مبانى اعتقادات در اسلام جلد ۱

سيد مجتبى موسوى لارى

- ۱۱ -


مكتب اعتدال

موجودات جهان به هر مرحله اى از كمال كه مى رسند ، از هدايت مخصوص آن مرحله بهره مى گيرند و خصوصيت هدايت به تناسب درجات گوناگون هستى ، كاملاً متفاوت است .

ما مى توانيم وضعيت خود را در ميان موجودات مختلف جهان مشخص و روشن سازيم ، ميدانيم نباتات در دست نيروهاى جبرى طبيعى اسيرند ، در عين حال مختصر عكس العمل تكاملى در برابر تغييرات محيط از خود نشان مى دهند .

وقتى خصايص حيوان را مورد تجزيه و تحليل قرار مى دهيم ، احساس مى كنيم نسبت به نباتات از خصوصيت كاملاً متفاوتى برخوردار است ، او بايد به دنبال تهيه غذاى خود بتلاش و فعاليت گسترده اى بپردازد ، زيرا طبيعت حيوان را به مهمانى دعوت نمى كند و مواد غذائى را در اختيارش نميگذارد ، بديهى است براى چنين كوشش پى گيرى ابزار و وسائل كافى لازم دارد كه به همان ابزار مورد نياز مجهز است .

هر چند تحت جاذبه و كشش شديد غرايز است و از اين جهت موجودى است فرمانبردار ،درعين حال ازيك درجه آزادى برخوردارمى باشد و تا حدى خود را از سخت گيريها و اسارت طبيعت آزاد مى سازد .

به اعتقاد انديشمندان ،حيوانات از لحاظ تجهيزاتو ساختمان طبيعى هراندازه ناتوانترباشند ،ازنظرغريزه قوى ترو ازحمايتو سرپرستى مستقيم طبيعت بيشتربرخوردارمى شوندو هرقدرازجهت نيروهاى حسىو تخيلى و عقلى مجهزترگردندو براستقلالو امكانات آنهاافزوده شود ،به همان نسبت از هدايت غريزى شان كاسته خواهدشد ،همچنانكه كودك دردوران نخستين

زندگى ، مستقيماً زير پوشش حمايت همه جانبه پدر و مادر است و بتدريج كه رشد مى يابد ، از تحت سرپرستى مستقيم آنها بيرون مى آيد .

انسان كه به بالاترنى مرحله تكامل صعود كرده و تنها موجود هستى است كه نيروى اراده مستقل و تميز و تشخيص را در اختيار دارد از لحاظ غريزه در سطح نازلى قرار گرفته و در مرحله آزادى تدريجى كه جهان نباتات و حيوانات در او به حد اختيار مى رسد ، همراه با نارسائى و ضعف در تجهيزات است .

هر نوع نيازمنديهاى نباتات را طبيعت رفع و احتياجاتش را از جهات گوناگون تأمين مى كند ، در حيوانات مادر براى حمل و تغذيه و حفاظت نوزاد ، بايد مقدارى بار رنج را بدوش كشد ، اما غرايز از بچگى در آنها بيدار و پربار است و مادر عهده دار حركت و تربيتشان نخواهد گرديد و از اين بابت خاطرش آسوده است . اما در مورد انسان مى بينيم كه تجهيزات طبيعى نيرومندى در اختيار ندارد و نيروى مقاومتش در برابر عوامل نامساعد و شكننده از حيوان بمراتب كمتر است ، وابستگى او ساليان دراز همچنان ادامه دارد ، تا به حد استقلال و خودكفائى برسد و بتواند روى پاى خويش بايستد .

* * *

قرآن كريم به ناتوانى و ضعف انسان تصريح كرده و مى گويد :

« انسان ضعيف و ناتوان آفريده شده است »(1) .

پس طبيعت ،انسان را خيلى بيشتر ازحيوان رها ساخته و به حال خود واميگذاردو باپيمودن مراحل تكامل ،ازيك سوشاهدتوسعهو گسترش آزادى و آماده شدن زمينه آگاهى و خودجوشى و از سوى ديگر افزايش نياز و وابستگى هستيم ،و اوبابرخوردارشدن ازآزادى نسبىو اختيار ، به شدت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره نسا آيه 27 .

به سوى ناتوانى و احتياج كشيده ميشود .

اين كيفيات خاص كه موجودات هستى را در برگرفته ، از ديدگاه متفكرين ، اسباب كار تكامل است و موجود به هر نسبت رشد يابد و از نردبان ترقى بالا رود ، به سمت آزادى جهش مى كند ، تحول و پيشرفت در سايه نيازمندى و عدم تعادل بدست مى آيد و در چنين شرايطى ماشين تكامل به كار مى افتد .

براى تجلى اختيار و آزادى ، بايد يك عامل مخالف در برابر غرايز طبيعى وجود داشته باشد ، تا انسان ميان دو جاذبه كشش كه هر يك او را به حركت در جهت خود واميدارند ، گير كند و ناچار شود با توانائى و كارآئى خويش راه دلخواه را آگاهانه و با اراده آزاد انتخاب نمايد و فارغ از همه اصول جبر و تحميل و پيش ساخته هاى ذهنى ، بهسازى و سازندگى خود را بر اساس اصول و ضوابط خاص آغاز كند .

زيرا اثر عامل مخالف اين است كه آدمى بصورت اتوماتيك و بدون تلاش ، نمى تواند در وضع متعادل و راه صحيحى قرار گيرد و در اين جدل و تنازع يا انسان كه حامل بار امانت الهى است ، يعنى همان موهبت بزرگ كه آسمانها و زمين واجد لياقت و استعداد حمل آن نبودند ، ولى او برازنده آن بود و پذيرفت ، اسير نهادهاى طغيانگ و تمايلات مهار نشده مى گردد و به انحطاط و پستى مى گرايد و يا با استفاده از استعدادهاى سرشار و اراده نافذ و انتخابگر و متكى به انديشه اش در راه رشد و تكامل مى افتد و سير ارتقائى را شروع مى كند .

