آخرين سفر

رحيم لطيفى

- ۳ -


معناى «قل الروح من امر ربى»

سوال : با توجه به آيه ى (وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي)[1]آيا تحقيق در مورد روح، كار صحيحى است و اگر صحيح است، ارتباط روح با بدن چگونه است و وقتى مى خوابيم روح ما چه مى شود؟
جواب : آيه ى مذكور خطاب به پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:
از تو در مورد روح سؤال مى كنند. بگو: روح از امر پروردگار من است.
برخى خيال كرده اند كه آيه ى شريفه، پاسخ از چيستى روح را به خداوند واگذار كرده است; يعنى از اين گونه امور سؤال نكنيد كه مربوط به خداوند است; لكن دقت در متن آيه ى شريفه نشان مى دهد كه در مقام پاسخ گويى است.
توضيح اين كه، مخلوقات بر دو قسم اند: خلقى و امرى. پيدايش و استقرار موجودات خلقى، تدريجى است; مثلا هسته ى خرما تا درخت شدن نيازمند زمان و طى مراحل زيادى است، اما پيدايش موجودات امرى، كه مجرد از ماده اند، دفعى و به صرف اراده ى خداوند است. روح انسان و ملائك از اين قبيل اند; بنابراين معناى آيه چنين مى شود كه «بگو روح از موجودات امرى است نه خلقى».
ادامه ى همين آيه به نكته ى انكارناپذيرى تصريح دارد و آن اين كه دانش و فهم شما نسبت به روح، اندك است.[2] چون گوهر روح با آنچه در عالم ماده با آن انس گرفته ايم تفاوت بسيار دارد، دانش ملموس و حسى ما نسبت به آن اندك است.
ارتباط روح با بدن از نوع تدبير است; يعنى روح مدبر بدن است. البته از آن جهت كه تدبير بدن مى كند، به آن نفس مى گويند. همان طورى كه بيان شد، از آن جا كه روح انسان، موجود مجرد است، مكان و زمان ندارد، نه در داخل بدن است و نه در خارج آن، بلكه بدن را اداره مى كند; يعنى تپش قلب، گردش خون، حركات معده و روده و خلاصه هر فعاليتى كه بدن انجام مى دهد همه به فرمان دهى نفس است.
در حالت خواب ارتباط روح با بدن ضعيف مى شود، ولى به طور كامل قطع نمى شود.

احضار روح

سوال : احضار روح اموات چيست؟
جواب : سيرى اجمالى در تاريخ احضار روح
حضرت موسى (عليه السلام) اين علم را ممنوع كرد، لكن «شاعول» نافرمانى كرد و توسط شخصى روح «شمويل» را حاضر كرد و هم چنين «رمن ها» ارواح اجداد خود را احضار مى كردند; «يونانى ها» نيز در احضار ارواح دستى داشتند. «نزن» امپراطور روم، عده اى را براى احضار روح مادرش دعوت كرد. خلاصه آن كه، «كاهنين» مصر و «لاماهاى» تبّت، و «مغ هاى» ايران و «براهمه ى» هند از ديرباز علم احضار ارواح را مى دانستند. در قرون وسطا، احضار، اولين بار توسط دختران «ميس فوكس» آلمانى در سال 1848 انجام گرفت و كسى كه آن را جزء علم مثبت قرار داد «الان كاردك» بود كه بعد از ده سال تلاش، كتاب ارواح را چاپ كرد و بعد از او «ويليام كردك» و «گابريل»، پيشرفت شگفت انگيزى در اين دانش به وجود آوردند.[1]
تحقيقات علمى و كاوش هاى تجربى، مسأله ى احضار ارواح را تأييد مى كند. يك استاد انگليسى به نام «هووسن» مى گويد:
من و استادم «هرلوب» كه هر دو مادى بوديم، بعد از 12 سال تحقيق، امروز سخت باور داريم كه ارتباط با ارواح و گفت گو با آنها ممكن است و دلايل قاطعى به دست آورده ايم.[2]
در سال 1869، يعنى 22 سال پس از ظهور علم ارتباط با ارواح، در غرب يك هئيت 33 نفرى از دانشمندان، روحانيون و... از طرف انجمن زبان شناسان انگلستان مأموريت يافتند تا به اين مسأله رسيدگى كنند، بعد از يك سال و نيم بررسى و آزمايش، رأى خود را مبنى بر تصديق اصول رابطه با ارواح به انجمن مزبور تسليم كردند.[3]
از نظر دينى، ارتباط با ارواح از سال ها پيش در منابع اسلامى مطرح بوده و گاهى بعضى ائمه ى طاهرين(عليهم السلام) در بيدارى با ارواح گذشتگان مرتبط شده و با آنان سخن گفته اند.[4]
اقسام ارتباط با ارواح
الف) به وسيله ى خوابانيدن شخص، كه از آن به خواب مغناطيسى (هپنوتيزم، مانيه تيزم و تله پاتى) ياد مى شود;[5]
ب) به وسيله ى احضار ارواح;[6]
ج) به صورت رؤياى صادقه;[7]
د) در حال بيدارى.[8]
مى پردازيم به اصل پاسخ: براى ارتباط با ارواح بازماندگان، واسطه لازم است. اين واسطه، مى تواند انسان يا چيزى ديگر باشد. افرادى كه واسطه قرار مى گيرند بايد داراى قوه ى «مديوم منيط» باشند، كه عبارت است از خاصيتى كه در بدن مديوم (واسطه) وجود دارد و در حال خواب يا بيدارى، اثر سيّال لطيف حياتى از او خارج مى گردد و ارواح كه بدون كمك سيال حياتى ـ كه از بدن اشخاص زنده قرض مى گيرند ـ نمى توانند به سهولت در عالم ماده تظاهر نمايند، از سيال بدن مديوم، براى حضور و ارتباط استفاده مى كنند. گر چه نيروى مديوم منيط، كم و بيش، در همه وجود دارد، لكن همه ى افراد براى مديوم شدن استعداد ندارند. براى اين كه مديوم در حالت خواب مصنوعى با ارواح ارتباط برقرار كند او را مى خوابانند، سپس عامل، از نزديك ترين روح مقدس خواهش مى كند روح مورد نظر را با مديوم، مرتبط سازد.[9]
فريد وجدى مى گويد:
دانشمندان اروپا و آمريكا با استفاده از فن احضار ارواح، روح را به شكل روشن حاضر مى بينند و با او صحبت مى كنند و براى آنها ثابت مى شود كه روح فلان شخص است.[10]
مرحوم فلسفى مى فرمايد:
با آن كه از نظر دينى، ارتباط با ارواح گذشتگان را در بيدارى ممكن مى دانم و خيلى مايلم وسيله اى به دست آيد تا با روح شيخ طوسى و صدوق (رحمهما الله) مرتبط شوم... ولى با ميزگردانى نمى شود با عالم برزخ و ارواح گذشتگان مرتبط شد، چنان كه با طالع بينى نمى شود فرداى مردم را تعيين كرد.[11]
علامه طباطبايى نيز مى فرمايد:
خيلى از خوارق عادات، از جمله احضار ارواح، مستند به قوت و اراده و ايمان داشتن به تأثير آن است; چون اراده تابع علم و يقين است، وقتى علم قطعى شد، حواس، آنچه را انسان به آن يقين دارد مشاهده مى كند و به خود تلقين مى كند كه فلان شخص است و هيچ توجه به عدم آن ندارد و ممكن است با اين تخيل امراضى را معالجه كرد. از اين جا معلوم شد كه ملاك تحقق خوارق عادات، علم جزمى است نه مطابقت اين علم با خارج و واقع...; مانند احضار ارواح كه اصحاب آن دليلى بيش از اين كه روح در خيال و يا حواس آنها ظاهر شده نه خارج، ندارند و اگر روح واقعاً در خارج ظاهر شده باشد، بايد همه ى آنهايى كه حس طبيعى دارند، آن را مشاهده كنند.
با اين توجيه چند اشكال درباره ى احضار ارواح حل مى شود مانند:
كسى كه بيدار است و روحش مشغول كارهاى خود اوست، چگونه روحش حاضر شده است و او هيچ اطلاعى ندارد كه روح او را در فلان محل احضار كرده اند، با اين كه هر انسانى يك روح بيش تر ندارد؟ جواب اين است كه احضار خيالى است. روح مجرد است و غيبت و حضور براى او معنا ندارد. آنها روح تخيلى را احضار مى كنند نه واقعى را; لذا يك روح به صورت ها و قيافه هاى مختلف آشكار مى شود.[12]
شايد مراد علامه (ره) از حضور روحِ تخيلى، بعضى از اقسام احضار ارواح باشد، وگرنه در بعضى موارد ساير اعضاى جلسه هم موفق به ديدار و حتى عكس بردارى از روح احضارى شده اند.[13]

