انسان كامل و معرفت امام و امامت

سيد على طباطبائى

- ۹ -


مطلب دوم : ((والمبراء عن العيوب )) امام از عيوب مبرا است مطلقا چه عيوب ظاهرى و چه عيوب باطنى چه عيوب بدنى و چه عيوب اخلاقى هر چه كه براى انسان عيب محسوب مى شود امام از آن مبرا است ، به جهت اين كه اگر عيب يا نقصى داشته باشد نمى تواند امام و الگو و مقتداى كل بوده باشد. امام حجت خدا بر مردم است اگر عيب و نقصى داشته باد حجتش بر ديگران تمام نيست . اقتضاى حجت بودن اين است كه حجتش بر همه تمام بوده باشد و احدى از او برتر نباشد كه بر او حجت داشته باشد و از طرفى هم عيب و نقص ‍ منشاء تنفر ديگران است چون عيب منشاء تنفر است . انسان فطرتا به طرف عيب نمى رود امام كه قبله كل است آن هم قبله كل فى الكل ، ممكن نيست عوامل تنفر در او بوده باشد فرض ندارد. با قبله بودن و مقتدا بودن او سازگارى ندارد او كه قبله و قدوه همه است و همه دور او طائفند اگر عيب و نقص داشته باشد همه از او متنفر مى شوند، منزجر مى شوند، متفرق مى شوند در حال يكه بايد به او جذب شوند و دور او طواف كنند. پس بنابراين ممكن نيست عيب و نقص ‍ در امام باشد و از طرفى از آن جا كه تمام شؤ ون زندگى امام ، معصوم است و حجت براى ديگران است اين با عيوب منافات دارد او تمام شؤ ونش معصوم است و معصوم بودن با عيب داشتن جمع نمى شود اين دو با هم منافات دارد. اگر در جاى خود و در موطن خودش ثابت شد كه امام بايد معصوم باشد، غير معصوم نمى تواند امام بوده باشد، عصمت با عيب منافات دارد امام مطلقا از عيوب مبراست ، چه عيوب بدنى يا عيوب اخلاقى و علمى : عيوب بدنى بر اثر عدم اعتدال مزاج است مزاج كه معتدل نباشد بدن معيوب مى شود به هر اندازه اعتدال مزاج كمتر، سلامت انسان هم كمتر. ولى انسان كامل ، امام معصوم مزاجش اعدل امزجه است يعنى مزاجش ‍ اعتدال تام دارد. اين اعتدال تام مزاج امام با عيب جمع نمى شود. و اما عيوب اخلاقى و كمبودهاى علمى بر اثر كامل نبودن انسان است . انسانى كه در انسانيت كامل نباشد از نظر اخلاقى مشكل دارد از نظر علمى مشكل دارد، كمبود دارد. در حالى كه امام آن انسان كامل و مكملى است كه صاحب نفس مكتفى است يعنى خودكفا است نياز به معلم ندارد نياز به تعليم ندارد. او علم لدنى دارد و قدرت لدنى دارد و بركت لدنى دارد و همه اينها من عندالله است . مكتفى و بى نياز از غير خداست بنابراين او هم كامل است و هم مكمل . كامل بودن با عيب داشتن با هم منافات دارد اگر او كامل است معيوب نمى تواند باشد. بنابراين امام از جهت ظاهر و بدن سالم ترين و معتدل ترين و زيباترين فرد زمان خويش مى باشد. البته در مورد زيبايى ممكن است كسى بگويد يك امر نسبى است ، ممكن است كسى براى كسى زيبا و براى كس ديگر زيبا نباشد اما قبيح المنظر نبودن يك امر ثابتى است و اين زيبايى به طورى است كه امام در هر عصر و زمانى هر كس او را ببيند مى گويد او جميل المنظر است . زيبايى ظاهرى امام از حيث بدن ، از حيث چهره طورى است كه هر كس او را ببيند، دل مى دهد، چهره امام چشم پركن است . يعنى گاهى انسان منظره اى را مى بيند، كسى را مى بيند ولى خيلى توجهش ‍ را جلب نمى كند، گاهى مى بيند توجهش را جلب كرده و با تمام وجود نظاره مى كند، اينجا مى گويند چشم پركن يعنى انسان با تمام چشمش او را نگاه مى كند.
