گفتار سى و
ششم: ميزان انسان در رفتار با ديگران
ان الله يأمر بالعدل و
الاحسن و ايتاى ذى القربى وينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى يعظكم لعلكم تذكرون
(594).
كلام در عدل با مخلوق بود. ديروز ميزان كلى از
كلمات مباركه مولى الموالى على ابن ابى طالب (عليه السلام) ذكر شد. ميزان كلى براى
كسى كه بخواهد به عدل رفتار كند: اجعل نفسك ميزانا فيما بينك
و بين غيرك
(595)
. در معاشرتتان با خلق، هركس خود را جاى طرف
قرار داده آن طورى كه دلش مىخواهد با او رفتار شود، با ديگرى رفتار كند. توقعهايى
كه از خلق دارى، خودت را جاى طرف بگذار. آن طورى كه راستى حاضرى براى انجام وظيفه
همانطور هم از خلق توقع داشته باش. مثلا از چيزهايى كه هركدام از ما توقع داريم
كسى عيب روى ما نگذارد. اگر عادل مىخواهى باشى، عيب روى كسى نگذار. خودت هزار عيب
به خلق مىگذارى و توقع دارى كسى عيب تو را نگويد. معناى ظلم همين است. از خلق
مىخواهى چيزى كه خودت آن را ندارى. اگر به تو سيلى زده ده برابر مىخواهى بزنى؛
ولى خودت توقع عفو از ديگرى دارى وقتى كه به او ستم كردى. در تمام امور، خودت را
ميزان قرار بده.
بشارتى براى
عدل پيشگان
روايت شريفى را به عنوان بشارت براى كسانى كه
بنا بگذارند به عدل رفتار كنند ذكر كنم. در كتاب وسائل الشيعه از حضرت صادق (عليه
السلام) روايت كرده سه طايفهاند كه فرداى قيامت زير سايه عرش رحمت حضرت
آفريدگارند، روزى كه سايهاى جز سايه لطف خدا نيست.
تحتالعرش، جاى انبيا، اوليا و اوصياست. تو هم
اگر اين خصايص را داشتى، با آنها هستى:
اول: همانطورى كه از مردم مىخواهى با شما
رفتار كنند، شما هم همانطور رفتار كن. جناب بقال! وقتى از عطار زعفران مىخواهى
دلت مىخواهد براى تو بچرباند، تو هم روغن كه مىفروشى بچربان. وقتى از او مىخواهى
خالص به تو بدهد، تو هم مبادا روغن تقلبى بدهى. هر طور از مردم مىخواهى، تو هم
همانطور با آنها رفتار كن.
دوم: طايفهاى كه در زير عرش الهىاند، كسانى
هستند كه قدم از قدم بر ندارند جز براى رضاى خدا؛ نه جلو برود نه عقب رود مگر براى
خشنودى خدا. كيست؟ كجا چنين مردى پيدا مىشود كه تنها دنبال رضاى خدا بگردد؟ هرچه
را كه نفس تو به آن مايل است، خلاف آن بكنى؛ زيرا رضاى خدا در سخط نفس تو است.
مروى است كه شخصى از امام مىپرسد دو جا مثلا
بايد برود و جمع نمىشود كدامش را اختيار كنم؛ تشييع و عروسى، كدامش را؟ حضرت
مىفرمايد آن جايى كه نفست به آن خوش نيست؛ (مثلا در همين مثال تشييع جنازه را مقدم
بدار).
سومين طايفه كسانى هستند كه عيب روى خلق
نگذارند، مگر وقتى كه خودشان بىعيب باشند
(596).
اگر روى خلق، عيبى گذاشتى كه در خودت هست،
واقعا جاى شرمسارى است. مىگويد: فلانى حريص و بخيل است، در حالى كه خودش حرص و بخل
دارد. او در حد خودش، تو در حد خودت. او در حد ميليونرى و تو در حد صد تومانى.
برعكس بايد باشد؛ هركس بايد بر خودش عيب
بگذارد.
ديده ز عيب دگران كن فراز
|
|
صورت خود بين و در او عيب ساز
(597)
|
مىگويد: فلانى حق واجبش را نمىپردازد، خودت چطور؟ چه انفاقهاى
واجبى از خمس و زكات و صله رحم (در صورتى كه رحم نياز داشته باشد به قسمى كه اگر
ندهد، قطع رحم مىشود) و واجب النفقه پرداختهاى؟؛ مثلا يكى از بستگانت سخت محتاج
است به طورى كه اگر به او كمك نكنى در عرف قطع رحم حساب مىشود، خوب انفاق اينجا
واجب مىشود.
مجسمههاى عبرتانگيز در
هندوستان
داستانى براى تأييد عرايضم و تنوع در مطالب بگويم. نوشتهاند در
زمان سلف در هندوستان - كه مركز حكما و دانشمندان بوده است و پس از يونان، مهد تمدن
و مردمانش هشيارتر از ديگران بودند در فهم حقايق امور و كتاب كليله و دمنه كه به
فارسى ترجمه شده است اصل آن از هندوستان و تأليف حكيم هندى است كه از زبان حيوانات
حكمتهايى را بيان و سپس به زبانهاى ديگر ترجمه شده است - در آن زمان در مركز اين
كشور در دروازه پايتخت، دو مجسمه در مقابل هم قرار داده بودند؛ مجسمه سمت راست
نقاشيهاى هندى و چينى - كه در آن زمان زبانزد همه بودند در استادى نقاشى و آنچه را
دخل در حسن داشته و خال سياهى هم در گونه اين مجسمه گذاشته بودند كه زيادتى حسن آن
باشد - در مقابل آن، مجسمه زشتترين هيئتها هرچه دخل در زشتى داشته، علاوه دو شاخ
دراز مهيب هم برايش درست كردند، آنوقت دستش را دراز كرده و خال سياه صورت مجسمه
مقابل را نشان مىدهد.
