مبانى اعتقادات در اسلام جلد ۴

سيد مجتبى موسوى لارى

- ۲ -


سپس دست او را گرفت و بالا برد ، تا بر فراز دست آن حضرت جاى گرفت ; و بدين ترتيب وى را با تمام مشخصات و خصوصيات به انبوه جمعيت معرفى نمود . سپس رسول خدا (ص) به دنبال بيانات خود افزود : هان اى مردم چه كسى بر مؤمنان سزاوارتر از خود آنهاست ؟ مردم جواب دادند : خدا و رسول داناترند ، پيامبر اضافه كرد : هر كس كه من تا كنون مولاى او بودم سپس اين على مولاى او است .(1)

خداوندا دوست بدار آنكس كه على را دوست بدارد ، و دشمن بدار آنكه على را دشمن بدارد .(2)

پروردگارا يارى كن هر كه ياريش كند ، و دشمنان او را به ذلت و خوارى افكن .(3) و خداوندا او را محو حق قرار بده . »(4)

پس از پايان اين سخنان از مردم خواست كه ديگران را از اين امر آگاه سازند ، و حاضران به غائبان ابلاغ نمايند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . كنز العمال ج 15 ص 123 .

2 . مسند احمد حنبل ج 1 ص 118 و 119 مستدرك حاكم ج 3 ص 109 تاريخ ابن كثير ج 5 ص 209 و 213 .

3 . مجمع الزوائد ج 9 ص 104 و 105 شواهدالتنزيل ج 1 ص 193 مسند احمد حنبل ج 1 ص 119 تاريخ ابن كثير ج 5 ص 212 .

4 . حديث غدير به طرق مختلف در منابع اهل سنت ثبت شده است رجوع شود به الغدير ج 1 از صفحه 14 تا 72 اين حديث را 110 نفر از صحابه رسول خدا از جمله آنها ابوبكر ، عمر بن خطاب ، ابى بن كعب ، اسامة بن زيد ، انس بن مالك ، جابربن عبداله ، زيدبن ارقم ، سعدبن عباده ، طلحه ، زبير ، ابن مسعود و ديگران روايت كرده اند .

ترمذى در صحيح خود ج 2 ص 297 حاكم در مستدرك ج 3 ص 109 فخر رازى در مفاتيح الغيب ج 12 ص 50 واحدى در اسباب النزول ص 150 سيوطى در الدرالمنثور ج 2 ص 298 يعقوبى در تاريخ خود ج 2 ص 93 ابن كثير البداية و النهايه ج 5 خطيب بغدادى در تاريخ بغداد ج 7 ص 377 ثعلبى در تفسير خود ص 120 ابن حجر در صواعق فصل 5 باب اول اين حديث را نقل كرده اند .

آنكه امروز به فرمان الهى و ابلاغ پيامبر بر اريكه ولايت اسلامى تكيه زد و عهده دار هدايت امت شد ، على (ع) بود ، بدين ترتيب شايسته ترين مرد نامى دنياى اسلام كه گنجينه دانش و پيكره فضيلت بود به پيشوائى مسلمين برگزيده شد ، و پيامبر با اعلام مسأله خطير امامت و خلافت حجت را بر امت تمام كرد .

هنوز امواج جمعيت بر جاى خود بود كه پيك وحى بر پيامبر اين آيه را فرود آورد :

« امروز دينتان را كامل و نعمتم را بر شما تمام كردم و خشنود گشتم كه اسلام آئين شما باشد . »(1)

يعقوبى مى نويسد : « اين آيه آخرين آيه اى است كه بر رسول اكرم (ص) در غدير خم نازل شده است . »(2)

پيامبر جايگاه خود را ترك كرد در حالى كه صداى تكبير خلق بلند بود ، و احساسات گرم و پرشورى از سوى جمعيت حج گزار نسبت به على (ع) ابراز مى شد ، مردم گروه گروه به حضورش مى رسيدند و رهبريش را تبريك مى گفتند ، و او را مولاى خود و مولاى هر زن و مرد با ايمان خطاب مى كردند .

