امّا اصول فضيلتهاى اخلاقى [ 4 ]
دانشمندان اتّفاق نظر دارند كه فضايل اخلاقى سه چيز است : حكمت ،
پاكدامنى و دلاورى . توضيح مطلب اين است كه دانستى براى آدمى نيرويى عقلانى است ، و
نيرويى است كه به وسيله آن خشمناك مىشود و به كارهاى خطرناك و مسلط شدن بر ديگران
و برترى جويى ، و ظاهر شدن كرامتها ، اقدام مىكند و نيرويى دارد كه به وسيله آن
شهوت در او ايجاد مىشود و غذا مىطلبد و براى رسيدن به لذّتهاى جسمانى و حسّى ستيز
مىكند ، و ضديّت اين نيروها بر تو معلوم شد از اين جهت كه بعضى از آنها چون
نيرومند شود به ديگرى زيان مىرساند و بسا مىشود كه يكى از آنها كار ديگرى را تباه
كند . گاهى بر حسب مزاج و عادت و ادب كردن يكى از آن نيروها نيرومند و ديگرى ناتوان
مىشود . پس نيروى عقلانى نسبت به بدن مانند پادشاه نسبت به شهر است و به همان لحاظ
اين قوّه ملكيه ناميده شده است و ابزارى كه در بدن دارد و آن را به كار مىگيرد
دماغ است ، و نيروى شهوانى نيروى حيوانى ناميده مىشود و ابزارى كه در بدن دارد و
آن را به كار مىگيرد ، كبد مىباشد و نيروى خشم ، نيروى درندگى ناميده مىشود و
ابزارى كه در بدن دارد قلب مىباشد .
هر گاه مطالب ياد شده را شناختى بايد بدانى كه فراهم آمدن فضايل
اخلاقى ياد شده بر حسب فراهم شدن اين نيروهاست و همين حكم در مورد ضدّ فضايل كه
اخلاق پست مىباشد جريان دارد .
امّا حكمت اخلاقى از فضايل نيروى عقلانى است به اين دليل كه حكمت
اخلاقى ملكهاى است كه براى نفس از معتدل بودن حركتش حاصل مىشود . بطورى كه از
اشتياقش به شناختهاى صحيح كارهايى از آن صادر مىشود كه حدّ متوسّط ميان كارهاى
زيركانه و احمقانه است . امّا پاك دامنى ، فضيلت نيروى حيوانى است و آن ملكهاى است
كه از معتدل بودن حركت اين قوّه بر حسب تصرّفات عقل عملى حاصل مىشود ، و به
وسيله آن كارهايى كه حدّ وسط ميان كارهاى حمود [ 5 ] ( ستوده ) و گناه است انجام
مىشود . امّا شجاعت ، از فضايل نيروى درندگى است و آن ملكهاى است كه از معتدل
بودن اين نيروى درندگى بر حسب تصرّف عقل در آنچه برايش تقسيط و تقسيم مىكند حاصل
مىشود كه به وسيله اين قوّه افعالى متوسّط ميان ترس و بى باكى سر مىزند .
[ 4 ] بايد بدانى كه شارح ( ره ) . از اين جا تا آخر بحث مربوط به
اين موضوع را كه به فضايل اخلاقى تعلق دارد از كتاب طهارة الاعراق ابن مسكويه (
خداى مقامش را بلند گرداند ) گرفته است ، جز اين كه شارح بيشتر در آن تصرّف كرده
است تصرّف شارح به صورت خلاصه كردن بيشتر و به صورت افزايش بر مطلب كمتر مىباشد
لكن اصل مطلب همان است كه ابن مسكويه آورده است . حتى بيشتر اوقات عين عبارت صاحب
كتاب را گرفته و خلاصه كرده است به اين معنى كه قسمتى از عبارت را انداخته و به
قسمت ديگر كه مطلب را مىرسانده بسنده كرده است و اگر مطلب را نمىرساند بر طبق
اقتضاى مورد در آن تصرّف نموده و تغيير داده است .
[ 60 ]
پس هر گاه يكى از اين سه فضيلت به ديگرى نسبت داده شود تا در آدمى به
درجه اعتدال برسد ، ملكه چهارمى از آن پديد مىآيد كه به منزله تمامى فضايل اخلاقى
مىباشد . و به وسيله آن افعالى كه حدّ وسط ميان ستم و ستم پذيرى است به وجود
مىآيد . اين ملكه ،
عدالت ناميده مىشود . بعضى از مردم چنين مىپندارند كه مقصود از حكمت
در اينجا حكمت عملى است كه در مقابل حكمت نظرى قرار داده شده است و تباينى كه ميان
آن دو موجود است دانستى و حدّ هر دو را تصوّر كردى . بايد بدانى كه هر يك از اين
فضايل چهارگانه شامل چند نوع فضيلت است كه آنها را ياد مىكنيم .
