عين‏الحيات

علامه، ملا محمد باقر مجلسى رحمة الله

- ۱۲ -


اى يهودى اگر موسى مرا درمى‏يافت و ايمان به پيغمبرى من نمى‏آورد، ايمان او هيچ نفع نمى‏داد او را، و پيغمبرى، او را فايده نمى‏كرد. اى يهودى يكى از فرزندان من مهدى است كه چون بيرون آيد، عيسى بن مريم از آسمان براى يارى او فرود آيد و او را مقدم دارد و در پى او نماز گزارد. و ايضا به سند معتبر روايت كرده است كه: رسول خدا صلى‏الله عليه و آله به حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام گفت كه: يا على حق تعالى مرا از ميان جميع مردان عالميان برگزيد و بعد از من تو را از جميع مردان عالم اختيار كرد1، پس ائمه فرزندان تو را از جميع مردان عالم اختيار كرد، پس فاطمه را از جميع زنان عالم اختيار كرد. و در احاديث معتبره وارد شده است كه: در روزى كه از ذريت2 آدم پيمان مى‏گرفتند3، از جميع ملائكه و پيغمبران و ساير خلق به اين نحو پيمان گرفتند كه: آيا من پروردگار شما نيستم؟ و محمد پيغمبر شما نيست؟ و على امام شما نيست؟ و امامان هاديان از فرزندان او امامان شما نيستند؟ همه گفتند: بلى. و هر كه سبقت گرفت به اين اقرار، و عزم بر نگاه داشتن اين پيمان بيشتر داشت، از پيغمبران اولوالعزم شدند و هر ملكى كه قبول ولايت بيشتر كرد مقرب شد.

يا أباذر احفظ4 ما اوصيك به تكن سعيدا فى الدنيا و الأخره. يا أباذر نعمتان مغبون فيهما كثير من الناس: الصحه، و الفراغ. يا أباذر اغتنم خمسا قبل خمس: شبابك قبل هرمك، و صحتك قبل سقمك، و غناك قبل فقرك، و فراغك قبل شغلك، و حياتك قبل موتك. يا أباذر اياك و التسويف بأملك. فانك بيومك و لست بما بعده. فان يكن غد لك، فكن فى الغد كما كنت فى اليوم، و ان لم يكن غد لك، لم تندم على ما فرطت فى اليوم. يا أباذر كم مستقبل يوما لا يستكمله، و منتظر غدا لا يبلغه. يا أباذر لو نظرت الى الأجل و مسيره، لأبغضت الأمل و غروره. يا أباذر كن كأنك فى الدنيا غريب، أو كعابر سبيل، و عد نفسك من أصحاب القبور. يا أباذر اذا أصبحت، فلا تحدث نفسك بالمساء، و اذا أمسيت فلا تحدث نفسك بالصباح. و خذ من صحتك قبل سقمك، و من حياتك قبل موتك، فانك لا تدرى ما اسمك غدا. يا أباذر اياك أن تدركك الصرعه عند الغره5، فلا تمكن من الرجعه، و لا يحمدك من خلفت بما تركت، و لا يعذرك من تقدم عليه بما اشتغلت به. يا أباذر ما رأيت كالنار نام هاربها، و لا مثل الجنه نام طالبها. يا أباذر كن على عمرك أشح منك على درهمك و دينارك. يا أباذر هل ينتظر أحدكم الا غنى مطغيا، أو فقرا منسيا، أو مرضا مفسدا، أو هرما مفنيا، أو موتا مجهزا، أو الدجال فانه شر غائب ينتظر، أو الساعه و الساعه أدهى و أمر6.

پى‏نوشتها:‌


1-   اختيار كردن: برگزيدن.
2-   ذريت: ذريه - فرزندان - نسل
3-   اشاره به آيات 172 - 173 سوره اعراف (7)
4-   اشتباه قلمى مجلسى: احفظ.
5-   اشتباه قلمى مجلسى: العزه.
6-   بخشى از آيه 46 سوره قمر (54).


اى ابوذر حفظ كن آنچه من تو را به آن وصيت مى‏كنم، و عمل نما تا سعادتمند گردى در دنيا و آخرت.
اى ابوذر دو نعمت است كه غبن دارند1 در آن دو نعمت بسيارى از مردم: يكى صحت بدن و اعضا و جوارح، و يكى فراغ2 و فرصت و مجال. (يعنى در اين دو نعمت فريب مى‏خورند و غنيمت نمى‏شمارند و مى‏گذارند كه از دستشان مى‏رود و بعد از آن حسرت مى‏خورند و فايده ندارد.) (و در احاديث ديگر مفتون - به فا - وارد شده است، يعنى:
باعث فتنه ايشان است و ايشان را از خدا غافل مى‏گرداند.)
اى ابوذر غنيمت شمار و قدر بدان پنج چيز را پيش از پنج چيز: جوانى را پيش از پيرى (كه چون پير شدى بندگى نمى‏توانى كرد و حسرت خواهى خورد)؛ و غنيمت دان صحت و تندرستى را پيش از بيمارى (كه چون بيمار شوى عبادت نمى‏توان كرد چنانچه در صحت مى‏توانى كرد)؛ و قدر بدان توانگرى را پيش از آن كه فقير شوى (و آنچه خواهى در راه خدا نتوانى داد و حسرت توانگرى را برى، يا به علت فقر از عبادت بازمانى)؛ و غنيمت دان فارغ بودن را پيش از آن كه مشغول شوى (به چيزى چند كه به سبب آن فرصت عبادت نداشته باشى)؛ و مغتنم دان زندگى را پيش از مرگ (كه بعد از مرگ هيچ چاره‏اى نتوانى كرد).
اى ابوذر زينهار كه تأخير كارهاى خير مكن به طول امل و آرزوها، كه: بعد از اين خواهم كرد. به درستى كه اين روز كه در دست توست همين را دارى و بعد از اين را نمى‏دانى كه خواهى داشت. پس امروز را صرف كار خود كن، كه اگر فردا زنده باشى در فردا هم چنان باشى كه امروز بودى. و اگر فردا از عمر تو نباشد نادم و پشيمان نباشى كه چرا امروز را ضايع كردى و حال آن كه آخر عمر تو بود.
اى ابوذر چه بسيار كسى كه روزى در پيش داشته باشد و آن روز را تمام نكرده بميرد. و چه بسيار كسى كه انتظار فردا برد و به آن نرسد.
اى ابوذر اگر ببينى اجل خود و تندى رفتار او را كه چه زود مى‏آيد، و عمر چه به سرعت مى‏گذرد، هر آينه دشمن خواهى داشت آرزوهاى دور و دراز خود را و فريب آن نخواهى خورد. اى ابوذر در دنيا مانند غريبى باش كه به غربتى درآيد، و آن را وطن خود نشمارد، يا مسافرى كه به منزلى فرود آيد و قصد اقامت ننمايد. و خود را از اصحاب قبور بشمار (و قبر را منزل خود دان و در تعمير و آبادانى آن همت بگمار).
اى ابوذر چون صبح كنى در خاطر خود فكر شام را راه مده و شام را از عمر خود حساب مكن. و چون شام كنى خيال صبح و انديشه آن را در خاطر مگذران. و از صحت خود توشه بگير پيش از بيمارى، و از زندگى بهره بردار پيش از مردن كه نمى‏دانى كه فردا چه نام خواهى داشت (نام زندگان خواهى داشت يا نام مردگان، يا آن كه در روز قيامت نمى‏دانى كه نام سُعدا3 خواهى داشت يا نام اشقيا4.
اى ابوذر بينديش كه مبادا پا درآيى و بميرى در هنگام غفلت (در جمع دنيا). پس تو را رخصت برگشتن نباشد كه كار خود درست كنى. و وارث تو تو را مدح نكند به آنچه از براى او گذاشته‏اى، و آن (خداوندى) كه به نزد او رفته‏اى تو را معذور ندارد در آن چيزهايى كه مشغول آنها شده‏اى (و بندگى او را براى آنها ترك كرده‏اى).
اى ابوذر نديدم چون آتش جهنم چيزى را كه گريزنده از آن خواب كند و غافل باشد (زيرا كه كسى كه از امر سهلى خايف و گريزان است از خوف آن خواب نمى‏كند. و آتش جهنم با اين عظمت جمعى كه دعواى خوف از آن مى‏كنند به خواب مى‏روند، بلكه هميشه در خواب‏اند). و نديدم مثل بهشت چيزى را كه طلب‏كننده و خواهان آن به خواب كند (زيرا كه مردم از براى لذتهاى سهل5 دنياى فانى خواب را بر خود حرام مى‏كنند و سعى در تحصيل آن مى‏نمايند، و طالبان بهشت ابدى و نعيم6 نامتناهى پيوسته در خواب‏اند).
اى ابوذر قدر عمر را بدان و بر عمر خود بخيلتر باش (كه ضايع نشود) از دينار و درهم. اى ابوذر هر يك از شما يكى از چند چيز را انتظار مى‏بريد و در پيش داريد: يا توانگرى كه به هم رسانيد و طاغى شويد (و به سبب آن از سعادت ابد محروم شويد)؛ يا فقر و بيچيزى كه به سبب آن خدا را فراموش كنيد؛ يا بيمارى كه شما را فاسد گرداند و از صلاح بازدارد؛ يا پيرى كه شما را از كار بيندازد؛ يا مرگى كه به سرعت در رسد و مهلت ندهد؛ يا فتنه دجال كه شرى است غايب و مى‏رسد؛ يا قيامت برپاى شود، و قيامت از همه چيز عظيمتر و تلختر است.

