تاريخ اديان و مذاهب جهان جلد سوم

عبداللّه مبلغى آبادانى

- ۹ -


ادريس دوم فرزند ادريس اول :  
پس از در گذشت ادريس ، چون كنيز وى باردار بود طرفدارانش منتظر ماندند و دو ماه بعد آن كنيزك پسرى زائيده ، نام او را ادريس دوم نهادند. اين كودك هشت ساله بود كه همه قرآن را حفظ كرده و بخوبى تلاوت مى نمود و چون به سن يازده سالگى رسيد، بربريان در ربيع الاول سال 188 هجرى در شهر وليلى با وى بيعت كردند و سپس همه قبائل مراكش به بيعت او در آمدند.
ادريس در سال 193 شهر فاس را بنا نهاد و در مدت يك سال بناى آن به پايان رسيده و آنجا را پايتخت خويش قرار داد. او در سال 213 در سن 36 سالگى در گذشت و داراى 12 پسر بود.
پس از درگذشت او فرزندش محمد بن ادريس به جاى پدر جلوس كرد كه او نيز در سال 221 در گذشت و فرزندش ، على بن محمد زمام امور كشور را به دست گرفت و در دوران حكومت محمد بن على كشور در امنيت كامل و با عدل و داد در مسير خود روبراه بود. وى در سال 234 هجرى در گذشت ، و يحيى برادرش زمام حكومت را در دست گرفت ، و در اين عصر بود كه حكومت ادريسيان قدرت و شكوه زيادى پيدا كرد و مردم از هر طرف به سوى آن شهر روى آوردند و يحيى بن محمد در سال 264 در گذشت .
يحيى بن يحيى :  
پس از در گذشت يحيى بن محمد، فرزندش يحيى زمام امور كشور را به دست گرفت . اين مرد روش بسيار زشتى با مردم داشت و لذا مردم عليه او دست به شورش زدند، و ناچار يحيى به اندلس فرار كرد، و عبدالرحمن بن ابى سهل فرمانده شورشيان زمام امور فاس را در دست گرفت .
يحيى چهارم :  
پس از كشته شدن يحيى سوم ، چهارم به حكومت رسيد و ايشان از بهترين امراى خاندان ادريسى بود و به عدل و انصاف با مردم خود مشهور بود.
در اواخر قرن سوم كه نفوذ فاطميان در آفريقا گسترش پيدا كرد، قدرت ادريسيان رو به ضعف نهاد تا سرانجام در سال 300 هجرى ، اين كشور به دست فاطميان سقوط كرد و پس از مدتى حكومت ادريسيان ، بين فاطمى ها و اموى ها تقسيم شد و قسمت شرقى مراكش در دست فاطمى ها
و قسمت غربى آن ، به دست اموى ها اداره شد.
حكومت علويان در ايران در منطقه گرگان و طبرستان  
محمد، آخرين امير طاهريان در نيشابور حكومت مى كرد. كارمندان حوزه مالياتى و دولت مردان حكومتى او دست به بيدادگرى فراوان يازيدند، به ويژه به مردم گرگان و طبرستان زياد نمودند. مردم اين سامان از اين اوضاع به تنگ آمده ، تا اينكه يكى از سادات بنام حسن بن زيد كه يكى از اعقاب امام حسن مجتبى و مقيم شهر رى بود به طبرستان دعوت شد و مردم آن سامان با او بيعت نمودند. حسن بن زيد علوى ، ملقب به ((داعى كبير)) با كمك و يارى مردم ، ماءموران محمد آخرين حاكم طاهريان را از منطقه بيرون كردند و سلسله علويان را كه نخستين حكومت شيعه مذهب در ايران بود، در اين منطقه به وجود آوردند و در حدود 19 سال و نه ماه
در گرگان و طبرستان فرمانروايى نمودند، وپس از حسن ، زيد برادرش ، محمد بن زيد علوى ، در حدود 17 سال و نه ماه حكومت كرد تا سرانجام محمد بن زيد به دست امير اسماعيل سامانى شهيد شد و اين منطقه ، حكومتش بدست سامانيان افتاد. ولى پس از گذشت 13 سال يكى ديگر از افراد اين خاندان به نام حسن بن على معروف به ((اطروش )) در اين منطقه عليه حكومت سامانيان قيام كرد، ماءموران اين سلسله را بيرون كرد و دوباره حاكميت علويان را در گرگان و طبرستان برقرار كرد. اطروش مدت 13 سال در اين منطقه حكومت نمود، و مذهب تشيع را رواج كامل داد و به دست او گروه فراوانى مسلمان شدند، و مساجد زيادى را بنا كردند (134)
در كتاب الادب فى ظل بنى بويه آمده است : مردم ديلم با وجود آنكه شهرشان در زمان حكومت عمر فتح شده بود، ولى بت پرست بودند و در عصر حكومت حسن بن على اطروش اسلام را اختيار نمودند و تشيع را پذيرفتند (135)
اطروش در سال 304 هجرى شهيد شد و دامادش ، حسن بن قاسم علوى كه مردى با كفايت و بسيار مدير بود. به حكومت رسيد و معروف به ((داعى صغير)) گرديد. حسن بن قاسم پس از 12 سال حكومت به دست افراد سردار امير نصر سامانى (136) كشته شد و با مرگ داعى صغير، دوران حكومت 63 ساله علويان و همچنين نخستين دولت شيعه در اين منطقه پايان يافت . در اين باره به كتاب شيعه و تشيع استاد محمد جواد مغنيه لبنانى ترجمه سيد شمس الدين مرعشى رجوع كنيد.
قبيله حمدانيان و مذهب تشيع  
پس از علويان ، حمدانيان در گسترش مذهب تشيع در موصل و حلب ، كوشش فراوان نمودند و روز به روز بر عظمت آن افزودند. مرحوم مظفر در كتاب تاريخ شيعه مى گويد:
در عصرى حكومت يوسف الدوله ، مذهب تشيع در سوريه ، گسترش ‍ برق آسايى داشت ، به طورى كه در دوره حمدانيان ، مركز جهان تشيع شناخته مى شد. و در زير همه گنبدهاى مساجد، اسامى : الله ، محمد، على و فاطمه ، حسن و حسين نقش بسته بود، و شيعيان روز به روز بر عظمت و قدرتشان افزوده مى شد، در حالى كه اسمى از معاويه و يزيد و پادشاهان آل مروان در ميان مردم نبود. (137)
در خطط مقريزى آمده است : مردم حلب بر مذهبى حنفى بودند تا اينكه در دوره سيف الدوله ابوابراهيم ممدوح به حلب آمده و اهالى آنجا به مذهب شيعه و شافعى گرويدند و موذنين در تمام جوامع و مساجد، حى على خير العمل مى گفتند و سلجوقيان بارها به حلب يورش بردند ولى موفق نشدند و حكومت از آن بنى حمدان بود. (138)
فاطميون و مذهب تشيع در آن عصر  
تاريخ نگاران اتفاق دارند كه حكومت فاطميان بر اساس مذهب نشيع استوار گرديد و آنان مساجد زيادى ساختند و در اذان حى على خير العمل مى گفتند، و گويندگان در مساجد سخن خود را با صلوات و درود بر محمد صلى الله عليه و آله او آغاز مى نمودند، و جلسات درس و بحث جامع الازهر، روى مبانى شيعه تدريس مى شد، و اجراى احكام قضا طبق مذهب تشيع بود.
