مبانى اعتقادات در اسلام جلد ۴

سيد مجتبى موسوى لارى

- ۱ -


پيشگفتار

خواننده عزيز :

وقتى كه ما پيرامون مسأله امامت و ولايت به بحث مى پردازيم ، نبايد چنين تصور كرد كه مطرح ساختن اين موضوع به بروز جدال و كشمكش و اختلاف ميان شيعه و سنى مى انجامد ; زيرا اگر از بُعد سياسى قضيه صرفنظر گردد ; و در قالب يك مسأله علمى به بحث گذاشته شود ، به شناسائى بيشتر ديدگاه شيعه منجر خواهد گشت ، و اين شناخت بهتر و عميق تر خود كمك ارزنده اى است در جهت التيام بخشيدن به شكافى كه بين مسلمين ايجاد شده است .

اساساً بحث علمى خود نشانه آزاد فكرى و وسعت نظر است ، رهبران مذاهب چهارگانه در صدها حكم شرعى نقطه نظرهاى متفاوت دارند ; و اختلاف مذهب از ديدگاه جمهور مسلمانان چيزى جز پيامد اين تفاوت نظرها نيست ; و اگر پيشوايان اين مذاهب هماهنگ در فتواهاى خود بودند ، همگى يك مذهب داشتند ، نه چهار مذهب ; اما عليرغم اين اختلاف و چند دستگى ، آنها مسائل اختلافى خود را به بحث مى گذارند ، بى آنكه به برادرى شان صدمه اى وارد شود ، و فضاى صميميّتشان مكدر گردد . پس اختلاف نظر مانع از آن نيست كه شيعه و سنى هم در مسائل اختلافى بر اساس نتيجه تلاش آزادانه شان ، بحث داشته باشند ; و با احترام و محبت با هم برخورد كنند .

راستى اگر اتحاد با شكافته شدن حقايق ميسّر نگردد ، با كتمان مسائل و واقعيت هاى تاريخى تحقّق نخواهد يافت .

از سوى ديگر بازنگرى و مرور به حقايق تاريخى با دقت و تعمق ، در مجموع موجب شكوفائى فكر و انديشه خواهد شد ، و هيچ اشكالى ندارد كه در جامعه تشيع و تسنن با دو نظريه متفاوت و دو ديدگاه علمى كه امت اسلامى را تشكيل مى دهند ، موجوديت خود را حفظ كنند ، و به سمت يكپارچگى گام بردارند ، اتّحادى كه اسلام با آن عزت يابد ، و دين خدا در جهان پايگاه رفيع خود را به دست آورد .

ما امروز در برابر تجزيه آفرينى و تفرقه افكنى نيازمند بيدارى جدّى و شناخت جوهر اسلام ، و واقعيت حكومت قرآن ، در پرتو بحث هاى آزاد و روش علمى هستيم ، وگرنه تعصبات دور از منطق ، و جمود فكرى ، و خودخواهى به بسته شدن باب تحقيق و ركود تبادل فرهنگى و علمى مى انجامد .

اتحاد اسلامى مستلزم چشم پوشى از بيان حقايق نيست ; آنچه نبايد انجام گيرد ، برانگيختن احساسات مخالف و انجام امورى است كه آتش كينه را برافروزد ; اما بحث علمى و تاريخى سر و كارش با عواطف و احساسات نيست ; بلكه با عقل و منطق است ، دفاع از بينش خويش و ايراد از مسلك همكيش ، و دعوت به تفكر و دقت در مسلك خود ، آنهم به دور از برخورد خصمانه بلكه با رعايت اصل تفاهم اسلامى و حرمت متقابل بهيچوجه با وحدت اسلامى منافات ندارد ، و نبايد ما را از انديشه الفت دادن ميان امت بازدارد .

قم ـ سيّد مجتبى موسوى لارى

مهرماه 1366

بحثى پيرامون :

امامت و ولايت

جايگاه رهبرى در اسلام

« امام » در ارتباط با توده هاى امت پيشوا و مقتدائى است كه رهروان از قدرت فكرى و بينش او استفاده مى كنند ، و در رفتار و خط مشى زندگى به او تأسى مى جويند ، و اوامرش را گردن مى نهند .

امامت داراى مفهوم وسيع و گسترده اى است كه هم مرجعيت فكرى و هم زعامت سياسى را با هم و در كنار هم دربر مى گيرد ، امام پس از رحلت پيامبر در راه پاسدارى از ره آورد آنحضرت و تداوم رهبرى مكلّف بود تا آگاهيهاى قرآنى و حقايق دينى و آموزشهاى اجتماعى را به انسانها بياموزد ، و آنها را در تمام ابعادشان رهبرى كنند .

اين زعامت و پيشوائى در شكل واقعى و صحيح آن چيزى جز تحقق اهداف اسلامى و پياده كردن مكتب نيست ، مكتبى كه پيامبر خدا آنرا بينان نهاد ، و به آرمان تكوين ملت و تدوين قانون عينيت بخشيد . گاهى عنوان امامت و رهبرى شامل مفهوم محدودى است، كسيكه منحصراً در قلمرو مسائل اجتماعى و يا سياسى اداره امور را بعهده دارد ، سمت پيشوائى در همين محدوده را به خود اختصاص

