شرح دفتر دل علامه حسن زاده آملي (جلد دوم )

شارح : صمدي آملى

- ۳۶ -


((حضرت واهب العطايا آن حضرت را مانند يحيى (عليه السلام ) در حال طفوليت حكمت عطا فرمود، و در صغر سن امام انام گردانيد، و بسان عيسى بن مريم (عليه السلام ) در وقت صباوت به مرتبه ارجمند رسانيد. عجب است از اشخاصى كه قائل اند بر اين كه خواجه خضر و الياس از انبياء، و شيطان و دجال از اعداء در قيد حياتند، و انكار دارند وجود ذيجود صاحب الزمان را، و حال آنكه آن حضرت افضل است از انبياء سلف ، و اوست ولد صاحب نبوت مطلقه و ولايت كليه )).
باب دوم ((كمال الدين )) در امر غيبت جناب ادريس است و حديث آن از حضرت امام باقر (عليه السلام ) نقل شده است كه غيبت و ظهور آن حضرت از كارهاى حيرت آور الهى است ، در قرآن ادريس و الياس آمده است كه ادريس نبى و الياس رسول است . و اذكر فى الكتاب ادريس انه كان صديقا نبيا (مريم /58) ((و ان الياس لمن المرسلين )) (صافات /133.)
در روايات عديده آمده كه الياس همان ادريس است و جناب شيخ اكبر نيز فص چهارم فصوصش را ((فص ادريسى )) و بيست و دوم آن را ((فص الياسى )) عنوان كرد كه عنوان اول مناسب با حال او قبل از ظهور است ، و عنوان دومى مناسب با حال او بعد از ظهور است .
شيخ در چند جاى فصوص تصريح كرد كه الياس همان ادريس است و اثبات ظهور شخص واحد در دو صورت مى نمايد كه ظهور ادريس در صورت الياس با بقاء اول به حال خود بدون اينكه نسخ و فسخ لازم آيد. و مراد از دو نشاءه در كلام او نشاءه نبوت و نشاءه رسالت است .
نتيجه سخن اين كه امر ادريس (عليه السلام ) و حضرت بقية الله قائم آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) در عالم انسان كامل كه به فضل الهى صاحب اعدل امزجه است ، و مويد به روح القدس و جامع حقايق و رقايق اسماى حسناى الهى مى باشد، به وفق موازين عقلى و علمى است و استبعاد و استيحاش در اين گونه مسائل نصيب عوام است كه از عالم انسانى بى خبرند خواه به علوم طبيعى و مادر و رسمى دستى داشته باشند و خواه نداشته باشند.
در باب هشتم كمال الدين بعد از نقل تطهير نمودن داود نبى (عليه السلام ) زمين را از جالوت و جنودش فرمود: و انزل الله تبارك و تعالى عليه الزبور، و علمه صنعة الحديد فلينه له ، و امر الجبال و الطيران تسبح معه ، و اعطاه صوتاءلم يسمع بمثله حسنا، و اعطاه قوة فى العبادة ، و اقامة فى بنى اسرائيل نبيا، و هكذا يكون سبيل القائم (عليه السلام ) له علم اذا حان وقت خروجه انتشر ذلك العلم من نفسه و انطقه الله عزوجل فنادا اخرجه يا ولى الله فاقتل اعداء الله ؛ و له سيف مغمد اذا حان وقت خروجه اقتلع ذلك السيف من غمده و انطقه الله عزوجل فناداه السيف اخرجه يا ولى الله فلا يحل لك ان تقعد عن اعداء الله فيخرج (عليه السلام ) و يقتل اعداء الله حيث ثقفهم ، و يقيم حدود الله و يحكم بحكم الله عزوجل .
فصوص الحكم در بست و هفت فص به نام بيست و هفت نفر است كه از آن بيست و پنج نفر مذكور در قرآن حضرت اليسع و ذى الكفل را نياورده است و فصوص بيست هفتگانه آن ، بيست و سه تن باقى انبياى مذكور در قرآن به علاوه شيت و عزير و لقمان و خالد مى باشد و شيخ را در تسميه فصوص به نام هر يك آنان و در ترتيب فصوص غرضى عرفانى در مقامات رفيع انسانى نوعى دراكوار و ادوار است نه ترجمان شخصى خاصى در هر فص ، كه امكان دارد انسانى مثلا عيسوى مشرب يا موسوى مشرب شود هر چند حائز رتبه نبوت تشريعى نمى تواند باشد، چنانكه حضرت بقية الله قائم آل محمد ارواحنا فداه حائز درجه نبوت نيست ولكن واجد اسماى كماليه آن كلمات كامله الهى مى باشد.
 
