معالم‏المدرستين
جلد دوم

مرحوم علامه سيد مرتضى عسكرى

- ۱۰ -


<"21">فصل چهارم

فشرده بحث خلافت و امامت در دو مكتب

* واقعيت تاريخى تشكيل خلافت در صدر اسلام.
* اقوال مكتب خلفا درباره خلافت و امامت.
* نقد و مناقشه اين اقوال.
* استدلال به كلام امام على(ع).
* وجوب اطاعت حاكم اگر چه فاسق باشد.
* ديدگاه مكتب اهل‏البيت درباره امامت.
* اوصياى دوازده‏گانه پس از رسول‏خدا(ص).
* جهت‏گيرى سلطه حاكم در طى سيزده قرن گذشته.

<"23">واقعيت تاريخى تشكيل خلافت در صدر اسلام.

آغاز كار
رسول‏خدا(ص) در بيمارى منجر به فوت خويش، «اسامه» را به فرماندهى سپاه مهاجران و انصار منصوب كرد و نخبگانى چون: «ابوبكر و عمر و ابوعبيده جراح و سعدوقاص» را تحت فرمان او قرار داد و آنها را به اردوگاه «جرف» فرستاد و چون به فرماندهى اسامه خرده گرفتند، به خشم آمد و فرمود: «او كاملاً براى اين فرماندهى شايسته است.»
سپاه به اردوگاه رفت و بيمارى رسول‏خدا(ص) شدت گرفت و اسامه براى خداحافظى آمد و آن حضرت فرمود: «سپاه اسامه را روانه كنيد» و در روز دوشنبه كه آماده حركت شدند، خبر رسيد كه رسول‏خدا(ص) در حال احتضار است و آنها به مدينه آمدند و در خانه پيامبر حضور يافتند و پيامبر فرمود: «بيائيد تا براى شما نوشته‏اى بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد». عمر گفت: «پيامبر مغلوب درد شده و كتاب خدا نزد شماست، و كتاب خدا ما را بس است» و چون سر و صدا و اختلاف را از حد گذراندند، فرمود: «از نزد من برخيزيد كه
تنازع و ستيز در نزد هيچ پيامبرى روا نيست».
ابن‏عباس گويد: «آنها نزاع و ستيز كردند و نزاع در نزد هيچ پيامبرى روا نيست؛ و گفتند: «رسول‏خدا هذيان گفت!» و ابن‏عباس چنان گريست كه اشك او ماسه‏ها راتر كرد.
موضع خليفه عمر
رسول‏خدا(ص) رحلت كرد و «ابوبكر» در «سنح» بود و عمر پيوسته مى‏گفت: «رسول‏خدا فوت نكرده، بلكه به سوى پروردگارش رفته، همانگونه كه موسى رفت و چهل روز از قوم خود غايب شد. به خدا سوگند رسول‏خدا باز مى‏گردد و دستهاى كسانى را كه مى‏پندارند او مرده است قطع مى‏كند!» و مى‏گفت: «هركس بگويد او مرده سرش را با شمشيرم جدا مى‏كنم» كه اين آيه را براى او تلاوت كردند:«و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل أفإن مات أو قُتل انقلبتم على اعقابكم...»«محمد فقط رسول‏خداست كه پيش از او نيز، رسولان ديگرى بودند؛ آيا اگر بميرد يا كشته شود، شما به گذشته خود باز مى‏گرديد؟...» [487]
و عباس به او گفت: «رسول‏خدا(ص) يقيناً فوت كرده است. اگر كسى از شما چيزى درباره وفات رسول‏اللّه‏ از او شنيده براى ما بيان كند».
ولى عمر از سخن و تهديد خويش كوتاه نيامد تا دهانش كف كرد و ابوبكر رسيد و آيه:«و ما محمد الا رسول...»را تلاوت كرد و او ساكت شد.
سقيفه بنى‏ساعده و بيعت با ابوبكر
انصار مدينه ـ در حالى كه هنوز بدن مطهّر رسول‏خدا(ص) فراروى اهل‏البيت(ع) قرار داشت ـ در «سقيفه بنى‏ساعده» گرد هم آمدند و «سعدبن
عباده» بيمار را بيرون كشيدند و او سابقه انصار را يادآور شد و گفت: «اين حكومت را در انحصار خود بگيريد» و آنها پاسخ دادند: «رأى صوابى دادى، ما از رأى تو تجاور نمى‏كنيم و تو را به اين حكومت برمى‏گزينيم» كه ابوبكر و عمر از موضوع باخبر شدند و با نيروهاى خويش به سوى سقيفه شتافتند و ابوبكر به بيان سابقه مهاجران پرداخت و گفت: «آنها اوليا و عشيره پيامبرند و پس از او از همه مردم به اين حكومت سزاوارترند و، در اين‏باره، كسى جز ستمگر با آنها ستيز نمى‏كند».
و «حباب‏بن منذر» گفت: «اى گروه انصار! كار خود را خود به دست گيريد كه اين مردم در سايه شما هستند و هيچكس را توان مخالفت با شما نباشد، و اگر اينان نپذيرفتند و روى گفته خود پاى فشردند، پس اميرى از ما باشد و اميرى از آنها».
و عمر گفت: «هيهات! كه دو نفر در يك زمان نگنجند... و عرب نمى‏پذيرد كه شما را به حكومت برگزيند و پيامبرش از غير شما باشد!» و شروع به تهديد يكديگر كردند:
انصار، يا برخى از انصار گفتند: «جز با على با ديگرى بيعت نمى‏كنيم» و عمر از اختلاف ترسيد و به ابوبكر گفت: «دستت را بده تا با تو بيعت كنم» كه «بشيربن سعد» بر او پيشى گرفت و با ابوبكر بيعت كرد و «حباب‏بن منذر» بر سرش فرياد كشيد كه: «چه بد نامهربانى كردى! آيا بر حكومت پسرعمويت[= سعد]حسد ورزيدى؟!»
عمر و ابوعبيده نيز بيعت كردند و قبيله اوس با خود گفتند: «اگر قبيله خزرج يك بار به حكومت برسند، براى هميشه بر شما برترى يابند و سهمى براى شما قرار نمى‏دهند» و لذا با ابوبكر بيعت كردند و سعدبن عباده و خزرجيان شكست خوردند و نزديك بود سعد را لگدمال كنند كه يارانش گفتند: «مواظب باشيد
سعد را پايمال نكنيد!» و عمر گفت: «او را بكشيد كه خدايش بكشد!» سپس بر بالاى سر او ايستاد و گفت: «تصميم دارم چنان لگدكوبت كنم كه بند از بندت جدا شود!» كه «قيس‏بن سعد» ريش عمر را گرفت و گفت: «به خدا سوگند اگر يك مو از سرش جدا كنى با يك دندان سالم در دهان باز نخواهى گشت!» و ابوبكر گفت: «عمر! آهسته برو! مدارا در اينجا كارسازتر است» و عمر كناره گرفت و سعد به خانه‏اش برده شد.
ابوبكر را از سقيفه بيرون بردند و «قبيله اسلم» به مدينه آمد و با او بيعت كرد و ابوبكر از آنها مدد گرفت و به صورت گروهى و دامن‏كشان او را به مسجد رسول‏خدا(ص) بردند تا بر فراز منبر رفت و تا روز سه‏شنبه از دفن رسول‏خدا(ص) باز ماندند و روز بعد، دوباره به مسجد آمدند و ابوبكر بر منبر رسول‏اللّه‏(ص) نشست و عمر ايستاد و گفت: «سخنى را كه ديروز گفتم نه از كتاب خدا بود و نه از رسول‏خدا، بلكه فكر مى‏كردم رسول‏خدا(ص) به زودى امر امت را تدبير مى‏كند و آخرين نفرى خواهد بود كه از دنيا مى‏رود؛ ولى خداوند قرآن را در بين امت باقى نهاد، و آنها بدان هدايت مى‏يابند، و شما صاحب رسول‏اللّه‏ را برگزيديد، اكنون برخيزيد و با او بيعت كنيد، و مردم پس از بيعت سقيفه، دوباره با او بيعت كردند، و ابوبكر به سخن پرداخت و گفت: «من در حالى حاكم شما شدم كه بهتر از شما نيستم. اگر خوب عمل كردم ياريم كنيد و...»
خلاصه، بقيه روز دوشنبه و شب و روز سه‏شنبه رسول‏خدا(ص) را رها كردند و اهل‏البيت را با بدن مطهر آن حضرت تنها گذاشتند و ابوبكر و عمر براى غسل و كفن و دفن رسول‏خدا(ص) حضور نيافتند، به‏گونه‏اى كه عايشه گويد: «از دفن رسول‏خدا(ص) با خبر نشديم تا آنگاه كه در دل شب صداى بيلها را شنيديم».
گروهى از مهاجران و انصار و بنى‏هاشم از بيعت با ابوبكر امتناع كردند و به على‏بن ابى‏طالب گرويدند. سران حكومت به نزد عباس رفتند تا او را به سوى
خود بكشانند كه پاسخ رد شنيدند. آن گروه در خانه فاطمه(ع) تحصن كردند و ابوبكر، عمر را فرستاد تا بيرونشان كند و به او گفت: «اگر سر باز زدند با آنها بجنگ».
عمر با شعله‏اى آتش روانه شد تا خانه را بر سر آنان به آتش بكشد. فاطمه فراروى آنها ايستاد و گفت: «پسر خطاب! آمده‏اى تا خانه ما را آتش بزنى؟»
عمر گفت: «آرى، مگر آنكه با اين امت همراه شويد!».
و اين همان بليّه‏اى است كه ابوبكر در بيمارى منجر به مرگ خود بدان اشاره كرده و گويد: «من بر چيزى از اين دنيا افسوس نمى‏خورم مگر بر سه چيز كه انجامشان دادم و دوست داشتم كه انجامشان نداده بودم... دوست داشتم كه من خانه فاطمه را نمى‏گشودم، اگرچه براى جنگ بسته شده بود...»
