مبانى اعتقادات در اسلام جلد ۱

سيد مجتبى موسوى لارى

- ۱۰ -


مكتب جبر

طرفداران مكتب جبر ، به آزادى عمل انسان در جهان ، اعتقادى ندارند ،خداپرستان جبرى و فرقه اشعرى كه گروهى ازمسلمانان هستند ، با استناد به معنى ظاهرى برخى ازآياتو بى آنكه در مفهومواقعى كليه آيات وسنتوتقديرخداوندى بينديشند،به اين نتيجه رسيدندكه درواقع انسان ،هيچ نوع آزادى از خود ندارد . اين گروه از اشياء نفى تأثيرمى كنندو براى اسباب و علل در جهان آفرينش و در پيدايش پديده ها و رويدادهاى طبيعى ، هيچ نقشى قائل نيستند ،بلكه معلول مستقيمو بلا واسطه خدامى دانند و ميگويند

هر چند انسان سرمايه اراده و قدرت در اختيار دارد ولى هيچيك از آن دو ، تأثيرى در كار انسانها ندارند ، زيرا علت كار ، اراده و نيروى مردم نيست ، بلكه اين اراده الهى است كه در تأثير اصالت كامل دارد ، و هر عملى از كسى سرزند ، تنها مى تواند با قصد و نيت خود ، آن را رنگ آميزى كند و با همين كيفيت است كه كارها در مدار خوب و بد قرار خواهد گرفت و در اين صورت انسان چيزى جز محل جريان اراده و قدرت خداوندى نخواهد بود .

علاوه بر اين مى گويند اگر قائل شويم كه بشر صاحب اختيار خويش است ، قلمرو حكومت و قدرت خداوند را محدود ساخته ايم ، و خالقيت مطلقه خداوند ايجاب مى كند ، كه در برابر او هيچ فردى از انسانها خالق نباشد و اعتقاد به توحيد ، در حيطه سلطه و حاكميت مطلقى كه براى آفريدگار قائليم ، مستلزم قبول اين مطلب است ، كه تمام پديده هاى هستى و حتى كردار انسانها در حوزه خواست و اراده الهى قرار گيرد .

و اگر بپذيريم كه شخص افعال خود را مى آفريند ، فرمانروائى خداوند را بر همه جهان هستى انكار كرده ايم و اين مسأله با اصل خالقيت آفريدگار مخالف است ، زيرا ما در حوزه فعاليت ها و كارهاى خود ، فرمانرواى مطلق هستيم و در اين خصوص خداوند نقشى ندارد و به اين ترتيب آزادى اراده منجر به شرك و دوگانه پرستى خواهد شد .

گروهى نيز دانسته يا ندانسته ، براى عذرتراشى و تبرئه خويش در ارتكاب اعمال خلاف دين و اخلاق ، با قبول اصل جبر ، راه را براى انواع انحرافات در عقيده و عمل باز و آنرا دستاويز فساد و تبهكارى خود قرار داده اند ، كه از جمله اين گروه فريبكار ، برخى از شعراء خوش گذران بوده اند ، كه توسل به جبر را عذر مناسبى براى آلودگيهاى خود پنداشته و از اين رهگذر بگمان خود از فشار وجدان و بدنامى رها شده اند .

اين بود مختصرى از طرز تفكر پيروان مكتب جبر .

* * *

اما اين طرز فكر با اصل عدالت الهى و اجتماعى سازگار است ، در صورتى كه ما هم عدل الهى را با همه ابعادش در نظام هستى بطور گسترده مى بينيم و ذات اقدسش را با همين صفت براساس اين آيه مى ستائيم :

« خدا به يكتائى خود گواهى مى دهد ، كه جز ذات او خدائى نيست و فرشتگان و دانشمندان نيز به يكتائى او گواهند ، او است كه عدل را بر پأ مى دارد ، ذات يگانه اش بر همه كار توانا و بر همه چيز دانا است »(1) .

و هم خداوند استقرار عدالت در جوامع بشرى را يكى از اهداف اعزام انبياء دانسته و مى خواهد بندگانش اصول عدل را در جهان برپا دارند ، قرآن مى گويد :

« همانا پيامبران خود را با دلايل و معجزات فرستاديم و بر ايشان كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم عدالت را برپا دارند »(2) .

و نيز در رستاخيز ، رفتار آفريدگار نسبت به بندگانش بر اساس دادگرى استوار است و در حق هيچكس كمترين بى عدالتى روا نخواهد داشت ، قرآن چنين مى فرمايد :

« ما ميزانهاى عدل را در روز رستاخيز خواهيم نهاد و به هيچكس ستمى روا نخواهد شد »(3) .