ضرورت معاد

سوال : به چه دليل حتماً بايد معاد باشد و چه نيازى به معاد است؟
جواب : آموزه ها و باورهاى دينى، از جمله معاد باورى، همانند اصل دين الهى، بر فطرت و عقل سليم انسانى استوار است[1]، و در ژرفاى جان انسان ها ريشه دارد.
هيچ كس نمى تواند منكر اين حقيقت باشد كه از مرگ، به معناى نيستى و پوچى، گريزان است و از طرفى خواهان عمر طولانى و حتى جاويدانى است. آرزوى يافتن اكسير جوانى، سرچشمه ى آب حيات و علاقه به حيات فرزندان، نشانه هاى آن حقيقت اند. به قول مرحوم فيض، چگونه ممكن است نفوس انسان نابود گردد با اين كه خداوند در طبيعت او به مقتضاى حكمتش عشق به هستى و بقا را آفريده است، و در درون جانش كراهت عدم و فنا را؟! از سوى ديگر، اين مسأله، ثابت، وجدانى و يقينى است كه بقا و دوام در اين جهان امرى است محال. اگر جهان ديگرى وجود نداشته باشد كه انسان به آن انتقال يابد، اين مسأله ى غريزى و ارتكازى كه خداوند در فطرت انسان به وديعه نهاده، يعنى محبت به بقاى هميشگى و حيات جاودانى، باطل و بيهوده خواهد بود، و خداوند حكيم برتر از آن است كه چنين كار لغوى را انجام دهد.[2]
بعد از بيان اين پيشگفتار كه خود دليلى وجدانى و شهودى بر لزوم و اثبات معاد است، به طرح چند دليل ديگر مى پردازيم:
هدفمندى آفرينش و عدالت آفريدگار
شكى نيست كه خداوند به نيكوكاران، آنهايى كه از دستورهايش پيروى مى كنند و در راه رسيدن به كمال و معنويات، سختى ها را به جان مى خرند، وعده ى ثواب و پاداش داده است[3]; و به چشم سر ديده مى شود كه بسيارى از اين افراد بدون رسيدن به پاداش از دنيا مى روند; ولى خداى حكيم و عادل به وعده اش وفا مى كند; مكان و زمان وفا همانا روز رستاخيز است.
از طرفى، خداوند از ستمكاران انتقام مى گيرد و حق ستم ديدگان را مى ستاند.[4] ستمگرانى هستند كه انسان هاى زيادى را بى گناه كشته اند و اين دنيا گنجايش تاوان پس دادن و تلافى را ندارد.[5]
در مواردى خداوند، درد و اندوهى را متوجه برخى از بندگان مى كند كه ثمره و هدف آن سعادت اخروى است، رستاخيز فضاى مناسب و شايسته براى رسيدن به چنين سعادتى است.[6]
(إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ);[7]خداوند از مؤمنان، جان ها و اموالشان را خريدارى كرده كه (در برابرش) بهشت براى آنان باشد.
حركت تكاملى خواستار معاد است[8]
سعى و تلاش و رسيدن، واقعيت حركت را تشكيل مى دهد; لذا فلاسفه براى هر حركتى شش چيز را ضرورى مى دانند; يكى از آنها «غايت» است. تلاشگر مى كوشد چيزى را كه ندارد به دست آورد. روى اين اصل بشر از روز نخست با يك حالت بى ثباتى، بى قرارى و تلاش آفريده شده و در هر لحظه با شرايط مختلفى رو به سوى كمال مى رود. يك سلول كوچك از گذرگاه هاى «علقه، مضغه و...» به صورت انسان مى رسد كه با عشق و تلاش، دست به كارهاى بزرگى مى زند; ولى در عين حال حيات او هم چنان دست خوش بى قرارى و ناآرامى است و پيوسته در جريان حوادث از حالتى به حالت ديگر در مى آيد; و به حكم «غايت دار» بودنِ حركت، بايد اين حركت و بى قرارى به ثبات و استقرار و آرامش برسد.
(وَ أَنْ لَيْسَ لِلاِْنْسانِ إِلاّ ما سَعى * وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى * ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الاَْوْفى * وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى);[9] و اين كه براى انسان بهره اى جز سعى و كوشش او نيست و اين كه تلاش او به زودى ديده مى شود; سپس به او جزاى كافى داده خواهد شد و اين كه همه ى امور به پروردگارت منتهى مى گردد.
(إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذ الْمُسْتَقَرُّ);[10] آن روز قرارگاه نهايى تنها به سوى پروردگار توست.
(إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى);[11] به يقين بازگشت (همه) به سوى پروردگار توست.
اين آيات مى گويند: رستاخيز و معاد، مرجع و غايتِ حركت و تلاش انسان است.[12]
مولا على (عليه السلام) در تفسير آيه ى (إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ )
ى فرمايند: اين كه مى گوييم (انّا لله) اعتراف به اين حقيقت است كه مملوك هستيم و او خداى ماست و اين كه مى گوييم (و انّا اليه راجعون)اقرار به اين حقيقت است كه ما از اين جهان مى رويم[13] و در حال حركت به سوى هدف هستيم.
حساب رسى كامل فقط در سايه ى معاد
كيفر و پاداش دادن نهايى در دنيا، كه هنوز سرنوشت نهايى روشن نيست، كم لطفى و ناقص است; چون هستند گنهكارانى كه به راه صواب برمى گردند و درستكارانى كه بيداد پيشه مى كنند و مهم تر اين كه محاسبه ى كامل عمل و آثار و تبعات آن فقط با پايان امواج و پيامدهاى آن ممكن است; مثلا هر گاه شخصى در مجلس پر از جمعيتى اقدام به شكستن لامپ ها كند، عقوبت فورى او كتك زدن است، اما عقوبت كامل و عادلانه ى او بعد از محاسبه ى خسارات و معالجه ى مجروحين و... است; همين طور، پاداش فورىِ كسى كه بيمارستان ساخته، سپاس و قدردانى از اوست، اما پاداش كامل، در پايان عمرِ بيمارستان است كه چندين انسان را نجات داده است.[14]

سه ديدگاه در باره ى معاد جسمانى و روحانى

سوال : در باره ى معاد جسمانى و روحانى چند نظريه وجود دارد؟
جواب : سه نظريه در چگونگى بر پايى معاد مطرح است:
1. فقط جسمانى: برخى فقيهان و حديث نگاران (در دوره هاى پيشين) روح را داراى واقعيتى مادى مى دانستند كه مانند آتش در ذغال و يا آب در برگ گل ها، در بدن سريان و جريان دارد و با نابودى بدن پس از مرگ، نابود مى گردد و چيزى به نام روح انسان باقى نمى ماند تا در قيامت برانگيخته شود (آنچه مهم است بدن است); پس معاد، فقط جسمانى خواهد بود.
2. فقط روحانى: فلاسفه ى پيشين و پيروان حكمت مشاء بر اين باور بودند، كه نفس و روح انسان داراى واقعيتى مجرد و جداى از ماده است كه نابودى و فنا در آن راه ندارد; اما بدن پس از مرگ و قطع علاقه ى روح از آن، نابود مى گردد و چيزى از صورت و اعراض آن باقى نمى ماند تا بار ديگر در قيامت اعاده شود; پس معاد، فقط روحانى است.
مى گويند نفس ناطقه ى انسانِ نيكوكار به خاطر هيئت هاى فاضله و نيكو همواره در خوشى ها و لذت ها و ابتهاج هاى عقلى به سر مى برد; اما نفس ناطقه ى انسان بدكار به خاطر جهل و تيرگى ها و هيئت هاى زشت و پست در عذاب عقلى به سر مى برد.
3. جسمانى و روحانى با هم: بسيارى از بزرگان حكما و مشايخ عرفا و گروهى از متكلمين، مانند غزالى، كعبى، حليمى، راغب اصفهانى و بسيارى از دانشمندان اماميه، مانند شيخ مفيد، سيد مرتضى، شيخ طوسى، محقق طوسى، علامه حلى و... معاد جسمانى - روحانى را پذيرفته اند; زيرا آنان نفس را جوهرى مجرد از ماده مى دانند كه بار ديگر در سراى آخرت به بدن باز مى گردد[1]، اين نظريه را اكثر نصارى نيز قبول دارند.

