* واقعيت تاريخى تشكيل خلافت در صدر اسلام.
* اقوال مكتب خلفا درباره خلافت و امامت.
* نقد و مناقشه اين اقوال.
* استدلال به كلام امام على(ع).
* وجوب اطاعت حاكم اگر چه فاسق باشد.
* ديدگاه مكتب اهلالبيت درباره امامت.
* اوصياى دوازدهگانه پس از رسولخدا(ص).
* جهتگيرى سلطه حاكم در طى سيزده قرن گذشته.
<"23">واقعيت تاريخى تشكيل خلافت در صدر اسلام.
آغاز كار
رسولخدا(ص) در بيمارى منجر به فوت خويش، «اسامه» را به فرماندهى سپاه
مهاجران و انصار منصوب كرد و نخبگانى چون: «ابوبكر و عمر و ابوعبيده جراح و
سعدوقاص» را تحت فرمان او قرار داد و آنها را به اردوگاه «جرف» فرستاد و
چون به فرماندهى اسامه خرده گرفتند، به خشم آمد و فرمود: «او كاملاً براى
اين فرماندهى شايسته است.»
سپاه به اردوگاه رفت و بيمارى رسولخدا(ص) شدت گرفت و اسامه براى خداحافظى
آمد و آن حضرت فرمود: «سپاه اسامه را روانه كنيد» و در روز دوشنبه كه آماده
حركت شدند، خبر رسيد كه رسولخدا(ص) در حال احتضار است و آنها به مدينه
آمدند و در خانه پيامبر حضور يافتند و پيامبر فرمود: «بيائيد تا براى شما
نوشتهاى بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد». عمر گفت: «پيامبر مغلوب
درد شده و كتاب خدا نزد شماست، و كتاب خدا ما را بس است» و چون سر و صدا و
اختلاف را از حد گذراندند، فرمود: «از نزد من برخيزيد كه
تنازع و ستيز در نزد هيچ پيامبرى روا نيست».
ابنعباس گويد: «آنها نزاع و ستيز كردند و نزاع در نزد هيچ پيامبرى روا
نيست؛ و گفتند: «رسولخدا هذيان گفت!» و ابنعباس چنان گريست كه اشك او
ماسهها راتر كرد.
موضع خليفه عمر
رسولخدا(ص) رحلت كرد و «ابوبكر» در «سنح» بود و عمر پيوسته مىگفت:
«رسولخدا فوت نكرده، بلكه به سوى پروردگارش رفته، همانگونه كه موسى رفت و
چهل روز از قوم خود غايب شد. به خدا سوگند رسولخدا باز مىگردد و دستهاى
كسانى را كه مىپندارند او مرده است قطع مىكند!» و مىگفت: «هركس بگويد او
مرده سرش را با شمشيرم جدا مىكنم» كه اين آيه را براى او تلاوت كردند:«و
ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل أفإن مات أو قُتل انقلبتم على
اعقابكم...»«محمد فقط رسولخداست كه پيش از او نيز، رسولان ديگرى بودند؛
آيا اگر بميرد يا كشته شود، شما به گذشته خود باز مىگرديد؟...»
[487]
و عباس به او گفت: «رسولخدا(ص) يقيناً فوت كرده است. اگر كسى از شما چيزى
درباره وفات رسولاللّه از او شنيده براى ما بيان كند».
ولى عمر از سخن و تهديد خويش كوتاه نيامد تا دهانش كف كرد و ابوبكر رسيد و
آيه:«و ما محمد الا رسول...»را تلاوت كرد و او ساكت شد.
سقيفه بنىساعده و بيعت با ابوبكر
انصار مدينه ـ در حالى كه هنوز بدن مطهّر رسولخدا(ص) فراروى اهلالبيت(ع)
قرار داشت ـ در «سقيفه بنىساعده» گرد هم آمدند و «سعدبن
عباده» بيمار را بيرون كشيدند و او سابقه انصار را يادآور شد و گفت: «اين
حكومت را در انحصار خود بگيريد» و آنها پاسخ دادند: «رأى صوابى دادى، ما از
رأى تو تجاور نمىكنيم و تو را به اين حكومت برمىگزينيم» كه ابوبكر و عمر
از موضوع باخبر شدند و با نيروهاى خويش به سوى سقيفه شتافتند و ابوبكر به
بيان سابقه مهاجران پرداخت و گفت: «آنها اوليا و عشيره پيامبرند و پس از او
از همه مردم به اين حكومت سزاوارترند و، در اينباره، كسى جز ستمگر با آنها
ستيز نمىكند».
و «حباببن منذر» گفت: «اى گروه انصار! كار خود را خود به دست گيريد كه اين
مردم در سايه شما هستند و هيچكس را توان مخالفت با شما نباشد، و اگر اينان
نپذيرفتند و روى گفته خود پاى فشردند، پس اميرى از ما باشد و اميرى از
آنها».
و عمر گفت: «هيهات! كه دو نفر در يك زمان نگنجند... و عرب نمىپذيرد كه شما
را به حكومت برگزيند و پيامبرش از غير شما باشد!» و شروع به تهديد يكديگر
كردند:
انصار، يا برخى از انصار گفتند: «جز با على با ديگرى بيعت نمىكنيم» و عمر
از اختلاف ترسيد و به ابوبكر گفت: «دستت را بده تا با تو بيعت كنم» كه
«بشيربن سعد» بر او پيشى گرفت و با ابوبكر بيعت كرد و «حباببن منذر» بر
سرش فرياد كشيد كه: «چه بد نامهربانى كردى! آيا بر حكومت پسرعمويت[=
سعد]حسد ورزيدى؟!»
عمر و ابوعبيده نيز بيعت كردند و قبيله اوس با خود گفتند: «اگر قبيله خزرج
يك بار به حكومت برسند، براى هميشه بر شما برترى يابند و سهمى براى شما
قرار نمىدهند» و لذا با ابوبكر بيعت كردند و سعدبن عباده و خزرجيان شكست
خوردند و نزديك بود سعد را لگدمال كنند كه يارانش گفتند: «مواظب باشيد
سعد را پايمال نكنيد!» و عمر گفت: «او را بكشيد كه خدايش بكشد!» سپس بر
بالاى سر او ايستاد و گفت: «تصميم دارم چنان لگدكوبت كنم كه بند از بندت
جدا شود!» كه «قيسبن سعد» ريش عمر را گرفت و گفت: «به خدا سوگند اگر يك مو
از سرش جدا كنى با يك دندان سالم در دهان باز نخواهى گشت!» و ابوبكر گفت:
«عمر! آهسته برو! مدارا در اينجا كارسازتر است» و عمر كناره گرفت و سعد به
خانهاش برده شد.
ابوبكر را از سقيفه بيرون بردند و «قبيله اسلم» به مدينه آمد و با او بيعت
كرد و ابوبكر از آنها مدد گرفت و به صورت گروهى و دامنكشان او را به مسجد
رسولخدا(ص) بردند تا بر فراز منبر رفت و تا روز سهشنبه از دفن
رسولخدا(ص) باز ماندند و روز بعد، دوباره به مسجد آمدند و ابوبكر بر منبر
رسولاللّه(ص) نشست و عمر ايستاد و گفت: «سخنى را كه ديروز گفتم نه از
كتاب خدا بود و نه از رسولخدا، بلكه فكر مىكردم رسولخدا(ص) به زودى امر
امت را تدبير مىكند و آخرين نفرى خواهد بود كه از دنيا مىرود؛ ولى خداوند
قرآن را در بين امت باقى نهاد، و آنها بدان هدايت مىيابند، و شما صاحب
رسولاللّه را برگزيديد، اكنون برخيزيد و با او بيعت كنيد، و مردم پس از
بيعت سقيفه، دوباره با او بيعت كردند، و ابوبكر به سخن پرداخت و گفت: «من
در حالى حاكم شما شدم كه بهتر از شما نيستم. اگر خوب عمل كردم ياريم كنيد
و...»
خلاصه، بقيه روز دوشنبه و شب و روز سهشنبه رسولخدا(ص) را رها كردند و
اهلالبيت را با بدن مطهر آن حضرت تنها گذاشتند و ابوبكر و عمر براى غسل و
كفن و دفن رسولخدا(ص) حضور نيافتند، بهگونهاى كه عايشه گويد: «از دفن
رسولخدا(ص) با خبر نشديم تا آنگاه كه در دل شب صداى بيلها را شنيديم».
گروهى از مهاجران و انصار و بنىهاشم از بيعت با ابوبكر امتناع كردند و به
علىبن ابىطالب گرويدند. سران حكومت به نزد عباس رفتند تا او را به سوى
خود بكشانند كه پاسخ رد شنيدند. آن گروه در خانه فاطمه(ع) تحصن كردند و
ابوبكر، عمر را فرستاد تا بيرونشان كند و به او گفت: «اگر سر باز زدند با
آنها بجنگ».
عمر با شعلهاى آتش روانه شد تا خانه را بر سر آنان به آتش بكشد. فاطمه
فراروى آنها ايستاد و گفت: «پسر خطاب! آمدهاى تا خانه ما را آتش بزنى؟»
عمر گفت: «آرى، مگر آنكه با اين امت همراه شويد!».
و اين همان بليّهاى است كه ابوبكر در بيمارى منجر به مرگ خود بدان اشاره
كرده و گويد: «من بر چيزى از اين دنيا افسوس نمىخورم مگر بر سه چيز كه
انجامشان دادم و دوست داشتم كه انجامشان نداده بودم... دوست داشتم كه من
خانه فاطمه را نمىگشودم، اگرچه براى جنگ بسته شده بود...»
