تفسير نمونه جلد ۱۶

جمعي از فضلا

- ۴ -


بـه هـر حـال مشركان لجوج اصرار داشتند كه چرا پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) مـعـجزاتى همچون موسى نداشته است ؟ و از سوى ديگر نه به گفته ها و گواهى تـورات در بـاره عـلائم پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اعتنا مى كردند، و نه به قـرآن مجيد و آيات پرعظمتش ، لذا قرآن ، روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) كـرده مى گويد: (بگو اگر شما راست مى گوئيد كه اين دو كتاب از سوى خدا نيست ، كتابى روشنتر و هدايت بخشتر از آنها از سوى خدا بياوريد تا من از آن پيروى كنم ) (قل فاتوا بكتاب من
عند الله هو اهدى منهما اتبعه ان كنتم صادقين ).
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر آنـهـا دنـبـال كـتـاب هـدايـت مـى گـردنـد و دنـبـال معجزات ، چه معجزهاى بالاتر از قرآن و چه كتاب هدايتى بهتر از آن ؟ اگر چيزى در دسـت پـيـامـبر اسلام جز اين قرآن نبود براى اثبات حقانيت دعوتش كفايت مى كرد، ولى آنها حق طلب نيستند بلكه مشتى بهانه جويانند.
سـپـس اضـافـه مـى كـند: (اگر اين پيشنهاد تو را نپذيرفتند بدان آنها از هوسهاى خود پيروى مى كنند) (فان لم يستجيبوا لك فاعلم انما يتبعون اهوائهم ).
زيـرا انسانى كه هواپرست نباشد، در برابر يك چنين پيشنهاد منطقى تسليم مى شود، اما آنها در هيچ صراطى مستقيم نيستند و هر پيشنهادى را به بهانه اى رد مى كنند.
ولى (آيـا كسى گمراهتر از آن كس كه پيروى هواى نفس خويش كرده و هيچ هدايت الهى را نپذيرفته است پيدا مى شود)؟! (و من اضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله ).
(مسلما خداوند جمعيت ظالمان را هدايت نمى كند) (ان الله لا يهدى القوم الظالمين ).
اگر آنها حق طلب بودند و راه را گم كرده بودند، لطف الهى به مقتضاى (و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا) شامل حالشان مى شد، ولى آنها ستمگرند، هم بر خويش و هم بر جامعه اى كه در آن زندگى دارند ستم مى كنند، آنها هدفى جز لجاج و عناد ندارند، چگونه ممكن است خداوند كمك به هدايت آنها كند.
نكته :
هوا پرستى عامل گمراهى
در آيات فوق رابطه اين دو با صراحت بيان شده و حتى گمراهترين مردم گروهى معرفى شده اند كه رهبر خود را هواى نفس خويش ‍ قرار داده اند و هرگز هدايت الهى را نپذيرفتند.
هـواى نـفـس ، حـجـاب ضـخـيـمـى اسـت در مـقـابـل چـشـمـان عقل انسان .
هـواى نـفس آنچنان دلبستگى به انسان نسبت به موضوعى مى دهد كه قدرت درك حقايق را از دسـت مـى دهـد، چـرا كـه بـراى درك حـقـيـقـت تـسـليـم مـطـلق در مـقـابـل واقـعـيـات ، و تـرك هر گونه پيشداورى و دلبستگى شرط است ، تسليم بيقيد و شـرط در مـقـابل هر چيز كه عينيت خارجى دارد خواه شيرين باشد يا تلخ ؟ موافق تمايلات درونـى مـا يـا مـخـالف ؟ هـمـاهـنـگ بـا مـنـافـع شخصى يا ناهماهنگ ؟ ولى هواى نفس با اين اصول سازگار نيست .
در اين زمينه بحث مشروحى در ذيل آيه 43 سوره فرقان (جلد 15) نيز داشته ايم .
جـالب اينكه در روايات متعددى آيه فوق به كسانى تفسير شده است كه امام و رهبر الهى را نپذيرفته اند و تنها به آراى خويش تكيه مى كنند.
ايـن روايات كه از امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) و بعضى ديگر از ائمـه هـدى (عـليـهـم السـلام ) نـقـل شـده در حـقـيـقـت از قـبـيـل مـصـداق روشـن است و به تعبير ديگر انسان نيازمند به هدايت الهى است ، اين هدايت گاهى در كتاب آسمانى منعكس مى شود، و گاه در وجود پيامبر و سنت او، و گاه در اوصياى معصومش ، و گاه در منطق عقل و خرد.
مهم آنست كه انسان در خط هدايت الهى باشد و نه هواى نفس ، تا بتواند از اين انوار هدايت بهرهمند گردد.
آيه و ترجمه


و لقد وصلنا لهم القول لعلهم يتذكرون (51)
الذين ءاتينهم الكتب من قبله هم به يؤ منون (52)
و إ ذا يتلى عليهم قالوا ءامنا به إ نه الحق من ربنا إ نا كنا من قبله مسلمين (53)
اءولئك يـؤ تـون اءجـرهـم مـرتـيـن بـمـا صـبـروا و يدرءون بالحسنة السيئة و مما رزقنهم ينفقون (54)
و إ ذا سـمـعوا اللغو اءعرضوا عنه و قالوا لنا اءعملنا و لكم اءعملكم سلم عليكم لا نبتغى الجهلين (55)


ترجمه :
51 - ما آيات قرآن را يكى بعد از ديگرى براى آنها آورديم شايد متذكر شوند.
52 - كسانى كه قبلا كتاب آسمانى به آنها داده ايم به آن (قرآن ) ايمان مى آورند.
53 - و هنگامى كه بر آنها خوانده مى شود مى گويند: به آن ايمان آورديم ، اينها همه حق است ، و از سوى پروردگار ماست ، ما قبل از اين هم مسلمان بوديم .
54 - آنـهـا كـسانى هستند كه اجر و پاداششان را به خاطر شكيبائيشان دو بار دريافت مى دارنـد آنـهـا بـه وسـيـله نـيـكيها بديها را دفع مى كنند، و از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى نمايند.
55 - هـر گـاه سـخـن لغـو و بـيـهـودهـاى بـشـنـونـد از آن روى مـى گـردانند و مى گويند اعمال ما از آن ماست ، و اعمال شما از آن خودتان ، سلام بر شما (سلام وداع ) ما طالب جاه
شان نزول:
در مـورد شـان نـزول آيـات فـوق مـفـسـران و راويـان خـبـر، روايـات گـونـاگـونـى نقل كرده اند كه قدر مشترك همه آنها يك چيز است و آن ايمان آوردن گروهى از علماى يهود و نـصـارى و افـراد پـاكـدل به آيات قرآن و پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .
از (سـعـيـد بـن جـبـيـر) نـقـل شـده كـه ايـن آيـات در بـاره هـفتاد نفر از كشيشهاى مسيحى نـازل شـده اسـت كـه (نـجـاشـى ) آنـهـا را بـراى تـحـقـيق از (حبشه ) به (مكه ) فرستاد، هنگامى كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سوره يس را براى آنها تلاوت كرد اشك شوق ريختند و اسلام آوردند.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد ايـن آيـات در بـاره جمعى از نصاراى نجران (شهرى است در شـمـال يمن ) نازل شده كه نزد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و آيات قرآن را شنيدند و ايمان آوردند.
بعضى ديگر آن را در مورد (نجاشى ) و يارانش مى دانند.
و بـعـضـى نـزول آنـرا در بـاره (سلمان فارسى ) و جمعى از علماى يهود، مانند (عبد الله بن سلام ) و (تميم الدارى ) و (جارود عبدى ) دانسته اند.
و بـالاخـره بـعـضى نيز آن را اشاره به چهل نفر از علما و روشن ضميران مسيحى مى دانند كـه سـى و دو نـفرشان از حبشه با جعفر بن ابى طالب به مدينه آمدند و هشت نفر از شام كه در ميان آنها (بحيرا) راهب معروف شامى بود.
البته روايات سه گانه نخست متناسب با نزول اين آيات در مكه است ، و گفتار كسانى را كـه مـعـتـقـدنـد تـمـام ايـن سـوره مـكـى اسـت تـايـيـد مـى كـنـد، ولى روايـت چـهـارم و پـنجم دليـل بـر ايـن اسـت كـه ايـن چـنـد آيـه اسـتـثـنـاء در مـديـنـه نازل شده و گواهى است
بر قول كسانى كه آنها را (مدنى ) مى دانند.
