مبانى اعتقادات در اسلام جلد ۱

سيد مجتبى موسوى لارى

- ۱ -


بسم الله الرحمن الرحيم

پيشگفتار

شايد همه برادران و خواهران پاسدار بدانند كه : آموزش عقيدتى سياسى سپاه ، مانند هر آموزش اسلامى ديگر ، از حساسيت و ظرافت خاصى برخوردار است .

در آموزش مسايل مذهبى بايد چنان « دقيق » و « باريك بين » بود كه مبادا به جاى ارشاد و بالابردن سطح آگاهيهاى اسلامى ، گرفتار كجروى علمى يا انحراف از « اسلام فقاهتى » شويم . لذا به منظور پيشگيرى از چنين خطرى بزرگ بود كه بنا به درخواست واحد آموزش عقيدتى سياسى سپاه ، « مركز تحقيقات سپاه » در قم به وجود آمد .

در اين مركز ، « متون درسى » و جزوه هاى آموزشى تمام سطوح سپاه و بسيج ( بمعنى اعم كلمه ) توسط گروهى از فضلاى حوزه و برادران پاسدار با همكارى شوراى نويسندگان فراهم مى گردد . اما براى اينكه نوشته هاى اين عزيزان ، از دقت و اعتبار بيشترى برخوردار گردد ، جمعى از « مدرسين حوزه علميه قم » به عنوان هيئت علمى مركز تحقيقات ، اين نوشته ها را با دقت مطالعه و بررسى نموده و تائيد مى نمايند . پس از تائيد و پيشنهادات و اصلاحاتى كه مدرسين محترم به عمل آوردند ، چاپ و منتشر مى شود .

كتاب حاضر ( مبانى اعتقادات در اسلام ) تأليف دانشمند محترم حجة الاسلام آقاى سيد مجتبى موسوى لارى است . با آنكه اين كتاب ، پيش از اين ، نگارش يافته و چاپ شده بود ، ولى از آنجا كه براى تدريس و آموزش منظم در نظر گرفته نشده بود ، لذا براى اينكه در آموزشهاى كلاسيك « سپاه » كاربرد بيشترى داشته باشد قبلا در هيئت علمى مركز ، مورد مطالعه و بررسى قرار گرفت و با ارائه پيشنهادات و اصلاحات سودمند از سوى هيئت محترم ، نويسنده به تكميل آن پرداخت .

اينك با تشكر از زحمات حضرات هيئت علمى و نويسنده محترم و آرزوى موفقيت بيشتر براى همه ، توجه مسؤلان آموزش ، معلمان و متعلمان را به چند نكته جلب مى كنيم :

1 ـ اين كتاب براى تداوم آموزش « سطح دو » منظور شده است ، اما چنان نيست كه اگر يك مربى آن را در مورد ديگرى ( فرضاً يكى از مراحل آموزش و در سطوح موجود ) براى برادران و خواهران پاسدار ، قابل استفاده ديد كاربردى نداشته باشد .

2 ـ ما هيچگاه ادعا نداريم كه كار ما صد در صد بى « عيب » است و « نقد »پذير نيست ، بلكه با صراحت مى گوئيم چنانچه خوانندگان ، اعم از صاحب نظران ، مربيان و متعلمان در آن ايرادى ديدند ، بر ما منّت نهاده متذكر شوند ، و يا اگر پيشنهاد اصلاحى و تكميلى دارند از ارسال آن به آدرس زير دريغ نورزند .

قم ـ مركز تحقيقات سپاه پاسداران انقلاب اسلامى . واحد آموزش عقيدتى سياسى .

بحثى پيرامون : شناخت خداوند

درس اوّل

سير اعتقادات در بستر زمان

در ميان سلسله بخشهاى اصولى و فكرى مربوط به زندگى بشر ، بررسى هاى « مذهبى » از اهميت ويژه اى برخودار است و همواره به عنوان اساسى ترين مسأله مربوط به بهزيستى و سرنوشت انسانها مطرح بوده و بينش هاى عميق و دانش هاى گسترده اى را به دنبال داشته است .

دانشمندان و پژوهشگران مطالعات وسيع و دامنه دارى را در زمينه ريشه اصلى و انگيزه هاى آن به عمل آورده و هر كدام از زاويه خاص دانش و فنون تخصصى خود به كاوش پرداخته اند و از همان ديدگاه به كرسى قضاوت و داورى نشسته اند .

واقعيت اين است كه ايمان و عقيده بشر از قديم ترين اعصار ما قبل تاريخ به عنوان يك نمود هميشگى جزء بافت اجتماعات بوده است ، در دنياى گذشته و امروز جامعه اى را نمى توان يافت كه در آن اينگونه مسائل منعكس نباشد .

قرآن مجيد طى آياتى اشاره به اين حقيقت تاريخى مى كند كه در

ميان امت هاى گذشته همواره پيامبران آسمانى طلوع كرده اند كه علاوه بر آثار پربركت معنوى آنهادربهوجودآوردن تمدن بشرى نيزنقش اساسى داشته اند .

پى جويى چگونگى تحولات زندگى انسان و تكامل دانش و انديشه ى او و نيز مطالعات دورترين افق تاريخ ، نشان مى دهد كه بشر پيش از آنكه با شناخت كامل شيوه هاى استدلالهاى عقلى روبرو شود ، پاى بند اعتقاد دينى بوده است .

بنابراين دوران نخستين دانش و صنايع ، برتر از ادوار نخستين اديان و عقايد نيست . شايد بتوان ادعا كرد كه تكاپوى آدمى در راه ايمان و عقيده بسى سخت تر و طولانى تر از تلاشهاى او در راه علم و صنعت باشد ، زيرا شناخت حقيقت متعالى كه حقيقت عالم هستى است ، از حقيقت تمام اشيائى كه دانش و صنعت براى دست يابى به آنها كوشش پى گير دارند ، سخت تر و راه رسيدن به آن دشوارتر است .

خورشيد درخشان كه آشكارترين اشياء است ، ماهيت آن تا قرنها بر بشر مجهول بود ودر مورد حركات وآثار آن تفسيرهاى گوناگون مى كردند با اينكه اصل هستى و شعاع نورانيش براى هيچ كس قابل انكار نبود، در عين حال افكار توده مردم در مورد شناخت آن در تاريكى عميقى فرو رفته بود.