و پس از اين ماجرا، على(ع) شبانه فاطمه(ع) را به خانههاى انصار مىبرد و
از آنها يارى مىخواست و فاطمه(ع) نيز خواستار يارى آنها مىشد و آنها
مىگفتند: «اى ذختر رسولخدا! ما با اين مرد بيعت كردهايم و اگر پسر عموى
تو پيش از ابوبكر نزد ما آمده بود، يقيناً او را برمىگزيديم» و على
مىگفت: «آيا من كسى بودم كه رسولخدا(ص) را در خانهاش رها كنم و از غسل و
كفن و دفن او دست بكشم و به سوى مردم بيايم و درباره حكومت او با آنها ستيز
كنم؟!» و فاطمه مىگفت: «ابوالحسن كارى جز آنچه كه شايسته او بود انجام
نداد، و آنها كارى كردند كه خدا به حسابشان برسد!»
و معاويه اين اقدام اميرالمؤمنين(ع) را مورد نكوهش قرار مىداد و مىگفت:
«گذشتهات را به ياد مىآورم، آنگاه كه با ابوبكر صديق بيعت شد و تو همسرت
را بر حمار سوار مىكردى و دست دو پسرت حسن و حسين را مىگرفتى و همه اهل
بدر و پيشگامان اسلام را به سوى خود فرا مىخواندى و با همسر و دو فرزندت
به نزد آنها مىرفتى و آنها را بر عليه صاحب رسولاللّه به يارى
مىطلبيدى... و هيچيك از آنها جز چهار يا پنج نفر اجابتت نكردند... و هرچه
را فراموش كنم، اين گفتهات به ابوسفيان را فراموش نمىكنم كه چون تحريكت
كرد و به هيجانت آورد، گفتى: «اگر چهل نفر صاحب عزم بيابم با آنها مقابله
خواهم كرد».
بخارى آنچه را كه بين دخت رسولخدا(ص) و ابوبكر گذشت روايت كرده و گويد:
«فاطمه از ابوبكر روى گردان شد و تا شش ماه كه زنده بود با او سخن نگفت و
شوهرش نيز شبانه به دفن او پرداخت و ابوبكر را خبر نكرد. و على تا آنگاه كه
فاطمه زنده بود در بين مردم وجهه مخصوصى داشت و چون از دنيا برفت، گرايش
مردم به على فروكش كرد. على تا شش ماه با ابوبكر بيعت نكرد و هيچ يك از
بنىهاشم نيز تا على بيعت نكرد با او بيعت نكردند، و على كه ديد مردم از او
منصرف شدهاند، به مصالحه با ابوبكر تن داد».
از ديگر كسانى كه از بيعت با ابوبكر امتناع كردند، «فروهبن عمر، و خالد و
أبان و عمر، پسران سعيد اموى بودند كه آنها نيز، پس از بيعت بنىهاشم بيعت
كردند. ولى «سعدبن عباده» بيعت نكرد و انصار گفتند: «او را به حال خود
بگذاريد كه بيعت نمىكند تا كشته شود، و كشته نمىشودمگر آنكه فرزندان و
اهلبيت و گروهى از عشيرهاش با او كشته شوند» بدين خاطر رهايش كردند؛ و
عمر در ابتداى خلافت خود به او گفت: «هركه از همسايهاش خشنود نيست جابهجا
مىشود» و سعد به سوى شام رفت و عمر مردى را در پى او فرستاد و به او گفت:
«به بيعتش فرا بخوان و در كمين او باش، و اگر سر باز زد، خدا را بر ضدّ او
به يارى بخواه» آن مرد نيز به سوى شام رفت و سعد را در «حوارين» حَلَب يافت
و به بيعتش فراخواند و او سر باز زد و وى با تيرى به قتلش رسانيد.
بيعت با عمر
ابوبكر به هنگام وفات، عثمان را فراخواند و گفت: «بنويس: بسم اللّه الرحمن
الرحيم. اين وصيت ابوبكربن ابىقحافه به مسلمانان است. اما بعد، ـ در اين
حال بيهوش شد ـ و عثمان نوشت: «من عمربن خطاب را جانشين خود قرار دادم و در
خيرخواهى براى شما كوتاهى نكردم» سپس به هوش آمد و آن را بر او خواند و
ابوبكر تأييدش كرد. پس از آن عمر با آن نوشته به مسجد آمد و به مردم گفت:
«سخن خليفه رسولاللّه(ص) را بشنويد و اطاعت كنيد. او مىگويد: «من در
خيرخواهى براى شما كوتاهى نكردم». و بدينگونه مردم با عمر بيعت كردند.
شورى و بيعت با عثمان
هنگامى كه عمر ضربت خورد، به او گفتند: «اى كاش جانشين خود را تعيين
مىكردى» گفت: «اگر «سالم» زنده بود او را جانشين خود مىكردم؛ و اگر
«ابوعبيده» بود او را جانشين مىساختم. سپس گفت: «خلافت را به شوراى شش
نفره وا مىگذارم» و آنها را از بين «قريش» برگزيد و «ابوطلحه زيدبن سهل
خزرجى» را به فرماندهى پنجاه نفر از انصار برگزيد و به «صهيب رومى» دستور
داد سه روز با مردم نماز بگزارد و اگر در پايان روز سوم بر يك نفر توافق
كردند، ابوطلحه كسى را كه مخالفت مىكند گردن بزند؛ و اگر سه نفر با ديگرى
شدند، آنها با كسى باشند كه «عبدالرحمنبن عوف» با اوست، و اگر عبدالرحمن
يك دست خود را به دست ديگرش داد، بايد پيرويش كنند و هركه را مخالفت كرد
گردن بزنند؛ و چون عمر بمرد، عبدالرحمن گفت: «من خودم و «سعد» را از نامزدى
خلافت بيرون مىكنم كه يكى از شما را برگزينم» و همگى جز على پذيرفتند و او
آن را نپذيرفت و چون براى پذيرش به على فشار آوردند، عبدالرحمن را سوگند
داد كه از هوى و هوس پيروى نكند و حق را برگزيند و خويشاوندى را در اين كار
دخالت ندهد، و او سوگند خورد، و على به او گفت:
«به درستى برگزين».
سپس در مسجد رسولخدا(ص) گرد آمدند و او دستش را به سوى على دراز كرد و
گفت: «دستت را بده تا بر اساس كتاب خدا و سنت رسولاللّه و سيره شيخين[=
ابوبكر و عمر]با تو بيعت كنم».
على گفت: «من تا آنجا كه بتوانم به كتاب خدا و سنت رسولاللّه در بين شما
رفتار مىكنم».
عبدالرحمن سپس دست خود را به سوى عثمان دراز كرد و عثمان با شرط وى موافقت
نمود.
او دوباره دستش را به سوى على دراز كرد و سخن اولش را تكرار نمود و پاسخ
پيشين را شنيد.
سپس سخن نخستين را براى عثمان تكرار كرد و او پاسخ اول را اعاده كرد.
بار سوم رو به على كرد و سخن خود را تكرار نمود، كه امام على(ع) به او گفت:
«با وجود كتاب خدا و سنت پيامبر، نيازى به طريقه و روش كسى نيست، و تو
مىكوشى كه اين امر را از من دور سازى!».
عبدالرحمن متوجه عثمان شد و سخن خود را تكرار كرد و پاسخ نخستين را شنيد و
دست به دست او داد و با وى بيعت كرد؛ و امام على(ع) به او گفت: «هديهاش
دادى، هديهاى مدت دار، و اين نخستين بار نيست كه بر عليه ما همدستى كرديد؛
پس، صبرى جميل پيشه سازم كه خدا بر آنچه مىگوئيد مددكار است. به خدا سوگند
عثمان را حكومت ندادى مگر براى آنكه آن را به تو بازگرداند، و خدا را در هر
روز شأنى خاص است».
اصحاب شورى با عثمان بيعت كردند و على كه ايستاده بود، با خشم بيرون رفت و
عبدالرحمن به او گفت: «بيعت كن و گرنه گردنت را مىزنم» در حالى كه كسى با
خود شمشير نداشت و اصحاب شورى به على رسيدند و گفتند: «بيعت
كن و گرنه با تو مىجنگيم و او با آنها بازگشت و با عثمان بيعت كرد.
بيعت با امام على(ع)
عثمان كه كشته شد و امور مسلمانان به خودشان محوّل گرديد و از هر بيعتى
رهيدند، به سوى امام على(ع) هجوم بردند: مهاجران و انصار گرد هم آمدند و در
حالى كه «طلحه و زبير» در جمع آنها بودند نزد على آمدند و گفتند: «بيا تا
با تو بيعت كنيم!».
امام(ع) گفت: «من نيازى به حكومت شما ندارم ولى با شما هستم، هر كه را
برگزيديد او را مىپذيرم».
گفتند: «به خدا سوگند جز تو را اختيار نمىكنيم» و به رفت و آمد خود ادامه
دادند و در نهايت گفتند: «مردم جز با حكومت به راه نيايند و كار به درازا
كشيد؛ به خدا سوگند، هيچ كارى نمىكنيم تا با تو بيعت كنيم».
امام فرمود: «پس در مسجد اجتماع كنيد كه بيعت با من پنهانى نباشد و جز با
رضا و خشنودى مسلمانان انجام نگيرد».
