و در حـديـث احـمـد بـن
عبيدالله خاقان ناصبى كه از جانب خلفا والى اوقاف و صدقات در بـلده
طـيـبـه قم بوده است ، مذكور است كه گفت : به خدا سوگند در هنگام وفات
حسين بن عـلى عـليـه السلام حالتى بر خليفه و ديگران عارض شد كه من
گمان نمى كردم كه در وفات هيچ كس چنين امرى تواند شد و اين واقعه چنان
بود كه روزى براى پدرم كه وزير خليفه بود خبر آوردند كه ابن الرضا عليه
السلام رنجور و مريض شده پدرم به سرعت تمام نزد خليفه رفت و از بيمارى
آن حضرت خليفه را با خبر كرد، خليفه پنج نفر را از معتمدين و نزديكان
خود را با او همراه كرد كه يكى از آنها نحرير خادم بود كه از محرمان و
نـزديـكـان خـاص بـه خـليـفـه بـود، خـليـفه امر كرد كه پيوسته ملازم
خانه آن حضرت بـاشـند و از حال آن حضرت اطلاع داشته باشند و چند نفر
طبيب را ملزم كرد كه هر صبح و شـب بـه حـضـور آن جـناب رفته و از احوال
او با خبر باشند، بعد از دو روز براى پدرم خـبـر آوردنـد كـه مـريـضـى
آن حضرت شديد شده و ضعف برايشان مستولى شده است پس بامداد سوار شد و
نزد آن حضرت رفت و اطبا را امر كرد كه از خدمت آن حضرت دور نشوند و
قـاضـى القضاه را طلبيد و گفت : ده نفر از علماى مشهور را حاضر گردان
كه پيوسته در حـضـور آن حضرت باشند آنها پيوسته ملازم خانه آن حضرت
بودند تا آن كه بعد از گذشتن چند روز از ماه ربيع الاول در سال 260 آن
حضرت وفات كرد.
چـون خبر وفات آن حضرت در شهر سامره منتشر شد قيامتى برپا گرديد و از
تمام مردم صـداى نـاله و شـيـون بـلند گرديد خليفه در جستجوى فرزند آن
حضرت امام زمان عليه السـلام بـرآمد و جمعى را فرستاد كه خانه آن حضرت
را تحت نظر داشته باشند و تمام حـجـره هـا را جستجو كنند و سپس مهر
نمايند تا شايد آن حضرت را پيدا كنند و زنان قابله را فرستاد كه كنيزان
آن حضرت را تفحص كنند كه مبادا حامله باشند. پس يكى از آن زنان گفت كه
يكى از كنيزان ايشان احتمالا حامله است .
خـليـفـه نحرير خادم را بر او گماشت كه از احوال او مطلع باشد تا درستى
و يا كذب آن سـخـن ظـاهـر شـود. بـعـد از آن در تـهـيه جنازه آن
برگزيده خالق جمع شدند و پدرم با سـايـر وزراء و نـويـسـنـدگـان و
اتباع خليفه و بنى هاشم و علويان به تجهيز آن جناب حـاضـر شـدنـد، در
آن روز شـهر سامره مانند صحراى قيامت بود از كثرت ناله و شيون و گـريـه
مـردم ، چـون از غسل و كفن آن جناب فراغت يافتند خليفه ابو عيسى را
فرستاد كه بر آن جناب نماز كند چون جنازه شريف را براى نماز بر زمين
گذاشتند ابو عيسى نزديك آمـد و كـفـن را از روى مـبـارك آن حضرت كنار
زد و براى رفع اتهام خليفه جماعت حاضر را نـزديـك طـلبـيد و گفت بياييد
و نگاه كنيد كه اين حسن بن على فرزند زاده امام رضا عليه السـلام اسـت
كـه در رختخواب خود به مرگ طبيعى از دنيا رفته است و كسى آسيبى به او
نـرسـانـده اسـت و در مـدت مـريـضـى او اطـبـا و قـضـات و مـعـتـمـديـن
و عـدول ، حـاضـر بـوده انـد و از حال او اطلاع يافته اند و بر اين مطب
شهادت مى دهند. پس پـيـش ايـسـتـاده و بـر آن حـضـرت نـمـاز خـوانـد و
بـعـد از نـمـاز آن حـضـرت را كنار پدر بزرگوارش دفن كردند و بعد از آن
خليفه به جستجوى فرزند آن حضرت پرداخت زيرا شـنـيـده بـود كـه فـرزنـد
آن جـنـاب بـر عـالم مـسـتـولى خـواهـد شـد و اهـل بـاطـل را از بـين
خواهد برد، اما هر چه تفحص و جستجو كردند خبرى از آن حضرت (امام زمـان
عـليـه السـلام ) نـيـافـتـنـد و آن كـنـيـز را كـه احـتـمـال مـى
دادنـد حـامله باشد تا دو سال تفحص حال او را مى نمودند ولى اثرى از
حاملگى در او پيدا نشد.
روز نهم :
ايـن روز، روز عـيـد بزرگ و روز عيد بقر
است و از براى آن شرح مفصلى است كه در جاى خـودش ذكر شده است . و
روايتى نقل شده كه : هر كه در اين روز چيزى انفاق كند گناهانش
آمـرزيـده شـود و گـفـتـه انـد كـه : مـسـتـحـب اسـت در ايـن روز
اطـعام برادران مؤ من و خشنود گردانيدن آنها و توسعه دادن در نفقه و
پوشيدن لباسهاى نو و شكر و عبادت حق تعالى ، و ايـن روز، روز، بـرطرف
شدن غمها است و روز بسيار شريفى است و چون روز هشتم ماه وفـات امـام
حـسـن عـسـكـرى عـليـه السـلام بـوده ايـن روز، روز اول امامت حضرت
صاحب الزمان ارواح العالمين فداه بوده و سبب مزيد شرافتش مى باشد.
روز دوازدهم (ماه ربيع
الاول )
در ايـن روز بـه قـول شـيـخ كـلينى و مسعودى و مشهور بين عامه
ولادت با سعادت حضرت رسـول صـلى الله عـليـه و آله اسـت و مـسـتـحـب
اسـت در آن خـوانـدن دو ركـعت نماز در ركعت اول بـعـد از حمد سه مرتبه
سوره جحد (قل يا ايها الكافرون ) و در ركعت دوم سه مرتبه توحيد و
همچنين در اين روز آن حضرت به مدينه وارد شده اند.
