امام حسين (عليه السلام) شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت

علامه محمدتقى جعفرى

- ۲۶ -


قطعا گذر من به اين مساءله خواهد افتاد. مى خواهم وقتى به نوباوگان وطنم مى گويم ، يا وقتى مى خواهم بنويسم : آيا مساءله دين در زندگى انسان ضرورت دارد يا ندارد؟ تكليفم روشن باشد و بعد با جوانان روبه رو شوم .
خدا مى داند، يك جوان 25 - 26 ساله بود. پير هم نبود كه بگوييم دنيا و روزگار عمرش گذشته و ديوار زندگى اش شكاف برداشته و حالا ابديت را مى بيند و مى ترسد، آمده است تا تكليف خودش را روشن كند.
گاهى بعضى از وجدان ها، آدم را واقعا مهبوت مى كند. جملات مذكور عين عبارتش بود. لذا، اگر از ما پرسيدند سعادت چيست ؟ نمى دانيم بايد چه بزرگى و عظمتى از خود نشان بدهيم و بگوييم : نمى دانم ، اجازه بدهيد بروم مطالعه كنم تا ببينم اين قضيه چيست . اين قضيه حساس است . چه بسا خداى ناخواسته ، يك تصوير نابجا درباره همين كلمه اى كه اصلا سرنوشت را تعيين مى كند، ارائه دهيد. ممكن است شما بگوييد: سعادت يعنى حداكثر لذت . ممكن است خداى ناخواسته از اپيكور خوشتان بيايد.
اپيكور يكى از فلاسفه يونان بود كه مى گفت : ((هدف از همه زندگى ، عبارت از لذت است .)) شما هم رفتيد آن را ديديد و از عبارت او خوشتان آمد. و هنگامى كه از شما پرسيدند، فراموش كرديد كه سعادت ، معناى ديگرى دارد. اگر لذت سعادت مى آورد، جلادان تاريخ از ريختن خون انسان ها لذت ها مى بردند.
اگر چنين باشد، پس تيمور لنگ لذت برده است . حجاج بن يوسف ثقفى لذت برده است . عمربن سعد لذت برده است . عبيدالله بن زياد خوشش ‍ آمده است . اگرچه گاهى با كمى وحشت . عمربن سعد يك پا را جلو مى گذاشت ، يك پا را عقب . اين ها لذت را در حداكثر آن دريافت كردند! ما چگونه به اولاد آدم تعليم دهيم ؛
اين كه لذت يعنى سعادت ، اشتباه است . مى توان گفت كه منابع اسلامى ما، سعادت را طورى ديگر معنا مى كنند، و ديگران از غربى ها هم ، وقتى سعادت را معنا مى كنند، سخنانشان نوسان دارد، ولى تقريبا مساءله را در اين جا ختم مى كنند كه : ((احساس رضايت در زندگى بدون فضيلت فريباست ، و سعادت حقيقى نيست )). بسيارى از آنان اين مطلب را گفته اند، و كانت يكى از آن هاست . اگر بگذارند بشر به مشتركات برسد، به تفاهم هم مى رسد. اگر بگذارند، افسوس كه نمى گذارند.
روزى با يكى از اين ها (اساتيد خارجى ) در كتابخانه ما نشسته بوديم . بحث ما خيلى گل كرده بود، و با اين كه در مكتب واقعا روياروى هم بوديم ، اما طورى در بحث تحريك شده بودند كه يكى از آن ها گفت :
بله ، واقعا اين مسائل را ما مى توانيم با اشتراك مساعى حل كنيم . به مترجم گفتم به جناب پروفسور بگوييد كه اين جا كتابخانه و يك اتاق طلبگى است . ما گل مى گوييم و گل مى شنويم ، اگر به حال خودمان باشيم و اگر واقعا بتوانيم جريانى را كه اكنون بين ما و شما مى گذرد، جدى مطرح كنيم ، خيلى عالى مى شود.(288)
به هر حال ، تقسيم بشر اين طور است كه بشر بر دو قسم است : يا بدبخت است چون دنيا به مرادش نيست ، يا خوشبخت است كه دنيا به مرادش ‍ است و به دنيا مى خندد و دنيا هم به او مى خندد.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود:
فبينا هو يضحك الى الدنيا و تضحك اليه فى ظل عيش غفول ، اذ وطى ء الدهر به حسكه و نقضت الايام قواه ، و نظرت اليه الحتوف من كثب ، فخالطه بث لا يعرفه ، و نجى هم ماكان يجده (289)
((در آن هنگام كه در سايه عيش شاداب غفلت انگيز به دنيا مى خنديد و دنيا هم به او لبخند مى زد (خنده تمسخر ارائه مى نمود) ناگهان زمانه ، خار {شرنگ زاى خود را} در او فرو برد و روزگار، قوايش را درهم شكست . عوامل مرگ از نزديك به او نظاره كردند. در اين هنگام اندوهى درون او را فرا گرفت كه آن را نمى شناخت ، اندوهى پنهانى كه تا آن لحظات آن را در نيافته بود.))
