ديوان عمار ياسر

قيس عطار

- ۱ -


فهرست مطالب 
نسب عمار
ولادت او
سيماى عمار
ايمان و ولايت او
ايمان عمار به ائمه اثنى عشر عليهم السلام
مقام و منزلت و عظمت عمار
اركان اربعه
آنان كه بر روش پيامبرشان زيستند و در گذشتند
هفت نفرى كه به خاطر آنان به جهانيان رزق داده شده و...
دوازده نفرى كه با ابوبكر مخالفت كردند
شرطة الخميس
حوادث دوران زندگى عمار
شهادت او
ادبيات و شعر عمار
عمار ياسر و سخنرانى
روش تحقيق
شعر عمار ياسر
(1) دين على
دين على عليه السلام
(2) القى الاحبه
ديدار
(3) لناخذن الثار
خونخواهى
(4) من يعمر المساجدا
آنكه مساجد را آباد مى كند
(5) نبتنى المساجدا
آباد كنندگان مسجد
(6) يا ناعى الاسلام
اين منادى مرگ اسلام
(7) انا ابو اليقظان
من ابواليقظان هستم
(8) انى لعمار
من عمار هستم
(9) انا الهمام
شجاع و بخشنده
(10) منك البكاء
سرشك
(11) تحريض
انگيزش
(12) تحريض آخر
انگيزش
(13) اقسمت يا جبريل
اى جبرئيل
(14) رب عجل شهاده لى
طلب شهادت
(15) عتق بلال
آزادى بلال
(16) نحن ضربناكم
با شما مى جنگيم
(17) ظلوم
ستم پيشه
(18) حكمة
حكمت
(19) احامى عن على
طرفدارى از على عليه السلام
(20) اتباع على
پيروان على عليه السلام


نسب عمار 
او عمار بن ياسر بن عامر (1) بن مالك (2) بن كنانه بن قيس (3) بن حصين بن وذيم (4) بن ثعلبه بن عوف بن حارثه بن عامر الاكبر بن يام (5) بن عنس (6) بن مالك (7) بن ادد بن زيد (8) بن يشجب (9) بن عريب بن زيد بن كهلان بن سبا (10) بن يشجب بن يعرب بن قحطان (11) است .
واضح است كه او عرب اصيل قحطانى و يك عنسى از تيره مذحجيان است . نسب شناسان در اين موضوع شك ندارند اما آنچه سبب شده تا او را از هم پيمانان بنى مخزوم بدانند اين نيست كه وى عرب نبوده همانگونه كه مردم تصور مى كنند بلكه علت اين پيمان ، قضيه اى است كه نسب شناسان و مورخان آن را آورده اند و آن چنين است :
ياسر به همراه دو برادرش مالك و حارث در جستجوى برادر چهارم خود به مكه آمدند. حارث و مالك به يمن بازگشتند و ياسر در مكه ماند و با ابو حذيفه بن مغيره بن عبدالله بن عمر بن مخزوم پيمان بست . ابو حذيفه كنيزى به نام سميه را به عقد او در آورد و عمار از او به دنيا آمد و ابوحذيفه او را آزاد كرد. از اينجاست كه عمار براى آل مخزوم وابسته به حساب مى آيد. اما در اينكه پدرش عرب اصيل است هيچ اختلافى وجود ندارد (12) در اينجا بايد اشاره كنيم كه ابو حذيفه ، عمار را آزاد نكرد و اين موضوع حقيقت ندارد زيرا عمار و پدرش برده نبودند بلكه مورخان تصريح كرده اند كه او عرب اصيل است و اگر ابو حذيفه ، كنيزش سميه را به عقد ياسر در آورد، معنى اش اين نيست كه بچه هاى ياسر، برده هاى ابو حذيفه شوند زيرا بردگى در عرب يا به اسارت گرفتن بوده چه در جنگ و چه غير آن و يا از راه خريد و عمار هيچ يك از اين انواع نبوده است .
پدر عمار، عشيره اى در مكه نداشت تا از وى دفاع كنند و لذا در زمره مستضعفين به شمار مى رفت لذا با ابو حذيفه مخزومى پيمان وابستگى بست و اين وابستگى از نوع (ولاء ضمان يعنى پيمان ضمانت ) (13) است نه (ولاء عتق يعنى پيمان بردگى )، فرزندش عمار هم همينطور.
به خاطر همين در سخن مورخان بين مسئله موالات و عتق از سويى و عرب اصيل بودن عمار از سوى ديگر هماهنگى و عدم تضاد كاملا مشهود است . افزون بر اينكه بسيارى از خود مورخين اعتراف دارند كه در تعبير تساهل و سهل انگارى كرده اند.
ولادت او 
ظاهرا در اينكه عمار ياسر در مكه مكرمه به دنيا آمده ، اختلافى بين تاريخ نويسان وجود ندارد. ما قبلا به داستان آمدن پدرش ياسر به مكه و ازدواج او با سميه و تولد عمار اشاره كرديم . اما درباره تاريخ تولد او بايد گفت هر چند تاريخ نويسان به اين موضوع تصريح نكرده اند لكن چون در هنگام شهادت در جنگ صفين (سال 37 هجرى ) او بين 90 تا 94 سال سن داشته بنابراين قطعا ولادت او بين 53 تا 57 سال قبل از هجرت نبوى بوده است .
سيماى عمار 
عمار، مردى سبزه گون با قدى بلند و استوار و سينه اى وسيع بود. رنگ چشمانش ميشى بود. محاسنش را رنگ نمى كرد. (14) ابن اثير گفته كه : مى گويند موهاى سرش ريخته بود و جز اندكى پيش (15) و پشت سرش مو (16) نداشت .
ايمان و ولايت او 
عمار ياسر از زمره معدود كسانى است كه خدا و رسول و ائمه هدى درباره درجه عالى و مرتبه رفيع ايمان او شهادت داده اند.