زير اين مجسمه شاخدار نوشتهاند: اين شاخدار به او مىگويد: چقدر
خال زشتى دارى. شاخ زشت خودش را نمىبيند، به خال ديگرى كه زيباييش را زيادتر كرده،
عيب مىگيرد. راستى كه حكمت جالب در ضمن اين داستان گنجانيدهاند.
اگر مىخواهى فردا زير عرش رحمت الهى جا پيدا كنى، سرمشق امام صادق
(عليه السلام) را فراموش نكن، تا عيب دارى، بر ديگرى عيب مگذار. و بعد هم خود امام
مىفرمايد: عيبى را نفى و برطرف نمىكند مگر اينكه عيب ديگرى در خود مىبيند (يعنى
هيچ وقت انسان بىعيب نمىباشد) لذا معناى روايت اين مىشود كه انسان هيچوقت نبايد
هيچ عيبى بر ديگرى بگذارد. اگر ديدى خودت هيچ عيبى ندارى، آن وقت بر ديگرى عيب
بگذار. حالا كيست كه چنين ادعايى كند كه هيچ عيب و نقصى ندارد غير از چهارده نور
پاك معصومين (عليه السلام) كه پاك شده خدايى بودند
(598).
هركه باشد، بىعيب نمىشود، منتها عيب خودش را نمىفهمد و
نمىخواهد عيب خودش رابفهمد وگرنه آينه حقيقت بين را نگاه كن. على ميزان است. خودت
را با مولا بسنج تا عيبهاى خود را دريابى. السلام على ميزان
الاعمال
(599).
پرهيز از ظلم به نفس و افراط و
تفريط
با خودت هم بايد عادل شوى. واى به آن كسىكه به خودش ظالم شود.
ظالم به نفس نباش. ظلم به خودت مراتب و موارد بسيار دارد. از نانى كه مىخورى؛
نمازى كه مىخوانى. دقيق است. افراط و تفريط ظلم است و حد وسط، عدل است. يك لقمه
زيادتر بخورى، ظلم به خودت كردهاى.
نه چندان بخور كه از دهانت برآيد
|
|
نه چندان كه از ضعف جانت برآيد
|
اى كسى كه سير خوردى! چشمت به خوراك لذيذى مىافتد، دوباره مشغول
مىشوى، معدهات مگر چقدر است. پر كه شد اسباب زحمت مىشود؛ مريضت مىكند. زورش به
شكمش نمىرسد
(600).
در كم و كيف و در هر دو جهت از جهت خورد و خوراك و مقدار آن به
خودتان ظلم نكنيد. در روايت دارد دو خوراكى كه مثل هم است، آنها را پشت سر هم
نخوريد مثلا دو خوراك سردى يا گرمى مثل هم، پشت سر يكديگر، مريض مىشوى. در حق خودت
به خودت ظلم كردى. اكل بر شبع (سيرى) بيمارى مىآورد.
نه اسراف و نه تبذير بكن به مقدارى كه خداوند به تو داده بايد قانع
باشى. چشم نينداز كه خوراكت و سفرهات مثل بالا دست باشد. تجاوز از حد نكنى. تاجر
يك جور و كاسب يك جور. آنكه در آمدش روزى هزار تومان است، در حد خودش، آنكهبيست
تومان است او هم در حد خودش. چرا بى خود بروى قرض كنى؟ در حد خودت قانع باش. در شكم
چه مرغ باشد چه نان جو. خواب زيادتر از حد مضر است، چنانچه نخوابيدن هم ظلم است. از
حيث مسكن و لباس هم حد وسط بايد رعايت شود ملبسهم الاقتصاد
(601)
نه لباس وصله دار كه انگشتنما بشوى، نه منتظر مد روز باشى. اگر ساختمان كردى، براى
نمايش داد با اسراف و تبذير. فرداى قيامت تا هفت طبقه زمين آتش مىشود و طوقى بر
گردنت هست، وزر و بالش براى تو است
(602).
اينها از نظر زندگى دنيوى؛ اما از جهت معنوى و آخرتى، هرگناهى كه
از تو سر مىزند، به خودت ظلم كردهاى. قرآن و اخبار از اين معنا پر است. هر گناهى
به هر يك از اعضا كه مرتكب شدى، به خودت ستم كردى و خودت را آتش زدهاى.
كيفر شوم حجاج بن يوسف ثقفى
وقتى حجاج خواست سعيد بن جبير را بكشد، پس از گفتگوهاى مفصل از
جناب سعيد عالم روزگار پرسيد: چطور سرت را ببرم؟.
فرمود: هر طورى كه مىخواهى سر خودت را ببرند.
يعنى اى حجاج! اگر سر مرا ببرى، در حقيقت سر خودت را بريدهاى، در
حيوةالحيوان دميرى مىنويسد: پس از به درك واصل شدن حجاج بن يوسف ثقفى، يكى از
اخيار وقت، حال برزخش را ديد و احوالش را پرسيد كه با تو چه معامله شد؟
گفت: در برابر هر قتلى، قتلى دارم؛ ولى در
برابر قتل سعيد بن جبير، هفتاد مرتبه قتل دارم.
ظلم به ديگران ظلم به نفس است
خيال كردى! اگر سيلى به صورت مظلومى زدى، در حقيقت به صورت خودت
زدى. خيال كردى عيب كسى را فاش كردى، خودت را لاشخور كردى. منتها حالا نمىفهمى، پس
از مرگ خواهى فهميد كه چگونه لاشخور بودهاى. چارهاى ندارد و بايد لاشه مردار
بخورد كسى كه غيبت كرده، عيب ديگرى نموده و راز كسى را فاش كرده است.
