پیشوای آزادگی

مهدی عاصمی

- ۱ -


سرآغاز سخن

خداوند متعال، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و اهل بیت او علیهم السلام را الگویی کامل برای بندگانش معرفی کرده و سیره یعنی: اعمال و رفتار ایشان را مورد تأیید و رضایت خود قرار داده است.

در حقیقت، آن چرا که خداوند از بندگانش خواسته، در عملِ ایشان تجلّی و ظهور کرده است، پس همین عمل نشانه ی بندگی صحیح اوست.

بر خلاف آن چه تصور می شود، سیره با گذشت زمان کهنه نمی شود؛ زیرا هدف از بررسی سیره و الگو پذیری از آن، عمل مطابق شرایط موجود است؛ بدین معنی که تمامی رفتارها و عملکردهای آن بزرگواران پیامی به همراه دارند و حکمی از احکام الهی را بیان می کنند که هیچ گاه کهنه نمی شوند و امروزه با پیشرفت های علمی و اجتمایی، تنها مصادیق آن رفتارها تفاوت کرده است.

از آن جا که هدف، جلب نظر تمامی گروه های سنّی مخصوصاً نوجوانان و جوانان بوده در این مجموعه، سعی شده تا سه ویژگی جلوه ای خاص داشته باشد:

الف) تنها به جمع آوری سیره ی عملی و مصادیق آن اکتفا شده است تا از این طریق، جذابیت خاصی، در قالب داستان برای خواننده ایجاد شود.

ب) تا آن جا که ممکن بوده از منابع معتبر استفاده شده و از آوردن مطالب ضعیف خودداری شده است.

ج) دقت فراوانی در ویرایش متن شده بدین گونه که با حفظ اصل موضوع و کمترین تغییرات، روانی و سادگی خاصی در جملات پدید آمده و درک مفاهیم و درس ها و نتیجه گیری ها کاملاً واضح و آشکار گردد، ان شاء اللّه .

در پایان، از تمامی کسانی که اینجانب را در جمع آوری و تنظیم این کتاب یاری نموده اند قدردانی می کنم.

والسلام

مهدی عاصمی

حسَب و نسَب

امام حسین علیه السلام روز سوم یا پنجم شعبان سال چهارم هجری در مدینه به دنیا آمد. پدر بزرگوارش حضرت علی بن ابیطالب علیهماالسلام و مادر گرامی اش حضرت فاطمه علیهاالسلام دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود.

مدت امامت آن حضرت ده سال به طول انجامید و سرانجام در سن پنجاه و هفت سالگی در روز عاشورای سال شصت و یک هجری قمری در کربلا به شهادت رسید.(1)

همسران و فرزندان

آن چه مشهور است :

اول: «شهربانو» که مادر امام سجاد علیه السلام است و در زمان حیات حضرت فوت کرده است.

دوم: «رُباب» که مادر حضرت سکینه علیهاالسلام و حضرت علی اصغر علیه السلام می باشد.

سوم: «لیلی» که مادر حضرت علی اکبر علیه السلام است.

چهارم: «امّ اسحاق» که مادر فاطمه علیهاالسلام بوده است.

پنجم: زنی از قبیله ی قضاعه که مادر جعفر بوده و در زمان حیات آن حضرت وفات کرده است.

ششم: زنی که نام او معلوم نیست و در کربلا همراه آن حضرت بوده و پس از اسارت، در مسیر شام، کودکی که آبستن بوده سقط می شود.(2)

فصل اول سیره ی اخلاقی

تواضع و فروتنی

قبول دعوت

روزی امام حسین علیه السلام از جایی عبور می کرد؛ متوجه چند نفر فقیر و بینوا شد که گلیمی روی خاک افکنده و تکه های خشک نان در دست دارند و می خورند. آن ها وقتی که حضرت را دیدند گفتند: ای فرزند رسول خدا! بفرما از این غذا بخور.