بلكه بايد گفت او از نوادر روزگار از نظر ايمان و ولايت و اخلاص است . شايد نام مبارك او اشاره اى به باطن او باشد زيرا عمار نام مباركى است كه در لغت نامه چنين معنى شده است :
عمار يعنى كسى كه بسيار نماز مى خواند و بسيار روزه مى گيرد و داراى ايمان قوى و استوار و كسى كه به نيكى از او ياد كنند و خوشبو و معطر است . مردى كه خوش فكر و منظم و همراه با جماعت و پيشمرگ پيشواست و در كلام خود با وقار و بردبار است و نيز به مردى گويند كه اهل بيت و يارانش را بر ادب رسول خدا صلى الله عليه و آله تربيت كرده و فراهم مى آورد و رئيسى مطاع است كه كلامش مسموع و امر و نهى اش تا هنگام مرگ نافذ است (17) بسيارى از منابع متقدم تصريح دارند كه بعضى از آيات قرآن در مدح عمار ياسر نازل شده است مانند آيه مباركه 106 از سوره نمل كه مى فرمايد: الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان و جميع مفسرين اجماع دارند كه اين آيه در مورد عمار ياسر نازل گرديده است . (18)
همچنين ابن عباس گفته مراد از آيه 122 انعام او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس عمار ياسر است و مراد از ادامه آيه كه مى فرمايد كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها ابوجهل بن هشام است . (19) و نيز ابوبكر بن عياش گفته مراد از آيه مباركه 9 سوره زمر امن هو قانت آنا اليل ساجدا و قائما عمار ياسر است . (20)
اما كلمات رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره او بسيار زياد و حاكى از جلالت مقام و بلندى مرتبه او در دنيا و آخرت است از جمله آنجا كه آن حضرت صلى الله عليه و آله فرمود: سراسر وجود عمار سرشار از ايمان است و جاى دگر فرمود: از سر تا قدم عمار مملو از ايمان است و ايمان با گوشت و خون او آميخته است . (21)
و در حديثى از اميرمومنان على بن ابيطالب عليه السلام آمده كه روزى عمار ياسر آمد و اجازه خواست تا به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله برسد پيامبر صلى الله عليه و آله صداى او را شناخت و فرمود: مرحبا بر پاك پاكيزه يعنى عمار بگذاريد بيايد. (22)
و از اميرمومنان على عليه السلام روايت شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خون و گوشت و استخوان عمار ياسر بر آتش جهنم حرام است . (23) شايسته توجه است كه مدايح عمار و نشانهايى كه از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله به او اختصاص يافته از آغاز اسلام عمار تا زمان وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله همواره ادامه داشته است از قبيل آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه قريش عمار ياسر را در آتش ‍ افكندند فرمود: اى آتش بر عمار سرد و سلامت باش همانگونه كه بر ابراهيم سرد و سلامت شدى . در نتيجه آتش ديگر او را نسوزاند و آسيبى نديد. يا وقتى كه قريش پدر و مادر عمار را شهيد مى كردند پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: صبر كنيد اى خاندان ياسر زيرا وعده گاه شما بهشت است . از عمار چه مى خواهند؟ عمار با حق است و حق با عمار است هر جا كه باشد. عمار پوست بين دو چشم من و پاكيزه است . او را گروه گمراه و سركش مى كشند. (24) همچنين رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره عمار تصريح فرمود كه : هرگز عمار ياسر بين دو امر مخير نمى شود مگر آنكه سخت تر و بهتر آن دو را اختيار خواهد كرد. (25)
ستايش پيامبر صلى الله عليه و آله از عمار به جايى رسيد كه حتى دشمنان عمار نتوانستند آن را پوشانده و كتمان كنند. به عنوان مثال ، خالد بن وليد پس از مشاجره اى كه بين او و عمار اتفاق افتاد اعتراف كرد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده : هر كسى با عمار دشمنى كه خدا با او دشمنى خواهد نمود. (26)
يا آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كه با عمار دشمنى كند خدا با او دشمنى خواهد كرد و هر كه با عمار كينه ورزد خدا با او كينه ورزد و هر كه به عمار بدگويى كند خداوند به او بد خواهد گفت . (27)
همه مسلمانان به اين درجه و مقام عمار اعتراف داشتند چنانكه ابومسعود بدرى و عده اى ديگر در هنگام مرگ حذيفه از او سوال كردند كه اگر فتنه رخ داد و مردم اختلاف كردند چه كار كنيم ؟ گفت : از فرزند سميه (يعنى عمار) پيروى كنيد زيرا او تا لحظه مرگ هرگز از حق جدا نخواهد شد. يا آن كه گفت : هر كجا برود او همواره با حق حركت مى كند. (28) هر مسلمانى براى علاقمند شدن به عمار، كافيست كه خبر رسول خدا صلى الله عليه و آله را بشنود كه فرمود: عمار از كسانى است كه بهشت مشتاق آنهاست . شيخ صدوق رحمه الله به سند خود از حضرت على بن موسى الرضا عليه آلاف التحيه و الثنا و آنحضرت از پدران بزرگوار و معصومش از اميرمومنان على بن ابيطالب عليه السلام روايت كرد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بهشت تو (على ) و عمار و سلمان و ابوذر و مقداد است . (29)
بريده اسلمى نيز روايت كرده كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: بهشت مشتاق سه نفر است . از ابوبكر و عمر خواسته شد تا از رسول خدا صلى الله عليه و آله بپرسند آن سه نفر كيستند اما هر يك از آنها ترسيد كه سوال كند و جز آن سه نفر نباشد در نتيجه قبيله هايشان (بنى تيم ، قبيله ابوبكر و بنى عدى ، قبيله عمر) آن دو را سرزنش كنند آنگاه اميرمومنان على عليه السلام آن را از رسول خدا صلى الله عليه و آله سوال كرد و گفت : يا رسول الله شما فرموديد بهشت مشتاق سه نفر است آن سه نفر كيستند؟
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: تو اولين آنان هستى ، بعد سلمان فارسى است كه بى تكبر است و خير خواه تو است او را به خود نزديك و براى خود نگهدار و سومى عمار بن ياسر است كه در جنگهاى بسيار طرفدار تو بوده و خواهد بود خير او بسيار و نور او درخشان و اجر او بزرگ است . (30)
پيامبر صلى الله عليه و آله به عمار فرمود: بشارت باد تو را اى ابواليقظان كه برادر دينى على عليه السلام و از برترين صاحبان ولايت او هستى . تو از كشته شدگان در راه محبت او مى باشى كه گروه گمراه سركش تو را مى كشند و آخرين توشه تو از دنيا قدحى از شير خواهد بود. (31) ايمان عمار ياسر نسبت به امام و پيشوايش از خلال مواضع او در دفاع از حق على عليه السلام بروز و ظهور مى يابد. به عنوان مثال زمانى كه ابوبكر زمام قدرت را در دست گرفته بود عمار به پاخاست و با اعتراض به حزب او در تاييد على عليه السلام و با استدلال بر شايستگى امام براى خلافت چنين گفت : اى جماعت قريش و اى جماعت مسلمان اگر مى دانيد كه هيچ وگرنه شما را مى آگاهانم كه اهل بيت پيامبرتان سزاوارتر از همه به او وارث او مى باشند و شايسته و استوارتر از همه نسبت به سرپرستى امور دين و امانت دارتر از همه نسبت به مومنين و حافظتر از همه نسبت به دين و خيرخواه تر از همه نسبت به امت اويند پس به رفيقتان بگوييد حق را به صاحبش بازگرداند پيش از آن كه اضطراب شما را فراگيرد و امر شما به ضعف گرايد و پراكندگى تان آشكار شود...
