پيشگفتار
شايد همه برادران و خواهران پاسدار بدانند كه : آموزش عقيدتى سياسى سپاه ، مانند
هر آموزش اسلامى ديگر ، از حساسيت و ظرافت خاصى برخوردار است .
در آموزش مسايل مذهبى بايد چنان « دقيق » و « باريك بين » بود كه مبادا به جاى
ارشاد و بالابردن سطح آگاهيهاى اسلامى ، گرفتار كجروى علمى يا انحراف از « اسلام
فقاهتى » شويم . لذا به منظور پيشگيرى از چنين خطرى بزرگ بود كه بنا به درخواست
واحد آموزش عقيدتى سياسى سپاه ، « مركز تحقيقات سپاه » در قم به وجود آمد .
در اين مركز ، « متون درسى » و جزوه هاى آموزشى تمام سطوح سپاه و بسيج ( بمعنى
اعم كلمه ) توسط گروهى از فضلاى حوزه و برادران پاسدار با همكارى شوراى نويسندگان
فراهم مى گردد . اما براى اينكه نوشته هاى اين عزيزان ، از دقت و اعتبار بيشترى
برخوردار گردد ، جمعى از « مدرسين حوزه علميه قم » به عنوان هيئت علمى مركز
تحقيقات ، اين نوشته ها را با دقت مطالعه و بررسى نموده و تائيد مى نمايند . پس از
تائيد و پيشنهادات و اصلاحاتى كه مدرسين محترم به عمل آوردند ، چاپ و منتشر
مى شود .
كتاب حاضر ( مبانى اعتقادات در اسلام ) تأليف دانشمند محترم حجة الاسلام آقاى
سيد
مجتبى موسوى لارى است . با آنكه اين كتاب ، پيش از اين ، نگارش يافته و چاپ شده
بود ، ولى از آنجا كه براى تدريس و آموزش منظم در نظر گرفته نشده بود ، لذا براى
اينكه در آموزشهاى كلاسيك « سپاه » كاربرد بيشترى داشته باشد قبلا در هيئت علمى
مركز ، مورد مطالعه و بررسى قرار گرفت و با ارائه پيشنهادات و اصلاحات سودمند از
سوى هيئت محترم ، نويسنده به تكميل آن پرداخت .
اينك با تشكر از زحمات حضرات هيئت علمى و نويسنده محترم و آرزوى موفقيت بيشتر
براى همه ، توجه مسؤلان آموزش ، معلمان و متعلمان را به چند نكته جلب مى كنيم :
1 ـ اين كتاب براى تداوم آموزش « سطح دو » منظور شده است ، اما چنان نيست كه اگر
يك مربى آن را در مورد ديگرى ( فرضاً يكى از مراحل آموزش و در سطوح موجود ) براى
برادران و خواهران پاسدار ، قابل استفاده ديد كاربردى نداشته باشد .
2 ـ ما هيچگاه ادعا نداريم كه كار ما صد در صد بى « عيب » است و « نقد »پذير
نيست ، بلكه با صراحت مى گوئيم چنانچه خوانندگان ، اعم از صاحب نظران ، مربيان
و متعلمان در آن ايرادى ديدند ، بر ما منّت نهاده متذكر شوند ، و يا اگر پيشنهاد
اصلاحى و تكميلى دارند از ارسال آن به آدرس زير دريغ نورزند .
قم ـ مركز تحقيقات سپاه پاسداران انقلاب اسلامى . واحد آموزش عقيدتى سياسى .
بحثى پيرامون : معاد
درس چهل و سوم
تصوير مرگ در دو چهره ى مختلف
با آنكه پديده ى حيات وزندگى ارزشمندترين موهبت است ، و از دست رفتن آن بسى
غم انگيز و وحشت ز ، اما ترديدى هم نيست كه انسان خواه و ناخواه به اين جهان گام
مى نهد، وزندگى ر آغاز مى كند ، و در اين مهمانسرا چندى مى ماند ، و سرانجام با
سيماى دردناك و اخم آلود مرگ روبرو مى شود ، و طومار حياتش در هم مى پيچد .
دنياى ما دنياى بى ثبات و آرامش است ، در اين جهان چرخ زايشها متوقف نمى شود ،
باور نكنيد كه در جوّ زايشها و مرگ چيزى بى آنكه دستخوش تغيير باشد ، خودنمائى
كند .
هر آنچه موجوديت مى يابد، راه منتهى به مرگ را بايد در نوردد، چه انسان باشد ،
و چه توده هاى بى شمار موجودات ديگر ، فرق نمى كند ، هر پديده اى كه حركتش در مرز
ماوراى ماده ختم شود زوال يافتنى است ، زيرا صفت مشخصه اش آنرا به نابودى مى كشاند،
وپايان كارش فناشدن است ، و بالاخره مرثيه ى پايان پذيرى در تمام قلمرو هستى اين
جهان
طنين انداز است .
پيش از هر چيز بايد به طرح مسأله ى پيچيده ى پايان زندگى پرداخت ، و آنرا تجزيه
و تحليل كرده ، و به پرسش هائى كه در اين زمينه مى شود پاسخ گفت .