اثبات معاد جسمانى و روحانى

سوال : به چه دليل معاد، جسمانى - روحانى است؟
جواب : 1. تصريح قرآن مجيد، كه به ذكر چند نمونه بسنده مى شود:
(مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى);[1]شما را از زمين آفريده ايم و به آن برمى گردانيم و بار ديگر از آن بيرون مى آوريم.
(فَإِذا هُمْ مِنَ الاَْجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ);[2] ناگهان آنان از قبرها، به سوى پروردگار خود، شتابان خواهند بود.
(وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ);[3] و براى ما مثالى زد و آفرينش خود را فراموش كرد و گفت: چه كسى اين استخوان ها را زنده مى كند، در حالى كه پوسيده است؟!
توضيح استدلال:
در آيه ى اول، حشر و بازگردانيدن انسان ها در قيامت را، بى كم و كاست، به همان كيفيت آفرينش اوليه معرفى مى كند. همان گونه كه آفرينش اول (دنيا) جسمانى - روحانى است، آفرينش دوم (تارَةً أُخْرى) نيز جسمانى ـ روحانى خواهد بود. اگر معاد و زندگى در رستاخيز مانند اين دنيا جسمانى - روحانى نبود، صدق بار دوم بر آن مشكل بود و عبارت آن نيز مطلق نمى آمد; علاوه بر آن، لفظ (منها) مى رساند كه تصريح آيه ى شريفه بر اين است كه آفرينش دوم از همين خاك و زمين خواهد بود. و اين ظهور در بازگشت جسم دارد.
آيه ى دوم، «قبرها» را مبدأ و مكان برانگيخته شدن انسان ها در قيامت معرفى مى كند، و اين جسم و تن است كه در قبر است، اگر معاد فقط روحانى مى بود نيازى به قبر و مكان نبود. پس حتماً جسم و تن در معاد حضور دارد كه اشاره به جايگاه آنها، يعنى قبور شده است.
آيه ى سوم، دلالت بسيار روشنى دارد كه رستاخيز، مانند حيات دنيايى است و جسم و بدن انسان ها دوباره برمى گردند. همان طورى كه شأن نزول آيه بيان مى كند، اين آيه در پاسخ گفتار كسانى نازل شد، كه استخوان هاى پوسيده ى مردگان را خدمت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) آوردند و در حالى كه آنها را فشار مى دادند و خاك مى كردند، از زنده شدن مجدد آنها در تعجب و سؤال بودند. روشن است كه آنها در صدد فهميدن كيفيت معاد جسمانى - روحانى بودند و اگر مراد، معادِ روحانى بود نيازى به آوردن استخوان هاى پوسيده و اين همه تعجب نبود.[4]
2. فطرت بى زبان انسان ها و روش مستمر نسل ها، هوادار معاد جسمانى - روحانى است. انسان به كالبد و جسم خود علاقه مند است، چون ساليان درازى با آن بوده و از آن استفاده كرده و به كمك آن، رنج ها و شادى ها را احساس كرده است; لذا در زندگى دنيا و در لحظه ى احتضار به فكر آن است; سفارش مى كند جسدم را فلان جا دفن كنيد، هزاران سال قبل سفارش به موميايى جسد مى كردند، حتى هندوها كه جسد مرده ها را مى سوزانند، بر اين باورند كه بدن را براى هميشه از عقاب برهانند. بديهى است كه توجه به جسم و تن، ناشى از اين تصور است كه همين حالت دنيايى، بعد از مرگ هم قابل اجراست; يعنى جسم و روح در كنار هم و در حقيقت، زندگى جديد را آغاز مى كنند. اگر تصورشان معاد روحانى تنها مى بود، ديگر توجه و اهتمام به جسد بى مورد بود. هم چنين مرادشان فقط معاد جسمانى نبود; چون اگر تنها جسم موضوعيت مى داشت و فهم و ادراك و شعورى در كار نمى بود، باز هم براى جسدِ بى جان اين همه آينده نگرى و سفارش بى مورد بود.
بنابراين، انديشه ى معاد جسمانى - روحانى موافق فطرت سالم و خواست درونى انسان هاست.[5]
3. يك صدايىِ اديان قديم و اديان الهى در زنده شدن و از سر گرفتن زندگى مجدد پس از مرگ، پشتوانه ى فطرت است و معاد جسمانى - روحانى را از مسلمات انديشه ى انسانى مى سازد.
آيين هاى زردشتى[6]، مصرى[7]، بودايى، دين ابراهيم[8]، موسى[9] و عيسى[10]و دين پيامبر خاتم (صلى الله عليه وآله) همه منادى معاد جسمانى - روحانى اند; بهترين گواه بر وجود عقيده ى معاد جسمانى - روحانى در ميان توده ها و اديان، اين آيه ى شريفه است:
(وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَ إِذا كُنّا تُراباً وَ آباؤُنا أَ إِنّا لَمُخْرَجُونَ. لَقَدْ وُعِدْنا هذا نَحْنُ وَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ...);[11] و كافران گفتند: آيا هنگامى كه ما و پدرانمان خاك شديم (زنده مى شويم و) از دل خاك بيرون مى آييم؟! اين وعده اى است كه به ما و پدرانمان از پيش داده شده... .
تأكيد روى اين مطلب كه بدن خاك شده چگونه دوباره به حالت اول برمى گردد، به روشنى اين باور را مى رساند كه آنچه ميان كفار و مردمان عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) رايج و شايع بوده معاد جسمانى - روحانى بوده نه فقط روحانى، وگرنه تعجب از برانگيختن جسدهاى خودشان و پدرانشان بى مورد بود.
و نيز تأكيد «من و ما» در (أَ إِذا كُنّا تُراباً وَ آباؤُنا أَ إِنّا لَمُخْرَجُونَ) اين نكته را مى رساند كه باورشان زنده شدن عين وجود دنيايى و حقيقت هستى شان بوده (همان من كه مركب از جسم و روح است) نه زنده شدن مجدد جسدها به تنهايى (معاد جسمانى تنها).
معاد جسمانى - روحانى در سنجش خرد و برهان
زنده شدن دوباره ى جسم و جان با هم، شدنى است (امتناع ذاتى ندارد). شكى نيست كه چنين حادثه اى از نظر عقل در شمار حوادث نشدنى و محال و ممتنع نيست; چون تحقق آن با هيچ محذور، مانع و مشكلى روبه رو نيست. توضيح اين كه، پيدايش يك پديده وقتى نشدنى است كه، يا خودش از قبيل اجتماع يا ارتفاع نقيضين باشد و يا به گونه اى به آن برگردد; مثلا اگر «دور» يا «تسلسل» در علت ها نشدنى است[12]، به خاطر بازگشت به اين مسأله است كه، موجودى هم علت باشد و هم نباشد، هم موجود باشد و هم نباشد، هم هستى آن وابسته باشد و هم مستقل، و چنين چيزى نشدنى است.
بديهى است از محشور شدن بدن (جسم و جان) اجتماع يا ارتفاع دو نقيض لازم نمى آيد.
اصولا در تاريخ فلسفه و كلام، تاكنون ديده نشده است كه مخالفان معاد جسمانى - روحانى اين مسأله را در شمار حوادث نشدنى قلمداد كنند.

