* اهتمام رسولخدا(ص) به امر تعيين «اولى الامر» پس از خود.
* وصى پيامبر(ص) و وزير و ولىّ عهد و خليفه پس از او.
* مكتب خلفا و تلاش بسيار در كتمان اخبار وصيت.
* بررسى عملكرد مكتب خلفا با نصوص سنت رسولخدا(ص) كه مخالف خط آنهاست.
* انتشار اخبار «سيفبن عمر» از تاريخ طبرى به ديگر كتب تاريخى و علت آن.
* نصوص باقى مانده از رسولخدا(ص) درباره حكومت پس از خود.
* همگونى تعيين وصى در اين امت با تعيين وصى در امت موسى.
* ولايت و اولى الامر در قرآن كريم.
* امامان اهلالبيت، على و فرزندان او، سيره و سنت رسولخدا(ص) را تبليغ مىكنند.
<"3">مقدمه
در بحث پيش ديدگاه «مكتب خلفا» و دلايل ايشان درباره «امامت» را يادآور شديم. امّا پيروان «مكتب اهلالبيت» مىگويند: «امامِ پس از پيامبر بايد از جرم و گناه معصوم و از سوى خدا منصوب بوده و پيامبر(ص) با نص صريح او را معرفى كرده باشد.» چنانكه خداى متعال به خليل خود ابراهيم(ع) فرمود:
«انّى جاعلك للناس اماما قال و من ذريّتى قال لا ينال عهدى الظّالمين» [1] «من تو را امام قرار مىدهم. گفت: از ذريهام نيز، فرمود: عهد من به ستمكاران نمىرسد.»
پس، امامت عهد و پيمانى الهى است كه خداوند پيامبرش را از آن آگاه مىكند. همانگونه كه از ديگر اوامر و احكام خود باخبرش مىسازد. و عهد امامتِ خدائى به ستمكار نمىرسد. و آنكه متّصف به ظلم و ستم درباره خود و ديگران نباشد، معصوم است.
بنابراين، امامت عهد و تعيينى از سوى خداست كه رسولخدا تنها آن را تبليغ مىكند و لازمه آن عصمت است و اين دو شرط در امامان اهلالبيت(ع) محقق و ثابت است چنانكه شرح و بيان آن مىآيد.
<"4">عصمت اهلالبيت(ع)
خداوند سبحان در قرآن كريم خبر داده كه «اهلالبيت» ـ يعنى: محمد و على و فاطمه و حسن و حسين صلوات اللّه عليهم ـ از همه گناهان معصوم و مبرّا هستند. چنانكه فرموده:
«انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهلالبيت و يطّهركم تطهيرا» [2]
«همانا خداوند اراده فرموده تا رجس و پليدى را از شما «اهلالبيت» بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند».
شأن نزول اين آيه و اقدام عملى رسولخدا(ص)
عبداللّهبن جعفربن ابيطالب روايت كند و گويد: [3] «رسولخدا(ص) هنگامى كه
ديد رحمت الهى فرود مىآيد فرمود: «نزد من بخوانيد، نزد من بخوانيد» صفيّه [4] گفت: «يا رسولاللّه! چه كس را؟» فرمود: «اهلبيتم: على و فاطمه و حسن و حسين [5] را» آنها را به نزدش آوردند و پيامبر(ص) كساى خود را برويشان افكند و
سپس دستانش را به سوى آسمان بالا برد و عرض كرد: «خداوندا! اينان آل منند، پس بر محمّد و آل محمّد صلوات فرست» كه در اين هنگام خداى عزّوجلّ اين آيه را نازل فرمود:«انّما يريد اللّه ليذهب...»
ودر روايت «ام المؤمنين عايشه [6] » گويد: «آن كساء از پشم سياه و منقوش بود».
و در روايت «واثلهبن اسقع» صحابى گويد: «رسولخدا(ص) على و فاطمه را نزديك آورد و فراروى خود نشانيد و حسن و حسين هر يك را بر ران خود...» ـ تا آخر حديث. [7]
و در روايت «امّ المؤمنين ام سلمه» گويد: «آيه:«انّما يريد اللّه ليذهب»در خانه من نازل شد. و در آن خانه هفت نفر حضور داشتند: جبرئيل و ميكائيل و على و فاطمه و حسن و حسين، و من جلوى در بودم و گفتم: «يا رسولاللّه! آيا من از اهلالبيت نيستم؟» فرمود: «تو بر مسير خيرى، تو از زنان پيامبرى» [8]
شأن نزول آيه تطهير را علاوه بر آنها كه نام برديم، افراد زير نيز روايت كردهاند:
1 ـ عبداللّهبن عباس. [9]
2 ـ عمربن ابىسلمه [10] ربيب و ناپسرى پيامبر(ص).
3 ـ ابوسعيد خدرى. [11]
4 ـ سعدبن ابىوقاص. [12]
5 ـ انسبن مالك [13] و ديگران. [14]
همچنين امام حسن(ع) بر روى منبر [15] و امام علىبن الحسين در شام [16] ، بدان
استشهاد كردهاند.
رسولخدا(ص) پس از نزول اين آيه چندين ماه به در خانه على و فاطمه مىآمد و بر آنها سلام مىكرد و اين آيه را تلاوت مىنمود. ابنعباس گويد:
«گواه بودم كه رسولخدا(ص) نه ماه تمام هر روز به هنگام هر نماز به در خانه علىبن ابيطالب مىآمد و مىفرمود: «سلام و رحمت و بركات خدا بر شما اهلالبيت باد«انّما يريد اللّه...»وقت نماز است، خداى رحمتتان كند» هر روز پنج بار!». [17]
و از «ابىالحمراء» روايت شده كه گفت: «هشت ماه تمام را به خاطر سپردم كه رسولخدا(ص) در مدينه، يكبار هم براى نماز صبح بيرون نمىرفت مگر آنكه به در خانه على مىامد و دستانش را بر دو سوى در مىنهاد و مىفرمود: «نماز!«انّما يريد اللّه...»». [18]
و ابوبرزه گويد: «هفت ماه با رسولخدا(ص) نماز گزاردم و هرگاه از خانهاش بيرون مىشد به خانه فاطمه مىآمد و...» [19]
و از قول «انسبن مالك» شش ماه، [20] و از ديگران نيز رواياتى بدين مضمون.
خداوند متعال در اين آيه تنها از معصومان عصر رسولاللّه(ص) خبر داده و رسولخدا(ص) نيز آنهارا با عملكرد خويش تعيين، و با افكندن كساء بر روى
ايشان و تلاوت آيه در آستانه خانه و در حضور گروهى از صحابه، در طى چندين ماه، آنان را به خوبى معرفى فرمود.
اين آيه، و آنچه از قول و فعل رسولاللّه(ص) به ما رسيده، براى اثبات عصمت اهلالبيت(ع) دليلى بسنده و كافى است.
از بعد علمى نيز، تاريخ گذشته چيزى را كه منافى با عصمت امامان اهلالبيت(ع) باشد، ثبت نكرده است. با آنكه تاريخ اسلام به وسيله علماى مكتب خلفا تدوين شده و در موارد بسيارى جلب رضاى خليفه هدف اصلى تاريخنويسى بوده، و خلفا در طى قرون براى خاموشى نور امامان اهلالبيت (ع) به شدت پاى مىفشردند تا مبادا مسلمانان به آنها بگروند و آنان را به خلافت برگزينند. و بدين خاطر نيز، بسيارى از آنان را كشتند و برخى را به زندان افكندند و گروهى را تبعيد و تحت نظر گرفتند؛ بويژه بنىاميه كه فرمان لعن امام على (ع) را در نمازهاى جمعه و بر منابر مسلمانان صادر كردند و كار را بدانجا كشاندند كه محبّان و شيعيان و معتقدان به امامت اهلالبيت (ع) را نيز، شكنجه و عذاب و طرد مىكردند. با وجود همه اينها، در تاريخ مدوّن موجود، كوچكترين صغيره و لغزشى از امامان اهلالبيت (ع) نمىيابيم. و همين معنى دليل آن است كه خداوند به راستى آنها را از رجس و پليدى پاك و پاكيزه گردانيده و عصمتشان بخشيده است.