شاعر و سراينده معروف « حسّان بن ثابت » كه در آن جمع حضور داشت با كسب اجازه از محضر پيامبر به ميمنت آن روز فرخنده قصيده شيوائى سرود و در برابر مردم قرائت كرد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . سوره مائده آيه 3 جلال الدين سيوطى در الدرالمنثور ج 2 ص 256 ابن كثير در ج 2 ص 14 كتاب خود حموينى در فرائدالسمطين باب 12 خطيب در تاريخ بغداد ج 8 ص 290 صاحب اتقان در ج 2 ص 31 خوارزمى در تاريخ خود نوشته اند آيه فوق در غدير نازل شده است .

2 . تاريخ يعقوبى ج 2 ص 36 .

از مفهوم آيه فوق كه خاطر نشان مى كند در اين روز دين خدا به مرحله كمال رسيد ، و نعمت الهى تمام شد ، مى توان ژرفاى حقيقت را دريافت . بدين لحاظ بايد در اين روز پديده مهمى رخ نموده باشد كه قرآن آن را از اهميتى بسزا برخوردار مى داند ، زيرا اسلامى كه خدا بدان رضا داد و پسنديد اسلام امروز است ، يعنى امروز باك انتصاب على (ع) دين حق كمال لايق خود را يافت ، و با گزينش وصىّ پيامبر (ص) نعمت الهى بر مردم تمام گشت .

هم حديث متواتر و هم كتب معتبر تاريخ كه مورد توجه شيعه و سنى است بر اين نكته تأكيد دارند كه آيه ياد شده در غدير خم يعنى روزى كه پيامبر (ص) مسئوليت فرمانروائى و رهبرى امت پس از خود را به على (ع) سپرد ، بر رسول خدا فرود آمد و سوره مائده كه آيه مزبور اوائل آن است به اتفاق همه مفسرين آخرين سوره نازل شده بر نبى اكرم . (ص) است ، يعنى نزول آن در روزهاى آخر حيات شريف آن بزرگوار بوده كه از آن پس فرمان ديگرى از سوى پروردگار نرسيده است .

اينكه برخى پنداشته اند اشاره آيه به زمان بعثت است ، يعنى آنروز دين خدا كامل گشت و نعمت پروردگار تمام شد برداشت بى اساسى است و نتيجه گيرى آنان با واقعيت تاريخى و فهم صحيح از آيه بهيچوجه سازش ندارد ، زيرا روز بعثت آغاز نعمت الهى بوده نه پايان آن ، و تفاوت بين اين دو بسى زياد است ، در حالى كه صحبت اين است كه من امروز دين را به مرحله كمال رساندم و نعمت را تمام كردم ، و اكنون كه اين موضوع تحقق يافته من اسلام را به عنوان يك دين براى شما پسنديدم ، بنابراين نه تاريخ و نه حديث هيچكدام اين نظريه را تأييد نمى كنند .

*

صحنه حساس غدير و مأموريتى كه پيامبر در آن روز انجام داد در تاريخ اسلام موج دامنه دارى افكند ، و جز كسانى كه اسير تعصبات و جمود فكرى هستند هيچ مورخى كه نظر به ضبط حوادث و حفظ حقايق تاريخ دارد ، نمى تواند از بيان اين داستان چشم بپوشد ، و مسائل وابسته به آن را كتمان كند .

در قرنهاى نزديك به عصر پيامبر ميان مسلمانان روز فرخنده غدير شهرت فراوان داشته ، و مورد احترام و قبول ملل اسلامى بوده است ، شواهد زيادى وجود دارد كه همه مسلمانان در برگزارى اين جشن شركت مى جستند .

ابن خلكان مورخ معروف از روز هيجدهم ذيحجّه به عنوان روز عيد غدير ياد مى كند .(1)

و مسعودى شب هيجدهم را شب عيد غدير مى نامد .(2)

ابوريحان بيرونى دانشمند معروف ايرانى قرن پنجم غدير را از اعيادى مى شمارد كه مسلمانان در آن روز جشن برپا مى دارند .(3)

ابن طلحه شافعى در كتاب مطالب السؤول مى نويسد : روز غدير خم روز عيد و يادگار تاريخى است ، و روزى است كه رسول خدا (ص) به طور صريح و روشن على (ع) را به عنوان امام و پيشواى مسلمين بعد از خود معرفى كرد .(4)

*

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . وفيات الاعيان جلد 1 ص 60 .

