سرِکار گذاشتن افسر ارتشی

نیروهای اطلاعات در زمان حضور در خرمشهر( تابستان۶۳ و قبل از عملیات بدر)، وقت آزاد نسبتاً زیادی داشتند و پیش از ظهر‌ها در نهر عرایض شنا می‌کردند.

سرِکار گذاشتن افسر ارتشی

نیروهای اطلاعات در زمان حضور در خرمشهر( تابستان۶۳ و قبل از عملیات بدر)، وقت آزاد نسبتاً زیادی داشتند و پیش از ظهر‌ها در نهر عرایض شنا می‌کردند.

در این نقطه، نیروهای لشکر۷۷ خراسان از ارتش هم حضور داشتند که طبق توصیۀ فرماندهان، نباید اطلاعات زیادی از جزئیات فعالیت نیروها در اختیارشان قرار می‌گرفت.

نیروها خود را بچه‌های جهاد معرفی می‌کنند که تلاش دارند در منطقه جاده‌ای احداث کنند. حسن حیدری طی مواجه با افسر ارتشی که اهلِ شمال بود برای باور‌پذیر کردن این ادعا، نمایشی را شروع می‌کند که تا حدود یک‌ماه بعد نیز طول می‌کشد. او موقع شلیک خمپاره، مثل نیرویی تازه‌کار و ناشی خود را چنان به زمین می‌اندازد که نیروی ارتشی تصمیم می‌گیرد، برای نیروهای جهاد دوره‌ای آموزشی تدارک ببیند.

این آموزش‌ها که از روز بعد به صورت روزانه و منظم به میزبانی یکی از سنگر‌های ارتش کلید می‌خورد، از آشنایی با انواع سلاح‌سبک و مهمات آن شروع شده و تا کار عملی با قبضۀ۱۰۶ پیش می‌رود. محسن رضایی بخش دیگری از این آموزش‌ها را این‌گونه روایت می‌کند: «نوبت آموزش پرتاب نارنجک شد. افسر ارتشی نحوۀ پرتاب و دراز‌کشیدن را به خوبی تشریح کرد و از حسن حیدری خواست که امتحان کند. حسن همین که پرتاب کرد، دراز نکشید و افسر ارتشی را بغل کرد. شروع کرد به داد و بی‌داد و یا ابالفضل گفتن. این هم بخش دیگری از نمایش ما برای اثبات دروغِ اولمان بود.»

چندی بعد افسر ارتشی نیروها را در حال اعزام به شناسایی در شرایطی می‌بیند که شمایل آن‌ها هیچ شباهتی به نیروهای تازه‌کار نداشت. بچه‌ها سلاح، دوربین و قطب‌نما همراه داشتند و این تجهیزات چیزی نبود که به نیروهای معمولی جهاد واگذار کنند. این درجه‌دار ارتشی حسابی عصبانی شده و ضمن گفتن ضرب‌المثلی، می‌گوید: «یک‌ماهه که مَنو مسخره کرده‌اید؟!» البته حسین ستوده هم با ضرب‌المثلی جواب برادر ارتشی را می‌دهد.

یک‌بار هم موقع شنا، افسر ارتشی از جواد رحیمیان نیروی اطلاعات سراغِ استان محل تولدش را می‌گیرد. رحیمیان جواب می‌دهد: «اندون». طَرَف هر قدر فکر می‌کند، چنین استانی را پیدا نمی‌کند.

شوخی‌های نیروهای اطلاعات‌عملیات لشکر۸ با نیروهای ارتش در روزها و شرایط دیگر نیز همچنان ادامه دارد. یک‌بار که محسن رضایی و حسین ستوده سوار بر تویوتا از پُل‌نو گذشته و در مسیر جادۀ آسفالت به سمت خرمشهر ادامه مسیر می‌دادند، با لاشۀ یک مار در وسط جاده مواجه می‌شوند. ستوده، مار را عقب ماشین انداخته و می‌گوید: «کارِش داریم». کمی جلوتر، دو‌ افسر ارتشی دست می‌گیرند تا سوار شوند. ستوده سرعتش را کم کرده و می‌گوید: «جاده را می‌زنند. نمی‌تونم بایستم، همین‌طور در حال حرکت بِپَرید بالا!» نیروهای ارتش هم برای اثبات چالاکی و آمادگی جسمانی‌شان، سریع می‌پرند بالا ولی همین که پایشان به کفِ تویوتا می‌رسد، با وحشت دوباره پایین می‌پَرَند.

(این متن از خاطرات بیان شده توسط آقای محسن رضایی از نیروهای باسابقه اطلاعات عملیات لشکر۸ نجف اشرف گرفته شده است.)

توضیح تصویر خبر: به ترتیب از راست به چپ:حسین رفاهی(یزد)، احمد سلیمانی(نجف آباد) و محسن رضایی (خمینی شهر). هر سه نفر از نیروهای سابقه واحد اطلاعات عملیات لشکر۸ هستند.

محسن رضایی نیروی اطلاعات عملیات لشکر8 نجف اشرف

محسن رضایی نیروی اطلاعات عملیات لشکر۸ نجف اشرف

سرِکار گذاشتن افسر ارتشی