اين مهمترين دلايل مكتب اهلالبيت بر عصمت امامان اهلالبيت(ع) است. در بخش بعد برخى از نصوص رسيده از رسولخدا(ص) درباره امامت ايشان را بيان مىداريم، كه خداوند متعال درباره پيامبرش فرموده:
«و ما ينطق عن الهوى * ان هو الاّ وحى يوحى» [21]
«و هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگويد. و آنچه مىگويد تنها وحيى است كه نازل مىشود.»
<"5">اهتمام رسولخدا(ص) به موضوع تعيين «اولىالامر» پس از خود
پيش از آنكه نصوص رسيده از رسولخدا(ص) درباره تعين «اولىالأمر» پس از خود را بررسى نمائيم، بخشى از اهتمام رسولخدا(ص) به اين موضوع را مورد بحث قرار مىدهيم:
امر «امامتِ» پس از پيامبر(ص) از امور مهمى بود كه هرگز از ياد و خاطر رسولخدا(ص) و اطرافيان آن حضرت محو و مستور نماند. بلكه از ابتدا در انديشه آن بودند. چنانكه ديديم «بيحره عامرى» اسلام خود و قبيلهاش را مشروط به آن كرد كه بخشى از «أمر» و حكومت بعد از پيامبر از آنِ او باشد. و «هوذه حنفى» از رسولخدا(ص) مىخواست تا بخشى از «امر» و حكومت را بدو ببخشد.
همانگونه كه شخص پيامبر(ص) نيز، از اولين روز دعوت به اسلام و اولين روز بيعت براى تشكيل جامعه اسلامى، در انديشه موضوع رهبرى پس از خود بود.
اما تدبير و انديشه آن حضرت در اولين روز بيعت براى تشكيل مجتمع اسلامى را، بخارى و مسلم در صحيح، نسائى و ابنماجه در سنن، مالك در
موطّا، احمد در مسند، و ديگران در ديگر كتب از «عبادهبن صامت» روايت كردهاند كه گفت: «با رسولخدا(ص) بيعت كرديم كه بشنويم و اطاعت كنيم: در[سختى و آسانى]خشنودى و ناخشنودى، و اينكه در «اين أمر» با اهل او منازعه و ستيز ننماييم...» [22]
و اين عباده يكى از دوازده نفر «نقبا» و مهتران انصار در هنگام «بيعتِ عقبه كبرى» [23] بود؛ آنگاه كه پيامبر(ص) به گروه هفتاد و چند نفرى انصار كه با او بيعت كردند فرمود: «دوازده نفر نقيب و رئيس قوم و قبيله را به من معرفى نمائيد» و آنها دوازده نفر نقيب را برگزيدند و رسولخدا(ص) به نقبا فرمود: «شما كفيل و ضامن قوم خود و وابستههاى آنان باشيد، همانند كفالت حواريون براى عيسىبن مريم(ع)...» [24]
آرى، عبادهبن صامت كه يكى از نقباى دوازدهگانه بود، يكى از شروط بندهاى بيعت را چنين روايت مىكند كه: «در «اين امر» با اهل او منازعه و ستيز ننمايند».
* * *
و مراد رسولخدا(ص) از «اين امر» كه در اين حديث صحيح آمده و به موضوع بيعت گرفتن از هفتاد و دو مرد و دو زن اشاره دارد و اينكه: «در اين امر با اهل او منازعه ننمايند»، مراد او همان «امر»ى است كه در سقيفه بنىساعده [25] بر
سر آن منازعه و ستيز كردند. و اهل «اين امر» نيز كسانىاند كه خداوند متعال آنان را در اين آيه ذكر فرموده است:«اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولىالأمر منكم» [26] «اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد اين رسول را و[اطاعت كنيد]اولىالأمر خودتان را».
رسولخدا(ص) اگرچه در اينجا ـ يعنى در بيعت عقبه ـ «اولىالأمر» پس از خود را به خاطر حكمت و مصلحت مشخص نفرمود، چون «ولىّ امر» پس از او، از قبيله انصار نبوده و شايد برخى از بيعت كنندگان در آن روز تحمل آن را نداشتند، ولى از آنها بيعت گرفت كه هرگاه تعيين و مشخصاش فرمود، با او منازعه و ستيز ننمايند.
رسولخدا(ص) پيش از «بيعت عقبه» و در جمعى كوچكتر از آن، «ولى امر» پس از خود را تعيين و مشخص فرموده بود؛ در اولين مرتبهاى كه خويشاوندان نزديكش را به اسلام دعوت كرد. چنانكه بسيارى از محدثان و سيرهنويسان مانند: طبرى و ابنعساكر و ابناثير و ابنكثير و متقى هندى و ديگران [27] از امام علىبن ابىطالب(ع) روايت كردهاند كه فرمود: «هنگامى كه آيه:«و انذر عشيرتك الاقربين» [28] بر رسولخدا(ص) نازل شد، آن حضرت مرا فرا خواند و فرمود:
«يا على! خداوند فرمانم داده تا خويشاوندان نزديكم را انذار نمايم، و من از
آن در تنگنا قرار گرفتم و دانستم كه هرگاه به انجامش بپردازم، مكروه و ناپسند ببينم. و لذا مسكوتش گذاردم تا آنگاه كه جبرئيل آمد و گفت: «يا محمد! اگر آنچه را بدان مأمورى به انجام نرسانى پروردگار تو عذابت مىكند». پس، پيمانهاى طعام را با يك ران گوسفند و قدحى از دوغ براى ما آماده كن و سپس فرزندان عبدالمطلب را نزد من فرا بخوان تا با آنها سخن بگويم و آنچه را بدان مأمورم به ايشان ابلاغ نمايم».
آنچه فرموده بود انجام دادم و سپس آنها را كه در آن روز چهل نفر ـ يكى بيشتر يا كمتر ـ بودند نزد آن حضرت فرا خواندم كه عموهاى او: ابوطالب و حمزه و عباس و ابولهب در بين آنها بودند. و آنگاه كه به نزدش گرد آمدند فرمود تا طعام آماده را ببرم. آن را بردم و چون بر زمين نهادم، رسولخدا(ص) لقمهاى از گوشت آن را برگرفت و با دندان خود پاره كرد و به اطراف كاسه انداخت و سپس فرمود: «به نام خدا شروع كنيد» همه آن گروه خوردند و سير شدند و من جز جاى دستشان را نمىديدم؛ و به خدايى كه جان على در يد قدرت اوست سوگند كه يكى از آن مردان همه آنچه را كه براى جمعشان آماده كرده بودم به تنهايى مىخورد! سپس فرمود: «آنها را دوغ بنوشان.» آن قدح را آوردم و آنها از آن نوشيدند و همگى سيراب شدند. و به خدا سوگند كه يكى از آنها همانند آن را به تنهايى مىنوشيد!
و چون رسولخدا خواست تا با آنها سخن بگويد، ابولهب پيشدستى كرد و گفت: «رفيق شما چه سخت مسحورتان كرد!» و آن قوم پراكنده شدند و رسولخدا(ص) با آنها سخن نگفت و فرداى آن روز فرمود: «يا على! اين مرد همانگونه كه شنيدى، در سخن بر من پيشى گرفت و آن قوم پيش از آنكه با آنها سخن بگويم، پراكنده شدند. اكنون همانند غذايى كه آماده كرده بودى آماده كن و آنها را نزد من فرا بخوان.»