چشم انداز حكماى الهى به معاد جسمانى - روحانى

سوال : آيا در تلاش چند صدساله ى حكماى الهى، مسأله ى عقلى معاد جسمانى حل گرديده است؟
جواب : معاد جسمانى - روحانى، در تفكر فلاسفه ى مشاء، اشراق و حكمت متعاليه، سرگذشت پر فراز و نشيبى داشته است. آنچه از مجموع سخنان بزرگان اين مكتب و پيروان و شارحان آنها به دست مى آيد، اين است كه فى الجمله معاد جسمانى - روحانى را قبول و مستدل كرده اند; مانند:
1. شيخ الرئيس بوعلى سينا: معاد جسمانى از نظر برهان عقلى قابل اثبات نيست، و يگانه راه قبول آن، تصديق قرآن و وحى نبوى است.[1]
توضيح: از آن جا كه حقيقت انسان، مركب از تن و روان است، بازگشت در رستاخيز نيز با جسم و جان است; لذا نعمت ها، پاداش ها و عذاب هاى آن نيز معنوى و مادى خواهد بود. اين مقدار، موافق شرع و قابل اثبات عقلى است; بعضى از حكما (از جمله بوعلى) ماجراى معاد را با توجه به نعمت ها و لذت ها و عذاب هاى روحانى و عقلانى پى گرفته اند; البته خصوصيات نعمت ها و عذاب هاى حسىِ سراى آخرت (از نظر اندازه، چگونگى و...) با عقل و برهان اثبات شدنى نيست (امور جزئى در حيطه ى كارى عقل و برهان نيست). آنچه عقل مى تواند بگويد اين است كه با محشور شدن بدن، پاداش ها و كيفرهاى حسى نيز خواهد بود; اما اين كه كميّت و كيفيّت آن چيست، عقل راهى بدان ندارد.
به نظر مى رسد مراد بوعلى نيز همين نكته است (نه انكار اثبات عقلى اصل معاد جسمانى); زيرا طبق ظاهر عبارات، دو نوع معادى كه وى مطرح نموده و يكى را قابل اثبات از طريق برهان عقلى دانسته و اثبات ديگرى را در تصديق شرع منحصر نموده، همان معاد جسمانى - روحانى بر پايه ى لذت ها و آلام است (نه مطلق معاد جسمانى - روحانى) و همان گونه كه يادآور شديم، اثبات اين لذت ها و آلام، به گونه اى كه در قرآن مطرح گرديده، با خصوصيات كمّى و كيفى آن، از طريق قياس عقلى قابل اثبات نيست.[2]
2. شيخ اشراق سهروردى: روح به بدن برزخى، كه لطيف تر از بدن دنيوى است، تعلق مى گيرد.[3]
توضيح: طرف داران معاد جسمانى - روحانى به دو گروه تقسيم مى شوند: عده اى معتقدند كه انسان با همين بدن عنصرى و مادّى برانگيخته مى شود; شمارى ديگر بر اين باورند كه انسان با بدن مثالى و لطيف كه مادّه ندارد برانگيخته مى شود. اين بدن ماده ندارد اما مقدار و شكل دارد و به گونه اى عين بدن دنيوى است و هر كس آن را ببيند، مى گويد همان انسان است كه در دنيا زندگى مى كرد.[4]
بنابراين مى توان ادعا كرد كه سهروردى نيز در صدد عقلى كردن معاد جسمانى - روحانى است، هم چنان كه نقلى بودن آن مسلم است. حداقل، شيخ اشراق معاد جسمانى - روحانى را فى الجمله قابل اثبات و برهان عقلى مى داند; مثلا، در بحث صور و افلاك مى فرمايد: انسان هايى كه در حد متوسط سعادت و زهد قرار دارند و از دنيا مى روند، به عالم مثالى كه مظهر آن بعضى از مراحل برزخى است، انتقال مى يابند و همان جا جاويد و خالد مى مانند; چون عادت و علاقه ى آنان به همين امور بوده است.
ملاصدرا در توضيح كلام ايشان مى فرمايد:
برزخ در اصطلاح حكمت اشراق، جسم طبيعى است.
3. صدر المتألهين شيرازى (ملاصدرا): تعبيرات مختلفى درباره ى معاد دارد; روح به بدن مثالى كه مخلوق خود روح است و او را ابداع و اختراع مى كند، تعلق مى گيرد.[5]
عبارت مذكور، معاد روحانى را مى رساند، لكن از موارد ديگر استفاده مى شود كه ايشان در مقام بيان اين مطلب اند كه بهشت و جهنم از اين دنيايى و مادى نيست.[6]