روز چهاردهم :
در سـال 64 يـزيـد بـن مـعـاويـه بـه دركـات جـحـيـم شـتـافـت و
در اخـبـار الدول اسـت كـه : (يـزيـد بـه
مـرض ذات الجنب در حوران از دنيا رفت و جنازه اش را به دمـشـق آوردند و
در باب صغير او را دفن كردند و جاى قبرش اينك مزبله مى باشد و و سن او
سـى و هـفـت سـال بـود و خـلافـت او سـه سـال و نـه مـاه طـول كـشـيـد).
و شـرح كـفـر و زنـدقـه و الحاد يزيد و اشعار كفرآميز او و لعنت كردن
ابـوالفـرج بـن الجـوزى بـه او در مـنـبـر بـغـداد، در كـتـب مـشـهـور
اسـت و جـمـعـى از اهـل سـنت معتقد به كفر او هستند و احمد بن حنبل و
جماعت بسيارى لعن او را تجويز نموده اند بلكه ابن الجوزى در اين باب
كتابى به نام (الرد على المتعصب العنيد
المانع عن لعن يزيد) نوشته است .
روز شانزدهم :
در كتاب كامل شيخ بهائى است كه اهل بيت امام حسين عليه السلام
در اين روز وارد شام شده اند.
شب هفدهم :
شب ولادت حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله و شب بسيار
مباركى است و سيد بن طاووس نقل كرده كه معراج آن حضرت در مثل چنين شبى
بوده است .
روز هفدهم (ربيع الاول )
ايـن روز بـنـابـر مشهور بين علماى اماميه روز ولادت با سعادت
حضرت خاتم الانبياء محمد بـن عـبـد الله صلى الله عليه و آله است و
معروف آن است كه ولادت با سعادت آن حضرت در خـانـه خـودش و در وقـت
طـلوع فـجـر روز جـمـعـه عـام الفيل ، در ايام سلطنت انوشيروان در مكه
معظمه واقع شده است . و روايت شده كه در صبح ولادت آن جناب هر بتى كه
بر روى زمين بود به رو افتاده بود و ايوان كسرى بلرزيد و چـهـارده
كنگره از آن سقوط كرد. و آب درياچه ساوه خشكيد و در وادى سماوه آب جارى
شد و آتـشـكـده فـارس خـامـوش شـد در صـورتـى كـه هـزار سـال بود كه
خاموش نشده بود و در آن شب نورى از طرف حجاز ظاهر شد و منتشر گرديد تـا
بـه مـشـرق عـالم رسـيـد و در آن صـبـح تخت هر پادشاهى از پادشاهان
دنيا سرنگون (واژگـون ) شـده بـود و در آن روز هـيـچ سلطانى نتوانست
سخن بگويد و تمام آن ها گنگ شـده بـودنـد و علم كاهنان و سحر ساحران
باطل شد و ميان هر كاهن و همزاد او كه براى او خبر مى آورد، جدايى
افتاد و ابليس در آن وقت صيحه زد و ناله نمود و شيطانك هاى خود را
جـمـع كـرد آنـهـا گـفتند: اى آقاى ما چه شما را فزع و ناراحتى آورده
است ؟ گفت : واى بر شـمـا، بـه يـقـين حادثه عجيبى در زمين پديد آمده
است كه از زمان رفع (بالا رفتن ) عيسى تـاكـنون پديد نيامده بود، برويد
و بگرديد و ببينيد چه حادثه اى رخ داده است و براى مـن خـبـر آن را
بـيـاوريـد، آنـهـا رفتند و برگشتند و گفتند: خبرى نيافتيم . ابليس گفت
: اسـتـعـلام ايـن امـر كـار خـود من است ، پس فرو رفت در دنيا و
جولانى كرد تا به حرم مكه رسـيـد، ديـد كـه اطـراف حـرم را مـلائكـه
احـاطـه كـرده انـد، خـواسـت داخـل حـرم شـود كـه بـر او صـيـحـه
زدنـد، بـرگـشـت و از طـرف كـوه حـرا داخـل شـد جـبـرئيـل او را
صـيـحـه زد كـه بـرگـرد - لعـنـت خـدا بـر تـو بـاد - گـفـت : اى
جـبـرئيـل ، از تـو سـوالى دارم بـگو كه امشب چه اتفاقى افتاده است ؟
فرمود: ولادت محمد صلى الله عليه و آله واقع شده ، گفت ، از براى من در
او نصيبى هست ؟ فرمود: نه ، گفت : در امت او بهره اى درام ؟ فرمود: بلى
گفت ، راضى شدم . و همچنين روايت شده كه چون آن حـضـرت متولد شد بتهايى
كه در كعبه گذاشته بودند همه به رو پايين افتادند و چون شـب شـد
نـدايـى از آسـمـان بـلنـد گـرديـد كـه :جـاء
الحـق و زهـق البـاطـل ان البـاطـل كـان زهـوقا.و آن شب سراسر
دنيا روشن شد و هر سنگ و كلوخى و درختى كه بود، خنديد و هر چه كه در
آسمان و زمين بود خدا را تسبيح كرد و شيطان فرار كـرد و مـى گفت :
بهترين امتها و بهترين خلايق و گرامى ترين بندگان و سرور عالميان
مـحـمـد صـلى الله عـليـه و آله اسـت . و هـمـچـنـيـن در ايـن روز
شـريـف در سـال 83 (هـشـتـاد و سه ) ولادت امام جعفر صادق عليه السلام
واقع شده است و باعث مزيد فضل و شرافت اين روز گرديده است . والده
ماجده آن حضرت جناب ام فروه دختر قاسم بن مـحـمـد بـن ابـى بكر است و
آن بانو از پرهيزگاران و نيكوكاران بوده و قاسم از فقهاء سـبـعـه
(هـفـت گـانـه ) مدينه و از معتمدان و از افراد نزديك به حضرت امام زين
العابدين عـليـه السـلام و سبط يزد گرد پادشاه عجم است و با جناب على
بن الحسين عليه السلام پـسـر خـاله اسـت .(92)
و بـالجـمـله ، ايـن روز (هـفـدهـم ربـيـع الاول ) روز بـسـيـار
شـريـفـى اسـت و از بـراى آن چـنـد عمل است .
1 - غسل
2 - روزه و بـراى آن فـضـيلت بسيار است و روايت شده كه هر كه اين روز
را روزه بگيرد خـدا ثـواب روزه يك سال را براى او بنويسد و اين روز يكى
از آن چهار روزى است كه در تمام سال به فضيلت روزه ممتاز است .