امام زيباترين فرد زمان خويش است كه احدى در اين سلامت ، بر او برترى ندارد، امام معتدل ترين افراد جامعه است . بلكه ممكن است امامى بدنش يك مقدار فربه و چاق باشد مثل امام باقر (عليه السلام ) يا يك مقدار لاغر اندام باشد مثل امام صادق (عليه السلام ) ولى طورى نيست كه در جامعه يك چاقى و لاغرى مفرط باشد. خلاصه ديدن امام ، قد و قامت او، صداى او چشم او، گوش او، كمال او هر چه هست معصوم است و حجت است . احدى در اين سلامت بر او برترى ندارد چه در حواس ظاهرى و چه در حواس باطنى لذا امام بليغ ‌ترين و گوياترين افراد زمان خويش است ، چه اين كه سميع ترين و بصيرترين افراد زمان خود است . اين گونه نيست كه امام نياز به عينك يا سمعك داشته باشد، آن كه چشمش نياز به عينك دارد، گوشش نياز به سمعك دارد آن كه زبانش نياز به سخنگو دارد آن كه دستش نياز به كاتب دارد امام نيست . امام مبراى از عيب است . فراموشى و نسيان و ترس و افراط و تفريط و دلهره و پشيمانى و نمى دانم چه كنم و حواسم نبود و حالا صبر كنيد تا ببينم ، حريم قدس امام از اين گونه موارد مبرا و منزه است .
بيان ديگر در همين مطلب : انسان كامل و امام معصوم خليفه و جانشين كسى است كه حقيقت لا يشغله سمع عن سمع است و لا يمنعه فعل عن فعل است و لا يلهيه قول عن قول است و لا يغطلطه سوال عن سوال و لا يحجبه شى ء عن شى ء(62) است . انسان كمال خليفه يك چنين حقيقتى است لذا انسان كامل كه مظهر اتم حق تعالى است در حريم قدسى او غفلت ، نسيان ، سهو، خطا، عدم التفات ، ندانستن ، نفهميدن ، نشنيدن ، نديدن ، حالت انتظار و فكر كردن و مانند اينها اصلا راه ندارد. همه اين تفصيلات زير سر اين يك كلمه است ، هر چه كه عيب است امام از آن مبرا است مطلقا، البته اين حرف قابل تفصيل و بسط است ولى به همين مقدار كه در شرح اين فقره يعنى : ((امام المبراء عن العيوب )) بيان شد كافى است .
مطلب سوم : ((المخصوص بالعلم )) علم مخصوص اوست ، او معدن علم است ، سرچشمه علم است ، حقيقت علم است ، هر كسى اگر علمى دارد از او دارد.
بحثى پيرامون علم امام (عليه السلام )
بر اساس ادله نقليه و براهين عقليه علم امام (عليه السلام ) به اعيان خارجى و حوادث و وقايع امور زندگى دو قسم است :
قسم اول : امام (عليه السلام ) كه جانشين پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و صاحب ولايت كليه مى باشد به حقايق جهان هستى اعم از مجرد و مادى و در هر شرايطى كه باشد واقف است به اذن الله تعالى علم او همه چيز را در بر مى گيرد و اين كه گفته شد در هر شرايطى ، در امور مادى ، زمان و مكان نقش دارد و در امور مجرد، زمان و مكان نقش ندارد امام به همه اينها واقف است . اين كه اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود: ايها الناس سلونى قبل اءن تفقدونى فلاءنا بطرق السماء اءعلم منى بطرق الاءرض (63) سماء، يعنى عالم مجردات . فرمود هر چه از من خواستيد بپرسيد اگر از آسمانها بپرسيد من عالم ترم از زمين . زمين يعنى ماديان ، اين فرمايش امام به اين معنا نيست كه علم من در ماديات كمتر و محدود است ، چون علم به ماديات ، علم محدود است نسبت به مجردات كه علمش وسيع است ، اصلا ماديات در مقابل مجردات اندكند. مقيد و محدودند. فرمود: فلاءنا بطرق السماء اءعلم منى بطرق الاءرض چون انسان عاقل به امور مجردات آگاه تر است و مجردات اقتضاى آن را دارد، نه اين كه به عالم برگردد، به معلوم بر مى گردد، پس امام به اذن الله به اين امور واقف است اين مدعاى ما است ، ما ادعا داريم كه امام معصوم ، حجت خدا، انسان كامل به حقايق جهان هستى اعم از مجرد و مادى ، در هر شرايطى كه باشد آگاه و واقف و عالم است .