* * *

هرگاه موجودى از اطاعت اجبارى غرايز آزاد شد و توانست زنجير اسارت بار غريزه را از دست و پاى خود باز كند و از سرمايه ها و نيروهاى اكتسابى خويش بهره بردارى نمايد ، مراكز احساساتش ضعيف و تجهيزات طبيعى اش كاستى مى گيرد .

زيرا در موجودات زنده هر عضو و استعدادى راكد و بى مصرف بماند ، رفته رفته به تحليل خواهد رفت و بالعكس هر عضو و استعدادى را بيشتر به نقلاً وادارند و اساسى تر مورد بهره بردارى قرار دهند جوشش فراوانترى خواهد زد و رو به توسعه و رشد خواهد گذاشت .

بنابراين هنگامى كه فروغ اراده خلاق و آگاهانه انسان ، با الهام از نيروى تشخيص و عقل ، روشنگر راه و منشأ حركت او قرار گرفت ، حس بصيرتو تفكرآدمى راهگشاى اوبه سوى يافتن حقايقو واقعيت ها مى گردد .

بعلاوه حالت تحير و ترديد در ميان دو قطب مخالف ، آدمى را به سنجش و تأمل وامى دارد ، تا با مدد تلاش عقل راه صحيح را از نادرست بشناسد و بر اساس هميمن ميل و احتياج مراكز تفكر به فعاليت مى افتد و حوزه هاى انديشه و سرچشمه هاى آگاهى انسان تقويت خواهد گرديد و تحرك و جوشش و توان بيشترى خواهد يافت .

مالكيت و آزادى خواهىو علم و تمدن نيز نتيجه مستقيم و ثمره اختيار است و از اين رو بادريافت آزادىو تلاشهاى مثبتو مساعى لازم ، مى تواند در جهت رشدو كمال علمىو در حوزه همه ابعاد فطرتو سرشتش به پيش تازد و باشكوفائى استعدادها و جوانه زدن نهادى متعالى انسانيش ، به منبع پر جوششى از فضيلت و عامل ثمرزائى در جامعه مبدل شود .

پس آثار اختيار را ما در همه جا مى بينيم و خود همين نزاع و كشمكشى كه بين طرفداران و منكرين اختيار در جريان است ، گواه روشنى بر پذيرش ضمنى اختيار است .

حال ببينيم قدرت انتخاب انسان داراى چه حدود و شرايطى است و در او كاربرد اين نيرو تا چه اندازه و دامنه آن تا كجا كشيده است ؟

بينش اصيل شيعه كه از قرآن مجيد و سخنان پيشوايان مذهبى خود الهام گرفته ، مكتب سومى كه حد ميانه دو مكتب جبر و اختيار مطلق است ، برگزيده كه نه نارسائى و نقاط ضعف مكتب جبر را دربردارد ، كه مخالف با عقلو انديشهو وجدان و موازين اخلاقى و اجتماعى است ، كه جبرگرائى

همه فجايع و نادرستيها را به خدا نسبت دهد و منكر عدل الهى شود و نه با پذيرفتن اختيار مطلق ، دست به انكار عموميت قدرت خداوند زده و با توحيد افعالى مخالفت ورزيده است .

اين مسأله روشن است كه حركات ارادى م ، با حركات زمين و خورشيد و ماه و نبات و حيوان فرق دارد ، از نهاد ما اراده اى مى جوشد كه درهاى فعل و ترك را به رويمان مى گشايد و آزادى انتخاب را به ما هديه مى كند .

تصميم گيرى اختيارى ما در جهت تحقق افعال خوب و بد ، از نيروى تشخيص و تميز و رضايت خاطرمان سرچشمه مى گيرد ، استفاده از اين موهبت بايد آگاهانه باشد ، با رشد و بصيرت بينديشم ، ارزيابى كنيم ، و تشخيص دهيم و آنگاه با حسابگرى انتخاب نمائيم ، اين خواست خدا است كه ما در جهانى كه قلمرو مديريت بيدار و آگاه آن وجود متعالى است ، از چنين آزادى برخوردار باشيم .

دست به هر اقدامى بزنيم مطلقاً خارج از حوزه علم و مشيت قبلى الهى نخواهد بود و بطور كلى تمامى امور و جريانات زندگى و مسير سرنوشت انسانه ، مقيد و مشروط به علم او است و محدود به حدودى است كه در قبل از علم خدا گذشته و در عين حال يك لحظه از آن ذاتى كه به او وابسته ايم ، بى نياز نيستيم و بهره بردارى از نيروئى كه در وجودمان نهفته بدون مدد مستمر خداوند ، امكان پذير نخواهد بود .

و او با قدرت عظيم و شكننده خود ، با بصيرت تمام مراقب ما و به همه نيات و كردارمان حاكميت و نظارت و احاطه مافوق تصور دارد و مى تواند هر لحظه اين فيض را قطع كند .

و بالاخره اختيار و آزادى ما تا حدى است كه خارج از نظام عمومى و شرايط آزمايشى او نباشد ، بنابراين هيچ مشكلى از اين جهت در مسأله توحيد پيش نخواهد آمد .

انسانى كه در سايه توانائى اراده اش در جهان تأثيرمى گذارد ، خود نيز

محكوم يك سلسله قوانين طبيعى نظام هستى است ، بدون اختيار به عرصه دنيا گام مى نهد و بدون ميل و اراده چشم از جهان مى پوشد ، طبيعت ، او را به زنجير نيازمنديها و غرايز گوناگون كشيده و به سمت خود مى كشاند ، با اين حال از استعداد و امكاناتى برخوردار است و آزادى و استغناء در او خلاقيت و نيروئى ايجاد مى كند ، كه مى تواند طبيعت را تسخير و بر عوامل محيط مسلط گردد .