آيا اين قانون عدل است كه انسانى را اجبار بكارى وادارند و سپس او را بجرم تبهكارى بمجازات رسانند و كيفر دهند ؟

بى ترديد صدور حكم مجازات به جرم گناه از ناحيه هر دادگاهى بر اين اساس ، ظالمانه و دور از اصول دادگرى است .

اگر اصل آزادى را منكر شويم و هيچ نقش مثبتى را براى اراده انسان قائل نشويم ، تفاوتى ميان انسان و ديگر موجودات باقى نخواهد ماند ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره آل عمران آيه 17 .

2 . سوره حديد آيه 24 .

3 . سوره انبياء آيه 46 .

چنانكه حركات دائمى آنها معلول يكرشته علل غير اختيارى است ، طبق عقيده جبر ، اعمال و حركات ما نيز بر همين منوال است و اراده مان در تأثير اصالت و استقلال ندارند .

اگر خداوند كارهاى اختيارى انسان را بيافريند و خالق ظلم و تبهكاريها و حتى شرك به ذات اقدس خود باشد ، چگونه مى توان عملكرد آن وجود منزه را توجيه كرد ؟

عقيده به جبر ، اصل نبوت و وحى و پيام الهى كه سرچشمه آگاهى در حوزه انديشه انسانى است و امر و نهى ها و وجود ضوابط و قوانين مذهبى و مراحل تشريعى و اعتقادى ، و مسأله بازدهى قطعى عمل را بى ثمر و لغو خواهد ساخت ، زيرا وقتى معتقد شويم كه تمام اعمال مردم بدون اراده و اختيار به طور اتوماتيك انجام مى گيرد ، ديگر نقش رسالت پيامبران كه بمدد تلاش عقل اعزام شده اند ، چيست ؟

آنگاه كه تكاليف و دستورهاى آسمانى در مدار اختيار و توانائى انسان نيست ، از آنها چه انتظارى مى توان داشت ؟ !

وقتى بنا باشد روحيات و رفتار انسانه ، به صورت خودكار صورت گيرد ، تلاش و كوشش بىوقفه مربيان اخلاق و فضيلت براى اصلاح افراد و اجتماع و حركت بخشيدن و سازندگى خلاق و راندن آنها به سوى سرچشمه ارزشها نقش بر آب خواهد شد و با اين ترتيب چه فايده دارد كوشش و فعاليتى بعمل آيد ؟

زيرا كوشش و تلاش در اين مسير به نتيچه نخواهد رسيد و از موجود مجبور نميتوان انتظار تربيت و تغيير را داشت . در صورتى كه انسان مسئول سقوط و انحطاط و نجات و رستگارى خويش و ديگران است و چون انتخابش سرنوشت ساز است و مى داند كه هر عملى از ناحيه او بازده دارد ، با هوشيارى دقيق راه را انتخاب و بسازندگى خود مى پردازد و اتكائى كه به مهر و لطف الهى پيدا مى كند ، سبب مى شود دريچه هاى توان و نيرو و روشن برويش گشوده شود .

اينكه مى گويند با اعتقاد به دانائى خداوند كه او از اول به تمام حوادث جهان آگاه بوده و هست و در هيچ نقطه اى از جهان حادثه اى كلى و جزئى رخ نمى دهد ، مگر آنكه در علم ازلى گذشته است ، از اين جهت مى بايست آنچه كه خداوند در مورد فجايع و سيئات و گناهكاريهاى افراد از پيش مى داند ، بدون كوچكترين تغيير تحقق پيدا كند و انسان هيچگونه اختيارى در ترك آنها نخواهد داشت .

پاسخ مى دهيم درست است كه خداوند نسبت به پديده هاى كلى و جزئى جهان ، آگاه است ، ولى نتيجه اين آگاهى منتهى به مجبور شدن انسان نسبت به اعمال خود نمى شود ، زيرا دانائى خداوند بر اساس نظام علت و معلول است و به رويدادها و اعمال مردم ، بيرون از چهار چوب سبب و مسبب تعلق نمى گيرد و علمى هم كه از مجراى علل و معلولات باشد ، موجب جبر نخواهد بود .

زيرا خداوند دانا به جريان اتفاقات آينده جهان بوده و مى دانسته است كه افراد بشر با اراده و اختيار ، اعمالى را انجام خواهند دارد و آزادى اراده مردم جز اسباب و علل پيدايش كار آنها است و اين خود انسانها هستند كه تصميم به انجام كار نيك يا بد مى گيرند و با سوء اختيار خود فساد و تباهى ببار مى آورند و اگر در جامعه اى تبهكارى و ستمگرى و جود داشته باشد ، محصول كار خود مردم است ، نه مخلوق اراده خدا و علم الهى تأثيرى در گزينش راه نيك و بد آنها ندارد .

