان قسط می‌دادم. کافی بود سرنخ سفته‌ها را بگیرند یا پورپونه‌ای کم می‌آورد و حرف می‌زد، آن‌وقت خیلی‌ها به دردسر جدی می‌افتادند. همه چیز را جمع و جور کرده و جایی بیرون از خانۀ ما مخفی کردیم.

آب‌ها که از آسیاب افتاد، با احتیاط از کوچۀ پشت مسجد قائم، خودم را رساندم به خانۀ احمد کارشناس در کوچۀ کنار مسجد حاج‌شیخ‌احمد. کارشناس وقتی قضیه را فهمید، بردم داخل خانه و لباس‌هایم را عوض کرد و فرستادم خانۀ خودمان.

از آن طرف محمد‌رضا مردانگی کرد و چیزی را لو نداده و گفته بود سفته‌ها و اعلامیه‌ها را در مسیر رفتن به خانه‌شان پیدا کرده و هیچ‌کس را نمی‌شناسد. هر قدر داخل شهربانی شکنجه‌اش کرده بودند، روی حرفش ایستاده و لام تا کام حرفی نزده بود. یکی از کسانی که همان روز در شهربانی کاری داشته بود، برایمان تعریف کرد که ماموران پورپونه‌ای را داخل حلقۀ لاستیک کرده و همین‌طور که داخل حیاط چرخ می‌دادند، کتک می‌زدند. شهربانی، یکی دو روز بعد که از محمد‌رضا ناامید شدند، آزادش کردند ولی به قدری کتک خورده بود که تا یک هفته خون ادرار می‌کرد و گوشۀ خانه افتاده بود.

پورپونه‌ای بعدها معلم شد و فامیلش را به «مفتح» تغییر داد و چند سال پیش هم بر اثر بیماری صعب‌العلاج فوت کرد.

*به روایت حیدر (حیدرعلی) قوقه ای از مبارزان انقلابی نجف آباد؛ کاری از انتشارات مهر زهرا (س)

حیدر علی قوقه ای نفر اول از راست

حیدر علی قوقه ای نفر اول از راست

کتک خوردن در حلقه لاستیک برای پخش اعلامیه در نجف آباد