معز در يك فرمان نوشت : پس از رسول اكرم صلى الله عليه و آله بهترين مردم ، امام على بن ابيطالب مى باشد كه در روز 18 ذيحجه به وصايت منصوب گرديده است و بايد آن روز را عيد قرار داده و مردم جشن برپاى دارند. (139)
المعزلدين الله پس از پدرش منصور، در سال 341 هجرى زمام امور كشور را به دست گرفت . او مردى دانشور بود و چند زبان عصر خودش ‍ را خوب مى دانست ، و در عصر او بود كه همه قبايل بر بر مطيع دولت فاطميان شدند، و او بود كه توانست حكومت خود را تا ساحل اقيانوس ‍ اطلس گسترش دهد. او در سال 358 هجرى جوهر صقلى را با سپاه بزرگى ماءمور فتح مصر نمود. جوهر صلقى پس از تصرف ((برقه )) به سوى اسكندريه حركت كرد و بدون جنگ و مقاومت مردم ، وارد شهر شد. جوهر توانست نفوذ عباسيان و اخشيديان را از كشور مصر براى هميشه از ميان بردارد، و كشور مصر را به قلمرو فاطميان در آورد. او وزير داناى المعزلدين الله بود كه توانست فاطميان را بر شام و فلسطين و حجاز مسلط كند و همه اين مناطق را جزو قلمرو حكومت فاطميان گرداند. (140)
جوهر صقلى و بناى شهر قاهره  
جوهر صلقى ، وزير با تدبير المعزلدين الله ، پس از پيروزى بر مصر در سال 358 هجرى به بناى قاهره پرداخت و آنجا را مركز حكومت فاطميان قرار داد، و جامع از هر را جهت آموزش فقه مذاهب تشيع پايه گذارى نمود و جلسات درس را آنجا تشكيل داد، و فقه شيعه و مذهب تشيع را در بين مردم رواج داد و فرمان صادر كرد كه در خطبه ، صلوات بر محمد و آل او بفرستد و در اذان حى على خير العمل بگويند و مصر را مركز حكومت فاطميان قرار داد و پس از سه سال ، در سال 365 هجرى در گذشت و حكومت به فرزندش عزيز بالله رسيد. عزيز بالله در نشر مذهب تشيع ، بسيار كوشا بود و تمام همت خود را در نشر و گسترش اين مذهب مصروف داشت ، و در عصر حكومت وى همه كارهاى كشور به دست شيعيان اداره مى شد، و احكام صادره از دادگاهها موافق مذهب تشيع بود.
در خطط مقريزى آمده است : عزادارى دهم محرم از ايام اخشيديان آغاز شده و در دوره فاطميان گسترش يافت و روز دهم محرم در مصر، خريد و فروش متوقف و بازار تعطيل مى شد، و مردم با نوحه گرى و گريه در حرم مطهر ام كلثوم و رقيه گرد مى آمدند. (141)
در رابطه با آرامگاه مذكور در مصر كه هم اكنون مورد تقديس و تكريم مسلمانان جهان است ، حضرت آيت الله العظمى سيد شهاب الدين مرعشى رضوان الله عليه مى فرمودند كه :
((آرامگاه حضرت زينب سلام الله عليها در مصر است و نه در شام ، و آن آرامگاه كه در شام است مربوط به حضرت ام كلثوم مى باشد)) سيد مير على در مختصر تاريخ العرب آورده است : از مهم ترين ساختمانهاى شهر قاهره در دوره فاطميان ، ساختمان حسينيه اى است كه در آنجا مصائب حضرت سيد الشهدا عليه السلام خوانده مى شد، و فاطميان در حفظ اين شعائر بسيار كوشا بودند كه اين كار جزئى از برنامه مردم شده بود و اگر سياست خبيث و دشمنى صلاح الدين ايوبى با شيعه نبود، حالا مصر يكى از كشورهاى مهم تشيع به شمار مى رفت (142)
حكومت و فرمانروايى سلسله آل بويه  
اين سلسله از مردم ايران و از اهالى گيلان بودند. اينان در اوائل قرن چهارم هجرى در شهر ((ديلم )) زندگى مى كردند. در فرهنگ انجمن ناصرى آمده است : ديلم و ديلميان ، با اول مكسور و يا مجهول و لام مضموم ، نام شهرى است از ولايات گيلان كه موى مردم آنجا اغلب مجعد است . (143)
و در بستان السياحه آمده است : ديلميان محلى است مسرت نشان از اطراف گيلان و از توابع لاهيجان و از قديم مردمش شيعه بوده اند كه پادشاهان ديالمه از آنجا برخاسته اند و اكثر ايشان به زيور كلمات آراسته اند، بنابراين تحقيق بعضى از مورخان ايشان از نسل بهرام گور، و به اعتقاد جمعى از فرزندان يزدجرد فرار كرده ، به گيلان رفتند، و چون مدتى در ديلم اقامت نموده بودند، آنان را به اين نام خوانده اند. (144)
در شهر ديلم ، ابوشجاع بويه زندگى مى كرد. وى سه فرزند به نام هاى على ، حسن و احمد داشت . ابن اثير در حوادث سال 321 هجرى مى گويد: ابو شجاع خوابى مى بيند و براى تعبير خواب خود به نزد مردى كه در تعبير خواب مهارت داشته مى رود و مى گويد: من در خواب ديدم كه بول مى كنم و آتشى از آلتم بيرون آمده و به طرف آسمان بالا رفت ، آنگاه شعله آتش سه قسمت شد و پراكنده گرديد و به سبب اين آتش همه جانورانى شد و مردم در برابر اين نور خاضع شدند!
معبر گفت : اين خواب بسيار خوب است ، و از ابوشجاع وجهى را جهت تعبير خوابش طلب كرد. او گفت : به خدا چيزى ندارم . معبر گفت : تو سه فرزند دارى كه در آينده ، آنها صاحبان سلطنت و حكومت پادشاهى خواهند بود.