دانسته ايد كه بنى هاشم از شما به خلافت شايسته ترند و على عليه السلام كه از بنى هاشم است و با ميثاق الهى و رسول او، ولى و سرپرست شماست ... از جه رو از او منحرف مى شويد و حق او را به غارت مى بريد و زندگى پست دنيا را بر آخرت ترجيح مى دهيد؟ به راستى براى ستمكارانى چون شما چه زشت دستاوردى است آنچه فراهم آورده ايد. آنچه خدا براى على عليه السلام قرار داده به او بازگردانيد و از او روى نگردانيد و به جاهليت بازگشت نكنيد كه خسران زده خواهيد شد. (32) همچنين عمار ياسر در زمره دوازده نفرى است كه با جلوس ابوبكر به عنوان خليفه بر منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله مخالف بودند. او به احتجاج عليه ابوبكر برخاست و هنگامى كه ديد موعظه و نصيحت در غاصبان خلافت تاثيرى ندارد به اتفاق ابوذر و مقداد نزد على عليه السلام رفتند و عرضه داشتند كه چه فرمان مى دهى ؟ به خدا قسم اگر فرمان دهى ، با شمشير آنقدر مى جنگيم تا كشته شويم . على عليه السلام فرمود: دست برداريد، خداوند شما را رحمت كند و به ياد آوريد پيمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و وصيت او را، پس دست باز داشتند.
هنگامى كه غاصبان خلافت ، على عليه السلام را به زور به مسجد بردند مردم پشت سر آن حضرت رفتند و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و بريده اسلمى هم رفتند در حالى كه مى گفتند: چه زود به رسول خدا صلى الله عليه و آله خيانت كرديد و كينه هاى پنهان در سينه هايتان را آشكار كرديد. (33) اين مومن دلاور و نستوه عليرغم همه دگرگونى هاى اجتماعى و موقعيت هاى گوناگون زمان و مكان ، بر ولايت على عليه السلام ثابت قدم ماند. به عنوان مثال در روزى كه با عثمان بيعت كردند فرياد برداشت كه اى مسلمانان ما پيش از اين گروهى اندك و خوار بوديم كه نمى توانستيم سخن بگوييم و خداوند به دين خود ما را عزيز گردانيد و به خود رسولش ما را گرامى داشت پس سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است .
اى گروه قريش تا كى امر خلافت را از اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله دور مى سازيد؟ و آن را گاهى اينجا و گاهى آنجا قرار مى دهيد؟ من ايمن نيستم كه خداوند آن را از شما نگيرد و آن را در غير شما قرار ندهد همانگونه كه شما خلافت را از اهل آن گرفته و در غير اهل آن قرار داديد... طرفداران عثمان بر سر عمار فرياد زدند و او را با اهانت ساكت كردند. عمار گفت : سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است ، آرى همواره ياران حق ، خوار بوده اند. سپس برخاست و رفت . (34) عمار از كسانى است كه براى حقانيت على عليه السلام استدلال و احتجاج به حديث غدير خم مى كند و كسى را كه در خلافت و امامت على عليه السلام شك كند خارج از دين اسلامى مى داند. در درگيرى كه بين او و عمرو عاص جريان داشت مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله به من دستور داد تا با ناكثين (بيعت شكنان ) بجنگم و جنگيدم و دستور داد تا با قاسطين (ستمگران ) بجنگم و قاسطين شما هستيد و با شما مى جنگم . اما مارقين (بيرون روندگان از دين ) نمى دانم آيا هستم تا با آنان بجنگم يا خير. اى بى نسل و نژاد، آيا مگر نشنيده اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من كنت مولاه فهذا على مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه ... هر كه من مولاى اويم اين على مولاى اوست بار خدايا دوست بدار هر كه او را دوست دارد و دشمن بدار هر كه با او دشمنى مى كند... (35)
در سخنان ديگرى كه با ابوموسى اشعرى دارد او را به سبب خوددارى از بيعت با اميرمومنان على عليه السلام و ملحق نشدن به امام توبيخ مى كند و مى گويد: اى ابوموسى چه چيز تو را از پيوستن به اميرمومنان بازداشت ؟ به خدا قسم اگر در على عليه السلام شك كنى از اسلام خارج شده اى .
ابوموسى گفت : مرا سرزنش نكن ، من برادر دينى تو هستم . عمار گفت : اما من برادر تو نيستم زيرا شنيدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در شب (عقبه ) ترا لعن مى كرد، آن شب كه تو و يارانت در تلاش براى قتل پيامبر بوديد. (36)
محبت عمار به اميرمومنان على عليه السلام و تمسك به امامت و ولايت او به حدى است كه شهره آفاق گرديده است و دشمنان امام هم آن را مى دانستند و لذا مى كوشيدند تا او را از ولايت اميرالمومنين منصرف سازند اما تلاش آنان عبث و آب در هاون كوفتن بود.
در سخنانى كه بين عمار و عايشه اتفاق افتاده است عايشه مى گويد: از خدا بپرهيز اى عمار، زير پير شده اى و استخوانت ضعيف گشته و عمر تو سر آمده و دين خود را با اطاعت از على بن ابيطالب از بين برده اى .
عمار پايخ داد: به خدا قسم خواستم تا از بين اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله كسى را براى خود برگزينم پس ديدم كه على عليه السلام تلاوت كننده ترين ايشان در قرآن و دانشمندترين ايشان در تاويل كتاب خدا و استوارترين ايشان در بزرگداشت حرمت آن و آشناترين ايشان به سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله است و اين در حالى است كه او از همه به پيامبر نزديكتر و بهره و آزمايش اش در اسلام هم از همه بيشتر است . عايشه ساكت شد. (37)
در جنگ جمل مردى نزد زبير آمد و به او گفت : اى امير، عده اى از اصحاب على از او جدا شده و آمده اند همراه ما باشند و در بين آنها عمار ياسر هم هست . زبير گفت : هرگز اين شدنى نيست . به خداى كعبه قسم ، عمار از على هرگز جدا نخواهد شد. (38). مرد گفت : به خدا قسم چنين است و بارها تكرار كرد.
هنگامى كه زبير ديد مرد از گفتار خود دست بر نمى دارد مردى را با او فرستاد و گفت برويد و ببينيد چه خبر است . آن دو بازگشتند و گفتند: عمار به عنوان سفير على آمده است . زبير يقين كرد كه عمار هرگز از على عليه السلام جدا نخواهد شد.
به جهت همين ارزشهاى والاى اوست كه اميرمومنان على عليه السلام او را وكيل مطلق خود در بيان عقايد حقه براى مسلمين قرار مى دهد. در جنگ صفين مردى از امام عليه السلام سوال مى كند اى اميرمومنان من ديدم موذن ما در اذان مى گويد (اشهد ان لااله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله ) و دعوت به نماز مى كند و موذن اهل شام هم چنين مى كند. ما و اهل شمام يكجور نماز مى خوانيم و يك كتاب را تلاوت مى كنيم و به يك چيز همديگر را دعوت مى كنيم لذا شك در دلم افتاد و خدا مى داند شب را چگونه صبح كردم . اكنون نزد شما آمده ام تا راهنماييم كنيد. حضرت فرمود: آيا با عمار ياسر ملاقات كرده اى ؟ عرض كرد: نه ، حضرت فرمود: با او ملاقات كن و ببين چه مى گويد و از او پيروى كن ... (39)
اين منزلت و درجه اى است كه جز يگانه هاى روزگار، كسى به آن نمى رسد و عمار به سبب تقوا، ايمان ، ديندارى ، زهد و پاكدامنى و فرمانبردارى از اميرمومنان على عليه السلام به آن نائل گرديده است از اينروست كه در كلام امام عليه السلام هنگامى كه بهترين اصحاب و ياران از دست رفته اش را يادآور مى گردد و از فراق ايشان اظهار تاسف و نسبت به ديدارشان ابراز شوق مى فرمايد همانجا كه آنان را با واژه هاى مدح مى ستايد و از پهلوانى و گردى شان در عرصه هاى مختلف ياد مى كند و ايمانشان را نسبت به پيشواى معصومشان متذكر مى شود نام عمار اولين نام است كه مى درخشد. اميرمومنان مى فرمايد: كجايند برادران من كه راه هدايت را پيمودند و بر طريق حق در گذشتند؟ كجاست عمار؟ كجاست ابن تيهان ؟ كجاست ذوالشهادتين ؟ كجا هستند آنان كه نظير ايشان بودند و با من پيمان وفادارى تا مرگ بستند و سرهاى بريده شان نزد فاجران تبهكار برده شد.
