چند سال مانده به پیروزی انقلاب، قبرستان جدید نجفآباد آماده شد و همه منتظر یک جنازۀ خاص بودند تا با آن، قبرستان را افتتاح کنند. متنفذین و مسئولان، نظرشان روی یک شخصیت روحانی بود ولی کشته شدن یک دانشجوی نجفآبادی ورق را برگرداند.
فرمانداری ، قبل از انقلاب ساختمان خشت و گلی و یک طبقهای در مکان فعلیاش بود و حداکثر پنج کارمند داشت. از در که وارد میشدی، دو اتاق در طرفین برای مسئول سیاسی و مدیر مالی در نظر گرفته بودند و روبهرو، سالن مراجعۀ اربابرجوع با دو کارمند دیده میشد. پشتِ این سالن که کاربرد تشکیل جلسات هم داشت، دو اتاق برای فرماندار و خانوادهاش ساخته بودند.
بدون اینکه دیده شویم، اشراف خوبی روی مسیر تردد عراقیها داشتم و هر کس در تیررس قرار میگرفت را از ناحیۀ سر میزدم. هفده سال بیشتر نداشتم ولی برای یکی از قهرمانان تیراندازی شهری مثل نجفآباد، چنین مهارتی دور از انتظار نبود.