گويد: فرمانش را انجام دادم و آنها را فراخواندم و فرمود تا طعام ببرم. طعام را نزديك ايشان بردم و آن حضرت همان كرد كه ديروز، و آنها خوردند تا سير شدند و سپس فرمود تا دوغشان بنوشانم. آن قدح را آوردم و از آن نوشيدند و همگى سيراب شدند. پس از آن رسولخدا(ص) با آنها سخن گفت و فرمود:
«اى فرزندان عبدالمطلب! به خدا سوگند كه من هيچ جوانى را در عرب نمىشناسم كه بهتر از آنچه من براى شما آوردهام، براى قومش آورده باشد. من خير دنيا و آخرت را براى شما آوردهام. و خداوند متعال فرمانم داده تا شما را به سوى او فرا بخوانم. پس كداميك از شما در «اين امر» ياريم مىكند تا برادر و وصى و خليفه من در ميانتان باشد؟»
گويد: «آنها همگى بىپاسخش گذاردند و من ـ كه از همه كوچكتر و چشم بستهتر و تودارتر و نرمساقتر بودم ـ گفتم: «من يا نبى اللّه! من وزير و ياورت بر آن خواهم بود». و آن حضرت گردنم را گرفت و فرمود: «همانا اين برادر و وصى و خليفه من در ميان شماست. از او بشنويد و اطاعت كنيد.» گويد: «آن قوم برخاستند و مىخنديدند و به ابوطالب مىگفتند: «فرمانت داد تا از پسرت بشنوى و اطاعت نمايى!».
* * *
اين دعوت در سال سوم بعثت، و اولين بارى بود كه رسولخدا(ص) آشكارا به سوى اسلام فرا خواند، و «امامِ» پس از خود را در آن مشخص فرمود و او را به خويشاوندان نزديكش معرفى فرمود. آرى، رسولخدا(ص) اين كار را در اينجا انجام و از انجام آن در ده سال بعد ـ به هنگام بيعت گرفتن از انصار براى تشكيل جامعه اسلامى ـ خوددارى نمود؛ زيرا «امام على(ع)» از قبايل انصار نبود؛ انصارى كه بناى مجتمع در نزد آنان بر اساس روح قبيلگى بود، و مصلحت و حكمت اجازه نمىداد كه پيامبر(ص) براى كسى كه از قبايلشان نيست از آنان
بيعت بگيرد تا پس از او «ولى امر»شان باشد. بدين خاطر، در اين مقام به همين اندازه بسنده كرد كه از آنان بيعت بگيرد كه «با او درباره «اين امر» منازعه و ستيز ننمايند».
ولى در اينجا او را براى خويشاوندان نزديكش ـ در يك گفتگو، همانند مشاورهاى كه با اصحاب در غزوه بدر انجام داد ـ مشخص فرمود. زيرا، آن حضرت در غزوه بدر نيز با آن كه سرانجام كار را مىدانست ـ چنانكه پس از پايان مشاوره اصحابش را از آن آگاه نمود و قتلگاه مشركان را بدانها نشان داد. ـ با وجود آن، در ابتدا براى چگونگى اقدام با آنهامشورت نمود، و در اينجا نيز چنان كرد. زيرا با آنكه سرانجام كار براى او روشن بود و مىدانست آنكه ياريش را مىپذيرد تنها امام على(ع) است، با وجود آن، تعيين وزير و وصى و خليفه بعد از خود را مشروط بر قبول يارى و همراهى در تبليغ اسلام نمود تا هر كدام خواستند در قبول پشگام شوند. و چون همگى از آن سر باز زدند و پسر عمويش على(ع) پيشگام شد، گردنش را گرفت و آنش فرمود كه گذشت، و فرمانشان داد تا اطاعتش نمايند.
* * *
تا اينجا اهتمام رسولخدا(ص) به موضوع «امامتِ» بعد از خود را ديديم، كه در جايى امام بعد از خود را معرفى فرمود و در جايى ديگر بيعت گرفت تا با او ستيز و منازعه ننمايند و در غير اين دو مورد نيز با طمع كنندگان به مقام امامت مقابله و آنها را طرد فرمود.
اينك براى اينكه بدانيم رسولخدا(ص) تا چه اندازه به كار جانشين پس از خود اهتمام داشت، اقدامات آن حضرت به گاه عزيمت به جنگ و غيبت از مدينه و تعيين جانشين بر مردم را بررسى مىنماييم.
جانشينان رسولخدا(ص) در مدينه به هنگام جنگ ها
در سال دوم هجرى:
رسولخدا(ص) در ماه صفر سال دوم هجرى اجازه جنگيدن يافت و با مهاجران راه را بر كاروانى از قريش ببست و تا «ودّان و ابواء» [29] پيش رفت و در اين سال افراد زير را، به گاه عزيمت به جنگ، جانشين خود در مدينه گردانيد:
نخست ـ در مدت پانزده روز كه از مدينه به دور بود «سعدبن عباده خزرجى» را جانشين خود قرار داد.
دوم ـ در غزوه «بواط» [30] در ماه ربيع الاول «سعدبن معاذ اوسى» را جانشين خود گردانيد.
سوم ـ در غزوهاى كه براى يافتن «كرزبن جابر فهرى» برون شد «زيدبن حارثه» آزاد كرده خود را به جانشينى برگزيد و تا «صفوان» [31] پيش رفت. ولى او را نيافت ـ كرز احشام مدينه را به غارت برده بود.
چهارم ـ در غزوه «ذوالعشيره» كه براى بستن راه بر كاروانى از قريش، از مدينه خارج گرديد، «ابوسلمه مخزومى» را جانشين خود قرار داد. جنگ بدر پس از بازگشت اين كاروان از شام اتفاق افتاد. [32]
پنجم ـ در غزوه «بدر كبرى» كه نوزده روز از مدينه غايب بود، «ابناممكتوم»
نابينا را جانشين خود قرار داد. [33]
ششم ـ در غزوه «بنىقينقاع»، «ابا لبابه انصارى» را جانشين خود نمود. [34]
هفتم ـ در غزوه «سويق» نيز، «ابالبابه» را جانشين خود قرار داد، و براى مقابله با ابوسفيان كه با دويست سوار به سوى مدينه مىآمدند، بيرون رفت. ابوسفيان نذر كرده بود كه تا انتقام كشتههاى بدر را نگيرد از بوى خوش و نزديكى با زنان دورى نمايد. ولى هنگامى كه به «عريض» [35] رسيدند و خبر حركت پيامبر(ص) را شنيدند، توبرههاى آرد را براى سبكبارى فرو ريختند و گريختند. و آن غزوه، بدينخاطر «غزوة السويق» ناميده شد.
در سال سوم:
هشتم ـ در غزوه «قرقرة الكُدْر»، «ابناممكتوم» را جانشين خود نمود و در نيمه ماه محرم به سوى دو قبيله «سليم و غطفان» حركت كرد و آنها فرار كردند و آن حضرت اموالشان ا به غنيمت گرفت و به سلامت بازگشت. [36]
نهم ـ در غزوه «فران»، «ابناممكتوم» را بر جاى خود نهاد و به مدت ده روز از مدينه دور شد و دشمنان متفرق گرديدند و آن حضرت به سلامت بازگشت. [37]
دهم ـ در غزوه «ذىامر» در نجد، «عثمانبن عفان» را در مدينه بر جاى خود نهاد و به قصد قبيله غطفان حركت نمود. آنها گريختند و ايشان سالم بازگشتند و جمعاً ده روز از مدينه غايب بودند.
يازدهم ـ در غزوه «احد»، «ابناممكتوم» را به مدت يك روز جانشين خود قرارداد و در دامنه كوه احد با مشركان درگير شد.