بـه هـر حـال ايـن آيـات شـاهـد گـويـائى اسـت بـر ايـنـكـه گـروهـى از دانـشـمـنـدان اهل كتاب با شنيدن آيات قرآن ، اسلام را پذيرا شدند، زيرا ممكن نبود پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) چـنـيـن چـيـزى را بـگـويـد در حـالى كـه كـسـى از اهـل كتاب به او ايمان نياورده باشد چرا كه مشركان فورا به نفى و انكار برمى خاستند و جار و جنجال به راه مى انداختند.
تفسير:
حق طلبان اهل كتاب به قرآن تو ايمان مى آورند
از آنـجـا كـه در آيـات گذشته سخن از بهانه هائى بود كه مشركان براى عدم تسليم در مقابل حقايق قرآن مطرح مى كردند، آيات مورد بحث از دلهاى آمادهاى سخن مى گويد كه با شـنـيـدن ايـن آيـات ، حـق را پـيـدا كـرده و بـه آن سـخـت وفـادار مـانـدنـد، و از جـان و دل تسليم آن شدند، در حالى كه قلب هاى تاريك جاهلان متعصب كمترين اثرى از خود نشان نداد!
مـى فـرمـايـد: (مـا آيـات قـرآن را يـكـى بـعـد از ديگرى براى آنها آورديم شايد متذكر شوند) (و لقد وصلنا لهم القول لعلهم يتذكرون ).
ايـن آيـات هـمـچـون قـطـرات بـاران پـيـوسـتـه بـه يـكـديـگـر بـر آنـهـا نـازل شـد، در شـكـلهـاى متنوع ، و كيفيات متفاوت ، گاهى وعده پاداش ، گاهى وعيد دوزخ ، گـاه نـصـيـحـت و انـدرز، گـاه تـهديد و انذار، گاه استدلالات عقلى ، و گاه تاريخ عبرت انـگـيـز و پـر بـار گـذشـتـگـان خـلاصـه مـجـمـوعـه اى كـامـل و بـسيار متجانسى كه هر قلبى مختصر آمادگى داشته باشد او را به خود جذب مى كند، اما كوردلان نپذيرفتند.
ولى (كسانى كه قبلا كتاب آسمانى به آنها داده ايم (از يهود و نصارى ) به
قرآن ايمان مى آورند) (الذين آتيناهم الكتاب من قبله هم به يؤ منون ).
چرا كه آن را هماهنگ با نشانه هائى مى بينند كه در كتب آسمانى خود يافته اند.
جـالب ايـنـكـه ايـنـهـا فـقـط گـروهـى بـودند از اهل كتاب ، اما آيه فوق از آنها به عنوان اهـل كـتـاب بـدون هـيـچ قـيـدى يـاد مـى كـنـد شـايـد اشـاره بـه ايـنـكـه اهل كتاب واقعى اينها بودند و ديگران هيچ !
سـپـس مـى افـزايد: هنگامى كه اين آيات بر آنها خوانده مى شود مى گويند: به آن ايمان آورديم ، اينها مسلما حق است ، و از سوى پروردگار ما است (و اذا يتلى عليهم قالوا آمنا به انه الحق من ربنا).
آرى تلاوت اين آيات بر آنها كافى بود كه (آمنا) بگويند و تصديق كنند.
سپس اضافه مى كند:
نـه تـنـهـا امـروز تـسـليـم سـخـنـان پـروردگـاريـم كـه (قبل از اين هم مسلمان بوديم ) (انا كنا من قبله مسلمين ).
مـا نـشـانـه هـاى ايـن پـيـامـبـر را در كـتـب آسـمـانـى خـود يـافـتـه بـوديـم ، و بـه او دل بـسـته بوديم و با بيصبرى انتظار او را مى كشيديم ، و در اولين فرصت كه گمشده خود را يافتيم آن را گرفتيم و با جان و دل پذيرفتيم .
سـپـس قـرآن بـه پـاداش عـظـيـم اين گروه تقليد شكن و حق طلب پرداخته چنين مى گويد: (آنـها كسانى هستند كه اجر و پاداششان را به خاطر صبر و شكيبائيشان دوبار دريافت مى دارند)! (اولئك يؤ تون اجرهم مرتين بما صبروا).
يكبار به خاطر ايمانشان به كتاب آسمانى خودشان كه به راستى نسبت به آن وفادار و پايبند بودند، و يكبار هم به خاطر ايمان آوردن به پيامبر اسلام ، پيامبر
موعودى كه كتب پيشين از او خبر داده بود.
ايـن احـتمال نيز وجود دارد كه دوبار پاداش گرفتن آنها به خاطر آنست كه هم به پيامبر اسـلام قـبـل از ظـهـورش ايـمـان داشـتـنـد و هم بعد از ظهورش ايمان آوردند چنانكه از آيات گذشته اين معنى استفاده مى شود.
و آنـهـا بـراى انـجـام وظـيـفـه در هـر دو مرحله ، صبر و استقامت فراوان به خرج دادند، نه مـنـحرفان يهود و نصارى ، عمل آنها را مى پسنديدند، و نه تقليد از نياكان و جو اجتماعى بـه آنـهـا اجـازه رها كردن دين سابق مى داد، اما آنها ايستادند و پا بر سر منافع خويش و هواى نفس گذاردند و پاداش عظيم الهى را دو چندان كسب كردند.
سـپـس به يك رشته از اعمال صالح آنها كه هر يك از ديگرى ارزندهتر است اشاره مى كند ايـن اعـمـال عـبـارتـنـد از (دفع سيئات بوسيله حسنات ) (انفاق از نعمتهاى الهى ) و (برخورد بزرگوارانه با جاهلان ) كه به انضمام (صبر و شكيبائى ) كه در جمله قبل آمد، چهار صفت ممتاز مى شود.
نـخـسـت مـى گويد: (آنها بوسيله نيكيها، بديها را دفع مى كنند) (و يدرئون بالحسنة السيئة ).
بـا گـفـتـار نـيـكـو، سـخـنـان زشـت را، و بـا مـعـروف ، مـنـكـر را، و بـا حـلم ، جـهـل جـاهلان را، و با محبت عداوت و كينه توزى را، و با پيوند دوستى و صله رحم ، قطع پـيـونـد را، خـلاصـه آنـها سعى مى كنند بجاى اينكه بدى را با بدى پاسخ گويند با نيكى دفع كنند!
ايـن يـك روش بـسـيـار مـؤ ثرى است در مبارزه با مفاسد، مخصوصا در برابر گروهى از لجـوجـان و قـرآن كـرارا روى آن تـكـيـه كـرده اسـت (شرح مبسوطى در اين زمينه در جلد دهم صـفـحـه 190 ذيـل آيـه 22 رعـد و جـلد چـهـاردهـم سـوره مـؤ مـنـون ذيل آيه 96 داده ايم ).
ديگر اينكه (از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى كنند) (و مما رزقناهم ينفقون ).
نه تنها از اموال و ثروتشان كه از علم و دانش و نيروى فكرى و جسمى و وجاهت اجتماعيشان كه همه مواهب و روزيهاى الهى است در راه نيازمندان مى بخشند.
و بـالاخره آخرين امتياز عملى آنان اين است كه (هر گاه سخن لغو و بيهودهاى بشنوند از آن روى مى گردانند) (و اذا سمعوا اللغو اعرضوا عنه ).
هـرگـز (لغـو) را بـا (لغـو) پـاسـخ نـمـى گـويـنـد، و جـهـل را بـا جـهـل جـواب نـمـى دهـنـد، بـلكـه بـه بـيـهـوده گـويـان (مـى گـويـنـد اعمال ما از آن ما است و اعمال شما از آن خودتان )! (و قالوا لنا اعمالنا و لكم اعمالكم ).
نـه شـمـا را بـه جـرم اعـمـال مـا مـى گـيـرنـد و نـه مـا را بـه جـرم اعـمـال شـمـا، امـا بـه زودى خـواهـيـد دانـسـت كـه عمل هر يك از ما چه محصولى به بار آورده است .