آنها نيز در مسجد گرد آمدند و به سوى امام شتافتند و نخستين كسى كه از منبر
بالا رفت و با امام(ع) بيعت كرد «طلحه» بود و سپس مهاجران و انصار و بعد
ساير مردم همگى با على(ع) بيعت كردند.
[488]
<"24">اقوال مكتب خلفا درباره خلافت
نخست ـ قول خليفه ابوبكر
ابوبكر در روز سقيفه گفت: «اين امر[= خلافت]جز براى اين تيره از قريشى هرگز
به رسميت شناخته نمىشود، آنها در حسب و نسب مركز و ميانه عرب هستند.» و
گفت: «من عمر و ابوعبيده را براى شما مىپسندم، با هر يك كه خواستيد بيعت
كنيد». [489]
و در روايت ديگرى است كه گفت: «آنها اولياء و عشيره او[= پيامبر]اند و پس
از او سزاوارترين مردم به اين امرند، و هيچ كس جز ستمگر درباره آن با ايشان
ستيز نمىكند». [490]
دوم ـ قول خليفه عمر
عمر در سقيفه گفت: «به خدا سوگند عرب نمىپذيرد كه شما را به حكومت
برساند و پيامبرش از غير شما باشد؛ ولى عرب از اينكه حكومت را به كسانى
بسپارد كه نبوت در ميان آنها بوده، امتناع نمىكند؛ و ما را در اين باره بر
كسى كه سرباز زند حجت و برهان روشنى است؛ چه كسى درباره قدرت و حكومت محمد
با ما مىستيزد، در حالى كه ما اولياء و عشيره او هستيم؟ جز كسى كه راهنماى
به باطل، يا زورگوى گناهكار و يا فروشده در هلاكت باشد!»
[491]
و در آخرين ماه عمر خود، هنگامى كه به او خبر دادند يكى از صحابه مىگويد:
«اگر امير المؤمنين[= عمر]بميرد با فلانى بيعت مىكنم» گفت:
«هر كس بدون مشورت مسلمانان با يكى از مسلمين بيعت كند، بيعت كننده و بيعت
شونده خود را به كشتن دادهاند!»
[492]
و هنگامى كه ضربت خورد و شوراى شش نفره را تعيين كرد گفت: «اگر يكى از آن
دو نفر: سالم مولاى ابوحذيفه و ابوعبيده جراح، زنده بود به او اعتماد
مىكردم و اين امر را به او مىسپردم».
[493]
و گفت: «اگر سالم زنده بود، آن را به شورى نمىسپردم»
[494]
سوم ـ اقوال پيروان مكتب خلفا
گويند: «امامت با وصيّت و تعيين امام پيشين منعقد مىشود؛ چون «ابوبكر» آن
را براى «عمر» وصيت كرد، و موقوف بر رضايت صحابه نيست. و نيز، با انتخاب
اهل حلّ و عقد[= نخبگان و سرشناسان]منعقد مىگردد، و در تعداد آنها اختلاف
كردهاند: برخى گويند با انتخاب پنج نفر منعقد مىگردد؛ چون كسانى كه با
ابوبكر بيعت كردند پنج نفر بودند، و عمر نيز آن را در شوراى شش نفره قرار
داد تا پنج نفر از آنها با ششمى بيعت كنند».
و بيشتر آنها گويند: «با يك نفر هم منعقد مىگردد؛ چون عباس به على گفت:
«دستت را بگشا تا با تو بيعت كنم» و: چون «حكم» است و حكمِ حاكمِ واحد نافذ
است».
و گفتهاند: «هر كس با قدرت شمشير چيرهگى يافت و خليفه گرديد و
اميرالمؤمنين ناميده شد، براى مؤمن به خدا و روز قيامت، روا نيست كه بخوابد
و او را امام نداند، نيكوكار باشد يا بدكار، او اميرالمؤمنين است!»
[495]
و روايت كردهاند كه رسولخدا(ص) فرمود: «در برابر امير مىشنوى و اطاعت
مىكنى، اگر چه بر پشتت بزند و مالت را بگيرد».
و گويند: «خليفه به خاطر فسق و گناه و ظلم و تعطيل حقوق، عزل و خلع
نمىشود، و خروج بر ضد او جايز نيست بلكه بايد او را موعظه نمود و بيم داد؛
چون احاديث چنين مىگويند».
اين خلاصه اقوال و آراى پيروان مكتب خلفا بود، براى تبيين اين موضوع شايسته
آن است كه ابتدا مصطلحات وارد در اين بحث را مورد بررسى قرار داده و سپس به
نقد و مناقشه اين آراء بپردازيم.
تعريف مصطلحات
نخست ـ شورى
شورى و مشاوره و تشاور در لغت عرب به معناى: نظرخواهى برخى از برخى ديگر
است، و به همين معنا در قرآن كريم نيز آمده است:«و امرهم شورى بينهم»يعنى:
«در امور خود مشاوره مىكنند و از يكديگر نظر مىخواهند». پس
اين كلمه مصطلح شرعى نيست.
دوم ـ بيعت
بيعت در لغت عرب به معناى: دست دادن براى ايجاب و قبول بيع و معامله است.
قوم عرب پيش از اسلام به گونههاى مختلفى عهد و پيمان مىبستند؛ مانند آنكه
گاهى دستان خود را در ظرف بزرگى انباشته از مايههاى خوشبو فرو مىكردند و
پيمان مىبستند، يا در ظرف بزرگى انباشته از خون.
و بيعت در اسلام، نشانه پيمان بيعت كننده با بيعت شونده است؛ به گونهاى كه
بيعتكننده بايد همه توان خود را در راه اطاعت و انجام پيمان و قرار منعقد
شده به كار بندد؛ خداوند متعال در سوره فتح / 10 به پيامبر خود
مىفرمايد:«انّ الذين يبايعونك انّما يبايعون اللّه يد اللّه فوق
ايديهم...»: «آنان كه با تو بيعت مىكنند، با خدا بيعت مىكنند و دست خدا
بالاى دست آنهاست...».
اولين بيعتى كه رسولخدا(ص) از مسلمانان گرفت، بيعت «عقبه اولى» و بيعت بر
پذيرش اسلام بود.
و بيعت دوم، كه به بيعت كبرى مشهور است نيز، در «عقبه» و بيعت براى جنگ و
تشكيل جامعه اسلامى بود.
بيعت نخستين «بيعت نساء» ناميده شده، چون تنها براى پذيرش اسلام بدون جنگ
بود.
و بيعت سوم، بيعتى بود كه رسولخدا(ص) در «حديبيه» و در زير آن درخت از
مسلمانان اخذ كرد: مسلمانانى كه براى انجام «عمره» آمده بودند و قريش مانع
ورود آنها به بيت اللّه گرديده و آماده جنگ با آنها شده بود؛ و چون وضع
جديد مخالف آن چيزى بود كه رسولخدا(ص) مسلمانان را به قصد آن فراخوانده
بود، لازم بود كه براى اقدام جديد و غير منتظرهاى كه پيش آمده، از آنان
بيعت
بگيرد؛ و لذا بيعت گرفت و اين بيعت بهره خود را داد و مكيان را به وحشت
انداخت.
اين، سيره رسولخدا(ص) درباره «بيعت» بود، و در حديث آمده كه آن حضرت از
مردم بيعت مىگرفت كه در حد توان اطاعت كنند، و با نوجوانان نابالغ بيعت
نمىكرد.
اكنون با بررسى سيره رسولخدا(ص) روشن شد كه بيعت را چهار ركن است:
1 ـ بيعت كننده.
2 ـ بيعت شونده.
3 ـ شناخت و درك موضوع بيعت.
4 ـ پيمان بر اطاعت.
و بيعت اينگونه، مصطلحى شرعى است كه شروط تحقق اسلامى آن بر بسيارى از
مسلمانان روشن نيست، مانند اينكه:
الف ـ بيعت كننده بايد صلاحيت بيعت كردن را داشته باشد، و لذا بيعت نابالغ
و ديوانه صحيح نيست؛ زيرا آندو مكلف شرعى نيستند، و نيز بيعت كننده بايد
مختار باشد؛ چون بيعت همانند بيع است و همانگونه كه نمىتوان مال كسى را به
زور گرفت و قيمت آن را پرداخت، بيعت با زور و در سايه شمشير نيز، منعقد
نخواهد شد.
ب ـ بيعت شونده نبايد از گناهكاران بنام باشد، چون رسولخدا(ص) فرمود:«لا
طاعة لمن عصى اللّه تبارك و تعالى»: «فرمانبردارى از كسى كه خداى متعال را
نافرمانى كند، جايز نيست».
ج ـ بيعت براى انجام آنچه مورد نهى خدا و خلاف فرامين او و فرامين
رسولاللّه باشد، صحيح نيست؛ زيرا رسولخدا(ص) فرمود:«فاذا امر بمعصية فلا
سمع و لا طاعة»: «و هرگاه به گناه فرمان داد، نه شنيده مىشود و نه اطاعت
مىگردد».