امام حسین علیه السلام با کمال تواضع در کنار آن ها نشست و از آن نان ها خورد. سپس این آیه را تلاوت کرد:

« اِنَّهُ لایحِبُّ المُستَکبِرینَ»(3)

همانا خداوند متکبّران و سرکشان را دوست ندارد.

سپس به آن ها فرمود:

من دعوت شما را اجابت کردم و از غذای شما خوردم آیا شما هم دعوت مرا اجابت می کنید؟

گفتند: آری، و به دنبال این گفتگو، به خانه ی امام علیه السلام رفتند. حضرت نیز دستور داد تا غذایی را آماده کرده و برای آن ها بیاورند و پس از پذیرایی مفصّل، به آن ها کمک هایی نیز نمود.(4)

عزّت یا تکبّر!

شخصی به امام حسین علیه السلام اعتراض کرد که در رفتار شما نوعی تکبّر و خودبزرگ بینی وجود دارد.

حضرت فرمود:

بزرگی و کبریایی برای خداوند است. خداوند می فرماید: «عزّت از آنِ خدا و پیامبرش و مؤمنان است»(5)، آن چه در من می بینی پرتویی از عزّت خدا و رسول است نه تکبّر و استکبار.(6)

ازدواج با کنیز

«معاویه» جاسوسی در مدینه داشت که اخبار مردم را به او گزارش می کرد؛ پس روزی به معاویه نوشت: حسین بن علی[ علیهماالسلام ] کنیزی داشت که آزادش نمود و سپس با او ازدواج کرد.

معاویه نیز در نامه ای به حضرت نوشت: از معاویه، به حسین بن علی؛ اما بعد، به من خبر رسیده که تو با کنیز خود، ازدواج کرده ای و از هم کفوان قریشی خود - که برای نژادت، گزینشی گران بها و در پیوندت، مایه ی بزرگواری خواهند بود - دست کشیده ای ؛ نه به سود خود، کار کرده ای و نه برای نسلت انتخابی شایسته داشته ای.

امام حسین علیه السلام در پاسخ او نوشت:

اما بعد، نامه ی تو - که حاوی سرزنش در ازدواج با کنیزم و چشم پوشی ام از هم کفوان قریشی بود - رسید؛ بدان که هیچ شرافتی، از شرافت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و هیچ پیوندی از پیوند با او برتر نیست.

او کنیزِ من بود که به سبب امری که در آن، پاداش خدای متعال را می جُستم از مُلکم خارج شد؛ سپس بر طبق سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم (یعنی ازدواج)، او را به خود باز گرداندم و خدا هر فرومایگی ای [ از بندگانش] و هر کمبود ما را، با اسلام برداشته است؛ پس بر هیچ مسلمانی، هیچگونه سرزنشی جز در گناه نیست و سرزنش تو، فقط جاهلیت [و فرهنگ جاهلی [است.(7)

نتیجه ی تواضع

فردی به نام «عِصام بن مصطلق» به هنگام ورود به مدینه به امام حسین علیه السلام برخورد نمود و پس از آن که سیمای امام علیه السلام ، او را به خود جلب نمود و حضرتش را شناخت، از روی حسد و بغض نسبت به امیرمؤمنان علیه السلام شروع به فحّاشی و ناسزاگویی به امام حسین علیه السلام و پدر بزرگوارش کرد.

اما حضرت پس از شنیدن سخنان ناپسند او، با مهربانی و عطوفت، با خواندن آیاتی در فضیلت عفو و گذشت، با «عصام» به سخن گفتن پرداخت و فرمود:

ای برادر! قدری آهسته باش و آرامش خود را حفظ کن، من برای خودم و برای تو از خداوند آمرزش می طلبم؛ مطمئن باش اگر از ما یاری بخواهی تو را یاری خواهیم کرد و اگر عطا و بخششی بطلبی به تو می بخشیم و اگر ارشاد و راهنمایی بجویی، تو را راهنمایی خواهیم کرد.