اى كسى كه يك درهم مال ديگرى را به ظلم بردى و كم فروشى كردى! در
واقع از خودت دزديدهاى و از دارايى خودت كم كردهاى. فردا از حسناتت به همان
اندازه بر مىدارند و به طلبكاران مىدهند. زن هم كه مال شوهرش را بدون اجازهاش
بردارد، همين است. فردا مىبيند حسنات و خوبيهايى داشته ولى نمىبيند بلكه در صفحه
حسنات طرف ثبت شده است. اين همان دزدى بود كه خيال مىكرد استفاده كرده است.
هر گناهى از هركس سر زند، در واقع به خودش ظلم كرده است. راستى
بگو: ظلمت نفسى؛ به خودم ستم كردم.
هر كسى گناهى كرد و توبه نكرد، ظالم است
(603).
بگو خدايا! به عزت و جلالت خودت، توفيق توبه به من بده. من ظالم هستم. ظلمم قطعى
است. تو يارى كن. براى توبه مانند امام زينالعابدين (عليه السلام) بخوان
(604):
حضرت مىگويد: خدايا! توفيق توبه بده تا اين
ظلمهايم و تجاوزهايم را در نظر بگيرم، بسوزم و بگدازم. مبادا با اين ظلمها در ظلمات
برزخ گرفتار شوم.
واى به كسى كه ماه رمضان تمام شود و هنوز پاك نشده باشد!
بيچارهوار بگو: يا الله! العفو! العفو! همراه آدم ابوالبشر و ساير انبيا بگو:
...ربنا ظلمنا أنفسنا و ان لم تعفير لنا و ترحمنا لنكونن من
الخسرين.
تنها راهى كه باقى مانده اين است كه به نور توبه، اين ظلمتها را
برطرف فرمايى. به يك لحظه دهى كوهى به كاهى. از ما يك آه و ناله و از تو انبوه گناه
پاك كردن.
سخن آتشين حضرت زينب (عليه
السلام) در برابر طاغوت شام
عرض كردم هركس ظلمى كرده به خودش كرده؛ ديگرى را زدى، خودت را در
حقيقت زدهاى. عين همين حرف را مخدره زينب (عليه السلام) به يزيد زد لكن يزيد مغرور
جاهل، نفهميد كه زينب (عليه السلام) چه مىگويد. از معدن وحى استفاده كرده، عالمه
غير معلمه چه مىفرمايد. در اين مجلس باچه قدرت ولايتى اين حقيقت را بيان فرمود:
اى يزيد! خيال نكن سر حسين (عليه السلام) را
بريدى، تو نبريدى مگر سر خودت را و نكندى مگر پوست خودت را. هرچه مىخواهى بكن.
خداوند اسم آل محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) را محو نمىكند. روزى كه مردم همه
هشيار مىشوند و به ظالمين لعن مىكنند
(605).
امروز را نگاه كن. اين جملات را كى فرموده؟ وقتى كه اين بىحيا با
چوب خيزران بر لب و دندان و سر بريده حسين مىزد. لا حول و لا
قوة الا بالله العلى العظيم.
گفتار سى و هفتم: فطرى بودن حسن
عقل و قبح ظلم
انالله يأمر بالعدل و الاحسن و ايتاى ذى القربى وينهى عن الفحشاء
و المنكر و البغى يعظكم لعلكم تذكرون
(606).
عنوان بحث ما، فرمايش مولى الموالى على بن ابى طالب (عليه السلام)
در بيان دعايم ايمان بود كه فرمود: ايمان كامل، چهار استوانه
دارد كه اگر يكى نباشد، لنگ است و ايمان درستى نيست: صبر و يقين و سوم عدل است
(يعنى مؤمن وقتى ايمانى پيدا مىكند كه عادل گردد وگرنه مادامى كه متصف به ظلم است،
از ايمان خبرى نيست).
بحث عدل را عنوان كرديم تا بدانيم پايه
مهم ايمان است. اگر اين نباشد، عمارت، بىستون است و نمىشود به منزل رسيد. آن را
اهميت دهيد. چند روزى هم درباره عدل صحبت كنيم. عدلى كه عقل مىگويد واجب است، شرع
هم آن را واجب دانسته، اجماع و اتفاق بر وجوب آن است. حسن عدل و قبح ظلم، حكم فطرى
و عقلى هر فردى است. در قرآن مجيد مىفرمايد:
خداوند به عدل امر مىفرمايد. بر شما واجب است
عادل شويد و حرام است ظالم گرديد. عدل نور و ظلم ظلمات است. هركس با عدل شد،
منور و در گورش هم با نور است. اگر با ظلم رفت، با ظلمات است. عدل، سعادت و ظلم،
شقاوت است. اين دو را خوب متوجه شويم تا از امروز بنا بگذاريم عادل شويم، راه عدل
را طى كنيم و از ظلم درگذريم.
معناى عدل و موارد آن
محققين عدل را اينطور معنا مىكنند: اعطاء
كل ذى حق حقه.
حق هر صاحب حقى را ادا كردن.
و در مقابلش، منع از حق، ظلم است. اداى حق
نكردن، ظلم و تجاوز از حد است. عدل، وضع هر چيزى به جاى خود است. حقوق را بخواهيم
ملاحظه كنيم. اگر كسى بخواهد صنف صنف بشمارد، خيلى زياد است. حقوقى كه خدا بر بنده
دارد و حقوقى كه خلق دارند، هر كدام مواردش بسيار است. حق خلق از همسر، همسايه،
اولاد، رحم، همكار، فقرا و خلاصه اجتماع مسلمين. حقوق بسيار است؛ ولى در تحت سه
عنوان كلى ذكر مىشود.
حق خدا بر
بندگان
اولين حق، حق خدا بر تو است. حق مالك بر مملوك.
و حق مولا بر عبد. خدا حقى به تو دارد. اگر آن حق را ادا كردى، عادل هستى وگرنه
ظالمى. حق خدا آن است كه خودت را بنده او بدانى. اگر از صراط بندگى تجاوز كردى،
ظالمى.