پس درك حقايق بزرگ جز از راه بررسى منطقى و استدلال و مطالعه همه جانبه ممكن نيست ، لذا خرافات و افسانه هاى دينى در ميان ملل پيشين كه به علت نقصان و ضعف انديشه و محدوديت فكر و دانش ، هر روز در قالب خاصى ريخته مى شده است ، دليل بر اين نيست كه دين و محتويات و تعاليم آن عارى از حقيقت است ، بلكه اصالت و خودجوشى رگه هاى مذهب را در اعماق جان و دل انسانها نشان مى دهد و از علم و دانش نيز كه عقب گرد به دوران ماقبل تاريخ مى كند نمى توان انتظار داشت كه از اديان نخستين جز آثار افسانه و خرافات در بقاياى پيشينيان و در طبقات و اعمال زمين كشف كند .

وقتى حركات و رفتار انسان با دو ويژگى روشن همراه باشد ، يكى اصالت وثبات وديگرى كليت وعموميت در افرادنوع، كاملاً منطقى به نظر

مى رسد كه براى آن ريشه اى در اعماق روح قائل شويم .

در سراسر تاريخ و حتى دوران پيش از تاريخ وجود چنين نمود مستمرى در شكلى جاودانى و همگانى را نمى توان معلول رسوم و عادات دانست ، بلكه خود نمودى است از تشنگى فطرى و احساس ضرورى حقيقت جوئى ، پس تمام اعتقادات مذهبى با جلوه ها و اشكال گوناگون خود از يك منبع سرشار و پرجوش يعنى فطرت سرچشمه مى گيرد ، كه نه تحميلى است و نه تصادفى .

در نهاد انسان ابتدا استعداد براى پذيرفتن عقيده به وجود مى آيد و آنگاه عقيده شكل مى گيرد و همين كشش درونى كه شخص را به تحقيق و پژوهش فكرى براى درك حقيقت واميدارد ، دليلى است بر اصل ضرورت شناخت دين ، اما چنين نيست كه صحت استعداد و حالت روانى لزوماً بايد با درستى عقيده شكل يافته همراه باشد . همان طورى كه بدن مواد غذائى مى خواهد ، اما اين خواستن مبتنى بر خوبى و گوارائى غذا نيست ، روان نيز در تكاپوى غذاى خود يعنى ايمان و عقيده است و مصرانه خواستار درك خداوند و نيايش بدرگاهش مى باشد ، هر چند اين انگيزه اصيل نسبت به شناخت و ارزيابى عقايد درست و نادرست و جدا ساختن آنها از يكديگر ناتوان است .

محققين بر اين اصل متفقند كه عقايد دينى همواره با زندگى انسانها آميخته بوده ، ولى در خصوص ريشه هاى اصلى مذهب و عواملى كه در بنيانگزارى و رشد آن نقش اساسى را بعهده داشته ، نظراتشان متفاوت است و بيشتر قضاوت هاى آنان بر اساس مطالعات در زمينه ى اديان خرافى وافكار فاقد رشد انجام شده كه طبعاً اين برداشتها در تحليل نهائى ناقص و غير منطقى است .

درست است كه پاره اى از اديان بعلت عدم ارتباطشان به مبدأ وحى در پيدايش و تكون و رشد آنها عواملى چون شرايط محيط اجتماعى و غيره دخالت داشته ، ولى به طور كلى منطقى نيست كه بنيان گيرى تمام اديان و گرايش هاى مذهبى را ناشى از شرايط و مقتضيات مادى واقتصادى ياترس ازعواملوحشتناك طبيعى ياجهل ياامور غيرعملى بدانيم .

بى شك يكى از عوامل پيدايش افكار ضد دينى و جبهه منكرين خدا بدآموزيها و نارسائيها و انحرافات فكرى پيروان برخى از مذاهب بوده است ، لذا بايد ويژگيها و خصوصيات متفاوت هر مذهبى را نيز در مطالعه انگيزه هاى گرايش به آن به صورت جداگانه مورد تحقيق و بررسى قرار داد .

در بسيارى از رويدادهاى تاريخى مذهب را حاكم بر همه روابط مى توان ديد ، اگر مذهب اصالتى نداشت مى بايست در چهارديوار انگيزه هاى مادى آن محصور گردد ، اما كدام عامل توانسته شخصيت هاى مذهبى را در راه اهداف دينى خود اين چنين مقاوم و پايدار سازد ، آيا انتظار منافع مادى و هدف هاى خصوصى بوده كه تلخى جانكاه مصائب و مشكلات را كام جان آنان گوارا ساخته است ؟ در حالى كه تمام امكانات مادى و رفاهى و آرزوهاى شخصى خود را بيدريغ فداى عواطف و ايده هاى مذهبى كرده و حتى در اين راه عاشقانه جان باخته اند .

چنانكه در داستان سحره فرعون مى خوانيم كه او براى شكست موسى كليم الله ( على نبينا وعليه السلام ) تمام ساحران را فرا خواند تا با ابتكار و جادوى خود موسى را به زانو درآورند ، اما آنها در پى اعجاز موسى ( على نبينا و عليه السلام ) يكسره منقلب شدند و به آئين حق گرويدند . فرعون خشمگين كه غرورش در هم شكسته بود ، دست به تهمت و تهديد زد و گفت من شما را به شديدترين شكنجه ها كه بريدن دست و پا است ، كيفر مى دهمه ، اما انقلاب عميقى كه در درون ساحران رخ داده بود ، در برابر ارعاب و تطميع فرعون و شكنجه هاى دردناكش مستقيم و استوار ايستادند و با شهامت حيرت آورى پاسخ دادند :

« حكم شكنجه را در باره ما صادر كن زيرا فرمان تو تنها در محدوده اين دنيا است »(1) .

اينجا وجدان فطرى حقيقت طلبى و حق جوئى بشر بر ضدّ فشار و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره طه آيه 63 ـ 73 .