در این هنگام، عصام از این رفتار امام علیه السلام در مقابل جسارت های خود شرمنده شد. حضرت نیز وقتی این حالت را در او دید این آیه را تلاوت کرد:

« قال لا تَثریبَ عَلیکمُ الیومَ یغفِرُ اللّه لَکم و هُو اَرحمُ الرّاحِمین »(8)

[ حضرت یوسف به برادرانش] گفت: امروز ملامت و توبیخی بر شما نیست؛ خداوند شما را می بخشد و او ارحم الراحمین است.

سپس از عصام پرسید:

آیا از اهل شام هستی؟

گفت: آری.

حضرت فرمود:

این عادتی است که از قبیله ی «اَخزم» سراغ دارم(9)؛ پس هر نیازی داری بدون اظطراب و شرم از ما بخواه که مرا افضل و برتر از آن چه می پنداری، خواهی یافت.

پس «عصام» آن چنان شرمنده و خجلت زده شد که گفت: با رفتار و برخورد محبت آمیز امام حسین علیه السلام آن چنان عرصه ی پهناور زمین بر من تنگ شد، که خوش داشتم زمین مرا به خود فرو می بُرد و از آن پس بر روی زمین کسی در نزد من محبوب تر از آن حضرت و پدرش نبود.(10)

عفو و گذشت

آزادی به جای مجازات

غلام امام حسین علیه السلام مرتکب خطایی شد که باید مجازات می شد، پس حضرت دستور داد تا او را ادب کنند.

غلام که آشنای با روحیه ی امام علیه السلام بود، گفت: ای مولای من! « و الْکاظِمینَ الْغَیظ»(11)» یعنی خداوند، مؤمنان را به فرونشانی خشم و غضب معرفی فرموده است.

حضرت فرمود:

او را رها کنید.

غلام فراز بعدش « و العافینَ عَنِ النّاس» را خواند - که خداوند، مؤمنان را به حالت عفو و نشان دادن گذشت از خود، معرفی فرموده است.

امام علیه السلام فرمود:

تو را عفو کردم.

غلام، فراز سوم: « و اللّه یحِبُّ المحْسِنین» را خواند که خداوند خبر از دوست داشتنِ نیکوکاران می دهد.

پس حضرت فرمود:

تو به خاطر خدا آزاد هستی و دوبرابرِ آن چه پیش از این به تو عطا می کردم به تو بخشیدم.(12)

پذیرش حرّ بن ریاحی

وقتی که ندای دادخواهی امام حسین علیه السلام در صحرای کربلا به گوش لشکر کوفه رسید، در میان آنان «حُر» به فکر فرو رفت و لحظاتی با خود خلوت کرد. سپس از «عمر سعد» پرسید: آیا واقعا با حسین بن علی علیهماالسلام جنگ خواهی کرد؟ وقتی پاسخ مثبت و اصرار به جنگ را از زبان او شنید از لشگر، فاصله گرفت و تصوّرِ مبارزه با یادگار پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آن چنان او را منقلب کرد که بدنش به لرزه افتاد.

وقتی «مهاجر بن اوس» علّت را از او جویا شد، حُر گفت: به خدا قسم! خودم را میان بهشت و جهنّم احساس می کنم؛ اما تصمیم خود را گرفته ام، و سوگند به خدا که هیچ چیز را در مقابل بهشت انتخاب نمی کنم گر چه بدنم قطعه قطعه شده و سوزانده شود.

بعد از این سخن، اسب خود را حرکت داد و به اردوگاه امام حسین علیه السلام نزدیک شد. او در آن حال، دست های خود را بر سر نهاده و از خداوند تقاضای پذیرش توبه اش را کرد.

تا این که به پیشگاه امام حسین علیه السلام رسید و با ناله و تضرّع گفت: جانم به فدایت! من همانم که مانع از برگشت تو شدم و تو را با یاران و خانواده ات محاصره کرده و به این صحرا کشاندم؛ اما هرگز تصور نمی کردم این قوم عهد شکن، تا این اندازه بی مروّت باشند که به کشتن تو تصمیم بگیرند. الآن من پشیمانم. آیا عذر من پذیرفته است و توبه ام را قبول می کنید؟ تقاضای عفو و گذشت دارم!

