۴۷ شهیدی که در کربلای ۴ زنده زنده دفن شدند
برای تفحص شهدا به مناطق برونمرزی حومه بصره رفته بودیم و شبها را در هتل بصره میماندیم، از همان روزهای اول کار، یکی از برادرانمان با سرهنگ عراقی گروه ناظر بر کار تفحص، طرح رفاقت ریخت. روزها پی در پی گذشت، تا رسیدیم به آخرهای کار که میبایستی یکی دو روز دیگر به خاک خودمان […]
برای تفحص شهدا به مناطق برونمرزی حومه بصره رفته بودیم و شبها را در هتل بصره میماندیم، از همان روزهای اول کار، یکی از برادرانمان با سرهنگ عراقی گروه ناظر بر کار تفحص، طرح رفاقت ریخت. روزها پی در پی گذشت، تا رسیدیم به آخرهای کار که میبایستی یکی دو روز دیگر به خاک خودمان برگردیم. شب هنگام سرهنگ عراقی آمد و پس از قدری نشستن نزد ما، گفت: آدرسی از یک گور دستهجمعی شهدا در حومه تنومه به شما میدهم؛ فقط به من قول بدهید که نگویید چه کسی این آدرس را به شما داده است. ما قبول کردیم و آدرس را گرفتیم. فردا صبح به گروه ناظر عراقی گفتیم: ما میخواهیم به سمت تنومه برویم. عراقیها گفتند: شما که آنجا شهید ندارید… نهایتاً گفتیم: ما یک آدرس داریم و باید به محل نشانی برویم، خلاصه با اصرار ما، عراقیها قبول کردند و رفتیم. محل نشانی را پیدا کردیم و کار را شروع کردیم. یک شهید پیدا کردیم که دستها و پاهایش را با سیم تلفن بسته بودند و چشمهایش را با پارچهای باریک و دراز بسته بودند؛ اما سیمی که دستها را بسته بودند، به طرف عمق خاک ادامه داشت. دنبال سیم تلفن صحرایی را کندیم، یک شهید دیگر و به دنبال آن باز هم… تا اینکه ۴۷ شهید تا عمق ۵ الی۶ متری پیدا کردیم، همه تعجب کرده بودیم، آخه همه این ۴۷ شهید، دست و پا و چشمهایشان بسته بود و هیچکدامشان هم کارت و پلاک یا چیزی برای شناسایی نداشتند؛ فقط از لباسهای پوسیده و رنگ رفتهشان میشد فهمید که از رزمندگان جبهه توحیدی ایران اسلامی میباشند. همه بچهها متحیر بودند که چرا اینها بدینصورت در گور دستهجمعی قرار گرفتهاند؛ پس از مشورت با همدیگر به این نتیجه رسیدیم که اینها زنده بوده و اسیر شدهاند وگرنه نباید دستها و پاهایشان بسته باشد؛ اما در کل دلیل اصلی را نمیدانستیم. روزمان تمام شد و رفتیم سراغ همان سرهنگ عراقی… هرچه اصرار کردیم که راز این قضیه چیست؟ نگفت. تا اینکه گفتیم: تو را به ابوفاضل (حضرت اباالفضل}) قسمت میدهیم، بگو موضوع از چه قرار بوده؟ گفت: باشه، حالا که قسم آقا را دادید، میگویم. گفت: اینها را در عملیات کربلای۴ اسیر کرده بودند، آوردند اینجا نزدیک ظهر بود، فرمانده ما گفت: اینها ایرانی مجوس هستند، اینها شیعه اند و برای اینکه عذاب و شکنجه روحی بیشتری متحمل شوند، یکی اذان بگوید. یک نفر شروع به اذان گفتن کرد… دیدیم همشون به تلاطم افتادند و هی با اصرار قسم میدهند که دستهای ما را باز کنید تا نمازمان را بخوانیم. فرمانده که قبلاً گفته بود با لودر یک گودال بزرگ کنده بودند، گفت: به یک شرط اجازه نمازخواندن به شما میدهم و آن هم اینکه داخل این گودال تیمم کنید و نمازتان را بخوانید. اینها قبول کردند و نیروهای ما با اشاره فرمانده، همهشان را داخل گودال ریختند؛ اما نهتنها دستهایشان را باز نکردیم؛ بلکه با بلدوزر خاکها را رویشان ریختیم و زنده به گورشان کردیم.
به نقل از شاهد عینی تفحص حاج مهدی گنجی
قسمتهایی از کتاب جاده های بهشتی اثر حسین(غلامرضا) سالمی- ناشر مهر زهرا- ۱۳۹۳-نوبت چاپ سوم
سلام
انشا الله این شهدای از ما زنده تر در روز قیامت شفاعت ما را بکنند.
این شهدا حق بزرگی بر گردن ما دارند.
خداوند عقوبت و عذاب خود را بر سر مزدوران بعثی نازل کند.
شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات
شهدا رفتند و کاری حسینی کردند
ما مانده ایم و باید کاری زینبی کنیم
و گرنه یزیدی هستیم
بخدا این حماسه ها بزرگترین سوژه های هنری برای هنرمندان کشور ما است اما متاسفانه آن ها چشم و گوششان بسته و بیشتر به تخیلات و یا موضوعات خارجی می پردازند. قضیه پتروس فداکار و حسین فهمیده است!