اختناق و زور به روشنى تجلى مى كند و در اين عرصه برخورد انسانهائى كه در متن دستگاه فرعونى مى زيستند و از آن منتفع بودند ، سر به شورش وطغيان برمى دارندوحاضرمى شونداز هستى بگذرند وخويشتن رافداكنند.

بنابراين كشش ويژه انسان به مسائل مذهبى با تفسير مادى قابل توجيه نيست ، بلكه اينگونه رويدادها روشنگر اصالت حس مذهبى در درون انسان است .

عقايد غير منطقى به مسائل مذهبى منحصر نيست ، بسيارى از علوم پيش از پيرايش با خرافات آميخته بودند ، انسان از راه نيرنگ و افسون به طب سودمند و حقيقى دست يافته و از راه شيمى غير واقعى به شيمى واقعى رسيده است ، هيچ كس نمى تواند ادعا كند كه اگر بشر در جستجوى چيزى به خطا رفت بايد هميشه در اشتباه باشد و راهى براى رسيدن به حقيقت نخواهد يافت حتى معتقدان به فلسفه علمى و اصالت تجربه هم معتقدند كه تجربه آنها به خطا مى رود با آنكه به آن رنگ حقيقت مى زنند .

منكران خدا روى اين مسأله تكيه كرده و مى خواهند نتيجه بگيرند كه خدا زائيده فكر آدمى است ، مثلاً برتراند راسل دانشمند انگليسى منشأ پيدايش مذهب را ترس از عوامل طبيعى مى داند و مى گويد :

« به نظر من مذهب قبل از هر چيز اساساً بر مبناى ترس استوار گرديده است ، ترسى ناشناخته و بعلاوه همان طورى كه قبلاً متذكر شده ام از اين راه احساسى به وجود مى آيد كه هر كس تصور مى كند در مشكلات و مشاجرات پشتيبانى دارند ، ترس از مرگ ، ترس از شكست ه ، ترس از رازها و مسائل غير مكشوفه »(1) .

گرچه اين سخن ادعائى است كه در اثبات آن هيچ گونه دليلى اقامه نشده است ، چنانچه « ساموئل كينگ » مى گويد : « منبع مذهب مستور از اسرار است از ميان نظريه هاى بيشمار دانشمندان در اين خصوص برخى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . چرا مسيحى نيستم .

منطقى تر از ديگران به نظر مى رسد ، ولى حتى بهترين اين نظريه ها از لحاظ اثبات عملى محل ايراد است ، و از دايره تصور منطقى خارج نيست و به همين جهت جامعه شناسان در پيرامون منبع مذهب اختلاف نظر شديدى دارند »(1) .

با اين حال در پاسخ بايد گفت اگر ما بپذيريم كه انگيزه اصلى و ابتدائى بشر در اعتقاد به آفريدگار تنها ترس بوده است ، آيا اين دليل است بر آنكه پس وجود خداوند پندار است و واقعيت ندارد ؟

اگر ترس يك انگيزه باشد تا انسان براى رهائى از چنگال آن به جستجوى پناهگاهى برخيزد و از اين راه به واقعيتى دست يابد مگر اشكالى دارد ؟ آيا اگر ترس عامل دست يابى به چيزى باشد مى توان گفت به اين علت كه انسان به خاطر ترس به جستجوى آن پرداخته آن چيز موهوم و غير واقعى است ؟

اين منطقى است كه مثلاً بگوئيم علم پزشكى يك واقعيت نيست ، زيرا انسان به علت ترس از بيمارى و مرگ آنرا پى گيرى كرده و آنگاه بدان دست يافته است ؟ حقيقت اين است كه علم پزشكى يك واقعيت است ، خواه انگيزه ابتدائى بشر در دست يابى به پزشكى از بيمارى و مرگ باشد يا عامل ديگر .

در تمام حوادث و رويدادهاى زندگى ، ايمان به پروردگار دانا و توانا يك پناهگاه و تكيه گاه حقيقى و نيرومند است و اين خود مسأله اى است ، و اينكه انگيزه اصلى انسانها در ايمان به خداوند ترس از حوادث و در جستجوى پناهگاه بودن باشد ، مسأله ديگرى است و اين دو را بايد جداى از هم مطالعه كرد .

ترديدى نيست كه بشر در مراحل ابتدائى زندگى خود ، در برابر رويدادهاىوحشتناك طبيعى چون طوفانها، زلزله ها، بيماريها، دچار زبونى و وحشت دردناكى مى شد و كابوس ترس بر شئون زندگى و افكارش سايه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . جامعه شناسى كينك ص 99 .

شوم خود را مى گسترد و در اين مرحله از پيكار بى امان در برابر درماندگى وترس،تكيه گاهى را مى جست كه در شرايط هول انگيز بتواند بدان پناه ببرد و مايه آرامش جان او گردد ، تا بالاخره با تلاش مداوم بر كابوس زبونى و ترس به تدريج غلبه كرد و پيروزى چشمگيرى به دست آورد .

مطالعه و بررسى در مراحل زندگى انسانهاى پيشين و يافتن شواهدى بر استيلاى ترس بر افكار آنها دليل آن نيست كه ترس و جهالت تنها عامل اصيل گرايش مردم به مذهب بوده است ، اين طرز تلقى ناشى از يك بعدنگرى است ، زيرا وقتى مى توان نتيجه گيرى كلى از تحقيقات و مطالعات تاريخى كرد كه مجموعه تاريخ و ادوار گوناگون زندگى بشر مورد تحقيق و كاوش قرار گيرد نه مطالعه در گوشه اى از تاريخ گسترده و پر شيب و فراز انسانه .

هرگز نبايد تسلط وسيع ترس و زبونى بر شئون انسانها در دوره هاى محدود و مشخص ، مبناى قضاوت كلى براى تما دوران قرار گيرد . اين داورى عجولانه نيست كه تمام افكار و احساسات دينى مردم و گرايش به پرستش خداوند در همه زمانها تا عصر حاضر را معلول ترس و هراس از قهر طبيعت و جنگ و بيماريها بدانيم ؟ !