امام حسین علیه السلام با کمال بزرگواری فرمود:

آری خداوند توبه ات را می پذیرد.

آن گاه حُر با خوشحالی اجازه ی ورود به میدان نبرد گرفت و بعد از این که مبارزه ی جوانمردانه ای با دشمن نمود از اسب به زمین افتاد. وقتی در آستانه ی شهادت قرار گرفت امام حسین علیه السلام به بالین او آمد، او را نوازش نمود و خاک های صورتش را پاک کرد و فرمود:

احسنت ای حر! تو آزاده ای همان طوری که مادرت اشتباه نکرد که تو را آزاد مرد نامید؛ به خدا سوگند! تو در دنیا، آزاده و در آخرت از سعادتمندان خواهی بود.(13)

سخاوت و بخشش

بخشش کامل

برای امام حسین علیه السلام از بصره، اموال فراوانی آوردند. آن حضرت نشست تا این که تمام آن ها را بین مردم تقسیم کرد و برخاست.(14)

پرداخت بدهی دیگران

«اُسامة بن زید» که از یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود، بیمار و بستری شد و چون بسیار مقروض بود اظهار ناراحتی می کرد. امام حسین علیه السلام به عیادت او آمد و پس از احوال پرسی فرمود:

ای برادر! برای چه غمگین هستی؟

اسامه گفت: به خاطر قرض هایی که مجموع آن ها به شصت هزار درهم می رسد.

امام علیه السلام فرمود:

ناراحت نباش، قرض هایت را بر عهده می گیرم.

اسامه گفت: ترس آن دارم که قبل از ادای قرض بمیرم.

حضرت فرمود:

نترس، قبل از مرگت، حتماً آن را اَدا می کنم.

امام حسین علیه السلام به وعده ی خود وفا کرد و قبل از مرگ او، قرض هایش را پرداخت.(15)

حفظ عزّت فقیر

فقیری از انصار برای تقاضای کمک، نزد امام حسین علیه السلام آمد. حضرت قبل از آن که او سخن بگوید فرمود:

ای برادر انصاری! چهره ی خود را از ذلّتِ تقاضا کردن حفظ کن و تقاضای خود را در صفحه ای بنویس. من به خواست خدا، آن چه را که مایه ی شادمانی توست خواهم داد.

او در کاغذی نوشت: فلان کس پانصد دینار از من طلب دارد و اصرار می کند که آن را بپردازم. با او صحبت کن که مرا تا هنگام تمکن و داشتن مال، مهلت دهد.

امام حسین علیه السلام آن کاغذ را خواند و سپس به خانه رفت و کیسه ای محتوی هزار دینار آورد و فرمود:

پانصد دینار از این مقدار را به طلبکارت بده و بقیه را در سایر نیازمندی هایت مصرف کن و هیچگاه حاجت خود را جز نزد یکی از این سه شخص مبر: دیندار، جوانمرد یا انسان پاک سرشت.

دیندار، دینش آبروی تو را حفظ می کند و جوانمرد به خاطر جوانمردی اش حیا می کند که ناامیدت سازد و امّا انسانِ پاک سرشت، شرافتش مانع می شود که تو را دست خالی رد کند و می داند که تو دوست نداری آبرویت ریخته شود.(16)

خریدن آبرو

نیازمندی به خانه ی امام حسین علیه السلام رفت و تقاضای هزار دینار کرد. حضرت پس از صحبت با آن فقیر فرمود:

هزار دینار به او بدهید.

شخص نیازمند پول ها را گرفت و مشغول شمارش آن ها شد. حسابدار حضرت با شگفتی به او گفت: آیا چیزی به ما فروخته ای که پول آن را این گونه با دقّت می شماری!؟

مرد نیازمند پاسخ داد: آری! آبرو و حیثیت خود را فروخته ام و در مقابلش این پول ها را گرفته ام.

