همان قسمت به تدریج طوری بزرگ شد که در پایان دومینسال اسارت، آویزی در حد یک هندوانۀ کوچک داشتم/ با اصرار مترجم، چارهای جز اطاعت نبود! محیط مردانه بود و میشد شانس بازگشت را با تحمل مقداری خجالت امتحان کرد. رفتم جلو و با نگاهی به اطراف، جلوتر رفتم و بعد از کنار زدن موانع موجود، عضو باد کرده را گذاشتم روی میز!