مالك مطلق خداست. اگر تو خودت را بنده و مملوك
خدا و ساخته شده خدا دانستى، علاقههايى كه ساختمان بدنت دارد: چشم، گوش، دست، پا و
غيره و علاقههاى خارجى، فرع زايد بر اصل كه نمىشود. آنها هم از خداست. همسر و
اولادت هم از خداست
(607)
برده، خود و آنچه در دست اوست، مال و مولايش هست.
اگر خداى نكرده بالاستقلال گفتى مال من و به
زور بازويم به زحمت و رنجم پول جمع كردم و اين باغ را به پا كردم، تا اين را گفتى،
ظالم هستى و در مقابل خدا ايستادى.
خودت را شريك خدا قرار دادى. مالك خدا بوده و
هست و خواهد بود
(608).
تو را با اين ادعاها چكار؟ ظالم كيست؟ متجاوز از حد. تو خالق و مالك نيستى. تو صانع
نيستى. چرا دروغ مىگويى. من چنين كردم چنان كردم. اين منمن كردنها ظلم هست.
همهاش مقابل خداى عالم ايستادن است. مال يكى است. بلى گول خوردى به اينكه چند
روزى به عاريت ملكيت اعتبارى شرعى به تو نسبت داده شده. پدرت مرده، به امر خدا مالش
را بايد بين بچهها قسمت كنند. مالك اصلى رب العالمين چنين دستور فرموده است نه
اينكه خيال كنى مالك مطلق اين مال هستى، اعتبار و نسبتى به تو دارد. وقتى كه آتش
گرفت، از بين رفت، خوب واضح مىشود كه اعتبارى بيش نبود.
اگر راست مىگويى نگذار از بين برود. از همه
مهمتر چرا همراهت به گور نبردى. معلوم مىشود از تو جداست. مال حقيقى ديگرى بوده
است.
ناچارم مثال و داستانى بگويم تا اين معنا روشن
شود. اينكه مىفرمايد: غامض الفهم
(609)
مؤمن بايد دقيق باشد. فكر كند. گوش بگيرد. فرو رود در مطلب. درهاى علم و حكمت را
زير درياها و امواج علوم بيرون آورد.
هرگاه مولايى، عدهاى غلامان زر خريدى داشته
باشد، آنگاه هركدام را لباس و زينت و خانه و زندگى بدهد. هرگاه غلامان اصلا مولا را
فراموش كنند و ادعاى استقلال كنند و بگويند: مال من. خانه من و به غلامان ديگر فخر
كند، بزرگى به خرج دهد و يادش برود كه او و ساير غلامان هم ملك ديگرى هستند، راستى
اگر توقع حكم داشته باشد و به غلامان ديگرى حكم نمايد، آقايى كند؛ چون جبه زيادترى
يا گرانترى در بركرده، چقدر زشت است؟! روى تخت سلطنتى مولا نشستن و حكومت كردن. تو
سرى لازم دارد.
اى كسى كه دعوى خدايى مىكنى! قدرت من مىگويى،
كيستى؟ مگر مشتى خاك و آخرش هم جيفه عفن. آى ظالم! تو از راه عدل تجاوز كردى.
مروى است على بن ابى طالب (عليه السلام)
پيراهنى مىخواست بخرد براى خودش و غلامش قنبر. دكاندار، على (عليه السلام) را
شناخت. حضرت با او معامله نكرد. كسى كه آقا را نمىشناخت پيدا كرد تا ملاحظهاى
نكند.
بعضى از كاسبها منتى هم به سر طرف مىگذارد.
مختصرى كمتر مىدهد؛ چون شما سيد هستى، عمامه سر هستى، احترام مىكنم. احترام عمامه
و سيادت به اين كمى. آنهم با على (عليه السلام) فرمود: برويم
با كسى معامله كنيم كه ما را نشناسد. دو پيراهن را خريدند و آوردند. حضرت
اول به قنبر فرمود: يكى را تو بردار و ديگرى را من.
قنبر پيراهن كم قيمتتر را برداشت و گرانتر را براى حضرت گذاشت. آقا فرمود:
چرا چنين كردى؟.
عرض كرد: شما مولايم هستيد
و اميرالمؤمنين (عليه السلام) خليفه مسلمين هستى، من غلام شمايم.
حضرت فرمود: نه بايد عوضش
كنى و گرانتر را بردارى. من از خداى عالم خجالت مىكشم خودم را بر تو ترجيح دهم.
يعنى على و قنبر، هر دو غلام و مملوك خدايند،
چرا على (عليه السلام) نبايد مولايى كند. على (عليه السلام) عادل است.
پرهيز از
تكبر نسبت به زيردست
از شخص اول عالم وجود خاتم الأنبياء محمد مصطفى
(عليه السلام) تا آخرين فرد بشر، همه يكنواخت
(610)،
همه عبد و ملك خدايند. ملك طلق مولايند. آن وقت اين مملوكها بخواهند با يكديگر
خدايى كنند، كبريايى كنند، آيا ظلم هست يا نه؟ ظلم يعنى پا از گليم خود درازتر
كردن. كسى كه مشتى خاك و آخرش جيفه است، خودش و ديگران همه مثل همند، چطور به مملوك
ديگرى فخر بفروشد و خود را حاكم و مالك او قرار دهد.
بعضيها با نوكر و كلفتشان خدايى مىكنند مثل
اينكه خود را مالك واقعى او حساب مىكنند. استاد و شاگرد، كارگر و كارفرما چه فرقى
با هم داريد؟ تو يك مشت كاغذ بيشتر دارى؛ يعنى نسبت به تو دارد. به يك ميليون
اسكناس مىگويند مال فلانى. امشب كه سر به خاك گذاشتى، اين نسبت عوض مىشود. تا
ديشب نسبت به تو داشت، امشب به ورثه دارد و چيزى در ذات تو واقع نشده است.
حضرت فرمود: اگر كسى
بخواهد اهل جهنم را ببيند، كسى را بنگرد كه نشسته و ديگرى برابرش ايستاده است.
