دست و پنجه نرم کردن رزمنده نجف آبادی با مرگ
دست و پنجه نرم کردن رزمنده نجف آبادی با مرگ تا خودِ صبح دندانها مثل صدای یک کارخانه، «تِق تِق» به هم میخورد. آنقدر شدید که هر لحظه منتظر شکستن یا «دَررفتن» استخوانهای فک و صورت بودم. مغزم از شدت درد تا مرز انفجار پیش میرفت و با دستانی که روز به روز ضعیفتر میشد،