2 . التنبيه والاشراف ص 32 .

3 . ترجمه آثار الباقيه ص 334 .

4 . الغدير ج 1 ص 267 .

اكنون بايد ديد مقصود از كلمه « مولى » در سخنان رسول خدا كه فرمود : هر كسى را كه من مولاى اويم على مولاى او است » چيست ؟ آيا منظور همان اولى به تصرف ، و اولى به نفس است كه لازمه ولايت مطلقه شخصى بر انسان است ، يا مفاد آن به معنى دوست و ناصر است ؟ .

ما مى توانيم از مراجعه به خود قرآن به درستى معنى نخستين را در يابيم ، آنجا كه درباره شخص پيامبر مى فرمايد : « پيامبر سزاوارتر از خود مؤمنان نسبت به جان آنها است . »(1)

گذشته از آيه اصولاً در موارد گوناگونى لفظ مولى در قرآن به معنى اولى و اولى به كار رفته است .(2)

پس آنكس كه سزاوارتر از خود انسان بر جان او است ، از لحاظ تسلط بر مال او نيز چنين خواهد بود و فردى با اين خصوصيت بايد نسبت به انسان ولايت مطلقه داشته باشد ، ولايتى كه هرگز نمى توان از فرامين و دستوراتش سرپيچى كرد .

اين منصب از جانب پروردگار به پيامبر بزرگوار اعطا شد ، و خدا بود كه به وى قدرت تسلط بر جان و مال مردم با ايمان بخشيد ، و او را از اولويت و تصرف بر همه شئون برخوردار كرد .

شواهد و دلائل گوناگونى وجود دارد كه در حديث غدير معنى مولى همان معنى اولى در آيه پيشين است ، و همانگونه كه رسول خدا بر اساس بيان قرآنى داراى اولويت مطلقه بوده است ، امير مؤمنان على (ع) نيز از چنين مقام و ويژگى برخوردار گرديده است ، با اين تفاوت كه با خاتميت رسالت پيامبر ، باب نبوت مسدود گشته و جز اين مقام ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . سوره احزاب آيه 6 .

2 . سوره حديد آيه 15 سوره حج آيه 13 .

ديگر مناصب پيامبر به وى تفويض شده است .

نخستين قرينه اى كه بيانگر معنى اولى به تصرف در حديث است ، جمله اى است كه پيامبر (ص) پيش از اعلام ولايت على (ع) بيان داشت و فرمود : « آيا من از خود شما بر نفستان سزاوارتر نيستم ؟ »

اينجا ضمن بيان ولايت خود بر امت مسلمان ، و پس از آنكه بر الويت خود بر جان آنها اعتراف گرفت بلافاصله اضافه كرد : « هر كس من مولاى اويم على مولاى او است » كه طبعاً مولى بودن على (ع) در حديث همين معنى اولى به نفس را دربر دارد ، همان منصبى كه براى خود آنحضرت ثابت بود ، و اگر غير از اين معنى پيامبر (ص) اراده كرده بود ، علتى نداشت كه براى اولويت خود اقرار بگيرد ، و مردم را به اعتراف وادارد ، و آيا اين جمله هيچ تناسبى با يك دوستى معمولى اسلامى دارد ؟ .

رسول خدا (ص) در آغاز سخن خطاب به مردم فرمود : آيا شما گواهى نمى دهيد كه معبودى جز خداوند يكتا و بى همتا نيست ، و آيا به بندگى محمد (ص) و رسالت او و به حقيقت بهشت و دوزخ ايمان داريد ؟ .

آيا منظور از اين پرسش جز آماده ساختن مردم براى پذيرش اصل ديگرى همچون اصول پيشين است ؟ و آيا هدف رسول خدا (ص) غير از اين است كه به مردم تفهيم كند كه اعتراف به خلافت و ولايت على (ع) كه مى خواهد هم اكنون به آنها معرفى كند در رديف اصول سه گانه است ؟ .