و پس از اين ماجرا، على(ع) شبانه فاطمه(ع) را به خانه‏هاى انصار مى‏برد و از آنها يارى مى‏خواست و فاطمه(ع) نيز خواستار يارى آنها مى‏شد و آنها مى‏گفتند: «اى ذختر رسول‏خدا! ما با اين مرد بيعت كرده‏ايم و اگر پسر عموى تو پيش از ابوبكر نزد ما آمده بود، يقيناً او را برمى‏گزيديم» و على مى‏گفت: «آيا من كسى بودم كه رسول‏خدا(ص) را در خانه‏اش رها كنم و از غسل و كفن و دفن او دست بكشم و به سوى مردم بيايم و درباره حكومت او با آنها ستيز كنم؟!» و فاطمه مى‏گفت: «ابوالحسن كارى جز آنچه كه شايسته او بود انجام نداد، و آنها كارى كردند كه خدا به حسابشان برسد!»
و معاويه اين اقدام اميرالمؤمنين(ع) را مورد نكوهش قرار مى‏داد و مى‏گفت: «گذشته‏ات را به ياد مى‏آورم، آنگاه كه با ابوبكر صديق بيعت شد و تو همسرت را بر حمار سوار مى‏كردى و دست دو پسرت حسن و حسين را مى‏گرفتى و همه اهل بدر و پيشگامان اسلام را به سوى خود فرا مى‏خواندى و با همسر و دو فرزندت به نزد آنها مى‏رفتى و آنها را بر عليه صاحب رسول‏اللّه‏ به يارى
مى‏طلبيدى... و هيچيك از آنها جز چهار يا پنج نفر اجابتت نكردند... و هرچه را فراموش كنم، اين گفته‏ات به ابوسفيان را فراموش نمى‏كنم كه چون تحريكت كرد و به هيجانت آورد، گفتى: «اگر چهل نفر صاحب عزم بيابم با آنها مقابله خواهم كرد».
بخارى آنچه را كه بين دخت رسول‏خدا(ص) و ابوبكر گذشت روايت كرده و گويد: «فاطمه از ابوبكر روى گردان شد و تا شش ماه كه زنده بود با او سخن نگفت و شوهرش نيز شبانه به دفن او پرداخت و ابوبكر را خبر نكرد. و على تا آنگاه كه فاطمه زنده بود در بين مردم وجهه مخصوصى داشت و چون از دنيا برفت، گرايش مردم به على فروكش كرد. على تا شش ماه با ابوبكر بيعت نكرد و هيچ يك از بنى‏هاشم نيز تا على بيعت نكرد با او بيعت نكردند، و على كه ديد مردم از او منصرف شده‏اند، به مصالحه با ابوبكر تن داد».
از ديگر كسانى كه از بيعت با ابوبكر امتناع كردند، «فروه‏بن عمر، و خالد و أبان و عمر، پسران سعيد اموى بودند كه آنها نيز، پس از بيعت بنى‏هاشم بيعت كردند. ولى «سعدبن عباده» بيعت نكرد و انصار گفتند: «او را به حال خود بگذاريد كه بيعت نمى‏كند تا كشته شود، و كشته نمى‏شودمگر آنكه فرزندان و اهل‏بيت و گروهى از عشيره‏اش با او كشته شوند» بدين خاطر رهايش كردند؛ و عمر در ابتداى خلافت خود به او گفت: «هركه از همسايه‏اش خشنود نيست جابه‏جا مى‏شود» و سعد به سوى شام رفت و عمر مردى را در پى او فرستاد و به او گفت: «به بيعتش فرا بخوان و در كمين او باش، و اگر سر باز زد، خدا را بر ضدّ او به يارى بخواه» آن مرد نيز به سوى شام رفت و سعد را در «حوارين» حَلَب يافت و به بيعتش فراخواند و او سر باز زد و وى با تيرى به قتلش رسانيد.
بيعت با عمر
ابوبكر به هنگام وفات، عثمان را فراخواند و گفت: «بنويس: بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. اين وصيت ابوبكربن ابى‏قحافه به مسلمانان است. اما بعد، ـ در اين حال بيهوش شد ـ و عثمان نوشت: «من عمربن خطاب را جانشين خود قرار دادم و در خيرخواهى براى شما كوتاهى نكردم» سپس به هوش آمد و آن را بر او خواند و ابوبكر تأييدش كرد. پس از آن عمر با آن نوشته به مسجد آمد و به مردم گفت: «سخن خليفه رسول‏اللّه‏(ص) را بشنويد و اطاعت كنيد. او مى‏گويد: «من در خيرخواهى براى شما كوتاهى نكردم». و بدين‏گونه مردم با عمر بيعت كردند.
شورى و بيعت با عثمان
هنگامى كه عمر ضربت خورد، به او گفتند: «اى كاش جانشين خود را تعيين مى‏كردى» گفت: «اگر «سالم» زنده بود او را جانشين خود مى‏كردم؛ و اگر «ابوعبيده» بود او را جانشين مى‏ساختم. سپس گفت: «خلافت را به شوراى شش نفره وا مى‏گذارم» و آنها را از بين «قريش» برگزيد و «ابوطلحه زيدبن سهل خزرجى» را به فرماندهى پنجاه نفر از انصار برگزيد و به «صهيب رومى» دستور داد سه روز با مردم نماز بگزارد و اگر در پايان روز سوم بر يك نفر توافق كردند، ابوطلحه كسى را كه مخالفت مى‏كند گردن بزند؛ و اگر سه نفر با ديگرى شدند، آنها با كسى باشند كه «عبدالرحمن‏بن عوف» با اوست، و اگر عبدالرحمن يك دست خود را به دست ديگرش داد، بايد پيرويش كنند و هركه را مخالفت كرد گردن بزنند؛ و چون عمر بمرد، عبدالرحمن گفت: «من خودم و «سعد» را از نامزدى خلافت بيرون مى‏كنم كه يكى از شما را برگزينم» و همگى جز على پذيرفتند و او آن را نپذيرفت و چون براى پذيرش به على فشار آوردند، عبدالرحمن را سوگند داد كه از هوى و هوس پيروى نكند و حق را برگزيند و خويشاوندى را در اين كار دخالت ندهد، و او سوگند خورد، و على به او گفت:
«به درستى برگزين».
سپس در مسجد رسول‏خدا(ص) گرد آمدند و او دستش را به سوى على دراز كرد و گفت: «دستت را بده تا بر اساس كتاب خدا و سنت رسول‏اللّه‏ و سيره شيخين[= ابوبكر و عمر]با تو بيعت كنم».
على گفت: «من تا آنجا كه بتوانم به كتاب خدا و سنت رسول‏اللّه‏ در بين شما رفتار مى‏كنم».
عبدالرحمن سپس دست خود را به سوى عثمان دراز كرد و عثمان با شرط وى موافقت نمود.
او دوباره دستش را به سوى على دراز كرد و سخن اولش را تكرار نمود و پاسخ پيشين را شنيد.
سپس سخن نخستين را براى عثمان تكرار كرد و او پاسخ اول را اعاده كرد.
بار سوم رو به على كرد و سخن خود را تكرار نمود، كه امام على(ع) به او گفت: «با وجود كتاب خدا و سنت پيامبر، نيازى به طريقه و روش كسى نيست، و تو مى‏كوشى كه اين امر را از من دور سازى!».
عبدالرحمن متوجه عثمان شد و سخن خود را تكرار كرد و پاسخ نخستين را شنيد و دست به دست او داد و با وى بيعت كرد؛ و امام على(ع) به او گفت: «هديه‏اش دادى، هديه‏اى مدت دار، و اين نخستين بار نيست كه بر عليه ما همدستى كرديد؛ پس، صبرى جميل پيشه سازم كه خدا بر آنچه مى‏گوئيد مددكار است. به خدا سوگند عثمان را حكومت ندادى مگر براى آنكه آن را به تو بازگرداند، و خدا را در هر روز شأنى خاص است».
اصحاب شورى با عثمان بيعت كردند و على كه ايستاده بود، با خشم بيرون رفت و عبدالرحمن به او گفت: «بيعت كن و گرنه گردنت را مى‏زنم» در حالى كه كسى با خود شمشير نداشت و اصحاب شورى به على رسيدند و گفتند: «بيعت
كن و گرنه با تو مى‏جنگيم و او با آنها بازگشت و با عثمان بيعت كرد.
بيعت با امام على(ع)
عثمان كه كشته شد و امور مسلمانان به خودشان محوّل گرديد و از هر بيعتى رهيدند، به سوى امام على(ع) هجوم بردند: مهاجران و انصار گرد هم آمدند و در حالى كه «طلحه و زبير» در جمع آنها بودند نزد على آمدند و گفتند: «بيا تا با تو بيعت كنيم!».
امام(ع) گفت: «من نيازى به حكومت شما ندارم ولى با شما هستم، هر كه را برگزيديد او را مى‏پذيرم».
گفتند: «به خدا سوگند جز تو را اختيار نمى‏كنيم» و به رفت و آمد خود ادامه دادند و در نهايت گفتند: «مردم جز با حكومت به راه نيايند و كار به درازا كشيد؛ به خدا سوگند، هيچ كارى نمى‏كنيم تا با تو بيعت كنيم».
امام فرمود: «پس در مسجد اجتماع كنيد كه بيعت با من پنهانى نباشد و جز با رضا و خشنودى مسلمانان انجام نگيرد».
آنها نيز در مسجد گرد آمدند و به سوى امام شتافتند و نخستين كسى كه از منبر بالا رفت و با امام(ع) بيعت كرد «طلحه» بود و سپس مهاجران و انصار و بعد ساير مردم همگى با على(ع) بيعت كردند. [488]