امّا فضايلى كه از شاخههاى حكمت است
عبارتند از : 1 صفاى ذهن كه نيروى آمادگى براى نفس است تا رايها را به
دست آورد .
2 نيروى فهم است كه عبارت از حسن آمادگى مىباشد تا آنچه بر آن وارد
مىشود از اشياى ديگر جدا كند و چگونگى لزوم آن از مبادى را زيركانه درك كند .
3 نيروى تيزهوشى است كه عبارت از استوارى آن قوّه و زود جايگزين شدن
نتايج در نفس مىباشد .
4 يادآورى است و آن پايدار ماندن تصوّرات و احكامى است كه عقل و واهمه
آنها را به چنگ مىآورد .
5 نيروى تعقّل است و آن مطابق بودن كاوش نفس از اشياى مطلوب به اندازه
همان اشيا مىباشد .
6 آسان فرا گرفتن است كه آن تيز فهمى مىباشد و به وسيله آن امور نظرى
و فكرى ادراك مىشود .
[ 5 ] در شرح نهج البلاغة فصل دوّم كه شارح فضايل نفسانى امير
مؤمنان ( ع ) را شرح مىدهد بجاى حمود كلمه جمود را به كار برده است .
[ 61 ]
فضايلى كه مندرج در نيروى پاكدامنى است
عبارتند از :
1 آذرم كه عبارت است از اين كه روح ، منحصرا از آوردن كارهاى زشت
بترسد و از نكوهش و ناسزاى راست بپرهيزد .
2 دعه مىباشد و آن آرامش نفس در وقت جنبيدن شهوتهاست .
3 شكيبايى است و آن مقاومت كردن نفس در برابر خواهش است تا در
برابر لذّتهاى زشت مطيع و منقاد نشود .
4 بخشش است و آن عبارت از ميانه روى در گرفتن و دادن است ، بطورى
كه مال را در جايى كه سزاوار است به اندازه لازم و به صورتى كه شايسته است ،
ببخشايد .
فضيلتهايى جزو شاخههاى اين نيروست كه با خواست خدا بزودى ياد
خواهيم كرد .
5 آزادگى و آن فضيلتى است براى نفس كه به وسيله آن مال از راهش به
دست مىآيد و به مقدارى كه لازم است در راهش داده مىشود و به دست آوردن مال از
راه نادرست را منع مىكند .
6 قناعت است و آن آسان گرفتن در خوردنيها و آشاميدنيها و آرايش
كردن مىباشد .
7 دماثت : يعنى داشتن اخلاقى سهل و آسان . اين فضيلت عبارت از آن
است كه نفس به خوبى در فرمان باشد تا بستايد و بر كارهاى زيبا بشتابد
6 .
8 نظم دادن به كارها و آن حالتى براى نفس مىباشد كه آن را به
اندازه گيرى كارها به بهترين صورت و مرتّب كردن آن به صورتى كه سزاوار است
رهبرى مىكند .
9 هدايت : و آن دوست داشتن و محبّت به كامل شدن نفس با رسيدن به
بهترين درجه مىباشد .
10 مسالمت : و آن سازش نفس است كه از ملكهاى حاصل مىشود كه در
آن اضطرابى وجود ندارد .
11 وقار : و آن عبارت از استوارى نفس در موقع حركت ، براى به دست
آوردن مطالب مىباشد .
[ 6 ] در كتاب طهارة الاعراق ابن مسكويه عبارت به اين صورت است
: امّا امانت آن است كه نفس بخوبى از آنچه نيكوست اطاعت كند و به كار زيبا
بشتابد .
[ 62 ]
12 پارسايى : و آن ملازمت كارهاى خوب است چون علاقه به كامل كردن
نفس دارد .
فضايلى كه از شاخههاى شجاعت است
عبارتند از : 1 بزرگى نفس : و آن كوچك شمردن ثروت و نيرومندى بر
تحمّل كردن بزرگوارى و خوارى است و آماده كردن نفس براى كارهاى بزرگ با اهليّت
و قابليت داشتن براى آن مىباشد .