آيا زندگى در همين دوره ى حيات خاكى كه ميان زاد و مرگ محصور است ، يعنى در يك
فاصله ى زمانى كه در بن به دنيا آمدگان جاى از دنيارفتگان را پى درپى مى گيرند ،
خلاصه مى شود ؟ آيا بايد چنين تصور كرد كه جز اين وجود سه بعدى بر صحنه ى دني ،
وجودى ديگر نيست ، بر ويژگيهاى فردى و شخصيت ما مهر عدم مى خورد ؟ يا به راستى در
وراى اين زندگى فردائى جاودانه كه انسان جهان را و خويشتن را از نو احساس كند ، در
انتظار او است ؟ و سيستم فيزيكى اين جهان پس از تبديل به جهان ديگر سيماى متكامل
و نوين خود را نشان خواهد داد ؟ و بالاخره در اين آمدنها و رفتن ه ، در اين شكل
گرفتن ها و نابودشدن ه ، هدفى ربانى دخالت دارد ؟ . يعنى مشيت الهى چنين خواسته كه
وى كه برگزيده ى يزدان است به شكل مسافرى موقتى در روى زمين زندگى كند ، و سرانجام
بر اساس همان مشيت به عرصه ى جهان ديگر منتقل شود ، و چون رسيد در قلمرو آن جاودانه
مسكن گزيند .
اگر مرگ با را با فرض نخست توجيه كنيم ، زندگى در هر شرايطى دردآلود و الم انگيز
است ، زيرا احساس نيستى و فنا احساسى خوف انگيز و فلج كننده است كه رنج ناشى از آن
چيزى نيست كه بتوان انكارش كرد .
ولى از ديدگاه دوم يعنى از ديدگاه انسانى كه به دژ انديشه هاى ماوراء طبيعت پناه
برده واز فراز آن بر اين جهان نظرمى افكند، و معتقد است حركت توحيدى كه انسان وجهان
را در يك صف قرار مى دهد از حركت باز نمى ايستد ، مرگ شكسته شدن قفس تنگ و محدود تن
و آزاد
شدن از آن و ورود به حوزه ى بسيار وسيعتر و منطقه اى دل انگيز و ايده آل است ،
در اين صورت مرگ جز تعويض قالب و تغيير لباس نيست ، با مرگ انسان اين لباس و پيكر
خاكى را رها مى كند ، و لباس برزخى به بر خواهد كرد ، آنگاه براى عروج از يك مرحله
به مرحله ى بالاتر و پر كشيدن به سوى بى نهايت لباس برزخى را بدور مى افكند ،
و لباس ابدى مى پوشد .
پايان زندگى براى انسانهائى كه اين انديشه ى متعالى و ارزشمند را دارند ، يك
تحول سرشار از خير است ، تحولى كه در آن هر چيزى هويت خود را باز مى يابد و خالص
مى گردد .
« دكتر كارل » دانشمند معروف مى گويد :
« پاسخ مذهب به اضطراب بشريت در برابر راز مرگ خيلى بيشتر از جواب علم ارضاء
كننده است ، مذهب به انسان پاسخى ميدهد كه قلبش مى خواهد . » (1) پس تلخى و ناگوارى
ترك كردن دنيا براى آن گروه كه گذر از ديواره ى مرگ را لحظه ى پايان همه ى ابعاد
وجودشان تلقى مى كنند ، و مى پندارند كه آن سوى مرز زندگى نيست ، امرى طبيعى خواهد
بود ، ولى در چشم انداز كسانى كه معتقدند در اين دني ، بازى متنوعى بيش در جريان
نيست ، بازى بى همانند آنچه كودكان و هنرمندان بدان مشغولند ، و كوچيدن از جهان
ماده ارتقاء و عروج است در معراجى كه سر به بى نهايت دارد ، صورت مسأله به كلى
دگرگون مى شود ، و چهره ى ديگرى به خود مى گيرد ، به گونه اى كه ديگر نه تنها
قيافه ى مرگ وحشتناك و هول انگيز نيست بلكه هستند شيفتگانى كه حتى براى رها كردن تن
خاكى و رسيدن به وصال « او » بى تابى مى كنند . !
چنين برداشتى ازچهره ى مرگ، انسان را در راه اهداف پاك با ايثار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . راه و رسم زندگى ص 142 .
قهرمانانه اى به پيشواز جان باختن پر شكوه مى كشاند ، تا بتواند همچون پروانه ى
آزاد شده از زندان بر فراز اسارتگاه خود بال بگشايد . آن جنگجوى رزمنده در آوردگاه
خونين ، مرگ سرخ را مى پذيرد ، انگيزه ها و خواستهاى عينى را قربانى مى كند تا به
فردائى سرشار از عزّت و سرفرازى و آرمانى مثبت و والا برسد .
چه انسان از ديدگاه او زندگى دو بعدى دارد ، اين دو بعدى بودن صفت انحصارى او
است ، يكى زندگى مادى كه در آن تحت شرايط زيستى و ضروريات اجتماعى است ، و ديگرى
حيات معنوى و روحى ، كه در اين بعد انسان به انديشه مى نشيند ، و دست به ابتكار
و خلاقيت مى زند ، و آرمان مى پرورد ، و به شور و التهاب درونى خود در خارج عينيت
مى بخشد ، و سرنوشت جامعه ى خويش و حتى تاريخ را دستخوش اراده ى خود مى سازد .
هراس از مرگ
عدم آگاهى و درك كافى از حقيقت مرگ نيز از عوامل ترس و
هراس و ناآرامى است كه مرگ را به صورت كابوسى وحشتناك در مى آورد .