جهنمى خودش است. ظالم! پشت كرسى نشستهاى كدخدا منشى، رياست دارى مىكنى و به
ديگران فخر مىفروشى. هركسى خودش را مستقل ديد ظالم است. على (عليه السلام)
مىفرمايد: عادل شدن فهم مىخواهد. آدم نافهم نمىتواند عادل
گردد.
عدل قوام
آفرينش
در روايتى كه از حضرت اميرالمؤمنين (عليه
السلام) از اصول كافى نقل شد سومين ستون ايمان عدل است؛
يعنى لازمه ايمان، عدل است؛ چنانچه كفر و ظلم با هم مربوط است. ايمان يعنى عدل، كفر
يعنى ظلم. به تعبير ديگر، هر مؤمنى، عادل و هر كافرى، ظالم است. عدل، موضوعى است كه
اولا در دستگاه تكوين، قوام و قيام و تمام دستگاه خلقت به عدل است. خدا شالوده
آفرينش را بر عدل قرار داده است
(611).
شهد الله أنه لا اله الا
هو و الملكة و أولوا العلم قائما بالقسط...
(612).
عدل يعنى ميزان، نه درهم و برهم. چه ميزانى:
وضع كل شىء فى محله. اعطاء كل ذى حق حقه.
هر مرتبه از هستى، آنچه تقاضا دارد به او بدهد
و آنچه زيان اوست ندهد. از بالا و پايين كرات بى نهايت. زمين و موجودات در آن دانه
دانه اگر دقت كنيد مىبينيد همهاش عدل و ميزان است.
اگر كسى بخواهد موارد عدل خدا را در دستگاه
خلقت بيان بكند، قابل شماره نيست، فقط نمونهاى از بالا و پايين عرض كنم تا عدل
تكوينى، واضح و مقدمه بيان عدل تكليفى باشد.
ميزان عدل در
كرات آسمان
خداوند اينقدر كرات آفريده است كه قابل شماره
نيست. تا يك قرن قبل سيصد ميليون ستاره مىگفتند، تا امروز كار رسيده به اينجا كه
كهكشانها و منظومهها از ميليارد تجاوز كرده و گويند كرات عظيم در عالم هست كه نورش
به كره زمين نرسيده است. نورى كه در هر ثانيه، صد هزار كيلومتر حركت مىكند، هنوز
از وقتى كه اين كره درست شده، نورش به زمين نرسيده است. در اين همه كرات، نظم و
عدل، در همهجا مشاهده مىشود
(613).
آيا از اول خلقت تاكنون كسى با خبر شده اين كراتى كه دائما در حركت است، كرات
بىنهايت در مسيرى كه دارند، اين سرعت سير كه از صوت سريعتر است، آيا دو كره بهم
خورده است؟! اگر بهم بخورد، در جاذبه عمومى تأثير و عالم خراب مىشود. تا يك هزارم
ثانيه هم حساب شده است.
امروز آنهايى كه فضاپيما مىفرستند، مركبى با
اين سرعت كه پس از سه روزبه كره ماه مىرسد؛ ماه كه دائما در حركت است، چگونه حساب
مىكنند كه با حركت ماه و هنگام رسيدن موشك به آن تنظيم گردد. الان حسابگران
مىتوانند حساب كنند سه روز ديگر ماه در كدام قسمت از فضاست كه اگر مختصرى دير يا
زود شود، اصابه نمىكند. چقدر بايد حركت كرات منظم باشد؟!
نگهدارندهاش
نيكو نگه داشت
چند صد سال قبل، رصد خانهاى در اروپا اعلام
كرده بود قطعهاى از بعضى كرات جدا شده و به سرعت رو به كره زمين مىآيد و در اين
مسير، در فلان روز و فلان ساعت به كره زمين مىخورد و زمين را متلاشى مىكند.
به قدرى اين خبر در مردم اثر گذاشته بود كه روز
معين و ساعت مقرر، بسيارى از مردم شهرها را خالى و سر به صحرا گذاشته بودند. برخى
از هول و هراس قبلا خودكشى كردند و خود را در دريا افكندند؛ اما سر ساعت معين ديدند
خبرى نشد.
چرا چيزى به خيال تو مىگذرد و حساب تو درست؛
اما حركت اين متحركات آيا بدون مدبر است؟ نظام عالم هستى به دست صاحبش هست. همان كه
خلق كرده، نظامش هم به دست اوست. ميزان در دستگاه خلقتش هست.
همه بايد
عادل شوند
از كره زمين و عدل در آن، از كدامش بگويم؟ از
نباتات، حيوانات، انسان، دريا، صحرا و جماد، كدام نوع از خلقتش و عدل در آن را
يادآورى كنم؟ تو را اى انسان! قدرت داد، فهم و شعور و اختيار داد به واسطه عقل و
وحى آسمانى. تو را به عدل، راهنمايى كرد و بر تو واجب كرد چنانكه دستگاه خلقت روى
عدل است، دستگاه زندگى هر فرد نيز واجب است روى عدل باشد. تا مىگويند عادل، خيال
مىكنند هركس بخواهد امام جماعت باشد، بايد عادل باشد در حالى كه همه بايد عادل
باشند، مرد، زن، جوان، پير، عالم و جاهل
(614).
واجب است بر هر مسلمانى زندگىاش روى پايه عدل
باشد. با خدا به عدل، با خودش به عدل، با خلق، با همسايه، با تمام افراد بشر، واجب
است به عدل معامله كند.
اميدوارم همه بفهميم كه تاكنون ظالم بوديم و از
امروز بياييد راه عدل را در پيش بگيريم كه همان راه ايمان است. براى هر يك مثالى
مىزنيم.