جا و مكان جهان قيامت، نه در آسمان اين عالم است و نه در زمين; چون هر چه در اين دنياست در حال دگرگونى، فرسودگى، از حالى به حالى شدن و نابودى است، در حالى كه آخرت (بهشت و جهنم) منزل ماندگار است نه سست و بى بنياد.
منزلگاه آخرت در داخل همين عالم و در نهان و سراپرده ى آسمان ها و زمين است. جايگاه عالم آخرت در مقايسه به عالم دنيا، مانند جايگاه جنين است در رحم مادر.
وى در جاى خودش، معاد جسمانى - روحانى را مشروحاً با استدلال عقلى ثابت كرده است.[7]
و به قول حاجى سبزوارى در حاشيه ى بر اسفار:
ملاصدرا (قدس سرّه) به معاد جسمانى با همين بدن دنيايى و به معراج جسمانى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) با همين بدن دنيايى قايل هستند.[8]
ملاصدرا با احاطه ى بى نظير خود بر آثار و آراى گذشتگان و با تأسيس اصل حركت جوهرى، معاد جسمانى - روحانى را حل كردند.[9]
نكته ى مهم و در خور توجه اين است كه، حكماى الهى اضافه بر نعمت ها و نقمت ها و لذايذ و آلام جسمانى كه در سراى آخرت است، اقدام به اثبات يك سرى نعمت ها، لذايذ، نقمت ها و آلام روحى و عقلى براى انسان هاى كامل كرده اند و چه بسا اين امر موجب شده كه به بعضى از حكما انكار معاد جسمانى - روحانى نسبت داده شود; و يا اين كه بعضى از آنها در صدد بيان اين مطلب هستند كه جزئيات و تفاصيل مباحث معاد عقلا اثبات شدنى نيست، نه اين كه منكر اثبات عقلى اصل معاد باشند.
يكى از دانشمندان معاصر مى فرمايد:
معاد روحانى نزد حكما به اين معناست كه بعضى نعمت ها مثل لقاء الله و رضوان الله و بعضى نقمت ها، مثل محروميت از لقا و رضوان الهى، مخصوص انسان هاى كامل است.
قرآن و سنت نيز دلالت بر وجود چنين نعمت ها و نقمت هايى دارد; لكن منحصر بودن آنها به انسان هاى خاصى را قبول ندارد، بلكه چنين مواهبى شامل تمام انسان هايى مى شود كه مستحق آن باشند.[10]
حسن ختام بحث «نظر حكماى الهى در مورد معاد جسمانى» را، كلام سرآمد حكماى متأخر، حاجى سبزوارى، قرار مى دهيم كه مى فرمايد:
نظر و انديشه ى معاد جسمانى - روحانى يك قول و نظر برتر و پر معناست; چون حقيقت انسان عبارت است از بدن و نفس و به عبارت ديگر، نفس و عقل; بنابراين براى هر يك از بدن و نفس كمالات و مجازاتى است و...[11]
وى در مقام ردّ قول كسانى كه به معاد روحانى تنها باور دارند مى فرمايد:
اگر پاداش ها و نعمت هاى بهشتى و عذاب و دردهاى جهنمى تنها از نوع روحانى و عقلانى باشد (مانند: ديدن بزرگان، لذت علم و هنر، دورى از رضوان الهى، محروميت از اسرار الهى و...)، ديگر معاد براى اكثر انسان هايى كه در حد متوسط و پايين تر هستند تعطيل خواهد بود.
چون اين اكثريت، به لذت و دردهاى روحانى و عقلانى آشنا نيستند و آنها را متأثر يا شادمان نمى سازد، پس اگر صرفاً روح انسان باقى باشد و نعمت ها و نقمت هاى اخروى متناسب بُعد روحانى و عقلانى انسان ها باشد ديگر معاد، فراگير نخواهد بود و حال آن كه دلايل اثبات اصل معاد و تمام اديانى كه به معاد باور دارند معاد را مربوط به تمام انسان ها مى دانند.
هم چنين در مقام ردّ قول كسانى كه تنها به معاد جسمانى باور دارند مى فرمايد:
اگر پاداشها و نعمت هاى بهشتى و عذاب و دردهاى جهنمى تنها از قبيل امور مادى و جسمانى باشد (مانند: خوردن، آشاميدن، خوابيدن و...) ديگر معاد براى انسان هاى كامل و وارستگان و واصلين دوست بى معناست و موجب شادمانى و اثرپذيرى آنها نخواهد شد.