امام هادى(ع) بر يكى از ياران بيمارش وارد شد در حالى كه هراس مرگ قرار و آرام
را از او گرفته بود ، امام در خطابى به وى فرمود : « اى بنده ى خدا تو از مرگ
مى هراسى چون شناخت درستى از آن ندارد ، بگو ببينم اگر تنت به كثافت آغشته شود ،
و از آن آلودگى در رنج و عذاب باشى ، و به زخمهاى چركين مبتلا گردى ، و بدانى كه
شستشوى حمام همه ى كثافت و رنج را از تو مى زدايد ، با اين حال آيا مايلى كه از
حمام استفاده كنى و پليدى را از خود دور نمائى ، و يا از ابتكار اكراه دارى
و مى خواهى به همان صورت باقى بمانى ؟
بيمار دردمند پاسخ داد : اى فرزند رسول خدا حتماً شستشو و نظافت را ترجيح
مى دهم ، در اين هنگام حضرت فرمود : پس آگاه باش كه آن مرگ همان حمام است ، و آخرين
شانس تو است كه گناهانت را از خويش دور كنى ، و خود را از بديها پاك سازى ، حال اگر
مرگ تو را در آغوش بگيرد ، ترديدى نيست كه از هر غم و اندوهى مى رهى ، و به مسرت
و شادمانى ابدى خواهى رسيد .
پس از سخنان امام حال بيمار كاملاً تغيير كرد ، و بر سيمايش آرامشى حيرت انگيز
سايه افكند ، آنگاه با وقارى شكوهمند در تن پوشى كه به دور خود پيچيده بود با قلبى
سرشار از اميد به رحمت حق تسليم مرگ شد ، چشمان حق بينش را فرو بست و به سراى
جاويدان شتافت » (1) .
مولاى متقيان على (ع) از جمله انسانهاى نادر روزگار است كه مفهوم زندگى را
فهميده و مرگ را مبهوت خود ساخته بود .
كمتر ادعائى ديده مى شود كه مانند ادعاى على (ع) كه گفت :
« سوگند به خداوند بزرگ كه فزرند ابيطالب به مرگ مأنوس تر است از كودك شيرخوار
به پستان مادر » با دليل همراه باشد .
تأمل در تمامى دوران حيات او بزرگترين دليل ادعاى او است .
آن ابرمرد پاكى كه هرگز در ادعاى دوستى با خدا گزاف گوئى نكرده است ، چرا روز
و شب در آرزوى ملاقات و شتافتن به محضر اعلاى حق تعالى بى تابى نكند ؟ او كه با
فطرت پاك و انديشه بلندش دريافته بود كه مرگ يعنى رهائى از قيود تاريك ماده و باز
شدن درهاى ابديت ، چرا از مرگ بترسد ؟
تاريخ بشرى جز فرزند قهرمان وپارساى ابيطالب بياد ندارد دستى كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . معانى الاخبار ص 290 .
نزديك پنجاه سال با قبضه شمشير آشنا باشد ، و خود با حوادث بيشمارى كه در آنها
حسّ انتقام جوئى و كينه توزى ، انسانيت را از انسان مى گيرد ، برخورد كند ، اما
قطره خون ناحقى بر زمين نريزد ، زيرا تصوير زندگى در نزد او چنين بود :
« اگر تمامى دنيا را با آنچه در آن است به من ببخشند ، هرگز پوست جوى را به ستم
از دهان مورى بيرون نخواهم كشيد » .
آرى براى زمامداران پارسا و نيرومندى كه در همه مدت زندگى خود ، در حقوق انسانى
به نيرومندان و ناتوانان به يكسان نظر كند ، و در زير فشار زخم دردناك مرگ ، غذاى
قاتل جنايتكار را فراموش ننمايد ، در منطق زندگيش جنگ و نبرد براى اصلاح انسان
است ، نه نابود كردن او .
آن قاتل فرومايه احساس كرده بود كه اگر بخواهد سوء قصد خود را عملى سازد ، تنها
هنگامى كه على (ع) در پيشگاه ربوبيت براى انجام عبادت و نيايش ايستاده ، و تمام
وجودش محو در عظمت آفريدگار است ، ميسر خواهد شد ، و همين كار را هم كرد .
هنگام اصابت زخم جانكاه كه رشته عمرش را از هم مى گسيخت ، مانند عزيزى كه مدتها
است انتظارش را مى كشيد ، به مرگ خير مقدم گفت و فرمود :
« به خداى كعبه خلاص شدم من باكى ندارم كه به سوى مرگ حركت كنم ، يا مرگ بر من
وارد شود » .
در آن لحظات كه بستگان وخويشانوياران،دركناربسترعلى(ع) حاضر بودند ، هرگز بدان
سان آرامش حيرت آورى را نديده بودند ، كه آن اقيانوس شجاعت و جوانمردى و عدالت
و تقو ، در برابر آن زخم دردناك از خود نشان مى داد .
از سوى ديگر منكر معاد انسان را از يك زاويه مى نگرد ، و او را موجودى سرگردان
در دايره ماده فرض مى كند ومى پنداردكه تمامى وجودو
هستيش در همين تن خاكى و لحظه هاى گذران اين جهان خلاصه شده است ، از دريچه ى
اين تفكر كيفيت نامطلوبى كه بر سرنوشت بشر حا كم است اين است كه حيات او دستخوش
بازى عوامل بى شمار شناخته شده يا ناشناخته است ، با دردى عظيم بر اين جهان روى
مى گشايد ، و با تن در دادن به انواع ستم و بيعدالتى چند صباحى خود را نگهميدارد ،
و سرانجام در آغوش مرگ و زوال مى رود .
راستى كه چنين زيستنى نارواست ، باقى ماندن در اين جهان دردناك است ، كسى كه
چنين استنباط دردآلودى از سرنوشت انسانها مى كند ، در مورد ماهيت كل هستى نيز به
همان نتيجه ى غم انگيز مى رسد ، زيرا به نظر او اين تنها انسان نيست كه در غرقاب
پوچى و بى عدالتى ابراز وجود مى كند ، تمام هستى يافتگان تا آنگاه كه فنا نشده اند
در مسير پوچى و ستم ره مى پويند و روزگار مى گذرانند ، از انسانى كه به خاطر بقاى
خود در تكاپوست ، تا گزنده اى كه نيش مى زند ، و يا قطرات باران كه ساختمانها را
درهم مى كوبند و به ويرانى مى كشانند ، همگى بى عدالتى مى كنند .
