| |
اى ابوذر حفظ كن آنچه من تو را به آن وصيت مىكنم، و عمل نما تا سعادتمند گردى در دنيا و آخرت. اى ابوذر دو نعمت است كه غبن دارند1 در آن دو نعمت بسيارى از مردم: يكى صحت بدن و اعضا و جوارح، و يكى فراغ2 و فرصت و مجال. (يعنى در اين دو نعمت فريب مىخورند و غنيمت نمىشمارند و مىگذارند كه از دستشان مىرود و بعد از آن حسرت مىخورند و فايده ندارد.) (و در احاديث ديگر مفتون - به فا - وارد شده است، يعنى: باعث فتنه ايشان است و ايشان را از خدا غافل مىگرداند.) اى ابوذر غنيمت شمار و قدر بدان پنج چيز را پيش از پنج چيز: جوانى را پيش از پيرى (كه چون پير شدى بندگى نمىتوانى كرد و حسرت خواهى خورد)؛ و غنيمت دان صحت و تندرستى را پيش از بيمارى (كه چون بيمار شوى عبادت نمىتوان كرد چنانچه در صحت مىتوانى كرد)؛ و قدر بدان توانگرى را پيش از آن كه فقير شوى (و آنچه خواهى در راه خدا نتوانى داد و حسرت توانگرى را برى، يا به علت فقر از عبادت بازمانى)؛ و غنيمت دان فارغ بودن را پيش از آن كه مشغول شوى (به چيزى چند كه به سبب آن فرصت عبادت نداشته باشى)؛ و مغتنم دان زندگى را پيش از مرگ (كه بعد از مرگ هيچ چارهاى نتوانى كرد). اى ابوذر زينهار كه تأخير كارهاى خير مكن به طول امل و آرزوها، كه: بعد از اين خواهم كرد. به درستى كه اين روز كه در دست توست همين را دارى و بعد از اين را نمىدانى كه خواهى داشت. پس امروز را صرف كار خود كن، كه اگر فردا زنده باشى در فردا هم چنان باشى كه امروز بودى. و اگر فردا از عمر تو نباشد نادم و پشيمان نباشى كه چرا امروز را ضايع كردى و حال آن كه آخر عمر تو بود. اى ابوذر چه بسيار كسى كه روزى در پيش داشته باشد و آن روز را تمام نكرده بميرد. و چه بسيار كسى كه انتظار فردا برد و به آن نرسد. اى ابوذر اگر ببينى اجل خود و تندى رفتار او را كه چه زود مىآيد، و عمر چه به سرعت مىگذرد، هر آينه دشمن خواهى داشت آرزوهاى دور و دراز خود را و فريب آن نخواهى خورد. اى ابوذر در دنيا مانند غريبى باش كه به غربتى درآيد، و آن را وطن خود نشمارد، يا مسافرى كه به منزلى فرود آيد و قصد اقامت ننمايد. و خود را از اصحاب قبور بشمار (و قبر را منزل خود دان و در تعمير و آبادانى آن همت بگمار). اى ابوذر چون صبح كنى در خاطر خود فكر شام را راه مده و شام را از عمر خود حساب مكن. و چون شام كنى خيال صبح و انديشه آن را در خاطر مگذران. و از صحت خود توشه بگير پيش از بيمارى، و از زندگى بهره بردار پيش از مردن كه نمىدانى كه فردا چه نام خواهى داشت (نام زندگان خواهى داشت يا نام مردگان، يا آن كه در روز قيامت نمىدانى كه نام سُعدا3 خواهى داشت يا نام اشقيا4. اى ابوذر بينديش كه مبادا پا درآيى و بميرى در هنگام غفلت (در جمع دنيا). پس تو را رخصت برگشتن نباشد كه كار خود درست كنى. و وارث تو تو را مدح نكند به آنچه از براى او گذاشتهاى، و آن (خداوندى) كه به نزد او رفتهاى تو را معذور ندارد در آن چيزهايى كه مشغول آنها شدهاى (و بندگى او را براى آنها ترك كردهاى). اى ابوذر نديدم چون آتش جهنم چيزى را كه گريزنده از آن خواب كند و غافل باشد (زيرا كه كسى كه از امر سهلى خايف و گريزان است از خوف آن خواب نمىكند. و آتش جهنم با اين عظمت جمعى كه دعواى خوف از آن مىكنند به خواب مىروند، بلكه هميشه در خواباند). و نديدم مثل بهشت چيزى را كه طلبكننده و خواهان آن به خواب كند (زيرا كه مردم از براى لذتهاى سهل5 دنياى فانى خواب را بر خود حرام مىكنند و سعى در تحصيل آن مىنمايند، و طالبان بهشت ابدى و نعيم6 نامتناهى پيوسته در خواباند). اى ابوذر قدر عمر را بدان و بر عمر خود بخيلتر باش (كه ضايع نشود) از دينار و درهم. اى ابوذر هر يك از شما يكى از چند چيز را انتظار مىبريد و در پيش داريد: يا توانگرى كه به هم رسانيد و طاغى شويد (و به سبب آن از سعادت ابد محروم شويد)؛ يا فقر و بيچيزى كه به سبب آن خدا را فراموش كنيد؛ يا بيمارى كه شما را فاسد گرداند و از صلاح بازدارد؛ يا پيرى كه شما را از كار بيندازد؛ يا مرگى كه به سرعت در رسد و مهلت ندهد؛ يا فتنه دجال كه شرى است غايب و مىرسد؛ يا قيامت برپاى شود، و قيامت از همه چيز عظيمتر و تلختر است.
پىنوشتها: 1- غبن داشتن: زيان داشتن - ضرر بردن. |
مقصد اول: اهتمام در عمل و احتراز از طول اَمل
بدان كه مفاد اين نصايح شافيه2،
اهتمام در عمل و احتراز3
از طول امل4 است. و
طول امل از امهات5
صفات ذميمه6 است، و
مورث7 چهار خصلت
است: اول: كسل8 و
ترك طاعت9. زيرا كه
شيطان او را از اين راه فريب مىدهد كه: فرصت بسيار است و عمر دراز است؛ در هنگام
پيرى عبادت مىتوان كرد. ايام جوانى را صرف عيش و طرب مىبايد كرد.
دويم آن كه: باعث ترك توبه مىشود و تأخير مىكند توبه را، به گمان اينكه مهلت
خواد يافت. تا مرگ به ناگاه او را بگيرد و مهلت ندهد.
سيم آن كه: باعث حرص بر جمع10
مال و تحصيل امور لازمه آن مىشود براى آن كه چون گمان عمر بسيار به خود دارد به
اندازه آن تحصيل مايحتاج خود مىكند؛ چون اعتماد بر خداوند خود ندارد و نمىداند كه
اگر خدا خواهد، او را زود فقير مىكند و آنچه تحصيل كرده است به كار او نمىآيد، و
اگر خدا مصلحت داند، اگر به كار خدا باشد خدا او را توانگر مىكند.