3 - زيارت حضرت رسول صلى الله عليه و آله از نزديك يا دور
4 - زيـارت امـيرالمؤ منين عليه السلام به همان زيارتى كه حضرت صادق
عليه السلام انجام داده ، و تعليم محمد بن مسلم فرموده است .
5 - در وقـتـى كـه روز بـالا بـيايد دو ركعت نماز كند در هر ركعت بعد
از حمد ده مرتبه انا انـزلنـاه و ده مـرتـبـه تـوحـيـد بـخواند و بعد
از سلام در مصلاى خود بنشيند و اين دعا را بخواند: اللهم انت حى لا
تموت ...
6 - آن كه مسلمانان ، اين روز را تعظيم نمايند و تصدق و خيرات نموده و
مؤ منين را مسرور كـنـنـد و بـه زيـارت مـشـاهـد مـشـرفـه رونـد و
سـيـد بـن طـاووس در اقـبـال شـرحـى از لزوم تـعـظـيـم ايـن روز ذكـر
نموده و فرموده كه من گروهى از نصارى (مـسـيـحـيـان ) و جـمـعـى از
مـسلمين را يافتم كه تعظيم فراوانى از روز ولادت عيسى (عليه السـلام )
مـى نـمـايـنـد و تـعـجـب كـردم كـه چـگـونـه مـسلمانان قانع شدند كه
روز ولادت پيامبرشان كه اعظم از همه پيامبران است به اين مرتبه از
تعظيم و گراميداشت باشد كه كمتر از تعظيم مسيحيان است ميلاد عيسى عليه
السلام را.
روز بيست و دوم :
در ايـن روز در سـال 4 (چـهـارم ) غـزوه بنى النضير واقع شد و
سوره مباركه (حشره ) در بيان اين غزوه است .
روز بيست و ششم :
در ايـن روز در سـال 41 جـناب امام حسن عليه السلام با معاويه
مصالحه (قرار داد صلح ) فرمود كه به نحوى كه در جاى خودش بيان شده است
.
روز آخر ماه :
در ايـن روز در سـال 3 (سـوم ) ولادت با سعادت حضرت امام حسين
عليه السلام واقع شده اسـت بـنـابـر آنـچـه مـختار شيخ مفيد در كتاب
مقنعه و شيخ طوسى در كتاب تهذيب و شيخ شـهـيـد در كـتـاب مقنعه و شيخ
طوسى در كتاب تهذيب و شيخ شهيد در كتاب دروس و شيخ بـهـائى در كـتـاب
تـوضـيـح المـقاصد است ولكن مشهور سوم شعبان است و بنابر آن كه ولادت
در ايـن روز بـاشـد روايـت كـافى از حضرت صادق عليه السلام كه : ما بين
حسن و حسين عليه السلام طهرى فاصله شده است ، درست مى شود (و فاصله
زمانى ) بين ميلاد آن دو بزرگوار، شش ماه و ده روز است . و الله العالم
.
باب دهم : در اعمال ماه ربيع الثانى
باب دهم در ماه ربيع الثانى است :
روز اول :
در ايـن روز بـخـوانـد دعـايـى را كـه سـيـد بـن طـاووس نقل
فرموده : اللهم انت اله كل شى ... .
روز دهم :
در اين روز و به قولى در روز هشتم سال 232 (دوست و سى و دو)
ولادت امام حسن عسكرى عـليـه السـلام واقـع شـده نـام والده آن جـنـاب
را (حـديـث )
و بـعـضـى (سـليـل )
گـفـتـه اند و آن معظمه در نهايت عفت و صلاح و ورع و تقوى و از عارفات
صـالحات و مفزع
(93) شيعه بوده است . علامه مجلسى رحمه الله در زاد
المعاد فرموده و شـيـخ مـفـيـد نـيـز گـفـتـه اسـت كـه : در روز دهـم
مـاه ربـيـع الثـانـى سـال 232 (دوست و سى و دو) از هجرت نبوى حضرت
امام حسن عسكرى عليه السلام متولد شـده اسـت و ايـن روز، روز شـريف و
بسيار مباركى است و مستحب است به شكرانه اين نعمت عظمى روزه بدارند.
مؤ لف گويد: زيارت آن حضرت و ساير اعمال خير در اين روز با بركت ،
مناسب است .
باب يازدهم : در اعمال ماه جمادى الاولى
باب يازدهم در ماه جمادى الاول است :
روز اول :
در ايـن روز بـخـوانـد دعـايـى را كـه سـيـد بـن طـاووس در
اقبال ذكر كرده : اللهم انت الله ...
روز دهم :
در ايـن روز در سـال 36 (سـى و شـش ) جـنـگ جـمـل واقع شد و زيد
بن صوحان و برادرش شـهـيـد شـدنـد و طـلحـه را مـروان و زبـيـر را ابـن
جـرمـوز بـه قتل رسانيد.
روز سيزدهم :
اول ايام فاطميه است .
روز چهاردهم :
عـلامـه مجلسى رحمه الله در زاد المعاد فرموده :
(كه كلينى به سند صحيح از حضرت صـادق عـليه السلام روايت
كرده است كه : حضرت فاطمه صلوات الله عليها هفتاد و پنج روز بـعـد از
حـضـرت رسـالت صـلى الله عـليـه و آله زنـده بود، پس بنابر مشهور كه
وفـات حـضـرت رسـول صـلى الله عـليـه و آله در بـيـسـت و هـشتم ماه صفر
بوده ، وفات حضرت فاطمه عليه السلام بايد در سيزدهم يا در چهاردهم يا
پانزدهم ماه جمادى الاولى باشد پس زيارت آن حضرت در اين ايام مناسب است
خصوصا در چهاردهم كه ظاهرتر است . و احقر وفات آن بانو را در سوم جمادى
الاخر ذكر مى نمايم . انشاء الله .