سپس مى افزايد آنها با جاهلان بيهوده گو و كسانى كه با سخنان موذيانه سعى مى كنند اعصاب افراد با ايمان و نيكوكار را درهم بريزند، وداع مى گويند و گفتارشان اين است : (سلام بر شما ما طالب جاهلان نيستيم )! (سلام عليكم لا نبتغى الجاهلين ).
ما نه اهل زشتگوئى و جهل و فساديم ، و نه خواهان آن ، ما خواهان دانشمندان روشن ضمير و علماى عامل و مؤ منان راستين هستيم .
و بـه ايـن تـرتـيـب آنـهـا بـجـاى ايـنـكـه نـيـروهـايـشـان را در مـقـابـله بـا جـاهـلان كوردل و زشتگويان بيخبر به هدر دهند با بزرگوارى از كنار آنها گذشته به هدفها و برنامه هاى اساسى خود مى پردازند.
قابل توجه اينكه آنها با اين گونه افراد كه روبرو مى شوند سلام تحيت
نمى گويند بلكه سلامشان سلام وداع است !
نكته :
دلهاى آماده ايمان
در آيـات فـوق ، ترسيم بسيار گويا و زيبائى از قلوبى كه بذر ايمان را در خود جاى داده و پرورش مى دهند آمده است .
آنـهـا از قـمـاش افـراد بـيـشـخـصـيـتـى كـه مـخـزنـى از جـهـل و تـعـصـب ، بـدزبـانـى و بـيـهـوده گـوئى ، بخل و كينه توزى هستند نمى باشند.
آنـهـا بـزرگـمـردان و پـاك زنـانـى هـسـتـنـد كـه قـبـل از هر چيز زنجيرهاى اسارت تقليد كـوركـورانـه را درهم شكسته اند، سپس با دقت به نداى منادى توحيد گوش فرا داده به مـحـض ايـنـكـه دلائل حـق را بـه قـدر كـافـى يـافـتـنـد، بـه آن دل مى بندند.
بـدون شـك بـايـد غـرامـت زيـادى بـراى ايـن تـقـليدشكنى و جدا شدن از انحراف محيطشان بـپـردازنـد، و مـحـرومـيـتـهـا و نـاراحـتـيـهـاى فـراوانـى را متحمل شوند، ولى آنها آنقدر صبر و شكيبائى دارند كه به خاطر هدف بزرگشان از عهده اين مشكلات بر مى آيند.
آنـهـا نـه كـيـنـه تـوزنـد كـه هـر بـدى را بـا بـدتـر پـاسـخ گـويـنـد و نـه بخيل و خسيسند كه مواهب الهى را تنها به خودشان تخصيص دهند.
آنـهـا بـزرگـوارانـى هـسـتند كه علاوه بر همه اينها از دروغ و سرگرمى ناسالم و جر و بـحـثـهـاى بـيهوده و سخنان بيمعنى و شوخيهاى ركيك و مانند آن بركنارند زبانى پاك و قـلبـى پـاكـتـر دارند، و هرگز نيروهاى فعال و سازنده خود را با درگيرى جاهلان تباه نمى كنند، و حتى در بسيارى از موارد سكوت را كه بهترين پاسخ اين نابخردان است بر سخن گفتن ترجيح مى دهند.
آنـهـا در فـكر اعمال و مسؤ ليات خويشند، آنها چون تشنه كامانى كه به سراغ چشمه آب ميروند، تشنه علم و دانش و خواهان حضور در جلسات علماء و دانشمندانند.
آرى اين بزرگوارانند كه مى توانند رسالت ايمان را در خود پذيرا شوند و اجر خود را نه يكبار كه دوبار از پيشگاه خدا دريافت دارند.
ايـنـهـا سلمانها، بحيراها، نجاشيها و حقجويانى همسنگر و هم خط آنها هستند كه در برابر انواع ناملايمات براى رسيدن به سر منزل ايمان مقاومت به خرج مى دهند.
جـالب ايـنكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: نحن صبراء و شـيعتنا اصبر منا و ذلك انا صبرنا على ما نعلم و صبروا على ما لا يعلمون : ما شكيبايانيم و پيروان ما از ما شكيباترند!، چرا كه ما از اسرار امور آگاهيم و شكيبائى مى كنيم (و طبعا ايـن كـار آسـانـتـر اسـت ) ولى آنها بى آنكه اسرار را بدانند صبر و شكيبائى را از دست نمى دهند.
فـكر كنيد دو نفر جانباز راه خدا قدم به ميدان جهاد مى گذارند يكى از پايان كار با خبر اسـت و مـى داند نتيجه اين جهاد پيروزى است ، اما دومى با خبر نيست ، آيا از يك نظر صبر دومـى بـيـشـتـر از صـبـر اولى نـمـى بـاشـد؟ يـا فـى المـثـل قـرائن نـشـان مـى دهـد كـه هـر دو شـربت شهادت مى نوشند، اما يكى مى داند كه در شهادتش چه اسرارى نهفته است و چه موجى در آينده در اعصار و قرون متمادى ايجاد مى كند و چـه الگـوئى بـراى آزادگـان مى شود، اما ديگرى از اسرار آينده آگاه نيست بدون شك دومى از اين نظر صبر بيشترى به خرج مى دهد.
در حديث ديگرى در تفسير على بن ابراهيم آمده كه منظور از (لغو) در
آيه فوق (كذب ) و (لهو) و (غنا) است ، و پرهيزكنندگان امامانند.
پيدا است كه هر دو قسمت حديث از قبيل بيان مصداق روشن است و گرنه لغو مفهوم گسترده اى دارد كـه غـيـر ايـنـهـا را نـيـز شامل مى شود، و اعراض كنندگان از لغو نيز همه مؤ منان راستين هستند، هر چند امامان در صف مقدم جاى دارند.
آيه و ترجمه


إ نك لا تهدى من اءحببت و لكن الله يهدى من يشاء و هو اءعلم بالمهتدين (56)
و قالوا إ ن نتبع الهدى معك نتخطف من اءرضنا اءولم نمكن لهم حرما ءامنا يجبى إ ليه ثمرت كل شى ء رزقا من لدنا و لكن اءكثرهم لا يعلمون (57)


ترجمه :
56 - تـو نـمـيـتـوانـى كـسـى را كه دوست دارى هدايت كنى ، ولى خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند، و او از هدايت يافتگان آگاهتر است .
57 - آنـهـا گفتند: ما اگر هدايت را همراه تو پذيرا شويم ما را از سرزمينمان مى ربايند! آيا ما حرم امنى در اختيار آنها قرار نداديم كه ثمرات هر چيزى (از هر شهر و ديارى ) به سوى آن آورده مى شود، ولى اكثر آنها نمى دانند!
تفسير:
هدايت تنها به دست خدا است
گرچه در شان نزول آيه نخست از اين آيات بحثهاى زيادى كرده اند اما چنانكه خواهيم ديد روايـاتـى اسـت بـى اعـتـبـار و بـيـارزش كـه گـويـا بـراى مـقـاصـد خـاصـى جـعـل شـده اسـت و لذا بـهـتر اين ديديم كه تفسير آيه را از خود قرآن مجيد بخواهيم و بعد به نقد و بررسى آن روايات مشكوك يا مجعول برويم .
با توجه به اينكه در آيات گذشته سخن از دو گروه در ميان بود: گروهى
مـشـركـان لجـوج از اهـل مـكـه كه هر چند رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اصرار بـراى هـدايـت آنـهـا داشـت ، نـور ايـمـان در قـلبـشـان نـفـوذ كـرد و بـه عـكـس گـروهـى از اهـل كـتاب و افراد دوردست ، هدايت الهى را پذيرفتند و عاشقانه در راه اسلام پافشارى و ايـثـار كـردنـد حتى از مخالفت بستگان و خويشاوندان نزديك و جاهلان خودخواه وحشتى به دل راه ندادند.
بـا تـوجـه بـه اين امور نخستين آيه مورد بحث پرده از روى اين حقيقت برميدارد كه (تو نمى توانى هر كه را دوست دارى هدايت كنى ، ولى خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند، و او از هدايت يافتگان آگاهتر است ) (انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء و هو اعلم بالمهتدين ).