سپس محاسن شريف مباركش را در دست گرفت و مدتى گريست و فرمود: دريغا برادرانم كه قرآن مى خواندند و آن را استوار مى داشتند، در واجبات مى انديشيدند و آن را برپا مى داشتند، سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله را زنده مى كردند و بدعت را مى كشتند، به جهاد دعوت مى شدند و اجابت مى كردند و به رهبرشان ايمان واثق داشتند و از او پيروى مى كردند. (40)
ايمان عمار به ائمه اثنى عشر عليهم السلام 
عمار از مومنانى است كه به ائمه اثنى عشر اعتقاد دارند و اين ايمان را از خبرهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله به او كه فرموده بود اولين امام على بن ابيطالب عليه السلام و دوازدهمين ايشان مهدى عجل الله تعالى فرجه است بدست آورده بود.
خزاز به سند خود از پسر عمار بن ياسر از پدرش عمار روايت كرده كه گفت : در يكى از جنگها همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله بودم ... على عليه السلام پرچمداران سپاه كفر را كشته و جمعيتشان را پراكنده و عمرو بن عبدالله جمحى و شيبه بن نافع را از دم تيغ گذرانده بود. نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله رفتم و گفتم يا رسول الله (درود خداوند بر تو باد) به راستى على در راه خدا جهادى بزرگ كرده است . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين براى آنست كه او از من است و من از اويم و او وارث دانش من و ادا كننده قرض ها و وعده هايم و خليفه پس از من است . اگر او نبود مومن خالص شناخته نمى شد. جنگ با او، جنگ با من است و جنگ با من ، جنگ با خداست و صلح با او، صلح با من و صلح با من ، صلح با خداست . آگاه باش كه او پدر دو فرزند من است و امامان از نسل اويند. خداوند تعالى امامان هدايتگر را از نسل او پديد مى آورد كه مهدى از نسل اويند. خداوند تعالى امامان هدايتگر را از نسل او پديد مى آورد كه مهدى اين امت از ايشان است . عرض كردم : پدر و مادرم به فدايت اى رسول خدا اين مهدى كيست ؟ فرمود: اى عمار خداوند تباكر و تعالى با من عهد فرموده كه از نسل حسين عليه السلام 9 امام پديد آورد كه نهمين ايشان غايب مى گردد. و اينست معنى آيه مباركه قل ارايتم ان اصبح ماوكم غورا فمن ياتيكم بما معين (41) براى او غيبت طولانى خواهد بود كه جمعى از دين بر مى گردند و عده اى بر آن ثابت مى مانند آنگاه او در آخرالزمان خروج كرده و دنيا را پر از عدل و داد خواهد كرد و براى تاويل كتاب خدا مى جنگد همانطور كه من براى تنزيل آن جنگيدم و او همنام من و شبيه ترين مردم به من است .
اى عمار پس از من فتنه خواهد شد پس اگر در آن زمان بودى از على و حزب او پيروى كن زيرا او با حق و حق با اوست . اى عمار به زودى پس از من دو گروه با على خواهند جنگيد: ناكثين و قاسطين و ترا گروه ستمكار سركش خواهند كشت .
عرض كردم : اى رسول خدا آيا در آن حال مورد رضاى خدا و رضايت شما خواهم بود؟
فرمود: آرى مورد رضايت خدا و من خواهى بود و آخرين توشه تو از دنيا قدحى از شير است .
حدود چهل سال بعد در جنگ صفين ، عمار ياسر نزد اميرمومنان على عليه السلام آمد و عرض كرد: اى برادر رسول خدا آيا اجازه مى دهى تا بجنگم ؟ فرمود: قدرى مهلت بده ، خدا ترا رحمت كند پس از مدتى باز آمد و كلام خود را تكرار كرد و حضرت همان جواب را فرمود و بار سوم نيز.. آنگاه اميرمومنان گريست . عمار به آن حضرت نگاه كرد و عرض كرد: اى اميرمومنان اين همان روزيست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را برايم وصف كرده است . پس اميرمومنان على عليه السلام از مركب خود پياده شد و او را در آغوش گرفت و با وداع كرد سپس فرمود: اى ابواليقظان خداوند به تو از سوى خود و پيامبرش جزاى خير دهد. چه برادر و دوست خوبى براى من بودى . آنگاه هر دو گريستند. سپس عمار عرض كرد: به خدا قسم اى اميرمومنان جز با بصيرت و دانايى از تو پيروى نكردم زيرا شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در روز خيبر مى فرمود: اى عمار به زودى پس از من فتنه خواهد شد در آن هنگام از على و حزب او پيروى كن زيرا او بر حق است و حق با اوست و به زودى با ناكثين و قاسطين خواهيد جنگيد. سپس عمار گفت : خداوند از سوى اسلام به تو اى اميرمومنان جزاى خير دهد زيرا حق امامت را ادا كردى و ابلاغ فرمودى و نصيحت و خيرخواهى نمودى . سپس سوار شد و عمار به جنگ روى آورد و پس از مقدارى جنگيدن آب خواست ، گفتند: همراه ما آب نيست . مردى از انصار آمد و شربتى از شير آورد، عمار نوشيد و فرمود: اين است آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود كه آخرين توشه تو از دنيا شربتى از شير خواهد بود. سپس به لشگر شام حمله كرد و هجده نفر را به هلاكت رساند آنگاه دو نفر از اهل شام با هم به او حمله كردند و او را به شهادت رساندند. (42) سلام خدا و اولياى او بر عمار باد هماره تا هرگاه .
مقام و منزلت و عظمت عمار 
يكى از چيزهايى كه غفلت از آن ممكن نيست مسئله مراتب و درجاتى است كه عمار ياسر حائز آنست و نصوص فراوان پيرامون آن رسيده است و آن درجات ، مقدار عظمت و بزرگى عمار و نزديكى او را به اهل بيت به خوبى مشهود مى گرداند، اصطلاحاتى در لسان اهل بيت و پيروان راستين آنان به كار رفته كه اهميت فراوان و ابعاد وسيع و معانى بزرگى را در نزد شيعه به خود اختصاص داده اند مانند (شرطه الخميس ) و (حواريون ) و (تابعين ) و (فقها) و (سبقت گيرندگان در رجوع به اميرمومنان ) و (اركان اربعه ) و (ثقات اميرمومنان ) و (برگزيدگان اميرمومنان ) و (باقى ماندگان بر روش پيامبر صلى الله عليه و آله ) و (دوازده نفرى كه با غصب خلافت توسط ابوبكر به شدت مخالفت كردند) و امثال اين عبارات كه مى بينيم آنها را به عنوان تحفه و هديه به پيشگاه جلالت عمار ياسر پيشكش مى كنند.