واقعا اين جملات اعجازگونه است . (على ) فرزند قرآن است . اگر على (عليه السلام) نگويد، پس چه كسى بگويد؟
صلوات الله عليك يا اميرالمؤمنين ، از تو بايد حسين به اين دنيا بيايد. شايسته بود كه چنين انسانى از تو به دنيا بيايد. يا اميرالمؤمنين ، چه طور انسان و اين دنيا را مى شناختى ؟ به هر حال ، اين نيست كه اگر انسان در اين دنيا از زندگى خودش خوشحال و راضى است ، پس سعادتمند است و اگر راضى نيست ، پس سعادتمند نيست .
يك مثال علمى پاكيزه مطرح مى كنيم . همه ما طلبه ايم و اگر خدا بخواهد، ان شاءالله در كاروان دانشيم و خواهيم پذيرفت . ممكن است كسى بگويد: آن چه كه بشر به آن رضايت داده است ، همان سعادت اوست .
اكنون خواهيد ديد كه اين مطلب ، ضد حقيقت است .
آيا بشر دوره بردگى را گذرانده است ، يا نه ؟ در اين بحثى نيست . به آن بردگى هم در دوران خود رضايت داشته است . متاءسفانه ، عكس برده اى را هم انداخته اند كه گويا برده يكى از افسران نرون است ، در حالى كه كارد را تيز مى كند كه بدهد دست مالكش تا او را بكشد. قيافه اش را نگاه كنيد! تمام مسائل اقتصادى ، اجتماعى ، سياسى ، اخلاقى ، مذهبى ، تحت الشعاع بردگى محض بوده ، و برده به اين بردگى رضايت داشته است . خيلى هم خوشحال بوده است . اما اين دليل نمى شود در اين كه كسانى بگويند: كسى كه به زندگى خود راضى شده ، سعادتمند است . آخر به چه راضى شود؟ راضى كردن بشر، غالبا با تلقين و عرضه هاى مصنوعى كه كارى ندارد. شما مصنوعى عرضه كنيد و او راضى مى شود. خوشش مى آيد. حال ببينيم معناى سعادت چيست ؟ پس معناى سعادت ، آن تعاريفى كه بيان شد نيست . معناى سعادت را بايد تفسير كنيم . {معناى سعادت را} در چند كلمه از مربى بزرگ خودمان حسين بن فاطمه ، حسين پسر فاطمه ، حسين پسر على بن ابى طالب كه ما را به كلاس خودش راه داده است ، فرا مى گيريم . ما را به اين كلاس خوانده اند. همه شما الان فراخوانده شده ايد. شما را خواسته اند و به كلاس آمده ايد. با پاى خودتان نمى توانيد بياييد. من اين را از روى قطع عرض مى كنم . ما خواسته شده ايم كه به اين جا مى آييم و دور هم جمع مى شويم تا ان شاءالله درسى بخوانيم . تعريف سعادت به نظر من چنين است . البته مى شود درباره اش بحث كرد. نمى توان گفت آن چه كه ما مى گوييم قطعى است و صد در صد مساءله تمام مى شود، زيرا نظام (سيستم ) فكرى در اسلام هميشه باز بوده است . بدين جهت كه اگر كسى بخواهد درباره سعادت فكر كند و بحث نمايد، يا اگر كسى در آن حال باشد و پيك اجل از در فرا رسد و به او بگويد: كشتىِ وجودت در كجاست ؟ بگويد در اين جاست . آيا قطب نمايت درست كار مى كند يا نه ؟ پاسخ بدهد بلى ، قطب نما كار مى كند. رو به كجايى ؟ رو به ساحل . چند نفر مسافر به همراه دارى ؟ وسايلت چگونه است ؟ چه چيزى حمل مى كنى ؟ و شما تمام پرسش هاى او را درباره كشتى وجودتان جواب بدهيد. سپس سؤ ال كننده بگويد: آيا از اين جا آماده اى كه پرواز نموده و بروى ؟ بلى ، همين الان آماده ام . آيا مى دانى ابديت است ؟
بلى . آيا مى دانى مسؤ وليت هست كه كشتى را از كجا سوار شدى ؟ براى چه سوار شدى ؟ و كجا مى روى ؟
آرى ، مى دانم . همين دقيقه كه پيك اجل فرا رسد، من آماده ام . ما اين {شخص } را سعادتمند مى دانيم .