آرى در حوزه آزادى و انتخاب انسان ، شرايط محيط و كشش هاى فطرىوهدايت الهى، از عواملى هستندكه درنوع گزينش انسان،نقش دارند ، اما نقش آنها تنها ايجاد تمايل و راهگشا است و شوق انگيز و مددكار اراده انسان ، ولى در جهت گيرى او ايجاد جبر نمى كنندو وجود اين نهادها به اين معنى نيست كه آدمى درچنگال آنهااسير است، بلكه او در پيروى و مخالفت با اين تمايلات با محدود نمودن و تغيير مسير دادن آنه ، كاملاً توانا است و اين خود شخص است كه مى تواندبابصيرتو روشن بينى، ازهدايتها بهره

گيرد ، بتمايلات خويش شكل دهد و آنها را كنترل و تعديل نمايد .

هيچيك از چشمه هاى جوشان طبيعت و نهاد آدمى را نه مى توان خشكانيدو نه بايد مهارنشده به آنها مجال و فرصت طغيان و سركشى داد .

* * *

فرض كنيد يك مكانيك متخصص ، اتومبيلى را قبل از حركتم به صوى مقصد ، مورد بازرسى قرار داده و پيش بينى كرده كه بعلت نقص فنى ، اتومبيل نمى تواند بيش از چند كيلومتر مسافت را طى كند ، آنگاه از حركت باز خواهد ايستاد ، حال اگر اتومبيل به راه افتاد و بر اساس گفته مكانيك پس از پيمودن چند كيلومتر راه ، متوقف شد ، آيا مى توان گفت چون مكانيك آنچنان پيش بينى در مورد اتومبيل داشته ، سبب از كار افتادن موتور شده است ؟

بديهى است كه پاسخ منفى است ، زيرا خرابى دستگاه اتومبيل ، عامل متوقف شدن آن است ، نه علم و پيش بينى مكانيك و هيچ خردمندى نمى تواند از كار افتادن ماشين را مستند به علم مكانيك بداند .

يا فرضاً آموزگارى كه ازوضع درسى دانش آموزان كلاس خود آگاهى دارد ، ميداند كه فلان شاگرد بعلت كم كارى و تنبلى در امتحانات آخر سال رفوزه ميشود، وقتى كه نتيجه امتحانات اعلام گرديده، معلوم شد دانش آموز بى مايه و كم كار از عهده امتحان برنيامده و رد شده است ، در اينجا آيا علم آموزگار سبب مردود شدن شاگرد شده، يا تنبلى وكم كارى خود شاگرد؟

قطعاً عامل رفوزه شدن، درس نخواندن است ، نه پيش بينى آموزگار .

با ذكر چنين نمونه هائى تا حدى به عدم عليت علم الهى در مورد افعال بندگان آگاه مى شويم .

* * *

از آثار شوم اجتماعى مكتب جبر اين است كه دست زورگويان ستمگر را براى هر چه بيشتر فشردن حلقوم رنجديدگان و بستن و زدن و

كوبيدن ، بازتر و دست ستمديدگان رنجديده را از ابراز هر نوع واكنش دفاعى بسته تر مى نمايد .

ستمگر به بهانه اصل جبر ، از اعمال بيرحمانه و خشونت بار خود رفع مسئوليت مى كند ، زيرا دست خود را دست حق مى داند و تجاوزاتش را به خدا نسبت مى دهد ، كه هرگز سزاوار طعن و اعتراض نيست ، مظلوم زجر كشيده نيز از آنچه از ناحيه ستمكار مى كشد ، بايد بپذيرد و تحمل كند ، زيرا مبارزه با ظلم و بيدادگرى بيهوده است و تلاش شخص در اين راه بجائى نخواهد رسيد .

استعمارگران و جنايتكاران تاريخ براى ادامه ستمگرى و اختناق و زورگوئى خود گاهى مسأله جبر را دستاويز قرار مى دادند .

هنگامى كه اهل بيت سالار شهيدان حسين بن على (ع) وارد مجلس ابن زياد شدند، آن شقاوت پيشه تبهكار در خطابى به زينب كبرى(ع) گفت :

كار خدا را با برادرت و خاندانت چگونه ديدى ؟

آنحضرت پاسخ داد : « از خداوند جز لطف و نيكى نديدم ، آنچه خداوند براى رفعت مقام آنها خواسته بود و وظايفى كه به عهده شان واگزار كرده بود ، انجام دادند ، اما به زودى همگى در پيشگاه پروردگار حاضر مى شويد و مورد بازخواست و پرسش قرار خواهيد گرفت ، آنگاه خواهى فهميد پيروزى و رستگارى از آن كيست » .