چهارم آن كه: باعث قساوت قلب و فراموشى آخرت مىگردد. و اين صفات ذميمه مايه شقاوت
ابدى است.
چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به اسانيد معتبره منقول است كه فرمود
كه: خصلتى كه از آن بيشتر بر شما مىترسم دو خصلت است: يكى متابعت خواهشهاى نفس
كردن، و يكى طول امل. اما متابعت هواهاى نفسانى، پس آدمى را از قبول حق و متابعت آن
منع مىكند و باز مىدارد. و اما طول امل، پس موجب فراموشى آخرت مىگردد. و ايضا از
آن حضرت منقول است كه: هركه املش دراز است عملش نيكو نيست. و از حضرت رسول صلىالله
عليه و آله منقول است كه: صلاح اول11
اين امت به زهد و يقين است، و فساد آخر12
ايشان به بُخل13 و
طول امل است. ايضا از آن حضرت منقول است كه: به حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه
فرمود كه: يا على چهار خصلت است كه از شقاوت ناشى مىشود: خشكى ديده14،
و سنگينى دل، و درازى امل، و محبت بقاى بسيار در دنيا و در حديث ديگر فرمود كه: پير
مىشود فرزند آدم، و جوان مىشود در او دو خصلت: حرص، و طول امل و بدان كه معالجه
اين درد مزمن15 به
بسيارى ياد مرگ و شدايد16
بعد از مرگ، و تفكر در عدم اعتبار عمر و سرعت انقضاى17
آن مىشود. چه، ظاهر است كه مرگ را به پير و جوان يك نسبت است، بلكه به جوانان
نزديكتر است، و هر روز يك شخص از همسنان اين كس مىميرد. در حال او تفكر نمايد كه
پىنوشتها:
1- طريفه: مؤنث طريف - تازه - نو - نغز - نيكو.
2- شافيه: مؤنث شافى - شفادهنده - راست - درست.
3- احتراز: كنارهگيرى - خويشتندارى - پرهيز - گريز.
4- امل: آرزو - اميد.
5- امهات: جمع امهه يا ام - مادرها - ريشهها.
6- صفات ذميمه: صفتهاى ناپسند - ويژگيهاى زشت و نامناسب.
7- مورث: باعث.
8- كسل: سستى - كاهلى - تنبلى.
9- طاعت: اطاعت - عبادت.
10- اشتباه قلمى مجلسى: جميع.
11- اول: (اينجا:) نسل نخستين
12- آخر: نسل و نسلهاى بعد.
13- بخل: نگهدارى مال و صرف نكردن و بخشش نكردن آن در جاى خود.
14- خشكى ديده: نگريستن - نيامدن گريه - پديد نيامدن حالتى كه اشك
به چشمان انسان بياورد.
15- درد مزمن: مرض كهنه - بيماريى كه مدتى دراز از ابتلا با آن
گذشته باشد.
16- شدايد: جمع شدت و شديده - سختيها.
17- انقضا: به سر آمدن - پايان يافتن.
ممكن بود كه من به جاى او مرده باشم و اكنون حسرتهاى عظيم داشته باشم. و در بدن خود
تفكر نمايد كه هر ساعت در خرابى و انهدام است، و در هر روز يك قوتى از قوا و عضوى
از اعضاى او ضعيف و باطل مىشود، و هر لحظه چندين پيك مرگ به او مىرسد و مطالعه
نمايد در مواعظ و نصايحى كه از رسول و ائمه صلواتالله عليهم رسيده و به ديده ايمان
نظر نمايد و به سمع يقين قبول كند؛ زيرا كه ايشان طبيب نفوس خلايقاند و مواعظ و
حكمى كه از ايشان رسيده نسخههاى معالجه دردهاى نفوس خلايق است. و به مقابر1
برود و از احوال ايشان پند بگيرد.
چنانچه منقول است از عُبايه بن ربعى2
كه: جوانى بود از انصار. بسيار مىآمد به مجلس عبدالله بن عباس، و عبدالله او را
گرامى مىداشت و نزديك خود مىنشانيد. روزى به عبدالله گفتند كه: تو اين جوان را
اين قدر اكرام مىنمايى، و اين مرد بدى است و شبها مىرود و قبرها را مىشكافد و
كفن مردهها را مىدزدد. عبدالله شبى براى استعلام3
اين حال به قبرستان رفت و پنهان شد. ديد كه اين جوان آمد و به يك قبر كنده داخل شد
و در لحد4 خوابيد و
آواز بلند كرد كه: واى بر من در روزى كه تنها داخل اين لحد شودم و زمين از زير من
گويد كه: تو را وسعت مباد، و خوش مباد منزل تو. تو كه بر روى
من راه مىرفتى، من تو را دشمن مىداشتم. پس چون5
تو را خواهم كه در ميان من درآمدهاى؟ واى بر من در روزى كه از قبر بيرون
آيم و پيغمبران و ملائكه در صفها ايستاده باشند. در آن روز مرا از عدالت تو كه نجات
خواهد داد، و از دست جماعتى كه بر ايشان ظلم كردهام مرا كه رها خواهد كرد، و از
آتش جهنم كه مرا امان خواهد بخشيد؟ معصيت كردهام خداوندى را كه سزاوار آن نبود كه
او را معصيت كنم. و مكرر با او عهد كردم كه گناه نكنم و از من راستى و وفا نديد. و
امثال اين سخنان را مكرر مىگفت و مىگريست. چون از قبر بيرون آمد عبدالله او را در
بر گرفت و دست در گردنش كرد و گفت كه: نيكو نباشى6
تو، و چه خوب گناهان و خطاها را نبش مىكنى و مىشكافى! و از هم جدا شدند. و از
حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: بسيار ياد كنيد مرگ را، و بيرون
آمدن از قبرها را، و ايستادن نزد خداوند خود را در مقام حساب، تا مصيبتهاى دنيا بر
شما آسان شود و فرمود كه: هر كه فردا را از اجل7
خود حساب كند، مصاحبت مرگ را نيكو نكرده است و او را نشناخته است و در وصيتى كه در
هنگام وفات فرمود گفت: اى فرزند! امل و آرزوهاى خود را كوتاه كن، و مرگ را ياد كن،
و دنيا را ترك كن. به درستى كه تو در گرو مرگى، و نشانه بلاهاى دنيايى، و مغلوب
دردها و محنتهايى.