پى‏نوشتها:‌


1-   غبن داشتن: زيان داشتن - ضرر بردن.
2-   فراغ: فراغت - آسايش - فرصت.
3-   سعدا: جمع سعيد - نيكبختان - خوشبختان.
4-   اشقيا: جمع شقى - بدبخت.
5-   سهل: (اينجا:) كوچك - كم‏ارزش.
6-   نعيم: وسيله خوشى و شادكامى - نعمت - خوشى - نعمت فراوان.


توضيح اين كلمات طريفه1 و مواعظ شريفه در ضمن سه مقصد مى‏نمايد.

مقصد اول: اهتمام در عمل و احتراز از طول اَمل

بدان كه مفاد اين نصايح شافيه2، اهتمام در عمل و احتراز3 از طول امل4 است. و طول امل از امهات5 صفات ذميمه6 است، و مورث7 چهار خصلت است: اول: كسل8 و ترك طاعت9. زيرا كه شيطان او را از اين راه فريب مى‏دهد كه: فرصت بسيار است و عمر دراز است؛ در هنگام پيرى عبادت مى‏توان كرد. ايام جوانى را صرف عيش و طرب مى‏بايد كرد.
دويم آن كه: باعث ترك توبه مى‏شود و تأخير مى‏كند توبه را، به گمان اين‏كه مهلت خواد يافت. تا مرگ به ناگاه او را بگيرد و مهلت ندهد.
سيم آن كه: باعث حرص بر جمع10 مال و تحصيل امور لازمه آن مى‏شود براى آن كه چون گمان عمر بسيار به خود دارد به اندازه آن تحصيل مايحتاج خود مى‏كند؛ چون اعتماد بر خداوند خود ندارد و نمى‏داند كه اگر خدا خواهد، او را زود فقير مى‏كند و آنچه تحصيل كرده است به كار او نمى‏آيد، و اگر خدا مصلحت داند، اگر به كار خدا باشد خدا او را توانگر مى‏كند.
چهارم آن كه: باعث قساوت قلب و فراموشى آخرت مى‏گردد. و اين صفات ذميمه مايه شقاوت ابدى است.
چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به اسانيد معتبره منقول است كه فرمود كه: خصلتى كه از آن بيشتر بر شما مى‏ترسم دو خصلت است: يكى متابعت خواهشهاى نفس كردن، و يكى طول امل. اما متابعت هواهاى نفسانى، پس آدمى را از قبول حق و متابعت آن منع مى‏كند و باز مى‏دارد. و اما طول امل، پس موجب فراموشى آخرت مى‏گردد. و ايضا از آن حضرت منقول است كه: هركه املش دراز است عملش نيكو نيست. و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: صلاح اول11 اين امت به زهد و يقين است، و فساد آخر12 ايشان به بُخل13 و طول امل است. ايضا از آن حضرت منقول است كه: به حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: يا على چهار خصلت است كه از شقاوت ناشى مى‏شود: خشكى ديده14، و سنگينى دل، و درازى امل، و محبت بقاى بسيار در دنيا و در حديث ديگر فرمود كه: پير مى‏شود فرزند آدم، و جوان مى‏شود در او دو خصلت: حرص، و طول امل و بدان كه معالجه اين درد مزمن15 به بسيارى ياد مرگ و شدايد16 بعد از مرگ، و تفكر در عدم اعتبار عمر و سرعت انقضاى17 آن مى‏شود. چه، ظاهر است كه مرگ را به پير و جوان يك نسبت است، بلكه به جوانان نزديكتر است، و هر روز يك شخص از همسنان اين كس مى‏ميرد. در حال او تفكر نمايد كه

