مبانى اعتقادات در اسلام جلد ۱

سيد مجتبى موسوى لارى

- ۲ -


درس سوّم

خدا و مطق تجربى

بى ترديد شرايط اجتماعى و عوامل تاريخى و تربيتى و نوع مشاغل انسان ، در كاربرد كششهاى فطرى و جريان كيفيات روحى و عاطفى او نمى توانند بى تأثير باشند ، گرچه اين شرايط گوناگون در جهت گيرى آدمى ايجاد جبر و ضرورت نمى كنند ، ولى براى نوع خاصى گزينش ، حوزه مساعدترى پديد مى آورند كه در بينش افراد نقش مهمى به عهده مى گيرند ، حتى گاهى ناخودآگاه در برابر آزادى و قدرت انتخاب انسان ، به صورت موانعى خودنمائى خواهند كرد .

در اثر انس بيشتر ذهن آدمى به استدلالهاى علمى و تجربى و عادت يافتن به آنه ، طبعاً از استدلالهاى عقلى تا حدى گريزان است ، بخصوص اگر موضوع مورد تحقيقت امر غير مادى و نامحسوس باشد .

اصولاً قواى مغزى انسان در هررشته اى بيشتر كاركند، در همان رشته نيرومند وورزيده مى شود ومسائل ديگر در فكراو اصالت خود را از دست مى دهندونسبت به موضوع تخصصى اوبه عنوان يكرشته موضوعات غيراصيل و فرعى درمى آيند، لذا قضاوتش در هر چيز از همين ديدگاه است. يكى از مخرّب ترين و گمراه كننده ترين عوامل انديشه ها راجع به خد ، منحصر ساختن فكر در منطق علوم تجربى و نشناختن حد و مرز آنها است و چون متخصصين علوم تجربى تمام نيروى فكرى خود را در علوم حسى به كار مى گيرند ، افكار آنان نسبت به مسائل غير محسوس بيگانه مى شود و اين بيگانگى و دورى از غير محسوسات و اعتماد فوق العاده اى كه به يافته هاى علوم تجربى پيدا كرده تاجائى كه مى رسد كه تجربه و آزمايش به ساختمان فكرى و جهان بينى آنها شكل مى دهد و به عنوان تنها وسيله و ابزار شناخت و مقياس قابل قبول تلقى كرده و حل هر مسئله اى را از آن خواستارند ، علوم كه وظيفه آنها بيان رابطه رويدادها است ، هدفشان اين است كه بين خود وقايع رابطه برقرار سازند ، نه بين خدا و وقايع و انسان در مطالعات علوم تجربى اصلاً به خدا نمى پردازد و نبايد انتظار داشت كه با مقياس محسوسات حقايق ماوراء حس قابل درك باشد و خدا را در آزمايشگاهها و لابراتوارها بتوان ديد ، علوم نمى توانند تجربه آزمايشگاهى را بر وجود خدا جريان داده و از اين رهگذر داورى كنند و بگويند اگر چيزى مشهود نبود و امكان شناخت آزمايشگاهى و محاسبات رياضى را نداشت ، حقيقت ندارد .

هيچ تجربه اى را نمى توان ترتيب داد كه بتوان تصميم گرفت موجودى غير مادى وجود دارد يا نه ، زيرا چيزى را مى توان با تجربه ثابت كرد كه بتوان با تجربه نفى نمود ، علم و متافيزيك دو معرفتند كه هر كدام از استحكام و اصالت به اندازه ديگرى برخوردار است و قانون متافيزيكى نه از تجربه برمى خيزد و نه با تجربه نفى مى شود و هزاران تجربه علمى براى اثبات اين نظر كه همه چيز مادى است كفايت نخواهد كرد .

عالم تجربى حق دارد بگويد : من يافته ام يا نيافته ام اما حق ندارد بگويد : چنين چيزى وجود ندارد .

در صورتى كه همين وسايل آزمايشگاهى در اشكال پيچيده و تكامل يافته خودنتوانسته بر جهان ناشناخته و تاريك و گسترده عناصر مورد آزمايش خود راه يابد و تمام واقعيات مكتوم در دل ذرات بى نهايت را بفهمد و حتى از حقيقت ماده آگاه گردد .

هر چند روش تجربى در تكامل آگاه انسان به نظام دقيق آفرينش بسيار سودمند است و مى توان در بررسى از سازمان خلقت روش و شيوه تجربى را پايه روشن و نوى براى ايمان به پروردگار بزرگ قرار داد ، زيرا پديده هاى جهان داراى نظام محكم و دقيق و انواع بهم پيوستگى هاى حساب شده است ، كه از وجود آفريننده آگاه و توانا حكايت مى كند ، منتهى هدف و اهتمام دانشمندان طبيعى غالباً از پژوهش و تحقيق در سراسر جهان و مسائل طبيعى ، پى بردن به پژوهشگرانى به طور دائم به عمل كشف اسرار هستى مى پردازد ، بى آنكه آنها در پرتو علم از شناخت يك مرحله اى تنگ و محدود خود بيرون آمده و از پيوند پديده ها و برقرارى آنها در تحت شرايط نظم به دو مرحله از شناخت و معرفت برسند ، نخست گردآورى آنچه از حس و تجربه بدست مى آيد ، و سپس نتيجه گيرى و تفسير آنها از لحاظ عقل و فكر ، كه از يك سو فرآورده هاى حس و تجربه را جمع نمايند و از سوى ديگر از ديدگاه عقل و انديشه نتيجه گيرى كنند ، زيرا بدون اعتراف به وجود آفريدگار حكيم ممكن نيست مجموع فرآورده هاى گوناگون علوم مختلف و ارتباطات و پيوندهاى موجود بين آنها را بصورت قانع كننده اى تفسير كرد .