مى دهد ، اما اگر زمينه روحى انسانى با رسالت دينى آميختگى ويژه اى پيداكرد، وزعامت سياسى و مرجعيت فكرى در وى متمركز گشت ، و خود در رأس جامعه اسلامى قرار گرفت ، و امكان يافت قوانين شريعت و طرحهاى آسمانى را در همه زمينه ها به انسانها ابلاغ كند ، و به اجرا بگذارد ، و شخصيت اسلامى و كرامت آدمى را از تنزل و فرومايگى نگاهدارد ، چنين انسان والائى امام راستين و مطلق است ، و زمامدار دين و دنياى مردم ، و بالاخره « امام » شخصيتى است كه در اينجا بُعد الهى و توحيدى دارد ، و عمل او در ارتباط با خدا و خلق و به كار بستن دستورات عبادى و اخلاقى و اجتماعى آئين الهى يك نمونه كامل و تمام عيار است ، و او است كه مى تواند آهنگ حركت انسانها در جهت تكامل را رهنمون شود ، و بر پيروان دين در اين صورت لازم است از فرامينش اطاعت كنند ، و در همه امور به وى اقتدا نمايند ، چه او معيار گويائى براى خودسازى و جامعه سازى است ، و راه و رسم زندگيش براى امت اسلامى تنها نمونه فضيلت و سازندگى است .

*

بيشتر دانشمندان اهل سنت بر اين باورند كه معنى خلافت و امامت يكى است ، و اين دو لغت مرادفند ، و آن عبارت از مسئوليت بزرگ اجتماعى ودينى است كه از سوى مردم به شخص خليفه اعطا مى گردد، واز طريق انتخاب به مقام سرپرستى مسلمين نائل مى شود ، بدين معنى كه خليفه هم مشكلات دينى مردم را مى گشايد ، و هم از راه قدرت و نيروى نظامى امنيت عمومى و مرزهاى كشور را حراست مى نمايد، بدين ترتيب امام يك زمامدار عادى ويك حاكم اجتماعى است كه اجراى عدالت وحفظ امنيت كشور هدف نهائى

او است، و بهمين منظور هم انتخاب مى شود .

در اينجا آنچه شرط زمامدارى است ، همان كاردانى و لياقت و شايستگى حكومت است كه افراد خاطى و تبهكار را با اجراء حدود الهى مجازات كند ، و جلو متجاوزين به حقوق مردم را بگيرد ، و زورگويان سركش و بى بند و بار را به جاى خود بنشاند ، و از سوى ديگر با تهيه تجهيزات نظامى و ارتش نيرومند ، هم از مرزهاى كشور اسلامى در برابر هر نوع تجاوزى پاسدارى كند ، و هم از راه مبارزه با انواع شرك و فساد در صورتى كه بسط توحيد از راه تبليغ و ارشاد ميسر نشود ، و عوامل جهل و كفر جلو پيشروى يا پياده شدن آئين حق را بگيرند ، با جهاد و مبارزات مسلحانه به مقابله برخيزد .

از اين ديدگاه اگر زمامدار و رهبر زمينه علمى در ارتباط با احكام الهى نداشته باشد ، و حتى خود از مرز تقوى هم بگذرد ، و به گناه و پليديها آلوده گردد ، باز هم مشكلى ايجاد نخواهد كرد ، در حقيقت كسى مى تواند عنوان جانشينى بعد از پيامبر را از آن خود سازد كه امور مربوط به آنحضرت را عهده دار شود ، بنابراين ديگر به جائى برنمى خورد كه يك جبار ستمگر با زير پا گذاشتن حقوق خلق و ريختن خون مردم از راه زور و قدرت نظامى بر جامعه اسلامى مسلط شود ، و زمامدار مسلمين گردد ، و يا منصب جانشينى پيامبر را يك انسان سياست باز چند چهره به عهده بگيرد ، و با چنين ويژگيهاى روحى و اخلاقى بر مردم حكم براند ، و بر سير حق و عدالت خط بطلان كشد ، در اينجا نه تنها مخالفت با او جايز نيست ، بلكه اطاعتش لازم است .

بر پايه همين بينش است كه يكى از دانشمندان بزرگ اهل سنت در مورد خليفه چنين اظهار نظر مى كند :

« هيچگاه خليفه به خاطر زير پا گذاشتن دستور و فرامين الهى و تجاوز به اموال اشخاص و قتل و كشتار افراد و تضييع حقوق و تعطيل حدود الهى از مقامش عزل نمى گردد ، بلكه بر امت اسلامى لازم است كجرويهاى او را اصلاح و وى را به راه راست و هدايت بكشاند . »(1)

در چنين جوّ حاكم بر دستگاه خلافت كه به حكم بينش دينى هيچ مسئوليتى در برابر جامعه مسلمين احساس نمى كنند ، مصلحين قوم چگونه مى توانند دائماً مراقب اعمال رهبران فاسد باشند و در هر فرصت عكس العمل مناسب نشان دهند ، و انحراف را از دامن اسلام بشويند ؟ مگر با پند دادن دستگاه حاكم دست از راه و روش خود برمى دارد ؟ .

راستى اگر خدا مى خواست كه سرنوشت امت به دست زمامداران نالايق و زورگويان بى تقوى و خودخواه بيفتد لزومى نداشت پيامبر را به رسالت برانگيزد و احكام وحى را براى استقرار در جامعه نازل كند ، آيا آزادمردان دلسوز و فداكار كه طى قرنها بر حكام بد كار و ستمگر شوريدند با خواست خدا مخالفت كردند ؟ .

يكى از دانشمندان و محققين سنّى دكتر عبدالعزيز الدّورى مى نويسد :

« هنگام استقرار حاكميت خلافت نظريه سياسى اهل سنت در اين مسأله تنها متكى بر قرآن و حديث نبود ، بلكه تكيه بر اين اصل داشت كه قرآن و حديث را بر وفق رويدادها و حوادثى كه بعد پيش مى آيد ، توجيه و تفسير كند ، بدين ترتيب در نظريه خلافت تقريباً

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . التمهيد قاضى باقلانى ص 186 .