حسن يوسف دم عيسى يد بيضا دارى   آن چه خوبان همه دارند تو تنها دارى
بقية الله خير لكم ان كنتم مومنين (هود /87) از امام به حق ناطق ، كشاف حقايق جعفر الصادق (عليه السلام ) منقول است كه چون حضرت قائم ظاهر شود پشت بر ديوار خانه كعبه نهد و سيصد و سيزده مرد بر او جمع گردند و اول كلامى كه به آن ناطق گردد اين آيه خواهد بود: بقية الله خير لكم ان كنتم مومنين . (نهج الولاية از يازده رساله فارسى ) (در وجه مشابهت حضرت بقية الله به انبياء عظام به كمال الدين صدوق و ديگر كتب در مورد حضرت قائم مراجعه گردد.)
 
30- حسن باب است و نرجس هست مامش   ميم و حا و ميم و دال است نامش
پدر بزرگوارش امام حسن عسكرى (عليه السلام ) است و مادرش نرجس خاتون كه محدث قمى در منتهى الامال از ابن بابويه و شيخ طوسى بسندهاى معتبر روايت كرده است كه جناب امام هادى (عليه السلام ) اين كنيز را در جسر بغداد خريدارى كرد و بعد از خريد اين كريمه الهى خود را چنين معرفى مى كند كه من مليكه دختر يشوعاى فرزند قيصر پادشاه رومم و مادرم از فرزندان شمعون بن حمون بن الصفا وصى حضرت عيسى (عليه السلام ) است . و سپس از يك امر عجيبى خبر داد و فرمود: ((جدم قيصر خواست مرا به عقد فرزند برادر خود در آورد در هنگامى كه سيزده ساله بودم ، پس جمع كرد در قصر خود از نسل حواريون عيسى و از علماى نصارى و عباد ايشان سيصد نفر و از صاحبان قدر و منزلت هفتصد كس و از امراى لشكر و سرداران عسكر و بزرگان سپاه و سركرده هاى قبايل چهار هزار نفر، و فرمود:
تختى حاضر ساختند كه در ايام پادشاهى خود به انواع جواهر مرصع گردانيده بود و آن تخت را بر روى چهل پايه تعبيه كردند و بتها و چليپاهاى خود را بر بلنديها قرار دادند و پسر برادر خود را در بالاى تخت فرستاد، چون كشيشان انجيلها را بر دست گرفتند كه بخوانند بتها و چليپاها سرنگون همگى افتادند بر زمين و پاهاى تخت خراب شد و تخت بر زمين افتاد و پسر برادر ملك از تخت بزير افتاد و بى هوش شد. در آن حال رنگهاى كشيشان متغير شد و اعضايشان بلرزيد...
مردم متفرق شدند و جدم غمناك به حرم سراى بازگشت و پرده هاى خجالت در آويخت ، چون شب شد به خواب رفتم در خواب ديدم كه حضرت مسيح و شمعون و جمعى از حواريين در قصر جدم جمع شدند و منبرى از نور نصب كردند كه از رفعت بر آسمان سربلندى مى كرد و در همان موضع تعبيه كردم كه جدم تخت را گذاشته بود پس حضرت رسالت پناه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) با وصى و دامادش على ابن ابى طالب (عليه السلام ) و جمعى از امامان و فرزندان بزرگواران ايشان قصر را به قدوم خويش منور ساختند پس حضرت مسيح به قدوم ادب از روى تعظيم و اجلال به استقبال حضرت خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم ) شتافت و دست در گردن مبارك آن جناب در آورد پس حضرت رسالت پناه فرمود كه يا روح الله آمده ايم كه مليكه فرزند وصى تو شمعون را براى اين فرزند سعادتمند خود خواستگارى نماييم و اشاره فرمود به ماه برج امامت و خلافت حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام ) فرزند آن كسى كه تو نامه اش را به من دادى حضرت نظر افكند به سوى حضرت شمعون و فرمود شرف دو جهان به تو روى آورده ، پيوند كن رحم خود را به رحم آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) پس شمعون گفت كه كردم .