امام حسین علیه السلام فرمود: درست می گوید؛ سپس سه هزار دینار دیگر از اموال خودش را به آن شخص فقیر داد و فرمود:

هزار دینار، به خاطر تقاضایت؛ هزار دینار به خاطر آبرویت و هزار دینار به این خاطر که برای رفع مشکل خویش به درِ خانه ی ما آمده ای.(17)

جلب رضایت الهی

سائلی از امام حسین علیه السلام حاجتی خواست، حضرت به او فرمود:

حقّ درخواست تو از من و آگاهی ام به آن چه تو نیازمند آن هستی، بر من سنگین و بزرگ است ولی دستم از رساندن تو به آن چه شایسته ی آن هستی، ناتوان می باشد در حالی که فراوان در راه خدا اندک است و در دارایی خود آن چه در برابر شُکر تو کافی و اندازه باشد ندارم، پس اگر آن مقداری را که مقدور [من [است بپذیری و از من، زحمت فراهم کردن حقّ واجب خود را برداری تا بدون زحمت، نیاز تو را برآورم ]تقاضای تو را] انجام می دهم.

سائل عرض کرد: آن مقدارِ مقدور و اندک را قبول می کنم و هدیه و لطف شما را سپاس می گویم و عذر شما را می پذیرم.

امام علیه السلام وکیل خود را فراخواند و با او حساب همه ی مخارج خود را کرد و سپس فرمود:

آن مازاد بر سیصد هزار درهم را بده.

او نیز پنجاه هزار درهم آورد.امام حسین علیه السلام فرمود:

پانصد دینار را چه کردی؟

عرض کرد: نزد من است.

حضرت فرمود: آن را نیز بده، سپس امام علیه السلام همه ی آن درهم و دینارها را به سائل داد و فرمود:

کسی را بیاور تا این ها را با خود ببری.

او نیز دو حمّال آورد و حضرت عبای خود را به عنوان مزد آنان پرداخت تا پول ها را همراه او ببرند.

غلامِ امام گفت: به خدا سوگند! یک درهم نیز نزد ما باقی نماند.

حضرت فرمود:

امیدوارم با این کار، پاداش بزرگی نزد خدا داشته باشم.(18)

بخشش با شرمندگی

مردی بینوا که از شدّت فقر و فشار زندگی، جانش به لب آمده و از همه جا ناامید شده بود، به مدینه آمد. او از کریم ترین و سخاوتمندترین مرد مدینه پرس و جو کرد. همه، حسین بن علی علیهماالسلام را سخی ترین و شریف ترین انسان شهر معرفی کردند.

عربِ بینوا در پی جستجوی امام علیه السلام به مسجدِ مدینه آمد و حضرت را در حال اقامه ی نماز مشاهده کرد. او در همان جا با خواندن ابیاتی وضع خود را تشریح کرده و خواسته اش را به حضرت عرضه داشته و گفت:

«تا به حال هرکس که به تو امید بسته و درِ خانه ات را کوبیده ناامید و مأیوس نشده است.

تو بخشنده و مورد اعتماد هستی و پدرت نابودکننده ی افراد فاسق و تبهکار بود.

اگر پدران شما نبودند و آن همه در مورد هدایت ما زحمت نمی کشیدند آتش جهنم ما را فرا می گرفت.»

امام حسین علیه السلام نماز را به پایان رسانید و با شنیدن این اشعار به خواسته ی وی پی برده و به قنبر فرمود:

آیا از مال حجاز چیزی به جای مانده است؟

قنبر گفت: آری، چهار هزار دینار داریم. حضرت فرمود:

آن ها را حاضر کن که این شخص در مصرف آن ها از ما سزاوارتر و نیازمندتر است.

سپس به منزل تشریف برده و ردای خود را - که از بُرد یمانی بود - از تن در آورده و دینارها را در آن پیچید و با شرمندگی از لای در به آن مرد نیازمند داد و در اشعاری پاسخ داد:

این ها را از من بپذیر و[ به خاطر کمی آن] عذرخواهی می کنم و بدان که من به تو دلسوز و مهربان هستم.