هر نسلى تأثير داشت ، زيرا نظريه خلافت با هر حادثه اى شكل نوئى مى گرفت و همرنگ مى شد ، نمونه بارز « قاضى ابوالحسن ماوردى » قاضى القضاة خليفه است كه در نوشتن مسائل كتا « الاحكام السلطانيه » امر خليفه موردنظر او بود ، آنهم در منحط ترين دوران خلافت ، و او مى كوشيد نيروى عقلانى خود را تنها در اين مرحله به كار برد تا آراء فقهاء پيش از خود را با وضع موجود زمان و جرياناتى كه در دوره او مى گذشته است ، تطبيق دهد ، و هنر او پرهيز از هرگونه تفكر آزاد بود ، وى مى گويد :

« رهبر بودن نالايق با وجود رهبر لايق جايز است و اگر كسى انتخاب شد نمى توان نالايق را به سبب وجود افضل و لايق عزل كرد . و بدين منظور اين اصل را مى پذيرد و تثبيت مى كند ، تا حاكميت بسيارى از خلفاى نالايق را توجيه كند ، و شايد بدين وسيله خواسته است بينش شيعه را تخطئه كند ، بدين لحاظ مى بينيم بحث كلامى و اعتقادى كه او مطرح كرده است ، در نزد اهل سنت تنها و فقط براى موجه جلوه دادن وقايع سياسى روز است ، و در حقيقت هدفى جز اين نداشته اند كه مى خواسته اند هر آنچه كه به نام « اجماع » صورت گرفته توجيه كنند . »(1)

اين است مبانى فكرى كسانى كه خود را پيرو سنت پيامبر و نگهبان دين و شريعت مى دانند ، و متفكران اسلامى و مصلحان اجتماعى و پيروان ائمه عدل و حجت هاى خدا و هاديان خلق را رافضى و ترك كنندگان سنت رسول خدا معرفى مى نمايند .

اگر حق امارت مؤمنان از آن فرمانروايانى هم باشد كه با روح اسلام بيگانه اند و حدود الهى را زير پا مى گذارند ، و امت اسلام به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . النظم الاسلاميه ج 1 ص 72 ـ 84 .

حكم وجوب اطاعت از زمامدار نه مجاز به درگيرى با قدرت حاكم براى برگرداندن خلافت به مقر حق باشند ، و نه بتوانند از دستوراتشان سر بپيچند ، چه به روزگار دين خدا خواهد آمد ؟ .

آيا در وجدان اسلامى وفادارى به شريعت پيامبر همين است ؟ . و آيا نتيجه اين طرز تفكر برسميت شناختن حقّ نامحدود براى قدرتمندان زورگو و جبّاران و سلطه گران تاريخ نيست ؟ .

اما امامت در بينش تشيع نوعى ولايت الهى و مقامى انتصابى همچون نبوت است كه از جانب خداوند به انسانهاى والا اعطا مى شود ، با اين تفاوت كه پيامبر پايه گذار دين و مكتب است ، و امام نقش پاسدارى و حراست از آئين الهى را ايفا مى كند ، و بر مردم است كه در همه ابعاد زندگى از ارزشهاى معنوى و خط مشى او الهام بگيرند .

براى امت اسلامى پس از رسول خدا ضرورت وجود شخصيت شايسته و آگاه از علم وابسته به وحى و منزّه از گناه و آلودگى و ادامه دهنده راه و روش بنيانگذار شريعت احساس مى شد ، تا علاوه بر مراقبت بر جريانهاى روز و هوشيارى عميق نسبت به خطرات عناصر انحراف اجتماعى بتواند معارف گسترده دين را در همه زمينه ها كه از جوششگاه وحى جوشيده و از كليات شريعت استنباط كرده است در اختيار مردم بگذارد كه در نتيجه قوانين وحى در چهارچوب خود پايدار بماند ، و مشعل حق و عدالت از پاى نيفتد .

امامت و خلافت غير قابل تجزيه است ، چنانكه فرمانروائى رسولخدا از نبوتش جدا شدنى نيست ، چه اسلام معنوى و اسلام سياسى دو جزء از يك كل محسوب مى شوند اما در تاريخ اسلام

قدرت سياسى از امامت معنوى تفكيك شد و بعد سياسى دين از بعد روحى جدا گشت .

اگر در رأس امت اسلامى فردى شايسته و عادل و متقى و پيراسته از آلودگيهاى اخلاقى قرار نگيرد كه رفتار و گفتارش براى مردم اسوه و الگو باشد ، بلكه خود قانون شكنى كند ، و به اصول عدالت پشت پا بزند ، ديگر نه محيط آماده پذيرش عدالت مى شود ، و نه در آن رشد و اوج گيرى فضيلت و تقواى دينى ميسّر خواهد گشت ، و نه هدف در حكومت اسلامى كه توجه دادن انسانها به مبدء اعلى و ايجاد فضاى سالم براى بسط ارزشهاى معنوى و اجراى قانون متكى به وحى الهى است تأمين خواهد شد ، زيرا روش هاى عملى و اخلاقى زمامدار و نقش حكومت از جهت تأثيرى كه بر جامعه مى گذارد به حدى عميق و نيرومند است كه امير مؤمنان على (ع) ميزان تأثير آنرا از نقش پدر در محيط تربيتى خانواده شديدتر مى داند و مى فرمايد :

« مردم از نظر اخلاقى به زمامداران خود شبيه ترند تا به پدرانشان »(1)

از آنجائى كه رابطه و تناسب خاصى بين اهداف حكومت و صفات و خصايص رهبر وجود دارد ، بنابراين رسيدن به آرمانهاى حكومت اسلامى بستگى به وجود زعيمى دارد كه همه امتيازات يك انسان كامل و تمام عيار در او تبلور يافته باشد .

