روایتی از قحطی نجف آباد
روایتی از قحطی نجف آباد
اهل محل با یکدیگر قرار گذاشته بودیم که برای مقابله با دزدان، شب هنگام به کمک یکدیگر بشتابیم و این تنها راه حفظ جان و مالمان بود. عناصر حکومتی توجهی به این گونه شکایات نداشتند و گفته میشد با دزدان شریکند، لذا به آنان امیدی نبود.
دو راس بُز و دو بُزغاله داشتم که سه بار دزدان، برای ربودن آن ها به خانمان ریختند ولی هر سه بار با شور و شیون و مساعدت همسایگان موفق نشدند. سرانجام بزغالهها را یکی پس از دیگری کشته و با همسایگان تقسیم کردم، در ازاء گوشت آنها، مقداری جو و هُلر گرفتم. اما بزها را هر روز عصر بر دوش کشیده، از پله ها بالا رفته، در بالاخانه ای که پشت اتاق نشیمن و روی سقف صندوقخانه بود، جای میدادم.
به همراه بچهها در اتاق خوابیده و تا صبح در اضطراب آمدن دزد بودم. صبح روز بعد مجدداً بُزها را بر دوش گرفته، از بالاخانه به زیر میآوردم. این کار را تمام طول زمستان ادامه دادم تا بهارآغاز و رفته رفته اوضاع رو به بهبودی گذاشت.
بخشی از کتاب «مقدمه ای بر تاریخ و فرهنگ مردم نجف آباد» به قلم «فضل الله خلیلی»، اثری از انتشارات مهر زهرا (س)
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