روز پانزدهم :
در ايـن روز در سـال 36 (سـى و شـشـم ) فـتـح بـصـره شـد و
نـزول نـصـر، شـد بـراى امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام در جـنـگ
جمل و در همين روز بعينه ولادت باسعادت حضرت على بن الحسين عليه السلام
واقع شده ، والده ماجده آن حضرت ، معظمه ،
شـهـربـانـو بـود، او دختر يزدگرد پادشاه عجم است كه در ايام ولادت آن
حضرت از دنيا رحـلت كـرد و حـضـرت عـلى بـن الحـسـين عليه السلام را
ابن الخيرتين مى گفتند به سبب حـديـثى كه از رسول خدا صلى الله عليه و
آله مروى است كه فرموده است :ان لله فى عـبـاده
خـيرتين فخيرته من العرب قريش و من العجم فارس .و اشاره به آن
جناب كرده ابو الاسود در اين شعر:
و ان غلاما بين كسرى و هاشم |
|
|
لاكرم
من ينطت عليه التمائم
(94) |
باب دوازدهم : در اعمال ماه جمادى الاخره
باب دوازدهم در ماه جمادى الاخره است :
روز اول :
در ايـن روز دعـائى را كـه سيد در اقبال ذكر كرده است بخواند:
اللهم
يا الله انت الدائم القـائم .و سيد روايت كرده كه در هر وقت از
اين ماه كه بخواهد، چهار ركعت نماز به دو سـلام بـجـا آورد و در ركـعت
اول بعد از حمد يك مرتبه آيه الكرسى و 25 (بيست و پنج ) مـرتبه انا
انزلناه و در ركعت دوم حمد و تكاثر و 25 مرتبه توحيد و در ركعت سوم حمد
و جـحد و 25 مرتبه فلق و در ركعت چهارم حمد و نصر و 25 مرتبه سوره ناس
را بخواند و بـعـد از سـلام از ركـعـت چـهـارم هـفـتـاد مرتبه تسبيحات
اربع و هفتاد مرتبه صلوات و سه مرتبه :
(اللهم
اغفر للمومنين و المومنات .
) بگويد پس سر
به سجده گذارد و سه مـرتـبـه بـگـويـد:
يا حى يا
قيوم يا ذالجلال و الاكرام يا الله يا رحمن يا رحيم يا ارحم
الراحـمـيـن پـس حـاجـت خـود را بـخـواهـد پـس هـر كـس ايـن
عـمـل را بـجـا آورد خـدا او را و مـال و اهـل و اولاد و ديـن و
دنـيـاى او را تـا سـال آيـنـده حـفـظ كـند و اگر در آن سال بميرد بر
شهادت بميرد يعنى ثواب شهيدان را داشته باشد.
روز سوم :
در اين روز در سال 11 وفات حضرت فاطمه - صلوات الله عليها -
واقع شده پس بايد در ايـن روز شـيعيان به مراسم تعزيت آن حضرت قيام
نمايند و زيارت آن مظلومه و نفرين بر ظالمان و غاصبان حق او كنند. بدان
كه در روز وفات حضرت زهرا عليهاالسلام اختلاف بسيار است و اظهر نزد
احقر آن است كه زندگى آن مظلومه بعد از پدر بزرگوارش نود و پـنـج روز
بوده و در اين روز وفات كرده است و از براى روايت هفتاد و پنج روز وجهى
مى توان ذكر كرد كه جاى ذكرش اينجا نيست .
لكـن خـوب اسـت عمل شود به هر دو روايت در عزاى آن مظلومه و برگزارى
مصيبت در هر دو تاريخ . به هر حال بعد از پدر بزرگوار خود در دنيا
چندان مكث نكرد و پيوسته نالان و گريان بود به حدى كه او را يكى از
بكاون خمس (پنج نفرى كه زياد گريه كرده اند) شـمـرده انـد و اهـل
مـديـنـه از زيـادى گـريـه و اشـك او شـكـايـت كـردنـد و در ايـن مـدت
قـليـل آنـقـدر اذيـت و درد كـشـيـد كـه خـدا مـى دانـد و اگـر كـسـى
تـاءمـل نـمـايـد در اين سخنان كه اميرالمؤ منين عليه السلام بعد از
دفن او به قبر پيامبر صـلى الله عـليـه و آله خـطـاب كـرده است مى داند
كه صدمات آن مظلومه چقدر بوده است ! زيـرا بـه سـنـدهـاى مـعـتـبـر
وارد شـده كـه چـون اميرالمؤ منين عليه السلام از دفن فاطمه
عليهاالسلام فارغ شد، حزن و اندوه آن حضرت هيجان كرد و آب ديده هاى
مباركش بر روى انـورش جـارى شـد و رو بـه قبر حضرت رسالت گردانيد و بر
آن حضرت سلام كرد از جانب خود و فاطمه ، و بعضى از دردهاى دل خود را
بيان كرد تا آن كه عرض كرد:
امـانـت خـود را بـه خـود برگرداندى و گرويى خود را از من باز گرفتى و
حضرت زهرا عـليـهاالسلام را به حضور خود بردى ، چه بسيار قبيح است
آسمان سبز و زمين گردآلود در نظر من ، يا رسول الله اندوه من بيرون
نخواهد رفت تا آن كه حق تعالى براى من نيز آن خـانـه را كه تو در آن
مقيمى اختيار فرمايد، در دلم جراحتى است چرك آورنده و در سينه ام
انـدوهى است كه انسان را از پا در مى آورد چقدر زود جدايى افتاد بين ما
و به سوى خدا شـكـايـت مـى كـنـم حـال خـود را
و
سـتـبـئك ابـنـتـك بـتـظـافـر امـتـك عـلى هـضـمـهـا فـاحـفها السـوال
و اسـتـخـبـرهـا الحـال فـكـم مـن غـليـل مـعـتـلج بـصـدرها لم تجد الى
بثه سبيلا و سـتـقـول و يحكم الله و هو خير الحاكمين .يعنى و به
زودى خبر خواهد داد تو را دخترت بـه مـعـاونـت و يـارى كـردن امـتت با
همديگر بر غضب حق من و ظلم كردن در حق او، پس از او احوال را بپرس زيرا
چه بسيار غمها كه در سينه او جمع شده بود كه آن را به كسى نمى تـوانـست
اظهار كند و به زودى همه به تو خواهد گفت و خدا درباره او حكم خواهد
كرد و او بـهـتـريـن حـكـم كـنـنـدگـان است . شيخ طوسى از ابن عباس
روايت كرده است كه چون هنگام وفات حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله
رسيد آنقدر گريست كه آب ديده اش بر محاسن مباركش جارى شد گفتند: يا
رسول الله سبب گريه شما چيست ؟ فرمود: گريه مى كنم براى فرزندان خود و
رفتارى را كه بدان امت من بعد از من نسبت به ايشان روا خواهند داشـت .
