بهرام صادقی؛ از خانواده ای متوسط تا نویسندگی
روزنامه اعتماد:شاید کمتر کسی فکرش را میکرد که آخرین بچه خردهفروشی جزء در نجفآباد، روزی روزگاری بشود یکی از نویسندگان نامدار این ملک و با وجود آثار نهچندان پرشمارش، تاثیری غیرقابل انکار بر ادبیات ایران داشته باشد. اما بهرام، پسر کوچک حسینعلی صادقی، از همان دوره نوجوانی راهش را پیدا کرد. ١٨ دی ماه سال […]
روزنامه اعتماد:شاید کمتر کسی فکرش را میکرد که آخرین بچه خردهفروشی جزء در نجفآباد، روزی روزگاری بشود یکی از نویسندگان نامدار این ملک و با وجود آثار نهچندان پرشمارش، تاثیری غیرقابل انکار بر ادبیات ایران داشته باشد. اما بهرام، پسر کوچک حسینعلی صادقی، از همان دوره نوجوانی راهش را پیدا کرد. ١٨ دی ماه سال ١٣١۵ آخرین فرزند حسینعلی صادقی به دنیا آمد. پیش از او سه فرزند دیگر در این خانواده که مادرش جهان سلطان بود، متولد شده بودند.
بعد از پایان تحصیلات ابتدایی که در نجفآباد انجام داد، برای دوره متوسطه به دبیرستان ادب اصفهان رفت. در همین دبیرستان بود که دوستی او با محمد حقوقی آغاز شد؛ جوانکی که او هم شیفته شعر و شاعری بود و نهتنها خود شعر میسرود بلکه شعر دیگر شاعران را نیز نقد میکرد. آن علاقه ذاتی و این دوستی سبب شد تا حضور در دنیای شعر و ادبیات برایش جدیتر شود. علاقه او به ادبیات پلیسی از همان دوره نیز مشخص بود. برای انتشار شعرهایش در مجلات ادبی آن دوره نام «صهبا مقداری» را انتخاب کرده بود؛ همان حروف نام و نام خانوادگی خودش بود که در هم ریخته شده بود و ترکیب تازهای ساخته بود. شاید انتخاب این نام برای این پسر نوجوان همچون یک بازی معمایی بود.
آن گونه که در شناختنامه بهرام صادقی منتشر شده از سوی نشر «بنگاه» آمده است، او با انتشار داستان کوتاه «فردا در راه است» اولین حضور خود را به عنوان داستاننویسی جوان تجربه کرد. این داستان در سال ١٣٣۵ در مجله ادبی «سخن» منتشر شد.
نوجوان علاقهمند به شعر و داستان، برای ادامه تحصیل در دوره دانشگاه، سراغ هنر و ادبیات نرفت بلکه رشته پزشکی را انتخاب کرد که شاید برای او انتخابی دور از ذهن بود و از سال ١٣٣۴ در دانشکده پزشکی دانشگاه تهران آغاز به تحصیل کرد. تحصیلش در دانشگاه در چند مقطع برای انجام کارهایی مانند خدمت نظام وظیفه متوقف شد با این همه او در رشته پزشکی تحصیلات خود را به پایان رساند و مانند برخی از بزرگان هنرمند، تحصیلات خود را نیمه کاره رها نکرد.
آدمهایی که دست از سرش برنمیداشتند
بهرام صادقی نیز همچون غلامحسین ساعدی با وجود تحصیلات نامرتبطش (ساعدی هم روانپزشک بود) و با وجود اشتغالش به عنوان پزشک، هرگز از جهان ادب و هنر دور نشد و در سرزمین مادریاش به عنوان نویسنده شناخته شد. در تمام آن سالهایی که مشغول درس خواندن بود یا دوره سپاهی دانش را در جنوب کشور میگذراند، یا آن دورهای که همزمان با جنگ ایران و عراق برای انجام خدمات پزشکی به مناطق جنگی فرستاده شد، آدمهای داستانهایش همچنان حضور پررنگی داشتند و او همچنان در کار خلق دنیاهای شگفت بود.
نمیخواست مردم را نصیحت کند
دوره تاریخی زندگی او هم به گونهای بود که به ناچار حوادثی همانند کودتای ٢٨ مرداد را پشت سر گذاشته بود و هرچند اولین داستان این نوجوان سه سال بعد از کودتای ٢٨ مرداد منتشر شد، اما تاثیر این رویداد و دیگر تلاطمات سیاسی بر داستانهای او تاثیر چندان رو و گل درشتی نبود و اینچنین است که در داستانهای بهرام صادقی هرگز شعارهای سطحی سیاسی نمیبینیم و دغدغههای مرد نویسنده به گونهای دیگر و بسیار ظریف نمود پیدا کردهاند؛ آنقدر ظریف که گاه خود را در جهانی بیزمان میبینیم.
داستانهای پلیسی خالص داستانند
دوستدار داستانهای پلیسی بود و با تسلطی که به زبان انگلیسی داشت، داستانهای جنایی و پلیسی و به ویژه آثار آگاتا کریستی و ژرژ سیمون را به زبان اصلی میخواند. او خود بدون تعارف و اتفاقا خیلی رک و راست درباره این علاقه سخن گفته بود: «داستانهای پلیسی، خالص داستانند یعنی نه جنبهای اجتماعی میخواهند به آثارشان بدهند و نه میخواهند استفاده سیاسی بکنند و نه قصد استفاده هنری از آن را دارند و نه درصدد خوب کردن اخلاق مردمند. هیچ نوع استفاده غیرداستانی از آنها نمیشود. پس صرف داستانند. البته سرگرمی المانی است که حتما باید در داستان پلیسی باشد. اگر نویسندهای بتواند داستان خود را به این خلوص و یکپارچگی داستانهای پلیسی برساند، کار بسیار خوبی کرده است.»
مرد نویسنده شاید خیلی هم در قید و بند گردآوری داستانهایش نبود. برخی را چاپ کرد و برخی دیگر را نه. به هر روی مجموعه «سنگر و قمقمههای خالی» او دربردارنده ٢۵ داستان است؛ «فردا در راه است»، «وسواس»، «کلاف سر در گم»، «آقای نویسنده تازه کار است»، «با کمال تاسف»، «سراسر حادثه»، «هفت گیسوی خونین» و… برخی از داستانهای این مجموعهاند که پیشتر در مجلات چاپ شده بودند و البته داستان نسبتا بلند «ملکوت» با آن شروع نفسگیرش…
در قید و بند گردآوری کارهایش نبود اما به سلامت جسمش از این هم بیتوجهتر بود. نه! او هرگز خودکشی نکرد ولی راهی را در پیش گرفت که سرانجامش مرگی محتوم و زودرس بود. وقتی در ۴٨سالگی درگذشت، یک مرگ غمانگیز و حسرت بار دیگر در تاریخ ادبیات معاصر ما رقم خورد.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