بنابراين تمام اين جهان گذرا پديده اى است نامشروع و مجموعه اى از پوچيها
و ستمه .
اين برداشت كسى است كه از وجود لايزال و ابدى كه منشأ همه ى هستى ها است پيوند
خود را بريده است ، و خطائى مرتكب شده كه جريمه اش را بايد بپردازد .
براى چنين فردى بيماريه ، محروميت ه ، عدم توانائى دربرآوردن آرزوها و ترسيدن
به هدفها و مقامات ، يا از دست دادن آنها و بيم از آينده ى مبهم و تاريك ، همه
و همه از عوامل شكننده ى روح و عذاب خيز است .
*
« ويكتورهوگو » دانشمند فرانسوى مى گويد :
« راستى اگر انسان اينطور فكر كند كه عدم است ، و بعد از اين زندگى نيستى مطلق
است ، ديگر براى او اصلاً زندگى ارزش نخواهد داشت .
آن چيزى كه زندبگى انسان را گوارا و لذت بخش مى كند ، و كار او را مفرح
مى سازد ، به دل او حرارت و گرمى مى بخشد ، به افق ديدش وسعت مى دهد ، همان چيزى
است كه از راه وحى و دين به انسان مى رسد ، يعنى اعتقاد به جهان ابدى ، اعتقاد به
بقاى بشر ، اعتقاد به اينكه تو اى انسان فانى نيستى و باقى خواهى بود ، تو از اين
جهان بزرگترى اين جهان براى تو يك آشيانه كوچك و موقتى است ، اين جهان فقط يك
گهواره است براى دوران كودكى تو ، دوران با شكوه و عظيم تر تو دوران ديگرى است » .
احساس پوچى و عدم اعتقاد به اينكه پس از اين وجود خاكى ، بعث و رستاخيز و حساب
و كتابى در كار است ، براى انسانهاى عصر ترقى دانش و تكنولوژى كه با رشد تك بعدى
خود به سوى كيفيت زندگى مادى گرايش تام دارند ، و آنرا غايت و هدف مى شمرند ، بسيار
وحشتناك و خورد كننده شده است .
اين نوآورى كه بايد او را از بسيارى خطرات و خطاها محفوظ بدارد ، و از بندها
و تنگناها رهائى بخشد ، آرامش و طمأنينه را از او گرفته ، و به گرداب اضطرابش
افكنده است ، دنياى ما صحنه اى شده كه در روى آن آدميان ديوانهوار در يك جهت به پيش
مى تازند ، در جهت كسب رفاه و قدرت ، كه آنرا مصدر سعادت و غايت تلاش خود قرار
داده اند .
نتيجه ى اين بينش تنگ نظرانه و اينكه جهان را صاحبى نيست ، و او را در اين
خراب آباد بى حساب رهاكرده اند اين شده كه عرصه ى دنيا از ترس و كشتار آكنده است،
واز هر گوشه ى اين وحشت خانه بوى خون بلند است . كار اين انسان كه ديگر خود نيست
بلكه موجودى است كه
درونش انباشته از حرص وآز و كينه و حسد است ، فعلاً تا به اينجا كشيده و معلوم
نيست بعدها به كجا منتهى شود، پيدايش مكتب هاى نوظهور فلسفى نشانه ى احساس
همين دردجانكاهوخل عميق فكرىو معنوى است.
يك استاد روانشناس مى گويد :
« دو سوم بيمارانى كه از سراسر جهان به من مراجعه كرده اند افراد تحصيل كرده
و موفقى هستند كه درد بزرگ يعنى پوچى و نامفهومى و بى معنى بودن زندگى ، آنها را
رنج مى دهد ، مطلب آن است كه بر اثر تكنولوژى وجمود تعاليم، وكوته نظرى وتعصب، بشر
قرن بيستم لا مذهب است ، و سرگشته در جستجوى روح خود است ، و تا مذهبى نيابد آسايش
ندارد ، و بى مذهبى ، پوچى و بى معنى بودن زندگى را موجب مى شود » (1) .
سوء اعمال نيز عامل ديگرى براى هراس از مرگ است ، و بديهى است كه چهره مرگ از
اين نظر نيز بسيار مهيب و وحشتناك خواهد بود .
به گفته ى مولوى :
اى كه مى ترسى زمرگ اندر فرار *** آن زخود ترسانى اى جان هوشدار
زشت روى توست نى رخسار مرگ *** جان تو همچون درخت و مرگ برگ
آرى ترس از عملكرد خويش است كه سبب وحشت از مرگ مى شود ، اينجا است كه قرآن كريم
در مورد قوم يهود مى فرمايد :
« بگو اى مردمى كه به يهوديت گرويده ايد ، اگر گمان مى كنيد كه
تنها شما اولياى خدا هستيد نه ساير مردم ، مرگ را آرزو كنيد اگر راست مى گوئيد ،
آنان ( قوم يهود ) هرگز مرگ را به جهت كردارهائى كه با
اختيار خود انجام داده اند، آرزو نخواهند كرد، وخداوند به وضع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . كيهان شماره 8196 .
ستمكاران آگاه است » (1) .