اما پيروان مكتب ماترياليسم عملاً گرفتار تضاد فكرى هستند ، از يك سو انسان را موجودى مادى و مانند سراسر جهان ، مشمول تحولات ديالكتيك و عامل بى اثر مى دانند ، كه در برابر عوامل محيط و جبر تاريخ و شرايط از پيش تعيين شده ، فاقد آزادى اراده است و در انتخاب مسلك و خط مشى و افكار و اعمال ، مقهور طبيعت ، از ديدگاه آنه ، هر انقلاب و ت طور و حركت اجتماعى ، تنها مولود مادى وضع محيط است ، بى آنكه انسان نقشى داشته باشد .

براساس جبر علت و معلولى ، هيچ حادثه اى بدون علت پيشين خود ، پديد نمى آيد، اراده بشرنيز در برابرشرايط مادىو اقتصادى محيط و عوامل

ذهنى ، محكوم و معلول قوانين جبرى است و از گزينش راهى كه مقتضيات محيط و محتويات فكرى بر او تحميل كرده ، ناگزى مى باشد و در نتيجه راه براى تجلى اراده و اختيار مستقل انسانها بسته است و نقشى براى مسئوليت و تشخيص او وجود ندارد .

از سوى ديگر عملاً شخصيت انسان را مؤثر در جهان و اجتماع مى دانند و از هر مكتب و مسلك ديگر ، بيشتر روى تبليغ و انضباط مسلكى و حزبى تكيه مى كنند و توده هاى استعمار زده را به جنبش و حركت قهرآميز انقلابى واميدارند و با استفاده از حس اختيار مى كوشند ، عقايد انسانها را تغيير داده و آنها را وادار به ايفاى نقشى كنند ، غير از آنچه خود بخود مى كردند و اين نقش قائل شدن براى انسان ، تناقض آشكار يا عموميت ماترياليسم ديالكتيك و اعلام موجوديت كامل نيروى اختيار است .

اگر بگويند تحريك توده هاى زجر كشيده و تقويت جنبش هاى انقلابى ، تسريع در زايش نظام نو از بطن نظام كهن است ، سخنى است غير منطقى ، چه تحول كيفى و انقلاب ، خارج از نوبت و بيموقع صورت نمى گيرد ، و طبيعت بهتر از هر كس كار خود را بر روال ديالكتيكى انجام خواهد داد ، و تبليغ و تحريك افكار در واقع يك دخالت بيجا در كار طبيعت است .

اين سخن كه آزادى درك ضرورت است ، و شناخت قوانين طبيعت ، و امكان بهره گيرى از آنها در جهت مقاصد و هدفهاى معين ، نه اينكه در استقلال روياروئى با قوانين طبيعت دارد ، رفع اشكال و ابهام را نمى كند ، زيرا پس از شناخت قوانين و بهره گيرى اصولى از آنها در جهت هدفهاى خاص ، اين مشكل باقى است ، كه آيا خود ماه و طبيعت اين مقاصد خاص را تحميل و مشخص مى كنند و يا تصميم گيرنده انسان است ؟

و اگر اين انسان است كه تصميم مى گيرد ، آيا تصميمات او تصويرى است از خواسته ها و شرايط طبيعت ، يا برخلاف جريان آنهم امكان پذير است ؟

ماترياليستها تصور كرده اند ، انسان موجود يك بعدى است و حتى افكار و عقايد او نتيجه تحولات اقتصادى و مادى و تابع مواضع طبقاتى و مخلوق روابط توليدى جامعه و انعكاس اوضاع خاص نيازمنديهاى مادى حيات بشر است .

هر چند بشر ، به علت اينكه سر از گريبان ماده بيرون آورده ، روابط مادى جامعه و شرايط فيزيكى و جغرافيائى و طبيعى ، روى او اثر دارند ، اما عوامل ديگرى نيز كه از فطرت و درون آدمى سرچشمه مى گيرند ، مؤثر در سرنوشت انسانها در طول تاريخ بوده اند و حيات فكرى و عقلى او صرفاً نمى تواند ملهم از ماده و روابط توليد ماى جامعه باشد .

هرگز نميتوان اهميت نقش عوامل مذهبى و معنوى و عواطف روحى را در انتخاب راهى كه انسان برمى گزيند ، ناديده گرفت و نيز اراده او حلقه آخرى از يك سلسله حلقات علل و اسباب فعل ، يا ترك عمل او است .