او مى داند چه افرادى لايق پذيرش ايمانند، او مى داند چه قلبهائى براى حق مى طپند، او مـى دانـد در چـه سـرهـائى ، سـوداى عـشـق خدا است ، آرى او اين افراد شايسته را خوب مى شـنـاسـد و بـه آنـها توفيق مى دهد و لطفش را رفيق راه آنها مى سازد تا به سوى ايمان رهنمون شوند.
امـا تـاريـكدلان زشت سيرتى كه در دل با حق دشمنند، و با تمام قدرتشان به پيكار با فرستادگان خدا برخاستهاند، و از نظر زندگى آنقدر آلوده و ننگينند كه لايق نور ايمان نيستند، خداوند هرگز چراغ توفيق را فرا راه آنها قرار نمى دهد.
بـنـابـرايـن مـنـظـور از هـدايـت در ايـنجا (ارائه طريق ) نيست ، چرا كه ارائه طريق كار اصلى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است و بدون استثناء راه را به همه نشان مى دهـد، بـلكـه مـنـظـور از هـدايـت در ايـنـجـا (ايـصـال بـه مـطـلوب ) و رسـانيدن به سر مـنـزل مـقـصـود اسـت ايـن تـنـهـا كـار خـدا اسـت كه بذر ايمان را در دلها بپاشد و كار او هم بيحساب نيست او به دلهاى آماده نظر مى افكند و اين نور آسمانى را بر آنها مى پاشد.
بـه هـر حـال اين آيه يكنوع دلدارى براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است كه به اين واقعيت
تـوجـه كـنـد نـه اصـرار بـر شـرك از نـاحـيـه گـروهـى از بـت پـرسـتـان مـكـه بـى دليـل اسـت ، و نـه ايـمـان مـخـلصـانـه مـردم حـبـشـه يـا نـجـران و امثال سلمانها و بحيراها.
هـرگـز از عـدم ايـمـان گـروه اول نـگرانى به خود راه نده ، كه اين نور الهى به سراغ دلهاى آماده مى رود و در آنجا ورود مى كند و خيمه مى زند.
نظير اين مضمون در آيات قرآن فراوان است :
در آيه 272 بقره مى خوانيم : ليس عليك هداهم و لكن الله يهدى من يشاء: (هدايت آنها بر تو نيست خدا هر كه را بخواهد هدايت مى كند).
و در آيـه 37 نـمـل مـى خـوانـيـم : ان تـحـرص عـلى هـداهـم فـان الله لا يـهـدى مـن يـضـل : (اگـر اصرار بر هدايت اين گروه داشته باشى مؤ ثر نيست ، چرا كه خدا كسى را كه گمراه كرده است هدايت نمى كند).
و در آيـه 43 يـونـس آمـده اسـت : افـانـت تـهـدى العمى و لو كانوا لا يبصرون : (تو مى خواهى نابينايان را هدايت كنى هر چند چيزى را نمى بينند و حقيقتى را درك نمى كنند)!
و بـالاخـره در آيـه 4 سـوره ابـراهـيـم بـه عـنـوان يـك قـانـون كـلى مـى فـرمـايـد: فـيضل الله من يشاء و يهدى من يشاء و هو العزيز الحكيم : (خدا هر كس را بخواهد گمراه مى كند و هر كس را خدا بخواهد هدايت مى كند و او عزيز حكيم است ).
آخرين جمله آيه اخير به خوبى نشان مى دهد كه مشيت الهى درباره اين دو گروه بى حساب نـيـست بلكه بر طبق حكمت و برنامه لياقتها و تلاشها و كوششهاى افراد است ، تنها بر ايـن اسـاس اسـت كـه خـدا تـوفيق هدايت را نصيب گروهى مى كند و يا از گروهى سلب مى نمايد.
در دومـيـن آيـه مـورد بـحـث ، سـخـن از كـسـانـى مـى گـويـد كـه در دل به حقانيت
اسـلام مـعـتـرف بـودنـد ولى روى مـلاحـظـات مـنـافـع شـخـصـى ، حـاضـر بـه قبول ايمان نبودند مى فرمايد: (آنها گفتند ما اگر هدايت را همراه تو پذيرا شويم و از آن پـيـروى كـنـيـم مـا را از سرزمينمان مى ربايند)! (و قالوا ان نتبع الهدى معك نتخطف من ارضنا).
در تفاسير آمده كه اين سخن را حارث بن نوفل بيان كرد، خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد عرض نمود ما مى دانيم كه گفتار تو حق است اما چيزى كه مانع مى شود از بـرنـامـه تـو پيروى كنيم و ايمان بياوريم ترس از هجوم عرب بر ما است كه ما را از سرزمينمان بربايند، و ما قدرت مقابله با آنها را نداريم !.
ايـن سخن را كسى مى گويد كه قدرت پروردگار را ناچيز مى شمرد و قدرت مشتى عرب جاهلى را عظيم ، اين سخن را كسى مى گويد كه هنوز به عمق عنايتها و حمايتهاى الهى آشنا نـيـسـت ، و نمى داند چگونه او يارانش را يارى و دشمنانش را در هم مى شكند، لذا قرآن در پـاسـخ آنـهـا چـنـيـن مـى گـويـد: آيـا مـا حرم امنى در اختيار آنها قرار نداديم كه ثمرات و مـحـصـولات هـر شهر و ديارى به سوى آن آورده مى شود؟! (اولم نمكن لهم حرما آمنا يجبى اليه ثمرات كل شى ء).
(ولى اكثر آنها نمى دانند) (و لكن اكثرهم لا يعلمون ).
خـداونـدى كـه سـرزمين شوره زار و سنگلاخ بى آب و درختى را حرم امن قرار داد، و آنچنان دلها را متوجه آن ساخت كه بهترين محصولات از نقاط مختلف
جـهـان را بـه سـوى آن مـى آورنـد، قـدرت خـود را بـخوبى نشان داده است ، كسى كه چنين قـدرتـنمائى كرده و اين همه امنيت و نعمت را در چنين سرزمينى قرار داده و با چشم خود آثار آن را مى بينيد و سالها از آن بهره گرفته ايد چگونه قادر نيست شما را در برابر هجوم مشتى اعراب بتپرست حفظ كند؟!
شما در حال كفر مشمول اين دو نعمت بزرگ الهى ، امنيت و مواهب زندگى بوديد چگونه ممكن اسـت خـداونـد بـعـد از اسـلام شـمـا را از آن مـحـروم سـازد، دل قوى داريد و ايمان بياوريد و محكم بايستيد كه خداى كعبه و مكه با شما است .
در اينجا اين سؤ ال مطرح است كه تاريخ نشان مى دهد حرم مكه براى مسلمانان آنقدر هم امن و امان نبود، مگر گروهى از مسلمانان را در آنجا آزار و شكنجه ندادند؟ مگر آنهمه سنگ بر بـدن پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) نزدند؟ مگر بعضى از مسلمانان را در مكه نـكـشـتـنـد؟ مـگر گروهى با جعفر و بقيه با پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سرانجام از آنجا به خاطر ناامنى هجرت نكردند؟!
در پـاسـخ مـى گـوئيم : اولا: با تمام اين امور باز مكه نسبت به بقيه نقاط امنيت بيشترى داشت ، و عرب براى آن احترام و قداستى قائل بود، باز هم جناياتى را كه در نقاط ديگر مرتكب مى شدند نمى توانستند در آنجا انجام دهند، خلاصه حتى در عين ناامنى ، حرم مكه از امـنـيـت نـسبى قابل توجهى برخوردار بود، مخصوصا اين امنيت از ناحيه اعراب بيرون مكه بيشتر رعايت مى شد.
ثانيا: درست است كه در آغاز اسلام مدت كوتاهى اين سرزمين امن الهى دستخوش پارهاى از نـاامنيها شد، ولى چيزى نگذشت كه به صورت كانونى بزرگ از امنيت پايدار و مركزى عـظـيـم از انـواع نـعـمـتـهـا درآمـد، بـنـابراين تحمل اين مشكلات زودگذر براى رسيدن به نعمتهاى بزرگ كار سخت و پيچيده اى نبود.