اگر مورد نظر پيامبر (ص) از كلمه مولى دوست و ناصر باشد ، دوستى با على همانند دوستى ديگر مؤمنين يك سنت دينى است ، و از آغاز طلوع اسلام جزء الفباى اخوت اسلامى محسوب مى شده

است ، و لزومى ندارد كه اين موضوع را در يك اجتماع بزرگ آنهم با فراهم ساختن آن مقدمات و سخنان مفصّل اعلام نمايد ، و بعد از اقرار گرفتن از مردم در اعتقاد به اصول سه گانه به بيان اين مطلب بپردازد .

بعلاوه پيامبر(ص) پيش از آنكه نام على (ع) را در آن صحنه با شكوه مطرح سازد ، از رحلت خود سخن به ميان مى آورد ، و خبر مى دهد كه در آينده نزديك جهان فانى را وداع خواهد گفت ، با اعلام اين خبر در واقع پيامبر (ص) مى خواهد خلأ ناشى از فقدان رهبر در جامعه اسلامى پس از خود را با معرفى على (ع) پر كند ، وگرنه صرفاً دوستى و مودت على (ع) كه چنين نقشى را پس از پيامبر (ص) نمى تواند در جامعه اسلامى ايفا نمايد ، چه لزومى داشت پيامبر (ص) خطابه مفصل در آن هواى گرم و سوزان در اجتماع يك كاروان صد هزار نفرى ايراد نمايد ، و دوستى على (ع) را عنوان كند ؟ مگر قرآن مؤمنين را دوست يكديگر نخوانده ؟ .(1)

و يا برادر يكديگر معرفى نكرده است ؟ .(2)

بنابراين با توجه به حقايق ياد شده فقط سخن از دوستى و مودت على (ع) در آن شرايط و با در نظر گرفتن جريان حادثه و اهميت خاصى كه پيامبر (ص) براى مطالب خود قائل شد ، و براى آن به طور مفصل در آن اجتماع عظيم مقدمه چينى كرد ، چيز خردپسندى به نظر نمى رسد .

از سوى ديگر گروه بى شمارى از اصحاب و ياران پيامبر (ص) پس از پايان خطابه آن حضرت به نزد على (ع) آمدند ، و به وى تبريك و تهنيت گفتند ، و عرض تبريكات تا هنگام اقامه نماز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . سوره توبه آيه 72 .

2 . سوره حجرات آيه 15 .

مغرب ادامه داشت ، ابوبكر ، عثمان ، طلحه و زبير از كسانى بودند كه جانشينى و خلافت على (ع) را تبريك و تهنيت گفتند ، عمر از نخستين اشخاصى بود كه على (ع) را مخاطب ساخته و گفت : « به به اى پسر ابوطالب تهنيت باد تو را اين مقام ، زيرا كه مولاى هر زن و مرد مؤمن شدى . »(1)

جز مقام زعامت و پيشوائى چه منصبى على (ع) در آن روز به دست آورد كه سزاوار بود به او تبريك گويند ؟ مگر تا آنروز على (ع) به عنوان يك مسلمان عادى كه بر همه دوستيش لازم است شناخته نشده بود ؟ .

شاعر معروف پيامبر (ص) « حسان بن ثابت » در جمع كاروانيان حضور داشت ، و از كلمه مولى معنى امامت و پيشوائى برداشت كرد و در اشعارش گفت : « پيامبر (ص) توجه به مردم كرد و به على (ع) گفت برخيز و من پس از خود تو را امام و هادى مردم قرار دادم . »

شعراء و ادباء قرون بعد نيز كه از استادان زبان عرب محسوب مى شدند ، سخنان رسول خدا (ص) را چيزى جز امامت و رهبرى امت تلقى نكردند .

*

اينجا است كه اگر انسان با ذهن باز و دور از تعصب و افكار از پيش ساخته به سراسر خطبه پيامبر (ص) توجه كند ، و در قرائن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . مسند احمد حنبل ج 4 ص 281 صواعق ابن حجر ص 26 تفسير طبرى ج 3 ص 428 سرالعالمين غزالى ص 9 تفسير فخر رازى ج 3 ص 636 فرائدالسمطين حموينى باب 13 البداية والنهايه ابن كثير شافعى ج 5 ص 209 فصول المهمه ابن صباغ مالكى ص 25 رياض النضره ج 2 ص 169 .

و شواهد موجود در آن دقت نمايد ، از كلمه مولى كه براى على بن ابيطالب (ع) به كار برد يك معنى خواهد فهميد و بس و آن اولى به تصرف و ولايت مطلقه است .