معاد در آينه ى وحى

سوال : نظر مشروح قرآن درباره ى معاد جسمانى - روحانى چيست؟ آيا در قرآن براى معاد جسمانى - روحانى مصداق و نمونه اى ذكر شده است؟
جواب : اين كه قرآن مجيد معاد را، جسمانى - روحانى مى داند جاى ترديد نيست، چنان كه چند نمونه از آيات نورانى در اين زمينه ذكر شد. برخورد قرآن با منكران معاد جسمانى - روحانى بسيار جالب و حكيمانه است. ابتدا امكان اين واقعيت و بعد وقوع آن را گوشزد مى كند.
منطق قرآن در برخورد با كسى كه استخوان هاى پوسيده را خدمت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) آورده و مى گويد: چه كسى اين ها را دوباره زنده مى كند[1]، اين گونه است: اگر كوزه اى بشكند كوزه گر سازنده ى آن قدرت دارد كه كوزه اى از نو بسازد; اگر كارخانه ى پيچيده اى ويران شود، مهندس آن قدرت بازسازى آن را دارد; هيچ عاقلى اين دو ادعا را انكار نمى كند، بلكه احداث و ساخت اوليه را مشكل تر از بازسازى مى دانند; چون آفرينش اول، كه حتى مواد اوليّه هم در كار نبود، سخت تر بوده است.
قرآن مجيد مى فرمايد:
(وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّة وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْق عَلِيمٌ)[2] وبراى ما مثالى زد و آفرينش خود را فراموش كرد و گفت: چه كسى اين استخوان ها را زنده مى كند در حالى كه پوسيده است؟! بگو: همان كسى آن را زنده مى كند كه نخستين بار آن را آفريد و او به هر مخلوقى داناست.
(وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ);[3] او كسى است كه آفرينش را آغاز مى كند; سپس آن را باز مى گرداند و اين كار براى او آسان تر است.
نمونه هاى آشكار
1. فصل بهار و پاييز، روييدن گياهان و خشكيدن آنها، بهترين گواه و آينه ى تمام نماى معاد جسمانى - روحانى است:
(يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ يُحْيِ الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ كَذلِكَ تُخْرَجُونَ);[4] او زنده را از مرده بيرون مى آورد و مرده را از زنده و زمين را پس از مردنش حيات مى بخشد و به همين گونه روز قيامت (از گورها) بيرون آورده مى شويد.
(فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الَّثمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ);[5] و به وسيله ى ابرها آب را نازل كرديم و با آن از هر گونه ميوه اى (از خاك تيره) بيرون مى آوريم اين گونه (كه زمين هاى مرده را زنده كرديم) مردگان را (نيز در قيامت) زنده مى كنيم، شايد (با توجه به اين مثال) متذكر شويد.
اگر رطوبت، حرارت و نسيم بهارى، زمين مرده و بذرهاى خفته و بى حركت را به جنبش و رويش وامى دارد، نفخه ى صور نيز اجسام بى حركت را حيات مجدد مى دهد:
(وَ اللّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الاَْرْضِ نَباتاً ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيها وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْراجاً);[6] و خداوند شما را هم چون گياهى از زمين رويانيد، سپس شما را به همان زمين باز مى گرداند و بار ديگر شما را خارج مى سازد.
در هر سه آيه ى مذكور، زنده شدن دوباره ى انسان ها به زنده شدن دوباره ى گياهان تشبيه شده است و بسيار روشن است كه خروج مجدد گياهان و زندگى دوباره ى آنها پس از سپرى شدن مرگ و خواب زمستانى، يك زندگى كاملا مشابه و همانند زندگى پيشين است; با تمام جسم و نيروى گياهى زنده مى شوند بدون كم و كاست; پس زندگى دوباره ى انسان ها در سراى آخرت نيز با جسم و نيروى هاى اولى، از جمله روح و ادراكات آن خواهد بود.
2. خدايى كه از دل درخت سبز، آتش سرخ بيرون مى آورد و به نحوى آب و آتش را جمع كرده، آيا حيات را از دل مرگ بيرون نمى آورد؟ اگر انرژى هاى حيات بخش خورشيد را كه در دل چوپ مرده ى درختان مدفون شده اند بيرون مى كشد; حيات مجدد انسان را نيز از دل خاك هاى مرده بيرون مى كشد:
(قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّة وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْق عَلِيمٌ الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الاَْخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ);[7] بگو: همان كسى آن را زنده مى كند كه نخستين بار آن را آفريد، و او به هر مخلوقى داناست; همان كسى كه براى شما از درخت سبز آتش آفريد و شما به وسيله ى آن، آتش مى افروزيد.
3. ذكر نمونه هاى تاريخى، واقعى و مورد پذيرش اديان ديگر نيز دليل ديگرى است; در اين جا به ذكر چند نمونه ى قرآنى از داستان زنده شدن مجدد بسنده مى شود:
الف) زنده شدن مجدد پرندگان كشته شده در داستان مربوط به حضرت ابراهيم (عليه السلام).
قرآن مجيد راجع به داستان حضرت ابراهيم (عليه السلام) مى فرمايد:
(وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَل مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ);[8] و هنگامى كه ابراهيم گفت: خدايا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده مى كنى؟ فرمود: مگر ايمان نياورده اى؟ عرض كرد: چرا، ولى مى خواهم قلبم آرامش يابد. فرمود: پس چهار نوع از مرغان را انتخاب كن و آنها را (پس از ذبح كردن) قطعه قطعه كن (و در هم بياميز) و بر هر كوهى، قسمتى از آن را قرار بده; بعد آنها را بخوان; به سرعت به سوى تو مى آيند; و بدان كه خداوند، قادر و حكيم است.
در اين آيه ى شريفه زنده شدن دوباره ى آن پرندگانى كه كشته شده و به هم آميخته شده بودند، روزنه و پلى براى رسيدن به يقين و معاد جسمانى - روحانى انسان ها قرار داده شده است.
زندگى مجدد آن پرنده ها، بدون نيروى حركت و ادراك نبود تا تنها معاد جسمانى را برساند; هم چنين تنها برگشت روحى نداشتند تا فقط معاد روحانى را برساند; بلكه زندگى مجدد آنها مانند زندگى پيشينشان با جسم و نيروهاى جسمى و روحى بود.
ب) زنده شدن مقتول بنى اسرائيل; و گروهى از بنى اسرائيل.
قرآن مجيد در اين باره مى فرمايد:
(وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادّارَأْتُمْ فِيها وَ اللّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللّهُ الْمَوْتى وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ);[9] و (به ياد آوريد) هنگامى كه فردى را به قتل رسانديد; سپس درباره ى (قاتل) او به نزاع پرداختيد; و خداوند آنچه را مخفى مى داشتيد، آشكار مى سازد. سپس گفتيم: قسمتى از گاو را به مقتول بزنيد (تا زنده شود و قاتل را معرفى كند). خداوند اين گونه مردگان را زنده مى كند و آيات خود را به شما نشان مى دهد; شايد انديشه كنيد.
آنچه از لحن آيات و صريح روايات مربوط به اين داستان به دست مى آيد، اين است كه شخص كشته شده، مانند حالت پيش از مرگ خويش زنده شد (با جسم و روح). در قسمت پايانى اين آيه خداوند سنّت كلى زنده كردن دوباره ى مردگان به همين شيوه را نيز ذكر مى كند; پس زندگى بعد از مرگ مانند زندگى پيش از مرگ است; (كَذلِكَ يُحْيِى الله المُوتى)[10].
سرگذشت شمارى از بنى اسرائيل را كه از ترس بيمارى طاعون و مرگ، از شركت در جهاد خوددارى و به مكان ديگرى فرار كرده بودند، در آينه ى وحى چنين به تصوير كشيده شده است:
(أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ...);[11] آيا نديدى جمعيتى را كه از ترس مرگ، از خانه هاى خود فرار كردند، و آنان هزارها نفر بودند؟ خداوند به آنها گفت: بميريد! سپس خداوند آنها را زنده كرد و...
زندگى و برگشت مجدد آنها جسمانى - روحانى است; درست مانند زندگى نخست آنها; لذا قرآن كريم به طور مطلق مى فرمايد: (ثُمَّ أَحْياهُمْ)يعنى آنها را زنده كرديم; نه اين كه صرفاً زندگى روحانى و يا جسمانى به آنها برگشته باشد. روايات نيز مؤيد همين حقيقت اند.[12] شيخ طوسى مى فرمايد:
اين آيه بهترين دليل عليه كسانى است كه عذاب قبر و رجعت را انكار كرده اند; چون زنده كردن در قبر و رجعت، مانند زنده شدن همين عده است كه براى عبرت بود.[13]
ج) زنده شدن حضرت عزير بعد از چندين سال.
خداوند براى كسى كه جوياى حقيقت معاد جسمانى - روحانى بود يك پاسخ عينى، ملموس و مشهود داد تا براى او و تمام انسان ها حجت آشكار باشد كه منطق قرآن در بحث معاد، همان معاد جسمانى - روحانى است:
(أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْيَة وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنّى يُحْيِي هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللّهُ مِائَةَ عام ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْم قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عام فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ);[14] يا همانند كسى كه از كنار يك آبادى (ويران شده) عبور كرد در حالى كه ديوارهاى آن به روى سقف ها فرو ريخته بود (و اجساد و استخوان هاى اهل آن، در هر سو پراكنده بود; او با خود) گفت: «چگونه خدا اين ها را پس از مرگ زنده مى كند؟» (در اين هنگام) خدا او را يكصد سال ميراند، سپس زنده كرد و به او گفت: «چه قدر درنگ كردى؟» گفت: «يك روز، يا بخشى از يك روز.» فرمود: «نه بلكه يكصد سال درنگ كردى! نگاه كن به غذا و نوشيدنى خود (كه همراه داشتى با گذشت سال ها) هيچ گونه تغيير نيافته! ولى به الاغ خود نگاه كن (كه چگونه از هم متلاشى شده است; اين زنده شدن تو پس از مرگ، هم براى اطمينان خاطر توست، و هم) براى اين كه تو را نشانه اى براى مردم (در مورد معاد) قرار دهيم (اكنون) به استخوان هاى (مركب سوارى خود) نگاه كن كه چگونه آنها را برداشته، به هم پيوند مى دهيم و گوشت بر آنها مى پوشانيم.» هنگامى كه (اين حقايق) بر او آشكار شد گفت: «مى دانم خدا بر هر كارى تواناست».
همان طور كه مشاهده مى شود، حديث نفس (با خود گفتن) اين شخص، تعجب و سؤال از كيفيت معاد جسمانى - روحانى بود، پاسخ نيز مناسب با سؤال و نياز بود.