اگر امروز قدرت و حکومتی در اختیار داشتیم مطمئنا آسمان جود و سخاوت ما بیشتر بر تو ریزش می کرد.

ولی حوادث روزگار در حال دگرگونی و تغییر و تحوّل است، به این جهت بخشش ما اندک شده است.

مرد نیازمند هدایای امام علیه السلام را از لای در گرفته و در آن حال گریه کرد. حضرت پرسید:

آیا عطای ما کم است؟ (بیشتر می خواهی؟)

گفت: نه، بلکه به این می اندیشم که این دستان پُر مهر و عاطفه و سخاوتمند، چگونه در زیر خاک پنهان خواهد شد!(19)

بخشش گوسفند

«بُشربن غالب» می گوید: همراه امام حسین علیه السلام به سوی مدینه حرکت کردیم و با آن حضرت گوسفندی بریان شده بود که اعضای آن را یکی یکی به دیگران می داد.(20)

کمک با شرط

مردی نزد امام حسین علیه السلام آمد و از او تقاضای کمک کرد. حضرت فرمود:

درخواست کردن شایسته نیست جز در بدهی سنگین یا فقر کمرشکن یا ضمانتی رسواخیز.

آن مرد عرض کرد: نیامدم جز برای یکی از این سه، پس حضرت دستور داد تا صد دینار به او بدهند.(21)

(در این جا حضرت با توجه به شخصیت درخواست کننده شرط هایی را برای بخشش خود گذاشته و می خواسته از ایجاد فضای سائل پروری در جامعه جلوگیری کند وگرنه آن بزرگوار بخشش های بی حسابی داشته است.)

برآوردن حاجت مؤمن

«ابن مهران» می گوید: در خدمت مولایم (امام حسین علیه السلام ) نشسته بودم که شخصی آمد و عرض کرد: یابن رسول اللّه ! فلان شخص از من طلبکار است و من پول ندارم که طلبش را بدهم و او هم می خواهد مرا زندانی کند، مرا کمک کنید.

حضرت فرمود:

به خدا قسم، من هم پول ندارم تا طلب تو را بدهم و مشکلت حل شود.

آن شخص گفت: با او صحبت کنید، شاید به خاطر شما، این کار را نکند.

حضرت فرمود:

من آن شخص را نمی شناسم و با او هیچ آشنایی ندارم؛ [اما به خاطر این که مشکل تو حل شود و حاجت یک مؤمن برآورده شود، این کار را می کنم و با او صحبت می کنم زیرا[ پدرم برایم نقل کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «هر کس در برآوردن حاجت مؤمن تلاش کند مثل این است که نُه هزار سال (سالیان بسیاری) پروردگار را بندگی کرده است؛ سالیانی که روزهایش را روزه گرفته و شب هایش را به نماز و عبادت گذرانده باشد.»(22)

پاداش احسان به سگ

امام حسین علیه السلام باغی داشت که «صافی» - غلام حضرت - عهده دار باغبانی آن بود. روزی به همراهی اصحاب خود، به آن باغ رفت و هنگامی که نزدیک شد، دید غلام مشغول نان خوردن است و هر تکه نانی را که برمی دارد، نصف آن را پیش سگی می اندازد و نصف دیگرش را خودش می خورد و پس از فارغ شدن از خوردن، می گوید: الحمدللّه رَبِّ العالمین، خداوندا بیامرز مرا و آقای مرا و او را برکت ده، همچنان که والدین او را برکت دادی، ای اَرحم الرّاحمین!

حضرت از این منظره به شگفت آمد و غلام را صدا زد. غلام با عجله از جا برخاست و گفت: ای آقای من و آقای مؤمنینِ تا روز قیامت! من شما را ندیدم تا به خدمت شما حاضر شوم؛ مرا عفو فرما.

امام علیه السلام فرمود:

ای صافی! تو مرا حلال کن که من بی اجازه به باغ تو وارد شدم.