بعلاوه نياز يك جامعه در حال حركت و كمال به مقام زعامت و ولايت يك نيازمندى طبيعى و فطرى است و همانگونه كه آئين اسلام با تدوين و تنظيم قوانين متناسب احتياجات فردى و اجتماعى مادى و معنوى بشر را برآورده است ، بايد اين خواسته

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . بحار ج 17 ص 129 .

طبيعى او را يعنى منصب زعامت به صورتى كه موافق با فطرت انسانى است ، اجابت نمايد .

خداوندى كه براى به كمال رساندن هر موجودى كه در اين جهان رنگ هستى مى گيرد ، همه نوع ابزار ضرورى و غير ضرورى را در اختيارش گذارده است تا از مرز ضعف و نقص عبور كند و راهى منزل كمال شود ، چگونه ممكن است انسانى كه در دامان طبيعت پرورش مى يابد از اين قانون خدشه ناپذير طبيعى مستثنى سازد ، و ارتقاء معنوى او را ناديده بگيرد ؟ .

آيا مى توان گفت آفريدگارى كه از هيچ بخششى در زمينه تكامل جسمى بشر فروگذار نكرده ، او را از داشتن وسائلى كه اساسى ترين نقش را در تعالى روحيش دارد ، محروم ساخته و اين نعمت را از وى دريغ داشته است ؟ .

پس از رحلت رسول خدا هرگز ملت اسلام از لحاظ انديشه و فرهنگ اسلامى به سطحى ارتقاء نيافته بود كه بتواند به جز در لواى وصايت به زندگى تكاملى خود ادامه دهد ، و برنامه ايكه اسلام براى رشد و تعالى انسان طرح ريزى كرده است ، تا به اصل امامت پيوند نخورد ، آن برنامه بى روح و ناتمام خواهد بود ، و نمى تواند در رهائى انسان و شكوفائى وى نقش ارزشمندى را ايفا كند .

متون اسلامى اعلام مى دارند كه اگر اصل امامت از اسلام گرفته شود ، روح همه قوانين تكامل ساز اسلامى و جامعه مترقى توحيدى از دست مى رود ، و به صورت پيكرى بى رمق در مى آيد .

پيامبر اسلام (ص) مى فرمايد :

« كسيكه بدون « شناخت » امام بميرد مرگش مرگ جاهليت

است . »(1)

چون در جاهليت مردم مشرك بودند ، نه توحيد داشتند نه نبوت ، و اين تعبير محكم نشانه اهتمامى است كه رسول اكرم (ص) به مسأله امامت داشته به گونه ايكه اگر انسان حيات معنوى خود را زير پوشش يك ولى كامل قرار ندهد بمثابه آن است كه حيات و زندگى خود را در دوران جاهليت سپرى ساخته و سپس به كام مرگ رفته است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . مسند احمد حنبل ص 96 .

موضع رسول خدا در قبال آينده اسلام

پيامبر اكرم (ص) به خوبى آگاه بود كه امت پس از آنكه او به جوار پروردگار تعالى رخت بركشيد ، پايگاه وحدت خود را از دست مى دهد ، و به گرداب متلاطم تشتت و اختلاف خواهد افتاد ، و محيط جامعه از كشمكش و فتنه ها آكنده خواهد شد .

جامعه نوپاى اسلامى آنروز تشكيل يافته بود از گروه مهاجر كه بنى هاشم ، بنى اميّه ، و همچنين قبايل عدى و تيم را در برمى گرفت ، و گروه انصار هم شامل قبايل اوس و خزرج مى شد ، كه با رحلت پيشوا و شخصيتى چونان پيامبر خد ، از هر سرى سودائى برخاست ، و هر كدام نه به فكر مصالح دنياى اسلام ، بلكه در پى تصاحب امارت و زمامدارى مسلمين ، و تبديل رهبرى الهى به حكومت قومى بودند ، آرمانها و گرايشهاى گوناگون ; پيوندى محكم و اصيل در ميان مردم باقى نگذاشت ، و رسول خدا عمق فاجعه را از پيش به پيروان خود گوشزد كرد و فرمود :

« امت من هفتاد و سه فرقه مى شوند تنها يك دسته از آنها اهل نجاتند و ديگر فرقه ها در آتش دوزخ خواهند ماند . »(1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . صحيح ابن ماجه باب فتن .

بزرگترين ضربه اى كه پس از رحلت بنيانگذار اسلام بر پيكر اتحاد مسلمين وارد آمد ، و در ميان آنها بذر جدائى پاشيد ، اختلاف نظر پيرامون رهبر و حاكم اسلامى بود كه به بروز جنگها كشمكشها و فتنه ها منجر شد ، و يكپارچگى مسلمين را از هم گسيخت ، و صفوف متحد آنان را متلاشى كرد .

*

به راستى اگر پيامبر به فكر اين درد وحشتناك پيش بينى شده نيفتد ، و از خلأ بزرگ فقدان رهبر و عواملى كه ممكن است بزودى جامعه اسلامى را گرفتار مخاطره سازد ، پيشگيرى نكند ، و بدون هيچ نقشه اى براى ايمن داشتن امت از گمراهى صحنه را خالى گذارد ، خود موجبات مشكلات بزرگ مسئوليت حكومت و اداره امور را فراهم نكرده است ؟ در حالى كه اهميت خطرات آينده حتى بدون رابطه با مبدء وحى و عوامل غيبى هم قابل پيش بينى بود .

