انگلیسی و اقتصاد خواندن یک طلبه در زندان

خیلی از آدم‌ها هستند که وقتی در جمع رفقای‌شان هستند، خیلی لاف شجاعت می‌زنند و طوری وانمود می‌کنند که از هیچ چیز نمی‌ترسند، اما وقتی وارد اتاق بازجویی می‌شوند، هنوز سیلی دوم را نخورده، به کرده و ناکرده‌شان اعتراف می‌کنند. ولی در مورد این محمد منتظری انصافاً این طور نیست… یک صبح تا ظهر به […]

خیلی از آدم‌ها هستند که وقتی در جمع رفقای‌شان هستند، خیلی لاف شجاعت می‌زنند و طوری وانمود می‌کنند که از هیچ چیز نمی‌ترسند، اما وقتی وارد اتاق بازجویی می‌شوند، هنوز سیلی دوم را نخورده، به کرده و ناکرده‌شان اعتراف می‌کنند.

ولی در مورد این محمد منتظری انصافاً این طور نیست… یک صبح تا ظهر به او سیلی می‌زدند که خون از گوش‌هایش بیرون می‌ریخته و بعد که بی‌هوش می‌شود، ولش می‌کنند.

شلاق سیمی و فلک هم که دیگر یک چیز هر روزه بوده… بالاخره این محمد منتظری به سال زندان محکوم شد که خودش نشان می دهد چقدر این آدم سرتق و لجباز است؛ چون یک کلمه هم اظهار ندامت نمی‌کند که لااقل محکومیتش کمتر بشود. خبر می‌رسید که توی زندان انگلیسی و اقتصاد می‌خواند.

(این عبارات از زبان یک ساواکی در کتاب «دلیل آفتاب» نوشته امیر صفایی پور در مورد «محمد» نوشته شده، کتاب را کنگره شهدا چاپ کرده و مهر زهرا آماده عرضه دارد.)