ابوشجاع بر اثر تنگدستى ، هر سه فرزندش را در ارتش حكومت ((مرداويج )) وارد كرد. اين سه فرزند، چنان لياقتى از خود نشان دادند كه به سمت فرماندهى سپاه منصوب گرديده ، شهرت فراوانى را به دست آوردند، و سرانجام از اطاعت مرداويج ، سر پيچى كرده و ادعاى استقلال نمودند. (145)
على عماد الدوله :  
على - عماد الدوله - پسر بزرگ ابوشجاع ، نخستين پادشاه از سلسله آل بويه است ، كه در زمان پادشاهى مرداويج ، به فرماندهى كرخ از توابع خوزستان منصوب گرديد. و پس از در گذشت مرداويج ، على عمادالدوله با همكارى سپاهيان ديلمى و دو برادرش ، شهرهاى اصفهان و شيراز و خوزستان را به تصرف خود در آورد و حكومت مقتدرى را تشكيل داد و مدت شانزده سال و شش ماه پادشاهى كرد و در سال 338 هجرى در شهر شيراز بدرود حيات گفت .
حسن ركن الدوله :  
پس از در گذشت على عماد الدوله ، حسن ركن الدوله حكومت را در دست گرفت . حكومت او بر اساس عدل و داد بود و در مدت زمامدارى اش مردم در آسايش به سر مى بردند. ركن الدوله مساجد زيادى را بنا كرد، و نسبت به سادات ، مهربان بود و بعد از 44 سال پادشاهى ، در سال 366 هجرى در گذشت .
احمد معز الدوله :  
معزالدوله ، فرزند كوچك ابوشجاع ، سلطانى عادل بود كه در عراق حكومت مى كرد و حكومتش بر عدل استوار بود. او بسيار مهربان و نسبت به فقرا، بخشنده بود، و نسبت به حضرت سيد الشهدا عليه السلام ارادت خاصى داشت و اول كسى بود كه روز عاشورا را تعطيل رسمى اعلام كرد. معزالدوله 21 سال و يازده ماه حكومت كرد و در سال 356 هجرى در گذشت .
عضد الدوله :  
پس از در گذشت ركن الدوله ، عضد الدوله بر تخت سلطنت جلوس ‍ كرد، و او اول كسى است كه لقب ((پادشاهى )) را گرفت عضد الدوله در سال 356 هجرى به حكومت رسيد. او با دانشمندان رفتارى خوش ‍ داشت و نسبت به مقام شامخ حضرت على بن ابيطالب عليه السلام از خود كرنش خاصى نشان مى داد. بقعه مباركه امام على عليه السلام و امام حسين عليه السلام را به طرز با شكوهى تعمير كرد، و در اطراف شهر مدينه ديوار كشيد، براى شيخ مفيد احترام قائل بود و به ديدنش ‍ مى رفت . (146)
جلال الدوله :  
پس از در گذشت مشرف الدوله ، برادرش جلال الدوله جانشين او شد و مدت 17 سال پادشاهى كرد و در شعبان سال 435 هجرى در گذشت . او علاقه فراوانى به مذهب تشيع داشت و در اين مذهب بسيار استوار بود و هميشه به زيارت امام اول و امام سوم شيعيان مى رفت و چون به يك فرسنگى مى رسيد، پياده شده ، پا برهنه مى رفت . غناوى مى گويد: آل بويه در ترويج و نشر بسيار كوشا بودند و مذهب شيعه در عصر آل بويه از هر جهت پيشرفت كرده بود.
اهالى بغداد كه تا زمان آل بويه سنى بودند، پس از حكومت آنان مذهب تشيع را از جان و دل پذيرا شدند. (147)
ابن اثير در حوادث سال 352 هجرى گويد: معز الدوله با يك فرمان همگانى ، روز عاشورا را تعطيل رسمى اعلان نموده و خريد و فروش را در آن روز ممنوع ساخت و دستور داد در اين روز بر حسين عليه السلام عزادارى برپا دارند و اشك بريزند. و نيز دستور داد در روز 18 ذيحجه به مناسبت روز عيد غدير و ولايت امام على عليه السلام ، شهر را آذين نموده و جشن بگيرند. (148)
كلمه ديلم از نظر اهل لغت :  
ديلم ، در لغت وسيله و ابزارى است كه براى سوراخ كردن سنگ و ديوار بكار مى رود، و نيز ابزارى است كه با هواى متراكم از آن استفاده مى شود. اين كلمه در زبان عربى در معنى دشمنى به كار گرفته مى شود و اگر گفته شود كه فلان گروه از ديالمه است ، يعنى از دشمنان مى باشد. و در معنى سياه و سياهى و جماعت نيز به كار مى رود، و اگر كسى را به عنوان ديلم يا ديلمى وصف نمايند، او را دشمن خوانند، يعنى اين شخص در دشمنى و كينه توزى مانند ديلميان است . اعراب ، ديلميان را مردمى شجاع و متهور و سر سخت و خطرناك و بى باك مى دانستند. جا حظ مى گويد: عربها وقتى بخواهند به دشمنى سخت مثال بزنند مى گويند: (( ما هم الا الترك و الديلم )) . (149)
به هر روى ، ديلم نام تيره اى از ايرانيان ساكن ديلمستان است . اين تيره تا قرن هشتم هجرى وجود داشته و از تيره گيل جدا شده بودند. در قرن مذكور، سادات كيايى ، گروه زيادى را از ايشان كشتند. ظاهرا آنانكه باقى ماندند، با مردم گيل در هم آميختند، وگيلكان امروزى فرزندان و بازماندگان هر دو تيره هستند. چند نقطه هم در ايران به نام ديلم و ديلمان هم اكنون وجود دارد.
1 - بندر ديلم : يكى از بخش هاى استان بوشهر، است .
2 - ديلمان يا مكان ديلم ها، دهستانى از بخش سياهكل و جزو شهرستان لاهيجان است .
3 - همسايه گيلان را ديلم و ديلمستان گويند.
4 - ديلمستان - نام محلى از توابع سلماس كه امروز ديلمقان گويند. (150)
سرزمين ديلم و مناطق آن  
سرزمين ديلم ، امروز جزو گيلان شمرده مى شود، اما در قرن چهارم و پنجم هجرى - در عصر حكومت آل بويه - گيلان جزوى از ديلم محسوب مى شده است ، و جغرافى دانان گفته اند: در اعصار گذشته گاهى از ديلم ، به عنوان مازندران و گرگان نام مى برده اند.