دوازدهم ـ در غزوه «حمراء الاسد» نيز، «ابناممكتوم» را بر جاى نهاد و به مقابله ابوسفيان شتافت. زيرا حبر رسيده بود كه او قصد يورش به مدينه را دارد. ولى ابوسفيان و همراهانش را نيافتند و سه روز در آنجا توقف كردند و بعد به مدينه بازگشتند.
در سال چهارم:
سيزدهم ـ در غزوه «بنىالنضير» نيز، «ابناممكتوم» را جانشين خود قرار داد و به مدت پانزده روز آنها را محاصره نمود و سپس از آنجا بيرونشان نمود. [38]
چهاردهم ـ در غزوه «بدر سوم» به مدت شانزده روز «عبداللّهبن رواحه انصارى» را جانشين خود ساخت و به مدت هشت روز به انتظار ابوسفيان، كه وعده داده بود در سال آينده به بدر مىآيد، در آنجا بماند. ابوسفيان نيز از مكه به غسفان آمد و سپس به مكه بازگشت. [39]
در سال پنجم:
پانزدهم ـ در غزوه «ذات الرقاع» به مدت پانزده روز «عثمانبن عفان» را بر جاى خود نهاد و در دهم محرم از مدينه بيرون رفت، كه اعراب از فرا روى آن
حضرت گريختند و به فراز كوهها و ژرفاى درهها پناه بردند. [40]
شانزدهم ـ در غزوه «دومة الجندل»، «ابناممكتوم» را بر جاى خود نهاد و به سوى «اُكَيْدربن عبدالملك نصرانى» روان شد و او كه به مسافران و كاروانهاى تجارتى مدينه يورش مىبرد با شنيدن خبر بگريخت و بستگانش نيز پراكنده شدند و آن حضرت كسى را در آنجا نيافت و چند روزى بماند و به مدينه بازگشت. و اين اولين غزوه ايشان به سمت و سوى روم بود. [41]
هفدهم ـ در غزوه «بنىالمصطلق» بر آبشخور مريسيع، «زيدبن حارثه» آزاد كردهاش را به مدت هجده روز بر جاى خود نهاد. [42]
هجدهم ـ در غزوه «خندق»، «ابناممكتوم» را جانشين خود ساخت و در ماه شوال يا ذيقعده از وراى خندق در مدينه با احزاب به جنگ برخاست.
نوزدهم ـ در غزوه «بنىقريظه»، «ابورهم غفارى» را بر جاى خود نهاد و به مدت پانزده روز يا بيشتر آنها را محاصره نمود. [43]
در سال ششم:
بيستم ـ در غزوه «بنىلحيان» در نزديكى عسفان، به مدت چهارده روز «ابناممكتوم» را بر جاى خود نهاد و به سلامت مراجعه نمود. [44]
بيست و يكم ـ در غزوه «ذىقَرَد» به مدت پنج روز «ابناممكتوم» را جانشين خود قرار داد. [45]
بيست و دوم ـ در غزوه «حديبيه» نيز «ابنامّمكتوم» را بر جاى خود نهاد. [46]
در سال هفتم:
بيست و سوم ـ در غزوه «خيبر» كه تا مدينه حدود نود ميل فاصله بود، «سِباعبن عُرفُطَه» را برجاى خود نهاد و پس از فتح قلعههاى آن با جنگ و صلح، به سوى «وادى القرى» حركت نمود و بعد از چند روز محاصره، با جنگ آن را گشود و سپس با اهالى «تيماء» مصالحه نمود. تيماء تا شام هشت روز راه بود و وادىالقرى در سر راه آن به مدينه قرار داشت. [47]
بيست و چهارم ـ در «عمرة القضاء» نيز «سباعبن عُرفُطَه» را بر جاى خود نهاد. [48]
در سال هشتم:
بيست و پنجم ـ در «فتح مكه»، «ابورهم انصارى» را جانشين خود ساخت.
بيست و ششم ـ پس از فتح مكه نيز كه براى غزوه «حنين» به سوى هوازن رفت، «ابورهم»، همچنان به جاى رسولخدا(ص) حاكم مدينه بود.
بيست و هفتم ـ در غزوه «تبوك» ـ نود فرسخى مدينه ـ «علىبن ابىطالب» را جانشين خود قرار داد. و اين آخرين «غزوه» آن حضرت بود و مجموع غزوهها
ـ اگر «خيبر و وادىالقرى» را دو غزوه بدانيم ـ بيست و هشت، وگرنه بيست و هفت غزوه بوده است.
* * *
ما نام افراد مذكور را ـ كه در غياب رسولخدا(ص) از مدينه، جانشين آن حضرت بودند ـ از كتاب «التنبيه و الإشراف» مسعودى استخراج نموديم، كه گاهى در ذكر نام جانشينان رسولخدا بر مدينه با ديگران اختلاف دارد؛ ولى موضوع جانشينى امام على(ع) در «غزوه تبوك» را، امام حنابله احمدبن حنبل نيز در مسند خود از قول سعدبن ابىوقاص» روايت كرده و گويد:
«رسولخدا(ص) هنگامى كه به «غزوه تبوك» مىرفت، على(رض) را جانشين خود بر مدينه قرار داد و على گفت: «يا رسولاللّه! دوست ندارم شما به سوئى بروى مگر آنكه من با شما باشم» و پيامبر فرمود: «آيا خشنود نيستى كه براى من همانند هارون براى موسى باشى، جز آنكه هيچ پيامبرى بعد از من نخواهد بود؟» [49]
اين مضمون را بخارى نيز در صحيح خود از قول «سعدبن ابىوقاص» روايت كرده و گويد: «رسولخدا(ص) به سوى تبوك رفت و على را جانشين خود قرار داد. على گفت: «آيا مرا در بين كودكان و زنان بر جاى مىنهى؟» و پيامبر فرمود: «آيا خشنود نيستى كه براى من همانند هارون براى موسى باشى، جز آنكه هيچ پيامبرى بعد از من نخواهد بود؟» [50]
و نيز، مسلم در صحيح خود از قول «سعدبن ابىوقاص» گويد: «رسولخدا(ص) هنگامى كه در يكى از غزوهها على را جانشين خود قرار داد و او گفت: «يا رسولاللّه! مرا با كودكان و زنان بر جاى نهادى؟» به او فرمود «آيا
خشنود نيستى كه براى من همانند هارون براى موسى باشى، جز آنكه نبوتى بعد از من نخواهد بود؟» [51]
بدينگونه رسولخدا(ص) در هيچ يك از غزوههاى چند روزه خود از مدينه بيرون نمىرفت مگر آنكه فردى را جانشين خود قرار مىداد تا در زمان غيبتش بدو مراجعه نمايند. آن حضرت حتى يك روز يا بخشى از يك روز را هم بدون تعيين جانشينى كه بدو مراجعه كنند، از مدينه دور نشد. چنانكه در غزوه «اُحُد» چنين شد و در حالى كه كوه «اُحُد» در دو كيلومترى مدينه بود، آن حضرت براى همان راه نزديك و مدت كوتاه نيز جانشين خود را تعيين فرمود. بلكه در غزوه «خندق» هم كه در مدينه و در وراى خندق مستقر بود، براى مردم مدينه جانشين و مرجع قرار داد.
حال، اگر خُلق و خوى رسولخدا(ص) چنان است كه براى غيبت نيمروزى خود از مدينه و حتى در داخل مدينه ـ بدان خاطر كه در كار جنگ است ـ امت اسلامى را به حال خود رها نمىكند، آيا براى غيبت ابدالدهر و هميشگى خود آنها را به خويشتن وا مىگذارد و مرجع و رهبر پس از خود را به آنان معرفى نمىكند؟ اين موضوعى است كه در بخش بعد به بحث و بررسى آن مىپردازيم.
