زمینه های قیام امام حسین(ع)

حسين عبدالمحمدي

- ۵ -


الف ـ فـرمـان رسـول خـدا(ص) بـه كـشـتـن (ذوالثـديـه )(215): احـمـد بـن حـنـبـل از ابـوسـعـيـد خـدرى چـنـيـن نـقـل مـى كـنـد: (ابـوبـكـر نـزد رسـول خـدا(ص) آمـد و عـرض كـرد اى پـيـامبر خدا من از منطقه اى با اين نام و نشان مى گذشتم مـردى خـوش مـنـظـر را ديـدم كـه در كمال خشوع مشغول نماز بود. پيامبر(ص) به او فرمان داد: (برو او را به قتل برسان !) ابوبكر رفت ولى وقتى او را به آن حالت ديد راضى نشد او را بـكـشد. لذا به محضر رسول خدا(ص) بازگشت . پيامبر(ص) به عمر فرمان داد (برو و او را بكش !) عمر رفت و او را در همان حال ديد كه ابوبكر ديده بود. وى نيز دستور را اجراء نكرد.

برگشت و عرض كرد: اى رسول خـدا(ص) او را نـديـدم . حـضـرت فـرمـود: (ايـن شـخص و طرفدارانش ، قرآن را مى خوانند ولى لقـلقـه زبـان اسـت و در اعـمـاق وجـودشـان جـاى هـرگـز بـازنـخـواهند گشت اينها را بكشيد كه بدترين مخلوق روى زمينند.)(216)

ب ـ تـخـلّف از لشـكـر (اسـامـة ): پـيـامـبـر اكـرم (ص) بـا اهداف بلندى كه از اعزام اين لشكر دنـبـال مـى كرد شخصاً آنها را مجهّز كرد و بزرگان مهاجران و انصار را تحت فرماندهى (اسامة بـن زيـد) بـه سـمـت روم فـرسـتـاد و بـارهـا مـجـاهـدان را بـه ايـن امـر تـحـريـص نمود. با اين حـال ، تـاريـخ از طـعـنـه آنـهـا بـه فـرمـانـدهـى اسامه و تخلّف عدّه كثيرى از مسلمانان مصلحتى گزارش كرده است .(217) در مباحث آينده توضيحات بيشترى در اين باره خواهيم داد.

ج ـ مـخـالفـت بـا پـيـامـبـر(ص) در صـلح حـديـبـيـه : پـيـامـبـر(ص) در صـلح حـديـبـيـه (سـال شـشـم هـجـرى ) بـه آنـچه فرمان الهى بود عمل كرد. لكن برخى از صحابه كه هرگز پـيـامـبـر(ص) را درك نـكـردنـد و بـه او ايـمـان نـيـاوردند با حضرت مخالفت نمودند آنگاه كه شرايط صلح نيز نوشته شد (عمر) با حضرت (ص) مخالفت كرد. نهايتاً كار به جايى رسيد كـه ابـوبـكـر وارد قـضـيـه شـد و بـه او گـفـت : آيـا او رسـول خـدا نـيـسـت ؟ اگـر چـنـيـن اسـت مـخـالف دسـتـور خـدا عمل نمى كند.(218)

د ـ مـوارد ديـگـر: هـمـچـنـيـن مـخـالفت با نحوه تقسيم غنايم جنگ حُنين به دست پيامبر، مخالفت با گـرفـتـن فديه از اسيران بدر، مخالفت با امر آن حضرت (ص) به نحر بعضى از شترها در جـنگ تبوك (به علت گرسنگى )، مخالفت با بعضى از تصميمات آن حضرت (ص) در جنگ اُحد و نـمـاز بـر (عبدالله بن اُبى ) و... از مواردِ مخالفت صريح با دستورات پيامبر(ص) است كه به جهت ضيق مجال از تفصيل آنها صرف نظر مى كنيم .(219)

پاسخ يك پرسش

در اينجا طرح اين پرسش مفيد است ، كه اگر اوضاع عصر رسالت چنين بود كه ترسيم عظيمى بـراى جـهـان اسـلام بـه حـسـاب مـى آمـدنـد، چـرا رسـول الله (ص) آنـها را مفتضح نكرد و مانع شركتشان در جنگ ها نشد و به مردم معرّفى ننمود؟

با دقّت در نكات ذيل پاسخ اين سؤ ال روشن خواهد شد.

جـديـد در مـقـابـل اسـلام بـود. و از آنـجـا كـه اين نيروها از تشكيلات درونى مسلمانان كاملاً آگاه بـودنـد و قـوّت و ضـعـف آنـها را مى دانستند به مراتب خطرناك تر از يهوديان و مشركان ديگر بودند و از اين ناحيه خطر جدّى متوجّه اسلام و مسلمانان مى گرديد.

2 ـ اگر حضرت رسول (ص) منافقان را در مدينه رها مى كرد و همراه خود به جنگ ها نمى برد؛ يـقـيـناً خطرى كه از باقى ماندن آنها در مدينه متوجّه اسلام مى شد بزرگ تر بود. چنان كه در جنگ تبوك وقتى حضرت (ص) به عدّه اى از آنها اجازه داد در مدينه بمانند، مجبور شد على (ع)، قـهـرمـان مـيـدان هـاى نـبـرد را در مـديـنـه بـگذارد تا از شيطنت منافقان جلوگيرى نمايد. با اين حـال ، آنـهـا مـسـجـد ضـرار را سـاخـتـنـد و اگر پيك الهى نمى آمد خطرى بزرگ متوجّه اسلام مى گرديد.