مقدسى در احسن التقاسيم مى گويد: ديلم داراى پنج كوره (شهرستان ) است : از طرف خراسان ، قومس (در حدود دامغان ) و گرگان و گنبد قابوس و طبرستان (مازندران ) و ديلمان (گيلان كنونى ) و درياچه خزر در ميان اين نواحى قرار دارد. (151)
ولى بيشتر نويسندگان جغرافيا، از ديلم به عنوان ناحيه كوچكى كه در اطراف رشت و رودبار است ، نام برده اند. (152)
مذهب آل بويه از ديدگاه مورخان  
ابن كثير مى گويد: تيره آل بويه ، همه شيعه و رافضى بوده اند. (153) ابوالمحاسن گفته است : آل بويه به تشيع و رافضى بودن شهرت دارند. (154)
در اينكه آل بويه عموما پيرو مذهب شيعه و دوستدار اهلبيت عليه السلام بوده اند ترديدى نيست ، سخن در اين است كه آيا آنها شيعه دوازده امامى بوده اند يا زيدى مذهب ؟ ظاهرا علت گمان زيدى بودن آنها در بعضى از اذهان ، اين بوده است كه در ابتداى حمله معز الدوله به عراق ، مردم مازندران با محمد بن الحسن زيدى بيعت كرده بودند و اين معنا سبب شده است كه بعضى تصور كنند كه آل بويه بر طريق مذهب زيد بن الحسن عليه السلام بوده اند. (155) سيد بن طاوس درباره عضدالدوله مى گويد: او يكى از علما نجوم بود و منسوب به تشيع است ، شايد زيدى مذهب بوده است . (156) مقدسى مى گويد كه عضدالدوله به مذهب ظاهريه تمايل داشته است (157) آنچه اين گفته را تاءييد مى كند، اين است كه او قاضى القضاه خود را از علماى مذهب ظاهريه انتخاب كرده بود و قاضى ابوالحسن جزرى كه از علماى مذهب ظاهرى بود، از دوستان قديم عضد الدوله بشمار مى آمد كه از شيراز با وى به بغداد آمد (158)
ولى اقداماتى كه پادشاهان آل بويه به عنوان شعائر مذهبى شيعه و تقويت آن بكار بردند، قرائنى است بر دوازده امامى بودن آنها. از قبيل تعطيل كارها بطور رسمى در روز عاشورا و بر پائى جشن و سرور در روز عيد غدير خم و ساختن گنبد و بار گاه بر روى قبر حضرت على عليه السلام و امام حسين عليه السلام و ايجاد بناها و ديگر ساختمانهاى مذهبى و وقف نمودن ساختمانها و املاكى براى امام على عليه السلام و اظهار ارادت آنها نسبت به ساخت امير المؤ منين و امام حسين در شكل زيارت و بها دادن به شيعيان همه اين امور حاكى از توجه و عنايت خاص شاهان آل بويه به ائمه شيعه و طرفدارى آنها از شيعيان مى باشد.
پادشاهان آل بويه علاوه بر اينكه خود به زيارت كربلا نجف و كاظمين مى رفتند، براى امامزادگان و علويان هم نذر مى كردند و وصيت مى نمودند كه اجسادشان را در جوار يكى از آنها و مراقد ائمه به خاك بسپارند و اگر هم سفارشى از طرف آنان نشده بود، باز هم فرزندانشان ، اجساد آنها را در يكى از مشاهد مشرفه دفن مى كردند.
ابن ابى الحديد در فضائل اميرالمؤ منين على عليه السلام مى گويد: چه بگويم درباره مردى كه اهل ذمه با اينكه منكر نبوت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) بودند، او را دوست مى داشتند، و فلاسفه كه معاند دين اند، برايش عظمت قائل اند، پادشاهان فرنگ و روم ، صورت او را در معابد خود به تصوير مى كشيدند، و پادشاهان ترك و ديلم نقش شمايل او را بر شمشير خود مى آوردند و بر شمشير عضدالدوله و پدرش ركن الدوله صورت اميرالمؤ منين على عليه السلام نقش شده بود و شمشير آلب ارسلان و فرزندش ملك شاه مزين به تمثال على (عليه السلام ) بود و پادشاهان از تصوير و تمثال آن حضرت ، نشانه فتح و پيروزى را اميد داشتند.(159)
نسب آل بويه و خاندان آنها 
بعضى از دانشمندان مانند ابوريحان بيرونى ، در اصل نسب اين خاندان ترديد نموده و يا آن را ساختگى دانسته اند. (160)
حاج زين العابدين مؤ لف كتاب بستان السياحه مى گويد: بنابر تحقيق ، ديلميان از نسل بهرام گوراند، و به اعتقاد گروهى از مورخان ، از فرزندان يزدجرد آخرين پادشاه ايران از ساسانيان ، مى باشند.(161)
آل بويه در آغاز:  
بويه فرزند فناخسرو، در ديلم گيلان با گمنامى و تنگدستى زندگى مى كرد و به صيد ماهى مشغول بود. اين خاندان از سال 321 هجرى ، حكومت را در دست گرفتند و 120 سال فرمانروايى كردند. و چون از راه صيادى امرار معاش مى كردند، بناچار در كنار دريا زندگى مى نمودند. اين خاندان در زمان عضدالدوله ديلمى به اوج قدرت و حاكميت خود رسيدند.
تشيع در عصر آل بويه و شهرهاى شيعه نشين 
در قرن چهارم و پنجم ، شيعيان در ايران و عراق متمركز بودند. در بعضى از شهرهاى ايران و عراق ، محله هاى بزرگى ، محل استقرار شيعيان بود، كه بيشتر دوازده امامى بودند، و از فرقه هاى ديگر شيعه نيز مانند اسماعيليه و زيديه در بعضى از نواحى ، عده اى سكونت داشتند.(162)
از شهرهايى كه در عصر حكومت آل بويه شيعه نشين بوده ، شهر مذهبى قم ، شهرت بيشترى داشته است ، و آل بويه بخاطر علاقه اى كه به تشيع داشتند، نسبت به اين شهر توجه خاصى را از خود نشان مى دادند. در ميان شاهان اين سلسله ، ركن الدوله و در ميان رجال آنها، صاحب بن عباد، بيشتر شهر قم را مورد توجه قرار مى دادند.