سعادت يعنى هميشه انسان ، خود را در مرز طبيعت و ماوراى طبيعت احساس كند. خواه ميليارد ميليارد ثروت داشته باشد، خواه فقط يك زندگى به قدر كفاف داشته باشد - همان گونه كه روايت از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) نقل شده است - يا مى خواهد در كار خود مسؤ ول يا مرؤ وس ‍ باشد. براى مثال عرض مى كنم . چون ما با مثال ، مسائل خود را در مسائل علمى يا در تمام امور دنيا روبه راه مى كنيم . اگر به او بگوييد اين سفينه اى كه تو سوار شده اى ، آيا مى دانى كه از همه جهات ، وجود تو را به ساحلى خواهد رساند كه دنبال آن هستى ؟
ساحل چيست ؟
 
عقل كشتى ، آرزو گرداب و دانش بادبان   حق تعالى ساحل و عالم همه درياستى
((ميرفندرسكى ))
آيا مى فهمى رو به كجا مى روى ؟ بلى ، مى دانم ، رو به سوى ساحل واليه راجعون . آيا مى دانى حركت سفينه از كجا شروع شده است ؟ بلى ، از مبداء حركت ما كه انالله است . هدف كجاست اى سعادتمند؟ اى كه سعادت گوارايت باشد، مقصد كجاست ؟ واليه راجعون . آيا قطب نمايت درست كار كرد و اين وجدان زنگ نزد؟ نه ، تر و تميز است . حال مى خواهد كارمند، كارگر، مجتهد، مدير، يك نظامى زبردست ، رهبر و يا يك نفر مقنى باشد.
به هر حال ، تعريفى از سعادت بود كه عرض كردم . به عنوان مثال ، درباره معناى سعادت ؛ يكى از دوستان تحصيل كرده ما كه سمت استادى هم دارد و كمى عرفان مشرب هم است ، گفت :
((چندين سال پيش ، براى انجام كارى به كرمانشاه رفته بودم . هوا گرم بود و من هم تشنه بودم . اين طرف و آن طرف خيابان را نگاه مى كردم كه آب خوردنى پيدا كنم و بنوشم . رفتم دست راست ، كوچه اى مقابلم بود. گفتم بروم اين طرف ببينم چه مى شود. چون سابقا در ايام كودكى ، ما آن جا بوديم و در آن كوچه ها بازى مى كرديم . آمدم و ديدم يك پيرمرد پالان دوز نشسته و مشغول دوختن پالان است . بعد به ذهنم آمد كه در زمان نوجوانى و تحصيل ، از مقابل او رد مى شدم و سلام مى دادم . او هم سلام ما را جواب مى داد. رسيدم و ديدم مشغول كارش است . در دستش جوالدوز است و طنابى و پارچه هايى كه مى خواهد با آن ها پالان بدوزد. جذابيت چشمان اين مرد، مرا مجذوب كرد. ديدم مثل اين كه چشم ها مى گويند: بيا با تو كار دارم . اين طور احساس كردم . ديدم چشم او (نگاهش ) در اين پرده طبيعت گير نمى كند. نگاه كه مى كند، نفوذ مى كند و بالا مى رود. سلام كردم و بعد از نشستن ، گفتم : آيا آب خوردن خدمت شما هست ؟
پيرمرد، جوالدوزش را زمين گذاشت و رفت از كوزه اش مقدارى آب در پياله سفالين ريخت و آورد، و من آب را خيلى گوارا خوردم . گفتم ان شاءالله حال شما خوب است ؟ ان شاءالله كسب و كار شما خوب است ؟
خداوند به كار شما بركت بدهد. آيا از كار خودتان راضى هستيد؟ (يعنى آيا سفينه وجود تو راه مى رود و قطب نمايت هم كار مى كند؟ آيا رضايت دارى ؟ مى دانى از كجا آمده اى و به كجا مى روى ؟) در پاسخ گفت :
آقاجان ، اين جوالدوز را كه مى بينى ، هم چنين اين پارچه ها و كهنه هاى بى زبان و بى شعور و بى جان ، سپس جان يك حيوان و يك نظارتى از بالا به نام خدا، چرا از كارم راضى نباشم ؟))
اين دوست عزيز در ادامه گفت : ((ما اگر مى خواستيم شصت سال درس ‍ بخوانيم ، اين طور نمى توانستيم بخوانيم . تازيانه به قدرى تند بود كه مثل اين كه ترمز ببرم و در يك سرازيرى تند باشم ، هنوز هم دارم مى روم .))