<"6">نصوص رسيده از رسولخدا(ص) در تعيين «ولىّ امر» پس از خود
اين باب را با يادآورى اقدام انبياء(ع) در تعيين «وصى و ولىّ امر» پس از خود براى امتهاى خويش، آغاز مىكنيم.
وصيت در امتهاى پيشين
مسعودى سلسله اوصيا و جانشينان انبيا ـ از آدم تا خاتم(ص) ـ را متصل و پيوسته بيان داشته و ـ مثلاً ـ يادآور شده كه:
«وصىّ آدم «هبهاللّه» بود كه به زبان عبرانى «شيث» است.
و وصىّ ابراهيم «اسماعيل»،
و وصىّ يعقوب «يوسف»،
و وصىّ موسى «يوشعبن نون»بن افرائيمبن يوسف، كه زوجه موسى(ع) بر ضد او شورش نمود.
و وصىّ عيسى «شمعون»،
و وصىّ خاتم انبياء محمد(ص)، «علىبن ابىطالب» و يازده تن از فرزندان
او ـ عليهم السلام ـ بودند». [52]
و ما در اينجا تنها به يادآورى داستان سه تن از اوصياى مذكور بسنده مىكنيم:
1 ـ داستان «شيث» وصى آدم
يعقوبى درباره وصيت آدم به شيث گويد: «هنگامى كه مرگ آدم فرا رسيد... «شيث» را وصىّ خود گردانيد».
و طبرى گويد: «هبة اللّه يا شيث عبرانى، وصى آدم بود... و وصيت او را نوشت و او در آنچه گذشت وصى پدرش آدم بود».
و مسعودى در داستان وصيت آدم به شيث و وفات او گويد: «و چون آدم وصيت را به شيث رسانيد، آن را مكتوم و محفوظ داشت، و وفات آدم فرا رسيد...»
و ابناثير گويد: «تفسير شيث: هبهاللّه است كه وصى آدم بود و چون وفات آدم فرا رسيد، شيث را وصى خود قرار داد».
و ابنكثير گويد: «معناى شيث: هبهاللّه است... و چون وفات آدم فرا رسيد فرزندش شيث را وصى خود گردانيد.»
2 ـ داستان «يوشعبن نون» وصىّ موسى
نخست ـ يوشعبن نون در تورات:
در ماده «يوشعِ» قاموسِ كتاب مقدس به نقل از تورات گويد: «يوشعبن نون با موسى در كوه سينا بود و به عبادت گوساله، در عهد هارون، آلوده نگرديد.»
نصّ داستان تعيين و معرفى او بوسيله موسى(ع) در باب بيست و هفتمِ سِفر اعداد چنين است:
و موسى به خداوند عرض كرده گفت: * ملتمس اينكه يَهُوهَ خداى ارواحِ تمامى بشر كسى را بر اين جماعت بگمارد * كه پيش روى ايشان بيرون رود و پيش روى ايشان داخل شود و ايشان را بيرون بَرَد و ايشان را درآورد تا جماعتِ خداوند مثل گوسفندان بىشبان نباشند * و خداوند به موسى گفت يُوشعَبن نون را كه مردى صاحب روح است گرفته دست خود را بر او بگذار * و او را به حضور العازار كاهن و به حضور تمامى جماعت برپا داشته در نظر ايشان به وى وصيّت نما * و از عزّت خود بر او بگذار تا تمامى جماعت بنىاسرائيل او را اطاعت نمايند * و او به حضور العازار كاهن بايستد تا از براى او به حكم اُورِيم به حضور خداوند سؤال نمايد و به فرمان وى او و تمامى بنىاسرائيل با وى و تمامى جماعت بيرون روند و به فرمان وى داخل شوند * پس موسى به نوعى كه خداوند او را امر فرموده بود عمل نموده يوشع را گرفت و او را به حضور العازار كاهن و به حضور تمامى جماعت برپا داشت * و دستهاى خود را بر او گذاشته او را به طورى كه خداوند به واسطه موسى گفته بود وصيّت نمود * [53]
و داستان قيام و اقدام او به كار بنىاسرائيل و جنگهاى وى، در بيست و سه باب «سِفر يوشعبن نون» آمده است.
دوم ـ يوشعبن نون در قرآن كريم:
واژه «يوشع» در قرآن كريم[انعام / 86 و ص / 48]عربى شده و «ألْيَسَع» آمده است.
سوم ـ يوشعبن نون در مدارك اسلامى:
يعقوبى گويد: «خداى عز و جل به گاه وفات موسى، فرمانش داد تا «يوشعبن نون» را وارد «قبّهالرّمان» كند و بر او درود فرستد و دستش را بر جسدش بگذارد تا بركتش به او منتقل گردد و وصيتش نمايد كه پس از وى به كار بنىاسرائيل قيام و اقدام نمايد».
3 ـ همانندى وصى خاتم انبيا(ص) و وصى موسى(ع)
يوشعبن نون با موسى در «طور سينا» بود و به گوسالهپرستى آلوده نگرديد و خداوند به موسى فرمان داد تا او را وصى پس از خود گرداند تا بندگان خدا همانند گوسفندان بىشبان نباشند.
و امام على(ع) با پيامبر(ص) در «غار حرا» بود و هرگز به بتپرستى آلوده نگرديد و خداوند پيامبرش را فرمان داد تا در بازگشت از «حجهالوداع» او را فراروى حاجيان امام و پيشواى امت پس از خود تعيين نمايد و امتش را بدون صاحب رها نسازد، و رسولخدا(ص) در «غدير خم» اين فرمان را با صداى رسا اعلام داشت و او را ـ چنانكه خواهد آمد ـ «ولى عهد» پس از خود قرار داد. و آنچه درباره همانندى اين امت با بنىاسرائيل فرموده بود كه: «هر چه بر بنىاسرائيل رسيد، بر امت من نيز مىرسد»، راست و صادق آمد!
4 ـ داستان «شمعون» وصىّ عيسى
نخست ـ شمعون در انجيل:
در قاموس كتاب مقدس ده نفر بدين نام ذكر شده كه يكى از آنها «شمعون
پطرس» است. شمعون در تورات «سمعون» آمده و در «انجيل متّى» باب دهم درباره او گويد:
سپس دوازده شاگرد خود را طلبيد و ايشان را بر ارواح پليد قدرت داد كه آنها را بيرون كنند و هر بيمارى و رنجى را شفا دهند. نامهاى دوازده رسول چنين است: اول شمعون معروف به پطروس...».
و در «انجيل يوحنا» باب بيست و يكم، شماره 15 ـ 18 ، آمده است كه عيسى او را وصى خود قرار داد و به وى گفت: «گوسفندانم را شبانى كن» كنايه از اينكه مؤمنانِ به مرا سرپرستى نما.
و در قاموس كتاب مقدس نيز آمده است كه «مسيح او را براى هدايت كنيسه تعيين كرد».
دوم ـ شمعون در مدارك اسلامى:
يعقوبى داستانش را بيان داشته و او را «سمعان الصفا» ناميده است. و مسعودى در ج 1 ص 343 كتابش گويد: «پطروسى در روميه كشته شد كه نامش به يونانى «شمعون» و به عربى «سمعان» است.»
و صاحب مجمالبلدان درباره «دير سمعان» گويد: «دير سمعان در نواحى دمشق است و «سمعان»ى كه اين دير به نام اوست، يكى از بزرگان نصارى است و مىگويند او «شمعون الصفا» است».
* * *
بخشى از داستان اين سه «وصى» را بيان داشتيم تا نمونه و مثال ديگر اوصياى پيامبران پيشين باشد.