3 ـ وقـتـى وجود آنها تهديد جدّى عليه دين نبود و تظاهر به اسلام مى كردند؛ و علناً با اسلام نمى جنگيدند، پيامبر(ص) به آنها فرصت مى داد تا شايد به فطرت خود برگردند و ايمان واقـعـى بـيـاورنـد. بـه عـنـوان نـمـونـه پـيـامـبـر اسـلام (ص) بـه عـدّه اى زمـيـن و مال مى داد (مؤ لّفة قلوبهم ) تا به اسلام گرايش پيدا كنند.

پـيـامـبر(ص) آنقدر بزرگوارانه با افراد برخورد مى كرد كه روزى عمرو بن العاص گمان كـرد بهترين صحابه رسول الله (ص) است ! از اين رو گُمان خود را با حضرت مطرح نمود و پاسخ منفى شنيد.(220)

4 ـ پيامبر(ص) با اين افراد با مدارا رفتار كرد تا فرزندان و بستگان آنها كه به نحوى در خـدمـت اسـلام بـودنـد از ديـن روگـردان نـشـونـد و جـامـعـه نـوبـنـيـاد اسـلامـى ، مشكل درونى در مدينه پيدا نكند.

5 ـ بـرخـورد آشـكـار پـيامبر(ص) با افرادى كه ظاهراً مسلمان بودند، اطمينان به مذهب جديد را ازبين مى برد. مخصوصاً اگر نمى توانست ، راز اين برخورد را به ديگران بفهماند.

امـّا چـنـيـن نبود كه پيامبر(ص) درباره آنها هيچ سخنى نگويد. بلكه در حدّ امكان و مصلحت جامعه اسـلامـى ، مـسـلمـانـان را از بـرنـامه ها و توطئه هاى آن ها مطّلع مى ساخت . ايشان در موارد متعدّد مـسـلمانان را از خطر منافقان آگاه نمود؛ و از آنان برحذر داشت . كارها و همچنين آيات متعدد قرآن كريم درباره منافقان را به اطّلاع مردم رساند.(221)

  تــذكّر

در پايان اين گفتار اين نكته را يادآور مى شويم كه از نظر قرآن كريم ، نهج البلاغه وكتاب هـاى تـاريخ وجود مسلمانان مصلحتى ـ منافقان ـ از آغاز بعثت تا رحلت پيامبر(ص) به عنوان يك جـريـان خـزنـده در درون صـحـابه محرز و قطعى مى باشد و خيانت هاى فراوانى از ناحيه آنها مـتـوجـّه اسـلام گـرديـده اسـت . ايـنـان بـا رحـلت حـضـرت (ص) آشـكـار عـمـل مـى كردند و لذا جريانى به نام مساءله نفاق در عصر خلافت ديده نمى شود و اين قضيه ، يعنى نبودن مساءله نفاق در عصر خلافتِ خلفاى سه گانه ، اتّفاقى نيست . حوادث معمّا گونه صـدر اسـلام را نـيـز بـايـد از تـوطـئه هـاى ايـن گـروه شـمـرد. بـه فضل خداى كريم ، در فصل آينده توضيحات بيشترى در اين زمينه خواهيم داد.

افراد سست اعتقاد

 عناصر سست اعتقاد در هر نهضت به نحوى مورد سوء استفاده دشمنان آن نهضت قرار گرفته اند.ايـن افـراد كـم فايده پرضرر، در نهضت الهى پيغمبر اكرم (ص) نيز وجود داشتند و معمولاً در لحظات حسّاس و سرنوشت ساز جبهه خودى را ترك مى كردند و در خدمت كفر و نفاق درمى آمدند. و هـمـيـن عـناصر بعد از رحلت پيغمبر(ص) با سكوت و سازش خود نقش بسيار بدى در جريان سـقـيـفـه ـ غـصـب خلافت على بن ابى طالب (ع) ـ ايفا نمودند. در حادثه خونين عاشورا نيز به خاطر حفظ جانشان به روى فرزند رسول اللّه (ص) شمشير كشيدند. قرآن كريم در آيات متعدد از وجود اين عناصر در عصر رسالت خبر مى دهد كه برخى از آيات را متذكّر مى شويم :

(وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ امَنّا بِاللّهِ فَاِذا اُوذِىَ فِى اللّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النّاسِ كَعَذابِ اللّهِ وَ لَئِنْ جـاءَ نـَصـْرٌ مـِنْ رَّبِّكَ لَيـَقـُولُنَّ اِنـّا كـُنـّا مَعَكُمْ اَوَلَيسَ اللّه بِاَعْلَمَ بِما فى صُدُورِ) و از مردم كـسـانـى هستند كه مى گويند: (به خدا ايمان آورده ايم .) امّا هنگامى كه در راه خدا شكنجه و آزار مـى بـينند، آزار مردم را همچون عذاب الهى مى شمارند (و از آن سخت وحشت مى كنند)؛ ولى هنگامى كه پيروزى از سوى پروردگارت (براى شما) بيايد مى گويند: (ما هم با شما بوديم (و در اين پيروزى شريكيم ). آيا خداوند به آنچه در سينه هاى جهانيان است آگاه تر نيست ؟!