پس همگى بر آن منبر بر آمدند حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) خطبه اى انشاء فرمودند و با حضرت مسيح مرا به حسن عسكرى (عليه السلام ) عقد بستند و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) با حواريون گواه شدند... وى بعد از اسارت خود را نرجس معرفى كرد تا او را به عنوان دختر پادشاه روم نشناسند.
در ادامه اين روايات آمده كه نحوه شباهت حضرتش به موسى كليم در نحوه ولادت آن حضرت از نرجس خاتون مى باشد. و در حين ولادت آن حضرت ، به فرمان همايون امام عسكرى (عليه السلام ) سوره ((انا انزلناه فى ليلة القدر)) تلاوت گرديد، و طفل در شكم مادر نيز در تلاوت اين سوره همراهى مى فرمود. و بعد از ولادت به سجده افتاد و انگشتان سبابه را به آسمان بلند كرده و مى فرمود:
اءشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اءن جدى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ان اءبى امير المؤ منين وصى رسول الله و يك يك امامان را شمرد تا به خودش رسيد فرمود: اللهم انجزلى و عدى و اتمم لى امرى و ثبت و طاتى و املا الارض بى قسطا وعدلا. در زمان تولد آن حضرت آيه جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان ذهوقا به طرز خاصى متجلى گشت .
آن كه فرمود: ((ميم و حا و ميم و دال است نامش )) بيان مصراع اول بيت بيست و هفتم است كه فرمود: ((سمى حضرت خير الانام است )). يعنى نام مباركش همنام جناب خاتم انبياء حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است . منتهى در خصائص آن ذكر گرديد كه بردن نام آن حضرت بدين صورت ((جمعى حروف )) حرام است و جايز نيست . و بايد آن حضرت را به القابش همانند: مهدى ، صاحب الامر، صاحب الزمان ، قائم آل محمد، منتظر و... نام برد و در صورت نام بردن اسم اصلى اش بايد به نحو مقطع باشد يعنى (م ح م د) بن الحسن العسكرى ... (به منتهى الامال در بيان اسامى مباركه آن حضرت مراجعه بفرما) كنيه او هم همانند كنيه جناب رسول الله يعنى ابوالقاسم است .
در علم شريف حروف گفته شده است كه اگر اسمى بنحو ((مقطع )) نوشته شود آن را اثرى خاص است چه اينكه اگر بنحو ((مجموع )) كتب گردد اثر ديگرى دارد. لذا در مورد اسم اصلى حضرت صاحب (عليه السلام ) بنحو مجموع در نوشتن و در تلفظ تجويز نشده است بلكه بنحو تقطيع نوشته مى شود. چه عجب اينكه در روايتى آمده است كه بر پيشانى دجال هم بنحو مقطعه ((ك ف ر)) نوشته شده است .
جناب محقق قيصرى در فصل سادس از مقدمات بر فصوص الحكم مى فرمايد كه مومن با فراست كشفيه خويش از صورت و چهره ظاهرى عبد، احوال او را مى فهمد لذا در روايتى حضرت خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: اتقوا فراسة المومن فانه ينظر بنور الله و نيز آن حضرت فرمود: فى الدجال مكتوب على ناصيته كَّ فَّ رَّ و لا يقراءه الا المومن .
غرض آن كه بر پيشانى دجال نيز كفر بنحو مقطعه نوشته شده است كه فقط مومن آن را مى خواند. فتدبر.
 
31- حسن بادا فداى خاك پايش   كه باشد خاك پايش تو تيايش
توتيا سرمه را گويند و از داروهاى چشم مى باشد كه در معالجه بعضى از اورام چشم و براى تقويت باصره بكار مى رود. فتبصّر.
 