امام صادق(ع) فرمود :

« نه جبر است و نه اختيار بلكه واقع امر بين اين دو چيز است »(1) .

پس اختيار هست ، ولى همه جانبه نيست ، زيرا قلمرو اختصاصى براى مخلوق قائل شدن ، عين شركت در فاعليت است و اين اختيار خواسته خالق طبيعت است و امر الهى بصورت سنت هاى حاكم بر انسان و طبيعت و روابط طبيعى و علل و عوامل آن تجلى مى كند .

* * *

در بينش اسلام ، انسان نه موجودى است ازپيش ساخته و محكوم طرح جبرى تقدير و نه موجودى است رهادر محيطى بى هدفو تاريك ، بلكه او سرشاراست ازانگيزه هاو استعدادهاو مهارتهاو آگاهيهاى خلاق و تمايلات گوناگون ، كه با نوعى هدايت فطرى و رهبرى باطنى همراه است .

اشتباه پيروان مكتب جبر و اختيار ، در اين است كه تصور كرده اند براى انسان دو راه بيشتر وجود ندارد ، يا افعال خود را بايد منحصراً به خدا نسبت دهيم ، كه مسأله سلب آزادى و جبر پيش مى آيد و يا ناگزيريم بپذيريم كه كارهاى اختيارى ، از ذات مستقل و ناوابسته ما جوشش مى كند ، كه چنين منجر به محدوديت قدرت خداوند خواهد شد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كافى ج (1) ص 160 .

در صورتى كه آزادى اراده م ، در عموميت قدرت خداوند بى تأثير است ، زيرا او خواسته كه ما بر اساس سنت الهى بتوانيم با آزادى هر تصميمى را شخصاً بگيريم .

اعمال و رفتار انسان را از يك سو مى توان به خود او نسبت داد و از سوى ديگر به خد ، نسبتى كه انسان با كارهاى خود دارد ، بىواسطه است و نسبت به خداوند با واسطه و هر دو نسبت نيز حقيقى و واقعى است با اين ترتيب نه اراده انسان در برابر اراده خداوند جبهه گيرى مى كنمد و نه اراده او بر خلاف خواست و اراده خدا است .

انسانهاى لجوج و كفرپيشه كه در برابر هر نوع انزار و تبليغ جبهه مى گيرند ، با مقدمات اختيارى به چنين موضعى كشيده مى شوند و اينجا است كه آثار عناد و كوردلى را از ناحيه خداوند دريافت مى كنند .

اين گروه تبهكار به سبب پيروى از هواهاى نفسانى ، قلب و چشم وگوش خودراازكارمى اندازندودرنتيجه به خسران ابدى گرفتار خواهند شد .

قرآن مى فرمايد :

« خواه آنها را بترسانى يا نترسانى به تو ايمان نخواهند آورد ، خداوند بر دلهاى آنان مهر زده است ، پرده اى بر گوشها و ديدگان آنها قرار گرفته و عذاب دردناكى در انتظار آنها است »(1) .

گاهى فساد و تباهى در حدّى نيست كه راه بازگشت به سوى حق و حقيقت را به روى انسان ببندد ، اما گاهى به درجه اى مى رسد كه بازگشت به هويت را امكان ناپذير مى سازد ، در اين شرايط به روح كفار آلوده مهر عناد و لجاجت مى خورد و اين يك اثر طبيعى است كه با مشيت و اراده خداوند تحقق مى يابد .

پس مسئوليت اينگونه افراد منشأ اختيارى دارد و محروميت از سعادت هدايت ازمسئوليت جلوگيرى نخواهدكرد ،براساس اين اصل مسلمو

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره بقره آيه 7 ـ 6 .

بديهى :

« آنچه به وسيله اختيار به جبر رسيده است با اختيار منافات ندارد » .

روايتى از امام نقل شده است كه فرمود :

« خدا خواسته است كه جريان كارها با وسايل و اسباب صورت بگيرد و خداوند جز از مجراى اسباب كارها را اراده نفرموده است ، لذا براى هر چيزى سببى آفريد »(1) .

يكى از اسباب خلق خدا انسان و اراده او است و در اين جهان براى پيدايش هر رويدادى اسباب و علل خاصى از ناحيه خداوند قرار داده شده است ، كه وقوع آن مستلزم آماده شدن و تحقق همان اسباب و علل است وگرنه ممكن نيست آن حادثه پديد آيد .

اين يك قاعده عمومى است كه قهراً افعال اختيارى ما را هم در برمى گيرد ، اختيار و اراده ما صرف نظر از ديگر اسباب و علل ، بايد آخرين جزءاز اين سلسله حلقات باشد ، تا منجربه صدوركارى از ناحيه ماگردد.

آياتى كه در قرآن مجيد همه چيز را مربوطو ناشى از خدامى داند ، در مقام بيان اراده ازلى آفريدگار و طراح نخستين جهان و جريان كلى وجود و تشريح احاطه كاملو نفوذو اقتداراواست ،كه بدون استثناءبرسراسر جهان گسترده استو درعين نفوذغيرقابل رقابتش ،به آزادى و حريت بشر لطمه اى نمى زند ، زيرا در خلقت بشر ، اختيار هم از او است و اواست كه اين آزادى را به وى اضافه كرده و بشر را در اتخاذ خط مشى دلخواه خود آزاد ساخته است و هيچ فرد و قومى را مسئول خطاى ديگرى نمى داند .