شكى نيست كه انسان تحت تأثير فعل و انفعالات طبيعى است و جبر تاريخ و عوامل توليد براى پيدايش حوادث زمينه را آماده مى كنند ، اما اين عامل نه يگانه عامل حوادث تاريخ است و نه در سرنوشت انسان ، نقش اصلى را دارد و نه مى تواند اراده و آزادى را از او بگيرد ، چه او بدان حد از تكامل رسيده كه ارزش فوق طبيعى يافته و در سايه آن به مسئوليت و آگاهى رسيده است .

بهمين سبب نه تنها اسير و محكوم ماده و روابط توليدى نيست ، بلكه اين توانائى را يافته كه بر طبيعت حاكميت و تسلط يابد و روابط مادى را دگرگون سازد .

همچنانكه تحولات پديده هاى طبيعى تابع علل و عوامل خارجى است ،درجامعه نيزقوانين و سنت هائىوجوددارد ،كه براساس آن ، توانائى و قدرتو رشد ،ياسقوطو انحطاط ملتهاشكل مى گيردو بدين ترتيب حوادث تاريخى نه تابع جبركوراست و نه تصادفى،بلكه تمام آن دگرگونيها سنت ها و طرح هاى آفرينشندو اراده انسان در حوزه اين سنت هانقش اساسى دارد .

در آيات بسيارى از قرآن مجيد ، ستم و بيداد و طغيان و تبهكاريها را

باعث دگرگونى تاريخ يك امت مى شناسد و اين از سنتى است كه در جوامع بشرى اجرا گرديده است ، چنانكه مى فرمايد :

« هنگامى كه قرار است سرزمينى نابود گردد سودپرستان هوسران آن جامعه فساد و تباهى راه مى اندازند ، آنگاه فرمان قطعى خداوند در مورد مردم فرومايه و فاسدى كه گرفتار ثروت اندوزان عياش گشته اند مى رسد و اين سرزمين زير و رو گرديده و افرادش نابود ميشوند » .

« آيا نديدى كه خداوند با قوم عاد چه كرد ؟ مردم سرزمين ارم كه داراى نيروى بسيار بودند ، آنچنان شوكتى كه نظير آن در ديگر سرزمنيها نبود و آيا قوم ثمود را نديدى همان كسانى كه دل صخره ها را مى شكافتند و براى خود كاخها برپا ميداشتند و فرعون كه نيرو و سپاه فراوان داشت ، همانان كه در روى زمين طغيان و سركشى و ستم كردند و در آن بسيار فساد نمودند و خداوند تازيانه عذاب را بر آنان فرود آورد ، آرى خدا در كمينگاه بيدادگران است »(1) .

قرآن چنين خاطرنشان مى سازد كه انسانهاى هوى پرست و فرمانبردار تمايلات هدايت نشده ، سبب ايجاد حوادث ناگوار تاريخ مى شوند :

« همانا فرعون در زمين تكبر و گردنكشى را آغاز كرد و ميان مردم آن سرزمين تفرقه و اختلاف افكند و بنى اسرائيل را ذليل و زبون ساخت ، پسرانشان را سرمى بريد و زنانشان را زنده مى گذاشت ، فرعون مردى بسيار فسادانگيز و بدانديش بود »(2) .

« او ( فرعون ) قوم خود را خوار و زبون ساخت تا همه مطبيع فرمان وى شدند كه آنها مردمى فاسق و نابكار بودند »(3) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره فجر آيات 5 تا 13 .

2 . سوره قصص آيه 3 .

3 . سوره زخرف آيه 53 .

و چه بسيار خونريزيه ، جنگه ، ويرانيه ، و نابسامانيها كه حاصل هوى پرستى و جاه طلبى است .

افراد انسان از آن نظر كه اجزاء تشكيل دهنده جامعه اند از عقل و خرد و اراده فطرى در وجود خود ، مقدم بر وجود اجتماعى برخوردارند و روح فردى در برابر روح جمعى مجبور و بى اختيار نيست .

كسانى كه قائل به جبر افراد در محيط اجتماعند ، تصوركرده اند لازمه تركيب حقيقى ، حل شدن اجزاء در وحدت كل و پديدآمدن حقيقت نزينى است ، يا بايد عينى بودن تركيب جامعه را نفى نمود و استقلالو آزادى افراد را پذيرفت ، يا بايست حقيقى بودن تركيب جامعه را قبول كرد و دست از آزادى و استقلال فرد برداشت و جمع ميان اين دو امكان ناپذير است .

اما هرچندجامعه نيروئى دارد برتر از نيروى افراد، در عين حال مستلزم مجبوربودن افراددراموراجتماعىو مسائل انسانى نيست ،اصالت فطرت بشر كه از تكامل وى در متن طبيعت مايه مى گيرد ، به او امكان آزادى و حريت مى بخشد ، كه مى تواند در برابر تحميلات اجتماع عصيان ورزد .