خاتم انبيا(ص) نيز، پيامبرى نوظهور [54] و جداى از پيامبران پيشين نبود، تا
امتش را بدون تعيين «ولى امر» رها سازد. او همان است كه ـ جامعه اسلامى كوچك ـ مدينه را به گاه غيبت خود، يك آن هم بى رهبر رها ننمود! آرى، محال است كه خاتم انبيا و ديگر رسولان خدا جامعه اسلامى را براى هميشه تاريخ رها سازند و «ولى امر» پس از خود را تعيين ننمايند. بلكه رسولخدا(ص) آنان را با عبارات مختلف در اماكن متعدد تعيين و معرفى فرموده: در برخى مشخصاً امام بعد از خود را نام برده و در برخى همه امامان را. و از جمله مواردى كه «امام علىبن ابىطالب(ع)» را با اسم و رسم معرفى نموده، احاديث آينده است.
[1] ـ بقره / 124 .
[2] ـ احزاب / 33 .
[3] ـ مستدرك صحيحين، ج 3 ص 147 . و عبداللّه پسر جعفر ذوالجناحين[= طيّار]فرزند ابوطالب مادرش اسماء بنت عميس خثعمى است. در حبشه به دنيا آمد و پيامبرص را درك نمود و مردى حليم و كريم بود و او را بحرالجود[= درياى كرم]مىگفتند و در سال 80 هجرى در مدينه وفات كرد. شرح حالش در اسد الغابه ج 3 ص 33 و جوامع السيره ص 282 آمده است.
[4] ـ صفيه دخت حىّبن اخطب از نسل هارون برادر موسىع است. او زوجه كنانهبن ربيع از يهود بنىالنضير بود كه در جنگ خيبر كشته شد و پيامبر(ص) از بين اسيرانش برگزيد و به او فرمود: «اگر اسلام را برگزينى تو را براى خود برمى گزينم و اگر يهوديت را انتخاب كنى شايد آزادت كنم و به خويشاوندانت بپيوندى» و او گفت: «يا رسول اللّه! من به اسلام گرويدم و پيش از آنكه دعوتم كنى تصديقت كردهام و نيازى به يهوديت نمىبينم و پدر و برادرى در آن ندارم. شما مرا بين اسلام و كفر مخيّر كرديد، حال آنكه خدا و رسولش نزد من محبوبتر از آزادى و پيوستن به خويشاوندان است. و رسول خدا(ص) پس از سپرى شدن عدّهاش با وى ازدواج نمود. و صفيّه در سال 52 هجرى وفات كرد. صاحبان صحاح 10 حديث از او روايت كردهاند. شرح حالش در طبقات ابنسعد، ج 8 ص 120 ـ 129 ، و جوامع السيره ص 285 ، آمده است.
[5] ـ فاطمه دخت رسولاللّهص و مادرش ام المؤمنين خديجه كبرى است. در شرح حال آن حضرت در اسد الغابه و اصابه آمده است كه: كنيه او «ام ابيها» است و نسل رسولخدا(ص) تنها از آن اوست. و رسولخدا(ص) به فاطمه فرمود: «خداوند با خشم تو خشمگين، و با خشنوديت خشنود مىگردد.» اين روايت در مستدرك حاكم، ج 3 ص 153 ، ميزان الاعتدال، ج 2 ص 77، تهذيب التهذيب، ج 12 ص 441 و در صحيح بخارى باب مناقب فاطمه، ج 4 ص 200 و 201 و 205، گويد: رسولخدا(ص) فرمود: «فاطمه جزئى از من است، هر كه به خشمش آورد مرا به خشم آورده است».و در روايت ديگرى در كتاب نكاح، ج 3 ص 177، و صحيح مسلم باب فضائل فاطمه و سنن ترمذى و مسند احمد، ج 4 ص 41 و 328 و مستدرك صحيحين، ج 3 ص 153 ، آمده است كه: «هر چه او را بيازارد مرا آزرده است».
رسولخدا(ص) همواره به هنگام سفر، در بدو خروج و ورود، آخرين و اولين كسى را كه وداع و ديدار مىكرد، فاطمه بود. چنانكه در مستدرك صحيحين، ج 3 ص 155 و 156 و ج 1 ص 489 ، و مسند احمد، ج 5 ص 275 و سنن بيهقى، ج 1 ص 26 ، آمده است.
و در باب وجوب خمس صحيح بخارى، ج 2 ص 124 از عايشه روايت كند كه گفت: «فاطمه پس از رسولخدا(ص) از ابوبكر صديق خواست تا ميراثش را از آنچه رسولخدا(ص) بر جاى نهاده ـ از انچه خدا به پيامبرش بازگردانيده ـ به او بازگرداند، و ابوبكر گفت: «رسولخدا فرمود: «ما ارث برده نمىشويم. آنچه بر جاى نهيم صدقه است» و فاطمه دخت رسولخدا خشمگين شد و از ابىبكر رويگردان شد و همواره رويگردان بود تا وفات كرد» او پس از رسولخدا(ص) تنها شش ماه زندگى نمود.
و در باب غزوه خيبر صحيح بخارى، ج 3 ص 38 گويد: «هنگامى كه وفات كرد شوهرش شبانه دفنش نمود و ابوبكر را آگاه ننمود و خود بر او نماز گزارد. و على تا فاطمه زنده بود موقع ممتازى داشت. و چون وفات كرد ديدار مردم را ناخوش داشت و به مصالحه با ابىبكر تن در داد.» اين روايت را مسلم در كتاب جهاد، ج 5 ص 145 ، و احمد در مسند، ج 1 ص 9 ، و بيهقى در سنن، ج 6 ص 300 ، نيز آوردهاند. و در شرح حال آن حضرت در اسد الغابه گويد: «او به اسماء وصيت نمود كه غسلش دهد و اجازه ندهد كسى بر او وارد شود، و چون وفات كرد عايشه آمد و اسماء اجازه ورودش نداد.»
مولف گويد: «و محل قبر فاطمه(ع) تا امروز شناخته نشده است!»
صاحبان صحاح بنابر نقل جوامع السيره ، 18 حديث از آن حضرت روايت كردهاند.
و امام حسن و امام حسين دو سبط رسولاللّه(ص) و دو فرزند على و فاطمهع: امام حسن(ع) در نيمه ماه رمضان سال سوم هجرى به دنيا امد و امام حسين(ع) در سوم شعبان سال چهارم هجرى. و رسولخدا درباره آنها فرمود: «حسن و حسين دو سيّد جوانان اهل بهشتند و پدرشان بهتر از آنهاست» سنن ابنماجه باب فضائل اصحاب رسولاللّه(ص) و مستدرك صحيحين، ج 3 ص 167 و مصادر بسيار ديگر.
مسلمانان در سال چهلم هجرى پس از شهادت امام على با امام حسن(ع) بيعت كردند و آن حضرت شش ماه به خلافت پرداخت و سپس به مقتضاى مصلحت اسلام با معاويه مصالحه كرد. و معاويه هنگامى كه در سال 50 هـ بر آن شد تا براى پسرش يزيد بيعت بگيرد، آن حضرت را در نهان مسموم ساخت و شهيد نمود. مراجعه كنيد: نقش عايشه در تاريخ اسلام ج سوم ص 178 . در سال 60 هـ نيز امام حسين(ع) از بيعت با يزيد سرباز زد و فرمود: «اگر امت اسلامى به رهبرى همچون يزيد مبتلا گردد بايد با اسلام خداحافظى نمود» و سپاه يزيد آن حضرت را در عاشوراى سال 61 هـ در كربلا به شهادت رسانيدند. صاحبان صحاح از امام حسن(ع) 13 حديث و از امام حسين(ع) 8 حديث روايت كردهاند. مراجعه كنيد: جوامع السيره، ص 284 و 286 ، و تقريب التهذيب، ج 1 ص 168 .