<"24">اقوال مكتب خلفا درباره خلافت

نخست ـ قول خليفه ابوبكر
ابوبكر در روز سقيفه گفت: «اين امر[= خلافت]جز براى اين تيره از قريشى هرگز به رسميت شناخته نمى‏شود، آنها در حسب و نسب مركز و ميانه عرب هستند.» و گفت: «من عمر و ابوعبيده را براى شما مى‏پسندم، با هر يك كه خواستيد بيعت كنيد». [489]
و در روايت ديگرى است كه گفت: «آنها اولياء و عشيره او[= پيامبر]اند و پس از او سزاوارترين مردم به اين امرند، و هيچ كس جز ستمگر درباره آن با ايشان ستيز نمى‏كند». [490]
دوم ـ قول خليفه عمر
عمر در سقيفه گفت: «به خدا سوگند عرب نمى‏پذيرد كه شما را به حكومت
برساند و پيامبرش از غير شما باشد؛ ولى عرب از اينكه حكومت را به كسانى بسپارد كه نبوت در ميان آنها بوده، امتناع نمى‏كند؛ و ما را در اين باره بر كسى كه سرباز زند حجت و برهان روشنى است؛ چه كسى درباره قدرت و حكومت محمد با ما مى‏ستيزد، در حالى كه ما اولياء و عشيره او هستيم؟ جز كسى كه راهنماى به باطل، يا زورگوى گناهكار و يا فروشده در هلاكت باشد!» [491]
و در آخرين ماه عمر خود، هنگامى كه به او خبر دادند يكى از صحابه مى‏گويد: «اگر امير المؤمنين[= عمر]بميرد با فلانى بيعت مى‏كنم» گفت:
«هر كس بدون مشورت مسلمانان با يكى از مسلمين بيعت كند، بيعت كننده و بيعت شونده خود را به كشتن داده‏اند!» [492]
و هنگامى كه ضربت خورد و شوراى شش نفره را تعيين كرد گفت: «اگر يكى از آن دو نفر: سالم مولاى ابوحذيفه و ابوعبيده جراح، زنده بود به او اعتماد مى‏كردم و اين امر را به او مى‏سپردم». [493]
و گفت: «اگر سالم زنده بود، آن را به شورى نمى‏سپردم» [494]
سوم ـ اقوال پيروان مكتب خلفا
گويند: «امامت با وصيّت و تعيين امام پيشين منعقد مى‏شود؛ چون «ابوبكر» آن را براى «عمر» وصيت كرد، و موقوف بر رضايت صحابه نيست. و نيز، با انتخاب اهل حلّ و عقد[= نخبگان و سرشناسان]منعقد مى‏گردد، و در تعداد آنها اختلاف كرده‏اند: برخى گويند با انتخاب پنج نفر منعقد مى‏گردد؛ چون كسانى كه با ابوبكر بيعت كردند پنج نفر بودند، و عمر نيز آن را در شوراى شش نفره قرار
داد تا پنج نفر از آنها با ششمى بيعت كنند».
و بيشتر آنها گويند: «با يك نفر هم منعقد مى‏گردد؛ چون عباس به على گفت: «دستت را بگشا تا با تو بيعت كنم» و: چون «حكم» است و حكمِ حاكمِ واحد نافذ است».
و گفته‏اند: «هر كس با قدرت شمشير چيره‏گى يافت و خليفه گرديد و اميرالمؤمنين ناميده شد، براى مؤمن به خدا و روز قيامت، روا نيست كه بخوابد و او را امام نداند، نيكوكار باشد يا بدكار، او اميرالمؤمنين است!» [495]
و روايت كرده‏اند كه رسول‏خدا(ص) فرمود: «در برابر امير مى‏شنوى و اطاعت مى‏كنى، اگر چه بر پشتت بزند و مالت را بگيرد».
و گويند: «خليفه به خاطر فسق و گناه و ظلم و تعطيل حقوق، عزل و خلع نمى‏شود، و خروج بر ضد او جايز نيست بلكه بايد او را موعظه نمود و بيم داد؛ چون احاديث چنين مى‏گويند».
اين خلاصه اقوال و آراى پيروان مكتب خلفا بود، براى تبيين اين موضوع شايسته آن است كه ابتدا مصطلحات وارد در اين بحث را مورد بررسى قرار داده و سپس به نقد و مناقشه اين آراء بپردازيم.
تعريف مصطلحات
نخست ـ شورى
شورى و مشاوره و تشاور در لغت عرب به معناى: نظرخواهى برخى از برخى ديگر است، و به همين معنا در قرآن كريم نيز آمده است:«و امرهم شورى بينهم»يعنى: «در امور خود مشاوره مى‏كنند و از يكديگر نظر مى‏خواهند». پس
اين كلمه مصطلح شرعى نيست.
دوم ـ بيعت
بيعت در لغت عرب به معناى: دست دادن براى ايجاب و قبول بيع و معامله است. قوم عرب پيش از اسلام به گونه‏هاى مختلفى عهد و پيمان مى‏بستند؛ مانند آنكه گاهى دستان خود را در ظرف بزرگى انباشته از مايه‏هاى خوشبو فرو مى‏كردند و پيمان مى‏بستند، يا در ظرف بزرگى انباشته از خون.
و بيعت در اسلام، نشانه پيمان بيعت كننده با بيعت شونده است؛ به گونه‏اى كه بيعت‏كننده بايد همه توان خود را در راه اطاعت و انجام پيمان و قرار منعقد شده به كار بندد؛ خداوند متعال در سوره فتح / 10 به پيامبر خود مى‏فرمايد:«انّ الذين يبايعونك انّما يبايعون اللّه‏ يد اللّه‏ فوق ايديهم...»: «آنان كه با تو بيعت مى‏كنند، با خدا بيعت مى‏كنند و دست خدا بالاى دست آنهاست...».
اولين بيعتى كه رسول‏خدا(ص) از مسلمانان گرفت، بيعت «عقبه اولى» و بيعت بر پذيرش اسلام بود.
و بيعت دوم، كه به بيعت كبرى مشهور است نيز، در «عقبه» و بيعت براى جنگ و تشكيل جامعه اسلامى بود.
بيعت نخستين «بيعت نساء» ناميده شده، چون تنها براى پذيرش اسلام بدون جنگ بود.
و بيعت سوم، بيعتى بود كه رسول‏خدا(ص) در «حديبيه» و در زير آن درخت از مسلمانان اخذ كرد: مسلمانانى كه براى انجام «عمره» آمده بودند و قريش مانع ورود آنها به بيت اللّه‏ گرديده و آماده جنگ با آنها شده بود؛ و چون وضع جديد مخالف آن چيزى بود كه رسول‏خدا(ص) مسلمانان را به قصد آن فراخوانده بود، لازم بود كه براى اقدام جديد و غير منتظره‏اى كه پيش آمده، از آنان بيعت
بگيرد؛ و لذا بيعت گرفت و اين بيعت بهره خود را داد و مكيان را به وحشت انداخت.
اين، سيره رسول‏خدا(ص) درباره «بيعت» بود، و در حديث آمده كه آن حضرت از مردم بيعت مى‏گرفت كه در حد توان اطاعت كنند، و با نوجوانان نابالغ بيعت نمى‏كرد.
اكنون با بررسى سيره رسول‏خدا(ص) روشن شد كه بيعت را چهار ركن است:
1 ـ بيعت كننده.
2 ـ بيعت شونده.
3 ـ شناخت و درك موضوع بيعت.
4 ـ پيمان بر اطاعت.
و بيعت اينگونه، مصطلحى شرعى است كه شروط تحقق اسلامى آن بر بسيارى از مسلمانان روشن نيست، مانند اينكه:
الف ـ بيعت كننده بايد صلاحيت بيعت كردن را داشته باشد، و لذا بيعت نابالغ و ديوانه صحيح نيست؛ زيرا آندو مكلف شرعى نيستند، و نيز بيعت كننده بايد مختار باشد؛ چون بيعت همانند بيع است و همانگونه كه نمى‏توان مال كسى را به زور گرفت و قيمت آن را پرداخت، بيعت با زور و در سايه شمشير نيز، منعقد نخواهد شد.
ب ـ بيعت شونده نبايد از گناهكاران بنام باشد، چون رسول‏خدا(ص) فرمود:«لا طاعة لمن عصى اللّه‏ تبارك و تعالى»: «فرمانبردارى از كسى كه خداى متعال را نافرمانى كند، جايز نيست».
ج ـ بيعت براى انجام آنچه مورد نهى خدا و خلاف فرامين او و فرامين رسول‏اللّه‏ باشد، صحيح نيست؛ زيرا رسول‏خدا(ص) فرمود:«فاذا امر بمعصية فلا سمع و لا طاعة»: «و هرگاه به گناه فرمان داد، نه شنيده مى‏شود و نه اطاعت
مى‏گردد».
سوم و چهارم ـ خليفه و اميرالمؤمنين
خلافت در لغت عرب به معناى: نيابت و جانشينى از غير است و خليفه كسى است كه جاى ديگرى را مى‏گيرد و بر مسند او مى‏نشيند؛ و به همين معنى در قرآن كريم[اعراف / 69]نيز آمده است:
«و اذكروا اذ جعلكم خلفاء من بعد قوم نوح»
«و به ياد آوريد هنگامى كه شما را جانشينان قوم نوح قرار داد»
و در حديث رسول‏خدا(ص) آمده است كه فرمود:«اللّهم ارحم خلفائى»: «خدايا جانشينان مرا ببخشاى» و در تعريف «خلفا» فرمود:«الذين يأتون من بعدى و يروون حديثى و سنّتى»: «كسانى كه بعد از من مى‏آيند و حديث و سنت مرا روايت مى‏كنند».
پس «خليفه» در قرآن و حديث تنها به معناى جانشين است، نه اسم كسى كه به نام نيابت از رسول‏خدا(ص) حكومت مى‏كند؛ همانگونه كه تا زمان خليفه عمر نيز اينچنين بود و او را «خليفهِ خليفهِ رسول‏اللّه‏» يعنى: «جانشينِ جانشينِ رسول‏خدا» مى‏گفتند و پس از آن «اميرالمؤمنين»اش ناميدند و اين نامگذارى تا زمان عباسيان ادامه يافت و آنها، هم «اميرالمؤمنين» خوانده مى‏شدند و هم «خليفة اللّه‏» و در دوران حاكمان عثمانى تركيه نيز، عالى‏ترين مقام حكومتى را «خليفه» مى‏ناميدند و اين نامگذارى تا به امروز در ميان مسلمانان متداول است.
بنابراين، واژه «خليفه» از مصطلحات مسلمانان است و مصطلح شرعى نيست، چنانكه «اميرالمؤمنين» نيز.
پنجم ـ امام
امام در لغت به معناى: پيشوا و كسى است كه مردم به او اقتدا مى‏كنند و در
قرآن كريم[بقره / 124]نيز به همين معنى آمده و خداى متعال به ابراهيم(ع) فرموده:«انّى جاعلك للناس اماما»: «من تو را پيشواى مردم قرار مى‏دهم» ولى براى آن شروطى قرار داده و فرموده:«لا ينال عهدى الظالمين»: «پيمانِ[امامتِ]من به ستمكاران نمى‏رسد!»
پس، امامت قرار و پيمانى الهى است كه به ظالمان و ستمگران نمى‏رسد، ظالم به خود باشد يا به ديگرى فرق نمى‏كند، و با اين تعريف، «امام» مصطلحى شرعى و نامى اسلامى است.
ششم ـ امر و اولوالأمر
واژه «امر» در لغت عرب، عرف مسلمانان و نصوص اسلامى به معناى «ولايت و حكومت بر مردم» به كار رفته است، ولى واژه «اولوالأمر» را مى‏توان[تنها]مصطلحى اسلامى به حساب آورد، چون در قرآن كريم[نساء / 59]به معناى «والى و حاكم بر مردم» آمده است:«اطيعوا اللّه‏ و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم»: «خدا را اطاعت كنيد و پيامبر را اطاعت كنيد و اولى الامر خود را».
مكتب خلفا و مكتب اهل‏البيت در تشخيص «اولى الامر» و «ولى امر» پس از رسول‏خدا(ص) اختلاف نظر دارند، چون مكتب اهل‏البيت مى‏گويد: «تعيين امام و ولىّ امر پس از رسول‏خدا، به خواست خدا و از سوى اوست و پيامبر(ص) امت را از آن آگاه مى‏سازد» و مكتب خلفا مى‏گويد: «امام و ولى امر با بيعت و چيرگى بر حكومت تعيين مى‏گردد، و پس از غلبه و استيلاى بر حكومت، به هر گونه كه باشد، اطاعت او واجب است» و بدين خاطر، از خليفه «يزيد» اطاعت كردند و ذريّه رسول‏خدا(ص) را كشتند و به اسارت گرفتند و مدينه رسول‏اللّه‏ را بر سپاه خود مباح كردند و بر جاى ماندگان در آن از صحابه و تابعين را كشتند و كعبه را با منجنيق بمباران كردند و پس از همه اين افعال، همواره تا به امروز او را
«اميرالمؤمنين» ناميدند!
هفتم ـ وصىّ و وصىّ النّبى
واژه «وصى» در كتاب و سنت به معناى: كسى است كه به او وصيت شده تا بعد از وفات وصيت كننده به انجام خواسته‏هاى مورد اهتمام او بپردازد؛ چه وصيت كننده به او بگويد: «به تو وصيت مى‏كنم كه پس از من چنين و چنان كنى» يا بگويد: «با تو پيمان مى‏بندم كه پس از من چنين و چنان كنى» همچنين است خبر دادن از وصيت به ديگران، كه بگويد: «فلانى پس از من وصىّ من است» يا بگويد: «فلانى پس از من چنين و چنان مى‏كند» و امثال اين تعبيرات و كلماتى كه دلالت بر وصيت مى‏كند؛ و «وصى النّبى» كسى است كه پيامبر به او وصيت كرده و با او پيمان بسته كه پس از وى به امر شريعت و امت او بپردازد.