مـرحـوم عـلاّمـه طـبـاطـبـايـى ايـن آيـه شـريـفـه را مـربـوط بـه افـراد سـسـت اعـتـقـاددانسته است .(222)

قرآن كريم درباره راسخ نبودن اعتقاد در اين افراد مى فرمايد:

(وَ لَوْ دُخـِلَتْ عـَلَيـْهـِمْ مـِنْ اَقـْطـارِهـا ثـُمَّ سـُئِلُوا الْفـِتـْنـَةَ لاَ تـَوْهـا وَ مـا تـَلَبَّثـُوا بـِهـآ اِلاّيَسيراً)(223)

اگر دشمنان به خانه هاى آنها هجوم مى آوردند و از آنها تقاضاى بازگشت به كفر و شرك مى كردند آنان مى پذيرفتند و جز مدت كوتاهى (براى انتخاب اين راه ) درنگ نمى كردند.

مـرحـوم علاّمه طباطبايى (ره ) مى فرمايد: اگر مشركان وارد خانه اينها شوند و از آنها بخواهند كـه از ديـن بـرگـردنـد، بـه آنـها پاسخ مثبت مى دهند. همين مقدار كه درخواست را مطرح كنند، مى پـذيـرنـد آنـان در ديـن اسـتـوار نـيـسـتـنـد اگـر سـخـتـى بـه آنـهـا بـرسـد مـرتـدّ مـى شوند.(224) و لذا منافقان به راحتى آنها را از جنگ منصرف ، و از صف مؤ منان جدا مى كردند:

(قـَدْ يـَعـْلَمُ اللّهُ الْمـُعـَوِّقـيـنَ مـِنـْكـُمْ وَالْقـائليـنَ لاِِخـْوانـِهـِمْ هـَلُمَّ اِلَيـْنـا وَ لا يَاءْتُونَ الْبَاءْسَ اِلاّقَليلاً)(225)

خدا از حال آنانكه مردم را از جنگ مى ترسانند و باز مى دارند و به برادران خود مى گويند با مـا مـتـّفق باشيد (و خود را از معركه بيرون كنيد) به خوبى آگاه است و آنها (مردمى ضعيفند و) جز اندكى پيكار نمى كنند.

اكثر افرادى كه از روى طمع ايمان آوردند از مصاديق اين آيات مى باشند.

ايـن عـنـاصر سست اعتقاد در مقاطع سرنوشت ساز، ضربه مهلك به پيكر دين و اولياء خدا وارد نـمـوده انـد. هـمـيـن طـايـفه بودند كه به آسانى فرمايش ‍ پيغمبر اكرم (ص) را درباره خلافت مـولى هـمـسـرش گفتند: اگر زودتر آمده بودى ، با تو بيعت مى كرديم و همين ها بودند كه امام حـسـن (ع) را تـنـها گذاشتند و زمينه حاكميت معاوية بن ابى سفيان را هموار ساختند و همين گروه بودند كه در اثر تهديد (ابن زياد) شمشير به روى اباعبدالله الحسين (ع) كشيدند. و...

سـوگـنـد بـه خدا كه اينان اسلام نياوردند بلكه تظاهر به اسلام كردند و كفرشان را پنهان داشتند تا آنگاه كه به ياران خود پيوستند.(226) علــى (ع)

اجتماع منافقان در مدينه

بـا فـرا رسـيـدن سـال دهـم هـجرت و اعلام رسمى خلافت على بن ابى طالب (ع) در غدير خم ، جـبـهه نفاق فعاليّت جدّى ترى را آغاز كرد. اين جبهه عناصر خودش را در مدينه جمع نمود و در انتظار رحلت رسول خدا(ص) بود تا برنامه هاى خودش را به اجراء گذارد. پيامبر(ص) نيز فـعـاليـّت هـايى را متقابلاً انجام مى داد تا اجتماع اين عناصر نامطلوب را بر هم زند بهمين جهت عـمـليـّات بـزرگـى را بـه طـرف روميان طرّاحى نمود و (اسامة بن زيد) را به فرماندهى سپاه اسـلام مـنـصـوب كـرد و از هـمه مسلمانان خواست زير پرچم (اسامه ) براى جهاد با روميان حركت نـمـايـنـد. يكى از اهداف حضرت رسول خدا(ص) از اعزام لشكر (اسامه ) فروپاشى جبهه نفاق بـوده است . و قراين موجود در قضيه ، اين حقيقت را تاءييد مى كند براى روشن تر شدن مطلب ، اين موضوع را به اختصار ذكر مى كنيم .