اما اثبات اين مدعا هم از راه نقل ، هم از راه عقل قابل اثبات است ، از راه نقل روايات متواتره اى است كه در جوامع حديثى شيعه ضبط شده است به موجب اين روايات كه به حد و حصر نمى آيد، امام (عليه السلام ) از راه موهبت الهى نه از راه اكتساب ، به همه چيز واقف و از همه چيز آگاه است و هر چه بخواهد به اذن خداى متعال مى داند. همين مضمون را در كتاب شريف كافى كتاب الحجة مرحوم كلينى بابى منعقد فرمود تحت عنوان : اءن الائمة عليهم السلام اذا شاؤ وا اءن يعلموا علموا(64) سه روايت در اين باب نقل شده كه روايت اول و دوم اصل آنها يكى است منتهى طريق روايت فرق مى كند.
روايت اول : على بن محمد و غيره عن سهل بن زياد عن ايوب بن نوح عن صفوان بن يحيى عن ابن مسلكان عن بدر بن الوليد عن ابى الربيع الشامى عن ابى عبدالله (عليه السلام ) قال : ان الامام اذا شاء اءن يعلم علم (علم ) امام هر چيزى را خواست بداند مى داند. روايت دوم هم همين مضمون است منتهى راويان آن فرق مى كنند. ابو على الاشعرى عن محمد بن عبدالجبار عن صفوان عن ابن مسكان عن بدر بن الوليد عن ابى الربيع الشامى . نكته رجالى : در روايت قبل ((عن سهل بن زياد)) دارد چون در رجال نسبت به ايشان فرمايشاتى دارند بعضى روايات ايشان را قبول ندارند اگر چه محققين فرموده اند: الاءمر فى السهل سهل ولى روايت دوم از طريقه ديگر است كه جبران مى شود: عن ابى عبدالله (عليه السلام ) قال : ان الامام اذا شاء اءن يعلم اءعلم .
روايت سوم : محمد بن يحيى عن عمران بن موسى عن موسى بن جعفر، عن عمرو بن سعيد المدائنى ، عن ابن عبيدة المدائنى عن ابى عبدالله (عليه السلام ) قال : اذا اءراد الاءمام اءن يعلم شيئا اءعلمه الله ذلك . وقتى امام اراده نمايد چيزى را بداند. خدا او را آگاه مى كند. يعنى به اذن الله آگاه مى شود اين سه روايت مربوط به بحث فعلى است كه امام به اءدنى توجه هر چيزى را كه بخواهد بداند به اذن خدا مى داند.
اما از راه عقل : براهينى است كه به موجب آنها امام (عليه السلام ) به حسب مقام نورانيت خود كامل ترين انسان عصر خود و مظهر تام اسماء و صفات الهى و بالفعل به همه چيز عالم و به هر واقعه آشنا است . و به حسب وجود عنصرى خود به هر سو توجه كند براى او حقايق روشن مى شود. امام مظهر تام اسماء و صفات الهى است رب مطلق بى مظاهر نمى شود. رب مطلق مظهر دارد، اسماء بدون مظهر نمى شوند اگر انسان كامل مظهر اسم شريف الله است كه الله مستجمع جميع صفات است يكى از آن اسماء كه امام ائمه هفت گانه اسماء است العليم است ، انسان كامل مظهر تام العليم است . ((العليم )) ديگر چيزى باقى نمى گذارد. امام مظهر تام اين اسم است .