<"25">نقد و مناقشه آراى مكتب خلفا درباره خلافت و امامت

نخست ـ شورى
اولين كسى كه براى اقامه خلافت از «شورى» سخن گفت، خليفه دوم «عمربن خطاب» بود كه در طرح آن به هيچ دليلى از كتاب و سنت استناد نكرد و تنها به اجتهاد و نظر شخصى خود تكيه نمود. پس، كسى كه سيره صحابه و آراى ايشان را همرديف كتاب و سنت مى‏داند و آنها را از مدارك شريعت اسلامى به حساب مى‏آورد، مى‏تواند اين «سنت عمرى» را سند حكم تشكيل خلافت قرار دهد، با آنكه اين سنت با سنت خود عمر، و سنت خليفه ابى‏بكر در شكل‏گيرى اوليه خلافت مخالف است، خلافتى كه عمر در تعبير و ارزيابى بعدى خود آن را «فلته» يعنى: ناگهانى و نينديشيده خواند. و نيز، با سنت هر دو خليفه اول و دوم در تشكيل خلافت خليفه دوم عمربن خطاب در تضاد است؛ چون خليفه اول، عمر را مستقيما حاكم مسلمانان كرد و هيچ يك از آن دو در اين دو مقام با مسلمانان مشورت نكردند. همچنين، با سخن خود خليفه عمر نيز مخالف است، چون گفت: «اگر ابوعبيده زنده بود او را به خلافت برمى گزيدم، و اگر سالم زنده بود او
را برمى‏گزيدم.پس، اين قول وآن كردار با التزام به «شورى» در تضاد است!!
و بر فرض اينكه تشكيل خلافت براساس «شوراى عمرى» صحيح باشد. سئوال اين است كه شكل شوراى ياد شده چگونه، و تعداد افراد آن چند نفر باشد؟ بيشتر بر آنند كه تعداد مشورت كنندگان منحصرا شش نفرند، كه پنج نفر آنها با ششمى بيعت مى‏كنند؛ اضافه بر سئوال پيشين، سئوال ديگر آن است كه جواز حق ويژه اتخاذ تصميم نهائى براى «عبدالرحمن‏بن عوف» و نه ديگران، از كجا آمده است؟! و نيز، مجوز قتل كسى كه با تصميم عبدالرحمن و نظر او مخالفت كند؟ و نيز، چه كسى در آن جمع با نظر عبدالرحمن مخالفت مى‏كرد و بيم مخالفتش مى‏رفت؟ و سخن آخر اينكه، آيا مكتب خلفا براى يك بار هم كه شده، اين «شوراى عمرى» را مورد عمل قرار داد، و آيا خلافت را براى يكى از خلفا در طى قرون بدين‏گونه تشكيل داد؟!
اينها سئوالات متعددى است كه بر «شوراى عمرى» وارد مى‏آيد!
اما مايه استدلال مكتب خلفا در اين باره يكى استدلال به آيه شريفه:«و امرهم شورى بينهم»است، كه از اين آيه چيزى بيش از رجحان و برترى مشاوره ميان مؤمنان در امور خود به دست نيايد. زيرا، اگر خداوند سبحان در اين باره اراده وجوب داشت مى‏فرمود: «كتب اللّه‏ على المؤمنين ـ يا فرض عليهم»: «خداوند بر مؤمنان نوشته است ـ يا ـ بر آنها واجب كرده است» و امثال اين الفاظى است كه دلالت بر وجوب انجام فعل بر مؤمنان را دارد.
دوم استدلال به آيه كريمه:«و شاورهم فى الأمر»است كه ما پيش از اين روشن ساختيم كه اين آيه در مقام توجيه رسول‏خداست كه براى فراخوان مسلمانان به جنگ از روش مشاوره بهره جويد؛ يعنى روش اسلامى همانند روش پادشاهان و جباران تاريخ نيست كه با تحكُّم و تجبّر خواست خود را ديكته مى‏كنند و مثلاً مى‏گويند: «فرمان شاهانه ما شرف صدور يافت!» و خداوند
جليل پس از اين جمله[= و شاورهم]تصريح فرموده كه نظر مسلمانان براى رسول‏خدا(ص) الزام آور نيست؛ چون مى‏فرمايد:«فاذا عزمت فتوكل على اللّه‏»: «و چون تصميم گرفتى بر خدا توكل كن» پس، قيام و اقدام براساس تصميم رسول‏اللّه‏ است، نه رأى و نظر مسلمانان! و اين موضوع از نمونه‏هاى مشاوره رسول‏خدا(ص) ـ كه در گذشته يادآور شديم ـ به خوبى آشكار مى‏شود؛ مشاوره در امورى كه سرانجامش براى پيامبر(ص) روشن بود، مانند مشاوره آن حضرت با مسلمانان درباره جنگ بدر.
بعلاوه كه، مشاوره آن حضرت براى كشف نظر مسلمانان در كيفيت تنفيذ و اجراى احكام اسلامى بود، نه براى استنباط حكم شرعى! و اضافه بر همه اينها، خداوند متعال[احزاب / 36]فرموده:«و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى اللّه‏ و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم و من يعص اللّه‏ و رسوله فقد ضلّ ضلالاً مبينا»: «هيچ مرد و زن مؤمنى، هنگامى كه خدا و رسولش امرى را واجب و لازم بدانند، حق انتخاب ندارند؛ و هر كس خدا و رسولش را نافرمانى كند، آشكارا گمراه شده است».
پس، رجحان و برترى مشاوره منحصر به موردى است كه خدا و رسول او، در آن مورد امرى نداشته باشند، و در مواردى كه خدا و رسول حكم و فرمان دارند، مشاوره در آن مورد، نافرمانى خدا و رسول و گمراهى آشكار است!
دوم ـ بيعت
از آنچه گذشت دانستيم كه: «بيعت براى انجام گناه و نيز، بيعت با گناهكار، و بيعت اجبارى و در سايه شمشير، هيچ يك منعقد نمى‏شوند» ولى پيروان مكتب خلفا مى‏گويند: «خلافت با بيعت پنج نفر منعقد مى‏شود» و برخى مى‏گويند: «با بيعت يك نفر و حضور دو شاهد منعقد مى‏شود» و دليل خود را «عمل صحابه»
مى‏دانند.
سوم ـ عمل صحابه
استدلال به «عمل صحابه» زمانى صحيح است كه ما «سيره صحابه» را همرديف «كتاب خدا و سنت رسول» و مدرك شريعت اسلامى بدانيم؛ به ويژه كه عمل برخى از صحابه ـ چنانكه پيشتر دانستيم ـ با عمل برخى ديگر مخالف است، و بدين خاطر آراى مكتب خلفا، همانگونه كه ديديم، دچار اختلاف شده است، حال با چنين شرايطى به عمل كدام گروه از صحابه اقتدا نمائيم، و قول كداميك از آنها و پيروان آنها را بگيريم؟!
 استدلال به كلام امام على(ع)
اما استدلال آنها به كلام امام على(ع) درباره صحابه و اجماع صحابه، پاسخ آن است كه امام(ع) در مقام احتجاج بر معاويه و پيروان او بوده، احتجاج به چيزى كه به آن ملتزم بوده‏اند؛ بعلاوه كه اجماع صحابه زمانى حجت است كه «امام على(ع) و دو سبط رسول‏خدا(ص) حسن و حسين(ع)» نيز در جمع آنان باشند، و اين همان مفهوم كلام امام(ع) است.
 وجوب اطاعت حاكم اگر چه فاسق باشد
گويند: «حاكمى كه او را امام ناميده‏اند، به خاطر فسق و فجور و گناه آشكار، عزل نمى‏شود».
و گويند: «بر مسلمان واجب است كه از «امام فاسق» بشنود و اطاعت كند، اگر چه بر پشتش بكوبد و مالش را بگيرد؛ و خروج بر ضد او جايز نيست».
و گويند: «يزيدبن معاويه كه به فسق و فجور مشهور بود، به خاطر بيعت با او، اميرالمؤمنين گرديد!» و نتيجه چنين اعتقاد و باورى آن شد كه يزيد امكان يافت تا از همان معتقدان به صحت بيعتش سپاهى فراهم نمايد و به دست آنها ذريّه
رسول‏خدا(ص) را در كربلا به شهادت برساند و به اسارت بگيرد و از كربلا تا شام بگرداند.
و نيز، امكان يافت تا از معتقدان به صحت بيعتش، سپاه ديگرى فراهم آورد و مدينه رسول‏خدا(ص) را تسخير كند و آن را به مدت سه روز براى سپاه خود مباح گرداند تا گروهى از صحابه رسول‏خدا(ص) و تابعين را بكشند و از ديگران بيعت بگيرند كه بنده و غلام بى اراده يزيد باشند و عِرض و آبروى آنها را هتك نمايند و هر جرم و جنايتى را كه تا به آن روز در تاريخ ديده نشده بود انجام دهند؛ سپس به مكه روند و بيت اللّه‏ الحرام را با منجنيق بكوبند و بمباران كنند و پس از تمام اين جنايات، باز هم تا به امروز، او را «امير المؤمنين» بدانند و در مدح او كتاب نوشته و منتشر نمايند، و انّا للّه و انّا اليه راجعون!!