32- امام عصر و مير كاروان است   هر آنچه خوانمش برتر از آن است
حضرت مولى را در ابتداى ديوان قصيده اى است به نام ((امير كاروان )) كه مراد از امير جناب حضرت بقية الله است كه كاروان موجودات را به سوى حق تعالى رهبرى مى كند زيرا كه انسان كامل است . فراجع .
مطلع آن اين است كه :
 
صبا گو آن امير كاروان را   مراعاتى كند اين ناتوان را
33- مرا چون نور خورشيد است روشن   كه عالم از وجود اوست گلشن
انسان كامل ربط بين حق و خلق و واسطه فيض الهى است كه همه كلمات وجودى دار وجود از نور او استضائه مى كنند و او مظهر ((الله نور السموات و الارض )) است . در اين مورد مباحث قبلى و نيز رساله نهج الولاية ترا بسنده باشد.
 
34- چو اسماى الهى راست مظهر   كه از ديگر مظاهر هست برتر
اسماى الهى معرف صفات جمالى و جلالى ذات اقدس حق اند و اين اسماء به اعتبار جامعيت بعضى را بر بعضى فضل و مزيت و مرتبت است تا منتهى مى شوند به كلمه مباركه جلاله ((الله )) كه اسم اعظم و كعبه جميع اسما است كه همه در حول او طائف اند، همچنين مظهر اسم اعظم و تجلى اتم آن انسان كامل كعبه همه است و فردى از او شايسته تر نيست و در حقيقت اسم اعظم الهى است ، آن مظهر اتم و كعبه كل و اسم اعظم الهى در زمان غيبت خاتم اولياء قائم آل محمد مهدى موعود حجة بن الحسن العسكرى صلوات الله عليهم اجمعين است و ديگر اوتاد و ابدال كمل و آحاد و افراد غير كمل به فراخور خط و نصيبشان از تحقق به اسماى حسنى و صفات علياى الهيه به آن مركز دائره كمال ، قرب معنوى انسانى دارند. (نهج الولاية .)
 
35- ترا باشد يكى قسطاس اقوم   كه قطب عالم است و اسم اعظم
انسان كامل ميزان و ترازوى راست تراست زيرا كه قطب عالم امكان و اسم اعظم الهى است .
امام زمان در عصر محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) انسان كاملى است كه جز در نبوت تشريعى و ديگر مناصب مستاءثره ختمى ، حائز ميراث خاتم به نحو اتم است و مشتمل بر علوم و احوال و مقامات او بطور اكمل است و با بدن عنصرى در اين نشاءه حضور دارد هر چند احكام نفس كليه الهيه وى بر احكام بدن طبيعى او قاهر و نشاءه عنصرى او مقهور روح مجرد كلى ولوى اوست و از وى به قائم و حجة الله و خليفة الله و قلب عالم امكان و واسطه فيض تعبير مى شود.
 
اين چنين انسان كه نامش مى برم   من ز وصفش تا قيامت قاصرم
چنين كسى در اين زمان سر آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) امام مهدى هادى فاطمى هاشمى ابوالقاسم (م ح م د) نعم الخلف الصالح و در يكدانه امام حسن عسكرى (عليه السلام ) است .
او معلم به همه اسماى حسناى الهى است و اسم اعظم حق است چون كه خليفة الله است و خليفه بايد به صفات مستخلف باشد. لذا به عنوان مظهرى در افراد انسانى از همه ما سوايش اتم و اكمل است و در همه اوصاف كماليه و اسماى بى نهايت حتى در اسماى مستاءثره الهى به يك معنى نيز از همه ماسواى حق تعالى اكمل و اتم است .
در رساله انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه آمده است كه انسان كامل اسم اعظم الهى است يعنى مظهر اتم اسم شريف ((الله )) است كه اعظم اسماء حقيقت الوهيت ، اسم الله است . و اين اسم اعظم اختصاص به انسان كامل مى يابد كه ((من راءنى فقد راءى الله )). فراجع .
 