انسانهاى كامل يعنى ائمه عليهم السلام حامل عرشند، جانشان عرش است ، سرشان وعاء معارف الهى است ، حامل علمند، جان عرشى امام وعاء حقايق قرآن است او انسانى است كه حامل عرش ‍ الهى است و علم الهى عرش اوست . عرش يعنى آن خزانه علم ، اگر عرش الهى علم اوست و امام حامل عرش اوست . عرش يعنى آن خزانه علم ، اگر عرش الهى علم اوست و امام حامل عرش است يعنى حامل علم است . و انسان كامل حامل عرش الهى است . امام معصوم عقل محض و علم محض است كمال محض است . به اقتضاى مظهر اتم بودن اسماء و صفات كمالى . قلب انسان كامل مشرق حقايق الهى است قلب انسان كامل كه واسطه فيض است آن مشرقى است كه حقايق از آن مشرق طلوع مى كند. اگر چه در رساله درر اين نكته را آورده ايم كه ((در عالم هر چه هست مشرق است )). مغربى نداريم . ولى اينجا امام ، انسان كامل مشرق حقايق الهى است ، هر چه از حقايق و علوم الهى بخواهد طلوع كند شروقش از مشرق قلب انسان كامل است . قلب انسان كامل مشرق است . نور علم و معارف از اين مشرق ، شروق و طلوع دارد. انسان كامل ثمره شجره معرفت و يقين است . اگر ما معرفت و يقين را يك درخت فرض ‍ كنيم ، انسان كامل و امام ثمره اين درخت است . ائمه معصومين عليهم السلام انسانهاى كامل ، كسانى هستند كه از كثرت اعتدال مزاجى و شرافت بافت تار و پود بدن عنصريشان و از شدت و صلابت قوت و قدرت روحانيتشان كه تعلق به چنان مزاج گرفته است اينها مصداق (و آتيناه الحكم صبيا)(65) هستند. علوم شان اختصاص به زمان امامت ندارد. اين طور نيست كه وقتى امام شدند به اين وصف مظهريت العليم متصف شوند. اينها (و آتيناه الحكم صبيا) هستند، حقيقت اينها چنين حقيقتى است علوم اينها چنين علومى است ، علوم كسبى نيست تا زبان ياد بگيرند و نويسا شوند و خوانا شوند.

اگر بودى كمال اندر نويسايى و خوانايى   چرا كه قبله كل نانويسا بود و ناخوانا
علم غير از سواد نوشتن و خواند است .
نكته : بحثى است كه آيا واقعا پيغمبر خواندن و نوشتن بلد نبود كه با اين اصول نمى سازد. در مورد امى بودن به معناى بى سواد بودن قراينى وجود دارد كه حضرت خواندن و نوشتن را بلد بود مثلا در جريان صلح حديبيه و يا در آخرين روزهاى عمر شريف شان وقتى اوضاع سياسى را نا مساعد ديدند فرمودند قلم و كاغذ بياوريد بنويسم منافقين در بيت بودند و نگذاشتند و از همان زمان سقيفه را آماده مى كردند. به پيغمبر اكرم نسبت هذيان دادند و بزرگترين جسارت را به پيغمبر اكرم روا داشتند در حالى كه او حجت خدا بود از اين جريان معلوم مى شود اين كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود بياوريد بنويسم ، هم نويسا بود و هم خوانا، منتهى اقتضاءاتى در بين بوده كه حضرت نمى نوشتند و نمى خواندن . خلاصه اين را در بحث علم بايد در نظر داشت كه انسان كامل سرمشق است درباره علم انسان كامل ، درباره احوال امام ، درباره جان سفراى الهى و نمايندگان حق بحث كردن خيلى تامل و تثبت مى خواهد درباره علم امام حرف زدن خيلى تامل مى خواهد، خيلى تثبت مى خواهد. اين گونه نيست كه انسان بخواهد، ديگران را با او قياس كند اين تتمه آن دليلى عقلى . پس هم از راه نقل و روايات متواتره و هم از راه براهين عقلى ثابت شد كه امام حجت الله ، صاحب ولايت كليه به حقايق جهان هستى اعم از مجرد و مادر در هر شرايطى كه باشد آگاه و واقف و عالم است به اذن الله .