اينكه رسول خدا (ص) در مورد على (ع) در غدير از كلمه فرمانروا استفاده نكرد ، و نفرمود : « پس از من على (ع) فرمانرواى شما است » بدين لحاظ است كه آنحضرت كلمه امير را غالباً در مشاغل نظامى و سرپرستى امور حج به كار مى گرفت ; در حاليكه كلمه ولايت و سرپرستى را در اداره امور امّت و توده مردم استعمال مى كرد و از خود نيز به عنوان ولّى مسلمانان ياد مى نمود ، و حتى نه خداوند در قرآن از پيامبرش به عنوان فرمانروا ياد كرده ، و نه شخص پيامبر (ص) در حديثى خود را فرمانده و فرمانروا خوانده است ; بلكه قرآن با صراحت مى فرمايد : « منحصراً ولّى و سرپرست شما خداوند و پيامبر خد ، و آن كسانى هستند كه ايمان آورده اند ، نماز را به پا مى دارند ; و در حال ركوع زكوه مى دهند . »(1)

در واقع رابطه ميان رسول اكرم (ص) ، كه سرپرست مسلمين است ، با امت اسلامى ; از قبيل رابطه پدر است با فرزند ، كه اداره امور آنها را به عهده مى گيرد ، و از مصالح امت اسلامى محافظت مى كند ، نه رابطه فرمانروا و فرمانبر .

همچنين عدم استعمال كلمه خليفه و جانشين ، از سوى پيامبر (ص) درباره على (ع) ، به خاطر اين است كه پيروى و اطاعت از جانشين ، پس از درگذشت شخصى كه جانشين براى خود برگزيده است ; لازم و واجب مى شود ، امّا نقطه نظر پيامبر (ص) اين است كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . سوره مائده آيه 56 به اتفاق مفسرين شيعه و سنى آيه ياد شده در شأن على(ع) نازل شده است .

اطاعت از على (ع) ، در دوران حيات خود آنحضرت هم بر مسلمين واجب است ; بدين سبب ، او را سرپرست مؤمنان خوانده ، كه سمت جايگزينى هم در حيات ، و هم پس از رحلت رسول اكرم (ص) را دارا است ; و براساس حديث غدير ، او نايب رسول اكرم (ص) مى باشد ; و در همان حال مانند پيامبر (ص) سرپرست مسلمين و سزاوارتر از خود آنها به ايشان است .

« ترمذى » در سنن خود در حالى كه اين روايت را شگفت آور و عالى تلقى مى كند ، نقل كرده كه رسول اكرم (ص) فرمود :

« على از من است ، و من از اويم ، و كسى جز على حق ندارد از طرف من كارى بكند . »(1)

حاكم نيز در مستدرك از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود :

« هر كس از من پيروى كند ، از خدا اطاعت كرده است ; و هركس مرا نافرمانى كند ، خدا را نافرمانى كرده است ، و هركه على را اطاعت كند ، در حقيقت مرا اطاعت كرده است ; و هركس از فرمان على سرپيچى نمايد ، از فرمان من روى گردانده است . »(2)

بنابراين وقتى رسول خدا (ص) به مسلمين اعلام مى كند كه على (ع) مانند خود او سرپرست همه مردم مسلمان است ، و تبعيت از او به مثابه پيروى از رسول خدا است در حقيقت رهبرى عمومى و زمامدارى على (ع) را به عنوان جايگزين شخص خود به امت اسلامى ابلاغ مى نمايد ، و مردم را به اطاعت از او فرا مى خواند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . سنن ترمذى ج 5 ص 300 و نيز در سنن ابن ماجه ج 1 ص 44 و مسند احمد حنبل ج 4 ص 164 ـ 165 آمده است .

2 . مستدرك حاكم ج 3 ص 131 .