و به اهل مصر نوشتند كه: اى بندگان خدا كسى از مرگ نجات نمىيابد. پس حذر كنيد از
آن پيش از آن كه به شما رسد. و تهيه آن را درست كنيد. به درستى كه بر همه احاطه
كرده است. اگر مىايستيد شما را مىگيرد، و اگر مىگريزيد در مىيابد. و او از سايه
به شما نزديكتر است. و مرگ بر پيشانى همه بسته است. و دنيا را از پى شما برهم
مىپيچند. و عنقريب تمام شده است. پس هرگاه كه شهوات نفسانى با شما منازعه كند
بسيار ياد كنيد مرگ را. و مرگ از براى موعظه و پند كافى است. و رسول خدا صلىالله
عليه و آله بسيار وصيت مىفرمود اصحابش را به ياد مرگ، و مىگفت كه: بسيار به خاطر
آوريد مرگ را، به درستى كه آن، شكننده لذات است و حايل است ميان شما و خواهشهاى
نفسانى. و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: اگر حيوانات از
مرگ آن قدر كه شما مىدانيد مىدانستند، يك گوشت فربه از ايشان نمىخورديد و از ياد
مرگ لاغر مىشدند. و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است
كه: فرزند آدم را چون آخر روز دنيا و اول روز آخرت مىرسد، مثال اهل و فرزندان و
مال و عمل او را در نظر او مىآورند. پس آنگاه رو به مال مىكند و مىگويد كه:
والله كه من بسيار حريص بودم در جمع تو، و بخيل بودم در صرف كردن تو. الحال چه مدد
مىكنى مرا؟ جواب گويد كه: كفن خود را از من بگير. پس به جانب فرزندان التفات نمايد
و گويد كه: والله كه شما را بسيار دوست مىداشتم و حمايت شما مىكردم. امروز براى
من چه چيز داريد؟ گويند: تو را به قبر مىرسانيم و در خاك پنهان مىكنيم.
پىنوشتها:
1- مقابر: جمع مقبر مقبره - گورستانها.
2- عبايه بن ربعى: از اصحاب خاص امير مؤمنان على (ع) و امام حسن
(ع).
3- استعلام: آگاهى - كسب اطلاع.
4- لحد: محلى از قبر كه مرده را در آن مىخوابانند.
5- چون: چگونه.
6- نباش: آن كه كارش شكافتن گور است - شكافنده.
7- اجل: مهلت زندگى.
پس رو به عمل خود كند و گويد كه: والله كه خواهان تو نبودم و بر من گران و دشوار
بودى. امروز مرا چه مدد مىنمايى؟ گويد كه: قرين توام در قبر تو، و چون محشور
مىشوى با توام، تا من و تو را بر خدا عرض1
كنند. پس اگر دوست خدا باشد، شخصى به نزد او مىآيد از همه كس خوشبوتر و خوشروتر و
جامههاى فاخر پوشيده، و مىگويد كه: بشارت باد تو را به نسيم و گلهاى بهشت و نعمت
ابدى. خوش آمدهاى. مىپرسد كه: تو كيستى؟ مىگويد كه: من عمل صالح توام و چون از
دنيا به در مىروى جاى تو بهشت است.
و چون مُرد، غسل دهندهاش را مىشناسد، و قسم مىدهد آنها را كه جنازهاش را
برداشتهاند كه: مرا زود ببريد. پس چون او را داخل قبر مىكنند، دو ملك مىآيند كه
مويهايشان را بر زمين مىكشند و به پاى خود زمين را مىشكافند. صداى ايشان مانند
رعد بلندآواز، و چشمهاى ايشان مثل برق بسيار روشن. و مىگويند: كيست خداى تو؟ و
چيست دين تو؟ و كيست پيغمبر تو؟ و كيست امام تو؟ پس چون جواب گفت، مىگويند: خدا تو
را ثابت بدارد در آنچه دوست مىدارى و پسنديده توست. پس قبر2
او را فراخ مىكنند آن قدر كه چشم كار كند. و درى از بهشت به قبر او مىگشايند و
مىگويند كه: خواب كن با فرح و شادى و راحت و اگر دشمن خدا باشد، شخصى به نزد او
مىآيد در نهايت زشتى و بدبويى، و مىگويد: بشارت باد تو را به حَميم3
و آتش جحيم4. و غسل
دهنده خود را مىشناسد. و قسم مىدهد حاملانش را كه او را نگاه دارند و نبرند. پس
چون داخل قبر مىشود دو ملك به نزد او مىآيند و كفن را از او دور مىكنند و از خدا
و پيغمبر و دين و امام او مىپرسند. مىگويد كه: نمىدانم. مىگويند كه: هرگز ندانى
و هدايت نيابى. پس گرزى بر او مىزنند كه هيچ جانورى نيست كه صداى آن را نشنود و
نترسد مگر جن و انس. و درى از جهنم به قبر او مىگشايند و مىگويند: بخواب به
بدترين حالى. و چنان قبر بر او تنگ مىشود و او را فشارى مىدهد كه مغز سرش از
ناخنهاى پايش به در مىرود. و بر او مسلط مىگرداند حق تعالى مارها و عقربها و
جانوران زمين را كه او را گزند تا روزى كه مبعوث شود. و از بس كه در شدت است آرزو
مىكند كه قيامت قائم شود.
و حضرت باقر صلواتالله عليه فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله مىفرمود كه:
من قبل از نبوت، گوسفندان مىچرانيدم، و هيچ پيغمبرى نيست مگر اينكه گوسفند
چرانيده. پس من گاهى مىديدم كه جميع گوسفندان بىسببى خايف مىشدند و از چرا
مىايستادند. چون جبرئيل نازل شد از سبب آن پرسيدم. فرمود كه: كافر را در قبر ضربتى
مىزنند كه بغير جن و انس جميع مخلوقات صداى آن را مىشنوند و ترسان مىشوند و به
سند معتبر از رسول خدا صلىالله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: چون دشمن خدا را
برمىدارند و به جانب قبر مىبرند، ندا مىكند حاملان خود را كه: اى برادران
نمىشنويد؟ شكايت مىكند به شما برادر شقى شما. دشمن خدا شيطان جن و انس مرا فريب
داد و به بلا انداخت و الحال به فرياد من نمىرسد و قسم مىخورد كه خيرخواه من است
و مرا فريب داد. شكايت مىكنم به شما دنيا را كه مرا مغرور كرد، و چون بر او اعتماد
كردم و دل بر او بستم مرا بر زمين انداخت. و شكايت مىكنم به شما دوستانى را كه به
خواهش نفس يار خود كرده بودم. مرا اميدها دادند، امروز از من بيزار شدند و تنها
گذاشتند. و شكايت مىكنم به شما فرزندان خود را كه حمايت ايشان كردم، و ايشان را بر
جان خود اختيار كردم، و مالم را خوردند و مرا واگذاشتند. و شكايت مىكنم به شما
مالى را كه حق خدا را از آن ندادم، و وبال5
و عذابش بر من است و نفعش را ديگران مىبرند. و شكايت مىكنم به شما خانهاى را كه
مايه خود را صرف تعمير آن كردم و ديگران در آن ساكن شدند. و شكايت مىكنم به شما
بسيار ماندن در قبرى را كه ندا مىكند كه: منم خانهاى كه بدنها در آن كرم مىشود؛
منم خانه تاريكى و وحشت و تنگى.
پىنوشتها:
1- عرض: عرضه.
2- قبر: مقصود از قبر در روايات مربوط به زندگى پس از مرگ، عالم
برزخ و زندگى انسان بلافاصله بعد از مردن است.