[6] ـ عايشه دخت ابوبكر مادرش امّ رومان بود. در سال چهارم بعثت به دنيا آمد و پيامبرص يك سال پس از هجرت به مدينه او را به خانه برد و وى در سال 57 يا 58 يا 59 هـ وفات كرد و ابوهريره بر او نماز گزارد. صاحبان صحاح 2210 حديث از او روايت كردهاند. مراجعه كنيد: نقش عايشه در احاديث اسلام.روايت عايشه در شأن نزول آيت تطهير در صحيح مسلم ج 7 ص 130 ، باب فضائل اهلبيت النبى، مستدرك صحيحين، ج 3 ص 147 ، و تفسير ابنجرير و سيوطى در تفسير آيه مذكور، و تفسير زمخشرى و رازى در تفسير آيه مباهله، و سنن بيهقى، ج 2 ص 149 ، آمده است.
[7] ـ واثلهبن اسقع ليثى، به هنگام حركت پيامبر به سوى تبوك اسلام آورد. و گفته شده او سه سال خادم رسولخدا بود و در سال 85 يا 83 هـ در دمشق يا بيت المقدس وفات كرد. صاحبان صحاح 56 حديث از او روايت كردهاند. شرح حالش در اسد الغابه و جوامع السيره، ص 279 ، آمده است. اين روايت او درباره شأن نزول آيه تطهير در سنن بيهقى، ج 2 ص 152 ، و روايت ديگرى از او در مسند احمد، ج 4 ص 107 ، و مستدرك صحيحين، ج 2 ص 416 و ج 3 ص 147 ، و مجمع الزوائد، ج 9 ص 167 ، و تفسير ابنجرير و سيوطى در تفسير آيه، و اسد الغابه، ج 2 ص 20 آمده است.
[8] ـ اين روايت ام سلمه در تفسير سيوطى، ج 5 ص 198 و 199 آمده است. و روايت ديگرى از او در سنن ترمذى، ج 13 ص 248 ، و مسند احمد، ج 6 ص 306 ، و اسد الغابه، ج 4 ص 29 و ج 2 ص 297 ، و تهذيب التهذيب، ج 2 ص 297 ، آمده است. و روايت ديگرى در مستدرك صحيحين، ج 2 ص 416 و ج 3 ص 147 ، و سنن بيهقى، ج 2 ص 150 ، و اسد الغابه، ج 5 ص 521 و 598 ، و تاريخ بغداد، ج 9 ص 126 ، موجود است. و روايت ديگرى در مسند احمد، ج 6 ص 292 .
[9] ـ روايت ابنعباس در مسند احمد، ج 1 ص 330 ، خصائص نسائى ص 11 ، رياض النضرة، ج 2 ص 269 . مجمع الزوائد، ج 9 ص 119 و 207 ، و تفسير در المنثور در تفسير آيه موجود است.
[10] ـ عمربن ابىسلمه عبدالاسد، ربيب رسولاللّه، مادرش ام سلمه است. در حبشه به دنيا آمد. با امام علىع در جنگ جمل همراه بود و آن حضرت فرماندهى بحرين و فارس را به او سپرد. در سال 83 هـ وفات كرد. صاحبان صحاح 12 حديث از او روايت كردهاند. شرح حالش در اسد الغابه و جوامع السيره ص 284 ، آمده است. حديث او در شأن نزول آيه تطهير در فضائل الخمسه، ج 1 ص 214 به نقل از صحيح ترمذى، ج 2 ص 209 موجود است.
[11] ـ روايت ابوسعيد خدرى در تفسير ابنجرير و سيوطى، در تفسيرآيه، و تاريخ بغداد، ج 10 ص 278 و مجمع الزوائد، ج 9 ص 167 و 169 ، موجود است. شرح حال او در پاورقى صفحات آينده مىآيد.
[12] ـ سعدبن ابىوقاص، شرح حالش در پاورقى صفحات قبل گذشت. او از بيعت با امام علىع سرباز زد و سبّ و دشنام على از سوى معاويه را نيز نپذيرفت. معاويه به گاه بيعت گرفتن براى يزيد مسمومش ساخت و بمرد. صاحبان صحاح 271 حديث از او روايت كردهاند. روايت او در شأن نزول آيه تطهير در خصائص نسائى ص 4 ـ 5 ، و سنن ترمذى، ج 3 ص 171 ـ 172 ، آمده است.
[13] ـ روايت انسبن مالك در سنن ترمذى، ج 13 ص 248 ، و مجمع الزوائد، ج 9 ص 206 آمده است.
[14] ـ همانند قتاده در تفسير ابنجرير و سيوطى، در تفسير آيه مذكور، و عطيّه در شرح حالش در اسد الغابه، ج 3 ص 413 ، و معقلبن يساركه در سنن ترمذى، ج 13 ص 248 آمده است.
[15] ـ استشهاد امام حسنع در مستدرك صحيحين، ج 3 ص 172 ، و مجمع الزوائد، ج 9 ص 146 و 172 ، موجود است.
[16] ـ امام علىبن الحسينع، مادرش چنانكه در باب دهم ربيع الابرار زمخشرى آمده دخت يزد جرد بود و در هنگام نفاس زادنش وفات كرد و يكى از «امّ ولد»هاى پدرش دايه او شد و امام(ع) پس از فوت پدر به شوهرش داد و ظاهر آن است كه نامش «غزاله» بوده است (عيون اخبار الرضا ج 2 ص 128) علىبن الحسين در سال 95 هـ در مدينه وفات كرد. صاحبان صحاح برخى احاديث را از او روايت كردهاند.و استشهاد آن حضرت به آيه تطهير در تفسير آيه موجود است. شرح حال او در وفيات الاعيان ج 2 ص 429 و تاريخ يعقوبى، ج 2 ص 303 آمده است.
[17] ـ روايت ابنعباس در تفسير در المنثور، تفسير آيه:«و أمر اهلك بالصلاة...»آمده است.
[18] ـ ابوالحمراء، آزاد شده رسولخداص نامش هلالبن حارث يا ابنظفر است و حديث او در شرح حالش در استيعاب، ج 2 ص 598 ، و اسد الغابه، ج 5 ص 174 ، و مجمع الزوائد، ج 9 ص 178 ، آمده است.
[19] ـ ابوبرزه اسلمى، در نامش اختلاف است. در سال 60 يا 64 در بصره وفات كرد. صاحبان صحاح 20 يا 46 حديث از او روايت كردهاند. شرح حالش در اسد الغابه و جوامع السيره ص 280 و 283 آمده است. حديث او در مجمع الزوائد، ج 9 ص 169 موجود است و عبارت او «سبعة عشر شهرا» آمده كه به نظر ما از اشتباه نسخه برداران است.
[20] ـ روايت «أنس» در مسند احمد، ج 3 ص 252، و مسند طياسى، ج 7 ص 274 حديث 2509 ، و اسد الغابه، ج 5 ص 521 ، و تفسير ابنجرير و سيوطى، در تفسير آيه آمده است.
[21] ـ نجم / 3 ـ 4 .
[22] ـ صحيح بخارى، كتاب الاحكام، ج 4 ص 163 . عبارت: العسر و اليسر: سختى و آسانى در صحيح مسلم كتاب الاماره حديث 41 و 42 ، است. سنن نسائى كتاب البيعه، باب البيعة. سنن ابنماجه، كتاب الجهاد، حديث 2866 . موطّأ مالك، كتاب الجهاد باب الترغيب فى الجهاد، حديث 5 . مسند احمد، ج 5 ص 314 و 316 و 319 و 321 و ج 4 ص 411 . سير اعلام النبلاء، شرح حال عباده، ج 2 ص 3 و تهذيب ابنعساكر، ج 7 ص 207 ـ 219 .
