قصاص شتر
قصاص شتر حاج غلامحسین نگاهی به چند گونی نصفه و نیمه گندم و جوی باقیمانده در مغازه اش انداخت و با چرخی که هیکل درشتش را به سختی می کشید، راه افتاد به سمت چهار راه. روبه روی تیمچه که رسید، خواست دوباره به حج محمد گیر بده که خودش پیش دستی کرد. – ها!