به هر حال بسيارند كسانى كه از ترس تزلزل منافع شخصيشان همچون حارث
بـن نـوفـل ، دسـت از هـدايـت و ايـمـان بـرمى دارند در حالى كه ايمان به خدا و تسليم در بـرابـر فـرمـان او، نه تنها منافع معنوى آنها را تامين مى كند كه در تامين منافع مشروع مـادى و مـحـيـط امـن و سـالم بـراى آنـهـا نـيـز فوق العاده مؤ ثر است ، ناامنيها و كشتارها و غارتگريهائى را كه در دنياى به اصطلاح متمدن امروز، دنيائى كه از ايمان و هدايت دور افتاده است مى بينيم گواه زنده اين مدعا است .
تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه خـداونـد در ايـنـجـا اول نـعـمـت امـنيت را مى شمرد و بعد جلب ارزاق را از همه جا به سوى مكه ، اين تعبير ممكن اسـت بـيـانـگـر ايـن واقـعـيـت بـاشـد كـه تـا امـنيت در شهر و كشورى حكمفرما نگردد وضع اقـتـصـادى آنـهـا سـامـان نـخـواهـد يـافـت ، شـرح ايـن سـخـن را ذيل آيه 35 سوره ابراهيم داده ايم (جلد 10 صفحه 366).
و نـيـز جـالب ايـنـكـه يـجـبـى بـه صـورت فـعـل مـضـارع آمـده كـه دال بـر اسـتـمرار در حال و آينده است ، و ما امروز بعد از گذشتن چهارده قرن با چشم خود شـاهـد مـفـهوم اين سخن و استمرار جلب همه نوع مواهب به سوى اين سرزمين هستيم ، كسانى كه خانه خدا را زيارت مى كنند با چشم خود مى بينند اين سرزمين خشك و سوزان و بى آب و عـلف در مـيان انواع بهترين نعمتها غرق است ، و شايد در هيچ نقطه اى از دنيا اين وفور نعمت نباشد.
نكته :
ايمان ابو طالب و جنجالى كه در اين زمينه برپا كرده اند!
ابـتدا اين موضوع براى كسانى كه اهل مطالعه هستند عجيب جلوه مى كند كه چرا گروهى از راويان اخبار اصرار داشتند ابو طالب عموى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را كه به اتفاق همه مسلمانان جهان از كسانى بود كه حداكثر فداكارى و ايثار و حمايت
را در مـورد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) انجام داد، بى ايمان و مشرك جلوه دهند و كافر بميرانند؟!
چرا درباره ديگران كه نقشى در تاريخ اسلام نداشتند اين همه اصرار نيست ؟
اينجا است كه با خبر مى شويم مساءله يك مساءله عادى نيست ، سپس با كمى دقت به اينجا مـيـرسـيـم كه پشت سر اين بحثهاى تاريخى و روائى بازى سياسى خطرناكى از ناحيه رقـبـا و دشمنان على (عليه السلام ) در جريان بوده ، آنها اصرار داشتند هر فضيلتى را از او سـلب كـنـنـد و حتى پدر ايثارگر و فداكارش را مشرك قلمداد كنند و بيايمان از دنيا بـبـرنـد! يـقـيـنـا بـنـى امـيـه و هواخواهان آنها در عصر خود، و حتى پيش از آنكه به حكومت بـرسـنـد، هـر جـا تـوانـسـتند به اين فكر دامن زدند و كوشش داشتند از هر جا كه ممكن است شواهدى هر چند سست و بيپايه براى اثبات اين مدعا سر هم كنند.
مـا قـطـع نـظـر از ايـن مـوج انـحـرافـى سـيـاسـى كـثـيـف و آلوده كـه خـود از جـهـاتـى قـابـل دقـت و مـطـالعـه اسـت ، مـساءله را به عنوان يك مساءله صرفا تاريخى و تفسيرى بـطـور بـسيار فشرده (آنچنانكه وضع كتاب ايجاب مى كند) مورد بررسى قرار مى دهيم تـا روشـن شـود در پـشت سر اين جنجالها هيچگونه مدرك معتبرى وجود ندارد، بلكه شواهد زندهاى بر ضد آن در دست داريم :
1 - آيـه مـورد بـحـث (انـك لا تـهـدى مـن احـببت ...) چنانكه ديديم هيچگونه ارتباطى با ابو طـالب نـدارد و آيـات قـبـل از آن بـخـوبـى دلالت مـى كـنـد كه درباره گروهى از مؤ منان اهل كتاب در برابر مشركان مكه است .
جـالب ايـنـكـه فـخـر رازى كـه خـود بـه اصـطـلاح اجـمـاع مـسـلمـيـن را بـر نزول آيه در باره ابو طالب نقل كرده ، تصريح مى كند كه در ظاهر آيه كمترين دلالتى بر كفر
ابو طالب نيست .
امـا بـا ايـن حال چرا اصرار دارند كه آن را به شرك ابو طالب ارتباط دهند راستى وحشت آور است .
2 - مـهـمترين دليلى كه در اين زمينه اقامه كرده اند ادعاى اجماع مسلمين است كه ابوطالب ، مشرك از دنيا رفته است !
در حـالى كـه چـنـيـن اجـمـاعـى دروغ مـحـض اسـت ، چـنـانـكـه مـفـسـر مـعـروف اهـل سـنـت (آلوسـى ) در (روح المـعـانى ) تصريح كرده است كه اين مساءله اجماعى نـيـسـت و حـكـايـت اجـمـاع مـسـلمـيـن يـا مـفـسـريـن بـر ايـنـكـه آيـه فـوق در باره ابو طالب نازل شده صحيح به نظر نمى رسد، چرا كه علماى شيعه و بسيارى از مفسرين آنها معتقد بـه اسـلام ابـوطالب هستند و ادعاى اجماع ائمه اهلبيت بر اين معنى كرده اند، بعلاوه اكثر قصيده هاى ابوطالب شهادت بر ايمان او مى دهد.
3 - دقت و بررسى نشان مى دهد كه اين ادعاى اجماع از اخبار آحادى سر چشمه مى گيرد كه هيچ اعتبارى به آن نيست ، و در سند اين روايات افراد مشكوك يا كذابى هستند.
از جـمـله روايـتـى اسـت كـه ابـن مـردويـه بـا سـنـد خـودش از ابـن عـبـاس نـقـل كـرده كـه آيـه (انـك لا تـهـدى مـن احـبـبـت ) در بـاره ابـو طـالب نازل شده است ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او اصرار كرد اسلام بياورد او نپذيرفت !.
در حـالى كـه در سند اين روايت (ابوسهل سرى ) است كه بنا به تصريح بعضى از بـزرگـان عـلم رجـال ، او يـكـى از دروغـپـردازان و جـعل كنندگان و سارقان حديث بود، و همچنين (عبد القدوس ابى سعيد دمشقى ) كه باز در سند اين حديث
است ، او نيز از (كذابين ) است !.
ظـاهـر تـعـبـيـر حـديـث ، چـنـيـن گـواهـى مـى دهـد كـه ابـن عـبـاس بدون واسطه اين حديث را نـقـل كـرده و خـودش شـاهـد و نـاظـر بـوده ، در حـالى كـه مـى دانـيـم ابـن عـبـاس ، سـه سال قبل از هجرت متولد شد، بنابراين هنگام وفات ابوطالب هنوز از پستان مادر شير مى خورد! و اين نشان مى دهد كه جاعلان حديث حتى در كار خود ناشى بوده اند.
حـديـث ديـگـرى در ايـن زمـيـنـه از (ابـو هـريـره ) نـقـل كـرده انـد، مـى گـويـد: هـنگامى كه وفات ابو طالب فرا رسيد، پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـه او فرمود: (اى عمو بگو لا اله الا الله تا من روز قيامت نزد خدا بـراى تـو گواهى به توحيد دهم ) ابو طالب گفت : (اگر نه به خاطر اين بود كه قـريـش مـرا سـرزنـش مـى كـرد كـه او بـه هـنگام مرگ از روى ترس ، اظهار ايمان نمود من شـهـادت بـه تـوحـيـد مـى دادم ، و چـشم تو را روشن مى ساختم ! در اين هنگام آيه (انك لا تهدى من احببت ) نازل شد)!.
باز ظاهر حديث اين است كه (ابو هريره ) شخصا شاهد چنين مطلبى بوده است در حالى كـه مـى دانـيـم ابـو هـريـره در سـال فـتـح خـيـبـر، يـعـنـى هـفـت سـال بـعـد از هـجـرت اظـهـار اسـلام كـرد، او كـجـا و وفـات ابـوطـالب كـه قبل از هجرت واقع شد كجا؟!
