قلعه، برج و باروی کله پزها در نجف آباد
قلعه، برج و باروی کله پزها در نجف آباد
در شمال شرقي ميدان مركزي شهر،كوچه اي وجود دارد كه در قديم به كوچه كله پزها (كوچه عاطفي) معروف بود. «عباس» و «حسين» دو برادر در اين كوچه صاحب مِلک و خانه اي بودند که هر کدام مجهز به برج و باوريی بود.

قلعه، برج و باروی کله پزها در نجف آباد

در شمال شرقی میدان مرکزی شهر،کوچه ای وجود دارد که در قدیم به کوچه کله پزها (کوچه عاطفی) معروف بود. «عباس» و «حسین» دو برادر در این کوچه صاحب مِلک و خانه ای بودند که هر کدام مجهز به برج و باوریی بود. این دو برادر در ابتدا طباخ بودند ولی در اواخر قاجار، به به سبب نا امنی و رواج یاغیگری، آنان نیز در صف این گروه قرار گرفتند و به همین امر چندین سال این منطقه زیر سیطره آنان و در نا امنی یاغیان به سر برد.

به درستی معلوم نیست هدف آنها از ایجاد هرج ومرج چه بود. اینان از قشر فرو دست جامعه و عموماً بی سواد بودند ولی با وجود اطلاعات کم از اوضاع آذربایجان و فعالیت های دمکرات ها در آن خطه، تحت تأثیر افکار آنها و دمکرات های اصفهان قرار داشتند و در صدد قبضه کردن حکومت و نظراتی از این قبیل بودند. آقای علی یزدانی درکتاب «دیباچه دیارنون» به واقعه ای اشاره دارد که ظن وگمان فوق را بیشتر تقویت می کند. «در تجمعی از مردم نجف آباد زمان یاغیگری، وقتی یکی از این دو برادر در جمع مردم حاضر شد عده ای از روی ترس یا به جهت موافقت با رفتارآنان فریاد می کشند زنده باد مشد حسین (مشهد حسین). او در جواب مردم می گوید بگوئید زنده باد دمکرات».

این دو برادر نهایتاً توسط سردار نصیربختیاری حاکم اصفهان و مأمور سرکوبی یاغیان در زمان احمد شاه قاجار، به همراه سایر یاغیان پس از درگیری های طولانی دستگیر و در میدان شاه اصفهان به دارآویخته شدند.

مرحوم ابوالقاسم پاینده که با پسر حسین کله پز یاغی، در مکتب خانه شهر همکلاس بوده شرح مختصری از هرزه¬گی ها و رفتار اجتماعی ایشان را ضمن داستانی آورده که بی مناسب نیست به قسمت هایی از آن اشاره شود. وی می نویسد:
«به مادرم گفتم: اگر پنج قران کمتر برای ملای مکتب ببرم، آبروم میره. عید غدیر، رضا کله پز (پسرعباس کله پز) پنج قران آورده بود، مگر من از او کمترم؟ خندید وگفت «پسرم خودت را همسر رضا کله پز میکنی؟ شاگرد سوگلی هستی. معلم همه جا ازت تعریف میکنه، رضا کله پز که مثل تو نیست، پدرش برج و بارو داره، گردنه می زنه» مادرم حق دارد، حسین کله پز آن طرف چا رسو و نزدیک میدون یک برج دارد با چند تا مزغل آویخته که از بالا به پایین بشود تیر انداخت اما از کوچه تیر بداخل برج نمی رسد. یک دسته تفنگدار زیر بلیطش هستند، همدست رضا جوزونیه، با خان جوزون سرشون دو تا است، هر وقت خان میاد جاش تو خونه حسین کله پزه. از پول بانک استقراضی که در مورچه خورت زدند سه صندوق نصیب او شده. پسرش این را گفت و یک مشت پنج قرانی نو سکه داشت، به من نشان داد و می¬گفت از پول بانکه. تا سال پیش، دیگ کله پزی داشت. اما حالا گردنش کلفته، خدا رو بنده نیس، یه پا کد خداس.»

چه روز شومی بود آنروزکه این پسره آبله رویِ کوتوله سیاه چرده به مکتب آمد (رضا کله پز) همراه پدرش بود، حسین کله پز دو قطار فشنگ از چپ و راست، به دوش انداخته بود. یک هفت تیر براق نو با منگوله گلابتون به کمرش بود. دستش روی هفت تیر بود. معلم را جادو کرد و او که جلو همه حتی پدرم محکم می نشست، از جا جست و اصرار داشت دزد هفت تیر بند گردنه زن را بالا دست خودش بنشاند. اما او اعتناد نکرد. رضا را گذاشت سفارش کرد زودتر ملا شود و رفت.

«مقدمه ای بر تاریخ و فرهنگ مردم نجف آباد» به قلم «فضل الله خلیلی»؛ کاری از انتشارات مهر زهرا(س)

فضل الله خلیلی نویسنده ای از نجف آباد

فضل الله خلیلی نویسنده ای از نجف آباد

قلعه، برج و باروی کله پزها در نجف آباد