3- حميم: آب جوش - اين واژه در قرآن مجيد آمده و نام نوشيدنى
دوزخيان است.
4- جحيم: جهنم.
5- وبال: سختى - شدت - عذاب - گناه.
اى برادران تا مىتوانيد مرا نگاه داريد و دير ببريد، و شما حذر كنيد از آنچه من به
آن مبتلا شدهام. به درستى كه مرا بشارت دادهاند به آتش جهنم و خوارى و مذلت ابدى
و غضب خداوند جبار. واحسرتاه بر آنچه تقصير1
كردم در فرمان خدا و دوستان او. پس نالهها و گريههاى دراز كه در پيش دارم. نه
شفاعت كنندهاى دارم كه سخنش را شنوند، و نه دوستى كه مرا رحم كند. كاشكى مرا
برمىگردانيدند تا داخل مؤمنان مىشدم و از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است
كه: قبر هر روز مردم را ندا مىكند كه: منم خانه غربت. و منم خانه تنهايى و وحشت.
منم خانه كرم و جانوران. منم قبر كه باغىام از باغهاى بهشت، يا گوى2
از گوىهاى جهنم. و از حضرت امام محمدباقر عليهالسلام مروى است كه: رسول خدا
صلىالله عليه و آله فرمود كه: زينهار، زينهار! مرگ را ياد كنيد كه چارهاى از مرگ
نيست. اينك مرگ رسيد با روح3
و راحت و نعمت ابدى براى آنان كه از براى بهشت سعى كردند، و با شقاوت و ندامت و
عذاب ابد براى آنان كه فريب خوردند و براى او سعى كردند. كسى كه دوستى خدا و سعادت
ابد براى او لازم شده است، اجل او در ميان دو چشم اوست و امل او در پس پشت او. و
كسى كه دوستى شيطان و شقاوت ابد براى او واجب گرديده، آرزوهاى او در ميان دو چشم
اوست و اجل او در پس پشت او. و از آن حضرت پرسيدند كه: كدام يك از مؤمنان زيركترند؟
فرمود كه: آن كس كه ياد مرگ بيشتر كند و تهيه آن را بيشتر گيرد. و از ابىصالح4
منقول است كه: حضرت صادق صلواتالله عليه فرمود كه: اى ابوصالح هر وقت كه جنازه را
بردارى چنان باش كه گويا تو در ميان آن جنازهاى و از خدا مىطلبى كه تو را به دنيا
برگرداند كه تدارك گذشتهها بكنى، و خدا طلب تو را قبول كرد و برگردانيد. در آن حال
چه خواهى كرد، اكنون چنين گمان كن و تدارك خود بكن5.
بعد از آن فرمود كه: عجب دارم از جماعتى كه جمعى از ايشان را بردند و برنگردانيدند،
و بقيه را نداى رحيل6
در ميان ايشان زدند كه: روانه مىبايد شد و باز مشغول
لعب و بازىاند. و منقول است از جابر جعفى كه: از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام
پرسيدم از نظر كردن ملك موت به بنىآدم. فرمود كه: نمىبينى كه جماعتى در مجلسى
نشستهاند و همه يكمرتبه خاموش مىشوند؟ آن وقتى است كه ملك موت به ايشان نظر
مىكند. و از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت عيسى بر سر قبر حضرت
يحيى آمد و دعا كرد كه خدا او را زنده كند. چون زنده شد و از قبر بيرون آمد به عيسى
گفت كه: از من چه مىخواهى؟ گفت: مىخواهم كه در دنيا مونس من باشى چنانچه پيشتر
بودى. گفت: يا عيسى هنوز حرارت و شدت مرگ از من برطرف نشده است، مىخواهى مرا بار
ديگر به دنيا آورى كه مرتبه ديگر سختى جان كندن را بكشم؟ پس او را گذاشت كه به قبر
برگشت. و از امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: جوانى چند از
پادشاهزادههاى بنىاسرائيل متوجه عبادت شده بودند، و عبادت ايشان اين بود كه در
زمين سر مىكردند و عبرت مىگرفتند. روزى به قبرى رسيدند بر سر راهى كه مندرس7
شده بود و خاك بر روى آن نشسته بود و بغير از علامتى از آن نمانده بود. گفتند:
بياييد دعا كنيم شايد خدا اين ميت را زنده گرداند و از او بپرسيم كه به چه نحو
چشيده است مزه مرگ را. پس دعا كردند. و دعاى ايشان اين بود كه: تو اله مايى اى
پروردگار ما، و ما را بجز تو خالقى و معبودى نيست. تو پديدآورنده چيزهايى، و هميشه
هستى، وهرگز غافل نمىشوى، و زندهاى و هرگز تو را مرگ نمىباشد، و هر روز تو را
شأنى و كارى است غريب، و همه چيز را مىدانى و محتاج به تعليم نيستى. زنده كن اين
ميت را به قدرت خود. پس، از آن قبر ميتى سر بيرون كرد موى سر و ريشش سفيد، و خاك از
سرش فرو مىريخت ترسان. و ديده به سوى آسمان باز كرد. به ايشان گفت كه: براى چه بر
سر قبر من ايستادهايد؟ گفتند: دعا كرديم كه خدا تو را زنده كند كه از تو سؤال كنيم
كه چون يافتهاى مزه مرگ را. به ايشان گفت: نود و نه سال است كه در
پىنوشتها:
1- تقصير: كوتاهى.
2- گو: گودال.
3- روح: راحت - آسايش - رحمت - نسيم.
4- ابوصالح: عجلان ابىصالح از اصحاب مورد اعتماد امام صادق (ع) و
از راويان موثق احاديث آن حضرت.
5- تدارك كردن: فراهم كردن چيزى پيش از زمان نياز به آن.
6- رحيل: كوچ - كنايه از مرگ.
7- مندرس: كهنه - قديمى.
اين قبر ساكنم و هنوز الم و محنت و كَرب1
مرگ از من برطرف نشده است و هنوز تلخى جان كندن از گلوى من بيرون نرفته است. از او
پرسيدند كه: روزى كه مردى، موهاى تو چنين سفيد بود؟ گفت: نه. اما چون الحال صدا
شنيدم كه بيرون بيا، و خاكها و ريزههاى بدنم جمع شد و روح در آن داخل شد و ترسان
با اين سرعت بيرون آمدم، از هول قيامت موى سر و ريشم سفيد شد. و از امام جعفر صادق
عليهالسلام منقول است كه: هر كه كفن او در خانهاش مهيا باشد او را از غافلان
نمىنويسند، و هر وقت كه نظر به آن مىكند او را ثواب مىدهند. و از امام محمد باقر
عليهالسلام منقول است كه: منادى هر روز فرزند آدم را ندا مىكند كه: متولد شو براى
مردن، و جمع كن براى فانى شدن، و بنا كن براى خراب شدن. و از امام جعفر صادق
عليهالسلام منقول است كه: بنده مؤمن را وسعتى در امر او هست2
تا چهل سال. و چون سن او به چهل رسيد، حق تعالى وحى مىفرمايد به آن دو ملك كه بر
او موكلاند كه: من اين بنده را براى عبرت مدتى عمر دادم. اكنون كار را بر او سخت
گيريد، و نيكو اعمالش را ضبط كنيد، و اندك بسيار و خُرد و بزرگ اعمالش را بنويسيد.