معناى عدل با
خداوند
عدل با خدا يعنى انسان تو مولا هستى يا عبد؟
خالقى يا مخلوقى؟ كسى كه عبد است اگر راه و روش بندگى را رفتار كند، عدل است و اگر
بر خلاف آن يعنى حريت و استقلال رفتار كند، ظلم است.
عبد، راه و روشى دارد غير از راه و روش حر. تو
اى مملوك ساخته شده، مرزوق خدايى. خدا تو را از نطفه به اينجا رسانده. تو را روزى
داده. همه چيزت مال اوست، عقل، حافظه، فهم اعضا و جوارح و مالهايى كه به تو نسبت
دارد، خانه، فرش، پول، زن و فرزند
(615).
زن را براى شما آفريديم كه انس شما باشد. زن
مخلوق خدا براى تو است و اولادت نيز مخلوق و مصنوع خداست.
بنابراين، راه و روشت اگر غير عبد باشد؛ يعنى
خودت را بىخدا ديدى و خود را شريك خدا قرار دادى، ظالمى
(616).
شرك، ستم بزرگى است. اگر مال من، دسترنج من گفتى، مثل اينكه خدايى در كار نبوده،
ظالمى. ظالم كسى است كه نعمت نشناسد و منعم نبيند. خودش را مقابل خدا قرار دهد. اى
انسان! از تو خدايى نمىآيد. اين قبا اندازه قامتت نيست بلكه سزاوار خداست
(617).
مبادا مباهات كنى و فخر به خرج دهى و مثل قارون بگويى
(618):
از دانش خودم مال را به دست آوردم و به زرنگى خودم اين دستگاه
را درست كردم. يا اگر به مقام و حكومتى برسى، مثل فرعون نگويى
(619):
آيا ملك مصر از آن من نيست؟ اگر چنين شدى، تو هم مثل قارون و فرعون ظالم هستى و آن
وقت تو سرى مىخورى و رسوايت مىكنند.
تكبر و مروان
حمار و ذلت او
اى انسان! به امر اعتبارى موهوم مغرور شدهاى؟
خدا را فراموش كردهاى و من من مىكنى؟! خلافت اسلامى به سلطنت بر يك كشور و دو
كشور نبود بلكه تمام كشورهاى اسلامى زير تسلط خليفه وقت بود.
مروان حمار آخرين خليفه اموى است. در وقتى كه سفاح لشكر مىكشد در برابر
مروان هم چندين برابر او قشون فراوان و مجهز تدارك ديده است. خودش هم با كمال
اطمينان در آن جبهه شركت مىكند. بيش از يكصد هزار نفر افراد قشونش بودند.
عجيب اينجاست كه پيش از آنكهجنگى بشود.
مروان بيچاره مبتلا به بول مىشود به قسمى كه نمىتواند خودش را بگيرد و نمىتواند
خودش را بگيرد و نمىتواند جاى پنهانى برود، از اسب پياده شده مىخواهد رفع حاجت
نمايد. اسب فرار مىكند. اسب بىصاحب ميان لشكر خودش مىرود. لشكر، اسب بىصاحب را
ديدند، خيال كردند مروان كشته شده، لشكرش مىگريزد و لشكر سفاح هم آنها را دنبال
مىكنند. عدهاى را مىكشند و عدهاى را اسير يا زخمى مىنمايند. خود مروان را هم
گرفتند و زبانش را بريدند و دور انداختند. گربهاى آن را خورد!
ذهب الدولة ببولة؛ دولت كذايى اموى به يك بول از بين
رفت.
به طور كلى هركس مغرور گرديد، خدا را فراموش
كرده و هركس در مقابل خدا من من كرد، ظالم است، هركس مىخواهد باشد. كربلايى، حاجى،
سيد، عالم، جاهل، هركس خدا را فراموش كرد و ادعاى استقلال و انانيت كند، ظالم است.
لباس مناسب تو بندگى است نه كبريايى. بنده بايد
بندگى كند و اگر نكرد، ظالم است. تو بايد براى پروردگارت خاضع و خاشع شوى. تارك
الصلوة قطعا كافر است، اگر منكر است، نجس هم هست، چون خودش را بنده نمىداند وگرنه
نماز را ترك نمىكرد و در مقابل پروردگار، سر به خاك مىگذاشت.
فرمايش امام
موسى بن جعفر (عليه السلام) درباره بشر هافى
در مجالس المؤمنين نقل شده است: حضرت موسى بن
جعفر (عليه السلام) درب خانه بشر رد مىشود. صداى موسيقى و آواز بلند است. كنيزش
مىخواست آشغال خانه را بيرون بريزد. حضرت از او پرسيد: اينجا خانه كيست؟
گفت: خانه بشر است.
حضرت فرمود: حر است يا عبد؟
گفت: آقا خودش چندين غلام و كنيز دارد، كجا عبد
است؟
حضرت فرمود: بلى، اگر بنده بود اين طور نبود.
اين را فرمود و رفت. كنيز داخل خانه شد. بشر از او پرسيد: با كى حرف مىزدى؟ جريان
را گفت. بشر فورا فهميد كى بوده و چه فرموده. با پاى برهنه حركت كرد. با اينكه
ثروتمند و از مشهورترين و محترمين است، خودش را به موسى بن جعفر (عليه السلام)
رسانيد و روى قدمهاى آقا افتاد و عرض كرد: آقا! مىخواهم بنده شوم به دست امام موسى
بن جعفر (عليه السلام) توبه كرد
(620).
آيا شما هم بنده هستيد يا نه؟ اين راه و روش
بىبند و بارى و بىاعتنايى به احكام دين، شاهد است بر اينكه خودتان را بنده
نمىدانيد. اول مغرب ببينيد مساجد چه خبر و سينماها چه خبر است؟ از جهنميان
مىپرسند چطور شد در جهنم جايتان شد، گويند: ما از نماز خوانان
نبوديم...
(621).