اما عملاً كار و روش علمى اين است كه قواعد و تحقيقات خود را مستقل از خدا درست كند ، بدين ترتيب انديشه فارغ از خدا محور كارها قرار مى گيرد و انسان با ديگر مسائل بيگانه مى شود .

از سوى ديگر چون زندگى عملى مردم به صورت غير قابل اجتنابى به علوم بستگى دارد و محصول دانش تجربى همه جنبه هاى مادى زندگى را فراگرفته و انسان در چهارديوار نفوذناپذير آن محصور شده است ، به طورى كه در ميان وسائل زندگى كمتر مى توان ابزار طبيعى را يافت قهراً اين كيفيات به افزايش اعتماد افراد نسبت به علوم منجر مى گردد و رفتارشان را تحت تأثير قرار خواهد داد و يك نوع حالت شك و ترديد به وجود خواهد آورد .

از طرفى منافع پديده هاى مورد تحقيق تجربى براى همه محسوس و آشكار بود به خلاف مسائل متافيزيكى ، ديگر موضوع تحقيق در پديده هاى مادى كاملاً شناخته شده بود و علم پيرامون آن بحث مى كرد ، بخلاف موضوع در مسائل ماوراء طبيعى .

بعلاوه عرضه كردن مسائل مذهبى با آن سبك نادرست كه كليساى قرون وسطى داشت و مخالفتش با هر پديده علمى مهمترين علت بود كه مردم بيشتر به تجربه هاى علمى روى آورند تا پژوهش هاى فلسفى و متافيزيكى ، به عبارت ديگر در گذشته تاريخ ، علم در عرض مذهب قرار داشت ، نه در طول آن .

و هنگامى كه منطق علمى ، همه انديشه ها را در قالب خود ريخت جهان بينى مردم رنگ اين منطق را مى گيرد، تاجائى كه معتقد مى شوند تنها معرفت علمى است كه براساس آن مى توان مسأله اى را اذعان كرد و بدان اعتبار و سنديت داد و بالاخره هر چيزى كه به شكلى حس برآن راه نيابد ، شناخت هم از بين مى رود و راهى براى اثبات آن وجود نخواهد داشت .

پس آن دانشمند تجربى كه با روش كار خداشناسان بيگانه است ، در عرصه زندگى هر چه با منطق و فكر علمى سازگار و متناسب باشد پذيرا مى شود و به جا و شايسته تلقى مى كند و هر چه با شيوه علميش ناسازگار است به خود حق مى دهد كه آنرا بى اعتبار سازد ، شيوه در اينجا همان اعتماد به تجربه و دليل قرار دادن آن است و درستى هر استدلالى را با چيزى كه به آن تكيه كرده ، مى سنجد .

در اين شرايط كه اساس فكر مذهبى او مورد غفلت قرار گرفته ، مخصوصاً آن سلسله از مسائل فرعى مذهبى كه در قالب هاى امر و نهى ريخته شده وبه صورت ظاهر در بحث هاى علمى خود اصولى را نمى يابد كه بتواند اينگونه مسائل را تفسير كند ، در حالى كه او به علت خو گرفتن با زبان علم و سر و كار داشتن با فرمول، سخت نسبت به شيوه اتخاذى خود پاى بندو حساس است ، دستورات همگانى و ساده و بى تكلّف مذهبى را بى محتوى و فاقد ارزش مى پندارد .

اساساً اين طرز تفكر نادرست و غلط است ، همين علوم هم با اينكه فرمولهاى پيچيده وفوق العاده دقيق دارند وانسان براى شناخت فرمولهاى آن مجبور خواهد شد در مباحث دشوار و عميقى فرو رود، ولى آنگاه كه وارد زندگى علمى ماشوند ازقالب علم بيرون مى آيند واز زبان علمى دانشمندان فاصله مى گيرند،درغيراينصورت منحصراً جاى آنهابه مراكزعلمىو صنعتى و كتابخانه ها و ديگر كانونهاى پژوهشى محدود خواهد شد .

همه مردم مى توانند از وسائل چون تلفن و راديو استفاده كنند. تمام ابزار و وسائل علمى چنين است ، با همه دقت و بيچارگى كه دارند با كوچكترين راهنمائى متخصص براى عموم قابل بهره برادرى است ، متخصص و كارشناس ، دانش فنى و مكانيك را به خريداران ابزار علمى نمى دهند ، بلكه محصول زحمات توانفرساى مخترعين را براى كيفيت استفاده از آن در چند جمله كوتاه خلاصه مى كند .