قرآن كريم زندگى هاى بى حاصل انسانهائى كه به حق پشت كرده و در غرقاب پوچى ها
دست و پا مى زنند مرگ معرفى كرده و مى فرمايد :
« آنچه را غير از آفريدگار به خدائى مى خوانيد خالق چيزى نيستند بلكه خود
مخلوقند اين گروه مرده و از حيات بى بهره اند و هيچ حس و شعور ندارند و نمى دانند
چه هنگام برانگيخته خواهند شد » (2) .
« تو اى رسول اين مردم مرده ( دل ) را نتوانى با سخن حق شنوا كنى و دعوت خود را
بگوش اين كران كه روى مى گردانند برسانى » (3) .
در برابر اين گروه كسانى را كه در راه اعلاى كلمه حق كشته مى شوند زنده و جاويد
مى خواند و مى فرمايد :
« به كسانى كه در راه خدا كشته شده اند نگوئيد مرده اند بلكه آنان زنده اند ولى
شما درك نمى كنيد » (4) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره جمعه آيات 8 ـ 7 ـ 6 .
2 . نحل 20 ـ 19 .
3 . روم 51 .
4 . بقره 152 .
درس چهل و چهارم
دو بينش در قلمرو لذّات اين جهان
آنگاه انسان مى تواند در برابر خطر تباهى شخصيت معنوى خود سدّى نيرومند بسازد كه
به يقين و باور دين يبرسد ، باور به اينكه رنج و خوشى ما به هدر نمى رود ، و به
زوال نمى گرايد ، ما به سوى هيچ شدن پيش نمى رويم ، بلكه به سوى « او » در حركتيم ،
يعنى موقت در اين خاكدان مى مانيم تا فرا رسيدن روز ميعاد ك با بانگ رستاخيز از
قبرها برمى خيزيم ، و از تنگناى زمينى به سكونت گاه ابدى خود منتقل مى شويم ، تا در
آن منزلگه جاويد جاودانه و مخلّد در جوار عنايت و رحمت حق و الطاف آن وجود بى نهايت
و فياض بخش قرار گيريم .
ايمان به وجود حقيقت لايزال است كه به انسان اعتبار و كرامت مى بخشد ، و او
خواهد توانست به صورت وجود فرزانه ى متعالى درآيد ، كه بدون حضور وى طبيعت با تمام
شگفتيهايش معنى نخواهد يافت ، در اين مرحله است كه آدمى آرامش خاطر و اطمينان مطلوب
را به دست خواهد آورد .
يكى از متفكرين اروپايى مى نويسد :
« هنگامى كه فكر انسان ، پاك و از شرارت ها و شهوات كه موجب آزار روح مى شوند ،
پيراسته گردد ، از امور بشرى به سوى زيبائى طبيع روى گرداند ، از تنوع جنبدگان ،
گياهان و منابع با ملاحظه ى شكل و كيفيت و جوهر هر كدام ، و قرابت ها
و تضادهايشان ، و تسلسل روابط على لازم كه در هر پديده ى طبيعى وجود دارد ، لذت
مى برد .
و چون اين مرتبت نخستين را ترك گويد : با بالهاى انديشه و خيال در فراز آسمان به
پرواز مى آيد ، تا شكوه ، زيبائى و قدرت اجرام سماوى را بنگرد ، جنبش و بزرگى
و فواصل آنها را شاهد باشد ، و به آهنگ گوشنواز سراسر جهان هستى گوش فرا دهد ،
آنگاه لذتى اصيل وجودش را فرا مى گيرد ، و شوقى بيكران به يافتن علت نخستين
و آفريدگار چنين شاهكار زيبائى در نهادش زنده مى شود ، و چون آگاه مى شود كه جوهر ،
قدرت ، عقل و خوبى اين علت ، نامتناهى و در نيافتنى است ، سرانجام انديشه اش آرام
مى گيرد » (1) .
وقتى دنيا به منزله ى آزمايشگاه و آخرت ادامه ى همين حيات منتها در افقى بالاتر
تلقى گردد ، و تن هم به عنوان يك دستگاه اجرائى و وسيله ى بيان و ظهور خواستها
و منويات باشد ، ديگر انسانيت شخص در يك مدار بسته متوقف نمى شود ، بلكه عرصه ى
پرواز و اوج همچنان به روى او باز خواهد بود ، اينجاست كه زندگى مفهوم واقعى خود را
خواهد يافت .
كارآئى ايمان
اگر تأثير ايمان به سراى آخرت در حفظ امنيت اجتماعى و جلوگيرى از گسترش امواج
فساد و بزه ه ، و به طور كلى قانون شكنى را مورد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . خداوندان انديشه سياسى ج 2 ص 75 .
ارزيابى قرار دهيم به اين نتيجه مى رسيم كه اعتقاد به معاد تنها نيروئى است كه
نفس سركش انسان را در برابر جرائم و گناه مهار مى كند ، و مانند سپرى نگهبان ، آدمى
را از فشار حملات هوسها حراست مى نمايد ، چنين كسى بى آنكه از خارج زير فشار قرار
گيرد ، از يك رشته اصول صحيح و بى ريا در زمينه ى اخلاق تبعيت مى كند ، و ضوابط
آنرا با وجدانى آسوده مى پذيرد .
تنها بالا بودن سطح فرهنگ و اقتصاد ، و قدرت تكنيك و توسعه ى سازمانها و وسائل
كيفرى بهيچوجه منظور فوق را تأمين نخواهد كرد ، و چنين جامعه اى نمى تواند در مسير
يك وضع متعادل و آرمانى پيش رود .