صاحب بن عباد از حسن بن محمد بن حسين قمى كه يكى از دانشمندان آن عصر بود، خواست كه كتابى در رابطه با تاريخ قم به نام او تاليف كند، و او هم در سال 378 هجرى كتاب ((تاريخ قم )) را نوشت كه بسيار مشهور است . اين كتاب در سال 805 و 806 هجرى توسط حسن بن على بن حسن بن عبدالملك قمى به فارسى ترجمه گرديده است و در سال 1313 شمسى مطابق با دوم رمضان 1353 هجرى در تهران ، چاپ و منتشر شده است . (163)
شهر قم و وجه نامگذارى آن 
اين شهر بسيار كهن و قديمى ايران باستان است كه قرن ها پيش از اسلام وجود داشته . مورخان قديم بعضى از حاكمان را كه در زمان پادشاهان باستانى ايران قديم در قم حكومت كرده اند، نام برده اند، و مداركى در دست است كه اسكندر مقدونى ، قم را ويثران كرد. احتمالا آبادى قم در زمان هخامنشيان آغاز گرديده است . (164)
در تاريخ قم آمده است كه : يكى از آتشكده هاى معروف در زمان زردتشتيان در قريه اى از قم به نام نردجان بوده ، كه سايقه زيادى داشته است و قوم مجوس درباره آن زياد سخن گفته اند، و چون اسلام به ايران آمد، تلاش زيادى براى حفظ و نگهدارى آن نمودند. سرانجام آن را به دو بهره نمودند، بهره اى را به طرف فارس در قريه اى به نام بكاران ، و بهره اى را به قريه فسا منتقل ساختند كه اگر يكى خاموش شود، ديگر باقى بماند (165)
در شهر قم خيابانى به نام آذر وجود دارد كه پس از گذشت 1413 سال ، هنوز هم اين خيابان را به نام آذر مى خوانند (166)، و به اين علت اين خيابان را آذر گفته اند كه از قديم الايام در مسير آتشكده اى بوده است كه به طرف قريه نردجان منتهى مى شده است . اما وجه تسميه قم ، با اينكه احتمالات گوناگونى ذكر شده ولى صحيح ترين آنها اين است كه واژه قم ، معرب كومه است ، كه در زبان فارسى به معناى ((گودال پر آب )) و نيز جايگاه كمين شكار مى باشد.
چون سرزمين اطراف قم ، قبل از آنكه قم به شكل شهر در آيد، داراى گودالهاى پر آبى بوده و چوپانان ، گوسفندان خود را براى آشاميدن آب و چريدن در سبزه زارهاى اطراف آن گودال ها مى بردند، به تدريج عده اى از چوپان ها در اطراف كومه ها مسكن نموده و اقامت نمودند، و نيز شكارچيان در اطراف اين كومه ها به شكار مى پرداختند و پس از ظهور اسلام و نفوذ تازيان ، بسيارى از كلمات تغيير پيدا كرد. از جمله ، عرب ها، كومه را قم تلفظ كردند. (167)
بناى شهر قم را به يكى از پادشاهان پيشدادى - طهمورث - نسبت داده اند. شكى نيست كه در زمان ساسانيان ، شهر قم معروف بوده است . (168)
و در كتابى كه از آن عصر به خط پهلوى باقى مانده و عنوانش ‍ ((خسروگو اذان و ريزك )) است ، سخنى از قم به ميان آمده است كه : خسرو از غلام خود به نام ((ريزك )) پرسيد بوى بهشت چگونه است ؟ غلام در پاسخ گفت : اگر بوى شراب خسروانى و سيب شامى و گل سمرقندى و ترنج طبرى و نرگس مشكى و بنفشه اصفهانى و زعفران قمى و نيلوفر شيروانى را فراهم سازى ، از بوى بهشت ، بوئى توان برد.
و نيز در شاهنامه فردوسى در سه جا از قم نام برده شده كه نمايانگر وجود اين شهر در عصر ساسانيان است . بنا به گفته استخرى ، در يك منزلى شهر قم ديهى بوده بنام ((قريه المجوس )) كه مردم آن همگى كيش زرتشتى داشته اند و معبد و آتشكده و دخمه هاى فراوانى در اطراف قم وجود داشته است . مطالب فوق را استاد رشيد ياسمى در رابطه با تاريخ قم آورده است . ولى مرحوم استاد علامه عباس فيض در گنجينه آثار قم آنها را با دلائلى رد كرده است . (169)
شهر قم و پذيرش اسلام  
همانگونه كه اشاره شد قبل از ورود اسلام به ايران ، ساكنان قم زردشتى بوده اند. و بنا به نقلى گروهى نيز از يهوديان در آنجا زندگى مى كردند، تا اينكه در سال 23 هجرى ، اين شهر به دست ابوموسى اشعرى فتح شد و اسلام به آن راه يافت و طولى نكشيد كه مردم قم به مذهب شيعه گرويدند، و شايد يكى از علل بى توجه بودن حكام نسبت به قم ، گرايش ‍ شديد آنها به تشيع بوده باشد.
تا اواخر دوم هجرى ، قم تابع اصفهان بوده و حاكم مستقلى نداشته است ، تا اينكه در عصر هارون الرشيد، حمزه بن يسع كه يكى از بزرگان و اكابر قم بود، از خليفه خواست كه قم را از اصفهان جدا سازد و اجازه داده شود كه نماز جمعه و عيدين در آن شهر بر پا شود، و خليفه تقاضاى او را پذيرفت .
نخستين گروه از عرب ها كه به قم آمدند، جمعى از بنى الاشعر بودند كه در زمان حجاج بن يوسف ثقفى ، به فرماندهى عبدالرحمن بن محمد بن اشعث بن قيس عليه حجاج شورش نمودند و بر اثر نفاق سپاهيان عبدالرحمن ، اين مرد شكست خورد لذا اشعرى ها به اتفاق عبدالرحمن پس از شكست به قم آمدند.
قبل از آمدن تيره اشعريون ، گروهى از تيره هاى بنى مذحج نيز در قم توطن داشته اند و چون ساكنان اصلى شهر در دژى زندگى مى كردند، مدتها بين اشعرى ها و ساكنان قلعه زد و خورد بوده ، سرانجام اشعرى ها پيروز شدند و شهر قم را تحت نفوذ خود در آوردند.
در زمان خلافت عباسى ها - كه آل على عليه السلام را شكنجه مى دادند - بسيارى از سادات به طرف قم فرار كردند و همين تراكم شيعيان در قم شد.
مرحوم عباس فيض بر اين باور است كه نام قم قبلا ((شق شمرده )) بوده و قم از نامهايى است كه بعد از ظهور اسلام پيدا شد (170) بعضى از محدثين گفته اند در شب معراج ، رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مردى را در هيئت و لباس مخصوص با قلنوه و زنگوله در اين سرزمين ديد كه جلوس كرده است . پيامبر به او فرمود: قم يا ملعون ؛ لذا اين شهر را قم نام نهادند، ولى اين روايت از نظر سند ضعيف است . (171)
جهت اطلاع بيشتر در مورد شهر مذهبى قم به كتاب ((گنجينه آثار قم )) تاءليف علامه مرحوم عباس فيض مراجعه كنيد.
