توضیحات
هستی غریب در وطنت أیها الکریم
جنت، بهارِ پیرهنت أیها الکریم
از نور جامه ای به تنت أیها الکریم
ای همدم تو زمزمه های زلال وحی
ای جبرئیل هم سخنت أیها الکریم
تو مطلع کرامتی و لطف و مهر و جود
پروانه های انجمنت أیها الکریم
نشنید آنکه بر تو روا داشت ناسزا
یک ناروا هم از دهنت أیها الکریم
اما تو که غریب نواز مدینه ای
هستی غریب در وطنت أیها الکریم
حتی شهادت تو نداده ست خاتمه
بر روضه های دلشکنت أیها الکریم
مادر نبود تا که ببیند در آن غروب
تشییع شد چگونه تنت أیها الکریم
بیرون کشید با دل غرق به خون حسین
هفتاد تیر از بدنت أیها الکریم
شد روضه خوان کشته ی مظلوم کربلا
تابوت و پیکر و کفنت أیها الکریم
آنجا ولی شراره ی غم پر گدازه بود
یعنی به جای تیر و کمان نعل تازه بود
شاعر: یوسف رحیمی
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.