پى‏نوشتها:‌


1-   طريفه: مؤنث طريف - تازه - نو - نغز - نيكو.
2-   شافيه: مؤنث شافى - شفادهنده - راست - درست.
3-   احتراز: كناره‏گيرى - خويشتندارى - پرهيز - گريز.
4-   امل: آرزو - اميد.
5-   امهات: جمع امهه يا ام - مادرها - ريشه‏ها.
6-   صفات ذميمه: صفتهاى ناپسند - ويژگيهاى زشت و نامناسب.
7-   مورث: باعث.
8-   كسل: سستى - كاهلى - تنبلى.
9-   طاعت: اطاعت - عبادت.
10-   اشتباه قلمى مجلسى: جميع.
11-   اول: (اينجا:) نسل نخستين
12-   آخر: نسل و نسلهاى بعد.
13-   بخل: نگهدارى مال و صرف نكردن و بخشش نكردن آن در جاى خود.
14-   خشكى ديده: نگريستن - نيامدن گريه - پديد نيامدن حالتى كه اشك به چشمان انسان بياورد.
15-   درد مزمن: مرض كهنه - بيماريى كه مدتى دراز از ابتلا با آن گذشته باشد.
16-   شدايد: جمع شدت و شديده - سختيها.
17-   انقضا: به سر آمدن - پايان يافتن.
ممكن بود كه من به جاى او مرده باشم و اكنون حسرتهاى عظيم داشته باشم. و در بدن خود تفكر نمايد كه هر ساعت در خرابى و انهدام است، و در هر روز يك قوتى از قوا و عضوى از اعضاى او ضعيف و باطل مى‏شود، و هر لحظه چندين پيك مرگ به او مى‏رسد و مطالعه نمايد در مواعظ و نصايحى كه از رسول و ائمه صلوات‏الله عليهم رسيده و به ديده ايمان نظر نمايد و به سمع يقين قبول كند؛ زيرا كه ايشان طبيب نفوس خلايق‏اند و مواعظ و حكمى كه از ايشان رسيده نسخه‏هاى معالجه دردهاى نفوس خلايق است. و به مقابر1 برود و از احوال ايشان پند بگيرد.
چنانچه منقول است از عُبايه بن ربعى2 كه: جوانى بود از انصار. بسيار مى‏آمد به مجلس عبدالله بن عباس، و عبدالله او را گرامى مى‏داشت و نزديك خود مى‏نشانيد. روزى به عبدالله گفتند كه: تو اين جوان را اين قدر اكرام مى‏نمايى، و اين مرد بدى است و شبها مى‏رود و قبرها را مى‏شكافد و كفن مرده‏ها را مى‏دزدد. عبدالله شبى براى استعلام3 اين حال به قبرستان رفت و پنهان شد. ديد كه اين جوان آمد و به يك قبر كنده داخل شد و در لحد4 خوابيد و آواز بلند كرد كه: واى بر من در روزى كه تنها داخل اين لحد شودم و زمين از زير من گويد كه: تو را وسعت مباد، و خوش مباد منزل تو. تو كه بر روى من راه مى‏رفتى، من تو را دشمن مى‏داشتم. پس چون5 تو را خواهم كه در ميان من درآمده‏اى؟ واى بر من در روزى كه از قبر بيرون آيم و پيغمبران و ملائكه در صفها ايستاده باشند. در آن روز مرا از عدالت تو كه نجات خواهد داد، و از دست جماعتى كه بر ايشان ظلم كرده‏ام مرا كه رها خواهد كرد، و از آتش جهنم كه مرا امان خواهد بخشيد؟ معصيت كرده‏ام خداوندى را كه سزاوار آن نبود كه او را معصيت كنم. و مكرر با او عهد كردم كه گناه نكنم و از من راستى و وفا نديد. و امثال اين سخنان را مكرر مى‏گفت و مى‏گريست. چون از قبر بيرون آمد عبدالله او را در بر گرفت و دست در گردنش كرد و گفت كه: نيكو نباشى6 تو، و چه خوب گناهان و خطاها را نبش مى‏كنى و مى‏شكافى! و از هم جدا شدند. و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: بسيار ياد كنيد مرگ را، و بيرون آمدن از قبرها را، و ايستادن نزد خداوند خود را در مقام حساب، تا مصيبتهاى دنيا بر شما آسان شود و فرمود كه: هر كه فردا را از اجل7 خود حساب كند، مصاحبت مرگ را نيكو نكرده است و او را نشناخته است و در وصيتى كه در هنگام وفات فرمود گفت: اى فرزند! امل و آرزوهاى خود را كوتاه كن، و مرگ را ياد كن، و دنيا را ترك كن. به درستى كه تو در گرو مرگى، و نشانه بلاهاى دنيايى، و مغلوب دردها و محنتهايى.
و به اهل مصر نوشتند كه: اى بندگان خدا كسى از مرگ نجات نمى‏يابد. پس حذر كنيد از آن پيش از آن كه به شما رسد. و تهيه آن را درست كنيد. به درستى كه بر همه احاطه كرده است. اگر مى‏ايستيد شما را مى‏گيرد، و اگر مى‏گريزيد در مى‏يابد. و او از سايه به شما نزديكتر است. و مرگ بر پيشانى همه بسته است. و دنيا را از پى شما برهم مى‏پيچند. و عن‏قريب تمام شده است. پس هرگاه كه شهوات نفسانى با شما منازعه كند بسيار ياد كنيد مرگ را. و مرگ از براى موعظه و پند كافى است. و رسول خدا صلى‏الله عليه و آله بسيار وصيت مى‏فرمود اصحابش را به ياد مرگ، و مى‏گفت كه: بسيار به خاطر آوريد مرگ را، به درستى كه آن، شكننده لذات است و حايل است ميان شما و خواهشهاى نفسانى. و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: اگر حيوانات از مرگ آن قدر كه شما مى‏دانيد مى‏دانستند، يك گوشت فربه از ايشان نمى‏خورديد و از ياد مرگ لاغر مى‏شدند. و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: فرزند آدم را چون آخر روز دنيا و اول روز آخرت مى‏رسد، مثال اهل و فرزندان و مال و عمل او را در نظر او مى‏آورند. پس آن‏گاه رو به مال مى‏كند و مى‏گويد كه: والله كه من بسيار حريص بودم در جمع تو، و بخيل بودم در صرف كردن تو. الحال چه مدد مى‏كنى مرا؟ جواب گويد كه: كفن خود را از من بگير. پس به جانب فرزندان التفات نمايد و گويد كه: والله كه شما را بسيار دوست مى‏داشتم و حمايت شما مى‏كردم. امروز براى من چه چيز داريد؟ گويند: تو را به قبر مى‏رسانيم و در خاك پنهان مى‏كنيم.

پى‏نوشتها:‌


1-   مقابر: جمع مقبر مقبره - گورستانها.
2-   عبايه بن ربعى: از اصحاب خاص امير مؤمنان على (ع) و امام حسن (ع).
3-   استعلام: آگاهى - كسب اطلاع.
4-   لحد: محلى از قبر كه مرده را در آن مى‏خوابانند.
5-   چون: چگونه.
6-   نباش: آن كه كارش شكافتن گور است - شكافنده.
7-   اجل: مهلت زندگى.
پس رو به عمل خود كند و گويد كه: والله كه خواهان تو نبودم و بر من گران و دشوار بودى. امروز مرا چه مدد مى‏نمايى؟ گويد كه: قرين توام در قبر تو، و چون محشور مى‏شوى با توام، تا من و تو را بر خدا عرض1 كنند. پس اگر دوست خدا باشد، شخصى به نزد او مى‏آيد از همه كس خوشبوتر و خوشروتر و جامه‏هاى فاخر پوشيده، و مى‏گويد كه: بشارت باد تو را به نسيم و گلهاى بهشت و نعمت ابدى. خوش آمده‏اى. مى‏پرسد كه: تو كيستى؟ مى‏گويد كه: من عمل صالح توام و چون از دنيا به در مى‏روى جاى تو بهشت است.
و چون مُرد، غسل دهنده‏اش را مى‏شناسد، و قسم مى‏دهد آنها را كه جنازه‏اش را برداشته‏اند كه: مرا زود ببريد. پس چون او را داخل قبر مى‏كنند، دو ملك مى‏آيند كه مويهايشان را بر زمين مى‏كشند و به پاى خود زمين را مى‏شكافند. صداى ايشان مانند رعد بلندآواز، و چشمهاى ايشان مثل برق بسيار روشن. و مى‏گويند: كيست خداى تو؟ و چيست دين تو؟ و كيست پيغمبر تو؟ و كيست امام تو؟ پس چون جواب گفت، مى‏گويند: خدا تو را ثابت بدارد در آنچه دوست مى‏دارى و پسنديده توست. پس قبر2 او را فراخ مى‏كنند آن قدر كه چشم كار كند. و درى از بهشت به قبر او مى‏گشايند و مى‏گويند كه: خواب كن با فرح و شادى و راحت و اگر دشمن خدا باشد، شخصى به نزد او مى‏آيد در نهايت زشتى و بدبويى، و مى‏گويد: بشارت باد تو را به حَميم3 و آتش جحيم4. و غسل دهنده خود را مى‏شناسد. و قسم مى‏دهد حاملانش را كه او را نگاه دارند و نبرند. پس چون داخل قبر مى‏شود دو ملك به نزد او مى‏آيند و كفن را از او دور مى‏كنند و از خدا و پيغمبر و دين و امام او مى‏پرسند. مى‏گويد كه: نمى‏دانم. مى‏گويند كه: هرگز ندانى و هدايت نيابى. پس گرزى بر او مى‏زنند كه هيچ جانورى نيست كه صداى آن را نشنود و نترسد مگر جن و انس. و درى از جهنم به قبر او مى‏گشايند و مى‏گويند: بخواب به بدترين حالى. و چنان قبر بر او تنگ مى‏شود و او را فشارى مى‏دهد كه مغز سرش از ناخنهاى پايش به در مى‏رود. و بر او مسلط مى‏گرداند حق تعالى مارها و عقربها و جانوران زمين را كه او را گزند تا روزى كه مبعوث شود. و از بس كه در شدت است آرزو مى‏كند كه قيامت قائم شود.
و حضرت باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله مى‏فرمود كه:
من قبل از نبوت، گوسفندان مى‏چرانيدم، و هيچ پيغمبرى نيست مگر اين‏كه گوسفند چرانيده. پس من گاهى مى‏ديدم كه جميع گوسفندان بى‏سببى خايف مى‏شدند و از چرا مى‏ايستادند. چون جبرئيل نازل شد از سبب آن پرسيدم. فرمود كه: كافر را در قبر ضربتى مى‏زنند كه بغير جن و انس جميع مخلوقات صداى آن را مى‏شنوند و ترسان مى‏شوند و به سند معتبر از رسول خدا صلى‏الله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: چون دشمن خدا را برمى‏دارند و به جانب قبر مى‏برند، ندا مى‏كند حاملان خود را كه: اى برادران نمى‏شنويد؟ شكايت مى‏كند به شما برادر شقى شما. دشمن خدا شيطان جن و انس مرا فريب داد و به بلا انداخت و الحال به فرياد من نمى‏رسد و قسم مى‏خورد كه خيرخواه من است و مرا فريب داد. شكايت مى‏كنم به شما دنيا را كه مرا مغرور كرد، و چون بر او اعتماد كردم و دل بر او بستم مرا بر زمين انداخت. و شكايت مى‏كنم به شما دوستانى را كه به خواهش نفس يار خود كرده بودم. مرا اميدها دادند، امروز از من بيزار شدند و تنها گذاشتند. و شكايت مى‏كنم به شما فرزندان خود را كه حمايت ايشان كردم، و ايشان را بر جان خود اختيار كردم، و مالم را خوردند و مرا واگذاشتند. و شكايت مى‏كنم به شما مالى را كه حق خدا را از آن ندادم، و وبال5 و عذابش بر من است و نفعش را ديگران مى‏برند. و شكايت مى‏كنم به شما خانه‏اى را كه مايه خود را صرف تعمير آن كردم و ديگران در آن ساكن شدند. و شكايت مى‏كنم به شما بسيار ماندن در قبرى را كه ندا مى‏كند كه: منم خانه‏اى كه بدنها در آن كرم مى‏شود؛ منم خانه تاريكى و وحشت و تنگى.