سوم و چهارم ـ خليفه و اميرالمؤمنين
خلافت در لغت عرب به معناى: نيابت و جانشينى از غير است و خليفه كسى است كه
جاى ديگرى را مىگيرد و بر مسند او مىنشيند؛ و به همين معنى در قرآن
كريم[اعراف / 69]نيز آمده است:
«و اذكروا اذ جعلكم خلفاء من بعد قوم نوح»
«و به ياد آوريد هنگامى كه شما را جانشينان قوم نوح قرار داد»
و در حديث رسولخدا(ص) آمده است كه فرمود:«اللّهم ارحم خلفائى»: «خدايا
جانشينان مرا ببخشاى» و در تعريف «خلفا» فرمود:«الذين يأتون من بعدى و
يروون حديثى و سنّتى»: «كسانى كه بعد از من مىآيند و حديث و سنت مرا روايت
مىكنند».
پس «خليفه» در قرآن و حديث تنها به معناى جانشين است، نه اسم كسى كه به نام
نيابت از رسولخدا(ص) حكومت مىكند؛ همانگونه كه تا زمان خليفه عمر نيز
اينچنين بود و او را «خليفهِ خليفهِ رسولاللّه» يعنى: «جانشينِ جانشينِ
رسولخدا» مىگفتند و پس از آن «اميرالمؤمنين»اش ناميدند و اين نامگذارى تا
زمان عباسيان ادامه يافت و آنها، هم «اميرالمؤمنين» خوانده مىشدند و هم
«خليفة اللّه» و در دوران حاكمان عثمانى تركيه نيز، عالىترين مقام حكومتى
را «خليفه» مىناميدند و اين نامگذارى تا به امروز در ميان مسلمانان متداول
است.
بنابراين، واژه «خليفه» از مصطلحات مسلمانان است و مصطلح شرعى نيست، چنانكه
«اميرالمؤمنين» نيز.
پنجم ـ امام
امام در لغت به معناى: پيشوا و كسى است كه مردم به او اقتدا مىكنند و در
قرآن كريم[بقره / 124]نيز به همين معنى آمده و خداى متعال به ابراهيم(ع)
فرموده:«انّى جاعلك للناس اماما»: «من تو را پيشواى مردم قرار مىدهم» ولى
براى آن شروطى قرار داده و فرموده:«لا ينال عهدى الظالمين»:
«پيمانِ[امامتِ]من به ستمكاران نمىرسد!»
پس، امامت قرار و پيمانى الهى است كه به ظالمان و ستمگران نمىرسد، ظالم به
خود باشد يا به ديگرى فرق نمىكند، و با اين تعريف، «امام» مصطلحى شرعى و
نامى اسلامى است.
ششم ـ امر و اولوالأمر
واژه «امر» در لغت عرب، عرف مسلمانان و نصوص اسلامى به معناى «ولايت و
حكومت بر مردم» به كار رفته است، ولى واژه «اولوالأمر» را
مىتوان[تنها]مصطلحى اسلامى به حساب آورد، چون در قرآن كريم[نساء / 59]به
معناى «والى و حاكم بر مردم» آمده است:«اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و
اولى الامر منكم»: «خدا را اطاعت كنيد و پيامبر را اطاعت كنيد و اولى الامر
خود را».
مكتب خلفا و مكتب اهلالبيت در تشخيص «اولى الامر» و «ولى امر» پس از
رسولخدا(ص) اختلاف نظر دارند، چون مكتب اهلالبيت مىگويد: «تعيين امام و
ولىّ امر پس از رسولخدا، به خواست خدا و از سوى اوست و پيامبر(ص) امت را
از آن آگاه مىسازد» و مكتب خلفا مىگويد: «امام و ولى امر با بيعت و چيرگى
بر حكومت تعيين مىگردد، و پس از غلبه و استيلاى بر حكومت، به هر گونه كه
باشد، اطاعت او واجب است» و بدين خاطر، از خليفه «يزيد» اطاعت كردند و
ذريّه رسولخدا(ص) را كشتند و به اسارت گرفتند و مدينه رسولاللّه را بر
سپاه خود مباح كردند و بر جاى ماندگان در آن از صحابه و تابعين را كشتند و
كعبه را با منجنيق بمباران كردند و پس از همه اين افعال، همواره تا به
امروز او را
«اميرالمؤمنين» ناميدند!
هفتم ـ وصىّ و وصىّ النّبى
واژه «وصى» در كتاب و سنت به معناى: كسى است كه به او وصيت شده تا بعد از
وفات وصيت كننده به انجام خواستههاى مورد اهتمام او بپردازد؛ چه وصيت
كننده به او بگويد: «به تو وصيت مىكنم كه پس از من چنين و چنان كنى» يا
بگويد: «با تو پيمان مىبندم كه پس از من چنين و چنان كنى» همچنين است خبر
دادن از وصيت به ديگران، كه بگويد: «فلانى پس از من وصىّ من است» يا بگويد:
«فلانى پس از من چنين و چنان مىكند» و امثال اين تعبيرات و كلماتى كه
دلالت بر وصيت مىكند؛ و «وصى النّبى» كسى است كه پيامبر به او وصيت كرده و
با او پيمان بسته كه پس از وى به امر شريعت و امت او بپردازد.
<"25">نقد و مناقشه آراى مكتب خلفا درباره خلافت و امامت
نخست ـ شورى
اولين كسى كه براى اقامه خلافت از «شورى» سخن گفت، خليفه دوم «عمربن خطاب»
بود كه در طرح آن به هيچ دليلى از كتاب و سنت استناد نكرد و تنها به اجتهاد
و نظر شخصى خود تكيه نمود. پس، كسى كه سيره صحابه و آراى ايشان را همرديف
كتاب و سنت مىداند و آنها را از مدارك شريعت اسلامى به حساب مىآورد،
مىتواند اين «سنت عمرى» را سند حكم تشكيل خلافت قرار دهد، با آنكه اين سنت
با سنت خود عمر، و سنت خليفه ابىبكر در شكلگيرى اوليه خلافت مخالف است،
خلافتى كه عمر در تعبير و ارزيابى بعدى خود آن را «فلته» يعنى: ناگهانى و
نينديشيده خواند. و نيز، با سنت هر دو خليفه اول و دوم در تشكيل خلافت
خليفه دوم عمربن خطاب در تضاد است؛ چون خليفه اول، عمر را مستقيما حاكم
مسلمانان كرد و هيچ يك از آن دو در اين دو مقام با مسلمانان مشورت نكردند.
همچنين، با سخن خود خليفه عمر نيز مخالف است، چون گفت: «اگر ابوعبيده زنده
بود او را به خلافت برمى گزيدم، و اگر سالم زنده بود او
را برمىگزيدم.پس، اين قول وآن كردار با التزام به «شورى» در تضاد است!!
و بر فرض اينكه تشكيل خلافت براساس «شوراى عمرى» صحيح باشد. سئوال اين است
كه شكل شوراى ياد شده چگونه، و تعداد افراد آن چند نفر باشد؟ بيشتر بر آنند
كه تعداد مشورت كنندگان منحصرا شش نفرند، كه پنج نفر آنها با ششمى بيعت
مىكنند؛ اضافه بر سئوال پيشين، سئوال ديگر آن است كه جواز حق ويژه اتخاذ
تصميم نهائى براى «عبدالرحمنبن عوف» و نه ديگران، از كجا آمده است؟! و
نيز، مجوز قتل كسى كه با تصميم عبدالرحمن و نظر او مخالفت كند؟ و نيز، چه
كسى در آن جمع با نظر عبدالرحمن مخالفت مىكرد و بيم مخالفتش مىرفت؟ و سخن
آخر اينكه، آيا مكتب خلفا براى يك بار هم كه شده، اين «شوراى عمرى» را مورد
عمل قرار داد، و آيا خلافت را براى يكى از خلفا در طى قرون بدينگونه تشكيل
داد؟!
اينها سئوالات متعددى است كه بر «شوراى عمرى» وارد مىآيد!
اما مايه استدلال مكتب خلفا در اين باره يكى استدلال به آيه شريفه:«و امرهم
شورى بينهم»است، كه از اين آيه چيزى بيش از رجحان و برترى مشاوره ميان
مؤمنان در امور خود به دست نيايد. زيرا، اگر خداوند سبحان در اين باره
اراده وجوب داشت مىفرمود: «كتب اللّه على المؤمنين ـ يا فرض عليهم»:
«خداوند بر مؤمنان نوشته است ـ يا ـ بر آنها واجب كرده است» و امثال اين
الفاظى است كه دلالت بر وجوب انجام فعل بر مؤمنان را دارد.
دوم استدلال به آيه كريمه:«و شاورهم فى الأمر»است كه ما پيش از اين روشن
ساختيم كه اين آيه در مقام توجيه رسولخداست كه براى فراخوان مسلمانان به
جنگ از روش مشاوره بهره جويد؛ يعنى روش اسلامى همانند روش پادشاهان و
جباران تاريخ نيست كه با تحكُّم و تجبّر خواست خود را ديكته مىكنند و
مثلاً مىگويند: «فرمان شاهانه ما شرف صدور يافت!» و خداوند
جليل پس از اين جمله[= و شاورهم]تصريح فرموده كه نظر مسلمانان براى
رسولخدا(ص) الزام آور نيست؛ چون مىفرمايد:«فاذا عزمت فتوكل على اللّه»:
«و چون تصميم گرفتى بر خدا توكل كن» پس، قيام و اقدام براساس تصميم
رسولاللّه است، نه رأى و نظر مسلمانان! و اين موضوع از نمونههاى مشاوره
رسولخدا(ص) ـ كه در گذشته يادآور شديم ـ به خوبى آشكار مىشود؛ مشاوره در
امورى كه سرانجامش براى پيامبر(ص) روشن بود، مانند مشاوره آن حضرت با
مسلمانان درباره جنگ بدر.