اصولاً معتقدترين مردم ضعيف ترين آنها نيستند ، كسانى كه در مسير زمان پرچم دين را برافراشته اند ، از استوارترين و نيرومندترين مردم بوده اند ، هرگز ايمان شخص با شدت ضعفش افزايش نمى يابد و رهبر مردم در عقايد دينى ، پيشواى آنها در سستى و زبونى و ناتوانى نيست .

آيا اعتقاد هزاران دانشمند و متفكر به مذهب مولود ترس و هراس آنها مثلاً از طوفان و زلزله و بيمارى است ؟ يا تمايل و انگيزه گرايش چنين محقّقانى بمذهب كه از را تحقيقات علمى و منطقى و برهان عقلى پى گيرى شده است ، را مى توان به جهل و عدم آگاهى آان به علل طبيعى پديده ها نسبت داد ؟ خردمندان چگونه قضاوت مى كنند ؟ .

بعلاوه انسان به خاطر دست يابى به آرامش بمذهب نمى گرايد بلكه

پس از اعتقاد و ايمان از ثمرات مذهب كه آرامش و سكون است برخوردار مى گردد .

به اعتقاد دانشمندان الهى ، جهان مجموعه اى است از اسباب و علل حساب شده و نظام دقيق كائنات گواه وجود مبدأ علم و قدرت است ، در واقع نقاشى هاى درهم ريخته و نامفهوم يك تابلو نمى تواند دليل بر عملكرد يك نقاش چيره دست باشد ، بلكه نقاضى هاى حساب شده و با محتوى و مفهوم را مى توان سندى بر هنرمندى نقاش دانست .

* * *

از سوى ديگر كسانى كه اعتقاد به ماوراء طبيعت را معلول شرايط اقتصادى مى دانند و براى برقرارى ارتباط و پيوند ميان مذهب و اقتصاد تلاش فراوان دارند ، مى گويند همواره مذهب در خدمت استعمار و استثمار بوده و هست و طبقه حاكم استثمارگر آن را اختراع كردند تا در پناهش مقاومت توده هاى استثمار شده را در هم كوبند و از اين حربه براى استخدام و تخدير زحمتكشان محروم استفاده كرده و به سازش با محروميت ها ترغيبشان نمايند شكى نيست كه مذهب نيز مانند هر چيز در جهان مورد سوء استفاده قرار مى گيرد و هنگامى كه از مسر خود منحرف گردد ابزارى مى شود در دست سوداگران سودجو تا ملتها را به بند كشند ، ولى اينگونه سودجوئيها نبايد بهانه اى باشد بدست فرصت طلبان تا به هر چيزى كه نام مذهب و دين دارد بيرحمانه بتازند و بالاخره بايد حساب مذاهب منحرف شده و ساختگى استعمارى را كه جنبه تخديرى دارد از اديان اصيل و سازنده جدا ساخت .

ممكن است كه در بسيارى از جوامع انسانى شرايط نامساعد اقتصادى وركود وعقب افتادگى با ايمان مذهبى همراه باشد ، ولى اين همراهى ملاك عليت در ميان آنهانيست ونمى توان بعنوان رابطه زايش يكى ازديگرى تلقى نمود ، زيرا مامى بينيم گاهى جامعه اى كه از هرجهت در رفاه زندگى و رونق

اقتصادى است ، به مذهب گرايش عميقى پيدا مى كند ، جامعه اى ديگر با همان شرايط رفاهى و بهبود اقتصادى از مذهب روبرو مى گرداند و همچنين يكجا در محيط فقر و درماندگى خورشيد دين غروب مى نمايد و جاى ديگر تحت همان موقعيت نفوذ مذهب در اوج تعالى است . اين ناهماهنگى چشمگير ميان شرايط اقتصادى و گسترش نفوذ مذهب يا انحطاط آن ، دليل روشنى بر اين واقعيت است كه در كشف رابطه علت و معلولى تقارن زمان كافى نيست ، بلكه بايد از ويژگى خاصى نيز برخوردار باشد ، يعنى پيدايش و نابودى يكى بستگى داشته باشد به وجود و عدم آن ديگرى .

چنين ناهماهنگى را مى توانيم در دو جامعه اى كه تحت تسلط و اختناق طبقه استثمارگرند به روشنى مشاهده كنيم ، و اوج و انحطاط مذهب را در شرايط مساوى ببينيم ، كه در محيطى ، مذهب از صحنه خارج شده و در محيط ديگر بسط و توسعه يافته است .

نكته ديگر آنكه گرايش به مذهب معلول محروميت هاى مادى نيست ، بلكه اعراض و دورى از مذهب معلول گرايش به ماده پرستى و سرگرمى به تجمّلات است و كسانى كه در منجلاب شهوت و دنياپرستى كه مولود استثمار است غرق مى شود از مذهب رو برمى گردانند .

پس واقعيت هاى عينى نشان مى دهد كه انسان در شرايط مختلف به سوى مذهب كشيده مى شود ، لذا در تمام جلوه هاى كشش هاى مذهبى بايد به دنبال انگيزه هاى اصيل درونى و خاصيت ذاتى او بود ، نه شرايط اقتصادى ، بعلاوه در بررسى اهداف اديان آسمانى به اين نتيجه مى رسيم كه تأمين رفاه اجتماعى و تأثير مذهب در اقتصاد عادلانه يكى از علل برانگيختگى انبياء الهى و گرايش اقشار مردم بمذهب بوده و جمله فوائدى است كه از ناحيه دين نصيب انسانها شده است .

درس دوّم

نداى خداجوئى از عمق وجود

انسان در خارجى از قلمرو مجموعه پيچيده جسم ، ابعاد وسيعى از تلاشهاى بزرگ حياتى دارد كه هرگز به مكانيزم بدن محدود نيست . براى شناخت زوايا و صحنه هاى خارج از قلمرو ساختمان جسمانى و جنبه هاى فيزيكى ، بايد از راه كاوش بنيادهاى روانى و درون نگرى به جستجو پرداخت ، تا وراى فعاليت هاى فيزيولوژيكى به افقهاى گسترده بنيادهاى طبيعت و ظريف ترين و حساسترين نمودهاى عواطف و غرايز پى برد .