يكى از دانشمندان شيعه مى نويسد :

« من خالصانه مى گويم كه اگر پيامبر (ص) روز غدير در خطابه خود به مردم مى ايستاد و مى گفت : هر كسى را كه من مولاى اويم ، پس ابوبكر مولاى اوست ; بار خدايا دوست او را دوست بدار ، و دشمنش را دشمن بدار . بدون ترديد يقين حاصل مى كردم كه پيامبر (ص) ابوبكر را به خلافت برگزيده است ; و تصور نمى كنم كه توده مسلمانان هم نسبت به تعيين جانشينى ابوبكر ، ترديدى به خود راه مى دادند ; و اگر رسول خدا (ص) مى گفت كه او نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است ، و پيروى قرآن سبب ايمنى انسان از گمراهى است ; در سفارش پيامبر (ص) نسبت به ابوبكر ، جاى هيچگونه چون و چرائى باقى نمى ماند .

مايلم يادآورى كنم كه ترديد مسلمانان در مورد دلالت حديث غدير بر تعيين جانشينى على (ع) از سوى پيامبر (ص) بر پايه عناد و تعصب نيست ، بلكه اين ترديد ناشى از آن است كه آنها در اجتماعى رشد كرده اند كه اعتقاد دارد پيامبر (ص) كسى را جانشين خود قرار نداده است ; و به همين علت براى ايشان دشوار است كه بين اين عقيده با دلالت حديث بر تعيين جانشينى على (ع) جمع و هماهنگ سازند . »(1)

البته اين احتمال را نمى توان رد كرد كه بعضى از اصحاب رسول خدا (ص) ، در انتخاب خليفه پس از آنحضرت ، عمداً با دستور پيامبر (ص) مخالفت نكردند ; بلكه در محاسبه خود دچار اشتباه شدند ، و چنين پنداشته اند كه زمامدارى و رهبرى امّت ، يكى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . كتاب اميرالمؤمنين .

از امور دنيوى است ; و براى آنها مجاز است از برگزيده پيامبر (ص) صرفنظر كنند ، و شخص ديگرى را براى اداره مصالح عمومى امّت انتخاب نمايند .

اين گروه از اصحاب ، تصوّر مى كردند انتخاب على (ع) از جانب پيامبر (ص) هم در رديف پاره اى از مسائل اجتماعى است ، كه در بسيارى از اوقات پيامبر (ص) با اصحاب خود به مشورت مى پرداخت ; و به همين سبب آنان از تمام جنبه هاى هدف رسول اكرم (ص) ، و پيامدهاى گزينش خود ، ناآگاه بودند ; و نمى توانستند به عواقب ناگوار انتخاب و تصميم گيرى خود بيانديشند .

اعتراض على (ع) بر تصميم صحابه

برخى مى پرسند چرا على (ع) مسأله غدير خم و منصوب شدنش از جانب رسول خدا (ص) به مقام جانشينى ، بعد از رحلت آنحضرت ، و در جريان سقيفه مطرح نساخت ، و به گروه مهاجر و انصار نگفت كه من منصوب پيامبر خدا هستم و هيچكس حق ندارد به عنوان جانشينى پيامبر با من معارضه كند و مدعى خلافت گردد ، مگر هزاران نفر از شهود قضيه غدير موضوع را به فراموشى سپرده بودند ؟ .

در پاسخ مى گوئيم : چنين نبود امام در موقعيت هائى كه مناسب مى ديد حادثه غدير را براى اثبات حقانيت جانشينى خود و اعتراض بر تصميم سقيفه مطرح مى ساخت ، و توجه مردم را به گذشته جلب مى نمود ، مورخين مى نويسند :

وقتى فاطمه دختر پيامبر (ص) همراه با على (ع) از انصار يارمى مى خواست ، پاسخ مى دادند : اى دختر رسول خدا ما با ابوبكر بيعت كرده ايم و اگر على (ع) پيش از اينكار به ما مراجعه كرده بود ، دست از او برنمى داشتيم على (ع) فرمود :

« آيا سزاوار است پيامبر (ص) را دفن نكرده در مورد خلافت

به نزاع و ستيز برخيزم ؟ . »(1)

در روز تشكيل شوراى شش نفرى هنگامى كه عبدالرحمن بن عرف تمايل خود را به انتخاب عثمان براى احراز مقام خلافت ابراز كرد ، امام فرمود :