اى قلدر! مشتى خاك و قلدرى؟ مناسب تو تواضع،
عجز، بندگى و سر به خاك گذاشتن در برابر ربالعالمين است. عزت و شرف تو اين است، نه
مال و جلال و نه مقام و جاه.
اجمالا عدل با خدا يعنى خودت را هميشه بنده
بدانى و من من نكن. امر و حكم و مال و شأن و وضع من را دور بينداز، ظالم نباش و پا
از گليم خودت درازتر نكن. ببينيد پيغمبرتان چه مىگويد همان طورى كه قبلا هم عرض
كردم.
پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) فرمود:
تا آخر عمر چند چيز را رها نمىكنم (مىخواهد بندگى خودش را
خوب آشكار كند) از آن جمله: الحوس على الأرض؛ خاك
نشينى را ترك نمىكنم. ابتدا به سلام را ترك نمىكنم (تو هم توقع سلام از كسى
نداشته باش، با كوچك و بزرگ) ديگرى را رديفى سوار مىكنم و هرگز سواره نمىروم كه
كسى پياده با من همراه باشد
(622).
ديروز گفتم على (عليه السلام) پيراهن نوتر را
به قنبر داد و فرمود: من از خداى خودم خجالت مىكشم كه خودم را
بر تو ترجيح دهم. لباس نو را خودم بپوشم و كهنه را به تو بدهم. هر دو مملوك خداييم.
لزوم عدالت
با خلق
اما عدل با خلق، رشتههاى مختلف دارد: عدل با
زن و فرزند؛ عدل با همسايه و رفيق؛ عدل با مشترى و همسفر؛ عدل با شريك و... روزى
نيست كه صدها ظلم از ما سر نزند؛ يعنى خلافت عدل نكنيم. نمىدانيم اين ظلمها چه بر
سر گورها مىآورد. الظلم ظلمات
(623)؛
ستم تاريكيها مىآورد. و عدل با زن راستى مشكل است اگر با زن رفق نكردى، ظالم هستى.
زن موجودى لطيف و رقيق است. سر به سرش نبايد گذاشت. سوءظن نبايد ببرى. تغافل كن تا
مبادا رنجشى پيدا شود. خدا او را انس تو قرار داده كه از روى محبت زندگى كنى، آن
وقت از او ادعاى جهيزيه مىكنى؟ مگر تو ازدواج را يك نوع معامله گرفتهاى و همچنين
بهانههاى مختلف از توقعات بىجا. با زن بايد آدمى رفق و محبت كند. هركس غير از اين
اگر خواست معامله كند، ظالم است. وضع شيئى در غير محل است. شواهد از روايات بسيار
است، بماند.
رعايت عدل در
شوهردارى
عدل زن با شوهر. زن بايد احترام شوهر را
نگهدارد. شوهر را بزرگ دارد. نبايد شكايت شوهر را به مادرش بكند. واى به زنى كه راز
شوهرش را فاش كند. بايد مال و آبروى شوهر را نگهدارد
(624).
رعايت عدل با
فرزندان
عدل با اولاد كه رشتهها دارد. بچه شيرى تا به
بعد. همان طورى كه تكوينا خدا قرار داده تا بچه گرسنه شود، سر موقع خوراك را به او
رساندن. بچه كه سهل است با حيوان نيز بايد شخص عدالت كند. شب نوزده ماه رمضان
شنيدهايد وقتى كه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) از خانه امكلثوم خواست بيرون
رود، چند عدد مرغابى اطراف آقا را گرفتند. حضرت فرمود: يا آنها
را رها كن، يا خوراكشان را مواظب باش.
بار حيوان را زياد نكن. اينهايى كه دو حيوان را
به جنگ هم مىاندازند، ظلم است. واى اگر دو آدم را با يكديگر به جنگ وادارند!!
در عدل با اولاد. اى كسى كه چند اولاد دارى، حق
ندارى تبعيض قايل شوى. بلى مستحب است موقعى كه از بازار چيزى خريد كردى، آن را اول
به دختر بدهى. مضمون روايت است كه در مقام مهروزى، يكنواخت و بيشتر به دختر مهر
بورز. به عكس آنهايى كه از احكام اسلام بىخبرند، پسر را ترجيح مىدهند و دختر را
بد مىدارند.
يا مثلا از پسرش ناراضى است و مىخواهد او را
از ارث محروم كند. حيف در وصيت است. مىگويد او به من بيشتر خدمت كرده است. بلى اگر
بعض از ورثه واقعا ضعيف باشند و بخواهد چيزى زيادتر بابت ثلث خودش وصيت كند، مانعى
ندارد تا ضعف آن جبران شود؛ اما اگر از روى هوا و هوس فرق گذاشت، خلاف عدل و ظلم
است.
لزوم پرهيز
از تنبيه بدنى در ترتيب فرزند
چرا اولادت را روى جهات نفسانى و حيوانى
مىزنى؟ مىگويد: بچهام هست و اختيارش را دارم. كى اختيارش را به تو داد كه هرچه و
هر كارى با او بخواهى بكنى؟ تشفى غيظ، غير تربيت است. ظرف را شكسته براى چه او را
مىزنى؟ او كه عمدا نكرده است. اگر سيلى به بچهات زدى، اگر جايش سرخ شد، دو مثقال
طلا بايد بدهى. اگر سياه كردى، شش مثقال طلا بايد بدهى. بايد برايش آن طلاها را
نگهدارى و در دفترچه پس اندازش بگذارى، آن طلاها مال بچهات هست.
بايد
رعايت اولاد را كرد. تا آنجا كه در روايت
دارد: اگر كسى بچهاى دارد، جلو بچه، مادر را ناراحت نكند.
هيچوقت خصوصا در جلو اولاد؛ زيرا بچه كوچك علاقه فوقالعادهاى به مادرش دارد. اگر
ديد مادرش را ناراحت كردى، اين عقده در دلش مىماند تا كى عكسالعمل به خرج دهد. تا
از كجا سر در آورد و بتواند تلافى كند يا مريض شود.