معاد در آينه ى روايات

سوال : نظر روايات اسلامى راجع به معاد جسمانى - روحانى چيست؟
جواب : روايات اسلامى كه مُفسِّر قرآن مجيدند، به پيروى از آن، به بيان و تشريح معاد جسمانى - روحانى پرداخته اند.[1] در اين جا به چند نمونه از اين روايات اشاره مى شود:
پيامبر اكرم (عليه السلام) مى فرمايند: هر بنده اى كه وارد بهشت شود، كنار سر و پاهايش دو فرشته ى حورالعين مى نشينند و با بهترين صداها براى او آواز مى خوانند، منتهى آواز آنها شيطانى نيست، تمجيد و تقديس خداوند است.[2]
در صحيح مسلم و بخارى آمده است:
قال رسول الله: من قتل نفسه بحديدة جاء يوم القيامة و حديدته فى يده يتوجأ بها فى بطنه فى بطن جهنم خالداً مخلداً فيها ابداً;[3]پيامبر اكرم (عليه السلام)فرمود: كسى كه با آهن خودكشى كرده باشد، روز قيامت در حالى كه آن آهن را به دست دارد، (وارد مى شود و) همان آهن را در شكمش مى گذارند و با آن او را به قعر جهنم مى فرستند...
امير مؤمنان، سرور معادباوران مى فرمايد:
أخرجهم من ضرائح القبور واوكار الطيور و أوجرة السباع و مطارح المهالك سراعاً الى امره مهطعين الى معاده رعيلا صُمُوتا قياماً صفوفاً...;[4] در آن زمان (رستاخيز) آنها را از بيغوله هاى گور و لانه هاى پرندگان و جايگاه درندگان و ميدان هاى جنگ بيرون مى آورد، با شتاب به سوى فرمان پرودگار روى مى آورند و به صورت دسته هاى خاموش و صفوف ايستاده حاضر مى شوند.
در جاى ديگر مى فرمايد:
واعلموا انّه ليس لهذا الجلد الرقيق صبر على النار فارحموا نفوسكم;[5] آگاه باشيد اين پوست نازك تن، طاقت آتش دوزخ را ندارد، پس بر خويشتن رحم كنيد.
دلالت اين روايت بر وقوع معاد جسمانى - روحانى كاملاً روشن و بى نياز از توضيح است. آوازه خوانى حوريان، محشور شدن شخص با همان آلت قتاله (آهن)، بيرون آوردن مردگان از صندوق قبرستان ها و خبر از سوختن همين پوست هاى دنيايى، همه و همه ترسيمگر معاد جسمانى - روحانى هستند.
امام صادق (عليه السلام) پيشواى ششم مكتب تشيع در پاسخ ابن ابى العوجا[6] كه درباره ى مجازات بدن دوم در قيامت سؤال مى كرد، فرمودند:
أرايت لو انّ رجلا اخذ لبنة فكرها ثم ردها فى ملبنها فهى هى و هى غيرها;[7] بدن دوم مانند خشت خشك شده اى است كه پس از نرم شدن و مخلوط كردن با آب به صورت اول در مى آيد.
شيخ عباس قمى روايتى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) درباره ى شارب الخمر نقل مى كند كه فرمود:
شراب خوار، با روى سيه، چشمان كبود، دهن كج، و در حالى كه آب دهنش جارى و زبانش از پشت سرش بيرون شده است محشور مى شود.[8]