بنابراين دور از انصاف و دور از منطق علم است كه چون دستورات مذهبى به زبان فرمول علمى در نيامده و ساده و همگانى است ، آنرا در قالبى از پيش داوريها و تصورات و سوابق ذهنى نادرست خويش فرض كرده و فاقد ارج و اهميت قلمداد كنيم و از نقش تعيين كننده و آثار عميق آن در حيات خود غافل بمانيم ، دستورات عملى وقتى رسا است كه به زبان عمومى عرضه شود و در عرصه حيات فردى و اجتماعى براى همگان قابل لمس باشد .

بعلاوه اگر بنا بود احكام و دستورات مذهبى در حدود شناخت و تشخيص و سليقه ما بود ، نيازى به آئين و پيغمبرى نداشتيم خود ما مى توانستيم آنرا بسازيم .

اصولاًبشرناتوانيهاى خودرادرقبال توانائيهايش ناديده مى گيرد،علم زده ديناى معاصر در نتيجه پيشرفتهائى كه در زمينه علوم تجربى به دست آورده چنان بردانش خودمغرور است كه مى پندارد جهان حقيقت را فاتحانه تسخير و به تملك خويش گرفته است، درصورتيكه هيچ كس درهيچ زمان نمى تواند ادعا كند كه بر تمام اسرار جهان دست يافته و پرده از حجابهاى عالم طبيعت برداشته است .

بايدباوسعت نظر بيشتربر واقعيات نگريست وقطره ناچيز دانش خود را در برابر اقيانوس اسرار نهان دريافت ، زيرا به دنبال هر كشف علمى مجهولات فراوانى به عالم رخ مى نمايندوپا به مرحله ظهورمى نهندو درطول قرنها كه انسان باتقلاهاى خستگى ناپذير تمام امكانات خود را در جهت شناسايى هر چه بيشتر و كاملتر جهان ماده بسيج كرده است ، اما محصول آنهمه تلاشها دست يابى به رموزى چند از اسرار بسيار جهان است و تنها گامهاى كوتاهى در اين زمينه برداشته شده و هنوز انبوهى از مجهولات بى شمار همچون هاله اى پيرامون دانش بشرى را فرا گرفته است .

بنابراين بايد به صورت واقع بينانه ترى ميدان علمى شناسائى علوم حسى و منطقه فعاليت و قلمرو نفوذ آنها را مورد ارزيابى قرار داد و دور از هر گونه سوابق ذهنى كه در حكم موانعى بر سر راه نيل به حقيقت است با بينشى صحيح تجزيه و تحليل نمود .

بى شك علوم تجربى جز از ظواهر نمودها خبر نتواند داد و در محدوده تحقيقات و حيطه خاص مطالعه خود فقط ماده و پديدارهاى مادى است كه قابليت بررسى آزمايشگاهى دارند و روش علوم در تأمين هدف خود كه از چكيده دانش جديد يارى مى جويد ، مشاهده و تجربه است و چون قضاياى علوم تجربى كارشان بررسى جهان خارج است ، براى آنكه مطمئن شويم يك قضيه علمى درست است يا نادرست ، آنرا با جهان خارج تطبيق كرده و در معرض آزمايش قرار مى دهيم ، اگر جهان خارج عملاً آنرا تأييد كرد مى پذيريم و اگر نكرد قبول نمى كنيم ، پس با توجه به موضوع و روش علوم تجربى بايد پرسيد آيا حقايق متافيزيكى از طريق حس و آزمايش قابل تجربه است ؟ و كدام تحقيق تجربى حق دارد در ايمان و عقيده دخالت كند و كجاى علوم تجربى مربوط به خدا مى شود ؟

در تجربه علمى لازم است براى صحت و سقم مسأله اى از تغيير و حذف عوامل و شرايط استفاده كرد ، در حالى كه در مورد وجودى لايزال و ثابت و مجرد چنين روشى امكان پذير نيست .

دانش مادى چراغى است كه مى تواند پاره اى از مجهولات را با شعاع خود روشن سازد ، اما چراغى نيست كه براى رفع هر تاريكى سودمند باشد ، چه شناخت هر سيستمى بستگى دارد به احاطه بر مجموع آن و به مجموع آن و به معرفتى كه همه اجزاء شناخت را بتواند در ظرف خود قرار دهد و منجر به بينشى كلى شود ولى زندانى ساختن معرفت بشرى در حصار تنگ و محدود علوم حسى ، انسان را به بينش كلى نمى رساند ، بلكه توقفى است در نمودهاى تجربى و بى خبرى از جريانات عميق تر در باطن هستى .