<"26">امامت در مكتب اهل‏البيت(ع)

ديدگاه مكتب خلفا درباره «امامت و خلافت» را دانستيم. اكنون به ديدگاه مكتب اهل‏البيت پرداخته و مى‏گوئيم: مايه استدلال مكتب اهل‏البيت درباره «امامت» خطاب خداى متعال به ابراهيم(ع) است كه فرمود:
«انى جاعلك للناس اماما»: «من تو را براى مردم امام قرار دادم»
و چون ابراهيم عرض كرد: «از ذريّه‏ام نيز» فرمود:
«لا ينال عهدى الظالمين»: «پيمان من به ستمكاران نمى‏رسد».
يعنى: «امامت عهد و پيمانى الهى است كه به هيچ روى به ظالمان نخواهد رسيد: ظالم به خود باشد يا به ديگرى!
و نيز، به اين آيه كه در حق اهل‏البيت نازل شده استدلال مى‏كنند:
«انما يريد اللّه‏ ليذهب عنكم الرجس اهل‏البيت و يطهركم تطهيرا»: «همانا خداوند اراده فرموده تا رجس و پليدى را از شما اهل‏البيت بزدايد و پاك و پاكيزه‏تان گرداند».
استدلالشان اين است كه خداوند محمد و اهل‏بيت او ـ صلوات اللّه‏ عليهم
اجمعين ـ را از همه گناهان عصمت و مصونيت بخشيده و سيره اهل‏البيت در طول تاريخ گواه آن است؛ چون تاريخ چيزى را كه مخالف عصمت باشد، از آنان ثبت نكرده است.
اما ادله امامت ايشان، اگر سيره رسول اكرم(ص) را در تعيين ولىّ امرِ پس از خود بررسى كنيم، درمى يابيم كه موضوع امامت همواره ياد و خاطر پيامبر و اطرافيان او(ص) را به خود مشغول داشته بود؛ و چون برخى از آنها از رسول‏خدا درخواست مى‏كرد كه امامت پس از او از آنِ ايشان باشد، پيامبر(ص) پاسخش مى‏داد كه: «امر امامت به دست خداست و هر جا كه او بخواهد قرارش مى‏دهد» و به هنگام تشكيل جامعه اسلامى از آنها بيعت گرفت كه: «درباره امامت و حكومت با اهل‏بيت او ستيز ننمائيد» و امام على(ع) را از آغازين روز دعوت به اسلام، وزير و خليفه پس از خود تعيين كرد؛ و نيز، ديديم كه آن حضرت هرگاه از مدينه بيرون مى‏رفت ـ حتى در مسافت اندك ـ براى خود جانشين قرار مى‏داد.
همچنين، آن حضرت امت خود را براى هميشه يله و رها نگذاشت، و براى آنها همان كرد كه رسولان پيش از او كردند و اوصياى پس از خود را تعيين نمودند و امت‏هاى خويش را از آن آگاه ساختند.
آرى، رسول‏خدا(ص) نيز «وصىّ و ولىّ امر» پس از خود را در مكانهاى مختلف و زمانهاى متعدد، با بياناتى كه به تواتر رسيده، تعيين فرمود؛ همانگونه كه چون «سلمان فارسى» از آن حضرت پرسيد: «وصىّ شما كيست؟» فرمود: «وصىّ من، و راز نگهدارم و...على‏بن ابى‏طالب است» و بدين خاطر امام على(ع) در طى قرون متمادى به لقب «وصى» شهرت يافت و ـ چنانكه گذشت ـ اين عنوان در شعر شعراء و گفتار خطبا و احتجاج مناظره‏كنندگانِ از صحابه و تابعين و خلفا و اُمرا به كرّات تكرار و تكرار شد.
ولى چون شهرت امام على(ع) به «وصىّ خاتم انبياء(ص)» با سياست خلفا و جهت‏گيرى مكتب آنها مخالفت داشت، نسل به نسل كوشيدند و كاويدند و احاديث رسول‏خدا(ص) را كه حاوى نصّ بر وصايت و ولايت على(ع) بود، كتمان كردند؛ همانگونه كه نمونه‏هاى آن مانند: حذف و تبديل و ابهام را، پيش از اين يادآور شديم؛ و از جمله آنها نصّ عبارت:«وصيّى و خليفتى فيكم»بود كه در سنت رسول‏خدا(ص) آمده است و ايشان آن را حذف كرده و به جاى آن «كذا و كذا» نهادند.
و نيز، برخى از نصوص سنت رسول‏اللّه‏ را تأويل و توجيه نمودند، و از نوشتن سنت رسول‏خدا(ص) نهى كردند و مخالفان خود را در اين راه كشتند؛ كه نمونه آن: «نسائى» يكى از صاحبان «صحاح ستّه» مكتب خلفا و نويسنده كتاب «خصائص امام على(ع)» بود كه به قتلش رساندند!!
نهى و جلوگيرى آنها از نشر حقايق، منحصر به نصوص رسيده در حق امامان دوازده‏گانه اهل‏البيت(ع) نبود؛ بلكه آنها از هرچه كه با سلطه حاكم مخالف بود، جلوگيرى مى‏كردند؛ چنانكه فرستاده «خليفه يزيد» به «عبداللّه‏بن زبير» كه در اجتماع مكيان، در مسجدالحرام، يزيد را خلع و عزل كرد، گفت:
«پسر زبير! آيا به منبر مى‏روى و با زشتى تمام درباره اميرالمؤمنين سخن مى‏گوئى و خود را به «كبوتر مكه» تشبيه مى‏كنى؟!» سپس گفت: «آى پسر! تير و كمان مرا بياور» راوى گويد: «تير و كمانش را آوردند و او تيرى برگرفت و بر چلّه كمان نهاد و سپس آن را به سوى «كبوتر مكه» نشانه رفت و گفت: «آى كبوتر! آيا اميرالمؤمنين شراب مى‏نوشد؟ بگو: آرى! هان! به خدا سوگند اگر بگوئى: آرى، اين تير من در زدن تو خطا نمى‏كند! آى كبوتر! آيا اميرالمؤمنين ميمون‏باز و يوزباز و فاسق است؟ بگو: آرى! هان! به خدا سوگند اگر بگوئى: آرى، اين تير
من در زدن تو اشتباه نمى‏كند...» [496]
اما آنها درباره «وصى رسول‏خدا(ص)» به گونه‏اى خاص، به قلب حقايق پرداختند، بدان حدّ كه تنها حدود نود سال، در خطبه‏هاى نماز جمعه و در تمام سرزمينهاى اسلامى ـ به جز سيستان ـ به لعن آن حضرت پرداختند و با وجود آنهمه سختگيرى و شدت و حدّتى كه در پيش‏گيرى به كار بردند و راوى فضل و برترى‏اش را به قتل رساندند، با وجود آن، بخشى از آنچه كه به مصلحت خلفا زيان مى‏رسانيد در كتابهاى حديث و تفسير و سيره و امثال آن منتشر گرديد، كه آن را هم پيروان مكتب خلفا چاره كردند و با آتش زدن كتابخانه‏هائى كه واجد هزاران جلد كتاب به خط مؤلفان خود بود، امت اسلامى را از دست يازيدن بدانهامحروم ساختند، و پس از اين همه شدت و سختگيرى و ممانعت از نشر حقايق، اكنون نصوص اندكى از سنت رسول‏خدا(ص) درباره امامان اهل‏البيت(ع) از طريق مكتب خلفا براى ما باقى مانده است، مانند نصوص زير كه رسول‏خدا(ص) فرمود:
«على براى من همانند هارون براى موسى است؛ جز آنكه بعد از من پيامبرى نخواهد بود».
و در غدير خم، آنگاه كه خداوند فرمانش داد تا «ولىّ امر» پس از خود را تعيين كند و آيه«يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك...»نازل گرديد، بر فراز منبرى از جهاز شتران رفت و على را بالا برد و فرمود:
«خدا مولاى من است و من مولاى شمايم.