ما امروز خود شاهد موج فزاينده ى فساد و بى عدالتى و قساوت در كشورهائى هستيم كه
از نظر فرهنگ و اقتصاد و تشكيلات قضائى بسيار غنى و نيرومندند ، دامنه ى اين تباهى
چنان وسعت گرفته كه در اين روزگار شرارت بار هيچيك از دستگاههاى سازمان يافته
و مشخص و پر تلاش پليسى و انتظامى كه بر نيروهاى اجتماعى هم چيره شده اند ، و با
دارا بودن انواع امكانات ناشى از انقلاب علمى و فنى ، تا بدان درجه و حدّ توانائى
ندارند كه جاى عنصر اساسى ايمان در مهار كردن نفس سركش و عوامل انحرافات شكننده را
بگيرند .
امروز كم نيستند آنهائى كه از وضع موجود جامعه ى خود بستوه آمده و به سختى
مى نالند ، ولى نمى توانند براى بهبود اوضاع كوچكترين اقدامى كنند ، و مسير راه
آينده را مشخص سازند .
اجتماعى كه دستخوش فرهنگ بيمار است لزوماً انباشته از پليديها و كيفيت هاى
ناخوشايند است ، فرهنگ بيمار يعنى بى هدفى ، بدبينى ، و اعتقاد به پوچى زندگى كه
آشفتگى فكرى از نشانه هاى اصلى چنين فرهنگى است ، راه حل هائى هم كه در اين زمينه
براى رفع بحران ارائه مى شود ، به طور جدى در كنترل گرايشهاى انحرافى ثمربخش
و كارساز
نيست .
زيرا قدرت علم جديد علاوه بر اينكه انسان را از بسيارى قلمروها بيرون رانده ،
و اين پديده قهراً در مجموع انسانيت اثر گذاشته است ، به نسبت اعتقاد سالم انسان
براى او سودمند است ، و به نسبت نادانى و عدم اعتقادش زيانمند خواهد بود ، زيرا
هميشه انسان بر آن نيست كه از دانش خود نتايج منطقى بگيرد ، از اين رو اگر بنا باشد
تمدن علمى تمدن سودمندى گردد ، ضرورتاً بايد به دنبال افزايش علم ، ايمان راستين
و خردمندى نيز افزايش يابد .
در اين دنيا كه ضرورت رشد فضيلت ها كاملاً احساس مى شود ، ظرفيت و توان انسانها
در برابر متاع دنيوى به محك آزمايش مى خورد ، و اين ايمان به سراى ابديت است كه
ظرفيت درون شخص را با يك دگرگونى عميق كيفى وسعت مى بخشد ، و مثل امواج پى درپى
گسترش مى يابد ، تا آنجا كه خودكامگى نفس و حسّ آزمندى ديوانهوار او و شرارت ناشى
از آن را براى چپاول اين بهره ها در ميدان وسيع زندگى ، مهار مى كند ، و مجموعه ى
نهادها و خصيصه هايش را در كنترل مى گيرد ، و در نتيجه انسان به اميد پاداشهاى
بزرگ ، و بيم از كيفرهاى سخت ، از هجوم بى رويه و گرايش نامعقول به بهره هاى مادى
اجتناب خواهد ورزيد .
چه او مى داند كه در اينجا ساكن قلمرو فنا است ، و به صورت قافله اى گذران مقيم
عرصه ى خاك گشته ، ولى هنگامى كه قالب جسمانى خود را كه مظهر عمر ناپايدار است ترك
مى كند ، و از اين تنگناى زمينى خلاصى مى يابد ، دروازه ى جهان ديگرى به رويش گشوده
مى شود ، و نعمت هائى در اختيارش قرار مى گيرد كه هرگز با كاميابيهاى اين جهان قابل
قياس نيست .
مادام كه انسان در اين دنيا استقرار دارد ، دلش از تمنّا نمى افتد ، با
اين حال وقتى با توسل به رشته ى ايمان تشخيص داد كه فرصت دنيا محدود ، و بهره ى
آنهم بسى ناچيز است ، و حتى در قلمروى كه به دست مى آيد نمى توان براى هميشه حفظش
كرد ، و خوشى ها و لذايذ واقعى هم در همين ايام كوتاه خلاصه نمى شوند ، ديگر نه هر
دم امواج خواسته هاى بى پايان بر دلش استيلا مى يابند كه خود را به همه چيز وابسته
كند ، و موجب انهدام خويشتن گردد ، و نه اينكه بيش از اندازه از اين نعمت ها
و لذايذى كه حاصل دسترسى به آن نعمت ها است ، برخوردار نشده آزرده خاطر مى شود .
احساس او نسبت به بهره هاى مادى هرگز مانند شتابكارى نخواهد بود كه از ترس
و هراس تمام شدن روزى پس از مرگ ، هيجان و بيقرارى دائم دارد ، زيرا اين بهره ها در
چشم دنياپرستان فى نفسه هدف است ، در حالى كه رهروان سر منزل ابديت از نعمت هاى
زمينى فقط به عنوان وسيله اى براى رسيدن به مقصد برين استفاده مى كنند ، بعلاوه
اساساً بى اعتنائى به آنچه كه در محدوده ى دنيا است خود سبب مى شود كه انسان از يك
آرامش مطلوب برخوردار گردد ، كه بى ترديد همين اعصاب آرام بر لذت از بهره هاى زندگى
كه از روى موازين مذهبى و متانت مورد استفاده قرار مى گيرند ، خواهد افزود .