* * *

يك سلسله ادراكات خاصى در وجودانسان هست كه ريشه ذاتى دارد و از خمير طبيعت سر مى زند و هيچ عامل خارجى در پيدايش اينگونه معلومات مؤثر نيست ، همچون حس امانت و عدل و صداقت و راستى .

قبل از آنكه انسان طبيعى وارد محيط علمى و مباحث آن شود ، با همين معلومات فطرى خود مى تواندحقايقى را درك كند، اماپس ازوروددر مباحث علمىوفلسفىوانباشته شدن مغزش ازبراهينواستدلالات مختلف ، ممكن است همين معلومات فطرى وطبيعى خود را فراموش نمايد ويادرآنها

دچار شك وترديد شود ، به همين سبب مى بينيم وقتى انسان تشخيص عقيده را از فطرت گرفت اختلافات آغاز مى گردد .

گرايش به مذهب و ايمان به خدا در نخستين مراجل تجلياتش ، از انگيزه هاى غريزى و ادراكات فطرى سرچشمه مى گيرد و آنگاه به يارى تعقل و تفكر رشد و تكامل مى يابد ، ريشه هاى احساسات فطرى در نهاد انسان به اندازه اى عميق و در عين حال متجلى و روشن است كه اگر آدمى فكر و روح خود را از هرگونه تصور مذهبى و افكار ضد دينى بشويد ، و به خود و به جهان هستى توجه كند ، به خوبى درمى يابد كه همراه كاروان موجودات به سوئى در حركت است ، بدون خواست و اراده خودش از نقطه اى زندگى را آغاز كرده و باز بدون اراده اش به سوى نقطه اى گرچه برايش نامعلوم است ، به پيش مى رود ، و همين واقعيت را در تمام موجودات طبيعت با يك روش و نظم دقيق ، كاملاً مشاهده مى كند .

يك انسان روشن بين طبيعى با ديدن اوضاع و احوال پيرامون خود با تمام وجود نيروئى عظيم محيط را بر خويش و بر تمامى جهان به بهترين وجهى حس مى كند ، او علم و قدرت و اراده را در وجود خود كه جزئى بسيار كوچك از اين جهان بزرگ است مى بيند و مى انديشد كه چگونه ممكن است اراده و قدرت و علم در مجموع جهان نباشد و بالاخره اين نظام و حركت حساب شده خاص است كه انسان را به پذيرش يك عقل كل در ماوراى اين جهان طبيعت كه مطابق طرح و فرمان او اين نظام مى گردند ملزم مى سازد ، زيرا تفسير نظام موجود جز با قبول چنين امرى امكان پذير نيست ، هر كس با ارزيابى موقعيت خود در جهان درك مى كند كه نيروى ديگر است كه او را مى سازد و مى آورد و مى گرداند و بعد هم مى برد بدون آنكه از او اجازه و يا كمك بگيرد .

سالار شهيدان حسين بن على عليهما السلام در مقام راز و نياز به درگاه پروردگار عرض مى كند :

« چگونه مى تون با چيزى كه در هستى خود به تومحتاج است بر وجود

تو استدلال نمود ، چرا آن تجلى و ظهورى كه براى غير تو هست ، براى تو نباشد تا او را آشكار سازد ؟ ، كى از چشم باطن پنهان گشتى تا نيازمند به دلايلى باشى كه به سوى تو راهنما باشد ؟ كى از ما دور شدى تا آثار و نشانه هايت ( ما ر ) به سوى تو بكشاند ، كور باد ديده اى كه تو را بر خود مراقب و نگهبان نبيند . . .

اى خدائى كه با فروغ خود بر ما سوى تجلى كرده است ، چگونه پنهان مى شوى در حالى كه تو ظاهر و آشكارى ؟ چگونه غايب مى گردى در صورتى كه با ظهور و جلوه ى دائمى ات مراقب بندگانى »(1) .

در هيچ جا و هيچ وقت بشر ، مصنوعى بدون صانع و عملى بدون عامل نديده است ، در جستجوى رابطه علت و معلول بودن ناشى از يك حس درونى است و چون قانون عليت را نمى توان از كسى جدا كرد ، پس حس مذهبى و در جستجوى آفريدگار بودن نيز از او جدائى ناپذير است ، حتى كودك دنيا نديده هرگاه صدائى به گوشش برسد يا حركتى مشاهده كند ، طبعاً به سوى منبع صدا و منشأ حركت متوجه مى شود .

اساس زندگى عملى و مبانى علمى هم روى قبول علت براى هر معلول قرار دارد ، ناموس عليت از آنچنان نواميس عادى است كه حتى در يك مورد هم استثناءپذير نمى باشد ، سراسر علوم زمين شناسى ، فيزيك ، شيمى ، جامعه شناسى ، اقتصاد ، تحقيق در پديده ها به خاطر تعيين علل وعوامل آنها در تشخيص چگونگى روابط فيما بين مى باشد و به اين ترتيب روشن است كه علم و دانش چيزى جز كاوش علل علت ها نيست و تمام پيشرفت ها و ترقيات بشر معلول پى جوئيهائى است كه دانشمندان از علل پديده ها كرده اند .

اگر براى ما امكان پذير بود كه به طور نمونه در يك زاويه از جهان يا در موجودى ازموجودات هستى نشانه اى ازخودسازى مطلقوخلاقيت ارائه دهيم حق داشتيم اين نمونه را به جاهاى ديگر تعميم و گسترش دهيم، البته

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . دعاى عرفه .