بنابراين آثار جعل ناشيانه در اين حديث نيز نمايان است .
و اگر گفته شود ابن عباس و ابو هريره ، خود شاهد اين ماجرا نبودند، و اين داستان را از ديگرى شنيده اند، سؤ ال مى كنيم از چه كسى ؟ شخصى كه اين روايت را براى اين دو نفر بـيـان كـرده نـاشـنـاس و مـجـهـول اسـت ، و چـنـيـن حـديـثـى را مـرسـل مـى نـامـنـد و هـمـه مـى دانـنـد اعـتـبـارى بـه احـاديـث مرسل نيست .
متاسفانه جمعى از مفسران و راويان اخبار بدون دقت و مطالعه اين گونه
احـاديـث را در كـتـابـهـاى خـود از يـكـديـگـر گـرفـتـه و نـقـل كـرده انـد، و كـمكم براى خودشان اجماعى درست كرده اند اما كدام اجماع ؟ و كدام حديث معتبر؟
4 - از همه اينها گذشته متن همين احاديث مجعول نشان مى دهد كه ابو طالب ايمان به حقانيت پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) داشته ، هر چند روى ملاحظاتى بر زبان جارى نـمـى كرده ، و مى دانيم ايمان به قلب است و زبان جنبه طريقت دارد، در بعضى از احاديث اسـلامـى ، وضـع ابـوطـالب بـه اصـحـاب كـهـف تـشـبـيـه شـده اسـت كـه ايـمـان در دل داشتند هر چند به عللى قدرت اظهار آن را نداشتند.
5 - مگر مى توان در مساءله اى به اين مهمى ، يك جانبه بحث كرد و تنها به روايت مرسله از ابـو هريره و ابن عباس و مانند آن قناعت نمود؟ چرا اجماع امامان اهلبيت (عليهم السلام ) و چـرا اجـمـاع عـلمـاى شـيـعه در اينجا مورد توجه قرار نمى گيرد؟! با آنكه آنها به وضع خاندان پيامبر آشناترند.
ما امروز اشعار زيادى از ابوطالب در دست داريم كه ايمان او را به اسلام و رسالت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان پيامبر اسلام با وضوح تمام بيان مى كند، اين اشـعـار را بـسـيـارى از بـزرگـان و دانـشـمندان در كتابهايشان آورده اند، و ما نمونه هاى گـويـائى از آن را در جـلد پـنـجـم تـفـسـيـر نـمـونـه صـفـحـه 194 بـه بـعـد (ذيـل آيـه 26 سـوره انـعـام ) از مـنـابـع مـعـروف اهـل سـنـت نقل كرديم .
6 - از هـمـه اينها گذشته تاريخ زندگى ابوطالب و فداكارى عظيم او نسبت به پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و علاقه شديد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مـسـلمـانـان نـسـبـت بـه او تـا آنـجـا كـه سـال مـرگـش را (عـام الحـزن ) (سـال انـدوه ) نـام نـهـادنـد، هـمه نشان مى دهد كه او به اسلام عشق مى ورزيد و دفاعش از پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان دفاع از يك خويشاوند نبود، بلكه به صورت دفاع يك مؤ من مخلص و يك عاشق پاكباخته و سرباز فداكار از جان
گـذشـته از رهبر و پيشواى خود بود، با اين حال چقدر غفلت و بيخبرى و ناسپاسى و ظلم است كه گروهى اصرار داشته باشند، اين مؤ من موحد مخلص را از دنيا ببرند؟!.
آيه و ترجمه


و كـم اءهـلكـنا من قرية بطرت معيشتها فتلك مسكنهم لم تسكن من بعدهم إ لا قليلا و كنا نحن الورثين (58)
و مـا كـان ربـك مـهـلك القـرى حتى يبعث فى اءمها رسولا يتلوا عليهم ءايتنا و ما كنا مهلكى القرى إ لا و اءهلها ظلمون (59)
و مـا اءوتـيـتـم مـن شـى ء فـمـتـع الحـيـوة الدنيا و زينتها و ما عند الله خير و اءبقى اءفلا تعقلون (60)


ترجمه :
58 - بـسـيـارى از شـهـرهـا و آباديهائى كه بر اثر فزونى نعمت مست و مغرور شده بود هلاك كرديم .
ايـن خانه هاى آنهاست (كه ويران شده ) و بعد از آنها جز اندكى كسى در آن سكونت نكرد، و ما وارث آنان بوديم .
59 - پـروردگـار تـو هـرگز شهرها و آباديها را هلاك نمى كرد تا اينكه در كانون آنها پـيـامـبـرى مـبـعـوث كـنـد كـه آيـات مـا را بر آنان بخواند، و ما هرگز آباديهائى را هلاك نكرديم مگر آنكه اهلش ظالم بودند.
60 - آنـچـه بـه شما داده شده متاع زندگى دنيا و زينت آن است و آنچه نزد خداست بهتر و پايدارتر است ، آيا انديشه نمى كنيد؟
تفسير:
دلبستگيهاى دنيا شما را نفريبد
در آيـات گـذشـتـه سـخـن از ايـن بـود كـه بـعـضـى از كـفـار مـكـه متوسل به اين عذر مى شدند كه اگر ما ايمان بياوريم ، عرب به ما حمله مى كند و ما را از سـرزمـيـنـمـان بـيرون مى راند و زندگى ما را مختل مى كند، و در آيات گذشته يك پاسخ گويا به اين سخن داده شد.
در آيات مورد بحث دو پاسخ ديگر به آن داده شده است :
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: بـه فـرض كـه شـمـا ايمان را نپذيرفتيد و در سايه كفر و شرك زنـدگى مرفه مادى پيدا كرديد، اما فراموش نكنيد: (ما بسيارى از شهرهائى را كه مست و مـغـرور نعمت و زندگى مرفه بودند نابودشان كرديم ) (فكم اهلكنا من قرية بطرت معيشتها).
آرى غـرور نـعـمـت آنها را به طغيان دعوت كرد، و طغيان سرچشمه ظلم و بيدادگرى شد، و ظلم ريشه زندگانى آنها را به آتش كشيد.
(ايـن خانه ها و ديار آنها است كه بعد از آنان جز مدت قليلى كسى در آن سكونت نكرد) (و تلك مساكنهم لم تسكن من بعدهم الا قليلا).
آرى شهرها و خانه هاى ويران آنها همچنان خالى و خاموش و بدون صاحب مانده است و اگر كسانى به سراغ آن آمدند افراد كم و در مدت كوتاهى بود.
(و ما وارث آنها بوديم )! (و كنا نحن الوارثين ).
آيـا شـمـا مـشـركان مكه نيز مى خواهيد در سايه كفر به همان زندگى مرفهى برسيد كه پايانش همانست كه گفته شد، اين چه ارزشى مى تواند داشته باشد؟!
(بـطرت ) از ماده بطر (بر وزن بشر) به معنى طغيان و غرور بر اثر فزونى نعمت است .
تـعـبـيـر بـه (تـلك ) كـه اسـم اشـاره بـه دور اسـت و غـالبـا در امـور قـابل مشاهده به كار مى رود ممكن است اشاره به سرزمين عاد و ثمود و قوم لوط باشد كه در فـاصـله اى نه چندان زياد با مردم مكه قرار داشت ، يعنى در سرزمين احقاف (ميان يمن و شـام ) يـا در وادى القـرى و يـا در سـرزمين سدوم كه همه آنها در مسير كاروانهاى تجارى اعـراب مـكه به شام بود و اعراب با چشم خود اين ديار خالى را مى ديدند كه بعد از آنها كمتر كسى در آنجا سكونت گزيده بود.
جـمـله الا قـليـلا كـه بـه صـورت اسـتـثـنـاء آمـده اسـت سـه احتمال دارد: نخست اينكه استثناء از ساكنان باشد، دوم از مساكن و سوم از سكونت .
در صورت اول مفهومش اين است كه تنها گروه اندكى بعد از آنها ساكن اين ديار شد، و در صـورت دوم معنى چنين است كه تنها خانه هاى اندكى از آنها بعدا مسكون شد و در صورت سـوم مـفـهـوم ايـن اسـت كـه تنها زمان كمى در آنها سكونت شده است ، چرا كه هر كس در اين شهرهاى شوم و بلاخيز، سكونت اختيار كرد به زودى طومار زندگانيش درهم پيچيده شد.