سريه اسامة بن زيد(227)

روزهـاى آخـر مـاه صـفـر، سـال يـازدهـم هـجرت ، پيامبر(ص) درحالى كه خود كسالت داشت سپاه عظيمى از مسلمانان را به قصد حمله به (روم ) مهيّا نمود. صبحگاه (اسامه ) را خواست ، و فرمود: بـه سـرزمـيـنـى كـه پـدرت در آن شـهـيـد شـده رهـسـپـار شو و اسب را بر سرزمين آنها بتاز. من سـركـردگـى ايـن سـپـاه را بـه تـو دادم . صـبـح هـنـگـام بـر اهل (اُبنى ) حمله بر؛ و سخت محاصره شان نما! امّا آن چنان به سرعت حركت كن كه پيش از رسيدن خـبـر بـه آنـهـا، بـه مـحل نبرد رسيده باشى . اگر خداوند به تو پيروزى داد در ميان آنها كم بـمـان . (و در ايـن سـفـر) هـمـراه خـود، افـراد وارد و كـسـانـى كـه راه را بـلد هـسـتـنـد بردار.(228)

پـس از چـنـد روز پـيـامـبـر اكـرم (ص) مـطـّلع شـد كـه سـپـاه در حـركـت سستى مى كند. با همان حـال بـيـمارى به ميان سپاه رفت و آنها را تحريص و تهييج نمود. پرچم را با دست خود بست و بـه نـام خـدا و در راه خدا نبرد كن و هر كسى را كه به خدا كافر است از زمين برانداز. (اسامه ) بـا پـرچم بسته از مدينه خارج شد و آن را به دست (بريده ) سپرد و در جُرُف ، لشكرگاه زد. آنـجـا نيز در حركت كندى كردند و حركت نكردند. و با بهانه هاى مختلف از رفتن به جنگ روميان سـربـاز زدنـد. بـرخـى بـه ايـن بـهـانـه كـه حـضـرت رسـول (ص) مـريـض اسـت و مـا نـمـى تـوانـيـم او را در ايـن حال رها كنيم لشكرگاه را ترك گفتند. برخى ديگر فرماندهى (اسامه ) را مورد طعن قرار دادند و سپاه را ترك كردند.

پيامبر اكرم (ص) وقتى از بهانه هاى آنها مطّلع گشت به منبر رفت و مجدداً آنها را به رفتن از مدينه تحريص نمود و شايستگى (اسامه ) را يادآور شد.(229)

امـّا ايـن لشـكـر بـه خـاطـر تعلّل ورزى برخى از اصحاب و تخلّف آنها از فرماندهى (اسامه ) مـوفـّق بـه حـركـت نـشـد. بـا رحـلت رسـول خـدا(ص) بـقـيـه افـراد نـيـز بـه مـديـنـه برگشتند.(230)

نكات مهمّ

1 ـ مـرحـوم سـيـد شـريـف الديـن عـامـلى مـى نـويـسـد: (ايـنـكـه رسول خدا(ص) (اسامه ) هفده ساله را بر آنان امير ساخت به خاطر درهم شكستن غرور بعضى ، و برگرداندن سركشى متكبّران آنها و پيشگيرى از نزاع آينده بود؛ تا اشخاصى كه مى خواهند خـود را مـقـدّم دارنـد اگر يكى بر آنان امير شد (كه جوانتر بود) نافرمانى نشان ندهند امّا آنها اين معنى را درك نكردند. لذا در امارت اسامه ايراد كردند.)(231)

2 ـ اهـل سـيـره و تـاريـخ اجـمـاع دارنـد بـه ايـنـكـه خـليـفـه اوّل و دوّم و عدّه اى از بزرگان مهاجران و انصار جزء سپاه اسامه بوده اند.(232)

نتيجه اينكه پيامبر اسلام (ص) در روزهاى آخر عمر شريفشان ، بر حركت لشكر اسامه اين چنين تـحـريـص مى كند، جوانى را به فرماندهى برمى گزيند، بزرگان صحابه را به اطاعت از (اسـامـه ) سـفـارش مى نمايد، و على (ع) و خاصّان را در مدينه نگاه مى دارد بيانگر چيست ؟ آيا يكى از اهداف حضرت (ص) دور كردن مسلمانان مصلحتى از مدينه و آماده كردن زمينه براى تحقق امر الهى در مورد خلافت على (ع) نبوده است ؟

جلوگيرى از نوشتن منشور ابدى

يـكـى از قـرائنـى كـه اجـتـماع منافقان در مدينه را تاييد مى كند، مساله معروف به (مصيبه يوم الخميس ) مى باشد. وقتى پيامبر(ص) متوجّه تمرّد و بازگشت عده اى از مسلمانان از جيش (اُسامه ) شد، تصميم گرفت خلافت على بن ابى طالب (ع) را در محضر اصحاب مكتوب نمايد. امّا همان افـرادى كـه بـه جـبـهـه نـرفـتـه و در مـديـنـه اجـتـمـاع كـرده بـودنـد از تـدويـن مـنـويـّات رسـول خـدا(ص) جـلوگـيـرى نـمـودنـد. بـراى تـبـيـيـن مـطـلب بـه اصل جريان توجّه فرماييد.

بـخـارى بـه سـند خود از عبدالله بن مسعود روايت مى كند كه ابن عباس گفت : هنگامى كه وفات پـيـغـمـبـر فـرا رسـيـد گـروهـى از رجـال از جمله عمر بن خطاب در خانه پيغمبر حضور داشتند. پـيـغـمـبـر(ص) فـرمود: [قلم و كاغذى ] بياوريد تا فرمانى براى شما بنويسم كه بعد از آن گمراه نشويد.

عمر گفت : درد بيمارى بر وى غالب شده قرآن در دسترس شماست .(233) همين كتاب خـدا بـراى مـا كـافـى اسـت . در اين هنگام حضّار به گفتگو و كشمكش پرداختند. عدّه اى مى گفتند نزديك تر شويد تا پيغمبر فرمانى براى شما بنويسد كه بعد از آن هرگز گمراه نگرديد. گروهى ديگر حرف عمر را تكرار مى كردند. وقتى سخنان بيهوده و گفتگوى آنان بالا گرفت ، پيغمبر(ص) فرمود: برخيزيد. عبدالله بن مسعود گفت : ابن عباس ‍ مى گفت : مصيبت بزرگ اين بـود كـه اختلافات و مهمل گويى آنان مانع از اين شد كه پيغمبر چنين فرمانى را براى ايشان بنويسد.(234)

در اين قضيه دو مطلب حايز اهمّيت است .

1 ـ اهـانـت آشـكـار به رسول خدا(ص)؛ به همان كسى كه قرآن كريم فرمود: (وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهـَوى اِنْ هـُوَ اِلاّ وَحـْىٌ يُّوحـى )(235) هـرگـز از روى هـوا و هـوس سخن نمى گويد بلكه آنچه مى گويد وحى الهى است .

2 ـ اجـتـمـاع اعـوان و انـصـار (عـمـر) در مجلس پيامبر(ص) با نزاع و كشمكش مانع كتابت متوقّف سـاخـتـن سـپـاه (اُسـامـة ) و جـلوگـيـرى از صـدور مـنـشـور جـاويـد رسـول الله (ص) بـه خـوبى قدرتمندى جبهه نفاق در روزهاى آخر حيات پيامبر اكرم (ص) را تاءييد مى نمايد.

كودتاى سقيفه و جريان هاى مؤ ثر در آن

سقيفه آغاز انحراف

(اَفَاِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ اِنْقَلَبْتُم عَلى اَعْقابِكُمْ.)(236)

قرآن كريم

با رحلت پيامبر خاتم (ص)، جريان نفاق قدرت يافت و با استفاده از اوضاعِ آشفته سياسى و اجـتـمـاعـى تـوانـسـت خـلافـت را از جـايـگـاه حـقـيـقـى خـود خـارج سـازد و اهل بيت (ع) را مهجور نمايد. مهجور شدن اهل بيت پيغمبر(ص) منجر به مهجوريت قرآن كريم شد. و هـر چـه از رحـلت رسـول خـدا(ص) گذشت به اين دو يادگار پيامبر(ص) بيشتر ظلم شد، تا كـار به جايى رسيد كه در 61 هجرى فرزندان پيامبر(ص) را در كربلا مظلومانه به شهادت رساندند.

ما معتقديم حادثه خونين عاشورا يكى از پيامدهاى تلخ سقيفه بنى ساعده است . اگر حق على (ع) غـصب نمى گرديد هرگز بنى اميّه قدرت نمى يافتند و هيچ يك از جنايت ها و بدعت هايى كه تا سال 61 هجرى پديد آمد به وجود نمى آمد و امام حسين (ع) و يارانش به شهادت نمى رسيدند.

مهيار ديلمى مى گويد:

(فَيَوْمُ السَّقيفَةِ يَابْنَ النَّبِىّ طَرَّقَ يَوْمُكَ فى كَرْبَلا)(237)

يـعـنـى اى زاده مـصـطـفـى ايـن روز سـقيفه بود كه راه كربلا را هموار كرد. و در شعر بعدى مى گويد: از آنجا كه حقّ على و فاطمه زير پا نهاده شد تو را كشتند...

انـحـرافـات فرهنگى و اجتماعى از آنجا آغاز شد كه على (ع)، مفسّر و مبيّن قرآن كريم از امامت و رهبرى كنار گذاشته شد و كسانى زمامدارى جامعه نوبنياد اسلامى را به عهده گرفتند كه به هيچ وجه شايستگى آن امر را نداشتند.

امـام عـلى (ع) در انـتقاد خود از امّت اسلامى به اين حقيقت تصريح مى كند و مى فرمايد: (اى امّت سـرگـردان ، بـعـد از پيامبر خود، اگر آن كسى كه خدا مقدّم داشته است ، مقدّم امر خداوند در هيچ چـيـز، امّت دچار نزاع نمى گشت . آگاه باشيد علم كتاب خداوند نزد ماست ، پس بچشيد كيفر خود را كـه دربـاره آن تـقـصـيـر كـرديـد و در آنـچـه دسـت هـايـتـان پـيـشـاپـيـش آمـاده كـرده اسـت !)(238) همچنين مهيار ديلمى مى گويد: (روز سقيفه بار خيانت بر دوش كشيدند، بارى كه عظمت كوه ها در برابر آن ناچيز است . و روز دگر باز آمدند كه بار از دوش بنهند، امّا خطا قابل جبران نبود.)(239)

بـه هـر حـال آنـچـه مـسـلّم اسـت اين است كه جريان سقيفه بنى ساعده مهمترين عاملِ بوجود آورنده حـادثـه خونين عاشورا است . و به عنوان ريشه انحرافات و بدعتها بايد مورد بحث و بررسى قرار گيرد.

(سـَيَاءْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ لا يَنالُ الْمُلْكَ فيهِ اِلاّ بِالْقَتْلِ وَالتَّجَبُّرِ.)(240) پيامبر اكرم (ص)

زمينه هاى سقيفه بنى ساعده

ايـنـكه چگونه مردم سفارش هاى فراوان پيغمبر(ص) درباره خلافت على بن ابى طالب (ع) را بـه فـرامـوشـى سـپـردنـد و بـا ابـوبـكـر بـيـعـت كـردنـد، مـطـلبـى اسـت كـه در طول تاريخ مورد توجّه انديشمندان و مورّخين بوده است . و كتاب هاى ارزشمندى مانند (الغدير) و (المـراجـعـات ) در اين زمينه تدوين شده است . امّا اين مطلب بطور خاصّى موضوع بحث ما در اين مـقـال نمى باشد. لذا به تفصيل به آن نمى پردازيم و تنها آن را تا حدّى كه مرتبط با بحث زمينه هاى قيام امام حسين (ع) است ، به اختصار مطرح مى كنيم .

بـا توجّه به مباحث گذشته ريشه هاى سقيفه را در دو مطلب بايد جستجو نمود: بقاياى عقايد و سنت هاى جاهلى و توطئه منافقان .

  الف : بقاياى عقايد و سنت هاى جاهلى

چـنـان كـه قـبلاً گفتيم ، اكثر مردم مدينه بعد از هجرت پيامبر(ص) به آن شهر، ايمان آوردند و عـمـده مـردم مـكـّه در سـال هـشـتـم هـجـرى (فـتـح مـكـّه ) اسـلام را پـذيـرفـتـنـد. حـتـى اگـر هـمـه اهـل مكّه و مدينه با بصيرت نيز به اسلام گرويده باشند (كه چنين نبود بلكه تعدادى از آنان مـخـصـوصـاً بـنى اميّه خوفاً اسلام را پذيرفتند) ترك عقايد و خلق و خوى جاهلى در مدت كوتاه حـيـات رسـول الله (ص)، بـه راحـتـى صـورت نـمـى پـذيـرفـت . و تحوّل مطلوب در آنها به كمال نمى رسيد. زيرا تحوّلات فكرى و فرهنگى از مقوله هاى ديرپا و نـيـازمـنـد زمـان طولانى مى باشد. و از سوى ديگر فرهنگ مردم حجاز بسيار پايين بود و همه آنـان آمـادگـى پـذيـرش مـعـارف بـلنـد الهى را نداشتند. لذا بازگشت سنن جاهلى بعد از رحلت پـيـامبر(ص) امرى غير مترقّبه و دور از انتظار نبود. و ما معتقديم دلبستگى و وابستگى عدّه اى از اعراب به خُلق و خوى جاهلى ، نقش زيادى در سقيفه بنى ساعده ايفاء نموده است .

ب : توطئه منافقان

كه در مقابل منزل پيامبر اجتماع كرده بودند وقتى از رحلت ايشان مطمئن شدند، به سرعت خود را بـه سـقـيـفـه بـنـى ساعده رسانده و برنامه ها و توطئه هاى خود را به اجرا گذاشتند. آنها در مرحله اول براى رسيدن به هدف خود، از رسوبات روانى و فكرى جاهلى بهره بردند.

على (ع) هر دو سبب را در يك كلام عنوان نمود: (زنهار كه اينك دست از رشته ى طاعت كشيده ايد و بـا احـكـام جـاهـليـت بـر دژ الهى شكاف وارد آورده ايد... بدانيد كه پس از هجرت ديگر بار به بـَدَويـّت روى آورده ايـد و در پـى همبستگى گروه گروه شديد. جز به نام اسلام ، وابسته اش نيستيد و از ايمان جز تشريفاتش را نمى شناسيد... گويى مى خواهيد اسلام را با شكستن حريم آن و گسستن ميثاق و تعهّدش ، وارونه كنيد.)(241)

حادثه سقيفه

بـراى روشـن شـدن مـطـالب فـوق ، نـقل جريان سقيفه بنى ساعده و گفتگوى مهاجران و انصار حـاضـر در سـقـيـفـه ، مفيد خواهد بود. لذا اين حادثه را از قديمى ترين اسناد در حادثه ، يعنى سـيـره ابـن هـشـام ، تـاريـخ يـعـقـوبـى و انـسـاب الاشـراف بـلاذرى نقل مى كنيم . و سپس ماهيت سقيفه را با توجّه به منابع ديگر، ارزيابى مى نماييم .

ابـن هـشـام مـى نويسد: (وقتى كه پيامبر(ص) رحلت كرد، طايفه انصار دور (سعد بن عباده ) در سـقـيـفـه بـنـى سـاعده جمع شدند... و درحالى كه بقيه مهاجرين همراه (اسيد بن حضير) و (بنى عـبـدالاشـهـل ) در اطـراف ابـوبـكر گرد آمدند. شخصى نزد ابوبكر و عمر آمد و به آنان گفت : طـايـفـه انـصـار اطـراف سـعـد را در سـقـيـفـه بـنـى ساعده گرفته اند اگر مى خواهيد بر مردم فـرمـانـروايـى داشـتـه بـاشـيـد قـبـل از ايـنـكـه عـمـل آنـهـا جـدّى شـود آن را بـگـيـريد. ـ در اين حال (جنازه ) رسول اكرم (ص) را در خانه رها كرده بودند ـ عمر به ابوبكر گفت : (بگذار به سوى اين برادران انصار برويم و ببينيم كه آنها چه مى كنند.)(242)