اگر در مورد انسان جبرى وجود داشته باشد ، همان جبر در داشتن اختيار است و حريت انسان لازمه مشيت خدا است ، نه محكوميت او .

بنابراين هنگامى كه به انجام بهترين كارى مبادرت مىورزيم ، باز نيرو از او و اختيار بهره بردارى از ما است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كافى ج (1) ص 183 .

در آياتى از قرآن مجيد نقش اراده و عمل انسان را به طريق روشن و گويا خاطرنشان مى سازد و ادعاى جبريون را اكيداً رد مى كند و هنگامى كه مى خواهد مصيبت ها و عذاب دنيا را به مردم گوشزد نمايد ، آنها را نتيجه كردار خودشان مى داند .

از مجموع آياتى كه مربوط به اراده هاى الهى است ، حتى يك مورد را نمى توان يافت ، كه در آن اراده خداوند به كارهاى اختيارى انسانها مستند باشد .

اين نداى قرآن است كه مى فرمايد :

« هر كسى كوچكترين كار خيرى انجام دهد نتيجه آن را مى بيند و هر كس كوچكترين كار شرى انجام دهد نتيجه آن را خواهد ديد »(1) .

« مسلماً در برابر آنچه مى كنيد مسئول هستيد »(2) .

« آنانكه مشترك شدند مى گويند بت پرستى و هر عمل ما ناشى از اراده خدا است و اگر خدا مى خواست ما و پدرانمان هرگز مشرك نمى شديم و اعمال دوران جاهليت را مرسوم نمى داشتيم ، پشتيبان گمراه نيز چنين ترهاتى يافتند و تعاليم آسمانى را تكذيب كردند و گمراهيهاى خود را به حساب خدا گذاشتند ، ولى كيفر دروغ و افتراى خود را ديدند ، بگو اى پيامبر آيا شما بر اين سخن مدرك قطعى داريد كه ارائه دهيد ؟ و گرنه اين بهانه ها ناشى از ظن باطل و خيالپردازى است و جز به گزافه و دروغ سخن نمى گوييد »(3) .

اگر رستگارى و گمراهى بشر تابع مشيت او مى بود ، اثرى از گمراهى و فساد در روى زمين وجود نداشت و همگان خواه و ناخواه راه رستگارى و حقيقت را مى پيمودند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره زلزال آيه 7 و8 .

2 . سوره نحل آيه 93 .

3 . سوره انعام آيه 147 .

حتى بهانه جويان منحرف مدعى شده اند كه ارتكاب هر نوع تبهكارى به اراده و خواست خدا است چنانچه قرآن مى فرمايد :

« آنها هنگامى كه دست به عمل ناهنجارى زنند گويند ما پدران خود را بدين كار يافته ايم و خدا ما را بر آن امر نمود ، بگو اى پيامبر هرگز خداوند به اعمال زشت فرمان نمى دهد جز آنكه هر عمل خطائى كه از جهل و نادانى مى كنيد ، به خدا نسبت مى دهيد »(1) .

خداوند چنانچه براى كارهاى نيك پاداش را اراده كرده ، براى فساد و تبهكارى نيز كيفر خواسته است ، اما خواستن نتيجه با خواستن كار يكى نيست .

در مسأله موردبحث ، هستى انسان و آثار طبيعى افعال او ، تحت اراده الهى است ، اما كارهاى اختياريش از اراده خود او سرچشمه مى گيرد .

پس جهان بينى اسلامى از ديدگاه شيعه اين است كه بشر ، نه داراى آنچنان اراده مطلقى است كه بتواند برخلاف اراده و مشيت خداكه در قالب قوانين و سنن ثابت ، در جهان گسترده است ، از چهارچوب آنها تجاوز كند وخداوندهم به عنوان موجودى ضعيفو ناتوان دربرابراراده مخلوقات خودقرار بگيرد ، و نه آنكه آدمى اسير مكانيسم خود است كه نتواند راه زندگى را به دلخواه خويش انتخاب نمايدو مانندحيوانات دست بسته غرايزباشد و بس .

قرآن كريم در برخى از آيات تصريح مى كند كه خداوند راه رستگارى را به بشر نشان داده ، ولى او نه در رستگارى و هدايت مجبور است و نه در افتادن به ضلالت .

« ما راه حق و باطل را به انسان نشان داديم خواه او راه هدايت را انتخاب كند و شكر گويد و يا راه كفران را در پيش گيرد »(2) .

پس نسبت دادن كارهاى اختيارى انسان به خدا بكلى از نظر قرآن مردود است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره اعراف آيه 27 .

2 . سوره دهر آيه 3 .

فصل پنجم

قضا و قدر

درس بيستم

قالب هاى اراده و مشيّت خدا

از مسائل جنجالى و بحث انگيز كه در بسيارى از موارد بعلت ناآگاهى و عدم شناخت دقيق يا سوء نيت از آن برداشت هاى نادرستى شده است ، مسأله « قضا و قدر » است ، كه در اينجا براى شكافته شدن موضوع به تجزيه و تحليل فشرده اى از آن مى پردازيم .

در اين جهان هر چيز بر پايه حساب و منطق و قانون دقيق بنيان شده و با اندازه گيرى صحيح در جاى خود قرار گرفته است و حدود مشخصات خويش را از ناحيه علل و موجباتى كه به آن وابسته است كسب مى كند .

همانگونه كه هر پديده اى اصل هستى را از علت خود دريافت مى نمايد ، تمام خصايص ظاهرى و باطنى خودرانيز از ناحيه علت مى گيرد و از جانب آن اندازه گيرى مى شودو چون ميان علتو معلول سنخيت برقرار است ، طبعاً هر علتى اثر مناسب با ذاتش را به معلول منتقل مى كند .