البـتـه اراده هـر سـه مـعـنـى نـيـز طـبـق روش مـا مـشـكـل ايـجـاد نـمـى كـنـد، هـر چـنـد مـعـنـى اول به نظر نزديكتر مى رسد.
بـعـضـى نـيـز آن را اشاره به سكونت موقت مسافران به هنگام رفت و آمدشان از اين مناطق دانـسـتـه اند، و بعضى قليل را اشاره به جغدها و حيوانات وحشى دانسته اند قدر مسلم اين اسـت كـه ايـن شـهرهاى آلوده به گناه و شرك چنان ويران گشت كه ديگر روى آبادى به خود نديد.
تعبير به (كنا نحن الوارثين ) اشاره به خالى ماندن آن ديار است و نيز اشاره اى است به مالكيت حقيقى خداوند نسبت به همه چيز، كه اگر مالكيت اعتبارى بعضى اشياء را موقتا به بعضى انسانها واگذار كند، چيزى نمى گذرد كه
همه زائل مى گردد و او وارث همگان خواهد بود.
آيه بعد در حقيقت جواب سؤ ال مقدرى است و آن اينكه : اگر چنين است كه خداوند طغيانگران را نـابـود مـى كـنـد، پس چرا مشركان مكه و حجاز را كه طغيانگرى را به حد اعلا رسانيده بودند و جهل و جنايتى نبود كه مرتكب نشوند با عذابش نابود نكرد.
قرآن مى گويد: (پروردگار تو هرگز شهرها و آباديها را هلاك نمى كرد تا اينكه در كـانـون و مـركـز آنـها پيامبرى بفرستد كه آيات ما را بر آنان بخواند) (و ما كان ربك مهلك القرى حتى يبعث فى امها رسولا يتلوا عليهم آياتنا).
آرى تا اتمام حجت نكنيم و پيامبران را با دستورات صريح نفرستيم مجازات نخواهيم كرد.
تـازه بـعد از اتمام حجت مراقب اعمال آنها هستيم ، اگر ظلم و ستمى از آنها سر زد و مستوجب عذاب شدند مجازاتشان مى كنيم (و ما هرگز شهرهائى را هلاك نمى كرديم مگر آنكه اهلش ظالم و ستمگر باشند) (و ما كنا مهلك القرى الا و اهلها ظالمون ).
تعبير (ما كان ربك ) يا (ما كنا) دليل بر اين است كه اين سنت هميشگى و جاودانگى خدا بوده و هست كه بدون اتمام حجت كافى كيفر نمى دهد.
جمله (حتى يبعث فى امها رسولا) (تا در مركز اين شهرها پيامبرى مبعوث كند) اشاره به ايـن اسـت كه لزومى ندارد در هر شهر و روستا پيامبرى مبعوث شود، همين اندازه كه در يك كانون بزرگ كه مركز پخش اخبار و محل انديشمندان و متفكران يك قوم است پيامبرى مبعوث گـردد كـافـى اسـت ، زيـرا مـردم تمام آن منطقه بر اثر نيازهاى زندگى مرتبا به آنجا رفـت و آمـد دارنـد و هـر خبرى در آنجا باشد به سرعت در تمام منطقه و نقاط دور و نزديك پخش مى گردد، همانگونه
كه آوازه قيام پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در سرزمين مكه در مدت كوتاهى در تمام جزيره عربستان پيچيده و از آن هم فراتر رفت چون مكه ام القرى بود، هم مركز روحـانـى حـجـاز، و هـم مركز تجارى بود، و حتى در مدت كوتاهى به مراكز مهم تمدن آن زمان رسيد.
بـنـابـرايـن آيـه يـك حـكـم كـلى و عمومى را بيان مى كند، و اينكه بعضى از مفسران آن را اشـاره بـه مكه دانستهاند كاملا بيدليل است و تعبير به فى امها نيز يك تعبير عام است ، چرا كه ام به معنى مادر و مركز اصلى است و اختصاصى به مكه ندارد.
آخـريـن آيه مورد بحث پاسخ سومى است براى گفتار بهانه جويانى كه مى گفتند اگر ايمان بياوريم عرب بر ما هجوم مى كند و زندگى ما را به هم مى ريزد، قرآن مى گويد: آنـچـه را از ايـن رهـگـذر به دست مى آوريد متاع بيارزش زندگى دنيا و زينت آن است (و ما اوتيتم من شى ء فمتاع الحياة الدنيا و زينتها).
ولى آنـچـه نـزد خـدا اسـت (از نعمتهاى بى پايان جهان ديگر، و مواهب معنويش در اين دنيا) بهتر و پايدارتر است (و ما عند الله خير و ابقى ).
چـرا كـه تـمام نعمتهاى مادى دنيا داراى عوارض ناگوار و مشكلات گوناگونى است و هيچ نعمت مادى خالص از ضرر و خطر يافت نمى شود.
بـعـلاوه نـعمتهائى كه در نزد خدا است به خاطر جاودانگى آنها و زودگذر بودن مواهب اين دنيا قابل مقايسه نيست ، بنابراين هم بهتر و هم پايدارتر است .
بـه ايـن تـرتـيـب در يـك مـقايسه ساده هر انسان عاقلى مى فهمد كه نبايد آن را فداى اين كرد، لذا در پايان آيه مى فرمايد: آيا تعقل نمى كنيد؟! (ا فلا تعقلون ).
(فـخـر رازى ) از يكى از فقها چنين نقل مى كند كه اگر كسى وصيت كند ثلث مالش را بـه عـاقـلتـرين مردم بدهند فتواى من اين است كه اين ثلث را به كسانى بدهند كه اطاعت فـرمـان حـق مى كنند، زيرا عاقلترين مردم كسى است كه متاع اندك (زودگذرى ) را بدهد و سرمايه فراوان (پايدارى ) را بگيرد و اين تنها در مورد مطيعان فرمان خدا صادق است .
سـپـس فـخر رازى اضافه مى كند كه گويا او اين حكم فقهى را از آيه مورد بحث استفاده كرده است .
آيه و ترجمه


اءفـمـن وعـدنـه وعـدا حـسـنـا فـهـو لقـيـه كـمن متعنه متع الحيوة الدنيا ثم هو يوم القيمة من المحضرين (61)
و يوم يناديهم فيقول اءين شركاءى الذين كنتم تزعمون (62)
قال الذين حق عليهم القول ربنا هؤ لاء الذين اءغوينا اءغوينهم كما غوينا تبراءنا إ ليك ما كانوا إ يانا يعبدون (63)
و قيل ادعوا شركاءكم فدعوهم فلم يستجيبوا لهم و راءوا العذاب لو اءنهم كانوا يهتدون (64)


ترجمه :
61 - آيـا كـسى كه به او وعده نيك داده ايم و به آن خواهد رسيد، همانند كسى است كه متاع زندگى دنيا به او داده ايم ، سپس روز قيامت (براى حساب و جزا) احضار مى شود.
62 - روزى را بـه خـاطـر بـيـاوريد كه خداوند آنها را ندا مى دهد، و مى گويد: كجا هستند شريكانى كه براى من مى پنداشتيد؟!
63 - گروهى (از معبودان ) كه فرمان عذاب درباره آنها مسلم شده مى گويند: پروردگارا ما اين (عابدان ) را گمراه كرديم (آرى ) ما آنها را گمراه كرديم همانگونه كه خود
گـمـراه شـديـم ، مـا از آنها بيزارى مى جوئيم ، آنها در حقيقت ما را نمى پرستيدند (بلكه هواى نفس خويش را پرستش مى كردند).
64 - بـه آنـهـا (عـابـدان ) گـفته مى شود شما معبودهايتان را كه شريك خدا مى پنداشتيد بخوانيد (تا شما را يارى كند) آنها معبودهايشان را مى خوانند، ولى جوابى به آنها نمى دهند.
در ايـن هـنـگـام عذاب الهى را (با چشم خود) مى بينند، و آرزو مى كنند اى كاش هدايت يافته بودند.