پى‏نوشتها:‌


1-   عرض: عرضه.
2-   قبر: مقصود از قبر در روايات مربوط به زندگى پس از مرگ، عالم برزخ و زندگى انسان بلافاصله بعد از مردن است.
3-   حميم: آب جوش - اين واژه در قرآن مجيد آمده و نام نوشيدنى دوزخيان است.
4-   جحيم: جهنم.
5-   وبال: سختى - شدت - عذاب - گناه.
اى برادران تا مى‏توانيد مرا نگاه داريد و دير ببريد، و شما حذر كنيد از آنچه من به آن مبتلا شده‏ام. به درستى كه مرا بشارت داده‏اند به آتش جهنم و خوارى و مذلت ابدى و غضب خداوند جبار. واحسرتاه بر آنچه تقصير1 كردم در فرمان خدا و دوستان او. پس ناله‏ها و گريه‏هاى دراز كه در پيش دارم. نه شفاعت كننده‏اى دارم كه سخنش را شنوند، و نه دوستى كه مرا رحم كند. كاشكى مرا برمى‏گردانيدند تا داخل مؤمنان مى‏شدم و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: قبر هر روز مردم را ندا مى‏كند كه: منم خانه غربت. و منم خانه تنهايى و وحشت. منم خانه كرم و جانوران. منم قبر كه باغى‏ام از باغهاى بهشت، يا گوى2 از گوى‏هاى جهنم. و از حضرت امام محمدباقر عليه‏السلام مروى است كه: رسول خدا صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: زينهار، زينهار! مرگ را ياد كنيد كه چاره‏اى از مرگ نيست. اينك مرگ رسيد با روح3 و راحت و نعمت ابدى براى آنان كه از براى بهشت سعى كردند، و با شقاوت و ندامت و عذاب ابد براى آنان كه فريب خوردند و براى او سعى كردند. كسى كه دوستى خدا و سعادت ابد براى او لازم شده است، اجل او در ميان دو چشم اوست و امل او در پس پشت او. و كسى كه دوستى شيطان و شقاوت ابد براى او واجب گرديده، آرزوهاى او در ميان دو چشم اوست و اجل او در پس پشت او. و از آن حضرت پرسيدند كه: كدام يك از مؤمنان زيركترند؟ فرمود كه: آن كس كه ياد مرگ بيشتر كند و تهيه آن را بيشتر گيرد. و از ابى‏صالح4 منقول است كه: حضرت صادق صلوات‏الله عليه فرمود كه: اى ابوصالح هر وقت كه جنازه را بردارى چنان باش كه گويا تو در ميان آن جنازه‏اى و از خدا مى‏طلبى كه تو را به دنيا برگرداند كه تدارك گذشته‏ها بكنى، و خدا طلب تو را قبول كرد و برگردانيد. در آن حال چه خواهى كرد، اكنون چنين گمان كن و تدارك خود بكن5. بعد از آن فرمود كه: عجب دارم از جماعتى كه جمعى از ايشان را بردند و برنگردانيدند، و بقيه را نداى رحيل6 در ميان ايشان زدند كه: روانه مى‏بايد شد و باز مشغول لعب و بازى‏اند. و منقول است از جابر جعفى كه: از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام پرسيدم از نظر كردن ملك موت به بنى‏آدم. فرمود كه: نمى‏بينى كه جماعتى در مجلسى نشسته‏اند و همه يكمرتبه خاموش مى‏شوند؟ آن وقتى است كه ملك موت به ايشان نظر مى‏كند. و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت عيسى بر سر قبر حضرت يحيى آمد و دعا كرد كه خدا او را زنده كند. چون زنده شد و از قبر بيرون آمد به عيسى گفت كه: از من چه مى‏خواهى؟ گفت: مى‏خواهم كه در دنيا مونس من باشى چنانچه پيشتر بودى. گفت: يا عيسى هنوز حرارت و شدت مرگ از من برطرف نشده است، مى‏خواهى مرا بار ديگر به دنيا آورى كه مرتبه ديگر سختى جان كندن را بكشم؟ پس او را گذاشت كه به قبر برگشت. و از امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: جوانى چند از پادشاهزاده‏هاى بنى‏اسرائيل متوجه عبادت شده بودند، و عبادت ايشان اين بود كه در زمين سر مى‏كردند و عبرت مى‏گرفتند. روزى به قبرى رسيدند بر سر راهى كه مندرس7 شده بود و خاك بر روى آن نشسته بود و بغير از علامتى از آن نمانده بود. گفتند: بياييد دعا كنيم شايد خدا اين ميت را زنده گرداند و از او بپرسيم كه به چه نحو چشيده است مزه مرگ را. پس دعا كردند. و دعاى ايشان اين بود كه: تو اله مايى اى پروردگار ما، و ما را بجز تو خالقى و معبودى نيست. تو پديدآورنده چيزهايى، و هميشه هستى، وهرگز غافل نمى‏شوى، و زنده‏اى و هرگز تو را مرگ نمى‏باشد، و هر روز تو را شأنى و كارى است غريب، و همه چيز را مى‏دانى و محتاج به تعليم نيستى. زنده كن اين ميت را به قدرت خود. پس، از آن قبر ميتى سر بيرون كرد موى سر و ريشش سفيد، و خاك از سرش فرو مى‏ريخت ترسان. و ديده به سوى آسمان باز كرد. به ايشان گفت كه: براى چه بر سر قبر من ايستاده‏ايد؟ گفتند: دعا كرديم كه خدا تو را زنده كند كه از تو سؤال كنيم كه چون يافته‏اى مزه مرگ را. به ايشان گفت: نود و نه سال است كه در