و از امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: چون چهل سال بر بنده گذشت به او
مىگويند كه: با خبر باش و تهيه خود را درست كن كه ديگر تو معذور نيستى. و از حضرت
اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: هر روز كه داخل مىشود، فرزند آدم را
ندا مىكند كه: اى فرزند آدم! من روز تازهام و بر تو گواهم. پس در من خير بگو و
عمل خير بكن كه براى تو گواهى دهم در روز قيامت. به درستى كه مرا بعد از اين نخواهى
ديد. و منقول است كه قيس بن عاصم3
به خدمت حضرت رسول صلىالله عليه و آله آمد و گفت: يا رسول الله ما را موعظه بگو كه
در بيابانها مىباشيم و احتياج به موعظه بسيار داريم. فرمود كه: يا قيس به درستى كه
با هر عزتى در دنيا مذلتى هست، و با هر زندگانى مردنى هست، و با دنيا آخرت هست، و
بر هر چيز حساب كنندهاى و گواهى هست، و هر حسنه را ثوابى هست، و هر گناهى را عقابى
هست، و هر اجلى را اندازهاى هست.اى قيس بدان كه البته با تو قرينى4
خواهد بود كه با تو مدفون شود و زنده باشد، و تو با او مدفون شوى و مرده باشى. و آن
عمل توست. پس آن قرين تو اگر كريم5
است و نيكوست تو را گرامى خواهد داشت، و اگر لئيم6
است و بد است تو را واخواهد گذاشت. و بدان كه آن قرين با تو محشور خواهد شد و از تو
نخواهند پرسيد مگر از آن قرين. پس قرين خود را عمل صالح گردان تا انس با او داشته
باشى و اگر غير صالح باشد از غير آن وحشت نخواهى داشت. و حضرت صادق عليهالسلام به
جابر جعفى گفت كه: سلام مرا به شيعيان من برسان و به ايشان بگو كه ميان ما و خدا
خويشى نيست، و تقرب به خدا نمىتوان جست مگر به طاعت.
اى جابر هر كه اطاعت خدا كند و محبت ما داشته باشد از شيعه ماست، و كسى كه معصيت
خدا كند محبت ما به او نفع نمىدهد. و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه:
هر كه خواهد كه بدون عشيره7
و قوم عزيز باشد، و بىسلطنت و حكم صاحب مهابت8
باشد، و بىمال غنى و بىنياز باشد، و مردم اطاعتش كنند بدون آن كه مالى به ايشان
دهد، پس بايد كه از ذلت معصيت خدا بيرون آيد و به عزت اطاعت و فرمانبردارى خدا داخل
شود، كه آنها همه براى او حاصل است. و به سندهاى معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه
و آله منقول است كه: قدمهاى هيچ بنده در روز قيامت از جاى خود حركت نمىكند تا سؤال
نكنند از او از چهار چيز: از عمرش كه در چه چيز فانى كرده است؛ و از حوانيش كه در
چه چيز كهنه كرده است؛ و از مالش كه از كجا به هم رسانيده و در چه چيز صرف كرده
است؛ و از محبت ما اهل بيت.
پىنوشتها:
1- كرب: اندوه نفسگير.
2- يعنى به او سخت نمىگيرند.
3- قيس بن عاصم: ظاهرا همان قيس بن عاصم است كه از بزرگان قبيله
بنىتميم به شمار مىرفت.
4- قرين: همنشين - يار - همصحبت - مصاحب.
5- كريم: بزرگوار.
6- لئيم: پست.
7- عشيره: قبيله - طايفه.
8- مهابت: شكوه - عظمت - حالتى كه ترس و بيم در ديگران برانگيزد.
و از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: در تورات نوشته است كه: اى
فرزند آدم خود را براى عبادت من فارغ ساز تا دل تو را پر كنم از غنا و بىنيازى از
خلق، و تو را به سعى و طلب تو وانگذارم، و بر من است كه رفع احتياج تو بكنم و خوف
خود را در دل تو جا دهم. و اگر خود را براى عبادت من فارغ نسازى دل تو را پر كنم از
شغل دنيا، و رفع احتياج تو نكنم، و تو را به سعى خود بگذارم.
و از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: به درستى كه دنيا
بار كرده است و پشت كرده است و مىرود، و آخرت بار كرده است و رو كرده است و
مىآيد. و هر يك از دنيا و آخرت را فرزندان و اصحاب هست. پس شما از فرزندان آخرت
باشيد نه از فرزندان و كاركنان دنيا. اى گروه! از زاهدان در دنيا باشيد و به سوى
آخرت رغبت نماييد. به درستى كه زاهدان در دنيا زمين را بساط1
خود مىدانند، و خاك را فرش خود قرار دادهاند، و آب را بوى خوش خود مىدانند و به
آن خود را مىشويند و خوشبو مىسازند، و خود را جدا كردهاند و بريدهاند از دنيا
بريدنى. به درستى كه كسى كه مشتاق بهشت است شهوتهاى دنيا را فراموش مىكند، و كسى
كه از آتش جهنم مىترسد البته مرتكب محرمات نمىشود، و كسى كه ترك دنيا كرد
مصيبتهاى دنيا بر او سهل مىشود.
به درستى كه خد را بندگان هست كه در مرتبه يقين چناناند كه گويا اهل بهشت را در
بهشت ديدهاند كه مخلدند2
و گويا اهل جهنم را در جهنم ديدهاند كه معذباند. مردم از شر ايشان ايمناند و
دلهاى ايشان پيوسته از غم آخرت محزون است. نفسهاى ايشان عفيف3
است از محرمات و شبهات. و كارهاى ايشان سبك است و بر خود دشوار نكردهاند. چند روزى
اندك صبر كردند، پس در آخرت راحتهاى دور و دراز غيرمتناهى براى خود مهيا كردند. چون
شب مىشود نزد خداوند خود برپا ايستند و آب ديده ايشان بر رويشان جارى مىگردد، و
تضرع و زارى و استغاثه به پروردگار خود مىكنند و سعى مىكنند كه بدنهاى خود را از
عذاب الهى آزاد كنند. و چون روز شد بردباراناند، حكيماناند، داناياناند،
نيكوكاراناند. از بابت تير باريك شدهاند. خوف الهى به عبادت، ايشان را چنين
تراشيده و نحيف گردانيده. چون اهل دنيا به ايشان نظر مىكنند گمان مىكنند كه ايشان
بيمارند؛ و ايشان را بيمارى بدنى نيست بلكه بيمار خوف و عشق و محبتاند. و بعصى
گمان مىبرند كه عقل ايشان به ديوانگى مخلوط شده است؛ و نه چنين است بلكه بيم آتش
جهنم در دل ايشان جا كرده. و از حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه منقول است كه:
حضرت عيسى بر قريه{اى} گذشت كه اهلش و مرغان و حيواناتش همه مرده بودند. فرمود كه:
اينها نمردهاند مگر به عذاب الهى. اگر متفرق بودند يكديگر را دفن مىكردند.