مولود له كه پدر است، بر او خوراك، لباس و مسكن
بچه واجب است
(625).
دختر تا هنوز به خانه شوهر نرفته، به گردن پدر است. پسر هم تا وقتى كه كسب و كار و
درآمدى پيدا نكرده است، واجب النفقه پدر است. مبادا در نفقه آنها مسامحه كنى!
لزوم پرهيز
از بهانه جوييهاى بىمورد در ازدواج
نسبت به ازدواج. دختر پس از اينكه موقع شوهر
شدنش رسيد، اگر خواستگارى پيدا شد، بر تو واجب است مسامحه نكنى، ايرادهاى بىجا
نگيرى وگرنه ظالمى.
پيغمبر اسلام فرمود (روايت در نكاح وسائل است):
دختر به منزله ميوه سر درخت است. وقتى رسيد، بايد آن را چيد
وگرنه فاسد مىشود. ميوه رسيده را رها كردن تا فاسد بشود ظلم است. بهانههاى
واهى و ايرادگيريهاى بىجا ظلم است. ازدواج على و فاطمه نمونهاى است در اسلام كه
بايد مطابق آن سنت رفتار نمود.
ازدواج على و
فاطمه (عليه السلام) سرمشقى براى مسلمانان
براى عروسى حضرت زهرا (عليه السلام) بر خلاف
مرسوم فعلى، چند نفر از زنهاى قريش به على پيشنهاد كردند كه چرا دخترى كه عقد كردى،
عروسى نمىكنى؟ على (عليه السلام) حيا مىكرد پيغمبر فرمود:
مگر عروست را نمىخواهى؟.
عرض كرد: بلى.
پيغمبر فرمود: چه دارى؟.
عرض كرد: زرهاى و شمشيرى
و شترى دارم.
حضرت فرمود: شتر براى
آبيارى و سفر، شمشيرت هم براى جهاد در راه خدا لازم دارى، ولى زره فعلا لزومى
ندارد. آن را بفروش.
زره را به بازار بردند و فروختند و پولش را
آوردند. در روايت دارد پيغمبر پول را به دست عثمان، ابوبكر و جابر و چند نفر از
پيرمردها داد و فرمود: چيزهايى كه براى زندگى آنها لازم است
بخريد. لوازم زندگى آنان را از كاسه و كوزهها در روايت دارد كه كواره بود،
فراهم نمودند. شب زفاف هم خودش عزيزش را آورد، دستش را به دست على (عليه السلام)
داد
(626).
بسط عدل توسط
امام زمان (عليه السلام)
صدق و صفا را چرا از دست بدهيد. نخواستم داستان
بگويم. خواستم سرمشق داده شود. تو براى خدا ازدواج كن؛ هوا و هوس را كنار بگذار.
اگر مسلمانها عادل مىشدند در شؤون زندگى خودشان، راحت زندگى مىكردند. همه ظالمند.
هركس در شأنى از شؤونش. از انواع عدل كه بعدا شرح داده مىشود بر كنار است. كيست كه
روى صراط مستقيم عدل باشد؟ اگر چنين بود كه ديگر زحمتى نبود. دعاى ندبه مىخواند و
اشك مىريزد. كجاست امامى كه بيايد و عدل را برپا كند؟ اگر عدل خوب است چرا خودت
عدل نمىكنى. امام زمان بيايد... .
وقتى راست مىگويى كه خودت عدل داشته باشى.
آنوقت آرزو كنى امام زمان بسط عدل بدهد. همه را عادل كنى و هركجا رو كنى عدل باشد.
عدل كامل در
عصر ظهور حضرت مهدى عجلالله تعالى فرجه
اغنامالله كه گويند 150 سال پيش امام زمان آمد
و رفت؛ امام زمان پسر امامحسن عسگرى و براى ظهورش علايم حتمى و غيره وجود دارد.
حالا كار نداريم جميع فرق اسلامى قبول دارند و اجماعى امت است كه مهدى موعود كسى
است كه از اول ظهورش مانند اول طلوع فجر در افق، لحظه به لحظه روشنايى زياد مىشود
تا همه افق روشن مىگردد. نور عدل از مكه طلوع مىكند تا اقصى نقاط كره زمين، پير و
جوان، همه را مىگيرد و ذرهاى خلاف حقيقت نيست.
ما مىبينيم از 150 سال به اين طرف، سال به سال
ظلم بيشتر شده است، پس كو بسط عدل بلكه تمام، بسط ظلم بوده است. در ظرف اين مدت، دو
جنگ جهانى شده كه چقدر كشتهها و مجروحها داشته و همهاش ظلم بوده است. جنگهاى كره،
ويتنام، فلسطين، لبنان و غيره. چند تن خون بشرهاى مظلوم روى اين كره زمين ريخته شد؟
در زمان مهدى (عليه السلام) كسى به ديگرى تعدى و تجاوز نمىكند. گفتيم كه دختران
جوان با جمال با زر و زيور از بغداد تا شام مىرود، يك نفر به او به نظر خيانت نگاه
نمىكند و دست خيانت به سوى او دراز نمىشود.
در صحرا عدل، در دريا عدل و در شهر و اجتماع
عدل و كار به اينجا مىرسد كه حتى به حيوانات نيز سرايت مىكند. غلبه ملكوت بر ملك
است. شرارت گرگ بيابانى از بين مىرود و ديگر به گوسفند كه مىرسد، تجاوزى ندارد.
تكوينا چگونه عدل، كره زمين را مىگيرد. درندگان هم از تجاوز مىافتند و تا چه رسد
به بشر.
آيا جزء عمر ما هم مىشود كه هر كجا رو كنيم،
عدل و شادى و توحيد باشد. حقيقت و معنويت باشد. اين توحش فعلى و زندگى نكبتبار
فعلى، از زندگى خانوادگى زن و شوهر تا برويد بالا از بين برود
(627).