پس، هر كه من مولاى اويم، اين على مولاى اوست. خداوندا! دوستدارش را
دوست بدار و دشمنش را دشمن شمار».
سپس عمامه سحاب خويش را بر سر على(ع) پيچيد و اين آيه نازل گرديد:«اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا»يعنى: «امروز دين شما را كامل، و نعمتم را بر شما تمام كردم و اسلام را براى شما پسنديدم».
و نيز درباره آن حضرت(ع) چنين نازل شد:
«انما وليكم اللّه‏ و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون»يعنى: «همانا ولى شما خدا و رسول او هستند و كسانى كه ايمان آورده و نماز را برپا مى‏دارند و در حال ركوع زكات مى‏دهند».
و در حق هر يك از حسن و حسين فرمود: «اين از من است» و فرمود: «حسن و حسين دو سبط از «اسباط»اند» و در تفسير آيه:«يا ايها الذين آمنوا اطيعوا اللّه‏ و اطيعو الرسول و اولى الامر منكم»: «اى اهل ايمان! خدا را اطاعت كنيد و پيامبر را اطاعت كنيد و اولى‏الأمر خود را»، فرمود: «اولى‏الامر در اين آيه، على و يازده فرزند او هستند»
و نيز، درباره آنها فرمود:
«مَثَل اهل‏بيت من مَثَل سفينه نوح است كه هركه سوارش شد نجات يافت و هركه برجاى ماند غرق شد».
و آنان را عِدل و همتاى قرآن قرار داد و فرمود:
«من در ميان شما دو چيز گرانبها برجاى مى‏گذارم: كتاب خدا و عترتم، اهل‏بيتم را، كه پس از من مادامى كه به آنها تمسك بجوئيد، هرگز گمراه نشويد، و خداوندِ لطيفِ خبير مرا خبر داده كه آندو از هم جدا نشوندتا بر سر آن حوض نزد من آيند».
و از اين سخن رسول‏خدا(ص) آشكار مى‏شود كه يكى از ائمه(ع) بايد عمرى طولانى داشته باشد و تا قيامت همراه با قرآن باقى بماند.
و در تعيين عدد امامان(ع) فرمود:
«اين دين همواره تا قيام قيامت و تا زمانى كه دوازده نفر بر سر شما باشند، استوار و پابرجاست».
و در روايتى ديگر فرمود:
«همواره تا پايان كارِ دوازده نفر، كارِ مردم به سامان است».
و در روايتى پس از آن آمده است: «سپس هرج و مرج خواهد بود».
و در روايتى: «و چون بميرند زمين اهل خود را دگرگون مى‏كند».
و در روايتى، درباره تعداد آنها فرمود:
«عدد آنها دوازده نفر است به تعداد نقباى بنى‏اسرائيل».
و اين روايات، تنها بر امامان دوازده‏گانه اهل‏البيت(ع) صدق مى‏كند، كسانى كه عمر آخرينشان دراز باشد و پس از آنها دنيا فانى شود؛ و اما علماى مكتب خلفا كه امامان اهل‏البيت(ع) را نپذيرفتند، در تفسير اين رواياتِ صحيح به حيرت و سرگشتگى دچار شدند و تأويل و معناى آن را بدانگونه كه مى‏خواستند، نتوانستند.
اسامى اين دوازده امام، بر اساس نصّ رسول‏خدا(ص)، در احاديث ديگر آن حضرت، چنين است:
1 ـ على‏بن ابى‏طالب(ع) وصى رسول‏خدا(ص) و اميرالمؤمنين.
2 ـ حسن‏بن على(ع) سبط اكبر رسول‏خدا(ص).
3 ـ حسين‏بن على(ع) سبط اصغر رسول‏خدا(ص) و شهيد كربلا.
4 ـ على‏بن الحسين(ع) امام سجّاد.
5 ـ محمدبن على(ع) امام باقر.
6 ـ جعفربن محمد(ع) امام صادق.
7 ـ موسى‏بن جعفر(ع) امام كاظم.
8 ـ على‏بن موسى(ع) امام رضا.
9 ـ محمدبن على(ع) امام جواد.
10 ـ على‏بن محمد(ع) امام هادى.
11 ـ حسن‏بن على(ع) امام عسكرى.
12 ـ محمدبن الحسن(ع) امام حجت، مهدى منتظر.
جهت‏گيرى سلطه حاكم در طى سيزده قرن گذشته
ما در بحثهاى گذشته ادله خود بر امامت ائمه اهل‏البيت(ع) را منحصراً از روايات موثق‏ترين منابع تحقيقى مكتب خلفا برگزيديم؛ اضافه بر آنها، در منابع تحقيقى مكتب اهل‏البيت نيز نصوص بسيار متواترى از رسول‏خدا(ص) بر امامت ائمه اثنى‏عشر با اسامى و القاب و مشخصات آنان موجود است.
و اكنون پيروان مكتب اهل‏البيت(ع) مى‏گويند: «شايسته آن است كه اين نكته را از ياد نبريم كه: «صحت خلافت خلفا: امويان و عباسيان و عثمانيان و پيروان آنها: اميران و واليان و قضات و ائمه جمعه و جماعات در بلاد اسلامى، در طى سيزده قرن گذشته، همگى متوقف بر كتمان احاديثى بوده كه درباره امام على‏بن ابى‏طالب و ديگر ائمه اهل‏البيت(ع) از رسول‏خدا(ص) رسيده بود!»
زيرا ـ مثلاً ـ در زمان خليفه «هارون‏الرشيد» ابويوسف قاضى با تعيين او «قاضى‏القضاة» مسلمانان شد و مشروعيت مقام او متوقف بر صحت خلافت هارون بود، و صحت خلافت هارون متوقف بر عدم وجود نصّ بر امامت امامان
اثنى‏عشر بود!
همچنين است مشروعيت وزارتِ برمكيان كه به سبب خلافت هارون، وزراى خليفه شدند. و نيز، همگى اميرانِ سپاه در عصر او، كه با تعيين خليفه هارون‏الرشيد فرمانده سپاه مسلمانان شدند. و نيز، واليان و استانداران خليفه همچون: امير صنعا، امير مكه، امير مدينه، امير كوفه و شام و اسكندريه و رى و خراسان و ساير بلاد اسلامى در سراسر گيتى! همچنين ائمه جمعه و جماعات در بلاد اسلامى از دورترين نقاط آفريقا تا خراسان و ماوراءالنهر و حجاز و يمن و شام و عراق و...
همگى اينان بدين خاطر به اين مناصب دست يازيدند و مترفانه و مرفّهانه، بر مبناى مشروعيت خلافت هارون‏الرشيد، زيستند! در حالى كه مشروعيت خلافت هارون متوقف بر عدم وجود امامِ تعيين شده و منصوب از سوى خدا و با نصّ رسول(ص) ـ يعنى موسى‏بن جعفر ـ بود!
اين روش در زمان يزيد و معاويه و عثمان و ديگر خلفا تا آخرين خليفه عثمانى نيز، سارى و جارى بود. چون همگى اين بهره‏مندان از خلافت خلفا، تنها با اين پندار كه نصّى بر امامت امامى جز خلفا وجود ندارد به اين مناصب رسيدند و آن رفاه را برگزيدند!
با وجود اين، نصوص گذشته بر امامت ائمه اهل‏البيت(ع) باقى ماند و در منابع اسلامى مكتب خلفا تا به امروز منتشر و پراكنده شد؛ چون مشيّت خداى سبحان بر آن است كه حجت خود را در طول تاريخ بر اين مردم تمام كند، و آنچه خدا خواست همان مى‏شود.
والحمدللّه‏ ربّ العالمين
* * *
تا اينجا بررسى ديدگاه دو مكتب درباره صحابه و امامت پايان يافت. در جلد بعد، با استمداد از خداى سبحان، ديدگاه هريك از اين دو مكتب درباره منابع شريعت اسلامى را مورد بحث و بررسى قرار مى‏دهيم.