گـوئيـا مى بينم فاطمه دختر خود را كه بر او ستم مى كنند بعد از من و
او فرياد مـى زند يا ابتاه يا ابتاه و احدى از امت ، او را يارى نمى
كنند. وقتى فاطمه اين سخنان را شـنيد، گريه كرد حضرت فرمود: گريه مكن
دخترم . فاطمه عليهاالسلام عرض كرد: يا رسـول الله بـراى رفتارى كه
آنان بعد از تو با من خواهند داشت گريه نمى كنم بلكه به خاطر مفارقت و
جدايى از تو مى گريم .
حـضـرت فـرمود: دخترم به تو بشارت مى دهم كه خيلى زود به من ملحق خواهى
شد، و تو اولين فردى از اهل بيت من خواهى بود كه به من ملحق مى شود.
و در كـتـاب روضـه الواعـظـيـن و غـيـره روايـت است كه حضرت فاطمه را
مريضى شديدى عارض شد و تا چهل روز ادامه يافت و آن حضرت وقتى به موت
خود آگاهى يافت ام يمن و اسـمـاء بـنـت عـمـيس را خواست و ايشان را
فرستاد تا حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام را حـاضـر سـازند. وقتى على
عليه السلام حاضر شدند عرض كرد: اى پسر عمو از آسمان خـبـر فـوت مـن به
من رسيد و من در تدارك سفر آخرتم . تو را وصيت مى كنم به چند چيز كـه
در خـاطـر خـود دارم . حـضـرت فـرمـود: اى دخـتـر رسـول خـدا آنچه مى
خواهى وصيت كن . پس بر بالين آن حضرت نشست و هر كه را كه در آن خانه
بود امر به بيرون رفتن كردند پس فرمود: كه اى پسر عمو هرگز مرا دروغگو
و خائن نيافتى و از روزى كه با من زندگى مى كنى مخالف تو نكرده ام .
حضرت فرمود: معاذ الله تو به خدا، داناتر و نيكوكارتر و پرهيزگارتر و
كريم تر و از خدا ترسان تـرى از آن كـه مـن تـو را بـه مـخـالفـت خود
سرزنش نمايم و مفارقت تو براى من بسيار گـران اسـت ولى مـرگ امـرى اسـت
كه چاره اى از آن نيست به خدا سوگند كه بر من مصيبت رسـول خـدا را تازه
نمودى و وفات تو براى من امرى بسيار عظيم است ، پس مى گويم : (انـا لله
و انـا اليـه راجـعـون ) براى مصيبتى كه براى من بسيار دردناك و سوزنده
و غم آور است ، به خدا قسم كه اين مصيبتى است كه تسلى دهنده اى ندارد و
مصيبت بزرگى است كـه هـيـچ چـيـز جـاى آن را نـمـى گيرد، پس مدتى هر دو
گريستند، پس اميرالمؤ منين عليه السـلام سـر فـاطـمـه عـليـهـاالسلام
را ساعتى به دامن گرفت و به سينه خود چسبانيد و فـرمـود: كـه هـر چه مى
خواهى وصيت كن كه آن را اجرا خواهم كرد و امر تو را بر امر خود
تـرجـيـح مـى دهـم . پـس فـاطـمـه عـليـهـاالسـلام گـفـت : اى پـسـر
عـم رسـول خـدا! خـدا تو را پاداش خير دهد، اولين وصيت من آن است كه
بعد از من ، امامه را به عـقـد خـود درآورى زيـرا مـردان را چـاره اى
از زن گـرفـتـن نـيـسـت و او بـراى فـرزندان من مـثـل خـود مـن اسـت .
پـس گـفت : كه براى من تابوتى قرار ده زيرا كه ملائكه را ديدم كه صـورت
تـابوتى را برايم ساختند. حضرت فرمود: آن را براى من وصف نما. كه مطابق
آن را بـراى او درسـت كـرد و آن اوليـن تابوتى بود (با آن خصوصيت ) كه
در روى زمين سـاخـتـنـد. سپس فرمود كه : وصيت مى كنم تو را كه نگذارى
احدى از آنان كه بر من ستم كـردنـد و حـق مـرا گـرفـتند (در تشييع )
جنازه من حاضر شوند زيرا آنان دشمن من و دشمن رسـول خـدا هستند و (همين
طور) نگذارى كه احدى از آنها و اتباعشان بر من نماز بخوانند و مرا در
شب در وقتى كه ديده ها در خواب باشد دفن كن .
و در كشف الغمه و غير روايت كرده اند كه : چون وفات حضرت فاطمه عليه
السلام نزديك شـد بـه اسـمـاء بنت عميس فرمود: آبى بياور كه وضو بگيرم
. پس وضو گرفت و به روايـتـى نـيـكـوتـريـن غـسـلهـا را انـجـام داد و
بـوى خـوش خـواست و خود را خوشبو نمود و لبـاسـهـاى نـو طـلب كـرد و آن
را پـوشـيـد و فـرمـود: اى اسـمـاء جـبـرئيل در وقت وفات از بهشت چهل
درهم كافور آورد و پدرم آن را سه قسمت كرد، قسمتى از آن را بـراى خـود
و قـسـمـتـى را براى من و قسمتى را براى على عليه السلام گذاشت . بـرو
و آن كافور را بياور تا مرا با آن حنوط نمايند، وقتى كه كافور را آورد
و فرمود: آن را نزديك سر من بگذار پس به طرف قبله خوابيد و پارچه اى را
بر روى خود كشيد و فـرمـود: كه اى اسماء مدتى صبر كن و بعد از آن مرا
صدا بزن اگر جواب نگفتم على را طـلب كن و بدان كه من به پدر خود ملحق
شده ام ، اسماء مدتى منتظر شد و بعد آن حضرت را صدا زد ولى صدايى نشنيد
پس گفت : اى دختر مصطفى اى دختر بهترين فرزندان آدم ، اى دخـتر
بهترين كسى كه روى زمين راه رفته است ، اى دختر آن كسى كه در شب معراج
به مـرتـبـه قـاب قـوسـين او ادنى رسيده است و چون باز هم جوابى نشنيد،
پارچه را از روى مـبـاركـش كـنـار زد، ديـد كـه مرغ روحش به رياض جنت
پرواز كرده است ، پس بر روى آن حـضـرت افـتـاد و او را مـى بـوسـيـد و
مـى گـفـت : وقـتـى بـه خـدمـت حـضـرت رسول صلى الله عليه و آله رسيدى
سلام اسماء بنت عميس را به آن حضرت برسان ، در هـمـيـن حـال حـسـنين
عليهماالسلام از در وارد شدند و گفتند: اى اسماء مادر ما در اين وقت به
خـواب رفـتـه اسـت ؟ اسـمـاء گـفـت : مـادر شما نخوابيده است بلكه به
رحمت رب الارباب نـائل گـرديـده اسـت پـس حـضـرت امـام حـسـن عـليه
السلام خود را بر روى مادر انداخته و صـورت انـورش را مـى بـوسـيـد و
مـى گـفـت : اى مـادر بـا مـن سـخـن بـگـو قـبـل از آن كـه روحم از بدن