لازم نيست كه قانون عليت همواره به شكل نمودهاى معمولى براى ما آشكار گردد ، زيرا تنوع و تعدد علتها به اندازه اى است كه امكان دارد بررسى كننده توانائى تعيين همه آنها در خصوص يك رويداد را نداشته باشد ، اما در هيچيك از شئون جزئى و كلى بشرى در گذشته و آينده ، در حالت فردى و اجتماعى يك نقطه تصادفى را نمى توان يافت ، نه تنها در آفرينش هر پديده اى جداگانه نظام خاصى برقرار است ، بلكه در رابطه هر پديده با پديده دير و رابطه ى هر پديده اى با محيط زندگى خود نظامى بسيار دقيق و حساب شده مى بينيم ، مثلاً براى پرورش درخت ، قانونمندى هاى آسمان ، زمين ، با ساختمان ريشه و ساقه كاملاً هماهنگ است و بعد رابطه حيوان با آن درخت از جهت تغذيه و برخورد را بررسى مى كنيم . حال چگونه مبدأ تصادف چنين نظامهائى به وجود مى آورد ؟

اگر پديده اى بر اساس اتفاق آگاهانه در يكى از مراحل سازمان هستى شكل مى گرفت،زمينه بسيارمساعدى براى نابودى وفناى جهان بود ، چه كوچكترين بى نظمى درتوازن عناصروساده ترين ناهماهنگى درتشعشعات و قوانين جهانى كافى بود براى برخورد اشياء و تصادم در اجرام كيهانى وبالاخره انفجار و نابودى جهان، اگر پيدايش جهان برمبناى تصادف بودچرا تفسير ماده گرايان بر پايه نقشه و تدبير و طرح و عدم تصادف است ؟

اگر كل جهان محصول تصادف و اتفاق است ، آن چيزى كه بر پايه تصادف پديد نيامده چيست ؟ اگر موجودى از راه غير تصادف به وجود د مميزات و ويژگيهايش كدام است تا بررسى كنيم كه آيا بر پديده هاى متنوع و گوناگون جهان قابل انطباق هست يا نه ؟

اگر تصادف خلاف نظام و هماهنگى است لازم است آنچه كه در آن نقشه و طرح و محاسبه به كار رفته ناهماهنگ و گسيخته باشد ، زيرا اين مفاهيم با اتفاق و تصادف در تضّاد است .

به همين سبب فرض تصادف به عنوان زيربنا و انگيزه نظام جهان بر هيچ برهان منطقى و دليل علمى مترتّب نيست و نمى تواند به عنوان يك

راه حل نهائى در مورد هندسه سازمان هستى قابل قبول باشد .

وقتى علوم تجربى ثابت مى كنند كه راه هرگونه دخالت مستقل و خلاقيت براى عناصر و امور طبيعت بسته است ، وقتى كه تمام تجربيات و محسوسات واستنباط هاى ما به اين نتيجه مى رسند كه هيچ امرى در طبيعت بدون دليل و علت واقع نمى شود و عموم حوادث بر نظام مسلم و قوانين معينى مبتنى است ، شگفت انگيز است كه افرادى پشت پا به احكام علمى و قضاوتهاى نخستين و تشخيص هاى متكى بر انديشه مى زنند و منكر وجود آفريننده مى گردند .

اما تربيت و عوامل محيط از امورى هستند كه جلونمود و جلوه گرى فطرت را مى گيرند ، يا آنرا تقويت مى كنند ، پس آنچه از مبدء غريزى نمودار مى گردد در آراستگى مانند نظامات طبيعى است و كسانى كه در مسير اصلى آفرينش خويش به حال خود رها بوده و گرفتار زندان عادات نشده و فطرتشان رنگ لغات و اصطلاحات نگرفته است ، بهتر نداى درونى را مى شنود و نيك و بد در اعماق و حق و باطل را در عقايد درك نمى كنند ، بدين لحاظ بى دينى كه انحراف از فطرت است كمتر در چنين افرادى ديده مى شود ، اگر كسى به اينها بگويد اين جهان بى سامان و مخلوق تصادف است ، گرچه سخن خمود را قالبهاى اصطلاحات فلسفى بريزد در چنين افرادى نمى تواند ثمربخش باشد ، زيرا آنان با فطرت خود اين نظريه را رد مى كنند .

اما كسانى كه در ميان بافته هاى علمى گرفتارند ممكن است از اينگونه سخنان كه بااصطلاحات پررنگ همراه باشددچارشكو ترديدشوند ، دانش هاى محدود و غرورانگيز مانند شيشه هاى رنگارنگ است كه در برابر دريچه عقلوفطرت قرار داده شود، صاحبان اين دانشهاجهان را به رنگ علم و دانش و فن خود مى نگرند و تصور مى كنند همه واقعيات همان است كه دريچه محدود و حواس و عقل رنگ گرفته خود مى بيند . البته منظور اين نيست كه آدمى از تكامل عقلى باز بايستد ، تا دچار انحراف نگردد ، بلكه منظور اين است كه نبايد محكوم دانش محدود و غرور فنى خود شود .

بيشتر افراد به جاى اينكه هر دانش و علمى را نردبان زير پاى عقل خود قرار دهند و خويشتن را به سطح بالاتر برسانند گرفتار توقف مى شوند و در چهار ديوار مفهومات و اصطلاحات محصور و زندانى مى گردند .

فطرت هنگام احساس خطر نيز به كمك انسان مى شتابد ، وقتى كه شخص در برابر فشار سختى و مشكلات سهمگين قرار مى گيرد و از هر سود عوامل مادى به وى پشت مى كنند و دستش از تمام امكانات زندگى كوتاه مى شود و همچون پر كاهى در درياى حوادث غوطه مى خورد و تا يك قدمى مرگ پيش مى رود ، بى اختيار همان عامل درونى او را به سوى تكيه گاهى غير مادى راهنمائى مى كند ، دست بدامن كسى مى زند كه نيروى او فوق تمام نيروها است و در مى يابد كه آن وجود مهربان و توانا است كه مى تواند با نيروى فوق العاده خود دست او را بگيرد ، نجاتش دهد ، و به خاطر همين دريافت با تمام وجود خويش براى رهائى از خطر از ساحت اقدسش يارى مى جويد و در زاويه دل توانائى و قدرت او را براى نجات خويش احساس مى كند .

شخصى به امام صادق(ع) عرض كردمر به سوى پروردگار راهنمائى فرما كه سخنان اهل جدل مرا متحير ساخته است ، امام به او فرمود :

آيا تاكنون با كشتى مسافرت كرده اى ؟

ـ آرى .

امام : آيا اتفاق افتاده است كه كشتى بشكند و ميان امواج خروشان دري دسترسى به هيچوسيله ايكه تو راازغرق شدن نجات دهدنداشته باشى ؟

ـ آرى .