2 بزرگ همّتى و آن فضيلتى براى نفس است كه با آن خوشبختى واقعى و
ضدّ آن را تحمّل مىكند حتّى در برابر سختيهايى كه در وقت مردن و جدايى از نفس
وجود دارد و در بر خورد با امور ترسناك ، تاب تحمّل دارد .
3 شجاعت و آن آرامش نفس در جاهاى ترسناك و بيتابى نكردن در برابر
آنهاست .
4 بردبارى و آن فضيلتى براى نفس است كه آرامش به دست مىآورد و
نزاع نمىكند و خشم ، او را به آسانى و سرعت تحريك نمىنمايد .
5 پايدارى و آن نيرويى است براى نفس كه بدان آرامش به دست مىآورد
و با آن آرامش ، حركت در هنگام نزاع ، در جنگهايى كه بدان از ناموس و دين دفاع
مىكند ،
دشوار مىشود چون چنين جنگهايى بسيار سخت مىباشد .
6 سبك نبودن و آن نفسى است كه آن حركت را دشوار مىكند چون ملكه
آن آرامش را دارد .
7 شهامت و آقايى و آن حريص بودن بر كارهاى بزرگ است ، چون انتظار
خبرهاى زيبا را دارد .
8 تحمّل زحمت كردن ، و آن نيرويى است كه ابزار بدن را با تمرين و
خوب عادت دادن در كارهاى نيك به كار ببرد .
فضايلى كه در صفت بخشندگى مندرج است
عبارتند از :
1 بخشش و آن بخشيدن مال به آسانى از سوى نفس است در
كارهاى بزرگ و پر فايده به گونهاى كه سزاوار مىباشد .
2 برگزيدن ديگران بر خويشتن و آن فضيلتى براى نفس است كه به وسيله
آن آدمى بعضى از چيزهايى را كه ويژه خود اوست و بدان نياز دارد به كسانى كه
استحقاق آن را دارند مىبخشد .
3 نجابت و فضيلت و آن شادمانى نفس به انجام كارهاى بزرگ و مسرور
شدن نفس به ملازمت اين روش است .
4 مواسات و آن كمك كردن دوستان و افراد مستحق است و شركت دادن
آنها در مال و غذا از روى اراده و اختيار مىباشد .
5 سماحت و آن بخشيدن بعضى از چيزهايى است كه بخشيدن آن لازم نيست
.
فضايلى كه در عدالت مندرج است
عبارتند از :
1 صداقت : و آن دوستى راستينى است كه با آن به تمام
لوازم رفاقت توجّه مىشود و برگزيدن كارهاى خير كه به وسيله آن دوستى به وجود
مىآيد .
2 الفت : و آن متحّد شدن رأيها در پيوند با يكديگر است كه در نتيجه آن
همكارى در اداره زندگى به وجود مىآيد .
3 صلّه رحم : و آن شركت كردن خويشاوندان با يكديگر در كارهاى خير
دنيوى است . 4 مكافات : و آن نيكى در برابر نيكى به مانند آن يا بيشتر از آن
مىباشد .
5 نيكويى در شركت : و آن داد و ستد عادلانه در معاملات است به گونهاى
كه با همه موافق باشد .
6 خوب قضاوت كردن : و آن كيفر و پاداش دادن بدون منّت و پشيمانى است .
7 آمد و رفت : و آن خواستار شدن دوستى هم سنّ و سالان و صاحبان دانش
به وسيله كارهايى است كه اقتضاى دوستى مىكند .
8 پرستش : و آن فروتنى ، تعظيم ، و ستايش در برابر خداوند است ، و نيز
احترام ،
فرشتگان ، پيامبران ، امامان ، نيكوكاران است كه اولياى خدا مىباشند
، و عمل كردن به آنچه دين خواسته است امور ياد شده را كامل مىكند . پس از شناخت
اين صفات و فضايلى كه مندرج در آنهاست بجاست كه بدانى هر صفتى از آن صفات پسنديده
در برابر صفات رذيله واقع شده و دو صفت ناپسند كه دو طرف افراط و تفريط مىباشد آن
را در ميان گرفته و آن فضيلت در وسط آن دو واقع است .
امّا صفاتى كه در برابر يكديگر قرار گرفتهاند عبارتند از : نادانى در
برابر دانايى ، حرص در برابر پاكدامنى ، ترس در مقابل دلاورى ، ستم در برابر دادگرى
، مقصود از تقابل در اين جا تقابل تضادّ مىباشد .