اصولاً ما چه به خدا ايمان داشته باشيم يا نداشته باشيم ، داخل در بحث علوم تجربى نيست ، زيرا وقتى كه موضوع بحث مسأله ماده است ، علومى كه راجع به پديدارهاى مادى صحبت مى كند ، هر امر غير ماى فرض گردد ، هيچگونه حق اظهارنظر مثبت يا منفى در خصوص آنرا ندارد ، زيرا به اعتقاد مكتبهاى دينى خدا جسم نيست ، بوسيله حواس درك نمى شود ، نه در زمان ميگنجد و نه در مكان ، او موجودى است كه هستيش در گرو شرايط زمانى نيست و مكان او را محدود نمى كند و لذا بى نياز از آن است ، در ذات خود پيراسته از فقر و احتياج مى باشد ، نهان و آشكار ار مى داند و جهان يكسره در برابر او آشكار است و بالاخره خدائى كه بالاترين مرتبه هر كمال را دارد و از هر چه به انديشه انسان راه يابد برتر مى باشد و اينكه براى ما ممكن نيست كُنه ذاتش را دريابيم به علت نارسائى در خود ما و در نيروها و ابزار و امكانات شناخت ما است .

بهمين دليل اگر تمام كتابهاى علوم تجربى را مورد بررسى و مطالعه قراردهيد،كوچكترين موردى نمى يابيد كه درآن ازآزمايشهاى مربوط به خدا بحثى بميان آمده و يا راجع به خدا حكمى صادر شده باشد . تازه اگر تنها وسيله كشفواقعيات راهم حواسّ بدانيم به استنادحواس نمى توان ثابت كرد كه چيزى درخارج ازجهان حسوجودندارد، چنين ادعايى خودغير تجربى است كه متكى به هيچ دليل حسى و تجربى نيست .

اگر پيروان مكتب الهى در اثبات ادعاى خود دليلى هم نداشته باشند ، باز اظهار نظر آنهم با قاطعيت كامل مبنى بر حكومت عدم در ماوراء محسوسات تنها انتخابى است غير علمى كه مبتنى بر خيال و حدس است و مى خواهند پندار خود را در قالب علم ترويج كنند و گزينش چنين روشى را مقتضاى تفكر علمى جلوه دهند ، اينگونه انكار بى بنيان در تحليل نهائى در شأن علم و فلسفه نيست ، بلكه حتى منافى با منطق تجربه است .

« ژرژ پوليستر » در كتاب اصول مقدماتى فلسفه مى گويد :

« تصور چيزى كه زمان و مكان اشغال نكند و مصون از تغيير و تحول بماند غير ممكن است » .

بديهى است اين سخنان منعكس كننده نوع تفكرى است كه نمى تواند چه مى جويدو دنبال كه مى گردد،اگرمى دانست درجستجوى چيست ، در آن صورت پى ميبردكه بايد چگونه بجويد،زيرااوكه تنها محور فعاليتش طبيعت و محسوسات است، طبعاً آنچه ازحوزه فعاليت فكريش دور بوده و از لحاظ تجربه حسى وجودش قابل اثبات نباشد ، ناممكن تلقى مى كند و اعتقاد به آنرامنافى طرز تفكرعلمى مى داند، درصورتيكه تنهاحقى كه مى توان براى يك دانشمندطبيعى قائل شد ،آنهم باتوجه به انبوه مجهولات بشردرباره همين كره خاكى و ماده بيجان ملموسى كه دائماً با آن در تماس است ودر حاليكه ميدانيم جهان ماده هم در وجود كره اى كه در آن زيست مى كند ، با رموز و اسرار بى شمارش خلاصه نمى شود ، اين است كه او بگويد: چون ماوراء طبيعت از حدود ابزار كارم خارج است ، من سكوت مى كنم نه اينكه انكار مى كنم ، زيرا چگونه مى تواند به خود اجازه دهد ادعائى كند كه دانشى به وسعت نظام هستى لازم دارد ، در حاليكه دانائى او در مور كل دستگاه كائنات به حد صفر مى رسد .

چه دليلى وجود دارد كه بتوان به يارى آن ثابت كرد وجود مساوى با ماده است و جهان هستى در ماديات خلاصه مى شود ؟ كدام دانشمند منكر متافيزيك تاكنون توانسته انكار خود را بر پايه علمى و بر منطق و دليل مبتنى سازد ، و برهانى ارائه دهد كه در خارج از حوزه حس و تجربه چيزى جز نيستى محض نيست ؟

* * *

با اينكه علم بطور قاطع و صريح هر چيز ناشناخته اى را به صرف اينكه با ابزار و وسائلش نمى تواند بدان دست يابد نفى نمى كند ، بلكه با حالت اشتياق در انتظار است تا روزى كشف گردد ، اما ماترياليست ها مسأله وجود خدا را حتى با شك و ترديد هم مورد بحث قرار نمى دهند ، اينها با پيشداورى غلط و عجولانه قضاوت خود را بر نفى آفريدگار اعلام مى دارند .

چنين كسان براى خود معيارها و مقياسهائى وضع مى كنند و حاضر نيستند معيارى كه براى شىء خاصى وضع شده در مورد ديگرى به كار گيرند ، مثلاً هرگز معيار سطح را در خصوص حجم مورد استفاده قرار نمى دهند ، اما وقتى به اندازه گيرى جهان معنى مى رسند ، مى خواهند خدا و روح و الهام را با همان ابزار اندازه گيرى جهان مادى بسنجند و هنگامى كه از شناخت آنها عاجز و ناتوان شدند ، دست به انكار مى زنند !