امام : در آن لحظه خطرناك و در آن حال سراپا يأس و نااميدى اين احساس در تو پيدا نشد كه يك قدرت نامحدود و يك نيروى توانا هست كه مى تواند تو را از اين ورطه هولناك برهاند ؟

ـ آرى چنين بود .

امام : او همان خداى توانا و تكيه گاه اميد است كه در لحظاتى كه

تمام درها بسته است دل با التماس به « او » مى نگرد(1) .

حتى قدرتمندان سركش و مادى كه هنگام سلطه و اقتدار از نيروى لايزال الهى بى خبرند ، همينكه در تنگناى شكست و نابودى قرار مى گيرند ، يكباره آنچه كه محيط و مكتبهاى مادى ، انكار خداى را به آنها تعليم داده اند ، از ياد مى برند و از دل و جان به مبدأ هستى ها و سرچشمه توانائى ها روى مى آورند .

تاريخ نمونه هاى فراوانى از چنين كسانى كه در شرايط سخت و توانفرسا غبارآلودگيها از چهره فطرتشان پاك شده و از عمق جان به خالق بى همتا توجه كرده اند بياد دارد .

علاوه بر سرچشمه هاى درونى كه در نهاد انسان قرار گرفته و او را در يافتن واقعيات يارى مى دهد ، تا فارغ از همه پيش ساخته هاى ذهنى و جبر و تحميل ه ، با كمال آزادى بر مبناى اصول فطرى راه خود را انتخاب كند ، عامل ارشاد و هدايتى نيز از بيرون وجود او ، براى راهنمائى و تقويت فطرت و عقل لازم است ، تا هم نهادهاى طغيان كرده و افراط گر را اصلاح كند ، و هم عقل و فطرت را از انحراف بازداشته و آنها را از توقف در پيشگاه معبودهاى ساختگى برهاند .

پيامبران برانگيخته شدند تا انسان را متوجه ادراكات لطيف فطرت خود ساخته ، و تمايل خودگرائى او را در مسير واقعيش به جريان اندازند ، و تمايلات عالى وى را پر و بال دهند .

اميرمؤمنان على(ع) فرمود :

« پس خداوند پيامبران خود را بين مردمان برانگيخت تا پيمان خداى را از آنها بخواهند و نعمت فراموش شده حق را يادآورى كنند و از راه تبليغ با آنان سخن گويند و خردهاى پنهان شده را برانگيزند و به كار اندازند و نشانه هاى قدرت را به آنان بنمايانند »(2) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحار ج (3) ص 41 .

2 . نهج البلاغه .

اين هدايت و ارشاد هرگز به معناى خاموش كردن فروغ اراده خلاق آدمى نيست ، كه آزاديش را سلب و قدرت انديشه و انتخاب را از او بگيرد ، بلكه نوعى دستگيرى از گرايشها و انگيزه هاى مثبت است ، در جهت رشد و كمال به خاطر آن است كه انسانها از بندها آزاد شوند و بتوانند از ابعاد فطرت و سرنوشت خود استفاده نموده و با تمام وجود شكوفا گردند .

قرآن مى فرمايد :

« پيامبر » (ص) همه احكام و سنن مشقت بارى را كه مردم چون زنجير به گردن خود نهاده اند ، برمى دارد ، پس آنانكه به او گرويدند و عزت و حرمتش را نگهداشتند و ياريش كردند و از نورى كه بر وى نازل شد پيروى نمودند ، به حقيقت رستگاران عالمند »(1) .

« اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه خدا و رسول ، شما را به دستورات حيات بخش فرا مى خوانند ، استجابت نمائيد »(2) .

« اى مردم به حقيقت موعظه اى از پروردگارتان و داروى شفابخشى براى بمياريهاى روانى شما آمد »(3) .

نخستين مردمى كه دعوت انبياء را پذيرفتند ، پاكدلان روشن ضمير بودند و پيوسته در صف مخالفين آنها كسانى قرار داشتند كه يا متكى به ثروت و قدرت پوشالى خود بودند ، يا دچار غرور دانش ناچيز و عقل ناقص و آلوده به اوهام خويش ، به طورى كه همان غرور و نخوت بيجا مانع از شكوفائى استعدادها و جوانه زدن نهادهاى متعالى آنها شد .

به گفته يكى از دانشمندان :

« در معنويات نيز قانون عرضه و تقاضا وجود دارد ، اگر تقاضاى دين در فطرت مردم نبود عرضه پيامبران به هدرمى رفت و از سوى ديگر اين كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره اعراف آيه 157 .

2 . سوره انفال آيه 22 .

3 . سوره يونس آيه 57 .

مى بينيم عرضه انبياء بى مشترى نمانده بلكه بينشهاى بارور و بى شائبه و اصيل آنها پيروان و طرفداران بسيارى دارد ، دليل اين است كه تقاضاى دين در باطن و ضمير خود انسان وجود دارد » .

اصولاً زيربناى تبليغات پيامبران هم دعوت به يگانه پرستى بوده نه اثبات وجود خد ، قابليت پرستش از بت و خورشيد و ماه و ستاره و . . . را نفى مى كردند تا عطش درونى و فطرى بشرى با مصاديق غلط خارجى مانند بت و ستاره و خورشيد سيراب نگردد ، بلكه همه هدفها و ارزشهاى دور از هر نوع انحراف و كجروى را در اوج متعاليش در معبود حقيقى بجويند و دل بسته كمال لايتناهى شوند و با چنين ايمان متكامل ، بىوقفه به سوى سرچشمه همه ارزشها و فضيلت ها بشتابند و به دنبال اين پوشش سرانجام به مقصد و هدف نهائى برسند .

پس شرك و بى دينى با تمام انواعش به صورت غير مترقى « بت پرستى » يا مترقى « ماده پرستى » همه نتيجه انحراف از فطرت است.

پيشرفت علوم در خصوص تجربه دينى كه امروز در هر گوشه اى از جهان براى خود تجلياتى دارد، به كشفياتى انجاميده كه به علت اهميت آنه ، هم اكنون مى توان در مورد مسأله موردبحث نتايج پرارزشى به دست آورد .