حواريان گفتند كه: يا روحالله خدا را بخوان كه اينها را زنده گرداند كه از اعمال
خود ما را خبر دهند، كه ما آن اعمال را بدانيم و ترك كنيم كه مستحق عذاب الهى
نشويم. پس عيسى دعا كرد، ندا رسيد كه: ايشان را ندا كن، جواب خواهند داد. چون شب شد
حضرت عيسى بر بلندى ايستاد و گفت: اى اهل قريه. يكى از ايشان جواب گفت كه: لبيك يا
روحالله4. حضرت
فرمود كه: بگوييد كه چه بود اعمال شما كه چنين هلاك شديد؟ گفتند كه: طاغوت5
و باطل و گمراهان را اطاعت مىكرديم، و دنيا را بسيار دوست مىداشتيم، و از خدا كم
مىترسيديم، و املها و آرزوهاى دراز داشتيم، و غافل بوديم، و پيوسته مشغول لهو لعب
بوديم. فرمود كه: چگونه بود محبت شما دنيا را؟ گفت: مانند محبت طفل، مادر خود را؛
هرگاه كه رو به ما مىكرد خوشحال مىشديم، و اگر پشت مىكرد مىگريستيم و محزون
مىشديم. فرمود كه: اطاعت طاغوت چون مىكرديد؟ گفت: اطاعت گناهكاران مىكرديم.
فرمود كه: چگونه بود عاقبت كار شما؟ گفت: شبى در عافيت و رفاهيت خوابيديم و صبح خود
را در هاويه ديديم. فرمود كه: هاويه چيست؟ گفت كه: سجين است. فرمود كه: سجين كدام
است؟ گفت: كوههاست از آتش كه بر ما مىافروزند تا روز قيامت. فرمود كه:
پىنوشتها:
1- بساط: عرصه - پهنه - ميدان.
2- مخلد: جاودانه - هميشه ماندگار.
3- روحالله: روان ارجمندى كه در پيشگاه خداوند داراى ارج و قرب
است} - لقب حضرت عيسى (ع).
4- عفيف: خويشتندار.
5- طاغوت: سركش - موجودى كه مردم را از راه خدا بازمىدارد - بت -
باطل.
شما چه گفتيد و ايشان به شما چه گفتند؟ گفت كه: ما گفتيم كه: ما را برگردانيد به
دنيا تا ترك دنيا بكنيم و بندگى كنيم. به ما گفتند كه: دروغ مىگوييد. فرمود كه: در
ميان اينها چرا همين تو با من سخن مىگفتى و غير تو سخن نگفت؟ گفت: يا روحالله
لجامهاى1 آتش در سر
ايشان است و در دست ملائكه غلاظ شداد2
است لجامهاى ايشان. و من در ميان ايشان بودم اما از ايشان نبودم. چون عذاب الهى
نازل شد مرا هم با ايشان فراگرفت. من به يك مو آويختهام در كنار جهنم؛ نمىدانم كه
در آتش خواهم افتاد يا نجات خواهم يافت.
حضرت عيسى رو به حواريين كرد و فرمود كه: اى دوستان خدا! نان خشك را با نمك درشت
خوردن و بر روى مزبلهها3
خوابيدن خير بسيار دارد و موجب عافيت دنيا و آخرت است.4
و منقول است از حضرت صادق عليهالسلام كه: چون حضرت داوود ترك اولى5
از او صادر شد چهل روز در سجده ماند كه در شب و روز مىگريست، و سر از سجده
برنمىداشت مگر وقت نماز، تا آن كه پيشانيش شكافته شد و خون از چشمهايش جارى گرديد.
و بعد از چهل روز ندا به او رسيد كه: اى داوود چه مىخواهى؟ آيا گرسنهاى تو را سير
گردانم؟ يا تشنهاى تو را آب دهم؟ يا عريانى تو را بپوشانم؟ يا ترسانى تو را ايمن
گردانم؟ گفت: پروردگارا چگونه ترسان نباشم و حال آن كه مىدانم كه تو كه خداوند
عادلى و ظلم ظالمان از تو نمىگذرد. خدا به او وحى فرمود كه: اى داوود توبه كن.
پس روزى داوود بيرون رفت به جانب صحرا، و زبور6
مىخواند. و هرگاه كه آن حضرت زبور مىخواند هيچ سنگى و درختى و كوهى و مرغى و
درندهاى نمىماند مگر آن كه با او موافقت مىكردند در فغان و گريه. تا آن كه به
كوهى رسيد، و بر آن كوه غارى بود كه در آنجا پيغمبر عابدى بود كه او را حِزقيل7
مىگفتند. چون صداى كوهها و حيوانات را شنيد دانست كه حضرت داوود است. داوود گفت:
اى حزقيل رخصت مىدهى كه من به بالا بيايم؟ گفت: نه؛ تو گناهكارى. داوود گريست. به
حزقيل وحى آمد كه: سرزنش مكن داوود را بر ترك اولى، و از من عافيت را طلب كن كه هر
كه را من به خود واگذارم البته به خطايى مبتلا مىشود. پس حزقيل دست داوود را گرفت
و به نزد خود برد. داوود گفت: اى حزقيل هرگز اراده گناهى به خاطر گذرانيدهاى؟ گفت:
نه. گفت: هرگز عُجب به هم رسانيدهاى از اين حالى كه دارى از عبادت خدا؟ گفت: نه.
گفت: هرگز ميل به دنيا و شهوات آن در خاطرت خطور كرده است؟ گفت: بله؛ گاه هست كه
اين خيال در دل من درمىآيد. پرسيد كه: آن را چه علاج مىكنى؟ گفت: به اندرون اين
شكاف كوه داخل مىشوم و از آنچه در آنجا هست عبرت مىگيرم.
داوود با او داخل شِعب8
شدند، ديد كه تختى از آهن گذاشته است و بر روى آن تخت استخوانهاى پوسيده ريخته است
و لوحى از آهن نزد آن تخت گذاشته است. داوود لوح را خواند، نوشته بود كه: منم اروى
بن شلم. هزار سال پادشاهت كردم، و هزار شهر بنا كردم، و هزار دختر را بكارت بردم. و
آخر كار من اين شد كه خاك فرش من شد، و سنگ بالش و تكيهگاه من شد، و مار و كژدم
همسايگان و مصاحبان من شدند. پس كسى كه مرا ببيند فريب دنيا نخورد.
پىنوشتها:
1- لجام: افسار.
2- غلاظ شداد: جمع غليظ شديد - خشن و درشتخو، و قوى و نيرومند.
3- مزبله: محل ريختن زباله.