بعلاوه كه، مشاوره آن حضرت براى كشف نظر مسلمانان در كيفيت تنفيذ و اجراى
احكام اسلامى بود، نه براى استنباط حكم شرعى! و اضافه بر همه اينها، خداوند
متعال[احزاب / 36]فرموده:«و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى اللّه و
رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم و من يعص اللّه و رسوله فقد ضلّ
ضلالاً مبينا»: «هيچ مرد و زن مؤمنى، هنگامى كه خدا و رسولش امرى را واجب و
لازم بدانند، حق انتخاب ندارند؛ و هر كس خدا و رسولش را نافرمانى كند،
آشكارا گمراه شده است».
پس، رجحان و برترى مشاوره منحصر به موردى است كه خدا و رسول او، در آن مورد
امرى نداشته باشند، و در مواردى كه خدا و رسول حكم و فرمان دارند، مشاوره
در آن مورد، نافرمانى خدا و رسول و گمراهى آشكار است!
دوم ـ بيعت
از آنچه گذشت دانستيم كه: «بيعت براى انجام گناه و نيز، بيعت با گناهكار، و
بيعت اجبارى و در سايه شمشير، هيچ يك منعقد نمىشوند» ولى پيروان مكتب خلفا
مىگويند: «خلافت با بيعت پنج نفر منعقد مىشود» و برخى مىگويند: «با بيعت
يك نفر و حضور دو شاهد منعقد مىشود» و دليل خود را «عمل صحابه»
مىدانند.
سوم ـ عمل صحابه
استدلال به «عمل صحابه» زمانى صحيح است كه ما «سيره صحابه» را همرديف «كتاب
خدا و سنت رسول» و مدرك شريعت اسلامى بدانيم؛ به ويژه كه عمل برخى از صحابه
ـ چنانكه پيشتر دانستيم ـ با عمل برخى ديگر مخالف است، و بدين خاطر آراى
مكتب خلفا، همانگونه كه ديديم، دچار اختلاف شده است، حال با چنين شرايطى به
عمل كدام گروه از صحابه اقتدا نمائيم، و قول كداميك از آنها و پيروان آنها
را بگيريم؟!
استدلال به كلام امام على(ع)
اما استدلال آنها به كلام امام على(ع) درباره صحابه و اجماع صحابه، پاسخ آن
است كه امام(ع) در مقام احتجاج بر معاويه و پيروان او بوده، احتجاج به چيزى
كه به آن ملتزم بودهاند؛ بعلاوه كه اجماع صحابه زمانى حجت است كه «امام
على(ع) و دو سبط رسولخدا(ص) حسن و حسين(ع)» نيز در جمع آنان باشند، و اين
همان مفهوم كلام امام(ع) است.
وجوب اطاعت حاكم اگر چه فاسق باشد
گويند: «حاكمى كه او را امام ناميدهاند، به خاطر فسق و فجور و گناه آشكار،
عزل نمىشود».
و گويند: «بر مسلمان واجب است كه از «امام فاسق» بشنود و اطاعت كند، اگر چه
بر پشتش بكوبد و مالش را بگيرد؛ و خروج بر ضد او جايز نيست».
و گويند: «يزيدبن معاويه كه به فسق و فجور مشهور بود، به خاطر بيعت با او،
اميرالمؤمنين گرديد!» و نتيجه چنين اعتقاد و باورى آن شد كه يزيد امكان
يافت تا از همان معتقدان به صحت بيعتش سپاهى فراهم نمايد و به دست آنها
ذريّه
رسولخدا(ص) را در كربلا به شهادت برساند و به اسارت بگيرد و از كربلا تا
شام بگرداند.
و نيز، امكان يافت تا از معتقدان به صحت بيعتش، سپاه ديگرى فراهم آورد و
مدينه رسولخدا(ص) را تسخير كند و آن را به مدت سه روز براى سپاه خود مباح
گرداند تا گروهى از صحابه رسولخدا(ص) و تابعين را بكشند و از ديگران بيعت
بگيرند كه بنده و غلام بى اراده يزيد باشند و عِرض و آبروى آنها را هتك
نمايند و هر جرم و جنايتى را كه تا به آن روز در تاريخ ديده نشده بود انجام
دهند؛ سپس به مكه روند و بيت اللّه الحرام را با منجنيق بكوبند و بمباران
كنند و پس از تمام اين جنايات، باز هم تا به امروز، او را «امير المؤمنين»
بدانند و در مدح او كتاب نوشته و منتشر نمايند، و انّا للّه و انّا اليه
راجعون!!
<"26">امامت در مكتب اهلالبيت(ع)
ديدگاه مكتب خلفا درباره «امامت و خلافت» را دانستيم. اكنون به ديدگاه مكتب
اهلالبيت پرداخته و مىگوئيم: مايه استدلال مكتب اهلالبيت درباره «امامت»
خطاب خداى متعال به ابراهيم(ع) است كه فرمود:
«انى جاعلك للناس اماما»: «من تو را براى مردم امام قرار دادم»
و چون ابراهيم عرض كرد: «از ذريّهام نيز» فرمود:
«لا ينال عهدى الظالمين»: «پيمان من به ستمكاران نمىرسد».
يعنى: «امامت عهد و پيمانى الهى است كه به هيچ روى به ظالمان نخواهد رسيد:
ظالم به خود باشد يا به ديگرى!
و نيز، به اين آيه كه در حق اهلالبيت نازل شده استدلال مىكنند:
«انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهلالبيت و يطهركم تطهيرا»: «همانا
خداوند اراده فرموده تا رجس و پليدى را از شما اهلالبيت بزدايد و پاك و
پاكيزهتان گرداند».
استدلالشان اين است كه خداوند محمد و اهلبيت او ـ صلوات اللّه عليهم
اجمعين ـ را از همه گناهان عصمت و مصونيت بخشيده و سيره اهلالبيت در طول
تاريخ گواه آن است؛ چون تاريخ چيزى را كه مخالف عصمت باشد، از آنان ثبت
نكرده است.
اما ادله امامت ايشان، اگر سيره رسول اكرم(ص) را در تعيين ولىّ امرِ پس از
خود بررسى كنيم، درمى يابيم كه موضوع امامت همواره ياد و خاطر پيامبر و
اطرافيان او(ص) را به خود مشغول داشته بود؛ و چون برخى از آنها از رسولخدا
درخواست مىكرد كه امامت پس از او از آنِ ايشان باشد، پيامبر(ص) پاسخش
مىداد كه: «امر امامت به دست خداست و هر جا كه او بخواهد قرارش مىدهد» و
به هنگام تشكيل جامعه اسلامى از آنها بيعت گرفت كه: «درباره امامت و حكومت
با اهلبيت او ستيز ننمائيد» و امام على(ع) را از آغازين روز دعوت به
اسلام، وزير و خليفه پس از خود تعيين كرد؛ و نيز، ديديم كه آن حضرت هرگاه
از مدينه بيرون مىرفت ـ حتى در مسافت اندك ـ براى خود جانشين قرار مىداد.
همچنين، آن حضرت امت خود را براى هميشه يله و رها نگذاشت، و براى آنها همان
كرد كه رسولان پيش از او كردند و اوصياى پس از خود را تعيين نمودند و
امتهاى خويش را از آن آگاه ساختند.
آرى، رسولخدا(ص) نيز «وصىّ و ولىّ امر» پس از خود را در مكانهاى مختلف و
زمانهاى متعدد، با بياناتى كه به تواتر رسيده، تعيين فرمود؛ همانگونه كه
چون «سلمان فارسى» از آن حضرت پرسيد: «وصىّ شما كيست؟» فرمود: «وصىّ من، و
راز نگهدارم و...علىبن ابىطالب است» و بدين خاطر امام على(ع) در طى قرون
متمادى به لقب «وصى» شهرت يافت و ـ چنانكه گذشت ـ اين عنوان در شعر شعراء و
گفتار خطبا و احتجاج مناظرهكنندگانِ از صحابه و تابعين و خلفا و اُمرا به
كرّات تكرار و تكرار شد.
ولى چون شهرت امام على(ع) به «وصىّ خاتم انبياء(ص)» با سياست خلفا و
جهتگيرى مكتب آنها مخالفت داشت، نسل به نسل كوشيدند و كاويدند و احاديث
رسولخدا(ص) را كه حاوى نصّ بر وصايت و ولايت على(ع) بود، كتمان كردند؛
همانگونه كه نمونههاى آن مانند: حذف و تبديل و ابهام را، پيش از اين
يادآور شديم؛ و از جمله آنها نصّ عبارت:«وصيّى و خليفتى فيكم»بود كه در سنت
رسولخدا(ص) آمده است و ايشان آن را حذف كرده و به جاى آن «كذا و كذا»
نهادند.
و نيز، برخى از نصوص سنت رسولاللّه را تأويل و توجيه نمودند، و از نوشتن
سنت رسولخدا(ص) نهى كردند و مخالفان خود را در اين راه كشتند؛ كه نمونه
آن: «نسائى» يكى از صاحبان «صحاح ستّه» مكتب خلفا و نويسنده كتاب «خصائص
امام على(ع)» بود كه به قتلش رساندند!!