قضا و قدر در جهان بينى اسلام ، به معنى حكم قطعى خداوند در جريان كارهاى جهان و اندازه و حدود آنهاست و هر رويدادى در نظام

آفرينش و از آن جمله اعمال انسان ، از ناحيه علل خود قطعيت مى يابد و اينهم چيزى جز شمول و جريان اصل عام عليت نيست .

قضا به مفهوم كار پايان يافته و غير قابل برگشت كه همان خالقيت و فعل خداوند است و قدر كه به معنى اندازه است بيان كننده كيفيت و چگونگى جريان نظام آفرينش و سيستماتيك بودن آن است و با اين تفسير خداوند سازمان سيستماتيك و حساب شده جهان هستى را آفريده وقدرمحصول خالقيت اواست كه در روى همه موجودات نقش بسته است.

و بعبارتى ديگر منظور از تقدير اندازه گيرى خارجى و عينى است ، نه تقدير ذهنى ، چنانكه يك مهندس پيش از پياده كردن طرح ، خصوصيت و حدود مجموعه مورد نظر خود را در ذهن مجسم و آماده مى سازد ، قرآن مجيد از همين قالب هاى ثابت و مجموعه مختصات و اندازه هاى هر چيز را بعنوان قدر ياد مى كند و مى فرمايد :

« هر موجودى را ما با اندازه گيرى آفريده ايم »(1) .

« براى هر چيزى خداوند مقدار و اندازه اى قرار داده است »(2) .

ضرورت هاى عقلى و طبيعى و وجود همه اجزاء علت كه موجب پيدايش حوادث خواهند شد ، خداوند به عنوان « قض » از آنها ياد كرده است ، يعنى تا آن اندازه هاى معين و شروط و مقتضيات در رديف هم قرار نگيرند « قض »ى الهى تحقق پيدا نخواهد كرد .

آفريدگار موقعيت زمانى و مكانى و حد و اندازه رويدادهاى هستى را در نظر گرفته ، سپس بر همين اساس حكم و قضاء صادر شده است ، در جهان هر عاملى خودنمائى كند ، مظهر اراده حق و تجلى علم و خواست خداوند و ابزار اجراى قضاى الهى است .

* * *

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره قمر آيه 49 .

2 . سوره طلاق آيه 3 .

استعداد تكامل در دل اشياء جاى دارد و ماده كه تحت قانون حركت است ، آمادگى دارد صورت هاى گوناگونى را بپذيرد و در مسيرها مختلفى قرار گيرد و تحت تأثير عوامل ، حالات و كيفيات متنوعى پيدا كند ، از برخى عوامل طبيعت نيرو مى گيرد و بجلو راه مى گشايد و در برخورد با برخى ديگر از عوامل موجوديت خود را از دست مى دهد و بنابودى مى گرايد ، گاهى به پيشروى ادامه مى دهد و مراحل مختلف را پشت سر مى گذارد ، تا به حد كمال مى رسد و گاهى در مسير پيشروى از حركت بازمانده و متوقف مى گردد ، يكوقت حركتش سريع است و چشمگير و شتابان به پيش مى رود و زمان ديگر در پيمودن مراحل پيشرفت و كمال ، سرعت لازم را ندارد و به كندى جلو مى رود .

پس سرنوشت آنها با يكنوع قضا و قدر مربوط نيست ، زيرا علت است كه سرنوشت معلول را تعيين مى كند و موجودات مادى چون با علل گوناگون در ارتباط هستند ، قهراً سرنوشت هاى متفاوتى پيدا خواهند كرد و هر علتى موجود را در يك مسير بخصوص و يك مجرا قرار خواهد داد .

فرض كنيد اگر شخصى به آپانديس مبتلا گردد ، اين سرنوشتى است كه از علت خاصى ناشى شده ، در اين صورت دو سرنوشت جداگانه در انتظار اين بيمار است ، اگر تن به عمل جراحى دهد ، سلامت خود را بازمى يابد ، يعنى سرنوشت بيمار دگرگون مى شود و اگر جراحى نكند و بميرد ، باز براساس سرنوشت است .

پس سرنوشت ها مى توانند جانشين يكديگر شوند و بيمار هر تصميمى بگيرد و طبق آن رفتار نمايد ، از حوزه قضا و قدر بيرون نيست .

نمى توان نشست و دست روى هم گذاشت و گفت اگر مقدر باشد ، من زنده ميمانم ، و اگر مقدر نباشد ، هر چه تلاش كنم و بدنبال درمان بروم ، باز خواهم مرد .

اگر در پى درمان بروى و بهبود يابى تقدير همان است و اگر از معالجه دست بردارى و بميرى بازتقدير همان است ، هر جا بروى و هر چه

بكنى در دامن تقديرى .

كسانى كه تنبلى كردند و دنبال كار نرفتند ، اول تصميم گرفتند كه كار نكنند و بعد وقتى بى پول شدند فقر خود را بگردن تقدير مى اندازند ، اگر تصميم به كار و فعاليت داشتند و دنبالش رفتند ، آنوقت درآمد ناشى از كار هم بعهده تقدير است ، پس چه حركت و جنبش كنى و چه تنبلى رابرگزينى در هيچ مورد خلاف تقدير نكرده اى .

بنابراين تبديل و تغيير سرنوشت ، به معنى قيام عاملى در برابر قضا و قدر و يا در جهت مخالف قانون عليت نيست ، هر عاملى در جهان اثر داشته باشد ، از قلمرو عليت عمومى بيرون نيست و چيزى كه سبب تغيير و تبديل سرنوشت مى شود ، خود حلقه اى از حلقه هاى عليت و عاملى از مظهر قضا و قدر الهى است و بعبارت ديگر قضا و قدر ، به حكم قضا و قدر ديگر تغيير مى يابد .