چگونه مى توان باور كرد كه پيامبر اكرم (ص) در زمينه ابلاغ پيام رسالت خود از بيان هيچ نكته اى فروگذار نكند ، امّا توجه به مسير آينده فرهنگ اسلام و حراست موضع حق ، و حفظ كيان دين و موجوديت جامعه ، نداشته باشد ، و مسئوليت صيانت از مكتب را به دست تقدير و شرايط بعدى روز بسپارد ، و ناخدائى را انتخاب نكند تا كشتى امت را از خطرهاى امواج فتنه هايى كه انتظار برخورد با آنها را داشت ، بركنار دارد ؟ .

آنهائى كه مى گويند پيامبر هيچ نوع ترسيمى از شكل حكومت بعد از خود را ارائه نداد ، و مهر سكوت بر لب زد ، و امت بحران زده پس از خود ر در بلاتكليفى گذارد، چگونه اين مسامحهوسكوت نابجا و غير مسئولانه را به ساحت مقدس عقل كل نسبت مى دهند ؟

آنهم با توجه به اين امر كه رحلت آنحضرت ناگهانى اتفاق نيفتاد ، و او از پيش دريافته بود كه به زودى رخت از جهان برخواهد بست ، و حتى در حجة الوداع به مردم اعلام كرد كه من از ميان شما به زودى خواهم رفت ، و سال آينده شما را در اين موقف نخواهم ديد .

* اسلام جوانى كه براى به ثمر رسيدنش نياز به يك راه طولانى و ممتد داشت ، و پرچمدار نهضتش متعهد بود تمام ريشه هاى جاهليت گذشته را بركند ، و آنچه از رسوبات كه در زواياى انديشه مردم لانه كرده بود از صفحه دل و جانشان محو و نابود سازد ، از سوى دو جناح در معرض تهديد قرار داشت ، هم از داخل از سوى جناح منافقين كه زير پرچم رسالت و در صف مسلمين در همه زوايا و مراكز رخنه كرده بودند ، و مكرر قصد داشتند پيامبر را از پاى درآورند ، و حتى در سال نهم هجرت كه آنحضرت عازم جبهه تبوك شد ، از تحرك و اغتشاش آنها بيمناك گرديد ، و براى پيشگيرى از بروز هر حادثه ناگوارى على (ع) را در مدينه به عنوان جانشين خود تعيين كرد . و هم از سوى جناح خارج يعنى دو امپراطور بزرگ دنياى آنروز روم و ايران ، و هر لحظه بيم آن مى رفت كه مركز نهضت مورد تاخت و تاز اين دو قدرت عظيم و پر نفوذ آنروز قرار گيرد .

بديهى است كه با وجود چنان مسائل حادّى بايد پيامبر مسئوليت نگهبانى از مكتب و امت را به عهده شخص يا اشخاصى كه توان اين كار را داشته باشند بگذارد ، تا اين دعوت را استوار كند و از خطر مصون بدارد .

خليفه اول در قبال آينده حكومت و خلأ ناشى از فقدان رهبر احساس مسئوليت كرد . و امت را به حال خود وانگذاشت ، او در حال بيمارى وصيت نمود و در وصيتنامه خود به مردم اعلام كرد كه :

« من عمر بن الخطاب را بر شما امير و حاكم قرار دادم سخنان او را بشنويد و از وى پيروى نمائيد . »(1)

بنابراين خليفه تعيين جانشين را حق خود مى ديد كه مردم را ملزم به پيروى و اطاعت از او كرد .

خليفه دوم نيز ضرورت اقدام سريع را پس از ضربت خوردنش درك كرد ، و امر به تشكيل شوراى شش نفرى داد ، واين خود مى رساند كه او براى مسلمانان در تعيين خليفه حقى قائل نبود ; لذا آنرا محدود به گروه شش نفرى ساخت .

امير مؤمنان على (ع) هم از ترس فتنه قوم و بازگشت مردم به جاهليت در وضعى بسيار پيچيده و در جوى مضطرب و ناآرام مسئوليت خلافت را پذيرفت ، با اين وصف چگونه رسول خدا (ص) عمق خطر و حساسيت مسأله را با توجه به نزديك بودن جامعه به عهد جاهليت ناديده گرفت ، و براى سلامت آن از خطرهاى مترقبه طرحى بعد از وفات خود ارائه نداد ؟ .

راستى هيچگونه تفسير و توجيه قابل قبولى براى موضع منفى پيامبر اكرم و عدم اهتمام آنحضرت در اين مورد نمى توان يافت ، و تصور نمى توان كرد كه او به پشتيبانى آينده دعوت پس از وفات خود عنايتى نداشت ، و اين را مهم نمى شمرد كه پس از وفاتش بر سر دعوت چه خواهد آمد .

ولى پيامبر خدا حتى در بستر مرگ و در شرايطى كه فشار بيمارى به سختى او را مى آزرد ، و در انديشه مكتب و امت و نگران از آينده بود ، و اين امر تمام وجودش را به خود مشغول مى داشت .

در آن لحظات حساس و بحرانى كه همه را در هاله اى از بهت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . تاريخ يعقوبى ج 2 ص 126 ـ 127 .

و اضطراب فرو برده بود ، و گروهى از رجال از جمله عمر بن ـ الخطاب گرداگرد بستر آنحضرت اجتماع كرده بودند فرمود :

« براى من كاغذ و دوات بياوريد ، تا سفارشى براى شما بنويسم كه هرگز بعد از آن گمراه نشويد . »(1)

اين كوشش و تلاش پيامبر (ص) كه در صحت و نقل آن اتفاق حاصل است ، خود گمراه روشنى است كه رسول خدا آنگاه كه آخرين لحظات از زندگانى نورانى خود را مى گذرانيد ; در قبال آينده اسلام احساس نگرانى مى كرد ، و پيرامون خطرات بعد از رحلت خويش مى انديشيد ، و براى حفظ امت از انحراف و جلوگيرى از انحطاط جامعه ، به فكر ارائه طريق براى آينده بود ، چه او بهتر از همه مى فهميد ، و عميقتر از همه درمى يافت .