كاشان شهر شيعه نشين  
به نقل معجم البلدان ، كاشان شهرى است نزديك اصفهان و اهالى آن شيعه اماميه و در مذهب خود، محكم و استوارند. سمعانى مى گويد: كاشان شهرى است نزديك قم ، و من چون به آن شهر رسيدم ، در آنجا اقامت نمودم . مردم آن شهر همه شيعه اند و اهل فضل الدين بن على العلوى الحسينس الكاشانى رسيدم ، بر كتيبه ايوان خانه او اين آيه نوشته شده بود: (( انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا )) و ابولؤ لؤ - قاتل عمربن خطاب - را مردم كاشان ، بابا شجاع گويند و مورد احترام مردم آن سامان مى باشد. (172)
در تاريخ كاشان آمده است : آنچه در افواه اهالى اين بلد مشهور و معروف است نام اين ولايت ، در زمان قديم ((چهل حصاران )) بوده ، و دژ بند ويژه اى نداشته است در هنگامى كه زبيده خاتون همسر هارون الرشيد خليفه عباسى از شهر كاشان گذر كرد، در يكى از دژهاى چهل حصاران منزل نمود و چون اهالى اين منطقه براى زبيده احترام فراوانى قائل شدند، زبيده به آنان گفت : مى خواهم به پاس اين همه احترام ، خدمتى به شما كرده باشم ، بهتر آنست كه آنچه را خودتان مى خواهيد انجام دهم اهالى گفتند: چون ما منزل مسكونى مستحكم نداريم و مردم ما در اين جلگه پراكنده اند و سالى چند بار، ديلمان بر ما مى تازند و مال و عيال ما را اسير و دستگير مى نمايند، اگر جهت ما سر پناهى ساخته شود، خدمت بزرگى است . خواسته اهل چهل حصاران مقبول زبيده افتاد، وى فى الفور به احضار معماران و مهندسان پرداخت تا بر حسب استعداد و قابليت زمين ، در ساعت سعد، طرح برج و بارو و خندق را با كاه يا گچ و خاكستر بريزند كه در طرح و بنياد قلعه بندى ، كاه افشاندند لهذا اين شهر در آغاز ((كاه فشان )) ناميده شد و در اثر كثرت استعمال ((كاشان )) گفته شد.
چون اشرف افغان وارد اين سرزمين شد از جمله شهرهايى كه ويران كرد و به قتل و عام ساكنان آن پرداخت ، شهر قم و كاشان بود كه اموال مردم اين دو شهر را به غارت برد و چون آغا محمد خان قاجار بر سر كار آمد، كاشان را آباد و خرابى ها را جبران نمود. (173)
در قديم الايام ، قم و كاشان دار الايمان بوده و بعد از ورود اشعريون به قم ، رفته رفته نواحى قم از قبيل اراك و تفرش و آشتيان و كمره و بعضى از قراء سردسير و گرمسير كاشان در حيطه تصرف اعراب در آمد. تا آن زمان قم و كاشان دو منطقه جدا گانه نبودند و قبل از هجرت اين دو محل چندان آبادى نداشته اند و تنها داراى چند دژ كوچك بوده كه مجوسان در آنجا سكونت داشته اند، و پيش از ولادت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله درياچه ساوه خشك نشده بود و وسعت آن تا چهار كيلومترى كاشان امتداد داشته و به واسطه نزديك بودن كاشان به آن ، اين محل بسيار بد آب و هوا بود. (174)
يكى ديگر از قريه هاى كهن شيعه نشين قريه كره رود است كه در اطراف اراك (عراق ) سلطان آباد قرار دارد.
آوه شهر نيز يكى از شهرهاى شيعه نشين بوده كه امروز به شكل دهى در آمده است . اين محل در چهار فرسنگى شهر ساوه قرار دارد. شهر ديگر تفرش بوده كه از شهرهاى شيعه نشين محسوب مى شده است . آوه يا آبه در برابر ساوه گفته مى شود كه مردمان آن عموما شيعه بوده اند بر خلاف ساوه كه آن روز مردمانش سنى بوده اند و هميشه بين اين دو محل ، اختلاف و رد و خورد وجود داشته است .
صاحب معجم البلدان گويد: آبه در نزديكى ساوه است كه آن را آوه هم مى گويند اهالى آنجا همه شيعه اند و اين محل هميشه آباد بوده تا اينكه در سال 607 هجرى كه سپاه تتار به آن حدود روى آوردند، شهر ساوه و آوه را قتل عام نمودند. مردم آوه عيدين (عيد فطر و قربان ) و عيد غدير و عاشورا را هرگز از ياد نبرده اند و آرامگاه امامزاده عبدالله موسى و فضل و سليمان در آنجا مى باشد و هميشه علما و دانشمندان بسيارى در آنجا زندگى مى كرده اند. از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه : چون مرا به معراج بردند، نظرم به مجلسى افتاد كه زمينش همچون كافور سفيد بود و بوى خوشى از آن سرزمين به مشامم رسيد. از جبرئيل پرسيدم اين محل چه نام دارد؟ جبرئيل عرض كرد: اينجا را آبه گويند، مردم اين محل رسالت تو و ولايت آل تو را قبول كرده اند و مبارك باد بر اهالى اين سرزمين ولايت و دوستى شما خاندان (175)
شعارهاى شيعه ازاعصار گذسته تا امروز هميشه يك رنگ بوده و هرگز حالت دوگانگى نداشته است ، مخصوصا با روى كار آمدن آل بويه ، بر گرمى بازار شعارهاى شيعيان افزوده گشت . ولى با روى كار آمدن سلجوقيان جلوگيرى به عمل آمده ، اما از ميان نرفت . (176)
يكى از شعارهاى مشهور جهان تشيع گفتن (( حى على خير العمل )) در اذان واقامه است كه در هر شهرى كه شيعه نشين بود اين جمله در اذان گفته مى شد و هر گاه قدرت به دست حاكمان سنى مى افتاد از گفتن اين كلمات جلوگيرى بعمل مى آوردند و در عصر آل بويه و در حكومت فاطمى ها در مصر دوباره اين شعار زنده شد. (177)
و يكى ديگر از شعارهاى شيعيان ، گفتن (( اشهدان عليا ولى الله )) در اذان و اقامه است ، كه در زمان حكومت طغرل سلجوقى از گفتن آن جلوگيرى بعمل آمده ولى در زمان شاه اسماعيل صفوى مجددا رواج پيدا كرد و او دستور داد اين كلمات در وقت اذان از ماءذنه ها پخش گردد. (178)
ابومنصور خطيب گفته است : خدايا هر كس على را مولاى خود مى داند بيامرز؛ اشاره به اين است كه شيعه در اذان ، شعار ولايت على عليه السلام را بر زبان جارى مى كرده است . براى توضيح بيشتر به كتاب آل بويه صفحه 45 رجوع كنيد.