آن پيرمرد، از سعادت بهره مند است . او پالان مى دوزد، ولى سعادتمند است چون جان او به ثمر رسيده است . آيا با اين حساب ، شما خيال مى كنيد حسين بن على مى آمد با آن طاغوت خودكامه دست بدهد، تا چند صباحى راضى باشد و از زندگى لذت ببرد؟ اين چه تفكرى است ؟ خدايا، بگويم تفكر مجنونانه يا تفكر پست ؟ لذا، فرمود:
الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهى عنه و انى لا ارى الموت الا سعاده و لا الحيوه مع الظالمين الا برما(290)
(({اى انسان ها}، مگر نمى بينيد كه حق مورد عمل واقع نمى شود و از باطل اجتناب نمى ورزد؟ من مرگ در راه دفاع از حق و ريشه كن كردن باطل را چيزى جز سعادت ، و زندگى با ستمكاران را جز ملامت و دلتنگى نمى بينم .))
مرگى كه حياتم او را براى من شكوفا مى كند سعادت است ، چون بار درخت زندگى من ، اين مرگ است .
 
اين جهان هم چون درخت است اى كرام   ما بر او چون ميوه هاى نيم خام
سخت گيرد خام ها مر شاخ را   زان كه در خامى نشايد گاخ را
چون بپخت و گشت و شيرين لب گزان   سست گيرد شاخه ها را بعد از آن
چون از آن اقبال شيرين شد دهان   سست شد بر آدمى ملك جهان (291)
مرگ هر يك اى پسر همرنگ اوست   آينه صافى يقين همرنگ اوست
پيش ترك آيينه را خوش رنگى است   پيش زنگى آينه هم زنگى است
آن كه مى ترسى ز مرگ اندر فرار   آن ز خود ترسانه اى جان هوش ‍ دار
روى زشت توست نى رخسار مرگ   جان تو هم چون درخت و مرگ برگ
گر به خارى خسته اى خود كشته اى   ور حرير و قز درى خود رشته اى (292)
مساءله حيات و موت اين قدر مشكل نيست . گاهى مى پرسند مرگ ما چيست ؟ بفرماييد زندگى ما چيست تا مرگ خود به خود معنا شود. وقتى زندگى ما يك درخت برومند باشد، حيات با طراوت سپرى مى شود. مرگ ، شكوفا شدن سعادت است ، براى كسى كه زندگى اش با سعادت بوده است . زندگى با سعادت ، در مرگ شكوفا مى شود.
 
خواهم شدن به بستان چون غنچه با دلى تنگ   و آن جا به نيكنامى پيراهنى دريدن
گه چون نسيم با گل راز نهفته گفتن   گه سر عشق بازى از بلبلان شنيدن
پروردگارا! خداوندا! سعادتى كه از ديدگاه حسين سعادت است ، براى ما هم نصيب بفرما.
پروردگارا! خداوندا! ما در اين ايام از بارگاه درس حسينى ، فقط مى خواهيم كه ما را واقعا حسينى محسوب بفرمايى .
خداوندا! پروردگارا! سعادتى كه به اصطلاح ما بگوييم سعادت ، ولى در حقيقت ، ضد سعادت ما باشد، چنين سعادتى را از دست ما بگير.