اركان اربعه 
عمار يكى از اركان اربعه است . اركان اربعه كسانى هستند كه از همه اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله در فضيلت و پيروى از اهل بيت و ايثار نسبت به ايشان ظاهرا و باطنا برتر و بالاترند.
در تعريف ديگرى ركن را چنين بيان كرده اند: كسانى كه تقيه نكردند بلكه با مردم در مسئله خلافت و تمسك به ولايت اميرمومنان عليه السلام ظاهرا و باطنا، پوشيده و آشكار مخالفت كردند. (43)
از محمد بن جعفر مودب روايت شده كه گفته است : اركان اربعه عبارتند از سلمان ، مقداد، ابوذر، عمار (44)
شيخ طوسى نيز گفته است : عمار بن ياسر كه كنيه او ابواليقظان و هم پيمان بنى مخزوم است چهارمين نفر از اركان اربعه است . (45)
پيداست كسى كه ركنى براى دين و اهل بيت باشد در درجه اى است كه ملائكه مقربين به آن غبطه مى خورند. اركان هر شى جوانب آن مى باشند كه آن شى به آنها تكيه دارد و برپاست (46) دين اسلام خالص نيز كه على عليه السلام امام آن است ، بر اين چهار ركن قائم است و على عليه السلام امام ايشان و هادى آنهاست .
آنان كه بر روش پيامبرشان زيستند و در گذشتند 
آنان گروهى از اصحاب نيكوكار و با تقوا هستند كه بر سيره و روش ‍ پيامبرشان بدون هيچ تغيير و تبديلى زيستند و در گذشتند. و آنان كسانى هستند كه امام رضا عليه السلام به وجوب دوست داشتن آنان تصريح داشته است زيرا آنان از شيعيان خالص اميرمومنان هستند.
از فضل بن شاذان روايت شده است كه گفت : مامون از حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام در خواست كرد كه به طور مختصر و مفيد، اسلام حقيقى و محض را براى او بنگارد. و آن حضرت چنين نگاشت : همانا اسلام حقيقى (شهادت بر اين است كه خدايى جز خداى يكتا نيست و محمد صلى الله عليه و آله رسول خداست و راهنماى بعد از پيامبر، امام على عليه السلام است سپس امامان را يك يك تا آخر نام برد. و.... و بيزارى جستن از كسانى كه بر آل محمد ستم كردند واجب است . آنگاه حضرت لعن بر معاويه و عمروعاص و ابوموسى اشعرى و نيز برائت از آنان كه بيعت امامشان را شكستند و زن پيامبر را بيرون آورده و به جنگ با اميرمومنان و كشتار شيعه پرداختند را ياد آورد شدند... تا آنجا كه فرمودند...) و دوست داشتن و ولايت اميرمومنان على عليه السلام و آنان كه بر سيره و روش ‍ پيامبرشان زيستند و در گذشتند بدون آن كه در آن تغيير و تبديلى ايجاد كنند مانند سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد بن اسود و عمار بن ياسر و حذيفه اليمانى و ابوالهيثم بن تيهان و سهل بن حنيف و عباده بن صامت و ابوايوب انصارى و خزيمه بن ثابت ذوالشهادتين و ابو سعيد خدرى و امثال ايشان كه رضوان خداوند و رحمت او بر آنان باد نيز واجب است . (47)
هفت نفرى كه به خاطر آنان به جهانيان رزق داده شده و... 
كشى به سند خود از زراه بن اعين از حضرت ابو جعفر باقر العلوم عليه السلام از پدر از جد بزرگوارش اميرمومنان على عليه السلام روايت كرده كه فرمود: زمين كوچك است (48) براى هفت نفرى كه به خاطر آنان مردم رزق داده مى شوند و به خاطر آنان يارى مى شوند و به خاطر آنان باران مى بارد، از جمله آنان است سلمان و مقداد و ابوذر و عمار و حذيفه (و عبدالله بن مسعود) (49) رحمت خداوند بر ايشان باد و على عليه السلام مى فرمود:
و من امام آنها هستم و آنان كسانى هستند كه بر فاطمه نماز خواندند. (50) ميرداماد گفته است : مراد از جمله (ضاقت الارض بسبعه ) يعنى آن كه زمين عاجز است از اين كه كفايت كند امور ايشان را و توسعه دهد به ايشان آنچنان كه شايسته آنند در حالى كه به خاطر آنهاست كه باران رحمت مى بارد و يارى از آسمان براى مردم به خاطر آنها و دعاى ايشان و درخواستشان فرود مى آيد. (51)
و شيخ صدوق در شرح روايت (خلقت الارض لسبعه ) زمين خلق شده براى هفت نفر مى گويد: نه اينكه خلقت زمين از ابتدا تا انتها براى خاطر اين هفت نفر باشد بلكه مراد آنست كه تقدير زمين در زمان اين هفت نفر به احترام اين هفت نفر بوده كه بر پيكر مطهر فاطمه نماز خواندند و اين خلقت تقدير است نه تكوين . (52) به هر حال و بنابر هر يك ، از دو تفسير، عظمت اين افراد كاملا واضح و روشن است و مراتب قرب و نزديكى ايشان به خداوند و شدت ارتباطشان با اهل بيت و اينكه از خواصى هستند كه شبانه بر پيكر مطهر حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها نماز خوانده و او را به خاك سپردند بر هيچ كس پوشيده نيست .
دوازده نفرى كه با ابوبكر مخالفت كردند 
آنان كسانى هستند كه با غضبت خلافت توسط ابوبكر به شدت مخالفت كردند. از ابان بن تغلب روايت شده كه گفت : به حضرت ابوعبدالله جعفر بن محمد صادق عليه السلام عرض كردم : فدايت شوم آيا كسى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله بود كه با كار ابوبكر و نشستن او بر جاى رسول خدا صلى الله عليه و آله مخالفت كند؟
فرمود: آرى ، دوازده نفر با ابوبكر مخالفت كردند. از مهاجرين : خالد بن سعيد بن عاص و سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد بن اسود و عمار بن ياسر و بريده اسلمى و از انصار: ابوالهيثم بن تيهان و سهل و عثمان فرزندان حنيف و خزيمه بن ثابت ذوالشهادتين و ابى بن كعب و ابو ايوب انصارى ... اينان نزد على عليه السلام آمدند و عرضه داشتند كه يا اميرالمومنين كناره گرفتى و حقى را كه به آن سزاوارترى رها كردى ، ما مى خواهيم كه برويم و اين مرد را از منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله پايين بكشيم زيرا حق با توست و تو براى خلافت سزاوارتر از او هستى اما دوست نداشتيم بى مشورت تو او را پايين بكشيم . اميرمومنان ايشان را از اين كار نهى كرد تا بيهوده و به جهت قلت تعدادشان كشته نشوند سپس به آنان فرمود: اما برويد و به اين مرد آنچه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده ايد باز گوييد كه اين براى اتمام حجت بر او بهتر و براى بستن راه عذر بر او رساتر و براى دورى آنان از رسول خدا صلى الله عليه و آله در قيامت كه بر او وارد مى شوند مناسب تر است .