حال اگر كسى كه در منطق تجربى خود محصور شده بخواهد جهان هستى را تا آنجا كه تجارب محسوس وى اجازه مى دهد بپذيرد و ماوراء آنرا انكار نمايد بايد بداند كه اين راهى است كه او انتخاب كرده ، نه محصول تحقيقات و آزمايشهاى علوم تجربى و اين شبه روشنفكرى ناشى از يك نوع عصيان فكرى و خروج از بستر طبيعت و فطرت است و از نظر خداپرستان خدائى كه دانشمند طبيعى بخواهد با ابزار و اسباب طبيعى خود ثابت كند ، او خدا نيست . ! ! و علوم مادى هم از توفيق در نيل به چنين هدفى عاجز و ناتوانند .

درس چهارم

عقيده به موجود ناديده منحصر به خدا نيست

خداوند يكتائى كه پيامبران و رهبران مذهب ما را به شناخت و پرستش او فرا خوانده اند ، از جمله ويژگيهايش اينكه نامحسوس مطلق است ، علاوه بر نامحسوس بوددن ، داراى صفات ازليت و ابديت است ، در عين اينكه در همه جا وجود دارد ، در هيچ جا نيست ، اما در عالم طبيعت و در تمامى محسوسات مظاهرش تجسم عينى دارد ، اراده اش در هر نقطه از جهان هستى نمودار و متجلى است و پديده هاى طبيعت بيانگر آن نيرو و ذات آگاه است .

نه تنها ديده نمى شود ، بلكه حواس ما از درك او عاجز است ، زيرا در ميدان ذهن انسان آنچه مى تواند تاخت و تاز كند ، سوار بر مركب محدوديت است ، در حاليكه او مطلق و بى نهايت مى باشد .

البته چنين موجودى كه انسان با حواس خود درك نكند و رنگ و نشانى از ماديت نداشته باشد و با تجربيات و مشاهدات معمولى ما جور در نيايد ، تصورش براى ما دشوار است و هنگامى كه تصور چيزى براى انسان مشكل شد ، به آسانى مورد انكار قرار مى گيرد .

كسانى كه مى خواهند مسأله خدارادرچهارچوب محدوديت فكرى و تنگ نظرى خود حل كنند مى گويند : چگونه مى توان به موجود ناديده عقيده پيدا كرد ؟ اما آنها از اين حقيقت غافلند كه انسان به يارى حواس طبيعى با توجه به محدوديت آنها تنها قادر به درك و شناخت رويه اى از هستى است و توانائى شناخت رويه هاى ديگر هستى و نفوذ در همه ابعاد وجود را ندارد و به كمك و يارى دستگاههاى حسى گامى فراتر از ظواهر نمودها نمى نهد ، چنانكه علوم تجربى هم تنها اين توانائى را دارند كه انديشه انسان را تا مرز ماوراء طبيعت به جلو برند .

اگر انسان از طرذگق علوم و ابزار و مقياسى كه در محيط كار و فعاليت علمى دارد ، نتواند وجود چيزى را دريابد ، تا هنگامى كه برهانى بر امتناع و محال بودن آن در اختيار ندارد نمى تواند به استناد اينكه با محك عناصر مادى ناهماواز است ، رد كند .

ما وجود قانون غيبى را از خلال مجموع پديده ها كه مى تواند آنها را تفسير كند ، كشف مى كنيم ، پس اگر جز به احساس مستقيم اثبات حقايق علمى امكان پذير نباشد ، با توجه به اين كه بسيارى از واقعيت هاى علمى به حس و آزمون نمى آيند بيشتر حقايق علمى از صحنه خارج مى شوند .

* * *

در مورد واقعيت هاى عالم مادى اين روش رايج و معمول است كه هيچ فرد عاقلى تنها نديدن و حس نكردن را در مسائل زندگى روزمره اساس انكار خود قرار نمى دهد . و هر چه در حوزه احساسش قرار نگرفت متهم به نفى نمى كند ، تا چه رسد به حقايق غير مادى .

در تجارب علمى در همه موارديكه علت چيزى را نيافتيم حكم به بطلان قانون عليت نمى كنيم ، بلكه مى گوئيم علت آن بر ما مجهول است و اين بدان معنى است كه قانون ما مستقل از تجارب علمى است و با تجربه نفى عليت امكان پذير نيست .

مگر همه چيزهائى كه ما قبول داريم و معتقد به وجود آنها هستيم ، وجودش از سنخوجود مايااشيائى است كه در ديدگاه ماقراردارند؟در همين دنياى مادى مگر ما همه چيز را مى بينيم و حس مى كنيم كه خدا را حس نمى كنيم ؟

همه ماده گرايان مى دانند كه بسيارى از معلومات مسلم ما از قضايا و حقايق نامحسوس و غير مأنوس است ، در صحنه هستى موجودات ناديدنى بسيارند ، به خصوص كه پيشرفت علم و دانش در عصر كنونى در اين باره حقايق فراوانى را كشف كرده و يكى از گسترده ترين فصول علمى و تحقيقى دانشمندان جهان مسأله تبديل ماده به انرژى است .