<"27">فهرست

فصل سوم ـ ديدگاه مكتب اهل‏البيت(ع) درباره «امامت»··· 281
مقدمه ··· 283
عصمت اهل‏البيت(ع) ··· 285
 شأن نزول اين آيه و اقدام عملى رسول‏خدا(ص) ··· 285
اهتمام رسول‏خدا(ص) به موضوع تعيين «اولى‏الامر» پس از خود ··· 293
 جانشينان رسول‏خدا(ص) در مدينه به هنگام جنگ ها ··· 299
 در سال دوم هجرى ··· 299
 در سال سوم ··· 300
 در سال چهارم ··· 301
 در سال پنجم ··· 301
 در سال ششم ··· 302
 در سال هفتم ··· 303
 در سال هشتم ··· 303
نصوص رسيده از رسول‏خدا(ص) در تعيين «ولىّ امر» پس از خود ··· 307
 وصيت در امتهاى پيشين ··· 307
 1 ـ داستان «شيث» وصى آدم ··· 308
 2 ـ داستان «يوشع‏بن نون» وصىّ موسى ··· 308
 نخست ـ يوشع‏بن نون در تورات ··· 308
 دوم ـ يوشع‏بن نون در قرآن كريم ··· 310
 سوم ـ يوشع‏بن نون در مدارك اسلامى ··· 310
 3 ـ همانندى وصى خاتم انبيا(ص) و وصى موسى(ع) ··· 310
 4 ـ داستان «شمعون» وصىّ عيسى ··· 310
 نخست ـ شمعون در انجيل ··· 310
 دوم ـ شمعون در مدارك اسلامى ··· 311
وصى رسول‏اللّه‏(ص) و وزير و وليعهد و خليفه بعد از او ··· 313
 «وصى» در احاديث رسول‏اللّه‏(ص) ··· 313
 وصيت در كتب امتهاى پيشين ··· 315
 خبرى ديگر در تأييد خبر پيشين ··· 316
 وصيت در احاديث صحابه و تابعين ··· 317
 1 ـ وصيت در خطبه ابوذر ··· 317
 2 ـ وصيت در سخنان مالك اشتر ··· 318
 3 ـ وصيت در سخنان عمروبن حمق خزاعى ··· 318
 4 ـ وصيت در نامه محمدبن ابى‏بكر ··· 319
 5 ـ وصيت در نوشته عمروعاص ··· 322
 6 ـ وصيت در كلام امام على(ع) ··· 322
 7 ـ وصيت در خطبه‏هاى امام على(ع) ··· 323
 8 ـ وصيت در خطبه امام حسن(ع) ··· 324
 9 ـ وصيت در نامه تسليت شيعيان به امام حسين(ع) ··· 324
 10 ـ وصيت در خطبه امام حسين(ع) ··· 325
 11 ـ وصيت دراستدلال عبداللّه‏بن على عموى سفّاح خليفه عباسى ··· 325
 12 ـ وصيت در احتجاج محمدبن عبداللّه‏بن حسن بر خليفه عباسى منصور ··· 326
 13 ـ خليفه عباسى مهدى «وصيت» را به خاطر ذكر «وصى» در آن رد مى‏كند ··· 327
 14 ـ خليفه عباسى هارون الرشيد از اخبار اوصياء مى‏گويد ··· 327
 وصى پيامبر در كتب لغت و اشعار صحابه و تابعين ··· 330
 1 ـ در صدر اسلام ··· 330
 2 ـ در جنگ جمل ··· 334
 3 ـ وصيت در سروده‏هاى جنگ صفين ··· 338
 4 ـ وصيت در نامه ابن‏عباس ··· 346
 5 ـ وصيت در شعر مأمون ··· 353
 شهرت لقب «وصى» براى امام على(ع) در طول قرنها ··· 353
مكتب خلفا اخبار «وصيت» را كتمان، و منتشر شده‏هاى آن را تأويل و توجيه مى‏كند ··· 363
 حديث عايشه دليل ثبوت وصايت على(ع) است ··· 363
 امّ المؤمنين از قتل امام على(ع) اظهار خشنودى مى‏كند ··· 366
 مقايسه احاديث عايشه با احاديث ديگران ··· 368
 نقد و بررسى احاديث ام‏المؤمنين عايشه ··· 371
 مقايسه حديث ام‏المؤمنين عايشه و حديث امام على(ع) ··· 372
 دو حديث متعارض و دو موضع‏گيرى متفاوت از ام‏المؤمنين عايشه ··· 374
 عايشه و دو موضع متفاوت در برابر امام على(ع) ··· 375
كتمان فضايل امام على(ع) و نشر سبّ و لعن آن حضرت و سبب آن ··· 381
 قريش از جمع نبوت و خلافت در بنى‏هاشم ناخشنود بود ··· 381
 نقد و بررسى اين دو روايت ··· 383
 نقد و بررسى اين خطبه ··· 389
 خليفه بعد از عثمان ··· 390
 جلوگيرى از نوشتن سخن پيامبر(ص) ··· 393
 سياست قريش در زمان معاويه ··· 395
 پرورش شاميان بر بغض و كينه و لعن امام على(ع) ··· 407
 فشرده خبر «شب عقبه» ··· 408
 انگيزه معاويه در كار خود ··· 408
 ريشه‏هاى حقد و كينه معاويه ··· 409
 سياست عبداللّه‏بن زبير ··· 410
 سياست قريش در زمان عبدالملك و پسرش وليد ··· 413
 حجاج‏بن يوسف و تلاش او در تنفيذ سياست قريش ··· 414
 محمدبن يوسف برادر حجاج راه او را ادامه مى‏دهد ··· 416
 عمربن عبدالعزيز ناقض سياست قريش ··· 417
 خالدبن عبداللّه‏ قسرى و رفتار او ··· 422
 خالدبن عبداللّه‏ قسرى كه بود؟ ··· 422
 بنى‏اميّه با نام على هم در ستيز بودند ··· 424
 سياست خلفاى عباسى ··· 425
 نخست ـ رفتار طبقه عالمان ··· 425
 دوم ـ رفتار طبقه حاكمان ··· 426
 سوم ـ رفتار عامه مردم ··· 426
 الف ـ رفتار منصور با اهل‏بيت رسول‏اللّه‏(ص) ··· 427
 ب ـ رفتار متوكل عباسى با اهل‏البيت(ع) ··· 428
 نتيجه اين بحث ··· 431
عداوت و دشمنى امويان و عباسيان با امام على(ع) ··· 435
 نخست ـ آل ابى‏سفيان، معاويه و يزيد اموى ··· 435
 دوم ـ مروان و مروانيان اموى ··· 436
 سوم ـ خلفاى عباسى ··· 437
ده گونه كتمان و تحريف در سنت رسول‏اللّه‏ و اخبار سيره اهل‏بيت و اصحاب آن حضرت(ص) ··· 439
برخورد مكتب خلفا با نصوصى از سنّت پيامبر(ص) كه مخالف ديدگاه آنان بود··· 441
 انكار وصيّت ··· 442
 نخست ـ حذف بخشى از حديث رسول‏خدا(ص) و تبديل آن به كلمه‏اى مبهم ··· 443
 دوم ـ حذف تمام خبر از سيره صحابه با اشاره به حذف آن ··· 446
 سوم ـ تأويل و توجيه احاديث سنّت پيامبر(ص) ··· 446
 تأملى در روايات «باب كسانى كه پيامبر آنها را لعنت كرد» ··· 449
 بازگشت به آغاز ··· 450
 بررسى اين حديث و تأملى در تأويل طبرانى ··· 451
 حيرت و سرگشتگى عالمى ديگر در معناى «وصيّت» ··· 453
 چهارم ـ حذف بخشى از سخنان صحابه بدون اشاره به حدف آن ··· 454
 پنجم ـ حذف تمام روايتِ سنت پيامبر(ص) بدون اشاره به آن ··· 458
 ششم ـ جلوگيرى از نوشتن سنت رسول‏اللّه‏(ص) ··· 461
 دو پيوست ··· 461
 هفتم ـ تضعيف روايات و راويان سنت پيامبر(ص) و كتابهاى سلطه‏شكن، و كشتن مخالفان فكرى ··· 464
 الف ـ سرزنش كسانى كه «وصيّت»را يادآور شوند ··· 464
 نخست ـ از صحابه ··· 465
 دوم ـ از تابعين ··· 466
 سوم ـ از حاكمان مكتب خلفا و امامان مذاهب ايشان ··· 466
 چهارم ـ از مؤلفانى كه احاديث وصيت را از رسول‏خدا(ص) روايت كرده‏اند ··· 466
 ب ـ سرزنش راويان حديث ··· 468
 ج ـ سرزنش پيشوايان حديث ··· 468
 د ـ داستان كشته شدن نسائى يكى از پيشوايان حديث ··· 472
 هشتم ـ سوزانيدن كتابها و كتابخانه‏ها ··· 474
 آتش زدن كتابخانه اسلامى بغداد ··· 475
 نهم ـ حذف بخشى از خبر سيره صحابه و تحريف آن ··· 477
 دهم ـ جايگزينى روايات و اخبار ساختگى به جاى حقيقى ··· 478
 نوع اخبار و روايات سيف ··· 479