اين دوازده نفر رفتند و گرداگرد منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله حلقه زدند و آن روز، روز جمعه بود. هنگامى كه ابوبكر از منبر بالا رفت و... سپس ‍ عمار برخاست و گفت : اى گروه قريش و اى گروه مسلمانان ... (53) آنگاه با بسيارى از فضايل على عليه السلام و دلايل امامت او بر آنها احتجاج كرد. بسيار بديهى است كه كار او در موقعيت خطرناكى كه در آن متهورانه سخن گفت تنها از مومنى خالص و استوار در دين و راسخ در عقيده كه جان خود را به خدا مى فروشد بر مى آيد و بس ..
شرطة الخميس (54) 
اين گروه خالص و برگزيده ، چشم و چراغ و منتخب سپاه علوى بود و براى سختى ها و امور مهم فراهم آمده بود. تعداد آنها پنج هزار يا شش هزار نفر بود. (55) به اصبغ بن نباته كه از شرطة الخميس بود گفتند: چرا به اين اسم شما را ناميدند؟ گفت : زيرا ما براى اميرمومنان ضمانت كرديم كه جان خود را فدا كنيم و او براى ما ضمانت رستگارى فرمود. (56) از اميرمومنان على عليه السلام روايت شده كه به عبدالله بن يحيى حضرمى در جنگ جمل فرمود: بشارت باد ترا اى فرزند يحيى زيرا تو و پدرت به راستى از شرطة الخميس هستيد. رسول خدا صلى الله عليه و آله به من خبر داد كه نام تو و نام پدرت در شرطة الخميس ثبت است و خداوند از زبان پيامبرش شما را شرطة الخميس نام نهاده است . (57) براى آن كه بتوانيم مقام و منزلت اين قهرمانان با اخلاص و و اين جنگجويان دلاور را بهتر نشان دهيم پاره اى از آنچه در حق آنان وارد شده را مرور مى كنيم :
شيخ مفيد به سند خود از على بن حكم روايت كرده كه گفت :
اميرمومنان به اصحاب خود فرمود: با من شرط و عهد كنيد و من هم با شما شرط و عهد مى كنم كه شما را به بهشت برسانم و با شما شرط نمى كنم كه به طلا و نقره دست بيابيد. همانا پيامبرمان صلى الله عليه و آله نيز در زمان خود با اصحابش فرمود: عهد و شرط كنيد و من با شما جز بر بهشت عهد و شرط نمى كنم و اصحاب او عبارت بودند از سلمان فارسى و مقداد و ابوذر غفارى و عمار بن ياسر و ابوسامان و ابوعمرو انصاريان و سهل و عثمان فرزندان حنيف انصارى و جابر بن عبدالله انصارى . (58)
كشى به سند خود از ابى جارود روايت كرده كه گفت : به اصبغ بن نباته گفتم : مقام و منزلت اين شخص (امير مومنان ) نزد شما چقدر است ؟ گفت : نمى دانم چه مى گويى همينقدر به تو بگويم كه شمشيرهايمان بود و به هر كه اشاره مى كرد او را مى زديم و او به ما مى فرمود: با من هر شرطى كه مى خواهيد بكنيد و به خدا قسم مى دانم كه شما شرط نمى كنيد به طلا و نقره بلكه شرط و پيمان مى كنيد به مرگ . پيش از شما هم قومى بودند كه با يكديگر شرط و پيمان كردند و هيچ يك از آنان از دنيا نمى رفت مگر آن كه پيامبر قوم خود يا پيامبر روستاى خود يا پيامبر بر نفس خودش مى گرديد و شما هم همچون آنان خواهيد بود به جز آن كه شما پيامبر نيستيد. (59) در اينگونه اخبار و امثال آن ، ستايشى عظيم و مقامى بلند براى اختصاص ‍ يافتگان به اين هداياى الهى و آسمانى به چشم مى خورد. يكى از آن ويژگان و خواص اصحاب ، عمار بن ياسر است كه پنج مدح بزرگ و مقام كريم در او جمع شده است :
1 - از اركان اربعه است .
2 - از كسانى است كه بر سيره و روش پيامبر صلى الله عليه و آله بدون تغيير و تبديل زيستند و در گذشتند.
3 - از هفت نفرى است كه به خاطر ايشان رزق و باران و پيروزى نازل مى شود.
4 - از دوازده نفرى است كه با ابوبكر مخالفت كردند.
5 - از شرطة الخميس است . يعنى از آنان كه همه چيز با ارزش و بى ارزش ‍ را در راه اطاعت از پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام فدا كردند. يعنى شهيد شدند و بقيه آنان تا آخرين لحظات عمر خود بر پيمان و شرط خود وفادار ماندند.
حوادث دوران زندگى عمار 
1 - عمار از كسانى بود كه در آغاز اسلام ، مسلمانى خود را آشكار كردند (60) سران قريش او را كه ياورى نداشت به شدت شكنجه مى كردند و به بند مى كشيدند تا عبرت ديگران شود (61) تا حدى كه يكبار مجبور شد عليرغم ميل باطنى خود از رسول خدا صلى الله عليه و آله تبرى جويد. همه مفسران گفته اند كه اين آيه درباره او نازل شده كه خداى تعالى فرمود: (مگر آن كسى كه مجبور شد در حالى كه قلبش مطمئن به ايمان بود) (62)
2 - او از نخستين افرادى بود كه به مدينه مهاجرت كرد و از كسانى بود كه به سوى دو قبله نماز خواند. (63)
3 - او اولين كسى بود كه در خانه خود مسجدى براى نماز ساخت (64) و نيز از اولين كسانى كه در اسلام مسجد ساختند. (65)
4 - در جنگهاى بدر، احد، خندق و همه جنگهاى ديگر شركت داشت و در جنگ بدر، رشادت فوق العاده اى از خود نشان داد (66) و از مشركان ، حارث بن زمعه (67) و على بن اميه (68) و ابا قيس بن فا كه بن مغيره و عامر بن حضرمى هم پيمان بنى مغيره (69) و يزيد بن تميم يا پسر عبدالله تميمى هم پيمان بنى مخزوم (70) را كشت و ابوالعاص بن نوفل بن عبد شمس (71) را اسير گرفت .