پى‏نوشتها:‌


1-   تقصير: كوتاهى.
2-   گو: گودال.
3-   روح: راحت - آسايش - رحمت - نسيم.
4-   ابوصالح: عجلان ابى‏صالح از اصحاب مورد اعتماد امام صادق (ع) و از راويان موثق احاديث آن حضرت.
5-   تدارك كردن: فراهم كردن چيزى پيش از زمان نياز به آن.
6-   رحيل: كوچ - كنايه از مرگ.
7-   مندرس: كهنه - قديمى.
اين قبر ساكنم و هنوز الم و محنت و كَرب1 مرگ از من برطرف نشده است و هنوز تلخى جان كندن از گلوى من بيرون نرفته است. از او پرسيدند كه: روزى كه مردى، موهاى تو چنين سفيد بود؟ گفت: نه. اما چون الحال صدا شنيدم كه بيرون بيا، و خاكها و ريزه‏هاى بدنم جمع شد و روح در آن داخل شد و ترسان با اين سرعت بيرون آمدم، از هول قيامت موى سر و ريشم سفيد شد. و از امام جعفر صادق عليه‏السلام منقول است كه: هر كه كفن او در خانه‏اش مهيا باشد او را از غافلان نمى‏نويسند، و هر وقت كه نظر به آن مى‏كند او را ثواب مى‏دهند. و از امام محمد باقر عليه‏السلام منقول است كه: منادى هر روز فرزند آدم را ندا مى‏كند كه: متولد شو براى مردن، و جمع كن براى فانى شدن، و بنا كن براى خراب شدن. و از امام جعفر صادق عليه‏السلام منقول است كه: بنده مؤمن را وسعتى در امر او هست2 تا چهل سال. و چون سن او به چهل رسيد، حق تعالى وحى مى‏فرمايد به آن دو ملك كه بر او موكل‏اند كه: من اين بنده را براى عبرت مدتى عمر دادم. اكنون كار را بر او سخت گيريد، و نيكو اعمالش را ضبط كنيد، و اندك بسيار و خُرد و بزرگ اعمالش را بنويسيد. و از امام محمد باقر عليه‏السلام منقول است كه: چون چهل سال بر بنده گذشت به او مى‏گويند كه: با خبر باش و تهيه خود را درست كن كه ديگر تو معذور نيستى. و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر روز كه داخل مى‏شود، فرزند آدم را ندا مى‏كند كه: اى فرزند آدم! من روز تازه‏ام و بر تو گواهم. پس در من خير بگو و عمل خير بكن كه براى تو گواهى دهم در روز قيامت. به درستى كه مرا بعد از اين نخواهى ديد. و منقول است كه قيس بن عاصم3 به خدمت حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله آمد و گفت: يا رسول الله ما را موعظه بگو كه در بيابانها مى‏باشيم و احتياج به موعظه بسيار داريم. فرمود كه: يا قيس به درستى كه با هر عزتى در دنيا مذلتى هست، و با هر زندگانى مردنى هست، و با دنيا آخرت هست، و بر هر چيز حساب كننده‏اى و گواهى هست، و هر حسنه را ثوابى هست، و هر گناهى را عقابى هست، و هر اجلى را اندازه‏اى هست.اى قيس بدان كه البته با تو قرينى4 خواهد بود كه با تو مدفون شود و زنده باشد، و تو با او مدفون شوى و مرده باشى. و آن عمل توست. پس آن قرين تو اگر كريم5 است و نيكوست تو را گرامى خواهد داشت، و اگر لئيم6 است و بد است تو را واخواهد گذاشت. و بدان كه آن قرين با تو محشور خواهد شد و از تو نخواهند پرسيد مگر از آن قرين. پس قرين خود را عمل صالح گردان تا انس با او داشته باشى و اگر غير صالح باشد از غير آن وحشت نخواهى داشت. و حضرت صادق عليه‏السلام به جابر جعفى گفت كه: سلام مرا به شيعيان من برسان و به ايشان بگو كه ميان ما و خدا خويشى نيست، و تقرب به خدا نمى‏توان جست مگر به طاعت.
اى جابر هر كه اطاعت خدا كند و محبت ما داشته باشد از شيعه ماست، و كسى كه معصيت خدا كند محبت ما به او نفع نمى‏دهد. و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: هر كه خواهد كه بدون عشيره7 و قوم عزيز باشد، و بى‏سلطنت و حكم صاحب مهابت8 باشد، و بى‏مال غنى و بى‏نياز باشد، و مردم اطاعتش كنند بدون آن كه مالى به ايشان دهد، پس بايد كه از ذلت معصيت خدا بيرون آيد و به عزت اطاعت و فرمانبردارى خدا داخل شود، كه آنها همه براى او حاصل است. و به سندهاى معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: قدمهاى هيچ بنده در روز قيامت از جاى خود حركت نمى‏كند تا سؤال نكنند از او از چهار چيز: از عمرش كه در چه چيز فانى كرده است؛ و از حوانيش كه در چه چيز كهنه كرده است؛ و از مالش كه از كجا به هم رسانيده و در چه چيز صرف كرده است؛ و از محبت ما اهل بيت.