امّا صفات پستى كه در وسط [ 7 ] اين صفات قرار گرفته است عبارتند از :
حكمت كه در ميان دو صفت پست قرار گرفته كه يكى نادانى است و آن طرف تفريط حكمت است
و منظور از آن در اينجا از كار افتادن نيروى انديشه و دور كردن آن مىباشد ، و
كودنى ناميده مىشود . دوّم سفاهت است و آن طرف افراط حكمت است و مقصود از آن به
كار بردن اين نيرو در جايى است كه سزاوار نمىباشد و جربزه ناميده مىشود .
امّا پاكدامنى [ 8 ] نيز در ميان دو صفت پست قرار گرفته است ، امّا
صفت پست تفريط ، خاموش شدن شهوت نام دارد و مقصود از آن آرام شدن نفس از لذّت
پسنديدهاى است كه بدن براى مصالح خويش بدان نيازمند است ، البتّه لذّتهايى كه در
دين يا از نظر عقل مجاز شناخته شده است .
امّا صفت پست افراط ، حرص ناميده مىشود و مقصود ما از آن فرو رفتن در
لذتها و بيرون شدن از آنهاست به مقدارى كه سزاوار و شايسته نمىباشد .
امّا شجاعت : صفت پست تفريط در آن ، ترس از چيزى است كه ترسيدن از آن
شايسته نيست . و امّا صفت پست افراط بى باكى است و آن اقدام كردن به كارى است كه
اقدام بر آن سزاوار نمىباشد .
و امّا عدالت : صفت پست تفريطش ، ستم پذيرى است و آن جواب دادن و حاجت
[ 9 ] خواستن در جمع كردن مال است براى كسى كه سزاوار نمىباشد . امّا صفت پست
افراط ،
[ 7 ] صريح عبارت كتاب طهارة الاعراق اين است : « امّا حكمت ، حدّ
مبانى سفاهت ، و ابلهى است و منظور از سفاهت در اينجا به كار بردن نيروى انديشه است
در چيزى كه سزاوار نيست و آنچنان كه سزاوار نيست ، و آن را اهل فنّ جربزه
ناميدهاند و مقصود از بلاهت تعطيل شدن اين قوه و دور كردن آن است و سزاوار نيست كه
مقصود از بلاهت در اينجا كاستى آفرينش باشد بلكه مقصود از كار افتادن نيروى انديشه
از روى اراده است كه ما آن را ياد كرديم .
[ 8 ] صريح عبارت طهارة الاعراق چنين است : « امّا پاكدامنى حدّ
ميانى دو صفت ناپسند آز و خاموشى شهوت است و مقصود از فرو رفتن در لذّتها و بيرون
شدن از آنها آن گونه كه سزاوار است و مقصود از خاموشى شهوت آرامش از حركت است كه
آدمى را به طرف لذّت زيبايى كه بدن در مواردى بدان نيازمند است برود و لذت آن است
كه شرع و عقل آن را مجاز دانسته باشد » .
[ 9 ] در كتاب ( طهارة الاعراق ) است : « امّا ستم پذيرى همان طلب
برابرى و فرصت طلبى در به دست آوردن ثروت است براى كسى كه سزاوار نيست و به گونهاى
ناشايست . و بدان سبب همواره براى ستمگر اموال فراوانى است چون ظالم از جايى كه
لازم نيست به ثروت مىرسد و راههاى رسيدن به ثروت بسيار مىباشد . امّا ستم پذير
ثروت و مالش براستى اندك است چون ثروت را از جايى كه لازم است به دست آورد رها
مىكند ( تا آخر تحقيق سودمندى كه در آن كتاب است ، طالبان به آنجا مراجعه كنند ) .
[ 65 ]
ستم است و آن رسيدن به مال و ثروت زياد است از جايى كه سزاوار نيست .
اين بود جوانب صفات پست و حدّ ميانى آنها صفات پسنديده است ، و چون صفات پستى را كه
در ميان اين صفات قرار گرفته شناختى مىتوانى صفات پستى را كه در ميان انواع رذايل
و در برابر آنها قرار گرفته است ، يعنى دو طرف افراط و تفريط از نوع آن فضيلتى را
كه حدّ متوسط است بشناسى ، بدين گونه كه حدّ آن فضيلت را در نظر بگيرى و كاستى و
فزونى آن را هم از نظر دور ندارى . و دانستى كه حدّ فضيلت همان ميانگينى است كه
شايسته است . در نتيجه بايد بدانى كه بيشتر از آن و تجاوز از آن حدّ سزاوار نيست .
و آن طرف افراط مىباشد و كمتر از آن و ايستادن در پستتر از آن شايسته نيست و آن
طرف تفريط است .