غلام گفت: شما از روی فضل و کرم و بزرگواری خود، این چنین با من برخورد می کنید وگرنه باغ از آنِ خود شماست.

امام حسین علیه السلام فرمود:

من دیدم هر تکه نانی را که برمی داری نصفش را پیش سگ می اندازی و نصفش را خودت می خوری، چرا این کار را انجام می دادی؟

غلام گفت: ای آقای من! این سگ به هنگام نان خوردن، نگاهش به من بود و من شرم کردم از این که خود، نان بخورم و او به من نگاه کند و این در حالی بود که سگ متعلّق به شماست و از باغ شما حراست و مراقبت می کند، و بالاخره، منِ بنده ی شما و این سگِ متعلّق به شما، هر دو از مالِ شما می خوریم.

امام حسین علیه السلام از نحوه ی پاسخگویی آن غلام و حالت عاطفی او به گریه افتاد و فرمود:

در صورتی که مطلب از این قرار است، پس تو برای خدا آزاد شدی.

سپس هزار دینار هم به وی بخشید. غلام گفت: اکنون که مرا آزاد کردید، باز هم می خواهم عهده دار باغبانی و خدمات مربوط به آن باشم.

امام حسین علیه السلام فرمود:

شایسته است وقتی [انسان] کریم حرفی می زند و سخنی می گوید، راستی آن را با عمل نشان دهد. من هنگام ورود به باغ گفتم: از ورود بی اجازه به باغت، مرا حلال کن، اکنون من این باغ را به تو بخشیدم، پس این همراهان مرا در خوردن میوه و خرمای آن، میهمان قرار ده، و به خاطر من، آنان را گرامی دار، که خداوند روز قیامت گرامی ات دارد و تو را در خُلقِ نیکو و عقیده ات برکت دهد.

غلام گفت: اکنون که باغ خود را به من هبه فرمودی، من هم آن را برای اصحاب شما جایزالاستفاده قرار دادم.(23)

جایگاه معلّم

«عبدالرحمان سلمی» که معلم یکی از فرزندان امام حسین علیه السلام بود به فرزند امام علیه السلام سوره ی حمد را تعلیم داد. آن کودک نزد پدر رفت و سوره ی حمد را در محضر آن بزرگوار قرائت کرد. به دنبال آن، حضرت هزار دینار و هزار حُلّه (لباس نو) به عبدالرحمان عطا کرد و دهان وی را نیز از جواهر پُر کرد.

افرادی [ به عنوان اعتراض] به حضرت گفتند: آیا این همه، برای او زیاد نیست؟ حضرت فرمود:

کار [عظیم] او کجا و عطای ما کجا؟!

سپس دو بیت شعر به مضمون زیر فرمود:

وقتی دنیا به تو روی آورد، قبل از آن که از دستت برود با آن، به همه ی مردم بخشش نما.

دنیا اگر به انسان روی آورد بذل و بخشش، آن را نابود نمی کند و اگر پشت کند بخل، آن را نگه نمی دارد.(24)

بخشش به اندازه ی معرفت

عربی بادیه نشین نزد امام حسین علیه السلام آمد و عرض کرد: یابن رسول اللّه ! دیه ی کاملی بر عهده ی من است و از پرداخت آن عاجزم. به خود گفتم از کریم ترین افراد درخواست کمک کنم و کریم تر از اهل بیتِ رسول خدا علیهم السلام نیافتم.

امام علیه السلام به او فرمود:

سه سؤال از تو می پرسم، اگر یکی را پاسخ گفتی، یک سوم دیه را به تو می دهم، اگر دو تا را پاسخ گفتی، دو سوم دیه، و اگر همه را پاسخ گفتی، همه ی دیه را به تو می دهم.

اعرابی عرض کرد: یابن رسول اللّه ! آیا کسی چون تو که از اهل علم و شرف هستی، از کسی مثل من سؤال می کند؟!

حضرت فرمود:

آری، از جدّم شنیدم که فرمود: نیکی به افراد باید به اندازه ی معرفتشان باشد.