همين موجودات و اجسام اين جهان كه قابل رؤيت هستند، وقتى بخواهند انرژى از خود باقى گذارند ، بايستى چهره اصلى خود را عوض نموده و تبديل به انرژى شوند ، ولى آيا انرژى كه بسيارى از فعل و انفعالات نظام هستى بر محور آن مى چرخد ديدنى يا قابل لمس است ؟

اينقدر مى دانيم كه انرژى منبعى است داراى قدرت ، اما ماهيت آن رازى است كه كشف نشده است .

همين الكتريسته كه در ساختمان علم و تمدن و زندگى ما جريان دارد ، نه فيزيسين در آزمايشگاهها و نه هيچكس كه با وسائل و ابزار الكتريكى سر و كار دارد ، خود الكتريسته را ديده و وزن و نرمى و زبرى آنرا احساس و لمس كرده و نه سخنش را شنيده است ، ممكن نيست كسى در يك سيم عبور برق را مستقيماً تشخيص دهد ، مگر آنكه از طريق آزمايش با بكارگرفتن ابزار لازم ، از وجود جريان برق آگاه شود .

فيزيك جديد مى گويد اشيائى كه ما حس مى كنيم سخت و جامد وآرامندوانرژى ازحركت درآنهابه چشم نمى خورد،اما عليرغم نمودظاهرى خود ، آنچه كه مى بينيم و حس مى كنيم مجموعه اى از ذراتى است كه نه سخت و جامدند و نه ثابت و آرام ، بلكه هر كدام از اشياء جز تحول و تغيير و حركت نيست و دستگاههاى حسى ما آنچه به صورت اشياء ثابت وبى حركت مى پندارند،نه ازثباتوپايدارى درآنهاخبرى هستو نه از سكون وآرامش، بلكه همه آنهارا سير وحركت وگردش ونقلاً دربرگرفته ، بى آنكه براى ما از طريق تأثرات حسى مستقيم ، قابل درك باشند .

هوائى كه پيرامون ما را فرا گرفته ، وزنى سنگين و فوق العاده دارد و بدن دائماً زير فشار آن است به طورى كه هر انسان به اندازه شانزده هزار كيلوگرم از آنرا تحمل مى كند ، منتها چون با فشار درون بدن خنثى مى شود ، ما احساس ناراحتى نمى كنيم و اين يك حقيقت ثابت شده علمى است كه تا پيش از « گاليله » و « پاسگال » كسى از آن آگاهى نداشت ، در عين حال حواس ما از درك آن ناتوان است(1) .

حتى صفاتى كه بر اساس آزمايش هاى حسى و استنباطهاى عقلى ، دانشمندان نسبت به عوامل طبيعت مى دهند ، قابل درك مستقيم نيستند ، مثلاً امواج راديو همه جا هست و هيچ جا نيست ، يا هيچ محلى خالى از نيروى جاذبه يك جرم مادى نيست ، اما نه از وجودش چيزى كاسته مى شود و نه از خود مايه مى گذارد .

در محيط ذهن ما مفاهيمى از قبيل عدالت ، زيبائى ، محبت ، كينه و دشمنى ، دانائى ، داراى يك وجود قابل رؤيت و محدود و مشخص نيستند و كمترين نمود فيزيكى ندارند ، با اينحال ما آنها را از امور واقعى مى شماريم . بالاخره ماهيت الكتريسته و امواج بى سيم و انرژى را انسان نمى داند ، يا از ماهيت الكترون و نوترون بى خبر است و جز از رهگذر نتايج و آثارشان بوجود آنها پى نمى برد .

* * *

مسلماً زندى هست و ما نمى توانيم منكر حيات شويم ، ولى به چه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در كلمات امام سجاد(ع) پيشواى بزرگ اسلام به اين موضوع تصريح شده آنجا كه مى فرمايد : « پاك و منزّهى اى پروردگار تو مى دانى وزن آسمانها ر ، پاك و منزّهى اى پروردگار تو مى دانى وزن زمينها ر ، پاك و منزّهى تو مى دانى وزن ظلمت و نور ر . پاك و منزّهى تو مى دانى وزن سايه و هوا ر » .

( صحيفه ثانيه دعاء 55 )

وسيله مى توان حيات را اندازه گيرى كرد ؟ سرعت سير فكر و خيال را با كدام ابزار وسائل مى توانيم اندازه بگيريم ؟

بنابراين پر واضح است ك انكار ماوراى ديده ها و شنيده ها بسيار دور از منطق و اصول متعارف عقلى است . منكرين خدا چرا اصل رايج در مسائل علمى را تنها در يك جا و آنهم در مورد وجود نيروى حاكم بر طبيعت نمى پذيرند ؟

يكى از ماده گرايان مصر به منظور بحث و مناظره به مكه رفت و با امام صادق(ع) ديدار كرد امام فرمود : پرستش خود را آغاز كن .