پروردگارا! در راندن كشتى وجود در اين اقيانوس هستى و رساندن آن به ساحل حقيقى ، ما را موفق بفرما.
ان الحسين مصباح الهدى و سفينه النجاه . ما كشتى نشينان اين كشتى هستيم ، پروردگارا! ما را قدردان اين كشتى نجات بفرما.
((آمين ))
صبر حسينى
موضوع بحث و صحبت ما در اين جلسه ، دو حقيقت و دو مساءله است : 1- نماز 2- صبر.
تجارب عينى انسان ها به خوبى نشان داده است كه صبر، بردبارى ، تحمل و حفظ آرامش در مقابل توفان حوادث ، يكى از بزرگ ترين سرمايه هاى جان آدمى است . خاصيت و نتيجه اى كه صبر در سرگذشت تاريخى بشر به وجود آورده است ، محيرالعقول است . هم چنين بر عكس ، اضطراب ، دستپاچه شدن و اسير احساسات زودگذر شدن ، چه صدمه هايى كه بر بشر وارد نكرده است ! زود خود را از موقعيت نجات دادن ، و گريز از وضعيت هاى مشكل ، فقط احتياج به صبر داشته است . اين امر از نظر تجارب تاريخى ، بسيار فراوان است و ما هيچ ترديدى در اين نداريم كه مخصوصا صبر در مقابل لذت ها، كه ان شاءالله توضيح مى دهم ، چه نتايجى داشته است . فقط يك مقدار تاريخ ورق زدن مى خواهد. يك مقدار هم در عمر خودتان ملاحظه بفرماييد كه وقتى دستپاچه شده ايد، چه خيرات و عظمت ها از دست شما ساقط شده است ، و هنگامى كه تحمل ، بردبارى ، صبر و آرامش داشته ايد، چه طور سوار حوادث شده ايد و حوادث ، خودش ‍ به شما كمك كرده است . به جاى اين كه حادثه بر شما سوار شود و آن واقعه و جريان ، شما را مضطرب كند، شما بر حادثه مديريت كرده ايد و آن را به جايش رسانده ايد.
آيات قرآن مجيد درباره صبر، هم از نظر كميت و هم از نظر كيفيت ، خيلى زياد است . آدم احساس مى كند در صبر مساءله اى هست كه غير از آن نتيجه قطعى كه خودش خواهد داد، چيز ديگرى هم دارد كه آن را در قرآن ، فقط سلام و درود خداوندى بر شكيبايان معنا كرده است . وقتى انسان ها وارد ابديت مى شوند، هنگامى كه مى خواهند به نتيجه اعمال صالحه خود برسند، ملائكه عرض مى كنند:
سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار(293)
((درود خداوندى بر شما باد، كه در مقابل صبر و شكيبايى {كه به عمل آورديد}، عاقبت به خير شديد.))
راز بسيار نهانى در اين صبر است . و انسان ها در دلهره ها و اضطرابات در مقابل حوادث ، تلفات زيادى داده اند. بياييد ما كه در اين اوقات در مدرسه بسيار سازنده و عالى حسينى مطالبى مى آموزيم ، يكى از درس هايمان همين قضيه صبر باشد. بردبار باشيم ، تا با يك كشمش گرميمان و با غوره سرديمان نكند. شما امروز شنيديد كه بزرگ ترين و باعظمت ترين لقب يا توصيفى كه درباره اعبد بنى هاشم ((عابرترين بنى هاشم )) يعنى حضرت ابوالفصل (عليه السلام) گفته شده ، اين است :
اشهد انك مضيت على بصيره من امرك (294)
((شهادت مى دهم كه تو با بينايى و شكيبايى در كار خود حركت كردى . (اين كار را با بينايى به نهايت رساندى .((-
 
ما نمى خواهيم غير از ديده اى   ديده تيزى كشى (295) بگزيده اى
خدايا، ما نمى خواهيم بگوييم براى حسينت گريستيم كه به ما پاداش ‍ بدهى . ما براى حسين گريسته ايم ، ولى با پاداش هم كارى نداريم . تو اگر عنايت فرمودى ، ما وظيفه بندگى مان بود، {اگرچه } خيلى لذت خواهيم برد كه ثواب و پاداش از تو بگيريم .