« روسو » مى گويد :
« من كه مى دانم فناپذير هستم چرا در اين جهان براى خود بستگيهائى ايجاد كنم ؟
در اين جهان كه همه چيز تغيير مى كند ، همه چيز مى گذرد ، و خود منهم به زودى نابود
مى شوم ، بستگى به چه دردم مى خورد ، ؟ اى ميل اى پسرم اگر تو را از دست بدهم ديگر
برايم چه باقى خواهد ماند ؟ معهذا بايد خودم را براى اين حادثه ى ناگوار آماده
نمايم ، زيرا هيچكس نمى تواند مرا مطمئن سازد كه پيش از تو خواهم مرد .
پس اگر مى خواهى خوشبخت و عاقل زندگى كنى ، قلب خود را فقط
به زيبائيهاى فناناپذير وابسته نم ، سعى كن خواسته هايت محدود و وظيفه ات مقدم
بر همه چيز باشد ، فقط چيزهائى را طلب كن كه با قانون اخلاق مغاير نباشد ، به خودت
عادت بده كه همه چيز را بدون ناراحتى از دست بدهى ، و بدون اجازه ى وجدان هيچ چيز
را قبول ننم ، در اين صورت حتماً خوشبخت خواهى شد ، و به هيچيك از چيزهاى زمينى
دلبستگى شديد پيدا نخواهى كرد » (1) .
آرى هنگامى كه روح انسان از ايمان به حق سرشار گرديد ، و به ابديت خود اطمينان
يافت ، احساس قدرت فزاينده و نيروى شگرفى خواهد كرد ، در اين شرايط كه خود را از
وابستگى مطلق به ارزشهاى ناپايدار زمينى بى نياز مى بيند ، در حقيقت مالك جهان
مى شود .
اطمينان شورآفرين و دلپذير ناشى از چنين روحيه اى به وى اين ويژگى را مى بخشد كه
در برابر مظاهر فريبنده ى جهان و خواستهاى نفسانى ، محكم و استوار بايستد ، نه ديگر
ناله اش از كمبودها و حوادث فرساينده بلند مى شود ، و نه كاميابيها او را به دام
خودپرستى و غرور مى افكنند ، تمام امورى كه براى سايرين ايجاد خودباختگى مى كنند ،
در او اثر نامطلوبى نخواهند بخشيد .
ايمان به روز حساب و به كمال مطلقى كه هيچ چيز از دايره نظارت او بيرون نيست ،
و اعمال هر كس حتى اگر به اندازه ى ذره ى ناچيزى باشد ، نزد او حضور دارد ، آنچنان
نفوذ و جاذبه اى در تار و پود انسان ايجاد مى كند كه هيچ نيروئى با آن برابرى
نتواند كرد . ايمان به خدا و فرامين او سبب مى شود كه آدمى نه تنها از دشواريهاى
زندگى نهراسد ، بلكه آنها را وسيله اى براى تعالى و تكامل خود و سير به سوى اهداف
بلند زندگى قرار مى دهد ، قرآن مى فرمايد :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اميل ص 547 .
« و كسى كه ايمان آورد و خود را اصلاح كند ، هرگز بيمى بر او نيست ، و ابداً
اندوهگين نخواهد بود » (1) .
« همانا كسانى كه ايمان آورده و نيكوكار شدند ، خداوند به سبب همان ايمان آنها
را به راه سعادت رهبرى مى كند » (2) .
كيست كه در تكامل انسان نقش جان و دل را دست كم بگيرد ، و بزرگترين بها را در
پرواز روح به بلندترين مرحله ى كمال ، به دل ندهد ؟ . آيا بزرگترين فداكاريها و از
خودگذشتگى ها در طول تاريخ بشرى به وسيله ى عشق و ايمان صورت نگرفته است ؟ .
قرآن مى خواهد آگاهى را در نهاد و قلب آدميان نفوذ دهد ، و دل ها را دگرگون
كند ، و انسان را به گونه اى بسازد كه از درون به سوى اعمال مثبت كشانده شود .
چنين فردى چون براى توفيق در عمل خود به نيروى پايان ناپذير الهى متكى است ،
و همه ى اميد و توكلّش بر او است ، هر اندازه راه وصول به مقصد را دشوار ببيند ،
هرگز سختى ها و غمهاى ناپايدار نخواهند توانست لحظات عمرش را به تيرگى كشانند ،
و او را از پاى درآورند ، حتى در موارد شكست هم چون در مسير خدا است ، با روئى
گشاده مى پذيرد و آنرا نوعى پيروزى تلقى مى كند .
آنكه خدا را به عنوان سرپرست و ولى خود انتخاب كرده ، از تاريكى هاى ضلالت
و گمراهى هم رسته است .
قرآن مى فرمايد :
« خدا ولى و سرپرست اهل ايمان است كه آنها را از تاريكى ها به سوى نور خواهد
برد » (3) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره انعام آيه 48 .
2 . سوره بقره آيه 257 .
3 . سوره يونس آيه 8 .
اما آنهائى كه به پرستش حق تن در ندهند ، سر بر آستان بت درون فرود مى آورند ،
و هوا و هوس بر همه ى ابعاد وجودشان حاكم مى گردد .
خودپرستى بيمارى خطرناكى است كه با جلوه هاى گوناگونش در قلمرو فردى و اجتماعى ،
فاجعه آميزترين بدبختى ها و نابسامانيها را به دنبال خواهد آورد ، اينجا است كه بين
انسان و حق و حقيقت سدى نيرومند ايجاد مى شود ، و در نتيجه به از كار افتادن نيروى
ادراكى و نابينائى باطن انسان منجر خواهد گشت .