اسلام با آنكه براى جامعه قائل به حيات و مرگ ، و شخصيت و نيرو است ،ولى فرد را براى جبهه گيرىو مبارزه در برابر جو فساداجتماعى توانا مى داند وشرايط طبقاتى راعامل جبرى يك انديشهويك عقيده نمى شمارد.

امر بمعروف و نهى از منكر ، دستور سرپيچى از فرمان جامعه و طغيان بر ضد تبهكارى و فساد محيط است .

قرآن مجيد تصريح مى كند :

« اى اهل ايمان شما ايمان خود را محكم نگهداريد ، كه هرگز گمراهى ديگران ( اجبار ) موجب گمراهى شما نخواهد شد »(1) .

« فرشتگان هنگام مرگ از آنان مى پرسند چكار مى كرديد ، پاسخ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره مائده آيه 104 .

دهند كه ما در روى زمين مردمى ضعيف و ناتوان بوديم ، فرشتگان گويند آيا زمين خدا پهناور نبود كه در آن سفر كنيد ؟ » ( و از جو كفر بيرون رويد و از آنها عذرى پذيرفته نيست )(1) .

در اين آيه كسانى كه خود را مجبور به پيروى از جامعه مى كردند ، به شدت محكوم كرده و عذر ترك مسئوليت را نمى پذيرد .

لازمه خودسازى انسان وجود اختيار است و ارزش دادن و ارزش از او خواستن ، با آزادى ملازمه دارد ، وقتى استقلال و ارزش شخصى به دست مى آوريم ، كه با مايه گذارى از خود ، راه موافق حق و خلاف تمايلات شخصى و فساد محيط را در پيش گيريم ، اما اگر چنان كنيم كه جريان تحول طبيعى و جبر ديالكتيك وادارمان سازد ، در اين صورت اثبات ارزش و شخصيت ما نشده است .

پس نه هيچ عاملى شخص را به اتخاذ برگزيدن راه معينى در زندگى مجبور مى سازد و نه هيچ نيروئى او را به ترك عملى ملزم مى نمايد ، اينجا است كه وقتى انسان مى تواند ادعاى خودسازى كند ، كه در مسير قانون حاكم و بر اساس برنامه ها و هدفهاى از پيش ساخته ، تغيير شكل ندهد ، بلكه خود را انتخاب كند و تصميم بگيرد و از خويشتن مايه بگذارد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره نساء آيه 96 .

درس نوزدهم

مكتب اختيار

طرفداران اين مكتب مى گويند ، انسان خودبخود احساس مى كند كه از آزادى در عمل برخوردار است ، مى تواند بدلخواه خود تصميم بگيرد و طبق اراده و تمايلات خويش دست به هر اقدام سرنوشت سازى بزند ، وجود قانون كه براى انسان ايجاد مسئوليت مى كند ، ندامت و پشيمانى از پاره اى اعمال ، كيفرهائى كه قانون براى مجرمين در نظر گرفته ، كارهائى كه انسانها در تغيير مسير تاريخ انجام داده اند و پايه ريزى علم و تكنولوژى ، همه و همه ، دليل است بر وجود آزادى عمل انسان .

همچنين مسأله تكليف و اعزام انبياء ، و ارائه طرح و برنامه هاى آسمانى و اصل معاد ، مبتنى بر آزادى و اختيار بشر ، در انجام اعمال و كردار او است .

زيرا كاملاً بى معنى است كه خداوند هم مردم را به انجام كارها مجبورسازد و هم آنها را پاداش يا كيفر دهد ، اين دادگرى نيست كه خالق جهان ، با قدرت و اراده خود ما را به هر مسيرى كه مى خواهد ببرد و آنگاه

به خاطر رفتارى كه بدون اختيار از ما سر زده است ، به كيفر برساند .

اگر كارهاى مردم در حقيقت فعل خدا باشد ، بايد همه مفاسد و تبهكاريها و ستمها كار او تلقى شود ، در حالى كه ساحت اقدس آفريدگار از هر نوع بيدادگرى و تبهكارى منزّه و پاك است .

اصولاً اگر انتخاب و اختيارى در كار نباشد ، تكليف امرى است غير عادلانه و در اين جا نه جباران و زورگويان مستحق ملامتند و نه عدالت پيشه گان شايسته تحسين و ستايش ، زيرا مسئوليت در حدود امكانات و توانائى قابل توجيه است .

آنگاه انسان مستحق ملامت و يا سزاوار تقدير و ستايش است ، كه بتواند آزادانه تصميم بگيرد و عمل كند و در غير اينصورت نه قابل ملامت است و نه شايسته تحسين .