برخلالف علوم كه فقط يك راه را تعيين و جهت گيرى چهره هاى خاصى از پديده ها را نشان مى دهند ، قوانين متافيزيكى به حوادث از آن جهت كه موضعى هستند ، تعلق نمى گيرد ، با اينكه بر پديده ها حاكمند ، ولى نسبت به جهت گيرى آنها بى تفاوتند ، در حقيقت هم خود پديده ها و هم جهت آنها هر دو محكوم قوانين وسيع و فراگيرنده متافيزيك مى باشند ، حوادث بهرسو بروند ، در آغوش آن قوانين جاى دارند و از اين قلمرو بيرون نخواهند رفت .

در مثل همچون دشت وسيع و پهناورى مى باشند ، شمال يا جنوب ، باز از محيط دشت بيرون نيستند .

* * *

قضا و قدر الهى همان شمول اصل عليت و يك امر متافيزيكى است و نميتوان آنرا با احكام علم يكسان شمرد .

اصل عليت بيش از اين نميگويد كه هر حادثه اى دليلى دارد و خود

به تنهائى نمى تواند هيچگونه پيش بينى كند و درآگاهيهاى متافيزيكى مطلقاً اين خاصيت وجود ندارد .

براى قانون متافيزيكى كه يك معرفت توصيفى است و زمينه ثابت و استوار جريانهاى گوناگون جهان است ، نسبت به پديده ها هر چه اتفاق بيفتد ، فرق نمى كند ; درست مانند جاده كه با وجود استوارى و ثبات خود كه رفت و آمد انسانها را ممكن ميسازد ، نسبت به اختلاف جهات حركت انسانه ، بى تفاوت است .

اميرمؤمنان على(ع) در سايه ديوار شكسته اى استراحت كرده بود ، ناگهان برخاست و در سايه ديوارى ديگر نشست ، به آنحضرت عرض كردند : از قضاى الهى مى گريزى ؟ . .

فرمود : « از قضاى الهى به قدر او پناه مى برم » يعنى از تقديرى به تقدير ديگر مى گريزم ، نشستن و گريختن ، بطور مساوى مشمول تقديرند ، اگر ديوار در هم شكسته خراب و منهدم شود و بمن آسيب برسد ، قضا و قدر است و اگر از منطقه خطر دور شوم و سالم بمانم ، اين نيز قضا و قدر است و همين معناى شمول تقدير است .

قرآن مجيد از نظامات و قوانين طبيعت كه بر جهان حكمفرما است و جريانهاى حتمى و غير قابل تغيير دارند ، به عنوان سنت الهى ياد مى كند و مى فرمايد :

« سنت الهى قابل تغيير و تبديل نيست »(1) .

و اين را نيز سنت تغييرناپذير خدا مى داند كه :

« اگر ملتى خود را با سرمايه ايمان مجهز كند و عمل نيك و شايسته بجا آرد ، در صحنه زندگى به پيروزى مى رسد و خلافت زمين را بدست خواهد آورد »(2) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره احزاب آيه 63 .

2 . سوره نور آيه 55 .

بنابه فرموده قرآن نيز از سنن تغييرناپذير الهى است كه :

« خداوند سرنوشت هيچ جامعه اى را دگرگون نخواهد كرد مگر آنكه خود مردم آنرا تغيير دهند و عوض كنند »(1) .

از نظر جهان بينى الهى واقعيات در چهارديوار علل مادى محصور نمى شوندو نبايد حوادث راتنها در روابط حسى و ابعادمادى ملاحظه كرد ، عوامل معنوى به قلمروهائى دسترسى دارند كه هيچگاه درتوان عوامل مادى نيست و خود در وقوع پديده ها مستقلاً داراى نقشى سرنوشت سازند .

در مقياس جهان خوب و بد بى تفاوت نيست ، عمل انسان در دوران زندگى عكس العمل هائى را در پى خواهد داشت ، احسان به همنوع ، خيرخواهى ، محبت و خدمت به خلق خد ، از عواملى هستند كه به تغيير و تبديل سرنوشت ها از مجارى معنوى مى انجامد و منتهى به آسايش و سعادت و فراوانى نعمت مى شوند .

ستم ، بدخواهى ، تجاوز ، خودپرستى نيز بازده و ثمر تلخ و آثار و نتايج زيانبار ناشى از آنها اجتناب ناپذير است ، از اين ديدگاه در طبيعت مكافات است ، زيرا جهان از ادراك و شعور برخوردار است ، هم بينا است و هم شنوا و مكافات عمل بخشى از مظاهر قضا و قدر است ، كه فرار از آن امكان پذير نيست و هر كجا بروى دامنت را مى گيرد .

دانشمندى مى گويد : « نگوئيد جهان بى شعور است كه در اين صورت نسبت به شعورى به خودتان داده ايد ، زيرا شما از جهان پديد آمده ايد ، اگر در جهان شعور نباشد در شما هم نخواهد بود » .

قرآن در مورد نقش سرنوشت ساز عوامل معنوى مى فرمايد :

« اگر مردم روى زمين ايمان آورده و پرهيزكار مى شدند ما درهاى بركات آسمان و زمين را بر روى آنها مى گشوديم ، ولى چون حق راتكذيب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره رعد آيه 11 .

كردند ، ما نيز آنها را بكيفر كردار زشت خود رسانديم »(1) .

« ما هيچ منطقه اى را نابود نمى كنيم مگر آنكه مردم آن منطقه ستمگر و متجاوز باشند »(2) .

همين مسأله قضا و قدر يكى از دلائل پيروان مكتب جبر است ، كه به اعتقاد آنها صدور هيچ كارى از انسان مستقلاً ميسر نيست ، زيرا خداوند كارهاى انسان را از جزئى و كلى و نيك و بد تقدير كرده و بنابراين ديگر موردى براى افعال اختيارى انسان باقى نمى ماند .