مفارقت كند و حضرت امام حسين عليه السلام بر پايش افتاد و پاى مادر را
مى بوسيد و مى گفت : اى مادر بزرگوار اين منم فرزندت حسين ، با من حرف
بزن قبل از آن كه دلم شكافته شود و از دنيا بروم . پس اسماء گفت : اى
دو جگر گوشه رسـول خـدا برويد و پدر بزرگوار خود را از وفات مادر خود
با خبر كنيد و حسن و حسين عـليـه السـلام بـيـرون رفـتـه و وقـتى به
نزديكى مسجد رسيدند صدايشان به گريه بـلنـد شـد پـس صـحـابـه بـه
طـرف ايـشـان دويـده و گـفـتـنـد: اى فـرزنـدان رسول خدا سبب گريه شما
چيست ؟ خداوند هرگز شما را گريان نكند مگر جاى جد خود را خالى ديده ايد
كه از اشتياق ملاقات او گريان شده ايد؟ گفتند: مادر ما از دنيا رفته
است ، وقتى حضرت امير عليه السلام اين خبر وحشتناك را شنيد غش كرد و
فرمود: بعد از تو خود را به چه كسى تسلى دهم ، پس اين دو شعر را در
مصيبت آن حضرت ادا فرمود:
لكـل اجـتـمـاع مـن خـليـليـن فـرقـه |
|
|
و كـل
الذى دون الفـراق قليل
|
و ان افـتـقـادى واحـدا بـعـد واحـد(95)
|
|
|
دليـل
عـلى ان لا يـدوم خليل
(96) |
و چـون خبر وفات حضرت فاطمه صلى الله عليه و آله در مدينه منتشر شد
مردان و زنان هـمـه در مـصـيبت آن بانوى گرامى گريان شدند و صداى شيون
از خانه هاى مدينه بلند شد و مرد و زن به سوى خانه آن حضرت دويدند و
زنان بنى هاشم در خانه آن بانوى دو جـهـان جـمـع شدند و از صداى شيون
آنان نزديك بود كه مدينه به لرزه در آيد در حالى كه مى گفتند: اى سيده
و خاتون زنان اى دختر پيامبر آخرالزمان ، و مردم فوج فوج براى تـعـزيـه
بـه حضور اميرالمؤ منين عليه السلام مى آمدند و آن حضرت نشسته بود و
حسنين عـليـهـمـاالسـلام در جـلوى آن حضرت نشسته بودند و مى گريستند ام
كلثوم به نزد قبر رسول خدا آمد و گفت : يا ابتاه يا رسول الله امروز
مصيبت تو بر ما تازه شد و امروز تو از دنـيـا رفـتـى و دختر خود را به
سوى خود بردى ، مردم جمع شده و گريه مى كردند و منتظر بيرون آوردن
جنازه بودند كه ابوذر بيرون آمد و گفت : اى مردم بيرون آوردن جنازه
تـاخـير افتاد پس مردم متفرق شدند و رفتند، وقتى كه پاسى از شب گذشت و
ديده ها به خواب رفت جنازه را بيرون آوردند حضرت اميرالمؤ منين عليه
السلام و حسنين و عمار و مقداد و عقيل و زبير و ابوذر و سلمان و بريده
و گروهى از بنى هاشم از خواص آن حضرت بر حـضـرت فـاطمه نماز خواندند و
در همان شب او را دفن كردند و حضرت امير عليه السلام در اطـراف قبر او
هفت قبر ديگر ساخت كه ندانند قبر آن مظلومه كدامست و به روايتى ديگر
چـهـل قـبـر ديـگـر را پـاشيده تا قبر فاطمه در بين آنان مشتبه و مخفى
باشد و به روايت ديگر قبر آن مظلومه را با زمين هموار كرد كه نشانه اى
از قبر معلوم نباشد و اينها براى آن بـود كه محل دقيق آن قبر منور را
ندانند و بر آن قبر نماز نكنند و به فكر نبش قبر آن حـضرت نيفتند و به
همين سبب در مكان قبر آن مظلومه اختلاف واقع شده و بعضى گفته اند كـه
در بـقـيـع اسـت و بـعـضـى گـفـتـه انـد در بـيـن قـبـر حـضـرت رسـول
(صـلى الله عـليـه وآله ) و مـنـبـر آن حـضـرت اسـت . زيـرا كـه رسـول
(صـلى الله عـليـه وآله ) فرمودند: بين قبر منبر من باغى است از باغهاى
بهشت و مـنـبـر من بر درى است از درهاى بهشت و بعضى گفته اند كه آن
حضرت را در خانه خودش دفـن كـردند و همين صحيح ترين قول است ، چنان كه
روايت صحيح بر آن دلالت دارد. ابن شهر آشوب و غيره روايت كرده اند كه
چون آن حضرت را خواستند در قبر قرار دهند دو دست از ميان قبر پيدا شد
شبيه به دستهاى پيامبر و آن حضرت را گرفت و در قبر قرار داد.
روز بيستم (ماه جمادى
الاخر)
در ايـن روز در سـال پـنـجـم از بـعـثـت و بـه قـولى در سـال
دوم آن ولادت بـا سـعـادت حـضـرت فـاطـمـه عليهاالسلام واقع شده است و
در آن چند عمل است :
1ـ روزه
2ـ خيرات و صدقات به مؤ منين
3ـ زيـارت آن بـانـو، و سـيـد بـن طـاووس در اقـبـال زيـارتـى بـراى آن
حـضـرت نـقـل كـرده كـه در كـتـاب زاد المـعـاد نـيـز مـذكور است . در
كيفيت ولادت چنين بوده كه روزى حـضـرت رسـول صـلى الله عـليـه و آله با
اميرالمؤ منين و حمزه و عباس و عمار و بعضى ديگر در ابطح نشسته بودند
كه ناگاه جبرئيل نـازل شـد به صورت اصلى خود و بالهاى خود را گشود تا
مشرق و مغرب را پر كرد و نـدا كـرد آن حـضرت را و گفت : خداوند على
اعلى تو را سلام مى رساند و امر مى فرمايد كـه : چـهـل شـبـانـه روز از
خـديـجـه دورى كـن . پـس آن حـضـرت چـهـل شـبـانـه روز بـه خـانه خديجه
نرفت و روزها را روزه مى داشت و شبها تا به صبح عبادت مى كرد و عمار را
به سوى خديجه فرستاد و فرمود: به او بگو كه نيامدن من به سـوى تو از بى
رغبتى و عداوت نيست ولى پروردگار من چنين امر كرده است تا تقديرات خـود
را جـارى سـازد و گـمـانـى جـز نيكى در حق خود مبر و به يقين حق تعالى
هر روز چند مرتبه با ملائكه خود به تو مباهات مى كند و بايد كه هر شب
در خانه خود را ببندى و در رختخواب خود بخوابى و من در خانه فاطمه بنت
اسد مى باشم تا مدت وعده الهى پايان پـذيـرد و خـديـجـه هـر روز چـنـد
نـوبـت از دورى آن حـضـرت مـى گـريـسـت و چـون چـهـل روز تـمـام شـد.