قرآن مى فرمايد :
« آيا مى نگرى آن را كه هواى نفسش را خداى خود قرار داده ، خدا او را با داشتن
علم گمراه ساخته ، و مهر بر گوش و دل او نهاده ، و بر چشم وى پرده ظلمت كشيده است ،
پس بعد از خد چه كسى او را هدايت خواهد كرد ؟ آيا باز هم متذكر نمى شويد » (1) ؟
از آنجائى كه اسلام دنيا را كشتزار آخرت مى شناسد ، اگر انسان آنرا وسيله تلقى
كند ، مى پذيرد ، و از اين راه است كه آدمى با انتخاب راه درست و عمل صالح حيات
اخروى خود را آباد مى كند ، اما اگر دنيا نه به عنوان گذرگاهى براى رسيدن به زندگى
برتر و جاودانى ، بلكه به عنوان هدف و غايت تلقى شود ، اين دلبستگى پوچ سبب مى گردد
كه انسان از سعادت محروم و از رشد و كمال باز ماند .
قرآن اعلام مى فرمايد :
« آيا به زندگى دنيا در برابر آخرت راضى شده ايد ؟ حال آنكه زندگى دنيا در برابر
آخرت اندك و ناچيز است » (2) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره جاثيه آيه 24 .
2 . سوره توبه آيه 38 .
يك مزيت انحصارى
بى گمان از مزيت هاى انحصارى او ارزشمند كسى كه در نظام عقيدتى خود اصل معاد را
پذيرفته اين است كه احساس مى كند آينده اش اساساً وابسته و مبتنى بر نحوه ى
عملكردهاى او است ، و به همين سبب صداقت و بى ريائى ، و پاكى و خلوص ، ابعاد كردارش
را شكل مى دهند ، چنين اعتقادى علاوه بر بالا بردن كيفيت بنيادى عمل ، به افزايش
كميت عمل نيز شتاب مى بخشد ، هرقدر محتواى اين اعتقاد غنى تر گردد ، دامنه ى خلوص
اوج بيشترى خواهد گرفت ، تا آنجا كه حتى كمترين حركتى را در قالب همان نيت پاك
ادغام مى كند . !
او درك مى كند كه اعمالش دائماً تحت كنترل شديد قرار دارد ، دست به هر اقدام نيك
و بدى بزند در پرونده اش نيت و به بايگانى سپرده مى شود ، و روزى فرا خواهد رسيد كه
با كمال دقت به حسابش رسيدگى خواهد شد ، و بالاخره بر مراقب و نگهبان او هيچ سرى
پنهان نخواهد ماند .
اما از سوى ديگر آنكه اعماق درونش از اعتقاد به روز بازپسين تهى است ، و در
بارورترين واقعيت ها با ديد منفى مى نگرد ، چون مى پندارد در اين نظام وجود ، براى
ابعاد گوناگون اعمالش هيچ حسابى باز نمى شود ، اگر امروز آتشى بيفروزد به شعله هاى
آن فردا نخواهد سوخت ، و اگر به كار فسادانگيزى دست يازد ، روز ديگر نتيجه ى وخيم
آن دامنش را نمى گيرد ، اين است كه گرداگرد او امواج اوهام و نادرستى ها در
تلاطم اند ، چشم او شعله به سوى انواع پليديها مى كشد ، در حالى كه به فضائل پاك
و ارزشمند نفسانى نگاهى بيجان و سرد مى افكند ، و باز بر اساس همين نظام فكريش اگر
به عمل پرشكوه و پربارى هم مبادرت ورزد ، بهيچوجه آينده ى كور و بى هدف از او
تقديرى نخواهد كرد ، اين
است كه به خود حق مى دهد در برابر فضيلت ها و مسائل عاطفى بى تفاوت بماند ، و از
خصلت هاى ممتاز انسانى عارى شود . همچنين در ارتكاب جرائم و خيانت و تجاوز نيز اگر
گرفتار چهارچوب مقررات اجتماعى نشود ، هيچ مرجع ديگرى نمى بيند كه از تبهكاريها
و آلودگيهاى او بازخواست كند و به كيفرش برساند .
عيب اساسى قوانين بشرى هم همين است ، كه با مرگ ختم حيات بشر را اعلام مى كنند ،
و نظام برنامه ريزى خود را بر اساس خواست عاطفى اكثريت افراد تنظيم مى نمايند ، اما
آئين هاى آسمانى خط مشى ديگرى را كه مبتنى بر ابديت حيات بشر است تعقيب مى كنند ،
حياتى كه با تيغ مرگ هرگز بريده نمى شود ، و بدين لحاظ برنامه اى كه ارائه
مى دهند ، در تعقيب همين خط فكرى است .
اين مسأله را بايد تحليل كرد و درك نمود كه علم و انديشه ى بشر هرگز نمى توانند
دامنه ى توانائى خود را در ساختن ابعاد متعالى وجود انسان ، و ايجاد دگرگونيهاى
عميق بنيادى تا سر حد قدرت جهش انگيز مذهب ، بسط دهند ، و علت سقوط انسانها در
درّه ى ابتذال و وجود نارسائيهاى اجتماعى ، از خود اين نظام فكرى برمى خيزد ،
و عمدتاً در عدم انطباق و ناهماهنگى آن مقررات با بنيادهاى فطرى بشر نهفته است .
بنابراين انسان مذهبى مقرراتى را به مورد اجرا مى گذارد كه به عنوان حكمت
جاويدان پذيرا شده ، و در چهارچوب آن برنامه ها سفرش به سوى جاودانگى و جهان پاينده
جز بر فراز بال گسترده ى زمان نامحدود نخواهد بود ، و داستان چنين آدمى زاده اى
بالاتر از آن است كه با عينك محدود دانش بشرى بتوان او را تبيين و ارزيابى كرد .