تفاوتى كه بين جبر و سرنوشت قطعى وجود دارد ، در اين است كه وقوع هر پديده اى با فراهم شدن تمام اسباب و علل آن ، ضرورت پيدا مى كند كه در سلسله علل و اسباب ، اراده انسان هم براى خود نقشى دارد ، و چون انسان بعنوان موجود مختار ، كردارش در پى اهدافى تحقق مى يابد ، لذا است كه او مانند قطره باران كه در مسير خاصى بر اساس قانون جاذبه سقوط مى كند ، در پى گيرى افعالش طبق قانون خود كار طبيعى سير نمى كند ، اگر او داراى چنين خصوصيتى بود ، امكان نداشت بعنوان يك موجود مختار ، هدفهائى را كه در انديشه دارد ، دنبال نمايد .

در حالى كه از نظر مكتب جبر دستگاه اراده انسان ، بعنوان يك موجود آزاد تعطيل است و علل به خدا و بعوامل بيرون از ذات آدمى ارتباط پيدا مى كند .

پس آنگاه عقيده به فضا و قدر منتهى به جبر مى شود ، كه قضا و قدر ، جانشين اراده و نيروى بشر گردد و براى خواست و اراده او در كارها هيچ اثرى و نقشى قائل نشويم ، در صورتى كه قضا و قدر الهى همان نظام سبب و مسببى است .

قرآن اعلام مى كند كه منطق گروهى از مخالفان انبياء و كسانى كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره اعراف آيه 95 .

2 . سوره قصص آيه 58 .

پرچم طغيان در برابر برگزيدگان خدا را برمى داشتند ، منطق قضا و قدر جبرى بوده است ، آنهائى كه نمى خواستند در وضع موجود تغييرى حاصل شود و نظام توحيدى جاى سنن پوسيده ايكه بدان دلبسته بودند را بگيرد ، قضا و قدر را بهانه قرار مى دادند .

اين است آيات قرآنى :

« و گفتند اگر خدا مى خواست كه ما عبادت فرشتگان را نكنيم ، عبادت نمى كرديم ، آنها نه از روى منطق و دليل علمى بلكه به وهم و پندار باطل خود سخن مى گويند ، آياما پيش از اين كتابى فرستاديم كه در اين سخن و عقيده باطل جبرگرائى به آن كتاب استدلال مى كنند ؟ »(1) .

برعكس پيامبران خدا و پيروان مكتبهاى آسمانى به جاى تكيه بر وضع موجود به سنت شكنى و آينده نگرى مى انديشيدند .

قرآن كريم پيروزى نهائى در مبارزه بر ضد مستكبران را به مردم نويد مى دهد و تأكيد مى كند كه حكومت نهائى حكومت حق و نابودى باطل است و عاقبت از آن متّقيان است .

اين است وعده قرآنى :

« اراده ى ما بر اين است كه بر مستضعفان تاريخ منّت نهيم و آنان را پيشوا و وارثان زمين قرار دهيم » .

« و خدا به كسانى از شما كه ايمان آرد و نيكوكار گردد وعده فرموده كه در زمين خلافت دهد ، و دينى را كه براى آنها پسنديده است مستقر خواهد ساخت و به همه مؤمنان پس از خوف و انديشه از دشمنان ايمنى كامل خواهد بخشيد ، كه ديگر تنها مرا پرستش كنند و چيزى را شريك من قرار ندهند »(2) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره زخرف آيه 20 ـ 21 .

2 . سوره نور آيه 55 .

« و ما مردمى را كه استضعاف مى شدند وارث زمين پر بركت موعود گردانيديم و احسان خدا بر بنى اسرائيل به حدّ كمال رسيد و به پاداش صبرى كه در مصايب كردند ، و فرعون و قومش را با آنچه ساخته و پرداخته بودند نابود كرديم »(1) .

بنابراين بر اساس برداشت قرآنى در جبهه گيرى ايمان و كفر و سركشان و محرومان در برابر يكديگر ، جهان در جهت پيروزى حق بر باطل و محرومان بر استضعاف گران سير مى كند و جنبش و انقلاب هماهنگ با سنت تكاملى آفرينش به پيش مى رود .

دعوت انبياء ، جز او پاداش ، بهشت و جهنم دليل وظيفه و مسئوليت ما است و قرآن رستگارى در دنيا و آخرت را در گرو عمل مى داند .

انسان به حكم قضا و قدر ، آزاد و مسئولو حاكم برسرنوشت خويش است ،اين قضاو قدرالهى است كه ملتى عزيز و مردمى ذليل و بيجاره باشند ، جمعى پيروز و سرافراز و گروهى شكست خورده و سرافكنده باشند ، زيرا به حكم قضا و قدر الهى كسانى كه از عوامل ترقى و پيشرفت استفاده كنند و در راه عزت و شرف گام نهند ، به شرف و عزت مى رسند و كسانى كه راه ذلت بار سستى و تن پرورى و بى تفاوتى را برگزينند ، بى شك زبونى و سرافكندگى و شكست در انتظارشان خواهد بود .

قرآن با صراحت مى فرمايد :

« خداوند سرنوشت هيچ ملتى را تغيير نمى دهد تا خود در وضع خويش تغييرى پديد آورند »(2) .

ترديدى نيست كه ما آنچنانكه انتظار داريم خواسته هايمان تحقق نمى يابد ، ولى اين واقعيت كمترين دليلى بر مجبوربودن انسان نخواهد بود ، زيرا اثبات قطعى نيروى اختيار براى انسان ، با محدود بودن شعاع كارهاى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره اعراف آيه 137 .

2 . سوره انفال آيه 53 .