36- چگونه غايبش خوانى و دورش   نبينى خويشتن را در حضورش
37- تويى غايب كه دورى در بروى   نهادى نام خود را بر سر وى
38- سبل بر ديدگانت گشته چيره   كه خورشيد است در چشم تو تيره
سبل بر وزن اجل به فتح اول و ثانى مرضى باشد از امراض چشم و آن مويى است كه در درون پلك چشم برمى آيد و پرده اى را نيز گويند كه در چشم بهم رسد، كه مانع بينايى مى گردد.
چشم دل ما بر اثر تيره گى هاى نفسانى ، قدرت ديدن آفتاب وجودى انسان كامل و خليفة الله فى العالمين را از دست داده است لذا چون شب پرده آفتاب را غايب مى پنداريم وگرنه او مظهر اتم اسماى الهيه است و غيبت بدان معناى معهود در حضرتش معنى ندارد لذا باب علم انفتاح است ، و راه حضور و مقام عنديت به حضور انور باهر النور آن صاحب نور براى همگان باز است .
مراد از ظهور حضرتش از پس پرده غيبت يعنى چشمان نابيناى ما را بينا مى كنند كه تا آفتاب را بنگرد نه اينكه او در پشت پرده باشد. همانند آنكه جناب محقق ميرداماد در مورد معجزات رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مثلا در شنيدن اصحاب آن حضرت سلام بر حضرت را از ناحيه جمادات و نباتات معنى مى كند كه كرامت و معجزه روى جمادات انجام نگرفته كه آنان گويا شوند چونكه گويا بودند بلكه معجزه بر دلهاى اصحاب مى نمايد و در جانشان تصرف مى كند كه گوش دلشان باز شود و صداهاى آنها را بشنوند.
 
39- مه و خورشيد در اين طاق مينا   چراغ روشن اند و چشم بينا
مينا - بر وزن بينا، آبگينه را گويند، و آبگينه الوان را هم گفته اند كه در مرصع كاريها بكار مى برند. و مراد از طاق مينا كنايه از آسمان است كه طاق نيلوفرى و لاجوردى است .
چون در بيت قبلى سخن از خورشيد به ميان آمد لذا ارباب الكلام يجر الكلام از اين بيت به بعد به خورشيد و ماه اشاره شد كه در كشور وجود آفتاب و ماه جناب رسول الله و امير المؤ منين اند. لذا در بيت
بعدى فرمود: 40- مثالى از نبى و از ولى اند   چو مه از خور، خور از حق منجلى اند
نبى آفتاب و ولى ماه است كه به منزله تفسير سوره شمس است .
نور ماه از خورشيد يعنى نور على از نبى است و نور نبى كه شمس نظام هستى است از حق تعالى است كه ((الله نور السموات و الارض )) است زيرا كه ((الواحد لا يصدر منه الا الواحد)). و مقام جناب خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) همان صادر اول است كه الواحد است به وحدت حقه ظليه ، و اين ((الواحد)) از آن ((الواحد)) مطلق بى قيد و لا بشرط مقسمى صادر شد كه او را وحدت حقه حقيقيه است .
((اول ما خلق الله نورى )).
 
41- نپايد بى مه و خورشيد عالم   بر اين تكوين و تشريعند باهم
در نظام تكوين كه كتاب آفاقى حق متعال است بدون آفتاب و ماه خارجى عالم پا نمى گيرد. چه اينكه در عالم تشريع نيز دين الهى را بى نبى و ولى قوامى نخواهد بود.
 