جـبرئيل بر آن حضرت نازل شد و گفت : اى محمد خداوند اعلى تو را سـلام
مـى رسـانـد و مـى فـرمـايـد كـه : مـهـيـا شـو بـراى هـديـه و كـرامـت
مـن پـس نـاگاه ميكائيل نازل شد و طبقى آورد كه دستمالى از سندس بهشت
بر روى آن قرار داشت و آن را در جـلوى حـضـرت گـذاشـت و گـفـت :
پروردگار تو را مى فرمايد كه : امشب با اين طعام افطار كن . و حضرت
اميرالمؤ منين عليه السلام گفت كه : هر شب وقتى كه هنگام افطار آن
حـضرت مى شد به من امر مى كرد كه در خانه را باز مى كردم كه هر كس مى
خواهد بيايد و بـا آن حـضـرت افـطـار نـمـايـد ولى در آن شب به من
فرمود كه : بر در خانه بنشين و مگذار كه هيچ كسى داخل شود زيرا اين
طعام بر غير من حرام است پس چون اراده افطار نمود طـبـق را گـشود، در
ميان آن طبق از ميوه هاى بهشت يك خوشه خرما و يك خوشه انگور و جامى از
آب بهشت بود پس از آن ميوه ها تناول فرمود تا سير شد و از آن آب
آشاميد تا سيراب شـد و سـپـس جـبـرئيـل از ابـريـق بـهـشـتـى آب بـر
دسـت مـبـاركـش مـى ريـخـت و مـيـكائيل دستش راشست و اسرافيل دستش را
با دستمال بهشتى پاك كرد و طعام باقى مانده بـا ظـرفـهـا بـه آسـمـان
بـالا رفـت و چـون حـضـرت بـرخـواسـت كـه مشغول نماز شود. جبرئيل گفت
كه در اين وقت براى تو نماز جايز نيست بايد كه الان به مـنـزل خـديـجـه
روى و بـا او هـمـبـسـتـر شـوى كـه حـق تـعـالى مـى خواهد كه در اين شب
از نـسـل تـو ذريـه طـيـبـه اى خـلق نـمـايد. پس آن حضرت به طرف خانه
خديجه حركت كرد. خـديـجـه گـفـت كـه : من با تنهايى انس گرفته بودم چون
شب مى شد درها را مى بستم و پرده ها را مى آويختم و نماز خود را بجا مى
آوردم و در لباس خواب مى خوابيدم و چراغ را خـامـوش مـى كـردم و در
آن شب در ميان خواب بودم كه صداى در خانه را شنيدم ، پرسيدم كه : كيست
كه در مى زند؟ و آن حضرت فرمود كه : منم محمد وقتى كه صداى فرح افزاى
آن حضرت را شنيدم از جا پريدم و در را باز كردم و پيوسته عادت آن حضرت
آن بود كه چون اراده خوابيدن مى نمود آب مى خواست و تجديد وضو مى كرد و
دو ركعت نماز بجا مى آورد و داخـل رخـتـخـواب مـى شـد و در ايـن شـب
هـيـچ يـك از آنـهـا را انـجـام نـداد و تـا داخـل شـد دسـت مـرا گرفت
و به رختخواب برد و بعد از آن من نور فاطمه را در شكم خود يافتم .
شيخ صدوق عليه السلام سوال كردم كه چگونه بود ولادت حضرت فاطمه
عليهاالسلام حـضـرت فـرمود كه : چون خديجه ازدواج با پيامبر صلى الله
عليه و آله را انتخاب كرد زنان مكه به علت عداوتى كه با پيامبر داشتند
از خديجه فاصله گرفتند و به او سلام نـمـى كـردنـد و نـمـى گـذاشتند كه
زنى به حضور او برود. پس خديجه را به اين سبب وحـشـتـى عـظـيـم فـرا
گـرفـت ولى عـمـده غـم و نـاراحـتـى خـديـجـه بـراى حـضـرت رسـول صـلى
الله عـليـه و آله بود كه مبادا از شدت دشمنى كه آنها داشتند آسيبى
متوجه ايشان گردد. چون به حضرت فاطمه عليهاالسلام حامله شد فاطمه در
شكم ، با او سخن مـى گـفـت و مـونـس او بـود و او را آرامـش مـى داد و
خـديـجـه ايـن حـال را از حـضـرت رسـالت پـنـهـان مـى داشـت پـس روزى
حـضـرت داخـل خـانـه شـد و شـنـيد كه خديجه با شخصى صحبت مى كند ولى
كسى را نزد او نديد، فرمود: اى خديجه با كه سخن مى گويى ؟ كه خديجه گفت
: فرزندى كه در شكم من است بـا مـن سـخـن مـى گـويـد و مـونـس مـن اسـت
حـضـرت فـرمـود كـه : ايـنـك جـبـرئيـل مـرا خـبـر مـى دهـد كـه ايـن
فـرزنـد دخـتـر اسـت و نـسـل او طـاهـر، بـا مـيـمـنـت و بـا بـركـت
اسـت و خـداى مـتـعـال بـعـد از سـپـرى شدن وحى ايشان را خليفه خود در
زمين خواهد گردانيد. و پيوسته خديجه (در اين حالت صحبت با فرزندى كه در
شكم داشت ) بود تا آن كه ولادت فاطمه عـليـهـاالسـلام نزديك شد وقتى
درد زائيدن را در خود احساس كرد كسى را به سوى زنان قريش و فرزندان
هاشم فرستاد كه به خانه او بيايند ولى آنان در جواب او گفتند كه :
فرمان ما نبردى و قبول ما نكردى و زن (يتيم ابوطالب ) شدى كه حقير است
و مالى ندارد و ما به اين سبب به خانه تو نمى آييم و كارى برايت انجام
نمى دهيم ، خديجه چون پيام آنـان را شنيد اندوهگين شد و در اين حالت
بود كه ناگهان ديد چهار زن گندم گون بلند بالا نزد او حاضر شدند به
زنان بنى هاشم شبيه بودند، خديجه از ايشان بترسيد پس يكى از ايشان گفت