5 - پس از رحلت رسول الله صلى الله عليه و آله و شكل گرفتن فتنه سقيفه بنى ساعده طرفدار اميرالمومنين عليه السلام بود و حاضران را به بيعت با آن حضرت فراخواند (72) و يكى از چهار نفرى بود كه سر خود را تراشيده فرمان حضرت على عليه السلام را لبيك گفت (73) و يكى از دوازده نفرى بود كه با جلوس ابوبكر به عنوان خليفه بر منبر رسول خدا مخالفت كرد. (74)
6 - هنگامى كه اراذل و اوباش به خانه اميرالمومنين على عليه السلام حمله كردند عمار و مقداد و سلمان و ابوذر و بريده اسلمى به كمك امام عليه السلام شتافتند. (75)
7 - او يكى از خواص حضرت اميرالمومنين بود كه شبانه و بطور مخفيانه همراه آن حضرت بر پيكر مطهر صديقه طاهره نماز خوانده و او را به خاك سپردند. (76)
8 - در جنگ با مرتدان حقيقى - نه آنان كه از حكومت ابوبكر ناراضى بودند و متهم به ارتداد شدند - شركت جست و پس از آنكه جمعى از بنى حنيفه را كشت ، گوش خود را از دست داد. (77)
9 - در زمان حكومت عمر بن خطاب ، والى كوفه شد و در فتح شهر تستر شركت داشت و سرپرست سواركاران بود. (78) در اعزام ارتش براى فتح رى و دستبى و نهاوند و غير آن كوشا بود. (79) گروهى از منافقان مانند جرير بجلى به او تهمت زده و از او سعايت كردند و در نتيجه عمر او را به بهانه آنكه آگاه به سياست نيست ، عزل كرد (80) هنگامى كه عمار به مدينه بازگشت ، عمر گفت : آيا از اينكه ترا معزول كردم ناراحت شدى ؟
عمار گفت : هم آن زمان كه مرا به سرپرستى كوفه واداشتى و هم آن زمان كه مرا از كار بر كنار كردى ، ناراحت شدم . (81)
اين كنايه اى لطيف بود حاكى از اينكه توليت و عزل ، حق عمر نيست بلكه بايد به دست امام بر حق (اميرالمومنين على عليه السلام ) باشد.
10 - در جريان شوراى شش نفره ، عمار چون قهرمانى به دفاع از حق اميرالمومنين على عليه السلام برخاست (82) و در سخنرانى شورانگيز خود كه از زيباترين خطبه هاست (83) آمادگى خويش را براى دفاع و جنگيدن در ركاب امام عليه السلام اعلان كرد اين هنگامى بود كه بازيگران شورا، عثمان را به عنوان خليفه سوم تعيين كردند. (84)
11 - او از نخستين كسانى به شمار مى رود كه حق را آشكار نمود و با حاكمان نرمش نكرد و از قدرت آنها نهراسيد (85) عليه سياست عثمان و بدعت هاى او اعتراض كرد در نتيجه عثمان او را مورد ضرب و شتم قرار داد و با لگد به شكم و عورت او زدند به طورى كه دچار فتق شده و بيهوش ‍ گرديد (86)
12 - وقتى ابوذر به دستور عثمان به ربذه تبعيد شد با وجود نهى عثمان از توديع و مشايعت او، عمار در مراسم خداحافظى با دوست ديرينه اش ابوذر شركت كرد (87) و عثمان تصميم گرفت تا او را نيز مانند ابوذر تبعيد كند، اما با مخالفت شديد امير مومنان على عليه السلام و بنى مخزوم و مسلمانان ديگر روبرو شد و به اجبار از اين كار منصرف شد. (88)
13 - هنگامى كه آتش انقلاب عليه عثمان شعله ور گرديد، عمار در ميان انقلابيون حضور داشت و در قتل عثمان شركت كرد. (89)
14 - عمار پى از قتل عثمان ، براى بيعت با اميرمومنان على عليه السلام شتافت (90) و از آن حضرت خواست تا امتناع كنندگان از بيعت را تحت فشار قرار دهد، همچنين وى براى امتناع كنندگان دليل مى آورد و آنها را بشدت سرزنش مى كرد. (91)
15 - هنگامى كه فتنه ناكثين (بيعت شكنان ) به اوج رسيد اميرمومنان على عليه السلام بعضى از اصحاب مورد اعتماد خود را (كه از زمره آنها عمار ياسر بود) جمع كرد و با آنان مشورت كرد. عمار و اصحاب اشاره كردند كه بهتر است به سوى كوفه حركت كنند و حضرت امر فرمود كه جارچيان براى حركت جار بزنند. (92)
16 - عمار همراه امام حسن مجتبى عليه السلام به امر اميرمومنان به سوى كوفه حركت كرد مالك اشتر و قيس بن سعد پس از ايشان رفتند تا ابوموسى اشعرى كه در آنجا مردم را از پيوستن به امير مومنان على عليه السلام باز داشته بود عزل كرده و مردم را به جنگ با ناكثين برانگيزد. عمار سخنرانى كرد و با دلايل استوار و محكم مردم را برانگيخت و ابوموسى را از منبر پايين كشيد. (93)
17 - عمار شعله سركش جنگ و سواركارى قدرتمند بود. امير مومنان على عليه السلام مسئوليت هاى جنگى فراوانى را در جنگ جمل به عهده او نهاد و او به هنگامى كه حضرت از ذى قار به بصره حركت كرد و در خريبه فرود آمد. (94) همراه هزار سوار جنگاور، فرماندهى ميمنه سپاه امير مومنان را به عهده داشت . نيز وقتى ديگر حضرت او را بر همه سپاه فرماندهى داد (95) و باز در صبح پنجشنبه يا جمعه دهم جمادى الاولى يا جمادى الاخر، از سال 36 هجرى كه با دشمن روبرو شد عمار را بر ميسر سپاه فرماندهى داد (96) و زمانى كه تنور جنگ گرم شد عمار رشادت فوق العاده اى از خود بروز داد.
18 - عمار در جنگ جمل تعداد زيادى از دليران لشكر عايشه را كشت مانند: شيطان سپاه جمل و پهلوان خونريز آنها عمرو بن يثربى (97) و عثمان الضبى (98) و بشر بن عمرو الضبى (99) و...، همچنين امام عليه السلام و اصحاب دلير آن حضرت در كشتن شتر عايشه شركت داشت . (100)
19 - پس از آنكه خداوند جمع ناكثين را در هم شكست و قاسطين سر بر آوردند امير مومنان على عليه السلام با اصحاب خود براى رفتن به سوى شام مشورت كرد و عمار از اولين كسانى بود كه به رفتن و جنگيدن با معاويه راى داد. (101)
20 - عمار يكى از محورهاى اصلى جنگ صفين بود. امام عليه السلام او را در اول صفر سال 37 هجرى هنگامى كه فرماندهان را تعيين مى فرمود، فرمانده سواران لشكر (102) و پيادگان كوفه (103) قرار داد.