و يـعـقـوبـى در ايـن بـاره چنين مى نويسد: (روزى كه پيامبر(ص) از دنيا رحلت نمود انصار در سقيفه بنى ساعده جمع شدند درحالى كه سعد بن عباده خزرجى رياست جلسه را به عهده داشت . در ايـن حـال ابـوبـكـر و عـمـر و عـدّه اى از مـهـاجـريـن بـا شـتـاب بـه مـجـلس وارد رسول الله (ص) از ما بود ما اَحقّ و اَولى به اين امر هستيم . انصار گفتند: يك نفر از ما امير كه ثـابـت بـن قـيـس ، خـطـيـب انـصـار فـضـايـل آنـهـا را بـيـان كـرد ابـوبـكـر پـاسـخ داد: شـمـا اهـل ايـن فـضـايل هستيد، و لكن قريش (اَوْلى بِمُحَمَّدٍ مِنْكُمْ) است ، و اين عمر بن خطاب است كه پـيـامبر خدا در حق او فرمود: خدايا دين را به وسيله او عزّت بخش . و اين ابوعبيدة بن جرّاح است كـه پـيامبر(ص) درباره او فرمود: امين اين اُمّت است ، (فَبايِعُوا اَيِّهُما شِئْتُم )! (با هر يك مـى خـواهـيد بيعت كنيد). امّا آن دو نپذيرفتند و گفتند: سوگند به خدا تو مقدّم بر ما هستى و تو همراه رسول الله (ص) در غار بودى . و ابوعبيده دستش را در دست ابوبكر گذارد و عمر مدح او را گفت و قريش حاضر در جلسه با او بيعت كردند.

سـپـس ابـوعـبيده و عبدالرحمن بن عوف هر يك به نحوى از مناقب انصار گفتند و آنها را به بيعت بـا ابـوبـكـر فـرا خـوانـدنـد. (مـنـذر بـن ارقـم ) گـفـت مـا فضل شما را ردّ نمى كنيم امّا اگر على بن ابى طالب (ع) در اينجا بود كسى از ما در خلافت او نزاع نمى كرد.

بـشـيـر بـن سعد اوّلين نفر از انصار بود كه بيعت كرد و اُسيد بن حُضير الخزرجى نفر بعدى بـود و مـردم يكى پس از ديگرى با ابوبكر بيعت كردند، (حَتّى وَطَئُوا سَعْداً) (بنحوى كه سـعـد بـن عـبـاده زيـر دست و پا ماند) و عمر گفت : (اُقْتُلُوا سَعْداً)(243) (سعد را بكشيد.)

بـلاذرى عـلاوه بـر مـطـالب يـعـقـوبـى سـخـنـان ابـوبـكـر را ايـن چـنـيـن نـقـل كـرده اسـت : (مـا اوّليـن مـردم در اسـلام هستيم و در ميان مسلمانان مسكن ما در مركز است . نسب ما شريف ترين است و ما رابطه خويشاوندى نزديك ترى با پيامبر داريم ... اعراب هرگز خود را تـسـليـم قبيله اى جز اين طايفه نخواهند كرد... بنابراين من دو نفر را به شما پيشنهاد مى كنم : عمر و ابوعبيده جرّاح .(244)

چند نكته مهم

الف ـ چـرا انـصـار بـعـد از رحـلت پيامبر(ص) بى درنگ به سقيفه بنى ساعده رفتند ومساءله رهبرى را به شور و مشورت گذاشتند؟

در پاسخ اين سؤ ال دو مطلب قابل توجّه است :

1 ـ نـگـرانـى انـصار از حاكميت قريش و انتقام كشته هاى (بدر) بود چنانكه (حباب بن آنها را در جنگ كشته ايم ، ترس از آنكه اين افراد از ما انتقام گيرند.)(245)

چـنـانـكـه ابـوبـكـر در سـقـيـفه به آنها گفت : (اگر از ميان شما انصار، هر يك از اوس و خزرج خلافت را بگيرند. بخاطر مسائل جاهليت با هم جنگ خواهيد كرد.)(246)

چنانكه ملاحظه مى فرماييد مسايل دوران جاهليت رقابت قومى و قبيله اى ايفاء كننده نقش اصلى مى باشد.

ب ـ انـصار مى گويند: (مِنّا اَميرٌ وَ مِنْكُم اَميرٌ) و سخن ابوبكر كه مى گويد: (مِنَّا الاُْمَراءُ وَ اَنْتُمُ الْوُزَراءُ). و همچنين مى گويد: قريش اَوْلى و برتر و به پيامبر(ص) نزديك ترند. آيا اين سخنان قطع نظر از وصايت و خلافت حضرت على (ع)، با روح اسلام سازگارى دارد؟! آيا پـيـامـبـر(ص) اسـلام نـفـرمـود هـيـچ كـس بـر ديـگـرى شـرافـت نـدارد مـگـر بـه تـقـوا و عمل صالح ؟

به نظر مى رسد آنچه در سقيفه بنى ساعده مورد توجّه مهاجرين و انصار بود، پيشى گرفتن از قـبـايـل ديـگـر و رقابت قومى و قبيله اى بوده است . درحالى كه عدّه اى از آنها با اين كه به حقّانيت على (ع) اعتقاد داشتند، تلاش مى كردند رهبرى جامعه را به خود اختصاص دهند تا از قبيله رقيب عقب نمانند. و اين همان رجعت به عصبيّت جاهلى است .