از يك سو تاريخ اديان به اتكاء اسناد و مدارك قابل توجهى كه به وسيله دانشمندان جامعه شناسى ، باستان شناسى و مردم شناسى گردآورى شده است ، به سبك نوئى حس دينى و نهادها و گرايشها و سنن و عوامل شكل دهنده جامعه را تجزيه و تحليل مى كند كه به طور وسيعى با توجيهات پيشين مغايرت دارد .

از طرفى هم اكنون جريان فكرى وجود دارد كه مرتباً متفكرين بيشترى از مكتب هاى گوناگون را به اين اصل كه حس دينى يكى از عناصر نخستين و طبيعى و ثابت روح آدمى است و كيفيت ادراك فطرى وراءِ عقلى است ، معتقد مى سازد .

از حدود سال 1920 يكى از فلاسفه آلمان بنام « رودلف ات »

توانست ثابت كند كه به موازات عناصر عقلى « اخلاقى » عناصر فطرى يا وراء عقلى نيز در حس دينى وجود دارد و تمام اوصاف مربوط به خدا مانند توانائى و قدس و بزرگى ، براى تفهيم اين مطلب است كه مفهوم « قدسى » به هيچ يك از مدركات قابل برگشت نيست و مفهوم مقدس مقوله مستقلى است كه از مفهوم ديگرى ناشى نشده و نمى توان آن را با هيچ يك از مفاهيم عقلى و غير عقلى يكى شمرد .

يكى از خصوصيات عصر كنونى كشف بعد چهارمى در عالم طبيعت بنام « زمان » است، كه مانند ابعاد ديگر با جسم آميخته شده است و بر همين اساس در جهان هيچ جسمى خالى از زمان كه ناشى از تحول و حركت است ، وجود ندارد .

همچنين در اين عصر تحقيقات دانشمند منتهى به شناخت بعد چهارم روح انسانى « حس دينى » گرديد .

سه حسن ديگر عبارت است از : حسّ كنجكاوى ، حسّ نيكى ، حسّ زيبائى ، حس دينى يا مفهوم مقدس بعد چهارم واحساس اصيل است كه فطرتاً هر كس يكنوع كشش و تمايل به ماوراء طبيعت دارد و استقلال سه مفهوم ديگر را دوست داراست ، با كشف حس مذهبى حصار ابعاد سه گانه روحى درهم ريخت و ثابت شد تمام تمايلات مذهبى در انسان ريشه ذاتى دارد ، و حتى در ادوارى كه بشر در دل جنگلها و شكاف كوهها زندگى مى كرده ، تجلّى داشته است .

با همه اصالت و استقلال و تأثيرى كه حس كنجكاوى و حس نيكى وحس زيبائى درپيدايش علومواخلاقوهنر دارند، حس مذهبى زمينه رابراى فعاليت و تحرك اين سه حس آماده تر نموده و آنها را در مسير خود يارى مى دهد و در گشودن رازهاى جهان آفرينش سهم ارزنده اى ايفا مى كند .

از ديدگاه يك فرد با ايمان جهان هستى بر اساس قوانين و نقشه دقيق وحساب شده طرح ريزى گرديده است و در سايه همين ايمان به خداى مدبّر و حكيم و حس كنجكاوى انسان تحريك مى شود ، تادر راه كشف قوانين و

اسرار طبيعت كه بر پايه يك سلسله علت و معلول بنيان شده ، تلاش و كوشش كند .

نقش حس دينى در رشد و تعالى صفات عالى انسانى و تعديل غرايز و بارور ساختن نهال اخلاق و فضيلت غير قابل انكار است ، كسانى كه در مسير مذهب گام برمى دارند ، كنترل غرايز و آراستگى به صفات برجسته و متعالى را از مهمترين وظايف دينى خود مى شمارند .

تفكر دينى نيز از عوامل پرورش حس زيبائى در طول تاريخ بوده است ، انسانهاى پيشين بزرگترين آثار خلاقه هنرى خود را براى بزرگداشت خدايان خويش به وجود آورده اند ، معابد حيرت انگيز چين ، اهرام عظيم مصر ، مجسمه هاى جالب مكزيك ، معماريهاى ظريف و خيره كننده شرقى اسلامى ، همه از حس دينى مايه گرفته است .

روانشناسان معتقدند ميان بحران بلوغ و جهش ناگهانى احساسات مذهبى رابطه اى وجود دارد و در اين دوره از زندگى ، حس مذهبى حتى در افرادى كه تا پيش از آن نسبت به مسائل دينى بى تفاوت هستند ، يكنوع گرايش خاص پيدا مى شود .

ترديدى نيست كه نداهاى فطرى در صورتى تجلى مى كنند كه در برابر آنها مانع و سدى ايجاد نشود ، اما عواملى چون تبليغات مخالف از رشد و تحرك فطريات و انديشه صحيح مى كاهد ، هر چند نتيجه اينگونه مبارزات ريشه كن شدن گرايشهاى طبيعى نيست ، لذا اگر سد مانع شكسته شود ، نهادهاى اصيل فعاليت خود را از سر مى گيرند و با تلاش خلاق درونى تجلى خود را آغاز مى كنند .

مى دانيم كه بيش از نيم قرن است كه از انقلاب كمونيستى اتجاد جماهير شوروى مى گذرد ، با اين حال هنوز ريشه هاى مذهب در اعماق جان قشرهاى وسيعى از مرد شوروى زنده است و با همه تلاشى كه در اين مدت طولانى براى محو مذهب از سوى زمامداران وقت به عمل آمده ، هنوز نتوانسته اند درون توده ها را از حس دينى خالى كنند .

بنابراين وجود افكار ماديگرى در جهان لطمه اى به فطرى بودن اعتقاد به خدا نمى زند ، اين دورى و جدائى از راه فطرت براى مكتبى خاص و استثنائى در برابر مكتب ها مليت هاى گوناگون متافيزيكى چه در جهان امروز و چه در دوران پيشين را هرگز نمى توان نقض بر فطرى بودن خداشناسى دانست ، زيرا در همه مسائل اين استثناها وجود دارد .

اما آنچه از تاريخ مى توان به دست آورد اين است كه پايه و اساس اين مكتب در قرن هاى ششم و هفتم پيش از ميلاد پى ريزى شده است .