اختيارى او منافاتى ندارد و دلائل اثبات اختيار متضمّن اثبات نامحدود بودن اختيار نيست .

خداوند در پهنه هستى عوامل بيشمارى را بجريان انداخته ، گاهى اين عوامل و پديده ها براى انسان روشن است و گاهى نه و تفسير دقيق و واقع بينانه از مفهوم قضا و قدر ، سبب مى شود كه انسان در راه افزايش دانش و توانائى خود تلاش كند ، تا بتواند هر چه بيشتر آنها را بشناسد و تحت محاسبه قرار دهد و در نتيجه به پيروزيهاى بيشترى دست يابد .

اين بعلت محدود بودن توانائيهاى انسان است ، كه به عوامل بسيارى براى كسب پيروزى دست نمى يابد و نتيجتاً اراده ها و خواسته هايش نقش بر آب مى شود .

پس سرنوشت هر موجودى بر اساس قبول اصل عليت عمومى ، وابسته به علل قبلى خود او است ، خواه مبدأ الهى مورد قبول باشد يانه ، در مسأله آزادى و سرنوشت بشر بى تأثير است ، به اين معنى كه خواه كسى نظام سبب و مسبب جهان را به مشيت و خواست الهى متكى بداند و يا اينكه فرض كند اين نظام مستقل است و وابستگى به مبدأ الهى ندارد ، از اين جهت نميتوان اعتقاد به جبر را ناشى از عقيده به قضا و قدر دانست . مقصود از سرنوشت ، رابطه ناگسستنى هر حادثه با علل خود است ، كه از آنجمله است اراده و اختيار انسان ، نه انكار سبب و مسبب .

قضا و قدر ، وجود هر پديده اى را از مجراى علت خاص خود پديد م مى آورد و مشيت آفريدگار بر همه جهان حاكم و بصورت يك اصل و قانون كلى جريان دارد و هر تغييرى نيز بر اساس سنت الهى است و در غير اين صورت ، هرگز قضا و قدرى تحقق پيدا نخواهد كرد و هر مكتب علمى كه اصل عليت عمومى را مى پذيرد ، ناچار است اينگونه روابط را قبول كند ، چه پيرو مكتب الهى باشد يا مادى .

لذا اگر قطعيت پيدايش هر حادثه اى كه افعال انسان هم شامل مى شود،ازراه اسبابو علل خود ،نتيجه اش جبرو اتوماتيك بودن انسان است

كه بر هر دو مكتب اين اشكال وارد است و اگر نتيجه اش جبر نيست ، كه به راستى هم چنين نتيجه اى را در برندارد ، از اين جهت چه تفاوتى است ميان مكتب الهى و مادى ؟

* * *

تفاوتى كه هست ، جهان بينى الهى برخلاف جهان بينى مادى ، يك سلسله امور معنوى را نيز جزء عوامل بسيار مؤثر ميداند ، از اين ديدگاه در شبكه آفرينش راز و رمزهاى معنوى ، بسى دقيق تر و پيچيده تر از عوامل مادى است ، اين جهان بينى به حيات و زندگى هدف و روح و معنى مى دهد و به انسان دلگرمى و نشاط و وسعت نظر و عمق بصيرت و قوت انديشه مى بخشد ، جلو سقوطش را در دره هولناك پوچ گرائى مى گيرد و او را در سير مال و تعالى كه هرگز توقف نمى پذيرد ، به پيش مى راند .

بنابر اين يك فرد الهى كه بطور رسا به قضا و قدر معتقد است و درك مى كند كه در خلقت جهان و انسان هدفهاى حكيمانه در كار است ، با اعتماد و توكلى كه در پيمودن راه راست و درست بخداوند دارد و خود را مورد حمايت و پشتيبانى او در پيشبرد كارهايش مى بيند ، به ثمرات و نتايج فعاليتش اميدوارتر و مطمئن تر است .

اما انسانى كه در تار و پود جهان بينى مادى گرفتار است و در چهارچوب تفكر خاص خود ، به سوى قضا و قدر مادى گرايش دارد ، از اين مزيت برخوردار نيست . زيرا در تحقق يافتن آرمانهايش از پشتيبانى مطمئن و شكست ناپذير محروم است و بديهى است كه بين اين دو مكتب از نظر آثار اجتماعى و تربيتى و روانى ، فاصله عميق وجود دارد .

« آناتول فرانس » مى گويد :

« قدرت و نيكوكارى اديان است كه به آدمى علتوجود و عواقب كار را تعليم مى دهد ، وقتى كه ما اصول عقايد فلسفه الهى را طرد مى نمائيم ،

چنان كه تقريباً ما همه در اين عصر علم و آزادى چنين فكر مى كنيم ، وسيله ديگرى باقى نمى ماند كه بدانيم چرا بدنيا آمده ايم ؟ و براى چه كار بدين جهان قدم گذاشته ايم ؟

راز سرنوشت ، ما را در اسرار نيرومند خود احاطه كرده است و واقعاً بايد به هيچ چيز نينديشيم تا ابهام غم انگيز زندگى را احساس نكنيم و در جهالت مطلق ، از علت وجودى ما است كه ريشه غم و اندوه ما وجود دارد .

آلام جسمى و روحى و شكنجه هاى روح و احساسات ، قابل تحمل مى شد ، چنانچه به فلسفه آنها پى برديم و به يك مشيت الهى معتقد بوديم .

شخص مؤمن از شكنجه ها و عذابهاى روحى خود لذت مى برد ، حتى گناهان و خطاهائى كه از او سر مى زند ، از وى سلب اميد نمى كند، اما در دنيائى كه هرگونه شعله ايمان خاموش شده ، درد و مرض حتى معناى خود را از دست داده و ديگر بجز شوخى هاى زشت و مسخرگى هاى شومى تلقى نمى شود » .