چـنـان كـه زبـيـر بن بكار مى نويسد: گرچه عدّه زيادى از مسلمانان به حقانيّت على (ع) اعتقاد داشـتـه انـد امـّا بـه خـاطـر رقـابـت هـاى قـومـى هـر يـك مـايـل بـوده انـد رهـبـر از خـودشـان باشد.(247)

ج ـ عـدّه اى از قـريـش كـه ابـوبـكـر را هـمـراهـى كـرده و از او حـمـايـت كـردنـد از افـراد مـعـلوم الحـال عصر جاهلى بودند يعنى از اشراف قريش كه تا آخرين لحظات با پيامبر(ص) جنگيدند و هـنگامى اسلام آوردند كه شمشير حضرت (ص) بالاى سر آنها بود. و چاره اى جز تظاهر به اسـلام نـداشـتـنـد. از جـمـله آنـهـا، سـهـيـل بـن عـمـر، حـارث بـن هـشـام و عـكـرمـة بـن ابـى جهل بودند.(248)

د ـ كـسـانـى كـه از قـريـش در (سـقـيفه ) شركت كردند يقيناً با آمادگى قبلى وارد آن انجمن شده بودند چون ابتدا ابوبكر فضايل ابوعبيده جرّاح و عمر را بيان مى كند. و آمادگى خود را براى بـيـعـت اعـلام مـى كـنـد امـّا آنـهـا نـمـى پـذيـرنـد. سـپـس ابـوعـبـيـده و عـمـر فضايل ابوبكر را مى گويند افراد را به بيعت با ابوبكر ترغيب مى كنند و اين با (فلته ) و نـاگـهانى بودن قضيه ه‍ ـ درباره اين كه چرا (بشير بن سعد) اوّلين نفر بيعت مى كند گفته اند چون نسبت به پسرعموى خود سعد بن عباده حسادت مى ورزيد و خود ادّعاى رياست خزرج داشت مـسـلّم شـود زودتر با قريش بيعت كرد. (حباب بن منذر) در همان سقيفه به (بشير) گفت : تو از روى حسادتى كه با سعد داشتى با ابوبكر بيعت كردى .(249)

و ـ مـنـافـقـان ، و مـسـلمـانـان مـصـلحـتـى كـه خـيـانـت هـاى آنـهـا را در فـصـل قـبـل (250) يادآورى كرديم در شكل گيرى سقيفه مؤ ثر بوده اند، لذا بعد از انتخاب ابوبكر جريان نفاق به طور كلّى در جهان اسلام ناپديد مى شود.(251)

مـرحـوم عـلاّمـه طـبـاطـبـايـى در ايـن بـاره مـى فـرمـايد: چگونه ممكن است حركت منافقين با رحلت پـيـامـبـر(ص) مـنـقـطـع شده باشد و هيچ گونه ضدّيت و دسيسه بر ضد دين نداشته باشند؟! بـنـابـراين يا منافقان بعد از رحلت پيامبر(ص) متاءثر شدند و در اثر اين تاءثّر مخلصانه ايـمـان آوردنـد. يـا آنـان بـا مـسـؤ وليـن حـكـومـت اسـلامـى ، (قـبـل يـا پس از رحلت آن حضرت (ص)) توافق سرّى داشتند كه كسى مزاحم آنان نشود و امنيّت داشـتـه باشند. و يا يك مصالحه اتّفاقى بين آنان و مسلمانان رخ داده ؛ و همه در يك مسير قرار گرفته اند لذا درگيرى ها از بين رفته است .(252)

ابـن ابـى الحـديـد ذيل خطبه 210 نهج البلاغه ضمن اينكه مى پذيرد كه جريان نفاق بعد از رحـلت پـيـغـمـبـر(ص) نـاپـديـد شـده اسـت آنـرا تـوجـيـه مى كند و مى نويسد: (منافقان بعد از پيامبر(ص) از بين نرفتند بلكه در جامعه پنهان شدند. به نحوى كه مسلمانان نمى توانستند آنـها را تشخيص دهند. برخلاف زمان پيامبر(ص) كه حضرت (ص) از طريق وحى مطّلع مى شد. و قـرآن پـرده از چـهـره پـر تـزويـر آنـهـا مـى افـكـنـد. حـضـرت رسول (ص) چون آنها را به خوبى مى شناخت ؛ زيرا قرآن مى فرمايد: (وَ لا تُصَلِّ عَلى اَحَدٍ مـِنـْهـُمْ مـاتَ اَبـَداً) امـّا خـلفـاء مـاءمـور بـه ظـاهـر بودند؛ و همه مسلمانان نزد آنان يكسان بوده اند.)(253)

شناخت منافقان نيست تا گفته شود پس از رحلت پيامبر(ص) چون وحى قطع شد شناسايى آنها مـيـسـّر نـبـود بـلكـه مـقـصـود، جـبـهـه نـفـاق و خـطـى اسـت كـه در مقابل نظام اسلامى در عصر رسالت ايستادگى مى كرد و به انحاء مختلف با پيامبر(ص) و خط هدايتى

(حَمَلُوها يَومَ السَّقيفَةِ اَوْزاراً تَجُفُّ الْجِبالُ وَ هِىَ ثِقالُ ثُمَّ جاؤُا مِنْ بَعْدِها

يَسْتَقِلُّونَ وَ هَيْهاتَ عَتْرَةَ الاَْثْقالِ.)(254) مهيارديلمى