تفسير:
آنها هواى نفس خويش را مى پرستيدند
در آيـات گـذشته سخن از كسانى بود كه به خاطر تمتع و بهره گيرى از نعمتهاى دنيا كـفـر را بـر ايـمـان و شـرك را بـر تـوحيد ترجيح داده اند، در آيات مورد بحث وضع اين گروه را در قيامت در برابر مؤ منان راستين مشخص مى كند.
نـخـسـت بـا يـك مقايسه كه به صورت استفهام مطرح شده ، وجدان همگان را به داورى مى طـلبـد و مـى گـويـد: (آيا كسى كه به او وعده نيك داده ايم ، و به وعده خود قطعا خواهد رسـيـد، بـا كـسـى كـه تـنـها از متاع دنيا به او بهره داده ايم ، سپس روز قيامت در پيشگاه پـروردگـار بـراى حـساب و جزاء احضار مى شود يكسان است )؟ (افمن وعدناه وعدا حسنا فهو لاقيه كمن متعناه متاع الحيوة الدنيا ثم هو يوم القيامة من المحضرين ).
بـدون شـك ، هـر وجـدان بـيـدار، وعده هاى نيك الهى و مواهب عظيم و جاويدان او را بر بهره گـيـرى چـنـد روز از نـعـمـتـهـاى فـانـى و لذات زودگـذر كـه بـه دنبال آن درد و رنج جاويدان است ترجيح مى دهد.
جمله (فهو لاقيه ) تاءكيدى است بر اينكه وعده الهى تخلف ناپذير است و بايد چنين بـاشـد، چـرا كه تخلف از وعده يا به خاطر جهل است يا عجز، كه هيچيك از آنها در ذات خدا راه ندارد.
جـمـله (هـو يـوم القـيامة من المحضرين ) اشاره به احضار در محضر خداوند براى حساب اعـمـال اسـت ، و بـعـضـى آن را بـه احـضـار در آتـش دوزخ ، تـفـسير كرده اند ولى تفسير اول مناسبتر است ، و به هر حال اين تعبير نشان مى دهد كه اين آلودگان با اكراه و بدون تمايل به اين صحنه كشانده مى شوند، و بايد هم چنين باشد، چرا كه وحشت حساب و كيفر تمام وجود آنها را فرا گرفته است .
تـعـبـيـر بـه حـيات دنيا كه بارها در سورههاى مختلف قرآن مجيد آمده اشاره به پستى اين زنـدگـى در مـقـايـسـه بـا (حـيـات آخـرت ) و زنـدگـى جـاويـدان و زوال نـاپـذيـر آن اسـت ، زيـرا دنـيـا از مـاده (دنـو) (بـر وزن غـلو) در اصـل بـه مـعـنى نزديكى در مكان يا زمان يا منزلت و مقام است ، سپس دنيا و ادنى گاه به مـوجـودات كـوچـك كـه در دسـتـرس قـرار دارنـد، در مـقـابـل مـوجـودات بـزرگ اطـلاق شـده ، و گـاه در مـوضـوعـات پـسـت در مـقـابـل خوب و والا، و گاه به نزديك در مقابل دور اطلاق گرديده ، و از آنجا كه زندگى ايـن جـهـان در بـرابـر جـهـان ديـگـر هم كوچك است و هم بيارزش و هم نزديك ، نام (حيات دنيا) كاملا متناسب آن است .
و بـه دنبال اين سخن ، صحنه هاى رستاخيز را در برابر كفار مجسم مى كند صحنه هائى كه از تصورش مو بر بدن راست مى شود و اندام را به لرزه در مى آورد.
مـى گـويد: (روزى را به خاطر بياوريد كه خداوند آنها را ندا مى دهد و مى گويد: كجا هـسـتـنـد شـريـكـانـى كـه بـراى مـن مـى پـنـداشـتـيـد)؟! (و يـوم يـنـاديـهـم فيقول اين شركائى الذين كنتم تزعمون ).
بديهى است اين سؤ الى است توبيخى ، براى اينكه در قيامت كه روز كنار رفتن پرده ها و حـجـابـهـا اسـت نـه شـرك مـفـهـومـى دارد و نـه مـشـركـان بـر عـقيده خود باقيند، اين سؤ ال در حقيقت يكنوع سرزنش و مجازات است ، يكنوع توبيخ و عقوبت است .
امـا آنـها بجاى اينكه به پاسخ پردازند معبودهايشان به سخن در مى آيند و از آنها اظهار تـنـفـر و بيزارى مى كنند، زيرا مى دانيم معبودان گاه بتهاى سنگ و چوبى بودند، و گاه مـقـدسينى همچون فرشتگان و مسيح ، و گاه جن و شياطين در اينجا گروه سوم به سخن مى آيـنـد كـه سخن آنها را در آيه بعد چنين مى خوانيم : گروهى از معبودان كه فرمان عذاب در باره آنها مسلم شده ، مى گويند: پروردگارا! ما اين عابدان را گمراه كرديم ، آرى ما آنها را گـمـراه كـرديـم هـمـانـگـونـه كـه خـود گـمـراه شـديـم (ولى آنـهـا بـه مـيـل خـويـش بـه دنبال ما آمدند) ما از آنها بيزارى مى جوئيم آنها ما را پرستش نمى كردند بـلكـه در حـقـيـقـت هـواى نـفـس خـويـش را مـى پـرسـتـيـدنـد (قـال الذيـن حق عليهم القول ربنا هؤ لاء الذين اغوينا اغويناهم كما غوينا تبراءنا اليك ما كانوا ايانا يعبدون ).
بـنـابـرايـن آيـه فـوق شـبـيـه آيـه 28 سـوره يـونـس اسـت كـه مـى گـويـد: و قـال شـركـائهم ما كنتم ايانا تعبدون (معبودان در قيامت رو به سوى عبادت كنندگان خود مى كنند و مى گويند شما ما را پرستش نمى كرديد)! و به اين ترتيب معبودان اغواگر، هـمـچون فرعون و نمرود و شياطين و جن ، بيزارى و تنفر خود را از چنين عابدانى اعلام مى دارند، و به دفاع از خويش برمى خيزند، حتى گمراهى آنها را نيز از خود نفى مى كنند، و مى گويند: آنها به ميل خود به دنبال ما آمدند.
ولى بديهى است نه اين نفى اثرى دارد و نه آن بيزارى و تبرى ، و آنها در گناه عابدان خود قطعا شريك و سهيمند.
جالب توجه اين است كه در آن روز، هر يك از اين منحرفان خلافكار از ديگرى بيزارى مى جويند و هر كدام سعى دارند گناه خود را به گردن ديگرى افكند.
ايـن درسـت نـظير چيزى است كه نمونه كوچك آن را در دنيا با چشم خود مى بينيم كه جمعى دست به دست هم مى دهند تا امر خلافى مرتكب شوند، پس از دستگيرى و حضور در محضر دادگـاه از يـكديگر بيزارى مى جويند، و گناه را به گردن ديگرى مى افكنند، اين است ، سرنوشت گروه گمراه و خلافكار در دنيا و آخرت .
هـمـانـگـونه كه در آيه 22 سوره ابراهيم مى خوانيم كه شيطان در روز قيامت به پيروان خـود مـى گـويـد: (مـن سـلطـه اى بـر شـمـا نـداشتم ، من تنها از شما دعوت كردم شما هم مـشـتـاقانه اجابت كرديد مرا ملامت نكنيد خود را ملامت كنيد) و ما كان لى عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى فلا تلومونى و لوموا انفسكم .
و در مـورد مـشـركان در آيه 30 سوره صافات مى خوانيم كه آنها به مناقشه با يكديگر بـرمـى خـيـزنـد و هـر يـك ديگرى را مقصر مى شمرد، اما اغواگران صريحا در پاسخ مى گـويـنـد: (مـا بـر شما سلطه اى نداشتيم شما خود گروهى طغيانگر بوديد) و ما كان لكم علينا من سلطان بل كنتم قوما طاغين .
به هر حال به دنبال سؤ الى كه از آنها در باره معبودهايشان مى شود و آنها
در پـاسخ عاجز مى مانند، به آنان (گفته مى شود شما معبودهايتان را كه شريك خدا مى پـنـداشـتـيـد بـخـوانـيـد) تـا بـه يـارى شـمـا بـرخـيـزنـد! (و قيل ادعوا شركائكم ).

next page

fehrest page

back page