مصرى خاموش ماند .

امام : آيا قبول دارد كه زمين زير و روئى دارد ؟

مصرى : آرى .

امام : زير زمين رفته اى ؟

مصرى : نه .

امام : پس مى دانى كه زير زمين چيست ؟

مصرى : نمى دانم ولى گمان مى كنم زير زمين چيزى نيست .

امام : گمان ، عجز و درماندگى است نسبت به چيزى كه به آن يقين پيدا نمى كنى !

حال بگو بدانم به آسمان بالا رفته اى ؟

مصرى : نه .

امام : مى دانى در آن چيست ؟

مصرى : نه .

امام : شگفتا كه نه به مغرب رسيدى و نه به مشرق ، نه به زمين فرورفتى و نه به سمت آسمان پرواز كردى و نه از آن گذشتى تا بدانى ماوراء آسمانها چيست ؟ با اينحال هر آنچه كه در آنها وجود دارد انكار كردى ، آيا هيچ انسان خردمندى چيزى را كه نمى داند منكر مى شود ؟ ( زيرا وجود آفريدگار را به استناد اينكه با چشم او را نديدى منكر شدى ).

مصرى : تاكنون كسى اينگونه با من سخن نگفته است .

امام : پس تو در وجود خدا شك دارى و چنين مى پندارى كه ممكناست خدائى وجود داشته باشد يا نداشته باشد ! .

مصرى : شايد چنين است .

امام : اى مرد كسى كه نمى داند ، دستش از هر برهانى تهى است و بالاخره نادان را دليل و حجتى نيست ، اينك آگاه باش كه ما هرگز در باره خدا شك و ترديد نداريم ، مگر خورشيد و ماه و شب و روز را نمى بينى در مدار خود درگردشند ، و جز در مسير خود ره نمى پويند اگر آنها از خود قدرتى دارند كه بروند و باز نگردند ، چرا بازگشت مى كنند ، اگر آنها در گردش خود بى اختيار نيستند ، پس چرا شب ، روز نمى شود و روز ، شب نمى گردد ، سوگند به خدا كه آنها در حركت هاى خود بى اختيارند و اوست كه اين پديده ها را در مدار خود به جريان انداخته و بر آنها فرمان مى راند و بزرگى و عظمت مختّص او است .

مصرى : راست گفتى !

امام : اگر مى پندارى طبيعت و روزگار مردم را مى برد ، چرا آنها را بر نمى گرداند و اگر برمى گرداند چرا نمى برد ؟

آگاه باش كه همه آسمان و زمين تحت اراده اويند ، چرا آسمان بر زمين نمى افتد و چرا طبقات زمين زير و بالا نمى شود و چرا به سمت آسمان نمى رود و كسانى كه روى آن زيست مى كنند به هم نمى چسبند ؟

مصرى : خدا كه پروردگار و مالك زمين و آسمان است آنها را از سقوط و انهدام نگهداشته است .

سخنان امام كه به اينجا رسد بر قلب مرد مصرى نور ايمان تأييد تسليم حق شد و اسلام را پذيرا گرديد . .(1) .

فراموش نكنيم كه ما در چهارچوب ابعادماده محبوسيم و نمى توانيم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحار ج (3) ص 52 ـ 51 .

موجودمطلق را با توجه عادى تصوركنيم،اگر به يك روستائى بگوئيم در دنيا شهرى بزرگ ووسيع وپرجمعيت وجودداردبنام لندن، در ذهن او شكل يك آبادى بزرگ مجسم مى شودكه دههابرابرروستاى خودش مى باشد،به همان كيفيت خاص از لحاظ ساختمان و فرم لباس مردم و نحوه معاشرت و روابط افراد با يكديگر و چنين مى پندارند كه وضع تمام خصوصيات مردم مشابه وضعى است كه در روستاى خودش جريان دارد .

ما تنها چيزى كه براى اصلاح طرز تفكر و برداشت دور از واقعيت او مى توانيم بگوئيم اين است كه لندن آبادى است ، ما نه از اين آباديها كه تو فكر ميكنى و نه كيفيت خاص حاكم بر آن مانند كيفيتى است كه تو در روستاى خود ديده اى .

* * *

در مورد خداوند هم آنچه مى توانيم بگوئيم اين است كه خدا وجود دارد و داراى حيات و قدرت و علم است ، اما نه از اين نوع وجودها و علمها و قدرتها و بدين وسيله است كه تا حدى مى توان از گرفتارى محدوديت خارج شد ، حتى براى خود ماده گرايان هم تصور ذات و حقيقت ماده اولى غير ممكن است .