نهى و جلوگيرى آنها از نشر حقايق، منحصر به نصوص رسيده در حق امامان
دوازدهگانه اهلالبيت(ع) نبود؛ بلكه آنها از هرچه كه با سلطه حاكم مخالف
بود، جلوگيرى مىكردند؛ چنانكه فرستاده «خليفه يزيد» به «عبداللّهبن زبير»
كه در اجتماع مكيان، در مسجدالحرام، يزيد را خلع و عزل كرد، گفت:
«پسر زبير! آيا به منبر مىروى و با زشتى تمام درباره اميرالمؤمنين سخن
مىگوئى و خود را به «كبوتر مكه» تشبيه مىكنى؟!» سپس گفت: «آى پسر! تير و
كمان مرا بياور» راوى گويد: «تير و كمانش را آوردند و او تيرى برگرفت و بر
چلّه كمان نهاد و سپس آن را به سوى «كبوتر مكه» نشانه رفت و گفت: «آى
كبوتر! آيا اميرالمؤمنين شراب مىنوشد؟ بگو: آرى! هان! به خدا سوگند اگر
بگوئى: آرى، اين تير من در زدن تو خطا نمىكند! آى كبوتر! آيا اميرالمؤمنين
ميمونباز و يوزباز و فاسق است؟ بگو: آرى! هان! به خدا سوگند اگر بگوئى:
آرى، اين تير
من در زدن تو اشتباه نمىكند...»
[496]
اما آنها درباره «وصى رسولخدا(ص)» به گونهاى خاص، به قلب حقايق پرداختند،
بدان حدّ كه تنها حدود نود سال، در خطبههاى نماز جمعه و در تمام سرزمينهاى
اسلامى ـ به جز سيستان ـ به لعن آن حضرت پرداختند و با وجود آنهمه سختگيرى
و شدت و حدّتى كه در پيشگيرى به كار بردند و راوى فضل و برترىاش را به
قتل رساندند، با وجود آن، بخشى از آنچه كه به مصلحت خلفا زيان مىرسانيد در
كتابهاى حديث و تفسير و سيره و امثال آن منتشر گرديد، كه آن را هم پيروان
مكتب خلفا چاره كردند و با آتش زدن كتابخانههائى كه واجد هزاران جلد كتاب
به خط مؤلفان خود بود، امت اسلامى را از دست يازيدن بدانهامحروم ساختند، و
پس از اين همه شدت و سختگيرى و ممانعت از نشر حقايق، اكنون نصوص اندكى از
سنت رسولخدا(ص) درباره امامان اهلالبيت(ع) از طريق مكتب خلفا براى ما
باقى مانده است، مانند نصوص زير كه رسولخدا(ص) فرمود:
«على براى من همانند هارون براى موسى است؛ جز آنكه بعد از من پيامبرى
نخواهد بود».
و در غدير خم، آنگاه كه خداوند فرمانش داد تا «ولىّ امر» پس از خود را
تعيين كند و آيه«يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك...»نازل گرديد، بر فراز
منبرى از جهاز شتران رفت و على را بالا برد و فرمود:
«خدا مولاى من است و من مولاى شمايم.
پس، هر كه من مولاى اويم، اين على مولاى اوست. خداوندا! دوستدارش را
دوست بدار و دشمنش را دشمن شمار».
سپس عمامه سحاب خويش را بر سر على(ع) پيچيد و اين آيه نازل گرديد:«اليوم
اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا»يعنى: «امروز
دين شما را كامل، و نعمتم را بر شما تمام كردم و اسلام را براى شما
پسنديدم».
و نيز درباره آن حضرت(ع) چنين نازل شد:
«انما وليكم اللّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون
الزكاة و هم راكعون»يعنى: «همانا ولى شما خدا و رسول او هستند و كسانى كه
ايمان آورده و نماز را برپا مىدارند و در حال ركوع زكات مىدهند».
و در حق هر يك از حسن و حسين فرمود: «اين از من است» و فرمود: «حسن و حسين
دو سبط از «اسباط»اند» و در تفسير آيه:«يا ايها الذين آمنوا اطيعوا اللّه
و اطيعو الرسول و اولى الامر منكم»: «اى اهل ايمان! خدا را اطاعت كنيد و
پيامبر را اطاعت كنيد و اولىالأمر خود را»، فرمود: «اولىالامر در اين
آيه، على و يازده فرزند او هستند»
و نيز، درباره آنها فرمود:
«مَثَل اهلبيت من مَثَل سفينه نوح است كه هركه سوارش شد نجات يافت و هركه
برجاى ماند غرق شد».
و آنان را عِدل و همتاى قرآن قرار داد و فرمود:
«من در ميان شما دو چيز گرانبها برجاى مىگذارم: كتاب خدا و عترتم،
اهلبيتم را، كه پس از من مادامى كه به آنها تمسك بجوئيد، هرگز گمراه
نشويد، و خداوندِ لطيفِ خبير مرا خبر داده كه آندو از هم جدا نشوندتا بر سر
آن حوض نزد من آيند».
و از اين سخن رسولخدا(ص) آشكار مىشود كه يكى از ائمه(ع) بايد عمرى طولانى
داشته باشد و تا قيامت همراه با قرآن باقى بماند.
و در تعيين عدد امامان(ع) فرمود:
«اين دين همواره تا قيام قيامت و تا زمانى كه دوازده نفر بر سر شما باشند،
استوار و پابرجاست».
و در روايتى ديگر فرمود:
«همواره تا پايان كارِ دوازده نفر، كارِ مردم به سامان است».
و در روايتى پس از آن آمده است: «سپس هرج و مرج خواهد بود».
و در روايتى: «و چون بميرند زمين اهل خود را دگرگون مىكند».
و در روايتى، درباره تعداد آنها فرمود:
«عدد آنها دوازده نفر است به تعداد نقباى بنىاسرائيل».
و اين روايات، تنها بر امامان دوازدهگانه اهلالبيت(ع) صدق مىكند، كسانى
كه عمر آخرينشان دراز باشد و پس از آنها دنيا فانى شود؛ و اما علماى مكتب
خلفا كه امامان اهلالبيت(ع) را نپذيرفتند، در تفسير اين رواياتِ صحيح به
حيرت و سرگشتگى دچار شدند و تأويل و معناى آن را بدانگونه كه مىخواستند،
نتوانستند.
اسامى اين دوازده امام، بر اساس نصّ رسولخدا(ص)، در احاديث ديگر آن حضرت،
چنين است:
1 ـ علىبن ابىطالب(ع) وصى رسولخدا(ص) و اميرالمؤمنين.
2 ـ حسنبن على(ع) سبط اكبر رسولخدا(ص).
3 ـ حسينبن على(ع) سبط اصغر رسولخدا(ص) و شهيد كربلا.
4 ـ علىبن الحسين(ع) امام سجّاد.
5 ـ محمدبن على(ع) امام باقر.
6 ـ جعفربن محمد(ع) امام صادق.
7 ـ موسىبن جعفر(ع) امام كاظم.
8 ـ علىبن موسى(ع) امام رضا.
9 ـ محمدبن على(ع) امام جواد.
10 ـ علىبن محمد(ع) امام هادى.
11 ـ حسنبن على(ع) امام عسكرى.
12 ـ محمدبن الحسن(ع) امام حجت، مهدى منتظر.
جهتگيرى سلطه حاكم در طى سيزده قرن گذشته
ما در بحثهاى گذشته ادله خود بر امامت ائمه اهلالبيت(ع) را منحصراً از
روايات موثقترين منابع تحقيقى مكتب خلفا برگزيديم؛ اضافه بر آنها، در
منابع تحقيقى مكتب اهلالبيت نيز نصوص بسيار متواترى از رسولخدا(ص) بر
امامت ائمه اثنىعشر با اسامى و القاب و مشخصات آنان موجود است.
و اكنون پيروان مكتب اهلالبيت(ع) مىگويند: «شايسته آن است كه اين نكته را
از ياد نبريم كه: «صحت خلافت خلفا: امويان و عباسيان و عثمانيان و پيروان
آنها: اميران و واليان و قضات و ائمه جمعه و جماعات در بلاد اسلامى، در طى
سيزده قرن گذشته، همگى متوقف بر كتمان احاديثى بوده كه درباره امام علىبن
ابىطالب و ديگر ائمه اهلالبيت(ع) از رسولخدا(ص) رسيده بود!»
زيرا ـ مثلاً ـ در زمان خليفه «هارونالرشيد» ابويوسف قاضى با تعيين او
«قاضىالقضاة» مسلمانان شد و مشروعيت مقام او متوقف بر صحت خلافت هارون
بود، و صحت خلافت هارون متوقف بر عدم وجود نصّ بر امامت امامان
اثنىعشر بود!
همچنين است مشروعيت وزارتِ برمكيان كه به سبب خلافت هارون، وزراى خليفه
شدند. و نيز، همگى اميرانِ سپاه در عصر او، كه با تعيين خليفه هارونالرشيد
فرمانده سپاه مسلمانان شدند. و نيز، واليان و استانداران خليفه همچون: امير
صنعا، امير مكه، امير مدينه، امير كوفه و شام و اسكندريه و رى و خراسان و
ساير بلاد اسلامى در سراسر گيتى! همچنين ائمه جمعه و جماعات در بلاد اسلامى
از دورترين نقاط آفريقا تا خراسان و ماوراءالنهر و حجاز و يمن و شام و عراق
و...