مطالب مهم پيرامون اين موضوع آن است كه : اين گونه از علوم موهبتى به موجب ادله عقلى و نقلى كه آن را اثبات مى كند قابل هيچ گونه تخلف و تغييرپذير نيست ، و سر مويى به خطا نمى رود و به اصطلاح ، عالم است به آن چه در لوح محفوظ ثبت شده است و آگاه است از آن چه قضاى حتمى خداوند به آن تعلق گرفته يعنى علوم موهبتى انسان كامل ، آگاهى به لوح محفوظ نظام هستى است . لوح محفوظ كه تغيير در او راه ندارد، علم الهى به جهل تبديل نمى شود، متن واقع است و از قضاياى حتمى الوقوع است اين علم هيچ گونه تغييرى در او نيست تا گفته شود به گونه اى ديگر تحقق پيدا كند اصلا و ابدا. و لازمه اين مطلب آن است كه هيچ گونه تكليف به متعلق اين گونه علم كه حتمى الوقوع است تعلق نمى گيرد و همچنين قصد و طلبى از انسان به او ارتباط پيدا نمى كند، زيرا تكليف همواره از راه امكان بر فعل تعلق مى گيرد و از راه اين كه فعل و ترك هر دو در اختيار مكلفند فعل و ترك خواسته مى شود اگر حتمى الوقوع است در قالب اختيار كسى نيست ، لذا تكليف آور نيست ، براى امام تكليف درست نمى كند و ارتباط با تكليف خواسته شده از او ندارد، علم تشريعى است كه در قالب تكليف است در حالى كه اين علم موهبتى و لدنى امام ، تكوينى است و فوق تكليف است امام (عليه السلام ) در زندگى عادى خود مكلف به اين علم نيست . هضم اين قسم از علم امام تامل و تثبت مى خواهد، اين علم اكتسابى معمولى ما نيست ، علم موهبتى است با متن واقع سر و كار دارد. آن چه كه مربوط به زمان حال و گذشته و آينده است به همه چيز واقف است يعنى امام به لوح محفوظ نظام هستى مطلع است و اين اطلاع ربطى به عالم تشريع و تكليف و اختيار ندارد.
قسم دوم از علم امام (عليه السلام ) همانند ساير افراد بشر اعمالى كه در مسير زندگى انجام مى دهد در مجراى اختيار و بر اساس علم عادى قرار دارد. البته به لحاظ بشره بودن و ظاهر بودن و زندگى در دنيا داشتن مانند همه مردم زمستان و تابستان دارد و در معرض گرما و سرما است . اختيار به غذا خوردن و خوابيدن و آشاميدن دارد. اين زندگى معمولى كه همه دارند و تكليف هم روى اين زندگى آمده امام نيز در مجراى اختيار و براساس علم عادى زندگى مى نمايد. امام (عليه السلام ) هم همانند ديگران خير و شر و نفع و ضرر كارها را از روى علم عادى تشخيص داده و آنچه شايسته اقدام مى بيند اراده كرده و در انجام آن به تلاش و كوشش مى پردازد در جايى كه علل و عوامل و اوضاع و احوال خارجى موافق باشد به هدف اصابت مى كند و در جايى كه اسباب و شرايط مساعدت نكند از پيش ‍ نمى رود موفق نمى شود. در زمانى جنگ بدر است علل و عوامل خارجى همه آماده و مستعد است آن چنان پيروزى عائد مى شود و زمانى ديگر جنگ احد است و آن گونه مى شود. گاهى جنگ جمل است و فتح بصره علل و عوامل مهيا است منجر به پيروزى آن چنانى مى شود و گاهى جنگ صفين است آن گرفتارى ها را دارد، امام در جنگ رفتن و در صلح كردن و در مسايل زندگى مردم از علم امامت خويش استفاده نمى كند اگر بنا بود از آن علم استفاده كند ما نمى بايست جنگ احد و جنگ صفين داشته باشيم ، نمى بايست كربلا داشته باشيم و نمى بايست امام به شهادت برسد. خير و شر و نفع و ضرر كارها را از روى علم عادى تشخيص مى دهد. جنگ كردن ، رفتن ، آمدن ، جمع آورى لشكر، تبليغ و تلاش ، سخنرانى كردن و بسيج كردن نيروها از شهرها، همه و همه از روى علم عادى است حال گاهى همه عوامل آماده است منجر به فتح بصره مى شود و گاهى همه مقدمات انجام مى شود ولى به صفين مى انجامد همه اينها روى علم عادى امام و تشخيص ظاهرى است و البته تشخيصى هم نيست كه كسى نقطه ضعف بگيرد و بگويد اينجا مثلا امام درست انجام نداد اين كه مى گوييم در زندگى مثل ديگران است نه اين كه گاهى اشتباه بكند گاهى اشتباه نكند، گاهى بگويد اشتباه شد ببخشيد، خير، در حريم امام اين چيزها راه ندارد در هر امرى امام تصميم خود را مى گيرد در جريان جنگ صفين فرمود: حالا كه حكميت را بر من تحميل كرديد تشخيص من اين است كه اين جناب يعنى مالك اشتر از طرف ما برود گفتند: نه ، امام چه كند؟ آيا شمشير روى آنها بكشد؟ مصلحت اقتضا نمى كند. حضرت فرمود: شما مى گوييد چه كسى برود؟ گفتند: ابو موسى اشعرى برود. فرمود: او به درد اين كار نمى خورد، اصرار كردند كه او بايد برود. بعدا كه متوجه اشتباه خود شدند به امام گفتند تو هم بيا بگو اشتباه كردم امام مى فرمايد من كه اشتباه نمى كنم ، من گناه نكردم كه توبه بكنم در جريان خوارج اين گونه نيست كه امام بگويد نفهميدم اشتباه كردم ، شرايط زمان بر من اقتضاء كرد، خير اين گونه نيست اين جزء آن بصيرت هاى امام است كه حتى در تصميم گيريها خطا نمى كند علم عادى است امام بناست قضاوت كند امام در تصميم گيريها براساس ‍ بينه ظاهرى قضاوت مى كند آن چه كه تكليف است او همان را انجام مى دهد. در شرايطى كه حكومت وقت آمده از امام معصوم بيعت مى خواهد مى گويد من بيعت نمى كنم . فشار مى آورند مى خواهند او را از بين ببرند تصميم مى گيرد كه در مدينه نماند از مدينه بيرون مى آيد، اين بر اساس علم عادى و تصميم گيريهاى همه كس فهم مردم است . بهترين تصميم را مى گيرد كه بايد از مدينه خارج شود.
مردم كوفه وجود مبارك سالار شهيدان (عليه السلام ) را دعوت كرده اند نامه ها نوشته اند گفته اند به كوفه بياييد كه اينجا مركز حكومت پدر شما بوده و ما هم شيعه ايم ، خواهان شماييم و شما را مى پذيريم آيا امام نمى داند چه خبر است ؟ با علم لدنى كه همه چيز را خبر دارد و همه چيز را مى داند ولى به حسب ظاهر قضيه مى گويد باشد سفير هم مى فرستد.(66)
آن علم لدنى امام سر جاى خودش محفوظ است و امام به لوح محفوظ واقف است ولى ظاهر زندگى امام اقتضاء مى كند آن طور عمل كند.