*

مسأله اى كه بايد مورد توجه خاص قرار گيرد ، مسأله وصايت و جانشينى در اديان و شرايع آسمانى است ، كه همه انبياء خدا وحى و جانشين بعد از خود را به امر وحى انتخاب مى كردند ، مثلاً آدم ، ابراهيم ، يعقوب ، موسى ، عيسى ، عليهم السلام اوصياء خود را برگزيدند ، كه به نام همه آنها تصريح شده است .(2)

رسول اكرم (ص) فرمود :

« هر پيامبرى را وصى و وارثى است و على هم وصى و وارث من است . »(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . مسند احمد حنبل ج 1 ص 344 طبقات ابن سعد ج 2 ص 242 صحيح بخارى ج 1 ص 22 تاريخ طبرى ج 2 ص 436 .

2 . اثبات الوصيّه مسعودى ـ تاريخ يعقوبى .

3 . تاريخ ابن عساكر ج 3 ص 5 رياض النضره ج 2 ص 178 .

چون به حكم قرآن تبديل و تحويل در سنت الهى راه ندارد ، بنابراين پيامبر اسلام نيز بايد به فرمان وحى به اين سنت تغييرناپذير خدا عمل كند ، و جانشين و وصىّ خويش را به امت اسلامى معرفى نمايد ، و همين طور هم شد ، و آنحضرت به امر پروردگار و به اقتضاى نبوت و براى ادامه رسالت هاى اسلام و پى گيرى دقيق برنامه هايش چنين كرد ، و وصىّ خود را برگزيد ، و تكليف امت را روشن ساخت ، و اين اعتقاد نشأت يافته از متن كتاب خدا است .

عليرغم اعتقاد هماهنگ مسلمين كه پيامبر اسلام (ص) نه ابوبكر و نه دو خليفه بعد از او هيچكدام را به عنوان خليفه و جانشين پس از خود معرفى نكرده ، و در قرآن و سنت هم چيزى در خصوص خلافت آنها نيامده است ; و نيز با توجه به اينكه خلافت ابوبكر از مسلّمات تعاليم دينى نيست ، بلكه يك رويداد تاريخى است ، و هر مسلمانى حق دارد كه نسبت به اين مسأله با بينش خاص خود اظهار نظر كند ; و اين همان چيزى است كه منطق سليم اقتضا دارد ، مع الوصف جامعه تسنن به هيچ مسلمانى اجازه بحث و گفتگو در زمينه خلافت او را نمى دهند ، و حق چنين پژوهش و بحث آزاد منطقى كه موافق كتاب و سنت است از مسلمانان مى گيرند . بنابراين نتيجه مى گيريم كه موضع اهل سنت نسبت به مسأله خلافت يك موضع گيرى عاطفى است ; و روشن است كه با تسلط عاطفه بر بينش انسان ، همه معيارها منقلب و دگرگون مى شوند .

اعلام زعامت على (ع) از سوى پيامبر (ص)

پس از رحلت رسول اكرم (ص) و خالى شدن ساحت اجتماع از وجود پيشواى بزرگ ، مصالح اسلام و امت اقتضا مى كرد كه رهبرى ممتاز و لايق و وجودى سرشار از دانش و تقوى سرپرستى نهضت نوبنياد اسلام را كه به آموزشى گسترده نياز داشت ، به عهده بگيرد ، تا پايدارى نهضت اسلامى و صيانت مكتب از گرايش به سمت انحراف ، و عقب گرد امت به روشهاى ناپسند اجتماعى و اخلاقى پيشين در سايه رهبرى او تضمين گردد ، و زير بناى نظام اجتماعى و سياسى اسلام هر چه بيشتر استحكام يابد .

زيرا واگذارى رهبرى به امتى كه تازه از قيد جاهليت رسته و هنوز همه ريشه هاى عقايد آن دوران از صفحه روح و جانش محو نگرديده است ، نمى تواند اهداف بلند صاحب رسالت را تأمين كند ، و مكتب را از خطرات عوامل منفى مصون دارد .

بنابراين تنها راه اين است كه شخصيتى ارزشمند و آگاه به مسائل رسالت و مجهّز به فكر و علم گسترده دينى و داراى ايمانى پرفروغ و بدور از خطا و اشتباه بسان بنيانگذار اسلام كه مجتمع اسلامى در آنروز به آن نياز داشت ، زمام امور را به دست گيرد ، تا

امر تعليم و تربيت انسانى را با ظرافت و دقت دنبال كند ، و بتواند مشكلات و مسائلى كه در جريان رهبرى او عارض شريعت مى گردد ، حل نمايد .

شواهد تاريخى نشان مى دهد كه پيامبر خدا در بازگشت از حجة الوداع در روز هيجدهم ذيحجّه با تعيين وصىّ و جانشين خود به فرمان خداوند ، اين گره را گشود ، و راه تداوم نهضت و مسير حق و سعادت امت را به مردم نشان داد .

*

در سال دهم هجرت كه مصادف با آخرين سال عمر پيامبر گرامى (ص) بود ، آن حضرت تصميم گرفت در اجتماع بزرگ اسلامى در مكه شركت جويد ، اعلام خبر حركت پيامبر به سوى كعبه سبب شد توده هاى انبوهى از مردم مسلمان از نقاط دور و نزديك به سمت مدينه به راه افتند ، تا افتخار همسفرى رسول اكرم (ص) را پيدا كنند ، و مناسك حج را از آن بزرگوار بياموزند ، و اين سنت بزرگ اسلامى را در حضورش انجام دهند .