پى‏نوشتها:‌


1-   كرب: اندوه نفسگير.
2-   يعنى به او سخت نمى‏گيرند.
3-   قيس بن عاصم: ظاهرا همان قيس بن عاصم است كه از بزرگان قبيله بنى‏تميم به شمار مى‏رفت.
4-   قرين: همنشين - يار - همصحبت - مصاحب.
5-   كريم: بزرگوار.
6-   لئيم: پست.
7-   عشيره: قبيله - طايفه.
8-   مهابت: شكوه - عظمت - حالتى كه ترس و بيم در ديگران برانگيزد.
و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: در تورات نوشته است كه: اى فرزند آدم خود را براى عبادت من فارغ ساز تا دل تو را پر كنم از غنا و بى‏نيازى از خلق، و تو را به سعى و طلب تو وانگذارم، و بر من است كه رفع احتياج تو بكنم و خوف خود را در دل تو جا دهم. و اگر خود را براى عبادت من فارغ نسازى دل تو را پر كنم از شغل دنيا، و رفع احتياج تو نكنم، و تو را به سعى خود بگذارم.
و از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: به درستى كه دنيا بار كرده است و پشت كرده است و مى‏رود، و آخرت بار كرده است و رو كرده است و مى‏آيد. و هر يك از دنيا و آخرت را فرزندان و اصحاب هست. پس شما از فرزندان آخرت باشيد نه از فرزندان و كاركنان دنيا. اى گروه! از زاهدان در دنيا باشيد و به سوى آخرت رغبت نماييد. به درستى كه زاهدان در دنيا زمين را بساط1 خود مى‏دانند، و خاك را فرش خود قرار داده‏اند، و آب را بوى خوش خود مى‏دانند و به آن خود را مى‏شويند و خوشبو مى‏سازند، و خود را جدا كرده‏اند و بريده‏اند از دنيا بريدنى. به درستى كه كسى كه مشتاق بهشت است شهوتهاى دنيا را فراموش مى‏كند، و كسى كه از آتش جهنم مى‏ترسد البته مرتكب محرمات نمى‏شود، و كسى كه ترك دنيا كرد مصيبتهاى دنيا بر او سهل مى‏شود.
به درستى كه خد را بندگان هست كه در مرتبه يقين چنان‏اند كه گويا اهل بهشت را در بهشت ديده‏اند كه مخلدند2 و گويا اهل جهنم را در جهنم ديده‏اند كه معذب‏اند. مردم از شر ايشان ايمن‏اند و دلهاى ايشان پيوسته از غم آخرت محزون است. نفسهاى ايشان عفيف3 است از محرمات و شبهات. و كارهاى ايشان سبك است و بر خود دشوار نكرده‏اند. چند روزى اندك صبر كردند، پس در آخرت راحتهاى دور و دراز غيرمتناهى براى خود مهيا كردند. چون شب مى‏شود نزد خداوند خود برپا ايستند و آب ديده ايشان بر رويشان جارى مى‏گردد، و تضرع و زارى و استغاثه به پروردگار خود مى‏كنند و سعى مى‏كنند كه بدنهاى خود را از عذاب الهى آزاد كنند. و چون روز شد بردباران‏اند، حكيمان‏اند، دانايان‏اند، نيكوكاران‏اند. از بابت تير باريك شده‏اند. خوف الهى به عبادت، ايشان را چنين تراشيده و نحيف گردانيده. چون اهل دنيا به ايشان نظر مى‏كنند گمان مى‏كنند كه ايشان بيمارند؛ و ايشان را بيمارى بدنى نيست بلكه بيمار خوف و عشق و محبت‏اند. و بعصى گمان مى‏برند كه عقل ايشان به ديوانگى مخلوط شده است؛ و نه چنين است بلكه بيم آتش جهنم در دل ايشان جا كرده. و از حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت عيسى بر قريه{اى} گذشت كه اهلش و مرغان و حيواناتش همه مرده بودند. فرمود كه: اينها نمرده‏اند مگر به عذاب الهى. اگر متفرق بودند يكديگر را دفن مى‏كردند. حواريان گفتند كه: يا روح‏الله خدا را بخوان كه اينها را زنده گرداند كه از اعمال خود ما را خبر دهند، كه ما آن اعمال را بدانيم و ترك كنيم كه مستحق عذاب الهى نشويم. پس عيسى دعا كرد، ندا رسيد كه: ايشان را ندا كن، جواب خواهند داد. چون شب شد حضرت عيسى بر بلندى ايستاد و گفت: اى اهل قريه. يكى از ايشان جواب گفت كه: لبيك يا روح‏الله4. حضرت فرمود كه: بگوييد كه چه بود اعمال شما كه چنين هلاك شديد؟ گفتند كه: طاغوت5 و باطل و گمراهان را اطاعت مى‏كرديم، و دنيا را بسيار دوست مى‏داشتيم، و از خدا كم مى‏ترسيديم، و املها و آرزوهاى دراز داشتيم، و غافل بوديم، و پيوسته مشغول لهو لعب بوديم. فرمود كه: چگونه بود محبت شما دنيا را؟ گفت: مانند محبت طفل، مادر خود را؛ هرگاه كه رو به ما مى‏كرد خوشحال مى‏شديم، و اگر پشت مى‏كرد مى‏گريستيم و محزون مى‏شديم. فرمود كه: اطاعت طاغوت چون مى‏كرديد؟ گفت: اطاعت گناهكاران مى‏كرديم. فرمود كه: چگونه بود عاقبت كار شما؟ گفت: شبى در عافيت و رفاهيت خوابيديم و صبح خود را در هاويه ديديم. فرمود كه: هاويه چيست؟ گفت كه: سجين است. فرمود كه: سجين كدام است؟ گفت: كوههاست از آتش كه بر ما مى‏افروزند تا روز قيامت. فرمود كه:

پى‏نوشتها:‌


1-   بساط: عرصه - پهنه - ميدان.
2-   مخلد: جاودانه - هميشه ماندگار.
3-   روح‏الله: روان ارجمندى كه در پيشگاه خداوند داراى ارج و قرب است} - لقب حضرت عيسى (ع).
4-   عفيف: خويشتندار.
5-   طاغوت: سركش - موجودى كه مردم را از راه خدا بازمى‏دارد - بت - باطل.
شما چه گفتيد و ايشان به شما چه گفتند؟ گفت كه: ما گفتيم كه: ما را برگردانيد به دنيا تا ترك دنيا بكنيم و بندگى كنيم. به ما گفتند كه: دروغ مى‏گوييد. فرمود كه: در ميان اينها چرا همين تو با من سخن مى‏گفتى و غير تو سخن نگفت؟ گفت: يا روح‏الله لجامهاى1 آتش در سر ايشان است و در دست ملائكه غلاظ شداد2 است لجامهاى ايشان. و من در ميان ايشان بودم اما از ايشان نبودم. چون عذاب الهى نازل شد مرا هم با ايشان فراگرفت. من به يك مو آويخته‏ام در كنار جهنم؛ نمى‏دانم كه در آتش خواهم افتاد يا نجات خواهم يافت.
حضرت عيسى رو به حواريين كرد و فرمود كه: اى دوستان خدا! نان خشك را با نمك درشت خوردن و بر روى مزبله‏ها3 خوابيدن خير بسيار دارد و موجب عافيت دنيا و آخرت است.4 و منقول است از حضرت صادق عليه‏السلام كه: چون حضرت داوود ترك اولى5 از او صادر شد چهل روز در سجده ماند كه در شب و روز مى‏گريست، و سر از سجده برنمى‏داشت مگر وقت نماز، تا آن كه پيشانيش شكافته شد و خون از چشمهايش جارى گرديد. و بعد از چهل روز ندا به او رسيد كه: اى داوود چه مى‏خواهى؟ آيا گرسنه‏اى تو را سير گردانم؟ يا تشنه‏اى تو را آب دهم؟ يا عريانى تو را بپوشانم؟ يا ترسانى تو را ايمن گردانم؟ گفت: پروردگارا چگونه ترسان نباشم و حال آن كه مى‏دانم كه تو كه خداوند عادلى و ظلم ظالمان از تو نمى‏گذرد. خدا به او وحى فرمود كه: اى داوود توبه كن.
پس روزى داوود بيرون رفت به جانب صحرا، و زبور6 مى‏خواند. و هرگاه كه آن حضرت زبور مى‏خواند هيچ سنگى و درختى و كوهى و مرغى و درنده‏اى نمى‏ماند مگر آن كه با او موافقت مى‏كردند در فغان و گريه. تا آن كه به كوهى رسيد، و بر آن كوه غارى بود كه در آنجا پيغمبر عابدى بود كه او را حِزقيل7 مى‏گفتند. چون صداى كوهها و حيوانات را شنيد دانست كه حضرت داوود است. داوود گفت: اى حزقيل رخصت مى‏دهى كه من به بالا بيايم؟ گفت: نه؛ تو گناهكارى. داوود گريست. به حزقيل وحى آمد كه: سرزنش مكن داوود را بر ترك اولى، و از من عافيت را طلب كن كه هر كه را من به خود واگذارم البته به خطايى مبتلا مى‏شود. پس حزقيل دست داوود را گرفت و به نزد خود برد. داوود گفت: اى حزقيل هرگز اراده گناهى به خاطر گذرانيده‏اى؟ گفت: نه. گفت: هرگز عُجب به هم رسانيده‏اى از اين حالى كه دارى از عبادت خدا؟ گفت: نه. گفت: هرگز ميل به دنيا و شهوات آن در خاطرت خطور كرده است؟ گفت: بله؛ گاه هست كه اين خيال در دل من درمى‏آيد. پرسيد كه: آن را چه علاج مى‏كنى؟ گفت: به اندرون اين شكاف كوه داخل مى‏شوم و از آنچه در آنجا هست عبرت مى‏گيرم.
داوود با او داخل شِعب8 شدند، ديد كه تختى از آهن گذاشته است و بر روى آن تخت استخوانهاى پوسيده ريخته است و لوحى از آهن نزد آن تخت گذاشته است. داوود لوح را خواند، نوشته بود كه: منم اروى بن شلم. هزار سال پادشاهت كردم، و هزار شهر بنا كردم، و هزار دختر را بكارت بردم. و آخر كار من اين شد كه خاك فرش من شد، و سنگ بالش و تكيه‏گاه من شد، و مار و كژدم همسايگان و مصاحبان من شدند. پس كسى كه مرا ببيند فريب دنيا نخورد.