[23] ـ مراجعه كنيد: شرح حال عباده در استيعاب، ج 2 ص 412 و اسدالغابه، ج 3 ص 106 ـ 107 .
[24] ـ تاريخ طبرى، چاپ اروپا، ج 1 ص 1221 .
[25] ـ مراجعه كنيد: فصل سقيفه و بيعت ابوبكر، و نزاع قبيلگى انصار و مهاجران در ابتداى همين كتاب.
[26] ـ نساء / 59 . تفسير اين آيه و احاديث رسيده از رسولخداص درباره آن در بحثهاى بعد مىآيد ـ انشاءاللّه.
[27] ـ عبارت متن از طبرى است. تاريخ طبرى، چاپ اروپا، ج 3 ص 1171 ـ 1172 . تاريخ ابنعساكر تحقيق محمودى، ج 1 شرح حال امام علىع. تاريخ ابناثير، ج 2 ص 222 . شرح نهجالبلاغه ابنابىالحديد، ج 3 ص 263 . تاريخ ابنكثير، ج 3 ص 39 كه الفاظ را حذف كرده و گويد: كذا و كذا! كنزالعمال متقى هندى، ج 15 ص 100 و 115 و 116 و سيره حلبيه نشر كتابفروشى اسلاميه، ج 1 ص 285 .
[28] ـ شعراء / 214 .
[29] ـ ابواء قريه ايست در بيست و سه ميلى مدينه كه قبر «آمنه» مادر رسولخداص در آنجاست. و «ودّان» قريه ايست كه تا «جُحفه» يك روز راه و تا ابواء شش ميل است. (معجم البلدان)
[30] ـ بواط از كوههاى جهينه در مسير شام است و فاصلهاش تا مدينه حدود نود ميل ـ هر ميل چهار هزار ذراع ـ است.
[31] ـ صفوان بيابانى نزديك بدر است.
[32] ـ ذوالعشيرة نزديك ينبع حدود صد ميلى مدينه است. و ابوسلمه، عبداللّهبن عبد الاسد، پسر عمه رسولخدا بود كه ابتدا به حبشه و سپس به مدينه هجرت نمود و در بدر حاضر و در احد شركت و از اثر آن وفات نمود. شرح حالش در اسد الغابه آمده است.
[33] ـ رسولخداص در سوم ماه رمضان از مدينه خارج شد و جنگ در روز جمعه هفدهم آن ماه اتفاق افتاد.
[34] ـ سيره نويسان گويند: يهود به گاه ورود به مدينه در پستيهاى آن جاى گرفتند و چون هوايش را نپسنديدند، به بلنديها روى آوردند و بنىنضير در طحان و بنىقريظه در مهروز مسكن گزيدند و در آنجا بودند تا پيامبرص با آنها جنگيد و از آن بيرونشان نمود. (معجمالبلدان: ماده: «بطحان» و «مهروز»). و ابولبابه، بشير يا رفاعهبن عبدالمنذر، يكى از «نقبا» در بيعت عقبه بود. شرح حالش در اسدالغابه آمده است.
[35] ـ عريض بيابان مدينه است. معجم البلدان
[36] ـ قرقرة الكدر، ناحيه مركزى بنىسليم جنب منطقه حارّه عراق به سمت مكه با فاصله هشت روز راه تا مدينه. معجمالبلدان
[37] ـ فران مركز بنىسليم در ناحيه فرع حجاز بوده است. معجمالبلدان و لسان العرب
[38] ـ منازل يهود بنىنضير در منطقه غرس قبا و بالاتر آن بود كه قبا در دو ميلى مدينه قرار دارد. معجمالبلدان، ماده: غرس و قبا
[39] ـ عبداللّهبن رواجه انصارى خزرجى در بيعت عقبه نقيب بنىحارث بود. در همه وقايع و نبردهاى رسولخداص حضور داشت و يكى از سه فرمانده شهيد جنگ موته بود. شرح حالش در استيعاب و اسدالغابه آمده است.
[40] ـ ذات الرقاع كوهى است نزديك نخيل در جوار سعد و شقره با رنگهاى گونهگون و قسمتهاى سرخ و سياه و سفيد. شرح اين غزوه را در التنبيه و الإشراف مسعودى مىيابيد.
[41] ـ دومة الجندل قلعهاى بنا شده در منطقه جندل با سرزمينى به وسعت پنج فرسخ بود كه تا دمشق هفت روز و تا مدينه پانزده روز راه فاصله داشت. مراجعه كنيد: معجمالبلدان، ماده: دومة و التنبيه و الاشراف، شرح غزوه مذكور.
[42] ـ آبشخور مريسيع بر سر راه «فرع» قرار دارد و فرع تا مدينه حدود نود ميل است.
[43] ـ ابورهم، كلثومبن حصين: پس از ورود پيامبرص به مدينه اسلام آورد و در احد حضور يافت و تير بر گلوگاهش اصابت نمود و پيامبر(ص) آب دهان بر آن ماليد و شفا يافت. شرح حالش در اسدالغابه آمده است.
[44] ـ مراجعه كنيد: جمهره انساب ابنحزم، چاپ مصر 1382 هـ ، ص 196 ـ 198 ، نَسَب بنىلحيان. و عسفان بين مكه و مدينه است كه در تعيين محل آن اختلاف دارند معجم البلدان.
[45] ـ ذىقَرَد بر سر راه خيبر به مدينه قرار داشت.
[46] ـ رسولخداص در روز دوشنبه اول ذيقعده براى انجام عمره حركت نمود و مشركان راه ورودشان به مكه را بستند و آن حضرت در «حديبيه» نه ميلى مكه اقامت گزيد تا پيمان «صلح حديبيه» منعقد گرديد و بنابر آن شد كه در سال آينده عمره بگزارند.
[47] ـ مراجعه كنيد: اسدالغابه، شرح حال سِباعبن عُرفُطَه.
[48] ـ پيامبرص ششم ذيقعده حركت نمود.
[49] ـ مسند احمد، ج 1 ص 177 .
[50] ـ صحيح بخارى، كتاب بدء الخلق، باب غزوه تبوك، ج 3 ص 58 .
[51] ـ صحيح مسلم، كتاب فضائل الصحابه، باب فضل علىبن ابىطالب، حديث 32. مسند ابوداود، ج1 ص 29 . حليهالاولياء، ج 7 ص 195 و 196 . مسند احمد، ج 1 ص 173 و 182 و 330 و ج 4 ص 153 . تاريخ بغداد، ج 11 ص 432 . خصائص نسائى ص 8 و 16 ، و طبقات ابنسعد، ج 3 قسمت اول ص 15 .
[52] ـ اثبات الوصية، مسعودى، چاپ نجف ص 5 ـ 70 . و مسعودى، علىبن الحسين از نوادگان عبداللّهبن مسعود صحابى و متوفاى 346 هـ است. در طبقات الشافعيه، ج 2 ص 307 گويد: گفته شده كه او مذهب معتزلى داشته است. كتبى در فوات الوفيات، ج 2 ص 45 ، و ياقوت حموى در معجم الاُدبا به اين كتاب اشاره كرده و گفتهاند: كتاب «البيان» در اسماء ائمه از آنِ اوست. و در «الميزان» ابنحجر، ج 4 ص 224 گويد: كتاب «تعيين الخليفه» از آنِ اوست. اين كتاب را در الذريعه و غير آن «اثبات الوصيه» ناميدهاند.
[53] ـ كتاب مقدس، عهد عتيق[= تورات]ترجمه فارسى از عبرانى و كلدانى و يونانى، چاپ دارالسلطنه لندن، 1932 ميلادى، ص 254 .
[54] ـ خداوند سبحان[احقاف / 9]مىفرمايد:«قل ما كنت بدعاً من الرسل...»: «بگو من پيامبر نوظهور و جداى از ساير پيامبران نيستم...»