همگى اينان بدين خاطر به اين مناصب دست يازيدند و مترفانه و مرفّهانه، بر
مبناى مشروعيت خلافت هارونالرشيد، زيستند! در حالى كه مشروعيت خلافت هارون
متوقف بر عدم وجود امامِ تعيين شده و منصوب از سوى خدا و با نصّ رسول(ص) ـ
يعنى موسىبن جعفر ـ بود!
اين روش در زمان يزيد و معاويه و عثمان و ديگر خلفا تا آخرين خليفه عثمانى
نيز، سارى و جارى بود. چون همگى اين بهرهمندان از خلافت خلفا، تنها با اين
پندار كه نصّى بر امامت امامى جز خلفا وجود ندارد به اين مناصب رسيدند و آن
رفاه را برگزيدند!
با وجود اين، نصوص گذشته بر امامت ائمه اهلالبيت(ع) باقى ماند و در منابع
اسلامى مكتب خلفا تا به امروز منتشر و پراكنده شد؛ چون مشيّت خداى سبحان بر
آن است كه حجت خود را در طول تاريخ بر اين مردم تمام كند، و آنچه خدا خواست
همان مىشود.
والحمدللّه ربّ العالمين
* * *
تا اينجا بررسى ديدگاه دو مكتب درباره صحابه و امامت پايان يافت. در جلد
بعد، با استمداد از خداى سبحان، ديدگاه هريك از اين دو مكتب درباره منابع
شريعت اسلامى را مورد بحث و بررسى قرار مىدهيم.
<"27">فهرست
فصل سوم ـ ديدگاه مكتب اهلالبيت(ع) درباره «امامت»··· 281
مقدمه ··· 283
عصمت اهلالبيت(ع) ··· 285
شأن نزول اين آيه و اقدام عملى رسولخدا(ص) ··· 285
اهتمام رسولخدا(ص) به موضوع تعيين «اولىالامر» پس از خود ··· 293
جانشينان رسولخدا(ص) در مدينه به هنگام جنگ ها ··· 299
در سال دوم هجرى ··· 299
در سال سوم ··· 300
در سال چهارم ··· 301
در سال پنجم ··· 301
در سال ششم ··· 302
در سال هفتم ··· 303
در سال هشتم ··· 303
نصوص رسيده از رسولخدا(ص) در تعيين «ولىّ امر» پس از خود ··· 307
وصيت در امتهاى پيشين ··· 307
1 ـ داستان «شيث» وصى آدم ··· 308
2 ـ داستان «يوشعبن نون» وصىّ موسى ··· 308
نخست ـ يوشعبن نون در تورات ··· 308
دوم ـ يوشعبن نون در قرآن كريم ··· 310
سوم ـ يوشعبن نون در مدارك اسلامى ··· 310
3 ـ همانندى وصى خاتم انبيا(ص) و وصى موسى(ع) ··· 310
4 ـ داستان «شمعون» وصىّ عيسى ··· 310
نخست ـ شمعون در انجيل ··· 310
دوم ـ شمعون در مدارك اسلامى ··· 311
وصى رسولاللّه(ص) و وزير و وليعهد و خليفه بعد از او ··· 313
«وصى» در احاديث رسولاللّه(ص) ··· 313
وصيت در كتب امتهاى پيشين ··· 315
خبرى ديگر در تأييد خبر پيشين ··· 316
وصيت در احاديث صحابه و تابعين ··· 317
1 ـ وصيت در خطبه ابوذر ··· 317
2 ـ وصيت در سخنان مالك اشتر ··· 318
3 ـ وصيت در سخنان عمروبن حمق خزاعى ··· 318
4 ـ وصيت در نامه محمدبن ابىبكر ··· 319
5 ـ وصيت در نوشته عمروعاص ··· 322
6 ـ وصيت در كلام امام على(ع) ··· 322
7 ـ وصيت در خطبههاى امام على(ع) ··· 323
8 ـ وصيت در خطبه امام حسن(ع) ··· 324
9 ـ وصيت در نامه تسليت شيعيان به امام حسين(ع) ··· 324
10 ـ وصيت در خطبه امام حسين(ع) ··· 325
11 ـ وصيت دراستدلال عبداللّهبن على عموى سفّاح خليفه عباسى ··· 325
12 ـ وصيت در احتجاج محمدبن عبداللّهبن حسن بر خليفه عباسى منصور ··· 326
13 ـ خليفه عباسى مهدى «وصيت» را به خاطر ذكر «وصى» در آن رد مىكند ···
327
14 ـ خليفه عباسى هارون الرشيد از اخبار اوصياء مىگويد ··· 327
وصى پيامبر در كتب لغت و اشعار صحابه و تابعين ··· 330
1 ـ در صدر اسلام ··· 330
2 ـ در جنگ جمل ··· 334
3 ـ وصيت در سرودههاى جنگ صفين ··· 338
4 ـ وصيت در نامه ابنعباس ··· 346
5 ـ وصيت در شعر مأمون ··· 353
شهرت لقب «وصى» براى امام على(ع) در طول قرنها ··· 353
مكتب خلفا اخبار «وصيت» را كتمان، و منتشر شدههاى آن را تأويل و توجيه
مىكند ··· 363
حديث عايشه دليل ثبوت وصايت على(ع) است ··· 363
امّ المؤمنين از قتل امام على(ع) اظهار خشنودى مىكند ··· 366
مقايسه احاديث عايشه با احاديث ديگران ··· 368
نقد و بررسى احاديث امالمؤمنين عايشه ··· 371
مقايسه حديث امالمؤمنين عايشه و حديث امام على(ع) ··· 372
دو حديث متعارض و دو موضعگيرى متفاوت از امالمؤمنين عايشه ··· 374
عايشه و دو موضع متفاوت در برابر امام على(ع) ··· 375
كتمان فضايل امام على(ع) و نشر سبّ و لعن آن حضرت و سبب آن ··· 381
قريش از جمع نبوت و خلافت در بنىهاشم ناخشنود بود ··· 381
نقد و بررسى اين دو روايت ··· 383
نقد و بررسى اين خطبه ··· 389
خليفه بعد از عثمان ··· 390
جلوگيرى از نوشتن سخن پيامبر(ص) ··· 393
سياست قريش در زمان معاويه ··· 395
پرورش شاميان بر بغض و كينه و لعن امام على(ع) ··· 407
فشرده خبر «شب عقبه» ··· 408
انگيزه معاويه در كار خود ··· 408
ريشههاى حقد و كينه معاويه ··· 409
سياست عبداللّهبن زبير ··· 410
سياست قريش در زمان عبدالملك و پسرش وليد ··· 413
حجاجبن يوسف و تلاش او در تنفيذ سياست قريش ··· 414
محمدبن يوسف برادر حجاج راه او را ادامه مىدهد ··· 416
عمربن عبدالعزيز ناقض سياست قريش ··· 417
خالدبن عبداللّه قسرى و رفتار او ··· 422
خالدبن عبداللّه قسرى كه بود؟ ··· 422
بنىاميّه با نام على هم در ستيز بودند ··· 424
سياست خلفاى عباسى ··· 425
نخست ـ رفتار طبقه عالمان ··· 425
دوم ـ رفتار طبقه حاكمان ··· 426
سوم ـ رفتار عامه مردم ··· 426
الف ـ رفتار منصور با اهلبيت رسولاللّه(ص) ··· 427
ب ـ رفتار متوكل عباسى با اهلالبيت(ع) ··· 428
نتيجه اين بحث ··· 431
عداوت و دشمنى امويان و عباسيان با امام على(ع) ··· 435
نخست ـ آل ابىسفيان، معاويه و يزيد اموى ··· 435
دوم ـ مروان و مروانيان اموى ··· 436
سوم ـ خلفاى عباسى ··· 437
ده گونه كتمان و تحريف در سنت رسولاللّه و اخبار سيره اهلبيت و اصحاب آن
حضرت(ص) ··· 439
برخورد مكتب خلفا با نصوصى از سنّت پيامبر(ص) كه مخالف ديدگاه آنان بود···
441
انكار وصيّت ··· 442
نخست ـ حذف بخشى از حديث رسولخدا(ص) و تبديل آن به كلمهاى مبهم ··· 443
دوم ـ حذف تمام خبر از سيره صحابه با اشاره به حذف آن ··· 446
سوم ـ تأويل و توجيه احاديث سنّت پيامبر(ص) ··· 446
تأملى در روايات «باب كسانى كه پيامبر آنها را لعنت كرد» ··· 449
بازگشت به آغاز ··· 450
بررسى اين حديث و تأملى در تأويل طبرانى ··· 451
حيرت و سرگشتگى عالمى ديگر در معناى «وصيّت» ··· 453
چهارم ـ حذف بخشى از سخنان صحابه بدون اشاره به حدف آن ··· 454
پنجم ـ حذف تمام روايتِ سنت پيامبر(ص) بدون اشاره به آن ··· 458
ششم ـ جلوگيرى از نوشتن سنت رسولاللّه(ص) ··· 461
دو پيوست ··· 461
هفتم ـ تضعيف روايات و راويان سنت پيامبر(ص) و كتابهاى سلطهشكن، و كشتن
مخالفان فكرى ··· 464
الف ـ سرزنش كسانى كه «وصيّت»را يادآور شوند ··· 464
نخست ـ از صحابه ··· 465
دوم ـ از تابعين ··· 466
سوم ـ از حاكمان مكتب خلفا و امامان مذاهب ايشان ··· 466