اين علم عادى امام و آن علم لدنى امام . اينها با هم خلط نشود تا كسى شبهه وارد كند كه حال كه امام مى داند و مى رود پس اقدام به خودكشى نموده است و اين خلط در جامعه موجب خيلى از لغزش ها شده است . خيلى از افراد كه در مسائل معارف الهى كار نكرده اند لغزش ها داشته اند، هر يك از ائمه عليهم السلام اين گونه اند. آن علم لدنى آنها با علم عادى و زندگى عادى آنها فرق دارد. بنابراين اين كه امام (عليه السلام ) به اذن خدا به جزئيات همه حوادث حال و گذشته و آينده واقف است تاثير در اين گونه اعمال اختيارى وى ندارد اين اعمال اختيارى او امرى است ، در قالب تشريع و تكليف و آن علم او به همه جزئيات ، امر ديگرى است . امام (عليه السلام ) مانند ساير افراد انسانى بنده خدا و به تكاليف و مقررات دينى مكلف و موظف مى باشد و طبق سرپرستى و پيشوايى كه از جانب خدا دارد به موازين عادى انسانى بايد آنها را انجام بدهد و آخرين تلاش و كوشش را در احياى كلمه حق و سر پا نگهداشتن دين و آيين هم مى نمايد. او هم مكلف به همين تكليف است . بر او هم نماز واجب است ، حج واجب است ، روزه واجب است ، همه اين تكاليف براى امام هم هست . در تشريعيات ، امام هم احدى از بندگان خداست . بله ممكن است او تكليف بيشترى داشته باشد كه ديگران نداشته باشند نظير وجوب نماز شب و... ولى آن علم ، كارى به اين جهت ندارد.
آرى براى تثبيت امامت ، اگر لازم شد به عنوان ((كرامت از آن علم لدنى استفاده مى كند. اين مطلب را نبايد از آن غافل ماند كه گاهى اقتضاء مى كند براى تثبيت امامت ، كرامت نشان دهد چون اصطلاحا معجزه را براى پيغمبر گويند، كرامت را براى امام . اگر چه گاهى هم براى امام معجزه مى گويند از لحاظ لغوى درست است ولى اصطلاحا معجزه براى تثبيت رسالت رسول و نبوت نبى است و كرامت براى تثبيت ولايت ولى و امام . گاهى اقتضاء مى كند كه از آن علم استفاده كند براى تثبيت امامتش نه براى زندگى عادى اش . و اين هم بسيار زياد بوده ، مثلا در يكى از مسافرتهايى كه وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) با ديگران داشته اند وقت استراحت بود شتر پيغمبر اكرم گم شد وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) عده اى را فرستادند كه برويد شتر را پيدا كنيد اينها رفتند و خيلى هم خسته شدند و شتر را پيدا نكردند در بين راه كه برمى گشتند يكى از اينها در ذهن خود آورد كه اين شخص كه مى گويد من پيغمبر خدايم از عرش الهى خبر مى آورم چطور نمى داند شترش كجاست ؟ اين چه جور پيغمبر است ؟ در ذهنش بود ولى به زبان نياورد بعد آمدند خدمت پيغمبر و عرض ‍ كردند پيدا نكرديم . حضرت فرمودند: از اين مسير با اين مشخصات مى رويد فلان تپه ، فلان جا جزء جزء مشخصات را فرمود كه طناب و افسار شتر به ريشه درختى گير كرده اين شتر نتوانسته آن طرف تر برود آن جا مانده . برويد و او را بياوريد و آن شبهه كه در ذهنت آمد من اگر بخواهم مى توانم ، ولى من مى خواهم با شما زندگى كنم . بعد رفتند و با همان مشخصات پيدا كردند. پس بنابراين براى تثبيت امامت و ولايت و آن مقامى كه دارند اگر لازم باشد از آن علم استفاده مى كنند ولى علم عادى آنها نيست .