: اى خديجه مترس كه ما رسولان پروردگاريم به سوى تو و براى كـمـك بـه
تـو آمده ايم . منم ساره زوجه ابراهيم عليه السلام و دوم آسيه زن فرعون
دختر مـزاحم است كه رفيق تو و زن شوهر تو خواهد بود در بهشت و سوم مريم
دختر عمران است و چـهـارم كـلثوم خواهر موسى بن عمران است و حق تعالى
ما را فرستاد، كه در وقت ولادت فـرزنـدت در حـضـور تـو بـاشـيـم و تـو
را بـر ايـن حـال مـعـاونـت كـنـم پـس آن چـهـار زن هـر يـك در يـك
طـرف خـديـجه نشست و حضرت فاطمه عـليـهـاالسـلام پـاك و پـاكـيزه متولد
شد و چون به زمين رسيد نور او ساطع گرديد به حدى كه خانه هاى مكه را
روشن گردانيد و موضعى در مشرق و مغرب زمين نماند مگر آن كه از آن نور
روشن شد و ده نفر از حورالعين به آن خانه آمدند و هر كدام ابريقى و
طشتى از بـهـشـت در دسـت داشتند و ابريقهاى ايشان مملو از آب كوثر بود
پس آن زنى كه در پيش روى خـديـجـه نـشـسـتـه بـود جـنـاب فـاطـمـه را
بـرداشـت و بـه آب كـوثـر غسل داد و دو لباس سفيد بيرون آورد كه از شير
سفيدتر و از مشك و عنبر خوشبوتر بود و فـاطـمه را در يك لباس پيچيده و
جامه ديگر را مقنعه او گردانيد پس او را به سخن در آورد فـاطـمـه گـفـت
:
اشـهـد ان لا اله الا الله و ان ابـى رسول الله
سيد الانبياء و ان بعلى سيد الاوصياء و ولدى ساده الاسباط.(يعنى
شهادت مـى دهـم كـه خـدايـى جـز خـداى يـگـانـه وجـود نـدارد و پـدرم
رسـول خدا صلى الله عليه و آله سيد و برگزيده انبياء است و شوهرم على
سيد اوصياء است و فرزندانم آقا و سرور فرزندان ديگران هستند.)
پـس بـه هـر يـك از آن زنان سلام كرد و هر يك را به نام ايشان خواند پس
آن زنان شادى نـمـوده و حـوريان بهشتى خندان شدند و يكديگر را بشارت
دادند به ولايت آن سيده زنان (عالم ) و در آسمان نور روشنى پيدا شد كه
قبلا چنان نورى را نديده بودند پس آن زنان مـقـدسـه به خديجه خطاب كرده
و گفتند. بگير آن دختر را كه طاهر مطهر است و پاكيزه و بـابـركـت اسـت
. حـق تـعـالى بـركـت داده اسـت او را و نـسـل او را. پـس خـديـجـه آن
حـضرت را شاد و خوشحال گرفت و پستان خود را در دهان او گـذاشـت ، پـس
فـاطـمـه در يـك روز آنـقـدر رشـد مـى كـرد كـه كـودكـان ديـگـر در يـك
سال نمو و رشد مى كنند.
و بدان كه آن مظلومه را نه نام است نزد حق تعالى
1ـ فـاطـمه يعنى بريده از بدى ها يا به معنى آن است كه حق تعالى او را
و شيعيان او را از آتش جهنم بريده است .
2ـ صديقه يعنى معصومه
3ـ مباركه يعنى صاحب بركت در علم و كمالات و معجزات و اولاد كرام و
غيره
4ـ طاهره يعنى پاكيزه از هر رجس (پليدى ) و نقصى .
5ـ زكيه يعنى نمو كننده در كمالات و خيرات .
6ـ راضيه يعنى راضى به قضاى حق تعالى
7ـ مرضيه يعنى پسنديده خدا و دوستان او.
8ـ محدثه يعنى ملك با او سخن گفته .
9ـ زهراء يعنى نورانى به نور ظاهرى و معنوى .
و مـعـلوم بـاد كـه فـضـايـل آن بـانـو زيـادتـر از آن اسـت كـه قـابل
شمارش باشد و من به جهت تبرك به چند سطر اكتفا مى نمايم . مشايخ فن
حديث از طـريق عامه روايت كرده اند كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله
فرمود: فاطمه پاره تن من است هر كه او را شاد گرداند مرا شاد گردانيده
و هر كه او را بيازارد مرا آزرده است فـاطـمـه عزيزترين مردم است در
نزد من و از عايشه روايت است كه گفت : نديده ام احدى را در گـفـتـار و
سـخـن شـبـيـه تـر بـاشـد از فـاطـمـه بـه رسـول خدا صلى الله عليه و
آله ، وقتى فاطمه به نزد آن حضرت مى آمد او را مرحبا مى گـفـت و دستهاى
او را مى بوسيد و در جاى خود مى نشانيد و چون حضرت به خانه فاطمه مـى
رفـت (فاطمه ) بر مى خواست و استقبال آن حضرت مى كرد و مرحبا مى گفت و
دستهاى آن حـضـرت را مـى بـوسـيد و از امام حسن مجتبى عليه السلام
روايت است كه فرمود: در شب جـمـعـه مـادرم در مـحـراب عـبادت خود
ايستاد و مشغول بندگى خداوند گرديد و پيوسته در ركوع و سجود و قيام و
دعا بود تا صبح طلوع كرد، شنيدم كه پيوسته براى مؤ منين و مؤ مـنـات
دعـا مـى كـرد و آنـها را نام مى برد و دعا براى آنها بسيار نمود ولى
براى خود دعا نـكـرد پـس نـكرد پس گفتم : اى مادر چرا براى خود دعا
نكردى چنان كه براى ديگران دعا نـمـودى ؟ فـرمـود: يـا بـنـى الجـار
ثـم الدار اى پـسـر جـان مـن ، اول همسايه را بايد رسيد و سپس خود را.