چهارم ـ از مؤلفانى كه احاديث وصيت را از رسولخدا(ص) روايت كردهاند ···
466
ب ـ سرزنش راويان حديث ··· 468
ج ـ سرزنش پيشوايان حديث ··· 468
د ـ داستان كشته شدن نسائى يكى از پيشوايان حديث ··· 472
هشتم ـ سوزانيدن كتابها و كتابخانهها ··· 474
آتش زدن كتابخانه اسلامى بغداد ··· 475
نهم ـ حذف بخشى از خبر سيره صحابه و تحريف آن ··· 477
دهم ـ جايگزينى روايات و اخبار ساختگى به جاى حقيقى ··· 478
نوع اخبار و روايات سيف ··· 479
سرايت اخبار سيف از تاريخ طبرى به كتابهاى تاريخ و علت آن ··· 482
تأملى در علت گزينش روايات صدر اسلام سيف از سوى دانشمندان نامدار و
تيزبين ··· 483
نخست ـ افسانه «اسود عنسى» در روايات سيف ··· 486
بررسى افسانه اُسود عنسى ··· 488
الف ـ راويان اين افسانه ··· 488
ب ـ متن اين افسانه ··· 488
دوم ـ افسانه نجواى خسرو با پيامبر در نزد خدا ··· 488
بررسى افسانه نجواى خسرو با پيامبر(ص) ··· 489
الف ـ بررسى حال راويان اين افسانه ··· 489
ب ـ بررسى متن افسانه ··· 490
هدف سيف زنديق از جعل اين دو افسانه ··· 490
اشاعه اين پندار كه «اسلام با شمشير و خونريزى گسترش يافت» ··· 491
بزرگنمائىها و دروغهاى سيف در اخبار ارتداد ··· 491
ارتداد عكّ و اشعرين و داستان طاهر ربيب رسولخدا(ص) ··· 492
طاهر در روايات سيف ··· 493
نقد و بررسى اين خبر ··· 494
فتح «أليس» و تخريب «امغيشيا» ··· 495
تأملى در روايت سيف درباره «أليس و امغيشيا» ··· 497
شهرت امام على(ع) به لقب «وصىّ» و مشكل مكتب خلفا در طى قرون ··· 500
سيف براى معضل مكتب خلفا راه حل مىسازد ··· 502
بررسى اين روايات ··· 507
ساختهها و تحريفات سيف در روايات گذشته ··· 508
نخست ـ نمونههاى جعل در روايات گذشته ··· 508
دوم ـ نمونههاى تحريف در روايات گذشته ··· 510
مقايسه خبرهاى سيف با اخبار ديگران ··· 512
ابوذر در موسم حج، در منى ··· 513
ابوذر در بيتالحرام ··· 514
ابوذر در مسجد رسولخدا(ص) و جز آن ··· 514
فشرده اخبار فتنهها در اواخر عصر عثمان ··· 516
مقايسه روايات ساختگى سيف با روايات صحيح و نتيجه آن ··· 517
فشرده بحث انواع كتمان در مكتب خلفا ··· 521
منشأاختلاف در رواياتِ منابع اسلامى ··· 522
نتيجه اين بحثها و حقيقت امر ··· 523
بازگشت به آغاز بحث وصيّت ··· 528
شمار اخبار، روايات و نصوصى كه برانداختند ··· 529
نصوص بر جاى مانده از رسولخدا(ص) درباره اهلالبيت و حق حاكميت آنها ···
531
تعيين وصى با عبارات گوناگون ··· 531
وزير پيامبر(ص) ··· 532
الف ـ در قرآن كريم و تفسير آن در سنت رسولخدا(ص) ··· 532
ب ـ پيامبر(ص) چه وقت على را وزير خود گرفت؟ ··· 533
خليفه پيامبر(ص) ··· 534
ولىّ مسلمانان پس از رسولخدا(ص) ··· 535
نخست ـ حديث شكوى ··· 535
شكواى دوم ··· 536
زمان شكوى ··· 537
دوم ـ نصوص ديگر ··· 537
فراخوان عام براى نصب امام على(ع) به ولايت عهدى و وصايت رسولخدا(ص) ···
539
خبر مراسم روز غدير ··· 542
عمامه گذارى امام(ع) ··· 545
مناشده و سوگند دادن ··· 546
يكسانى تعيين وصى در اين امت با تعيين وصى در امت موسى(ع) ··· 547
ولايت و اولوالأمر در قرآن كريم ··· 549
الف ـ ولايت «على» در قرآن كريم ··· 549
اشكالى بر دلالت اين آيه ··· 550
ب ـ اولوالامر على و امامان بعد از او ··· 553
ج ـ حديث «سفينه نوح» و «حطّه بنىاسرائيل» ··· 555
امامان اهلالبيت على و فرزندان او پيام رسانان پيامبر خدايند ··· 557
داستان تبليغ آيات برائت ··· 559
مراد از كلمه «منّى» در احاديث رسولخدا(ص) ··· 562
على(ع) حامل علوم رسولخدا(ص) ··· 564
امام حسن و امام حسين(ع) از رسولخدا(ص) و دو سبط او هستند ··· 573
بشارات رسولخدا(ص) به ظهور مهدى(ع) در آخر الزمان ··· 579
مهدى(ع) همنام رسولخدا(ص) است ··· 579
مهدى از اهلالبيت(ع) است ··· 580
مهدى از فرزندان فاطمه(ع) است ··· 580
مهدى از فرزندان حسين(ع) است ··· 581
نصوصى بر امامت ائمه اهلالبيت(ع) ··· 583
1 ـ حديث ثقلين ··· 583
الف ـ در حجة الوداع ··· 583
ب ـ در غدير خم ··· 583
2 ـ حديث تعداد امامان(ع) ··· 585
فشرده احاديث گذشته ··· 591
حيرت علماى مكتب خلفا در تفسير اين احاديث ··· 592
اسامى امامان دوازدهگانه در مكتب خلفا ··· 599
معرفى امامان دوازدهگانه پس از رسولخدا(ص) ··· 600
امام اول ـ اميرالمؤمنين على(ع) ··· 600
امام دوم ـ حسنبن علىبن ابىطالب(ع) ··· 600
امام سوم ـ حسينبن علىبن ابىطالب(ع) ··· 601
امام چهارم ـ علىبن الحسين(ع) ··· 601
امام پنجم ـ محمدبن على(ع) ··· 601
امام ششم ـ جعفربن محمد(ع) ··· 602
امام هفتم ـ موسىبن جعفر(ع) ··· 602
امام هشتم ـ علىبن موسى(ع) ··· 602
امام نهم ـ محمدبن على(ع) ··· 603
امام دهم ـ علىبن محمد(ع) ··· 603
امام يازدهم ـ حسنبن على(ع) ··· 603
امام دوازدهم ـ محمدبن حسن عسكرى، مهدى(عج) ··· 604
تنبيه و توضيحى مهم! ··· 604
فصل چهارم ـ فشرده بحث خلافت و امامت در دو مكتب··· 605
واقعيت تاريخى تشكيل خلافت در صدر اسلام ··· 607
آغاز كار ··· 607
موضع خليفه عمر ··· 608
سقيفه بنىساعده و بيعت با ابوبكر ··· 608
بيعت با عمر ··· 612
شورى و بيعت با عثمان ··· 613
بيعت با امام على(ع) ··· 615
اقوال مكتب خلفا درباره خلافت ··· 617
نخست ـ قول خليفه ابوبكر ··· 617
دوم ـ قول خليفه عمر ··· 617
سوم ـ اقوال پيروان مكتب خلفا ··· 618
تعريف مصطلحات ··· 619
نخست ـ شورى ··· 619
دوم ـ بيعت ··· 620
سوم و چهارم ـ خليفه و اميرالمؤمنين ··· 622
پنجم ـ امام ··· 622
ششم ـ امر و اولوالأمر ··· 623
هفتم ـ وصىّ و وصىّ النّبى ··· 624
نقد و مناقشه آراى مكتب خلفا درباره خلافت و امامت ··· 625
نخست ـ شورى ··· 625
دوم ـ بيعت ··· 627
سوم ـ عمل صحابه ··· 628
استدلال به كلام امام على(ع) ··· 628
وجوب اطاعت حاكم اگر چه فاسق باشد ··· 628
امامت در مكتب اهلالبيت(ع) ··· 631
جهتگيرى سلطه حاكم در طى سيزده قرن گذشته ··· 637
[487] ـ آل عمران / 144 .
[488] ـ مراجعه كنيد: شرح نهج البلاغه
ابنابى الحديد، چاپ اول، ج 1 ص 240 ـ 241 ، و چاپ تحقيق محمد ابوالفضل
ابراهيم، ج 4 ص 8 ـ 9 .
[489] ـ صحيح بخارى، كتاب الحدود، باب
رجم الحبلى، ج 4 ص 120 .
[490] ـ تاريخ طبرى، چاپ اروپا، ج 1 ص
1840 .
[491] ـ همان، ص 1841 .
[492] ـ صحيح بخارى، ج 4 ص 120 .
[493] ـ طبقات ابنسعد، چاپ بيروت، ج
3 ص 343 .
[494] ـ مراجعه كنيد: شرح حال سالم در
استيعاب و اسدالغابه.
[495] ـ مشروح آن در بحث پيشين:
«امامت در مكتب خلفا» آمده است.
[496] ـ تمام اين خبر در جلد سوم همين
كتاب، بخش «شورش مردم مكه و مدينه» با ذكر مصادر آن خواهد آمد.