« من حقيقتى را براى شما مطرح مى كنم كه براى هيچكس قابل انكار نيست ، شما را به خدايتان سوگند آيا در جمع شما كسى هست كه پيامبر (ص) درباره او فرموده باشد : « هر كس كه من تا كنون مولاى او بودم سپس اين على مولاى او است ، پروردگارا دوست بدار هر آنكس كه على را دوست بدارد ، و يارى كن آنكه على را يارى كند حاضرين اين سخن را به غائبين برسانند . »

با پايان سخنان على ( ع ) همه اعضاى شورى سخنان امير مؤمنان را تأييد كردند و گفتند چز تو كسى داراى چنين فضيلتى نيست . »(2)

گواهى صريح سى نفر از صحابه نسبت به جريان غدير در مسجد جامع « رحبه » از قضاياى مسلم تاريخى است ، بنا به نقل مورخين : روزى على (ع) در مسجد جامع رحبه با حضور انبوهى از مسلمانان ضمن ايراد خطبه جامعى فرمود : « اى مردم مسلمان شما را به خدا سوگند كه اگر در ميان شما افرادى ناظر جريان غدير بودند و از زبان رسول خدا (ص) شنيدند كه آنحضرت مرا به جانشينى خود برگزيد ، و نيز شاهد بيعت مردم با من بودند ، برخيزند و شهادت دهند . »

در اين هنگام سى نفر از ميان جمعيت حاضر به پا خاستند و با

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . الامامة والسياسة ابن قيتبه ج 1 ص 12 ـ 13 شرح ابن ابى الحديد ج 2 ص 5 .

2 . مناقب خوارزمى حنفى صفحه 217 .

صداى بلند گواهى خود را بر حادثه غدير اعلام داشتند .(1)

و در روايت ديگر آمده است كه : « بسيارى از مردم براى اداء شهادت به پا خاستند . »(2)

اجتماع مردم در مسجد رحبه و شهادت گروهى از اصحاب به تأييد از جريان غدير در زمان خلافت على (ع) در سال سى و پنج از هجرت واقع شد ، در حالى كه جريان روز غدير در حجة الوداع در سال دهم از هجرت تحقق يافت ، با اين محاسبه بين روز رحبه و روز غدير بيست و پنج سال فاصله بود .(3)

با توجه به اين مسأله كه در اين مدت يكربع قرن بسيارى از پيران صحابه درگذشته بودند ، و نيز در اثر جنگهائى كه در عصر خلفاء پيش آمد تلفات زيادى به بار آمده بود ، و بسيارى نيز در كوفه حضور نداشتند ، و به شهرهاى ديگر پراكنده شده بودند ، اهميت اين شهادت تاريخى بر وقوع حادثه غدير به خوبى روشن مى شود .

احمد بن حنبل مى نويسد : « از آن ميان فقط سه نفر برنخاستند در حالى كه در غدير هم حضور داشتند ، على (ع) بر آنان نفرين فرستاد و گرفتار شدند . »(4)

ابو طفيل مى گويد :

« من از رحبه خارج شدم و در قلبم چيزى بود كه چگونه است اكثر اين امت به اين حديث عمل نكردند ؟ لذا با زيد بن ارقم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . رياض النضرة ج 2 ص 162 تاريخ ابن كثير ج 5 ص 212 مسند احمد حنبل ج 1 ص 118 و 119 .

2 . مسند احمد حنبل ج 4 ص 370 تاريخ ابن كثير ج 5 ص 212 .

3 . المراجعات ص 189 .

4 . مسند احمد حنبل ج 1 ص 119 معارف ابن قيتبه ص 194 .

ملاقات كردم به او گفتم : من از على (ع) شنيدم كه چنين و چنان مى گفت زيد اظهار كرد : اين حقيقت قابل انكار نيست منهم از پيامبر (ص) شنيدم . »(1)

*

احتجاج على (ع) با حديث غدير منحصر به موارد ياد شده نيست ، مكرر آنحضرت با حديث غدير بر امامت خود در جنگ جمل و در صفين و در كوفه استدلال مى كرد ، و در مسجد پيامبر (ص) در حضور دويست تن از شخصيت هاى بزرگ و برجسته مهاجر و انصار اين استدلال را تكرار نموده است .(2)

گذشته از اين عوامل گوناگونى سبب شد كه پس از ماجراى سقيفه على (ع) عكس العمل حادّى از خود نشان ندهد ، و راه صبر و شكيبائى آنهم صبرى به مثابه « خار در چشم و استخوان در گلو »(3)در پيش گيرد .