4- يعنى در چنين موقعيتى بودن در دنيا به خاطر عدم همراهى با
ستمگران بهتر است از دچار چنان وضعيتى شدن در آخرت.
5- ترك اولاى حضرت داوود (ع): بدون پرسش از طرف ديگر دعوا،
بلافاصله پس از شنيدن سخن يك طرف حكم كردن. ماجراى آن در آيات 21 - 26 سوره ص
(38) آمده است. ديگر ماجراهايى كه درباره گناه حضرت داوود (ع) نقل مىكنند از
اسرائيليات است و با قرآن مجيد و روايات شيعه مخالفت دارد. همچنين با اخلاق
انسانى سازگار نيست چه رسد به اين كه پيامبرى با چنان ويژگيها مرتكب آن شود.
6- زبور: كتاب مقدسى كه بر داوود (ع) نازل شد. همان مزامير است و
شامل سرودها و ادعيه عاشقانهاى است كه به عنوان راز و نياز با خداوند سروده
شدهاند. مضمون آنها حمد و ستايش، تسبيح شكر، توبه، دعا و از اين قبيل است. در
تورات كتابى به نام مزامير يا زبور داوود موجود است كه مجموعهاى است از مزامير
حضرت داوود (ع) و مزاميرى كه ديگران به آن افزودهاند.
7- حزقيل: يكى از چهار پيامبر بزرگ عبرانى كه در قرن ششم قبل از
ميلاد مسيح مىزيست. در سال 598 قبل از ميلاد بختنصر وى را اسير كرد و به بابل
برد.
8- شعب: شكاف داخل كوه - راه داخل كوه - دره.
بدان كه يكى از فتنههاى آخرالزمان خروج دجال1
است كه قبل از ظهور حضرت صاحبالامر صلواتالله عليه خروج خواهد كرد.
و چنانچه در احاديث عامه وارد شده است: او در زمان حضرت رسول صلىالله عليه و آله
متولد شد، و حضرت به نزد او رفتند، و با حضرت سخن گفت، و حضرت به او تكليف اسلام
كرد، و قبول نكرد و گفت: تو به پيغمبرى از من سزاوارتر نيستى. و هرزهها گفت و
دعواهاى2 بزرگ كرد.
حضرت به او فرمود كه: دور شو كه از اجل خود تجاوز نخواهى كرد و به آرزوى خود نخواهى
رسيد و غير آنچه از براى تو مقدر شده است نخواهى يافت. پس حضرت به اصحابش فرمود كه:
هيچ پيغمبرى مبعوث نشده است مگر اينكه قوم خود را از فتنه دجال حذر فرموده است. و
خدا او را تأخير فرمود و در اين امت ظاهر گردانيد. پس اگر دعواى خدايى كند و در نظر
شما امر او مشتبه شود يقين بدانيد كه خداوند شما اعور3
و يكچشم نيست. و بيرون خواهد آمد و بر خرى سوار خواهد شد كه مابين دو گوش الاغ او
يك ميل باشد (يعنى ثلث فرسخ). و با او بهشتى و دوزخى و كوهى از نان و نهرى از آب
خواهد بود، و اكثر اتباع او يهوديان و زنان و باديهنشينان خواهند بود. و گرد عالم
خواهد گشت و داخل آفاق زمين خواهد شد بغير از مكه و مدينه و دو سنگستان مدينه كه
داخل آنها نمىتواند شد و ابن بابويه عليهالرحمه از نزال بن سبره4
روايت كرده است كه: روزى حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه در خطبه فرمود سه مرتبه
كه: اى گروه مردم آنچه خواهيد از من سؤال نماييد پيش از آن كه مرا نيابيد. پس
صَعصَعه بن صَوحان برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين چه وقت دجال خروج مىكند؟ حضرت
فرمود كه: خروج او را علامتى و صفتى چند هست كه از پى يكديگر ظاهر مىگردد. علامتش
آن است كه مردم نماز را ضايع كنند، و امانتها را خيانت كنند، و دروغ را حلال دانند،
و ربا خورند، و رشوه گيرند، و بناهاى عالى سازند، و دين را به دنيا فروشند، و كارها
را به سفيهان فرمايند، و به مشورت زنان عمل نمايند5،
و قطع رحم كنند، و از پى خواهشهاى نفس روند، و خون مردم را سهل شمارند، و حلم و
بردبارى را از ضعف و ناتوانى دانند، و ظلم كردن را فخر خود شمارند، و اميران ايشان
فاجر و بدكردار باشند، و وزيران امرا ظالم باشند، و رؤساى ايشان خائن باشند، و
قاريان قرآن فاسقان باشند، و گواهى ناحق در ميان ايشان فاش باشد، و زنا و بهتان و
گناه و طغيان را علانيه6
به جا آورند، و مصحفها7
را زيور كنند، و مسجدها را به طلا زينت دهند، و منارههاى بلند سازند، و بدان را
گرامى دارند، و صفهاى ايشان پر باشد اما رأيهايشان مختلف باشد، و پيمانها را شكنند،
و زنان با شوهرها شريك شوند در تجارت براى حرص دنيا، و صداى فاسقان بلند باشد و سخن
ايشان را شنوند، و بزرگ هر قومى پستترين ايشان باشد، و از فاجران تقيه كنند از ترس
ضرر ايشان، و دروغگو را تصديق نمايند، و خائنان را امير گردانند، و كنيزان خواننده
و سازها براى خود نگاه دارند8،
و گذشتهها را لعنت كنند، و زنان بر زين سوار شوند9
پىنوشتها:
1- دجال: در لغت به معنى: بسيار دروغگو، كذاب، دروغباف، فريبدهنده
و تلبيسكننده آمده است. در روايات دينى به هر مدعى دروغين خدايى، پيامبرى يا
امامت گفته مىشود. نيز به مشهورترين آنان اطلاق مىشود كه مايه گمراهى بسيارى
خواهد شد. در توصيف او نكات اغراقآميزى به ويژه در روايات عامه (اهل سنت) آمده
كه يا حاكى از ساختگى بودن روايات و اسرائيلى بودن آنهاست يا به معانى ديگرى
غير از معانى ظاهر بايد حمل شوند. اما وجود شخصى كه مردم را گمراه كند و مدعى
مقامات و كرامات بسيارى باشد، از علامات قبل از ظهور امام زمان (عج) است.
2- دعوا: ادعا.
3- اعور: يكچشم.
4- نزال / نزال بن سبره: از اصحاب امير مؤمنان على (ع) و از راويان
حديث آن حضرت.
5- مشروت با زنان: در اسلام تأكيد بسيارى بر مشورت و شوراشده اشت.
