تا مرد شود و برگردد

تا مرد شود و برگردد من،شما،ماتوی هرخانه،فامیل،محله ،گوشه گوشه ی شهرعزیزی داشتیم که شیطنت های کودکی اش را گوشه صندوقخانه ی خانه ی طاق چشمه ای گذاشت ورفت تا مرد شود و برگردد. مردی که چند ماهه،ره صدساله را رفت،برگشت با آستین خالی،با پاچه ی بدون پا،با ترکش های خمپاره توی جای جای بدن چغرش.مردهای



اخبار نجف آباد

بازداشت والدین شهید

بازداشت والدین شهید

بازداشت والدین شهید مش مرتضی، جوراب هایش را که برای چندمین بار روی حباب یک لامپ سوخته وصله کرده بود، از روی میز کنار آشپرخانه برداشت و لنگ لنگان رفت به سمت کلید وانت کنار قاب عکس پسراش. فاطمه همین جور که سوپ جو به دهان بی دندان مادر می ریخت، گفت: بابا راستی امشب

زمین خدا

زمین خدا

زمین خدا شیخ حسن پا تند کرد. تسبیح فیروزه ای را از جیب قبایش بیرون آورد و صلوات فرستادن را شروع کرد. آنطرفتر نیم ساعتی می شد که شمسعلی روی سکوی دم مسجد نشسته بود و انتظار شیخ را می کشید. سرش را پایین انداخته بود و با پایش سنگ ریزه ها را عقب و

قصاص شتر

قصاص شتر

قصاص شتر حاج غلامحسین  نگاهی به چند گونی نصفه و نیمه گندم و جوی باقیمانده در مغازه اش انداخت و با چرخی که هیکل درشتش را به سختی می کشید، راه افتاد به سمت چهار راه. روبه روی تیمچه که رسید، خواست دوباره به حج محمد گیر بده که خودش پیش دستی کرد. – ها!

رودست به دختر آمریکایی

رودست به دختر آمریکایی

رودست به دختر آمریکایی حدودا ۲۲ ساله که گرمای تیرماه عراق بدجوری اذیتش کرده بود. تی‌شرت یقه‌باز و آستین‌کوتاه با دامنی تَنگ که به زور تا بالای زانوها می‌رسید. بوی ادکلنش هم چیز جدیدی بود بعد از یکی دو هفته تحمل بوی خون، عفونت و عرق. مصاحبه تلویزیونی که تمام شد، همه را بردند به

غیرت «فاطمه گچی»

غیرت «فاطمه گچی»

غیرت «فاطمه گچی» شبها توی تاریکی که زنها از ترس پری و  اجنه و همزاد، دنبالشون تا توی مستراح دالان خونه شون چراغ گِرد سوز می بردند، “فاطامه گَچی” توی همان تاریکی های شبانه، بیل به تَرک موتور ایژش می بست و چادرش را دور کمرش گره می کرد و می رفت واسه آبیاری. بعد