42- ز پيغمبر بپرسيده است سلمان   ز سر سوره و الشمس قرآن
43- پيمبر گفت من آن شمس دينم   كه نور آسمانها و زمينم
44- قمر باشد على كز شمس نورش   كند كسب از اءهلّه تا بدورش
اءهله جمع هلال است و بدور جمع بدر است كه ماه از هلالش تا بدر از آفتاب كسب نور مى نمايد. ابيات مذكور به منزله تفسير انفسى قرآن كريم و تاءويل آن است كه مقتبس از حديث مى باشد.
در تفسير خلاصه المنهج ذيل تفسير سوره شمس آمده است : ((در تفسير امام حسن عسكرى (عليه السلام ) مذكور است كه ابو بصير عبدالله الحسين (عليه السلام ) روايت كرده كه مراد به آفتاب حضرت رسالت است (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه لمعات نور هدايت او تمام عالم منور ساخت ؛ و به قمر امير المؤ منين (عليه السلام ) است كه كسب نور از آن حضرت نموده و من جميع الوجوه تابع او شده ...))
1- قال : حدثنا عبدالرحمن بن محمد العلوى (قال : حدثنا فرات بن ابراهيم ) معنعنا: عن عكرمة (رضى الله عنه . ر) و سئل عن قول الله : (و الشمس و ضحاها و القمر اذا تلاها و النهار اذا جلاها و الليل اذا يغشاها) (هو. ر) محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) (و القمر اذا تلاها) امير المؤ منين على بن ابى طاب (عليه السلام ) (و النهار اذا جليها) محمد (ص . اء) و هما الحسن و الحسين (عليهما السلام ) (و الليل اذا يغشاها. اء.ر () بنو اءميه . ر.
در روايتى ديگر ذيل آن به اين صورت نقل شده است كه :
(و القمر اذا تلاها) قال : ذلك امير المؤ منين على بن ابى طالب (عليه السلام ) يتلو محمدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) قال : قلت : (و النهار اذا جلاها) قال : ذلك القائم من ال محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) يملا الارض عدلا و قسطا.
در پايان روايت ديگر دارد:
و القمر اذا تلاها يعنى امير المؤ منين على بن ابى طالب (عليه السلام )، (و النهار اذا جلاها) يعنى الائمة اهل البيت يملكون الارض فى آخر الزمان فيملؤ نها عدلا و قسطا المعين لهم كمعين موسى على فرعون و المعين عليهم كمعين فرعون على موسى .
در آخر روايت ديگرى آمده است : ((و القمر اذا تلاها)) قال : ذلك (ب : ذاك ) امير المؤ منين على بن ابى طالب (عليه السلام ) تلا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) و نفصه بالعلم نفثا. (و النهار اذا جلاها) قال : ذلك الامام من ذرية فاطمة (عليها السلام ).
 
45- بر اين معنى بيا تا حجت عصر   خداوندش فزايد قدرت و نصر
احاديثى كه در ذيل سوره شمس در تفسير فرات كوفى كه بعضى نقل شد براى بيان اين بيت نيز به كار آيد همه ائمه معصومين به منزله ماه دور شمس حقيقت محمديه اند كه از او استضائه مى كنند و اينكه خداوندش قدرت و نصر مى افزايد براى آن است كه جان او را وعاه همه حقايق لايتناهى مى نمايد كه به مقام ليلة القدر مى رسد. لذا در بيت بعدى فرمود:
 
46- ز سرى كان بود در ليلة القدر   امام حى بود روشنتر از بدر
آن معنايى كه از روايات مذكور در ذيل سوره شمس مى يابى همين سرى است كه ائمه معصومين و حضرت حجت ليلة القدر الهى اند. و اين ليلة القدر همان بنيه محمديه (صلى الله عليه و آله و سلم ) و انسان كامل است . و انسان كامل در عصر محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) حضرت بقية الله امام قائم (عليه السلام ) است . بحث ليلة القدر در باب هفدهم از بيت پنجاه به بعد آن خواهد آمد. فراجع .
فعلا به همين مقدار كه انسان كامل و ائمه هدى ليلة القدرند و ملائكه تمام اسرار عالم را بر جان آنان تنزل مى دهند و آنان از همه حقايق باخبرند كه ((و علم آدم الاسماء كلها)) و حضرت امام صادق (عليه السلام ) فرمود با دشمنان ما با دو سوره قدر و دخان به مناظره بپردازيد تا بر آنها غالب شويد زيرا ملائكه و روح در ليلة القدر بر چه كسى نازل مى شوند و اين حقيقت كدام جان است كه محل تجلى همه اسرار عالم توسط ملائكه و روح است . و آن انسان كامل و خليفة الله و امام است كه عالم بدون ليلة القدر و وجود انسان كامل راه ندارد. پس ليلة القدر همان امام حى است كه از بدر روشنتر است .
در اين بيت حضرت مولى روحى فداه ناظر است به حديث شريفى كه در كتاب حجت كافى به اسنادش از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده است كه حضرت فرمود:
قال يا معشر الشيعة خاصموا بسورة انا انزلناه تفلجوا، فوالله انها لحجة الله تبارك و تعالى على الخلق بعد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم )، و انها لسيدة دينكم ، و انها لغاية علمنا. يا معشر الشيعة خاصموا بحم و الكتاب المبين انا انزلناه فى ليلة مباركة انا كنا منذرين (دخان ) فانها لولاة الامر خاصة بعد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ).
پس طبق اين حديث و نظائر آن كه بسيار است مى شود اهل تشيع با دشمنان ولايت به منظره برخيزند كه حضرت وعده نصر و پيروزى و غلبه را داده است .
اين دسته از روايات در شاءن ((انا انزلناه )) حاكى اند كه انسان كامل ظرف حقايق كلمات نورى قرآن است و همواره با قرآن است و از هم جدايى ندارند. و قرآن براى بيان اين معنى و سر كافى است كه در بيت بعدى فرمود:
 