بالاخره اين كاروان بزرگ متشكل از مهاجرين و انصار و ديگر مسلمانان به همراه پيشواى خود شهر مدينه را ترك كرده و به جانب مكه روان شدند ، و پس از ورود به شهر زيارت كعبه آغاز شد . شهر مكه در آنروزها شاهد يكى از باشكوهترين مراسم اسلامى بود كه وسيله هزاران تن مسلمان همچون امواج اقيانوسى خروشان در حضور رهبر بزرگشان اجرا مى گشت ، و رسول خدا هم در پيشگاه پروردگار خود سرافراز بود كه مى توانست نتايج رنجها و تلاشهاى طاقت فرساى خود را در چنين روزى بنگرد .

پس از پايان فريضه حج آن سال كه آنرا « حجة الوداع »

مى نامند ، پيامبر به اتفاق جمعيت عظيم حج گزار كه در معيّتش بودند و مورخين بين نود تا يكصد و بيست هزار نفر تخمين زده اند خانه خدا را ترك گفته عازم بازگشت به مدينه شدند ، كاروان واديهائى را پشت سر گذاشته و به دشت بى آبى به نام « غدير خم » رسيد(1) در اين هنگام پيك وحى فرود آمد و به رسول خدا دستور توقف داد ، پيامبر كاروانيان را از حركت بازداشت ، و منتظر شدند تا عقب كاروان كه هنوز با نقطه توقف فاصله دارند از راه برسند ، و به آنها بپيوندند .

اين توقف ناگهانى آنهم در سرزمين ملتهب و آفتاب سوزان نيمروزى مايه شگفتى مسافران خسته و گرمازده شد ، اما ديرى نپائيد كه جبرئيل امين فرشته وحى اين نغمه آسمانى و فرمان قاطع و صريح پروردگار مبنى بر ابلاغ و تعيين وصىّ و خليفه پس از خود را بر جان پاك پيامبر فرو خواند :

« اى فرستاده خدا دستورى كه خداوند براى تو فرستاده است به مردم برسان اگر نه تبليغ رسالت نكرده اى خداوند تو را از آسيب مردم نگاه خواهد داشت . »(2)

توجه دقيق به مضمون آيه ما را به اين حقيقت رهنمون مى شود كه ابلاغ اين پيام الهى آنقدر خطير و عظيم بود كه چنانچه پيامبر از اعلام آن مى هراسيد و بيمى به خود راه مى داد به مثابه خوددارى او از انجام رسالتش تلقى مى گرديد ، در حالى كه با رساندن پيام خدا به امت رسالت الهى اش تكميل مى گشت .

در اين آيه بر پيامبر اكرم (ص) اهميت فوق العاده اين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . ابن كثير ج 5 ص 209 ـ 213 مجمع الزوائد ج 9 ص 163 ـ 165 .

2 . سوره مائده آيه 67 .

مأموريت گوشزد مى شود ، و در برابر خطرات ابلاغ اين دستور حفظ و حراست او تضمين مى گردد .

و از سوى ديگر پيش از چند صباحى از عمر پر افتخار پيامبر (ص) باقى نمانده بود ، چه آنحضرت هفتاد روز پس از حادثه غدير رحلت كرد ، بنابراين آنچه او در مدت بيست و سه سال رسالت خود از مبدء وحى كسب كرده و براى هدايت و سعادت انسانى لازم بوده است ، در دسترس جهانيان قرار داده بود ، پس در اينجا مسأله خاصى مورد نظر است ، مسأله اى كه اعلام آن مكمل رسالت شمرده مى شود ، و وظيفه خطير پيامبرى به حدّ كمال و بارورى مى رسد .

بعلاوه اين احتمال وجود داشت كه پيامبر در راه انجام اين مأموريت مورد تعرض بد خواهان قرار گيرد ، و به ايشان آسيب برسد ، لذا خداوند براى بالا بردن نيروى اراده پيامبر به آگاهى او ميرساند كه خداوند نگهبان تو است ، و از آسيب خلق مصونيت خواهد داشت .

اينجاست كه موضوع مأموريت مى بايست از حساسيت ويژه اى برخوردار باشد كه انجام آن به تماميت رسالت منتهى شود ، و چشم پوشى از اعلام فرمان خدا به امر رسالت زيان رساند ، و آنرا دچار نقص و كمبود كند . بعلاوه از لحاظ جوّ حاكم بر افكار ملت عرب كه همواره افراد سنين بالا در همان قبيله را لايق سرپرستى و احراز مقام و مناصب بزرگ مى دانستند ، و به جوانانى كه عمرى از آنها نگذشته بود بها نمى دادند ، زمينه مساعدى براى ابلاغ پيام الهى وجود نداشت .

و نيز يادآورى خاطرات تلخ گذشته روح رهبر اسلام را مى آزرد ، و او را بشدت رنج مى داد ، هنوز آن بزرگوار برخورد منفى عده اى تنگ نظر نسبت به فرماندهى اسامة و عتاب اسيد را از ياد نبرده بود ، زيرا هنگامى كه اولى را به فرماندهى سپاه و دومى را به

فرماندهى مكه منصوب كرد ، صداى گروهى از اصحاب درآمد ، و زبان به اعتراض گشودند .

همه اينها عواملى بودند كه طبعاً بايد براى رسول خدا اعلام وصايت و جانشينى على بن ابيطالب (ع) يعنى همان جوانى كه بيش از سى و سه سال از عمرش نگذشته بود ، در آن شرايط و جوّ موجود هراس انگيز باشد ، و آنحضرت را دچار دغدغه خاطر كند .