مذهب و فقه جعفرى  
وجه تسميه  
مذهب و فقه جعفرى منسوب به ششمين پيشواى معصوم حضرت امام جعفر صادق عليه السلام است . امام صادق عليه السلام برازنده ترين شخصيت علمى و فقهى جهان اسلام است . آن حضرت در طول زندگى پرفضيلت خود از دست جباران و ستمگران عصر خود ناراحتى هاى بسيار ديد و چون دوره زندگى او مصادف با پايان حكومت بنى اميه و آغاز حكومت بنى عباس بود و آنها هم درگير منازعات رياست طلبانه خود بودند، امام صادق عليه السلام توانست از آن فرصت استفاده لازم را بكند و به بسط و توسعه فقه اسلام بپردازد و از اين رهگذر شاگردانى را تربيت كند. از آنجا كه فقه شيعه در زمان آن حضرت و بدست تواناى آى پيشواى بزرگ تدوين گرديد، از اين جهت ، علماى سنت و جماعت فقه شيعه را فقه جعفرى و مذهب جعفرى نام نهادند.
در مجلس درس امام صادق عليه السلام كه در مدينه تشكيل مى شد گروهى از بزرگان و سرشناسان آن عصر حاضر مى شدند و عده اى كثير از محضر آن امام بزرگوار استفاده مى كردند. تعداد كسانى كه از آن حضرت روايت نقل كرده اند و يا موفق به درك حضورش شده اند طبق نقل علامه و شيخ طوسى بيش از سه هزار نفر بوده اند.
از جمله كسانى كه از محضر آن حضرت استفاده علمى نموده اند، ابو حنيفه نعمان بن ثابت ايرانى الاصل و مالك بن انس مى باشند و نيز گفته شده كه جابر بن حيان كه در علم شيمى شهرت بسزايى دارد از محضر امام بهره برده است . از شاگردان مشهور آن حضرت زراره بن اعين و دو فرزند ايشان حسين بن زراره و حسن بن زراره مى باشند.
اختلاف اصلى شيعه با سنى بر سر جانشينى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى باشد كه شيعه معتقد است جانشين پيامبر به نص بايد با شد و سنى معتقد است كه جانشين پيامبر بايد توسط مردم انتخاب شود، و در مسائل فوع و احكام نيز اساس استنباط در شيعه كتاب و سنت و عقل و اجماع ، ولى در ميان تسنن بيشتر كتاب و سنت و راءى و قياس و استحسان و مصالح مرسله است ، كه براى توضيح بيشتر به كتابهاى علم الاصول بايد رجوع كرد. و نيز براى حصول اطلاع جامع درباره عمده اختلاف شيعه و سنى به كتاب عقايد الشيعه تاليف مظفر صفحه 15 به بعد مراجعه كنيد.
زيديه  
اين گروه از پيروان زيد بن على بن الحسين عليه السلام مى باشند. هم اكنون مذهب مردم يمن بيشتر زيدى مى باشد. از جمله فقيهان و مجتهدان معروف اين فرقه ، حسين بن صالح بن حسن است كه در سال 161 هجرى بدرود حيات گفته است و نيز حسن بن زيد بن محمد ملقب به امام داعى الى الحق كه از سال 250 تا 270 هجرى در طبرستان پادشاهى مى كرد، و ديگر قاسم بن ابراهيم علوى و نوه او الهادى يحيى و ابو جعفر مرادى مى باشند.
از قديم ترين كتب زيديه مجمع الحديث و مجموع الفقه است كه اين دو كتاب را ((مجموع الكبير)) گويند اين كتاب فتاوى و اخبار زيد بن على بن الحسين عليه السلام مى باشد كه عمر بن خالد واسطى آن را نقل نموده است . و او از ياران و اصحاب زيد بوده است .
شيعيان زيدى مذهب نسبت به ديگر فرق اسلامى ، به شيعه نزديكتراند. آنان امامت مفضول بر فاضل را جايز مى دانند، در نتيجه پيشوايى سه خليفه را پذيرفته اند، هر چند با عثمان ميانه خوبى ندارند و بر كاهش ‍ ايرادات زيادى دارند (179)
چگونگى رسميت يافتن مذاهب اربعه اهل سنت  
در عصر حكومت عباسيان و گسترش خلافت آنان ، فقهاى زيادى با آراء گوناگون در مسائل مهم مخصوصا قضا، فتاوى مختلفى ارائه مى دادند و هر كدام پيروان و مريدان فراوانى پيدا كرده بودند كه گاهى فتاوى مجتهدين با احكام صادره از طرف قضاوت دربار تضاد پيدا مى كرد و از طرفى وجود گروههاى زياد با آراء آشفته مختلف علاوه بر ايجاد تشتت و اختلاف ، به نفع هيئت حاكمه نبود، از اين جهت دولت عباسى بر آن شد كه از ميان آن همه مجتهدان ، تنها چهار نفر از آنها را به عنوان صاحبان فتوى برگزيند و آنان عبارت بودند از: ابوحنيفه ، مالك ، شافعى و احمد حنبل .
حكومت عباسى اين چهار فقيه را به عنوان فقهاى مذهب اهل سنت و جماعت كه تقليدشان براى هميشه ضرورت دارد به مردم معرفى كرد و مذهب فقهى آنان را رسميت داد. لذا اينجا بود كه باب اجتهاد را در چهار چوبه آرار فقهى اين فقيهان قرار دادند و در حقيقت باب اجتهاد را بستند، و چه بسا فقهاى مبرزى را كه آرا فقهى شان مستدل تر مى نمود، در بوته بى توجهى قرار دادند. امروز سرتاسر دنياى تسنن مقلد دائمى اين چهار فقيه مى باشند.
چرا مذهب شيعه رسميت پيدا نكرد؟  
ظلم ها و ستم هائى كه خلفاى جائر بنى عباس بر خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله در طول دوران حكومتشان روا داشتند، به مراتب بدتر از ستم و جفاى بنى اميه نسبت به اين خاندان بود. منصور دوانيقى پس از بازگشت از بيت الحرام چون به ربذه رسيد دستور داد همه سادات علوى را زندانى نمودند. از قول حسن بن زيد نقل شده كه مى گويد: من ايستاده بودم كه سادات بنى فاطمه را از زندانى كه خانه مروان بود بيرون آوردند در حالى كه وضع بسيار فجيعى داشتند. امام صادق عليه السلام فرموده بود هر وقت آنها را آوردند كه ببرند مرا خبر كنيد و چون علويان را در كوچه آوردند، امام صادق عليه السلام در پشت پرده نازكى ايستاد و ديد عبدالله و ابراهيم بن حسن و گروهى از سادات بنى الحسن را به زنجيرها بستند در اطراف آنان ماءموران گرد آمده و آنها را در كوچه نگاه داشته اند تا مردم آنها را تماشا نمايند. امام صادق عليه السلام به اندازه اى گريه كرد كه محاسن شريفش ترشد. در اين موقع امام صادق عليه السلام جلو آمد تا با آنان سخن گويد، ماءمورين مانع شدند، حضرت آنها را نفرين كرد. امام صادق عليه السلام به خانه بازمى گشت در حالى كه عبا از دوش مباركش افتاده و يكى از دو نعلين در دست و ديگرى در پا با حالى بسيار منقلب و دگرگون . هنوز امام عليه السلام به بقيع نرسيده بود كه ماءمورى كه مانع از سخن گفتن حضرت شده بود، شترش او را به زمين زد و در دم جان داد! امام صادق (عليه السلام ) به منزل آمد و در را بست و دو شبانه روز متصل گريه كرد.(180)
در يكى از روزها منصور خواست تا محمد ديباج را بياورند و دستور داد او را تازيانه بزنند. ماءمورين اين كار را كردند و چون محمد ديباج را آوردند، پيكر او مجروح و چهراش سياه شده بود و يك چشمش از ضرب تازيانه از حدقه بيرون آمده بود.