سيرى در روايات مربوط به علم امام
مرحوم كلينى در كتاب شريف كافى ابواب گوناگونى درباره علم امام در كتاب الحجة مطرح فرموده اند كه به بعضى از آنها اشاره مى شود.
اول : امام (عليه السلام ) خزانه دار و گنجينه دار علم خداست باب يازدهم كتاب الحجة تحت عنوان اءن الائمة عليهم السلام ولاة امر الله و خزنة علمه .(67) ائمه عليهم السلام واليان امر الهى و گنجينه و خزانه دار علم الهى اند در اين باب كه شش روايت نقل مى كند روايت اول اين است كه : محمد بن يحيى العطار عن احمد بن ابى زاهر عن الحسن بن موسى عن على بن احسان عن عبدالرحمن بن كثير قال سمعت ابا عبدالله (عليه السلام ) يقول : نحن ولاة امر الله و خزنة علم الله و عيبة وحى الله . وجود مبارك امام صادق (عليه السلام ) در اين روايت مى فرمايد: ما يعنى ائمه ، ولى امر الهى بر مردم و گنجينه هاى علم الهى و خزانه دار علم الهى هستيم ، علم الهى را خزانه اى است و امام معصوم آن خزانه دار علم الهى است كه هر كس از هر جا علمى نصيب او شد اين علم از اين خزانه است . عنوان علم طرح است كه موهبت الهى است حالا يا به كسب يا به هبه . آنچه كه علم صدق مى كند در عالم امكان به هر كس ‍ بخواهد افاضه بشود مخزن علم امام معصوم است .
و عيبة وحى الله (العيبة ) موضع سر انسان را گويند، تعبير مى كنند به صندوق . صندوق را محل سر مى داند چون نوعا اسناد مهمى كه جنبه سرى براى افراد دارد اين را در صندوقى مى گذارند كه در دسترس همه نباشد. فرمود و عيبة وحى الله ، ما آن صندوق سر وحى الهى هستيم ، اين وحى اعم از وحى تشريعى كه براى وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و وحى انبائى كه براى ديگر از ائمه معصومين است فرمود: ما صندوق هاى اسرار وحى الهى هستيم و وحى انبائى بر آنها نازل مى شود درباره وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده اند كه آن مقدار وحى انبائى كه بر وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل مى شد اصلا قابل مقايسه با وحى تشريعى نيست ، چون وحى انبائى خيلى زيادتر بود درباره ديگر ائمه وحى انبايى براى آنها نازل مى شده است . درباره وجود مطهر حضرت صديقه عليها السلام كه مرحوم كلينى يك باب در كافى نقل كرد كه وحى بر حضرت نازل مى شد. براى ائمه ديگر هم همين طور، تعبير اين نيست كه ما محل نزول وحى هستيم تعبير اين است : و عيبة وحى الله ، چون وحى الهى اسرار نظام است ، اسرار اين حقيقت است ما صندوق هاى وحى اسرار الهى هستيم .
روايت دوم : عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد عن على بن اسباط عن ابيه اسباط عن سورة بن كليب قال لى لبو جعفر (عليه السلام ) و الله انا لخزان الله فى مائه و ارضه لا على ذهب و لا على فضة الا على علمه در اين روايت وجود مبارك امام باقر (عليه السلام ) سوگند ياد مى كند كه به خدا قسم ما ائمه معصومين خزانه دار الهى در آسمان و زمين هستيم . منتهى خزانه دارى ما طلا و نقره نيست ، ما خزانه دار علم الهى هستيم . اينجا امام در اين روايت سوگند ياد مى كند كه ائمه معصومين خزانه دار و گنجينه علم الهى اند. اين علم در اين باب مربوط به علم قسم اول است نه علم قسم دوم يعنى همان علمى كه هبه الهى است همان كه لوح محفوظ الهى است و اينها از آن لوح محفوظ مى گيرند همان علمى كه هيچ گونه تكليفى متوجه آن نيست فوق تكليف است ، فوق تشريع است ، اين باب مربوط به همان علم قسمت اول است .