عمار در جنگ روز جمعه سوم صفر سال 37 ه‍ فرمانده سپاه بود و با سپاه شام كه در آن روز عمرو عاص آن را اداره مى كرد، جنگيد. جنگ شدت يافت تا آنكه تاريكى شب دو سپاه را از هم جدا نمود و پيروزى در اين جنگ با عمار و سپاه اسلام بود (104) در جنگ روز هفتم صفر سال 37 هجرى ، قاريان قرآن همراه عمار و قيس بن سعد و عبدالله بن بديل با سپاه معاويه مى جنگيدند. (105)
شهادت او 
عمار در جنگ صفين در ماه صفر سال 37 هجرى به شهادت رسيد و در تعيين دقيق سن او اختلاف است بعضى گفته اند: 90 سال داشت (106) و برخى گفته اند نود و يك ساله (107) بود و ديگران نود و دو (108) نود و سه (109) و نود و چهار (110) هم گفته اند.
به دليل اختلاف و عدم دقت در تعيين سن او هنگام شهادت است كه بسيارى از مورخين گفته اند: او هنگام شهادت نود و چند سال داشت (111) واضح است كه به خاطر شباهت كلمه سبعين و تسعين بوده و آنرا غلط خوانده اند.
اما نحوه شهادتش آنگونه كه نصر بن مزاحم روايت كرده چنين است : هنگامى كه عمار بن ياسر، پرچم عمرو عاص را ديد گفت : بخدا قسم عليه اين پرچم سه بار پيش از اين جنگ ، جنگيده ام و اين بار هم اين پرچم بهتر از دفعات قبل نيست ...سپس آب خواست زيرا بسيار تشنه بود. زنى كه دستهاى بلندى داشت آمد و بخدا قسم نمى دانم ظرف بزرگى در دستهايش ‍ بود يا كوچك اما پر از شير مخلوط با آب بود. هنگام آشاميدن گفت : بهشت زير سر نيزه هاست .. امروز با دوستانم ديدار خواهم كرد.. با محمد صلى الله عليه و آله و گروه او. بخدا قسم اگر آنقدر ما را بزنند كه تا نخلستانهاى هجر واپس رويم شك ندارم كه حق با ماست و آنها بر باطلند..
آنگاه حمله كرد و بشدت مى جنگيد.. اين جون سكونى (112) و ابوالعاديه فزارى (113) با هم به طرف او هجوم بردند. ابوالعاديه ضربه اى با نيزه به او زد و ابن جون با ضربه اى به سرش او را به شهادت رساند. (114)
عمار قبل از شهادتش از امام خود امير مومنان على عليه السلام درباره روزى سوال كرده بود كه پيامبر فرمود: گروهى سركش و منحرف شده از دين خدا تو را مى كشند وقتى كه ديد جنگ شديد و تعداد كشته ها رو به فزونى نهاد از صف خارج گرديد و نزد اميرمومنان آمد و عرض كرد يا اميرالمومنين آيا اين همان روز است ؟
اميرالمومنين فرمود: به صف خود بازگرد و اين موضوع سه بار تكرار شد و بار سوم حضرت فرمود: آرى . عمار به صف خود بازگشت و گفت : امروز با دوستانم ديدار خواهم كرد... با محمد و گروه او. (115) آرى او به شهادت رسيد در حالى كه مطيع امامش بود و در برابر او با دشمنان خدا به جهاد مى پرداخت و از معتقدات پاك خود دفاع مى كرد، پس از آنكه تمام زندگى خود را در رنجهاى بى شمار به خاطر دين و عقيده اش گذراند. در آغاز اسلام با آتش شكنجه اش مى دادند. سپس در روزهاى سوزان حجاز، پدر و مادرش را جلوى چشمانش كشتند. سالهاى سال در جنگها و هجرتها و گرسنگى ها و ناملايمات همه و همه شركت داشت و... در پيرى به شكم و عورتش لگد زدند تا مبتلا به فتق شد و... عاقبت هم به دست دشمنان خدا و رسول خدا و وصى رسول خدا و دشمنان انسانيت و صلح به شهادت رسيد.
خبرى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرموده بود تحقق يافت و آنچه وصى رسول خدا صلى الله عليه و آله يعنى امير مومنان على عليه السلام روز شهادتش به او فرموده بود نيز.. خود عمار هم براى شهيد شدن دعا كرده بود آنجا كه مى گويد:
خدايا شهادت مرا به زودى با كشته شدن در مرگى زيبا كه آنرا دوست دارم برسان در حالى كه پيش مى تازم نه آنكه روى گردان باشم زيرا شهادت بر هر مرگى ترجيح دارد. و دعايش مستجاب شد و به آرزوى خودش درباره آخرت دست يافت و به مدال شهادتى كه مى خواست با مرگى زيبا دست يافت . اما معاويه فرزند هند جگر خوار نتوانست كينه خود را پنهان نگاه دارد و بعد از مدتى كوتاه آنرا آشكار كرد وى پس از شهادت مالك اشتر گفت :
على بن ابيطالب دو دست نيرومند داشت يكى از آنها در جنگ صفين قطع شد يعنى عمار ياسر و ديگرى امروز يعنى مالك اشتر (116)
اما اميرمومنان على عليه السلام در حالى كه با بزرگداشت و اجلال در برابر پيكر او ايستاده بود او را به بهترين صورت رثا گفت . امام عليه السلام به سوى جايى كه او در آنجا شهيد شده بود آمد و نشست و سر او را در دامان خود نهاد و اين اشعار را خواند:
 
الا ايها الموت الذى هو قاصدى   ارحنى فقد افنيت كل خليل
اراك بصيرا بالذين احبهم   كانك تنحو نحوهم بدليل

اى مرگى كه به قصد من آمده اى مرا راحت كن زيرا همه دوستانم را فانى كرده اى . مى بينم كه تو فقط به سوى كسانى مى روى كه دوستشان دارم ، گويا تو به دليل خاصى به سوى آنها مى روى .
سپس امام عليه السلام او را بلند كرد و خاك و خون از صورتش زدود و فرمود:
 

و ما ظبيه تسبى القلوب بطرفها   اذا التفتت خلنا باجفانها سحرا
باحسن منه كلل السيف وجهه   دما فى سبيل الله حتى قضى صبرا

چه با آهويى هست كه دلها را با گوشه چشمش گرفتار مى كند.
وقتى كه سرش را تكان مى دهد گويى سحر را در چشمهايش به نمايش ‍ مى گذارد. اما زيباتر از آن ، صورتى است كه شمشير، اثرى از خون ، در راه خدا بر آن نهاده و صاحب آن با شكيبائى مرگ را پذيرا گشته است . (117)
سپس فرمود: انالله و انا اليه راجعون ، به راستى اگر كسى از شنيدن قتل عمار احساس مصيبت نكند از اسلام نصيبى ندارد.
سپس فرمود: خداوند رحمت كند بر عمار روزى كه برانگيخته مى شود و خداوند رحمت كند بر عمار روزى كه در آن سوال مى شود. بهشت بر عمار واجب شد نه در يك يا دو يا سه جا. پس بهشت گوارا باد بر او. او كشته شد در حالى كه با حق همراه بود و حق نيز با او همراه بود هر جا كه او مى گشت ، پس قاتل و غارتگر لباس جنگى و دشمنام گويان عمار همه در آتشند (118)
سپس امام عليه السلام بر او نماز گزارد (119) و او را با لباسش دفن كرد و غسلش ‍ نداد (120)