اين گروه در مورد آزادى انسان ، آنچنان به سمت افراد گرائيده اند كه انسان را در منطقه كارهاى ارادى خود ، صاحب اختيار مطلق و بى منازع مى دانند و مى پندارند خداوند از فرمانروائى در زمينه اراده و خواست مخلوق خود ناتوان است و قلمرو قدرت الهى در خارج از حوزه افعال اختيارى انسان گسترده است .

اينهم خلاصه اى از بينش اين گروه .

* * *

آنكه مى گويد پديده هاى جهان را نواميس طبيعى و اراده انسانها بوجودمى آورند ،نه گردش جهان و نه اعمال مردم ، هيچگونه پيوندو ارتباطى با خداندارند،درحقيقت تأثيررابه قطب ديگرنسبت دادهو مخلوقات راباخدا در خالقيت شريك دانسته و آفريدگارى ديگررادربرابرخالقيت خدا پذيرفته استوناآگاه براى ذات موجودات دربرابرذات الهى استقلال قائل شده است.

وانهادگى يك موجود ، چه انسان و چه غير انسان ، مستلزم عقيده به شريك بودن آن موجود با خدا در فاعليت و استقلال است ، كه بى شك اين خود نوعى دوگانه پرستى است ، كه انسان را از اصل عالى توحيد منحرف مى سازد و بدام خطرناك شرك مى اندازد ، زيرا نتيجه قبول اين فكر اين خواهد بود كه از خداوند در قلمرو فرمانروائيش كه سراسر نظام هستى را در برگرفته است ، سلب اختيار كنيم و بشر را در قلمرو اختيار خود ، صاحب حكومت مطلقه غير قابل معارضه اى بدانيم و هيچ موحد واقعى نمى تواند اين نوع خالقيت را هر چند در يك محدوده خاص « عالم هستى و اعمال بشر » بپذيرد .

بايد در عين قبول اسباب و علل طبيعى ، خداوند را به عنوان مؤثر حقيقى در حوادث و پديده ها شناخت و اگر او بخواهد اراده انسان را در همين منطقه محدود نيز خنثى و بى اثر مى كند .

چنانكه موجودات جهان استقلال در ذات ندارند و همه به او وابسته اند ، در عليت و تأثير نيز از استقلال برخوردار نيستند و اين اصل توحيد افعالى است .

يعنى درك اينكه نظام هستى با علل و معلولات و سنن آن كار خدا است و از اراده او مى جوشد و هر عامل و سببى هم حقيقت وجود خود را از او دارد و هم تأثير و فاعليت خويش ر .

بنابراين لازمه توحيد افعالى آن نيست كه نظام سبب و مسببى جهان هستى و نقش آنرا انكار كنيم و مستقيماً و بىواسطه هر اثرى را از خد بدانيم و بود و نبود عوامل را يكسان شماريم ، ولى اگر از لحاظ تأثير در استقلال چنين بينديشم كه نسبت خداوند به نظام هستى ، نسبت هنرمند است به هنر « مثلاً پديدآورنده تابلو نقاشى و خود تابلو » كه هنر در پيدايش خود به هنرمند نيازمند است ، اما پس از آنكه هنرمند كار خود را بپايان رساند ، جذابيت چشمگير تابلو همچنان ادامه مى يابد و اگر هنرمند از جهان برود ، باز هم اثر خيره كننده هنرى او باقى خواهد ماند .

بى شك چنين تصور و مقايسه اى نسبت به خداوند شرك است .

بعلاوه آنكس كه نقش خداوند را در پديده ها و اعمال انسانها انكار مى كند ، طبعاً قائل به محدود بودن توانائى و قدرت خداوند تا مرز طبيعت و اختيار بشر شده است و اين از نقطه نظر عقلى مردود است ، زيرا هم مستلزم انكار عموميت قدرت خداوند و هم محدوديت آن ذات نامحدود و نامتناهى است .

از سوى ديگر صاحب چنين عقيده اى يكنوع احساس بى نيازى از خدا مى كند ، كه اين احساس منجر به طغيان و سركشى بشر و يك سلسله مفاسد اخلاقى ديگر خواهد شد ، در حالى كه وابستگى و انكار و تسليم بحق ، بروى تمام شخصيت و اخلاق و روحيه و رفتار انسان اثر ميگذارد و چون از درون و برون ، جز خدا فرماندهى ندارد ، نه تمايلات و هوسها مى توانند او را بهر سو بكشانند و نه انسان ديگر قادر است وى را به زنجير بندگى كشد .

قرآن كريم هر نوع شركت در مديريت جهان را از مخلوقات سلب مى كند و مى فرمايد :

« بگو ستايش مخصوص خدا است ، آنكه فرزند نگرفته و براى او شريكى در مديريت جهان نيست و نه هرگز اقتدار او را نقصى رسد كه بمددكارى نيازمند باشد ، پيوسته ذات او را به بزرگترين اوصاف كمال ستايش كن »(1) .