 سرايت اخبار سيف از تاريخ طبرى به كتابهاى تاريخ و علت آن ··· 482
 تأملى در علت گزينش روايات صدر اسلام سيف از سوى دانشمندان نامدار و تيزبين ··· 483
 نخست ـ افسانه «اسود عنسى» در روايات سيف ··· 486
 بررسى افسانه اُسود عنسى ··· 488
 الف ـ راويان اين افسانه ··· 488
 ب ـ متن اين افسانه ··· 488
 دوم ـ افسانه نجواى خسرو با پيامبر در نزد خدا ··· 488
 بررسى افسانه نجواى خسرو با پيامبر(ص) ··· 489
 الف ـ بررسى حال راويان اين افسانه ··· 489
 ب ـ بررسى متن افسانه ··· 490
 هدف سيف زنديق از جعل اين دو افسانه ··· 490
 اشاعه اين پندار كه «اسلام با شمشير و خونريزى گسترش يافت» ··· 491
 بزرگنمائى‏ها و دروغهاى سيف در اخبار ارتداد ··· 491
 ارتداد عكّ و اشعرين و داستان طاهر ربيب رسول‏خدا(ص) ··· 492
 طاهر در روايات سيف ··· 493
 نقد و بررسى اين خبر ··· 494
 فتح «أليس» و تخريب «امغيشيا» ··· 495
 تأملى در روايت سيف درباره «أليس و امغيشيا» ··· 497
 شهرت امام على(ع) به لقب «وصىّ» و مشكل مكتب خلفا در طى قرون ··· 500
 سيف براى معضل مكتب خلفا راه حل مى‏سازد ··· 502
 بررسى اين روايات ··· 507
 ساخته‏ها و تحريفات سيف در روايات گذشته ··· 508
 نخست ـ نمونه‏هاى جعل در روايات گذشته ··· 508
 دوم ـ نمونه‏هاى تحريف در روايات گذشته ··· 510
 مقايسه خبرهاى سيف با اخبار ديگران ··· 512
 ابوذر در موسم حج، در منى ··· 513
 ابوذر در بيت‏الحرام ··· 514
 ابوذر در مسجد رسول‏خدا(ص) و جز آن ··· 514
 فشرده اخبار فتنه‏ها در اواخر عصر عثمان ··· 516
 مقايسه روايات ساختگى سيف با روايات صحيح و نتيجه آن ··· 517
 فشرده بحث انواع كتمان در مكتب خلفا ··· 521
 منشأاختلاف در رواياتِ منابع اسلامى ··· 522
 نتيجه اين بحث‏ها و حقيقت امر ··· 523
 بازگشت به آغاز بحث وصيّت ··· 528
 شمار اخبار، روايات و نصوصى كه برانداختند ··· 529
نصوص بر جاى مانده از رسول‏خدا(ص) درباره اهل‏البيت و حق حاكميت آنها ··· 531
 تعيين وصى با عبارات گوناگون ··· 531
 وزير پيامبر(ص) ··· 532
 الف ـ در قرآن كريم و تفسير آن در سنت رسول‏خدا(ص) ··· 532
 ب ـ پيامبر(ص) چه وقت على را وزير خود گرفت؟ ··· 533
 خليفه پيامبر(ص) ··· 534
 ولىّ مسلمانان پس از رسول‏خدا(ص) ··· 535
 نخست ـ حديث شكوى ··· 535
 شكواى دوم ··· 536
 زمان شكوى ··· 537
 دوم ـ نصوص ديگر ··· 537
فراخوان عام براى نصب امام على(ع) به ولايت عهدى و وصايت رسول‏خدا(ص) ··· 539
 خبر مراسم روز غدير ··· 542
 عمامه گذارى امام(ع) ··· 545
 مناشده و سوگند دادن ··· 546
 يكسانى تعيين وصى در اين امت با تعيين وصى در امت موسى(ع) ··· 547
ولايت و اولوالأمر در قرآن كريم ··· 549
 الف ـ ولايت «على» در قرآن كريم ··· 549
 اشكالى بر دلالت اين آيه ··· 550
 ب ـ اولوالامر على و امامان بعد از او ··· 553
 ج ـ حديث «سفينه نوح» و «حطّه بنى‏اسرائيل» ··· 555
امامان اهل‏البيت على و فرزندان او پيام رسانان پيامبر خدايند ··· 557
 داستان تبليغ آيات برائت ··· 559
 مراد از كلمه «منّى» در احاديث رسول‏خدا(ص) ··· 562
 على(ع) حامل علوم رسول‏خدا(ص) ··· 564
امام حسن و امام حسين(ع) از رسول‏خدا(ص) و دو سبط او هستند ··· 573
بشارات رسول‏خدا(ص) به ظهور مهدى(ع) در آخر الزمان ··· 579
 مهدى(ع) همنام رسول‏خدا(ص) است ··· 579
 مهدى از اهل‏البيت(ع) است ··· 580
 مهدى از فرزندان فاطمه(ع) است ··· 580
 مهدى از فرزندان حسين(ع) است ··· 581
نصوصى بر امامت ائمه اهل‏البيت(ع) ··· 583
 1 ـ حديث ثقلين ··· 583
 الف ـ در حجة الوداع ··· 583
 ب ـ در غدير خم ··· 583
 2 ـ حديث تعداد امامان(ع) ··· 585
 فشرده احاديث گذشته ··· 591
 حيرت علماى مكتب خلفا در تفسير اين احاديث ··· 592
 اسامى امامان دوازده‏گانه در مكتب خلفا ··· 599
 معرفى امامان دوازده‏گانه پس از رسول‏خدا(ص) ··· 600
 امام اول ـ اميرالمؤمنين على(ع) ··· 600
 امام دوم ـ حسن‏بن على‏بن ابى‏طالب(ع) ··· 600
 امام سوم ـ حسين‏بن على‏بن ابى‏طالب(ع) ··· 601
 امام چهارم ـ على‏بن الحسين(ع) ··· 601
 امام پنجم ـ محمدبن على(ع) ··· 601
 امام ششم ـ جعفربن محمد(ع) ··· 602
 امام هفتم ـ موسى‏بن جعفر(ع) ··· 602
 امام هشتم ـ على‏بن موسى(ع) ··· 602
 امام نهم ـ محمدبن على(ع) ··· 603
 امام دهم ـ على‏بن محمد(ع) ··· 603
 امام يازدهم ـ حسن‏بن على(ع) ··· 603
 امام دوازدهم ـ محمدبن حسن عسكرى، مهدى(عج) ··· 604
 تنبيه و توضيحى مهم! ··· 604
فصل چهارم ـ فشرده بحث خلافت و امامت در دو مكتب··· 605
واقعيت تاريخى تشكيل خلافت در صدر اسلام ··· 607
 آغاز كار ··· 607
 موضع خليفه عمر ··· 608
 سقيفه بنى‏ساعده و بيعت با ابوبكر ··· 608
 بيعت با عمر ··· 612
 شورى و بيعت با عثمان ··· 613
 بيعت با امام على(ع) ··· 615
اقوال مكتب خلفا درباره خلافت ··· 617
 نخست ـ قول خليفه ابوبكر ··· 617
 دوم ـ قول خليفه عمر ··· 617
 سوم ـ اقوال پيروان مكتب خلفا ··· 618
 تعريف مصطلحات ··· 619
 نخست ـ شورى ··· 619
 دوم ـ بيعت ··· 620
 سوم و چهارم ـ خليفه و اميرالمؤمنين ··· 622
 پنجم ـ امام ··· 622
 ششم ـ امر و اولوالأمر ··· 623
 هفتم ـ وصىّ و وصىّ النّبى ··· 624
نقد و مناقشه آراى مكتب خلفا درباره خلافت و امامت ··· 625
 نخست ـ شورى ··· 625
 دوم ـ بيعت ··· 627
 سوم ـ عمل صحابه ··· 628
 استدلال به كلام امام على(ع) ··· 628
 وجوب اطاعت حاكم اگر چه فاسق باشد ··· 628
امامت در مكتب اهل‏البيت(ع) ··· 631
 جهت‏گيرى سلطه حاكم در طى سيزده قرن گذشته ··· 637

[487] ـ آل عمران / 144 .
[488] ـ مراجعه كنيد: شرح نهج البلاغه ابن‏ابى الحديد، چاپ اول، ج 1 ص 240 ـ 241 ، و چاپ تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، ج 4 ص 8 ـ 9 .
[489] ـ صحيح بخارى، كتاب الحدود، باب رجم الحبلى، ج 4 ص 120 .
[490] ـ تاريخ طبرى، چاپ اروپا، ج 1 ص 1840 .
[491] ـ همان، ص 1841 .
[492] ـ صحيح بخارى، ج 4 ص 120 .
[493] ـ طبقات ابن‏سعد، چاپ بيروت، ج 3 ص 343 .
[494] ـ مراجعه كنيد: شرح حال سالم در استيعاب و اسدالغابه.
[495] ـ مشروح آن در بحث پيشين: «امامت در مكتب خلفا» آمده است.
[496] ـ تمام اين خبر در جلد سوم همين كتاب، بخش «شورش مردم مكه و مدينه» با ذكر مصادر آن خواهد آمد.