اما مساءله حسين ، همان طور كه منابع اسلامى و وجدان ما مى گويد، بالاتر از اين است . همان طور كه قبلا عرض كردم ؛ تبكيك عينى لا لاجل مثوبه . ((اى حسين ! چشمم بر تو گريه مى كند، نه براى ثواب و نه براى پاداش )). لكنما عينى لاجلك باكيه . ((اما فقط براى خودت مى گريم )). اما با اين حال ، ما بنده ايم و بنده از خدايش توقع دارد. خدايا، پروردگارا! اگر از تو بخواهيم كه الطاف ربوبى ات شامل حال ما باشد - چنان كه هست - با لطف و عنايتى كه درباره ما دارى ، از تو صبر و بينش مى خواهيم . چرا كه بينش ، صبر مى آورد.
كسى كه مى داند كجا مى رود، صبر برايش آسان است . بصيرت است كه صبر مى آورد. وقتى شما مى دانيد به كجا مى رويد، ديگر شتابزده نيستيد و دلهره و اضطراب نداريد: يا اخ ‌الحسين يا ابوالفضل ، اشهد انك مضيت على بصيره من امرك ((با بينايى حركت كردى .))
احتمالا او (مولوى ) پنجاه - شصت ساله بوده كه اين شعر را گفته است . پس ‍ تا حال {انسان } چه كار مى كرد؟ آيا بدون بينايى حركت كرده است ؟ {مولوى مى گويد} نخير! بيناترمان كن ! حوادث خيلى تاريك است و اضطراب مى آورد.
 
ما نمى خواهيم غير از ديده اى   ديده تيزى كشى بگزيده اى
بعد از اين ما ديده خواهيم از تو بس   تا نپوشد بحر را خاشاك و خس (296)
پروردگارا، ما اين بينايى را از تو مى خواهيم . اينك ، نه به جهت اين كه براى حسين گريه كرده ايم ، بلكه لطف بفرما تا بر خود حسين گريه كنيم . اما در عين حال ، ما حق بندگى داريم كه از تو بخواهيم و تمنا كنيم .
خودت فرموده اى :
و اذا سئلك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوه الداع اذا دعان (297)
((و چون بندگانم از تو مرا پرسند، پس من نزديكم ، چون مرا بخوانند اجابت مى كنم دعاى دعا كننده را.))
يا در جايى ديگر از قرآن مجيد مى فرمايد: ادعونى ،(298) ((بخوانيد مرا.)) شما يك بعد بسيار رازدارى داريد كه فقط با خواندن است ، با بارالها گفتن است ، با خدايا خدايا گفتن است . پس اگر كسى با بصيرت حركت كند، صبرش را هم خواهد داشت . وقتى {كسى } مى داند به كجا مى رود، {سختى ها و مشكلات را} تحمل مى كند. اغلب كسانى كه در زندگى دلهره دارند، فرزند لحظه ها هستند. دم ، لحظه و اينك را مى بينند. ده دقيقه بعد، يك سال بعد، آينده را در نظر نمى گيرند، كه وقتى نتايج بسيار عالى بود، خيلى آرام مى شوند و نمى گذارند تلفات انرژى مغزى از اندازه بگذرد. گاهى هم بى صبرى ، تمام ذخاير انرژى شما را آتش مى زند. صبر كنيد؛ معناى و لنبلونكم اين است . ساخت دنيا اين است . قانون ازلى و ابدى را نمى توان تغيير دارد.
و لنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاءموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرين الذين اذا اءصابتهم مصيبه قالوا انالله و انااليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمه اولئك هم المهتدون .(299)
((و قطعا ما شما را با مقدارى از ترس و گرسنگى و نقص اموال و نفوس و محصولات آزمايش مى كنيم . و بشارت به بردباران بده كه وقتى مصيبتى به آنان روى آورد، مى گويند: ما از آن خداوند هستيم و به سوى او بر مى گرديم . آنان هستند كه درود و رحمت پروردگارشان براى آنان نازل مى شود و آنان هدايت يافتگان هستند.))