گرچه به نظر مى رسد كه روشن ترين و دقيق ترين معلومات ما محسوسات هستند ، ولى در مسائل علمى و فلسفى نمى توان تنها بر روى محسوسات تكيه كرد ، بايد فارغ از ديدگاههاى تعصب آلود ، حقيقت و ماهيت آنها و ميزان كمكى كه مى توانند در كشف حقايق به انسان بنمايند ، تشخيص داد ، زيرا در غير اين صورت ما را دچار گمراهى خواهند ساخت ، چه ادراكات حسى به كيفيات معينى از ظواهر و اشياء محسوس تعلق مى گيرند ، نه بتمام آنها و نه به اشياء غير محسوس و يا به ذات و جوهر آنها و نيز در محدوده خاصى قادر به درك اشيائند .

همين چشم كه براى درك واقعيات مطمئن ترين وسيله است ، در بسيارى از موارد از نشان دادن واقعيات به ما ناتوان است، نوره ر هنگامى مى تواند مشاهده كند كه طول موج آنها كمتر از 4% ميكرون و بيشتر از 8% ميكرون نباشد و به همين سبب رؤيت نورهاى ماوراء بنفش و مادون قرمز برايش امكان پذير نيست . بعلاوه كتابهاى روانشناسى بخش مهمى را در مورد خطاهاى حواس به خود اختصاص داده و براى چشم خطاهاى گوناگونى را گوشزد مى كنند .

رنگهائى كه ما در جهان خارج مى شناسيم در حقيقت رنگى نيست ، بلكه ارتعاشات و نوساناتى است با طول موجهاى مختلف ، به اين صورت كه حس بينائى ما طول موجهاى مختلفى از نور را با ساختمان و مكانيسم خاص خود ، به عنوان رنگ احساس مى كند ، يعنى آنچه كه به وسيله حواس درك مى كنيم محدود مى گردد به ساختمان خاص و توانائى حواس ، مثلاً در ساختمان بينائى برخى از حيوانات مانند گاو و گربه همان واقعيات يكنواخت خارجى به صورت رنگ جلوه مى كند .

گرچه از نظر تحليل علمى هنوز روشن نشده كه در حس بينائى انسان مكانيسم درك رنگهاى مختلف به چه كيفيت است و تحقيقاتى كه در اين زمينه انجام شده و نظراتى كه ابراز گرديد ، از صورت فرضيه بيرون نيامده و مسأله رؤيت رنگها همچنان مبهم و پيچيده است .

براى تشخيص و فريب حس لامسه مى توانيد سه ظرف را پر از آب كنيد ، اولى بسيار گرم ، دومى بسيار سرد ، و سومى ملايم ، آنگاه يك دست را در آب داغ و دومى را در آب سرد قدرى نگهداريد ، بعد هر دو را در آب ملايم فرو بريد ، با كمال تعجب خواهيد ديد براى شما احساس متضاد پيدا شده ، يك دست شما گواهى مى دهد اين آب ملايم بسيار سرد است ، دست ديگر اعلام مى دارد آب خيلى گرم است ، در صورتى كه آب يكى است و درجه حرارت آنهم مشخص و روشن است .

اما عقل و منطق مى گويد ممكن نيست در يك لحظه آب هم سرد باشد هم گرم و داراى دو حالت متضاد و اين خطاى لامسه است كه كنترل خود ر تحت تأثيرآبهاى قبلى از دست داده وآنچه كه حس مى كند ب حقيقت امر منافات دارد و عقل و ذهن خطاكارى آنرا گوشزد مى نمايد .

آيا با اين كيفيت چگونه مى توان به تنهائى بدون رهبرى عقل و مقياسهاى فكرى روحى حس تكيه كرد ؟ و آيا براى مصون ماندن از اشتباهات حواس راهى به جز قضاوت ادراكات عقلى وجود دارد ؟

شخصى از اميرمؤمنان على(ع) پرسيد : آيا خداى خود را ديده اى ؟

امام فرمود : هرگز خدائى را كه نديده ام پرستش نمى كنم .

آنمرد بار ديگر پرسيد : چگونه او را ديده اى براى ما توصيف كن .

امام فرمود : واى بر تو ، كسى با چشمهاى ظاهرى او را نديده اما دلها با حقيقت ايمان او را مشاهده كرده است »(1) .

پس اين قضاوت عقل است كه عهده دار اصلاح حواس است و آنهم از ماوراء حس سرچشمه مى گيرد .

* * *

بنابراين محسوسات فاقد ارزشهاى واقع بينانه هستند ( تنها ارزش عملى دارند ) و كسانى كه در مطالعات خود منحصراً روى حواس تكيه مى كنند ، هرگز موفق به حل مسائل هستى و معماى آفرينش نخواهند شد .

آنچه در خصوص قدرت واقع نمائى حواس دانستيم اين نتيجه را به دست مى دهد كه حتى در قلمرو حس و تجربه هم حواس به تنهائى قادر نيستند انسان را به دانش يقينى برسانند و به سوى حقيقت رهبرى كنند ، تا چه رسد به مسائلى كه حس نمى تواند به سوى آنها ره پويد .

پيروان مكتب متافيزيك معتقدند همانطوريكه شيوه تحقيق و شناخت در علوم حسى آزمايشى و تجربه است ، در مطالعه و شناخت مسائل متافيزيكى روش تعقّلى وسيله كشف حقايق است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ميزان الحكمة .