اما از سوى ديگر تأكيد بر آن است كه مشاوره، شخصى مؤمن، خردمند و به دور از ترس
و حتى الامكان از فارغ از هواى نفس باشد تا مشورت درست دهد. بنابراين رواياتى
كه حاكى از نكوهش مشورت با زناناند - به فرض صحت - نه زنان مؤمن و آگاه به
مسائل اجتماعى و امور تخصصى مربوط به موضوع مشورت، كه زنانى را شامل مىشوند كه
جز در خانه ماندن، از جامعه و مسائل اجتماع بيخبر بودن، خوردن و خفتن و مهمانى
رفتن، آرايش و تجمل و زينت و تفاخر و خوشگذرانى و خلاصه دنياطلبى و زرق و
برقگرايى كارى ندارند. طبيعى است كه چنين زنانى از شوهر خويش جز رفاهطلبى،
دورى از مبارزه، جهاد و تلاش براى برقرارى حقيقت و عدالت انتظار ندارند و وى را
جز به عافيتگرايى ترغيب نمىكنند. مشورت با زنانى اين چنين مانند مشورت با
مردانى احساسگرا و تعقلگريز است كه در شرع منع شده است. از ديگر سو با ملاحظه
تاريخ مىبينيم كه زنانى مؤمن و شجاع، همواره مشرق و پشتيبان همسران و پدران و
برادران خويش در راه گسترش حقيقت و فضيلت و محو بيداد و رذيلت بودهاند آنها را
يارى كردهاند، به ميدان مبارزه فرستادهاند و خود نيز در صورت لزوم پا به صحنه
دانش و جامعه و جنگ و جهاد گذاشتهاند، افتخار آفريدهاند و گاه سرنوشت ملتهايى
را تغيير دادهاند.
6- علانيه: آشكارا.
7- مصحف: قرآن.
8- مقصود گرايش آنان به تجملگرايى و عيش و عشرت است.
9- سوار شدن زنان بر زين: اين امر كه در برخى از روايات نكوهش شده
است يا ناظر بر اين است كه زنان به قصد خودنمايى و جلب توجه بيگانگان (تبرج) بر
است يا هر مركب ديگر سوار شوند، يا اينكه زنانى مانند عايشه به قصد
فتنهانگيزى وارد ميدان جنگ شوند، يا ناظر به گونهاى اشرافيت و تجملگرايى و
خوشگذرانى است. وگرنه سوار شدن بر اسب يا هر موجود يا وسيله سوارى از نيازهاى
حمل و نقل انسانهاست. نيز اگر قرار باشد زنان مسلمان فنون دفاع و رزم و گريز را
بدانند - كه دفاع بر زنان نيز واجب است - بايد از اسب سوارى و هدايت ديگر وسائط
نقليه آگاهى داشته باشند. همچنين ورزش و تمرين با اسب يا هر وسيله نقلى داراى
زين از آنجا كه نياز هر زن و مرد مسلمان است اشكالى ندارد. تاريخ صدر اسلام نيز
نشان مىدهد كه سوار شدن زنان بر اسب و ديگر حيوانات سوارى ونيز آگاهى زنان از
اين فنون امرى غير معقول و خلاف شرع شمرده نمىشده است. براى نمونه، پس از شكست
عايشه در جنگ جمل حضرت على (ع) به بيست زن فرمان داد كه لباس مردانى مسلح و
محافظ بپوشند، با عايشه همراه شوند و او را به مدينه برسانند. اين نشان مىدهد
كه در زمان آن حضرت زنانى آشنا با فنون رزم و سوارى و دفاع و محافظت و نگهبانى
تربيت شده بودند كه اين امكان را براى آن حضرت پديد آورده است كه بيست تن را از
ميان آنان برگزيند، و اين زنان و دختران يا همسر نداشتهاند يا چنين امكانى را
داشتهاند كه در صورت لزوم به لشكر اسلام كمك كنند.
زنان به مردان شبيه باشند، و مردان در زى1
زنان درآيند، و گواهان گواه نشده گواهى دهند، و گواهى به قرض دهند، و علوم غير علم
دين را ياد گيرند، و كار دنيا را بر آخرت ترجيح دهند، و پوست ميش را بر دلهاى مانند
گرگ كشند، و دلهاى ايشان از مردار گنديدهتر باشد و از صبر2
تلختر باشد. و در اين هنگام قيامت بسيار نزديك باشد. پس برخاست اصبغ بن نباته3،
و گفت: يا اميرالمؤمنين دجال كيست؟ فرمود: صايد بن الصيد4
است. و شقى آن كسى است كه او را تصديق نمايد. سعادتمند كسى است كه تكذيب او كند.
از شهرى خروج كند كه آن را اصبهان5
گويند از دهى كه مشهور به يهوديه6
باشد.
چشم راستش كور باشد و چشم چپش در پيشانى او باشد و مانند ستاره صبح درخشد، و ميان
چشمش مانند پاره خونى7
باشد. و در ميان دو چشمش نوشته باشد: كافر به خطى كه
همه كس تواند خواند. بر روى درياها رود و در پيش رويش كوهى از دود باشد، و در پس
پشتش كوهى باشد كه مردم گمان كنند كه خوردنى است. و در سالى خروج كند كه قحط عظيم
در ميان مردم باشد. و بر خر سفيدى سوار باشد كه هر گامش يك ميل8
باشد. و زمين از زير پايش پيچيده شود. به هر آبى كه بگذرد آن آب فرو رود. و به آواز
بلند فرياد كند كه همه كس شنوند كه: دوستان من! به نزد آييد.
منم آن خداوندى كه شما را خلق كردهام و اعضاى شما را درست كردهام و تقدير امور
شما كردهام و شما را به آنها راه نمودهام. منم پروردگار بزرگوار شما. و
دروغ مىگويد. آن دشمن خداست. او يكچشم است، و طعام مىخورد، و جسم است، و راه
مىرود. و خداوند شما از اين صفات منزه است. و اكثر متابعان او در آن زمان فرزندان
زنا و صاحبان كلاههاى سبز خواهند بود.
خدا او را در شام خواهد كشت بر گردنگاهى9
كه آن را عقبه افيق10
مىگويند، بعد از سه ساعت از روز جمعه، بر دست آن كسى كه عيسى در عقب او نماز خواهد
كرد11. بعد از آن
بليه عظيم خواهد بود.
پىنوشتها:
1- زى: شكل و وضع - هيئت - هيئت پوشش.
2- صبر: صبر زرد - مادهاى كه از گياهى به همين نام به دست
مىآورند. بسيار تلخ و تهوعآور است.
3- اصبغ بن نباته: اصبغ بن نباته التميمى الحنظلى از اصحاب خاص
امير مؤمنان على (ع).
4- صايد بن الصيد: شايد اين نام دجال باشد، شايد هم صفتى براى او
به معنى: صيدكننده پسر صيدشونده.
5- اصبهان: اصفهان.
6- يهوديه: در قديم اصفهان دو شهر بوده است: يكى شهر اصفهان (يا:
سپاهان)، و ديگرى شهرى در فاصله حدود 3 كيلومترى آن به نام جهودستان يا يهوديه.
7- الف و ب: خوانى.
8- ميل: واحد طول تقريبا معادل 2 كيلومتر.
9- گردنگاه: گردنه - راهى بر بلندى كوه.
10- عقبه افيق: گردنه افيق.
11- يعنى مهدى موعود (ع).