خداوند مى فرمايد: ما اين بندگان خودمان را آزمايش خواهيم كرد، تكانشان خواهيم داد. حتى اگر بخواهند بخوابند، بدنشان را بر مى داريم ، مى آوريم كنار جاده مى خوابانيم تا از كاروان هايى كه مى روند، صدايى به گوششان بخورد و اين قدر زياد نخوابند. ما اين كار را خواهيم كرد. تمام لحظات ما با آزمايش مى گذرد. و لنبلونكم بشى ء. گاهى هراس ، شما را فرا مى گيرد. گاهى گرسنگى و فقر اقتصادى ، گاهى نقص اموال ، گاهى نقص جانى و بيمارى ها، گاهى نقص نتايج كار.
اى پيامبر عزيز ما، و بشرالصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبه ، ((و بشارت به بردباران بده كه وقتى مصيبتى به آنان روى آورد، مى گويند خدايا، اين ها از توست )). نه اين كه از توست از روى جبر، بلكه آن جا كه مربوط به خود اوست . والا انسان در مورد آن نقص هايى كه اختيارى است ، خودش ‍ مسؤ ول است . اگر كسى صبح تا غروب بنشيند و پى كسب و كار نرود، يا به جاى درس خواندن در خيابان ها پرسه بزند، يا به جاى دقت و تفكر، به شهواتش بپردازد، بعد بگويد خدايا! چرا من نمى فهمم ؟ اين را به چه كسى بايد نسبت بدهد؟ اين متعلق به خودش است . يا كسى كه نبوغ و هوش ‍ بسيار طيار خود را براى يك لحظه زودگذر مى فروشد؛ لذتى كه هرگز مطلق نخواهد شد و هرگز از حاشيه الم نجات پيدا نخواهد كرد. لذت اين است ! قبل و بعد آن ، بلكه حتى هم زمان آن ، بايد بداند كه اين جا جايگاه لذت مطلق نيست . و لنبلونكم . من خودم مى كنم . {البته } آن جا كه به خود او مربوط است . يعنى اگر وقتى حادثه سختى را كه پيش آمده است ، تحليل فرموديد و ديديد عوامل به بالا مى خورد، خواهيد گفت : صبرا على بلائك .
مثلا اين لامپ كه در اين مكان روشن است ، مربوط به مولد و ژنراتور است ، والا اگر ديديد لامپ سوخته است ، بايد آن را عوض كنيد. يا اگر سيم اتصالى پيدا كرده است ، بايد اتصالى را بر طرف كنيد. يا در آن هنگام كه ديديد اين خاموشى مربوط به اصل مولد برق است ، بايد آن را تعمير كنيد.
حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) به هنگام شب و مثل اين كه در روز هم چند بار فرمود:
صبرا بنى الكرام ! فما الموت الا قنطره تعبر بكم عن البؤ س والضراء الى الجنان الواسعه و النعيم الدائمه ، فايكم يكره اءن ينتقل من سجن الى قصر؟ ...(300)
((دل بر شكيبايى بنديد اى بزرگ زادگان ! مرگ ، جز پلى نيست كه شما را از سختى ها و ضررها به بهشت وسيع و نعمت جاويدان مى رساند. آيا كدام يك از شما كراهت دارد از اين كه از زندان به قصر منتقل شود؟))
صبر كنيد! چند دقيقه و چند لحظه است . بعد از آن ، قرن ها ميوه خواهيد گرفت . همان طور كه الان ثمرات آن را مى گيريد و مى گيرند! خدا مى داند امشب از اين همه هيجانات كه دو روز است شروع شده ، چه ثمراتى به بار مى آيد. خدا مى داند اين هيجانات در عالم تشيع و در جاهاى ديگر به صورت ديگر، چه نتايج باعظمتى داده است . خدا مى داند به خاطر چند لحظه صبر چند دقيقه اى ؛ صبرا بنى الكرام به چه نتايجى رسيده اند. خدا ان شاءالله زيارت كربلا را به همه قسمت كند. عرب ها شب عاشورا سينه مى زدند و يك شعر منقلب كننده مى خواندند. خواننده هم خيلى با حال مى خواند و آهنگش هم بسيار نافذ بود. يك عبارت از مصرعش اين است كه امام حسين مى فرمايد: بالصبر. و در ادامه آن اشعار مى گويد: ((اى خواهر من ، اين طور خودت را مضطرب نكن . در شب عاشورا، اين حادثه به اين بزرگى ، با صبر براى من قابل تحمل خواهد بود. صبر خود را از دست نده و آرام باش .))