از سوى ديگر بسيارى از نزديكان و همرزمان سابق همين كسانى كه اكنون به صفوف مسلمين پيوسته و در حلقه ياران پيامبر جاى داشتند ، در صحنه پيكار با على (ع) جان خود را از دست داده بودند ، و اين امر نيز بر حساسيت موضوع مى افزود ، و يادآورى آن حوادث دردناك قلوبشان را به سختى مى فشرد ، و آتش كينه توزى آنان را هر چه بيشتر دامن مى زد .

اما عليرغم نامساعد بودن زمينه موجود ، اراده الهى چنين تعلق گرفت كه بهترين و والاترين شخصيتى كه در سايه عنايات حق بالاترين مقام معنوى را در كنار پيامبر كسب كرده است ، به سمت جانشينى رسول اعظم منصوب شود ، و با تعيين اين بزرگمرد به رهبرى امت ، رسالت جهانى پيامبر تكميل گرددد .

*

به نظر محدثان شيعه و نيز به تصريح گروهى از محدثان اهل سنت(1) آيه ياد شده در روز غدير خم نازل شده و پيامبر كه اصالت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . از جمله واقدى در اسباب النزول ص 150 سيوطى در الدرالمنثور ج 3 ص 298 قندوزى حنفى در ينابيع الموده ص 130 آلوسى در تفسير خود ج 6 ص 172 قاضى شوكانى در فتح القدير ج 3 ص 57 فخر رازى در تفسير ج 3 ص 636 بدرالدين حنفى در عمدة القارى ج 8 ص 584 شيخ محمد عبده در تفسير المنار ذيل آيه .

گفتارش را خدا تضمين نموده در اين روز به فرمان پروردگار و با نزول وحى و به اقتضاى حكمت مأموريت يافت كه آخرين و مهمترين موضوع اساسى اسلام را آشكار سازد ، و على (ع) را به عنوان جانشين خود به مردم معرفى نمايد .

آرى آن شخصيتى كه وجودش هرگز به شرك و گناه نيالود ، و سراسر عمرش در نشر تعليمات دين و اعتلاى اسلام گذراند ، و آئينه تمام نماى پيامبر خدا محسوب مى شد ، اين شايستگى را داشت كه حافظ قوانين و سنن دين گردد ، و رهبرى توده عظيم انسانيت را به سوى كمال و رستگارى بعهده بگيرد ، و به راستى كه لباس امامت و پيشوائى تنها بر اندام او برازنده و رسا بود .

بالاخره انبوه جمعيت كه در آن نقطه فرود آمده بودند ، با فرا رسيدن وقت نماز ، با پيامبر فريضه ظهر را برگزار كردند .(1)

آنگاه رسول خدا براى امتثال امر اكيد خداوندى به ميان انبوه متراكم جمعيت كه سراسر صحرا را فرا گرفته بود ، و انتظار حادثه اى تاريخى را مى كشيدند ، گام نهاد ، و بر فراز منبرى ترتيب يافته از جهاز شتر قرار گرفت ، به گونه اى كه تمام آن اجتماع وسيع او را ببينند و بياناتش را بشنوند .

سپس خطابه اى با صداى رسا و با نوائى جذاب و ملكوتى در فضاى باز ايراد كرد ، بطوريكه جمعيت صداى پيامبر را شنيدند يا متوجه جريان شدند .

پس از سپاس و ستايش خداوندى كه قدرت مطلق و حكمت و بصيرت مختص ذات او است ، و در حكومت و دانش و درايتش هيچ نقصان و زوالى نيست ، فرمود :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . مسند احمد حنبل ج 4 ص 281 تاريخ ابن كثير ج 5 ص 212 .

« هان اى مردم ، من به زودى دعوت حق را اجابت مى كنم و از ميان شما خواهم رفت ، من مسئولم و شما نيز مسئوليد ، آيا شما گواهى نمى دهيد كه معبودى جز خداى يكتا و بى همتا نيست ، و آيا به بندگى محمد (ص) و رسالت او ايمان داريد ؟ آيا نه اين است كه بهشت و دوزخ و مرگ حق است ، و بى شك روز جزا و رستاخيز فرا خواهد رسيد ، و خداوند در گذشتگان را كه در دل خاك نهفته اند زنده خواهد كرد ؟ »

صداى مردم به تصديق و گواهى بلند شد : آرى گواهى مى دهيم ، سپس گفتارش را چنين ادامه داد : اكنون كه روز پاداشى در پيش است ، و به انگيزش مردگان در صحنه قيامت معتقديد ، و در رستاخيز بر پيامبر خود وارد مى شويد ، ببينيد كه من در راه سفر آخرتم و نسبت به دو يادگار سنگين و گرانبها كه ميان شما مى گذارم چگونه رفتار خواهيد كرد ؟(1)

آنكه بزرگتر است ، كتاب خدا است ، از يك سو به دست او است ، و از سوى ديگر به دست شم ، پس آن را محكم بگيريد ، و از دست ندهيد ، تا دچار ضلالت نگرديد و آنكه كوچكتر است عترت و اهل بيت من است ، خدايم مرا آگاه ساخت كه دو يادگارم تا روز باز پسين از هم جدا نخواهند گشت .

هان اى مردم اين دو امانت گرانمايه را پشت سر مگذاريد ، مادام كه بدان توسل شويد هرگز گمراه نخواهيد شد ، كتاب خدا و خاندان من اهل بيتم . »(2)

در اين هنگام پيامبر (ص) ، على (ع) را نزد خود فراخواند ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . مسند احمد حنبل ج 5 ص 181 .

2 . صحيح ترمذى ج 5 ص 328 .