47- كه قرآن خود در اين معنى است كافى   چه قرآن از الف گرديد شافى
مراد از الف آن است كه الف از براى ذات اقدس الهى است كه :
 
دل گفت مرا علم لدنى هوس است   تعليمم كن اگر تو را دسترس است
گفتم كه الف گفت دگر گفتم هيچ   در خانه اگر كس است يك حرف بس است
و اين يك حرف همان الف است . شرح آن در باب هفدهم گفته آيد ان شاء الله . قرآن كتاب وصف است كه از الف كه حرف ذات اله است آمده است .
 
48- الف كافى و قرآنست كافى   تعالى الله از اين حسن توافى
الف به عدد دور ابجدى (111) است بدين صورت كه (ا= 1 + ل =30 + ف = 80 =111) و كافى نيز (111) است بدين نحو كه (ك = 20 +ا = 1 + ف = 80 + ى = 10 =111). پس الف يعنى حرف الف كه براى ذات احدى حق تعالى است براى انسان كافى است و عدد الف با عدد كافى نيز مساوى هم اند چه اينكه قرآن (نه لفظ آن ) يعنى حقايق و اسرار موجود در اين كتاب آسمانى الهى براى انسان كافى است . و الف قطب حروف است كه همه كلمات تدوين و تكوين دنباله الف اند لذا الف دنباله دارد زيرا كه قطب است و چه عجب كه عدد (قطب ) نيز (111) است فتدبر. و اين (111) را در شرف شمس شاءنى بسزاست . پس هم الف كافى است و هم قرآن كافى است و چگونه خداى متعال اين دو را توافى و مساوى قرار داد. و سبحان الله كه سور قرآن به عدد حرف الف است ، و عجيب الف دنباله دارد. (رموز كنوز.)
در رساله رموز كنوز مولايم مى بينى كه فرمود:
((جدم - رحمة الله عليه - كه من سمى او هستم ، از ملاى دهى از مازندران سوال كرد كه الف بزرگتر است يا مرز آب بندان ؟
ملاى ده گفت : آقا اين چه سخريه است ، الف كجا و مرز آب بندان كجا؟ مرز آب بندان به درازا از فرسنگ بيش است ، و هر يك از ارتفاع و پهناى آن چند گز، الف را با مرز آب بندان چه قياس ؟
گفت اى بنده خدا الف بزرگتر از مرز آب بندان است چه اين را ساعتى توان در نور ديدن ، و آن را هرگز نتوان به پايانش رسيدن .
حرف الف ، ملفوظى آن (ا ل ف ) است و قواى آن (111) است كه عالى و كافى است ، و با ضم حروف كلمه كه سه است بر آن يكصد و چهارده مى گردد كه (جامع ) است و به عدد سور قرآنى است ، يا عالى ، يا كافى ، يا جامع ، در وصف جفر به جامع دقت و تدبر شود. در دفتر دل ثبت شده است كه :
 
الف كافى و قرآنست كافى   تعالى الله ازين حسن توافى
پس الف كه مربوط به ذات حق است كافى است و مساوى با عدد كافى است و قرآن هم كه در وصف ، كافى است . حالا تعالى الله كه حرف ذات و كتاب وصف با هم توافى نموده اند. فتدبر.
 
49- سر آغاز سخن اندر حروف است   ز اعداد و حروفت ار وقوف است