مسعودى گويد: سادات را به زندانى كه به نام حبس هاسمه در كنار فرات و نزديك جسر كوفه بود منتقل كردند و عباسيان با اين وضع ضد انسانى كه روى تاريخ را سياه كرده اند سادات را به قتل رساندند. اين كشتار خونين و اين خون آشامى نسبت به سادات علوى ، اول از منصور خود آشام شروع شد. او تا توانست سادات را به خاك و خون كشيد.
پس از منصور نوبت به مهدى و هادى و هارون و ماءمون رسيد و آنها نيز تا توانستند از سادات گردن زدند. حسادت و كينه عباسيان نسبت به علويان وحشت آور است .(181)
اسحاق نيشابورى مى گويد: در روزهائى كه منصور دستور ساختن بغداد را داد، جاسوسان و ماءمورينى را فرمان داد تا هر كجا سادات را ديدند آنها را تسليم بناها نموده تا بجاى آجر در ساختمانها بكار روند! يك روز جوان خوش سيمائى با موهاى بلند مشكى از فرزندان حسن را دستگير كرده و نزد بنا آوردند. ماءمور هم ايستاده و مراقب بود تا مبادا او را فرار دهند و از دستور خليفه سرباز زنند، بنا از ديدن جوان بسيار رقت كرد و چون به چيدن آجر گذاردن گچ رسيد، ديد نزديك است كه جوان جان دهد، به وى گفت ناراحت نباش ، مت ترا نجات خواهم داد. آنگاه در ديوار منفذى قرار داد تا بتواند تنفس نمايد و چون شب شد به سراغ ان جوان علوى امد و او را نجات داد و گفت : خودت را پنهان دار تا به دست ماءموران گرفتار نشوى ، زيرا اگر اين بار ماءموران تو را دستگير نمايند، جان هر دوى ما در خطر است .
جوان گفت : من مادر پيرى دارم كه در انتظار من است ، بايد او را از انتظار در آوردم . آن كارگر گفت : آدرس خانه را به من بده همراه يك نشانه ، تا او را از انتظار در آوردم جوان گفت : پس بيا مقدارى از گيسوى مرا با خودت براى مادرم ببر و با اين نشانه بگو: فرزندت سالم است و از اين منطقه فرار كرد. آن كارگر مى گويد: با آن نشانه آمدم در خانه اى صداى گريه و ناله شنيدم ، دانستم همان مادر جوان علوى است . او را درباره فرزندش كه زنده و سالم است مطلع ساختم و نشانه را به او ارائه دادم ، او خوشحال شد و من برگشتم . (182)
عبدالله بزاز نيشابورى مى گويد: من با حميد بن قحطبه طائى معامله داشتم . در يكى از روزهاى ماه رمضان بر او وارد شدم ، پس از كمى استراحت دستور داد سفره غذا جهت او آوردند. من به وى گفتم : ماه رمضان است و من نه مريضم و نه در سفر. او از شنيدن اين سخن من به گريه افتاد پس از فراغت از غذا خوردن روى به من نموده در حالى كه از چشمانش اشك سراريز بود! من گفتم : امير! چرا گريه مى كنى ؟ گفت : در زمانى كه هارون در طوس بود شبى ماءمورى از طرف وى مرا نزد هارون برد چون بر وى وارد شدم ، به من روى كرده و گفت : چه اندازه گوش به فرمان اميرالمومنين هستى ؟ من در پاسخ او گفتم : در اطاعت از خليفه جان و اموالم را در طبق اخلاص مى گذارم و به حضور شما تقديم مى دارم !
هارون با لب خنده رضايت بخشى مرا بدرقه نمود. من به منزل بازگشتم . طولى نكشيد كه براى بار دوم ، ماءمور هارون آمد! من گفتم : (( انا لله و انااليه راجعون . )) مرا باز نزد خليفه گفته اول را تكرار كرد و من گفتم جهت رضايت و خشنودى خليفه ، از جان و مال و فرزندان و ايمانم مى گذارم ! هارون از شنيدن اين سخن بسيار مسرور و شكفته شد (( و قال خذ هذا السيف و امتثل ما يامرك به هذا الخادم ، قال فتناول الخادم السيف و ناولينه و جاء الى بيت بابه مغلق ففتحه فاذا فيه بئر فى وسطه )) و سه اطاق همانند بودند كه در هر يك از آنها بيست نفر از ذرارى رسول صلى الله عليه و آله از پيرمردان كهنسال و جوانان كم سن و سال به زنجير كشيده شده بودند. خادم روى به من كرده و گفت : خليفه از تو مى خواهد كه اينان را به قتل رسانى ! (( و كانوا كلهم علويين من ولد على عليه السلام و فاطمه سلام الله عليها )) خادم يكى پس از ديگرى آنها را به دست من مى داد، من هم گردن مى زدم تا به آخرين نفر از علويان رسيدم ، و اجساد و رووس آنان را در چاهى كه از پيش آماده و تهيه شده بود مى انداختم ، آنگاه به طرف اطاق دوم رفتم ، در آن نيز بيست علوى بود، آنها را نيز گردن زدم و اجساد آنان را در چاه افكندم ، سپس به طرف اطاق سومى رفتم و در آن اطاق نيز بيست نفر از فرزندان على عليه السلام و فاطمه سلام الله زندانى بودند و آنان را نيز يكى پس از ديگرى گردن زدم تا اينكه به آخرين آنان كه پيرمرد كهنسالى بود رسيدم .
(( فقال لى : تبالك يا ميشوم اى عذر لك يوم القيمه اذا قدمت على جدنا رسول الله و قد قلت من اولاده ستين نفسا من ولد على عليه السلام و فاطمه سلام الله : )) اندامم را رعشه گرفت و گويا بند جسمم جدا مى شد. خادم مرا هى زد، من آن پيرمرد علوى را نيز گردن زدم و پيكر خون آلود او را در چاه انداختم ! عبدالله ! من با انجام اين عمل پرگناه كه 60 تن از فرزندان رسول الله را به خاك و خون كشيده ام آيا نماز و روزه هاى من چه اثرى دارد؟ در صورتى كه من يقين دارم كه از مخلدان در جهنم هستم . (183)