پى‏نوشتها:‌


1-   لجام: افسار.
2-   غلاظ شداد: جمع غليظ شديد - خشن و درشتخو، و قوى و نيرومند.
3-   مزبله: محل ريختن زباله.
4-   يعنى در چنين موقعيتى بودن در دنيا به خاطر عدم همراهى با ستمگران بهتر است از دچار چنان وضعيتى شدن در آخرت.
5-   ترك اولاى حضرت داوود (ع): بدون پرسش از طرف ديگر دعوا، بلافاصله پس از شنيدن سخن يك طرف حكم كردن. ماجراى آن در آيات 21 - 26 سوره ص (38) آمده است. ديگر ماجراهايى كه درباره گناه حضرت داوود (ع) نقل مى‏كنند از اسرائيليات است و با قرآن مجيد و روايات شيعه مخالفت دارد. همچنين با اخلاق انسانى سازگار نيست چه رسد به اين كه پيامبرى با چنان ويژگيها مرتكب آن شود.
6-   زبور: كتاب مقدسى كه بر داوود (ع) نازل شد. همان مزامير است و شامل سرودها و ادعيه عاشقانه‏اى است كه به عنوان راز و نياز با خداوند سروده شده‏اند. مضمون آنها حمد و ستايش، تسبيح شكر، توبه، دعا و از اين قبيل است. در تورات كتابى به نام مزامير يا زبور داوود موجود است كه مجموعه‏اى است از مزامير حضرت داوود (ع) و مزاميرى كه ديگران به آن افزوده‏اند.
7-   حزقيل: يكى از چهار پيامبر بزرگ عبرانى كه در قرن ششم قبل از ميلاد مسيح مى‏زيست. در سال 598 قبل از ميلاد بخت‏نصر وى را اسير كرد و به بابل برد.
8-   شعب: شكاف داخل كوه - راه داخل كوه - دره.

مقصد دويم: در بيان دجال

بدان كه يكى از فتنه‏هاى آخرالزمان خروج دجال1 است كه قبل از ظهور حضرت صاحب‏الامر صلوات‏الله عليه خروج خواهد كرد.
و چنانچه در احاديث عامه وارد شده است: او در زمان حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله متولد شد، و حضرت به نزد او رفتند، و با حضرت سخن گفت، و حضرت به او تكليف اسلام كرد، و قبول نكرد و گفت: تو به پيغمبرى از من سزاوارتر نيستى. و هرزه‏ها گفت و دعواهاى2 بزرگ كرد. حضرت به او فرمود كه: دور شو كه از اجل خود تجاوز نخواهى كرد و به آرزوى خود نخواهى رسيد و غير آنچه از براى تو مقدر شده است نخواهى يافت. پس حضرت به اصحابش فرمود كه: هيچ پيغمبرى مبعوث نشده است مگر اين‏كه قوم خود را از فتنه دجال حذر فرموده است. و خدا او را تأخير فرمود و در اين امت ظاهر گردانيد. پس اگر دعواى خدايى كند و در نظر شما امر او مشتبه شود يقين بدانيد كه خداوند شما اعور3 و يكچشم نيست. و بيرون خواهد آمد و بر خرى سوار خواهد شد كه مابين دو گوش الاغ او يك ميل باشد (يعنى ثلث فرسخ). و با او بهشتى و دوزخى و كوهى از نان و نهرى از آب خواهد بود، و اكثر اتباع او يهوديان و زنان و باديه‏نشينان خواهند بود. و گرد عالم خواهد گشت و داخل آفاق زمين خواهد شد بغير از مكه و مدينه و دو سنگستان مدينه كه داخل آنها نمى‏تواند شد و ابن بابويه عليه‏الرحمه از نزال بن سبره4 روايت كرده است كه: روزى حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه در خطبه فرمود سه مرتبه كه: اى گروه مردم آنچه خواهيد از من سؤال نماييد پيش از آن كه مرا نيابيد. پس صَعصَعه بن صَوحان برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين چه وقت دجال خروج مى‏كند؟ حضرت فرمود كه: خروج او را علامتى و صفتى چند هست كه از پى يكديگر ظاهر مى‏گردد. علامتش آن است كه مردم نماز را ضايع كنند، و امانتها را خيانت كنند، و دروغ را حلال دانند، و ربا خورند، و رشوه گيرند، و بناهاى عالى سازند، و دين را به دنيا فروشند، و كارها را به سفيهان فرمايند، و به مشورت زنان عمل نمايند5، و قطع رحم كنند، و از پى خواهشهاى نفس روند، و خون مردم را سهل شمارند، و حلم و بردبارى را از ضعف و ناتوانى دانند، و ظلم كردن را فخر خود شمارند، و اميران ايشان فاجر و بدكردار باشند، و وزيران امرا ظالم باشند، و رؤساى ايشان خائن باشند، و قاريان قرآن فاسقان باشند، و گواهى ناحق در ميان ايشان فاش باشد، و زنا و بهتان و گناه و طغيان را علانيه6 به جا آورند، و مصحفها7 را زيور كنند، و مسجدها را به طلا زينت دهند، و مناره‏هاى بلند سازند، و بدان را گرامى دارند، و صفهاى ايشان پر باشد اما رأيهايشان مختلف باشد، و پيمانها را شكنند، و زنان با شوهرها شريك شوند در تجارت براى حرص دنيا، و صداى فاسقان بلند باشد و سخن ايشان را شنوند، و بزرگ هر قومى پست‏ترين ايشان باشد، و از فاجران تقيه كنند از ترس ضرر ايشان، و دروغگو را تصديق نمايند، و خائنان را امير گردانند، و كنيزان خواننده و سازها براى خود نگاه دارند8، و گذشته‏ها را لعنت كنند، و زنان بر زين سوار شوند9