اعرابی عرض کرد: از آن چه می خواهی بپرس، اگر پاسخ دادم که دادم وگرنه، از شما می آموزم و قدرتی نیست مگر از خدا.

امام حسین علیه السلام فرمود:

بهترین عمل چیست؟

فقیر عرض کرد: ایمان به خدا و تصدیق پیامبرش.

حضرت فرمود:

چه چیز، بنده را از هلاکت می رهاند؟

عرض کرد: اعتماد و توکل به خدا.

حضرت فرمود:

زینت انسان با چیست؟

عرض کرد: دانش همراه با بردباری.

فرمود:

اگر این نشد؟

عرض کرد: مال همراه با بخشش.

فرمود:

اگر این هم نشد؟

عرض کرد: فقر همراه با صبر.

فرمود:

اگر این هم نشد؟

عرض کرد: صاعقه ای که از آسمان بیاید و او را بسوزاند.

امام علیه السلام خندید و انگشتر خود را با کیسه ای حاوی هزار دینار به او داد و فرمود:

دینارها را به طلبکاران بده و انگشتر را نیز در مخارج زندگی صرف کن.(25)

اعرابی آن ها را گرفت و گفت: «اللّه اعلمُ حَیثُ یجعل رسالتَه»(26)

خدا خود بهتر می داند که رسالتش را در کجا و چه محلی قرار دهد.

( مقصود این که خداوند به سبب آگاهی از لیاقت و شایستگی اهل بیت علیهم السلام این جایگاه را به ایشان داده است.)

بخشش ارثیه

امام حسین علیه السلام ، زمین و کالاهایی را به ارث برد، و پیش از آن که تحویل بگیرد، همه را [ در راه خدا] صدقه داد.(27)

به فکر ایتام

معاویه در سفری به نزد حضرت آمد و مال فراوانی را که شامل درهم و دینار و لباس فاخر و اموال فراوان بود به امام حسین علیه السلام تقدیم کرد. حضرت نیز همه را به ایتام مدینه که پدرانشان در جنگ صفین کشته شده بودند، بخشید.(28)

(امام حسن و امام حسین علیهماالسلام عطاها و هدایای زورمندانی همچون معاویه را می پذیرفتند زیرا حق آنان بود که غصب شده بود. البته ایشان این اموال را می گرفتند و به نیازمندان می دادند و خود به اندازه ی ذرّه ای از آن استفاده نمی کردند.)(29)

آزادی کنیز

روزی معاویه کنیزی زیبا را به امام حسین علیه السلام هدیه کرد و همراه اموال فراوان، به نزد حضرت فرستاد. هنگامی که کنیز نزد حضرت رسید، امام علیه السلام از او پرسید:

آیا چیزی بلد هستی؟

کنیز گفت: آری. قرآن می خوانم و شعر می سرایم.

حضرت فرمود:

قرآن بخوان.

کنیز خواند:

« و عِندَه مَفاتِح الغیب لا یعلَمُها إلاّ هو...»(30)

و کلیدهای غیب، تنها نزد اوست و کسی جز او از آن ها خبر ندارد.

پس حضرت فرمود:

شعری بگو.

گفت: تو بهترین متاعی اگر ماندگار بودی امّا انسان را ماندگاری نیست.

امام حسین علیه السلام گریست و سپس فرمود:

تو آزادی و آن چه معاویه با تو فرستاده برای توست.

آن گاه به او فرمود:

آیا برای معاویه هم چیزی گفته ای؟

کنیز گفت: آری گفته ام و سپس بیتی دیگر خواند.

امام علیه السلام فرمان داد تا هزار دینار به او ببخشند و روانه اش کرد. سپس فرمود:

فراوان دیدم که پدرم می خواند: هر کس دنیا را برای خوشی بجوید به جانم سوگند که به زودی به نکوهش آن می پردازد. دنیا چون به انسان پشت کند آزمون است و هنگامی که روی بیاورد دیری نمی پاید.

آن گاه حضرت گریست و به نماز ایستاد.(31)