افراط و تفريط دو صفت پست نسبت به فضيلتى است كه اين صفت ميان آن دو
است ، گاهى براى جوانب صفات پست بر حسب لغت نامهايى مىيابيم و گاهى نيز نامى
نمىتوانيم بيابيم . اين اشارهاى به ريشههايى فضيلت و رذيلت اخلاقى و تعريف آنها
بود .
تنبيه : بايد بدانى كه سرچشمه اين دانشها يعنى حكمت نظرى و عملى از
دين الهى استفاده مىشود چون غرض از بر انگيخته شدن پيامبران بر مردم ، راهنمائى
آنان به راه درست و برتر در به دست آوردن دانشها و كارهاست ، و چون راه روشن اعمال
منحصر به همين اقسام است لازم است كه هدف بر انگيخته شدن فرستادگان خداشناساندن
سرچشمههاى اين علوم و نيز شناساندن كمالات مربوط به آن باشد و بطور كلّى آنچه
انسان را بدان مىرساند ، و منظم كردن اين اوامر و نواهى در قوانين كلى كه به شخص
خاصى اختصاص نداشته باشد چون اگر چنين باشد با از ميان رفتن شخص خاص قانون هم از
بين مىرود در حالى كه مقصود آن است كه آن ارشاد پايدار باشد ، و بر باقى مردم
آموختن آن قوانين به صورت شخصى و رويدادهاى جزئى واجب است .
همچنين سر چشمههاى علوم نظرى از باب آگاهى دادن از صاحبان شريعت
استفاده شده است ، اگر چه كامل شدن آن از باب حجّت بودن به وسيله نيروى عقلانى
مىباشد پس محقّقا كمالات انسانى منحصر به اين دو درجه يعنى كمال عقلى و عملى
مىباشد و قرآن كريم گوياى آن است . خداوند متعال به عنوان حكايت از خليل خود حضرت
ابراهيم ( ع ) فرموده است : رَبِّ هَبْ لى حُكْماً وَ الحقنى
با الصالحين 10 منظور از حكم ، كامل كردن قوّه نظرى ، و از ملحق شدن به
صالحان كامل كردن قوّه عملى است . و ذات حق خطاب به حضرت موسى ( ع ) فرمود :
فاستمع لما يوحى انّنى انا اللَّه لا اله الاّ انا فاعبدنى و اقم الصلوة لذكرى
[ 11 ] پس يكتا پرستى مرحله كمال يافتن قوه نظرى ، و پرستش مرحله كمال قوّه عملى
است . و نيز خداوند به عنوان حكايت از حضرت عيسى ( ع ) فرموده است :
انى عبد اللَّه آتانى الكتاب و جعلنى نبيّا [ 12 ] .
پروردگارا به من حكمى ببخش و مرا به صالحان ملحق فرما شعرا ( 26 )
آيه 83 .
[ 66 ]
پس اقرار كردن به كمال بندگى خدا مستلزم اين است كه قوه نظرى در شناخت خدا به
كمال رسيده باشد و پس از آن فرموده است : و اوصانى بالصلوة و
الزكوة ما دمت حيّا [ 13 ] ، كه اشاره به كامل شدن قوه عملى است .
و خطاب به حضرت محمد ( ص ) فرموده است : فاعلم انّه لا
اله الا اللَّه [ 14 ] ، كه اشاره به كامل شدن قوه نظرى مىباشد . و پس از
آن فرموده است : و استغفر لذنبك و للمؤمنين و المؤمنات
[ 15 ] كه اشاره به كامل شدن قوه عملى است . پس زبان وحى با زبان حكمت
مطابقت دارد بر اين كه كمال آدمى منحصر به علم و عمل مىباشد و توفيق از خداست .
[ 11 ] آنچه وحى مىشود گوش كن ، همانا من معبود به حق هستم و
معبودى جز من نيست ، مرا بپرست و براى ياد من نماز بپاى دار . طه ( 20 ) آيه 14 .
[ 12 ] من بنده خدايم و به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده
است . مريم ( 19 ) آيه 30 .
[ 13 ] مرا به نماز خواندن و پرداخت زكات تا زندهام سفارش كرده
است . مريم ( 19 ) آيه 31 .
[ 14 ] بدان كه جز خدا معبود به حقى نيست . محمّد ( 47 ) آيه 19 .
[ 15 ] براى گناهت و مردان و زنان با ايمان آمرزش بخواه . محمّد (
47 ) آيه 19 .