پى‏نوشتها:‌


1-   دجال: در لغت به معنى: بسيار دروغگو، كذاب، دروغباف، فريب‏دهنده و تلبيس‏كننده آمده است. در روايات دينى به هر مدعى دروغين خدايى، پيامبرى يا امامت گفته مى‏شود. نيز به مشهورترين آنان اطلاق مى‏شود كه مايه گمراهى بسيارى خواهد شد. در توصيف او نكات اغراق‏آميزى به ويژه در روايات عامه (اهل سنت) آمده كه يا حاكى از ساختگى بودن روايات و اسرائيلى بودن آنهاست يا به معانى ديگرى غير از معانى ظاهر بايد حمل شوند. اما وجود شخصى كه مردم را گمراه كند و مدعى مقامات و كرامات بسيارى باشد، از علامات قبل از ظهور امام زمان (عج) است.
2-   دعوا: ادعا.
3-   اعور: يكچشم.
4-   نزال / نزال بن سبره: از اصحاب امير مؤمنان على (ع) و از راويان حديث آن حضرت.
5-   مشروت با زنان: در اسلام تأكيد بسيارى بر مشورت و شوراشده اشت. اما از سوى ديگر تأكيد بر آن است كه مشاوره، شخصى مؤمن، خردمند و به دور از ترس و حتى الامكان از فارغ از هواى نفس باشد تا مشورت درست دهد. بنابراين رواياتى كه حاكى از نكوهش مشورت با زنان‏اند - به فرض صحت - نه زنان مؤمن و آگاه به مسائل اجتماعى و امور تخصصى مربوط به موضوع مشورت، كه زنانى را شامل مى‏شوند كه جز در خانه ماندن، از جامعه و مسائل اجتماع بيخبر بودن، خوردن و خفتن و مهمانى رفتن، آرايش و تجمل و زينت و تفاخر و خوشگذرانى و خلاصه دنياطلبى و زرق و برق‏گرايى كارى ندارند. طبيعى است كه چنين زنانى از شوهر خويش جز رفاه‏طلبى، دورى از مبارزه، جهاد و تلاش براى برقرارى حقيقت و عدالت انتظار ندارند و وى را جز به عافيت‏گرايى ترغيب نمى‏كنند. مشورت با زنانى اين چنين مانند مشورت با مردانى احساسگرا و تعقل‏گريز است كه در شرع منع شده است. از ديگر سو با ملاحظه تاريخ مى‏بينيم كه زنانى مؤمن و شجاع، همواره مشرق و پشتيبان همسران و پدران و برادران خويش در راه گسترش حقيقت و فضيلت و محو بيداد و رذيلت بوده‏اند آنها را يارى كرده‏اند، به ميدان مبارزه فرستاده‏اند و خود نيز در صورت لزوم پا به صحنه دانش و جامعه و جنگ و جهاد گذاشته‏اند، افتخار آفريده‏اند و گاه سرنوشت ملتهايى را تغيير داده‏اند.
6-   علانيه: آشكارا.
7-   مصحف: قرآن.
8-   مقصود گرايش آنان به تجملگرايى و عيش و عشرت است.
9-   سوار شدن زنان بر زين: اين امر كه در برخى از روايات نكوهش شده است يا ناظر بر اين است كه زنان به قصد خودنمايى و جلب توجه بيگانگان (تبرج) بر است يا هر مركب ديگر سوار شوند، يا اين‏كه زنانى مانند عايشه به قصد فتنه‏انگيزى وارد ميدان جنگ شوند، يا ناظر به گونه‏اى اشرافيت و تجملگرايى و خوشگذرانى است. وگرنه سوار شدن بر اسب يا هر موجود يا وسيله سوارى از نيازهاى حمل و نقل انسانهاست. نيز اگر قرار باشد زنان مسلمان فنون دفاع و رزم و گريز را بدانند - كه دفاع بر زنان نيز واجب است - بايد از اسب سوارى و هدايت ديگر وسائط نقليه آگاهى داشته باشند. همچنين ورزش و تمرين با اسب يا هر وسيله نقلى داراى زين از آنجا كه نياز هر زن و مرد مسلمان است اشكالى ندارد. تاريخ صدر اسلام نيز نشان مى‏دهد كه سوار شدن زنان بر اسب و ديگر حيوانات سوارى ونيز آگاهى زنان از اين فنون امرى غير معقول و خلاف شرع شمرده نمى‏شده است. براى نمونه، پس از شكست عايشه در جنگ جمل حضرت على (ع) به بيست زن فرمان داد كه لباس مردانى مسلح و محافظ بپوشند، با عايشه همراه شوند و او را به مدينه برسانند. اين نشان مى‏دهد كه در زمان آن حضرت زنانى آشنا با فنون رزم و سوارى و دفاع و محافظت و نگهبانى تربيت شده بودند كه اين امكان را براى آن حضرت پديد آورده است كه بيست تن را از ميان آنان برگزيند، و اين زنان و دختران يا همسر نداشته‏اند يا چنين امكانى را داشته‏اند كه در صورت لزوم به لشكر اسلام كمك كنند.
زنان به مردان شبيه باشند، و مردان در زى1 زنان درآيند، و گواهان گواه نشده گواهى دهند، و گواهى به قرض دهند، و علوم غير علم دين را ياد گيرند، و كار دنيا را بر آخرت ترجيح دهند، و پوست ميش را بر دلهاى مانند گرگ كشند، و دلهاى ايشان از مردار گنديده‏تر باشد و از صبر2 تلختر باشد. و در اين هنگام قيامت بسيار نزديك باشد. پس برخاست اصبغ بن نباته3، و گفت: يا اميرالمؤمنين دجال كيست؟ فرمود: صايد بن الصيد4 است. و شقى آن كسى است كه او را تصديق نمايد. سعادتمند كسى است كه تكذيب او كند.
از شهرى خروج كند كه آن را اصبهان5 گويند از دهى كه مشهور به يهوديه6 باشد.
چشم راستش كور باشد و چشم چپش در پيشانى او باشد و مانند ستاره صبح درخشد، و ميان چشمش مانند پاره خونى7 باشد. و در ميان دو چشمش نوشته باشد: كافر به خطى كه همه كس تواند خواند. بر روى درياها رود و در پيش رويش كوهى از دود باشد، و در پس پشتش كوهى باشد كه مردم گمان كنند كه خوردنى است. و در سالى خروج كند كه قحط عظيم در ميان مردم باشد. و بر خر سفيدى سوار باشد كه هر گامش يك ميل8 باشد. و زمين از زير پايش پيچيده شود. به هر آبى كه بگذرد آن آب فرو رود. و به آواز بلند فرياد كند كه همه كس شنوند كه: دوستان من! به نزد آييد.
منم آن خداوندى كه شما را خلق كرده‏ام و اعضاى شما را درست كرده‏ام و تقدير امور شما كرده‏ام و شما را به آنها راه نموده‏ام. منم پروردگار بزرگوار شما.
و دروغ مى‏گويد. آن دشمن خداست. او يكچشم است، و طعام مى‏خورد، و جسم است، و راه مى‏رود. و خداوند شما از اين صفات منزه است. و اكثر متابعان او در آن زمان فرزندان زنا و صاحبان كلاههاى سبز خواهند بود.
خدا او را در شام خواهد كشت بر گردنگاهى9 كه آن را عقبه افيق10 مى‏گويند، بعد از سه ساعت از روز جمعه، بر دست آن كسى كه عيسى در عقب او نماز خواهد كرد11. بعد از آن بليه عظيم خواهد بود.

پى‏نوشتها:‌


1-   زى: شكل و وضع - هيئت - هيئت پوشش.
2-   صبر: صبر زرد - ماده‏اى كه از گياهى به همين نام به دست مى‏آورند. بسيار تلخ و تهوع‏آور است.
3-   اصبغ بن نباته: اصبغ بن نباته التميمى الحنظلى از اصحاب خاص امير مؤمنان على (ع).
4-   صايد بن الصيد: شايد اين نام دجال باشد، شايد هم صفتى براى او به معنى: صيدكننده پسر صيدشونده.
5-   اصبهان: اصفهان.
6-   يهوديه: در قديم اصفهان دو شهر بوده است: يكى شهر اصفهان (يا: سپاهان)، و ديگرى شهرى در فاصله حدود 3 كيلومترى آن به نام جهودستان يا يهوديه.
7-   الف و ب: خوانى.
8-   ميل: واحد طول تقريبا معادل 2 كيلومتر.
9-  گردنگاه: گردنه - راهى بر بلندى كوه.
10-  عقبه افيق: گردنه افيق.
11-   يعنى مهدى موعود (ع).