و نيز در آيات بسيارى به توانائى و قدرت مطلقه الهى تصريح نموده و مى گويد :

« در آسمانها و زمين و هر چه در آنها وجود دارد ، صاحب اختيارش خدا است و او بر همه چيز توانائى دارد »(2) .

«هيچ چيز در آسمانهاو زمين نمى تواند خدا ر ناتوان سازد زيرا او دانا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره اسرى آيه 110 .

2 . سوره مائده آيه 120 .

و تواناى مطلق است »(1) .

موجودات جهان همانگونه كه در پيدايش به خدا نياز دارد در بقاء نيز بهمان اندازه به او نيازمندند كه در اصل پيدايش و مجموعه هستى بايد هر لحظه فيض وجود را از ناحيه حضرت حق دريافت كند و گرنه نظام موجود در هم فرو خواهد ريخت ، چه خلاقيت همه نيروهاى جهان ، عين خلاقيت آفريدگار و امتداد فاعليت اوست و موجودى كه بتمام هويتش به اراده خدا و ابسته است ، از خود هيچ حيثيت مستقل ندارد .

همان طورى كه لامپ ها بايد در ابتدا روشنائى را از مركز توليد برق بگيرند ، براى بقاء روشنائى نيز بايد دائماً از دستگاه مولد برق ، نيرو دريافت كنند .

قرآن مجيد با قاطعيت و صراحت تأكيد مى كند كه :

« مردم همواره به خدا نيازمندند و تنها او است كه بى نياز مطلق است »(2) .

و بدين لحاظ است كه هر حقيقتى از اراده او جوشيده و به او وابسته است و هر پديده اى على الدّوام از او مدد مى گيرد و كل نظام نيرومند و پر اعتبار هستى برگرد يك قطب و يك محور مى چرخد و بس .

امام صادق(ع) فرمود :

« نيرومندى و قدرت خداوند بالاتر از اين است كه در نظام آفرينش آنچه مورد خواست او نيست واقع گردد »(3) .

اگر خداوند اصل آزادى اراده را به ما افاضه نكرده بود و هرلحظه حيات و امكانات و نيرو ، به ما نمى بخشيد ، هرگز بر انجام هيچ كارى توانا نبوديم، زيرا اراده تغييرناپذير اوخواسته است كه ماافعال ارادى را به اختيار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره فاطر آيه 44 .

2 . سوره فاطر آيه 15 .

3 . كافى ج (1) ص 160 .

خود انجام دهيم و نقشى را ايفا كنيم كه از جالب آن نقش آفرين به ما سپرده شده است و او چنين خواسته كه انسان به تشخيص و خواست خود ، آينده نيك و بد و يا تابناك و تيره خويش را بسازد .

پس افعال ارادى ما هم به خدا مربوط مى شود و هم به خود م ، از سرمايه اى كه خداوند در اختيارمان قرار داده است ، مى توانيم از روى آگاهى ، خواه در راه خودسازى و انتخاب شايسته و يا در مسير فساد و تهبكارى و تحقق بخشيدن به آنچه كه مى خواهيم بكار گيريم ، هر چند قلمرو تأثير آن ، در چهارچوب همان اندازه تعيين شده است ، به عبارت ديگر نيرو از خدا است و بهره بردارى از م .

فرض كنيد انسانى كه داراى قلب مصنوعى است و بوسيله يك باطرى كه به آن متصل شده و در اطاق كنترل در اختيار ما قرار دارد ، مى تواند حركت و فعاليت كند ، در اين موقع كليد باطرى در دست ما است ، هر لحظه مى توانيم كليد را بزنيم و قلب را از كار بيندازيم و بى حركتش سازيم ، آنچه در اينجا به ما مربوط است ، نيروئى است كه به وسيله باطرى در اختيار او قرار داده ايم و سلب اين نيرو ، هر لحظه در دست ما است ، ولى مى گذاريم باطرى همچنان كار كند ، تا او هر اقدامى كه بخواهد به ميل خود به عمل آورد .

حال اگر آن شخص كار خوب يا بد انجام دهد ، بى شك با خواست و اراده خودش انجام داده و چگونگى استفاده از نيرويى كه در اختيارش گذاشته ايم ، مربوط به خود او است و بما ارتباطى ندارد .

نيروى ما هم از خدا است ، كه هر لحظه مى تواند از ما بگيرد ، ولى كيفيت بهره بردارى از اين نيرو را كاملاً به اختيار خود ما قرار داده است :

و اين همان مكتب اعتدال است كه اينك به شرح آن مى پردازيم .