بهتر است براى روشن شدن ابعاد مسأله پاسخ علامه فقيد شرف الدين به نامه شيخ سليم بشرى را از نظر بگذرانيم :

« مردم همه مى دانند كه امام و دوستانش از بنى هاشم و سايرين هنگام بيعت با ابوبكر در سقيفه حضور نداشتند ، و قدم به آنجا نگذاشتند ، آنها به امر واجب و بزرگ تجهيز پيامبر مشغول بودند ، و جز به آن به چيزى نمى انديشيدند .

هنوز مراسم دفن پيامبر (ص) صورت نگرفته بود كه اهل سقيفه كار خود را تمام كردند ، و بيعت با ابوبكر را به انجام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . سنن ابن ماجه ج 4 ص 370 .

2 . فرائد السمطين حموينى شافعى باب 58 .

3 . نهج البلاغه خطبه شقشقيّه .

رساندند ، و پيمان خود را با او محكم بستند ، و با دورانديشى خاص اتفاق كردند با هر حركتى كه در جهت تضعيف پايه هاى حكومت صورت گيرد به مقابله برخيزند .

پس على (ع) كجا بود تا بتواند براى مردم استدلال كند ؟ و پس از بيعت چه وقت به ايشان اجازه استدلال دادند ؟ از يك سو زيركى و سياست بازى به خرج دادند ، و از سوى ديگر خشونت و قلدرى را اعمال كردند ، آيا در عصر ما چند نفر مى توانند براى از بين بردن سلطه حكومتى بپاخيزند ؟ و دولتشان را زير فشار خود سرنگون كنند ؟ و آيا كسى چنين اراده اى كند او را رها خواهند ساخت ؟ .

هيهات ، هيهات ، و اكنون گذشته را تو با زمان حاضر مقايسه كن ، مردم همان مردمند ، و زمانه همان زمانه است . گذشته از اينها على (ع) براى استدلال در آنروز نتيجه اى جز فتنه و فساد و از بين رفتن حقش نمى گرفت ، زيرا حفظ اساس اسلام و كلمه توحيد براى آن حضرت يك هدف كامل محسوب مى شد ، مصيبت على (ع) در آن روز بسيار عظيم و طافت فرسا بود ، زيرا بار دو امر بزرگ بر دوشش سنگينى مى كرد ، يكى خلافت اسلام با نصّ و وصيت و سفارشى كه در گوش او فرياد مى كشيد ، و با چنان ناله اى جگر خراش او را به حركت وامى داشت ، دوّم فتنه ها و آشوبها و طغيانها از طرف ديگر وى را هشدار مى داد كه جزيرة العرب به هم مى ريزد ، مردم منقلب و دگرگون مى شوند ، اسلام نابود مى گردد ، و نيز وجود منافقان مدينه تهديدش مى كرد ، و اينان با از دست رفتن پيامبر (ص) نيرو گرفته بودند ، آرى مسلمانان در آن روز مانند گله اى بودند سيل زده در شب تيره زمستانى كه ميان گرگهاى خونخوار و درندگان گرفتار شده باشند .

مسيلمه كذاب و طلحة بن خويلد و سجاح دختر حارث و رجّاله هايى كه پيرامون آنها را گرفته بودند ، براى نابودى اسلام و درهم كوبيدن مسلمانان پاى مى فشردند .

علاوه بر اينها دو امپراطور ايران و روم و ديگر زمامداران قدرتمند آن روز در كمين اسلام بودند ، و بسيارى ديگر كه به خاطر كينه توزى به محمد (ص) و اصحاب او و براى گرفتن انتقام خود از اسلام مى خواستند به هر وسيله اى دست بزنند ، چون مى ديدند كه با مرگ پيشواى اسلام براى تخريب و به هم ريختگى فرصت مناسبى پيش آمده است .

آرى على (ع) در چنين شرايطى بر سر دوراهى بزرگ قرار داشت ، طبيعى است كه مانند او حق خلافت خويش را فداى اسلام و حيات مسلمانان خواهد كرد ، نهايت در عين فدا ساختن حق خود مى خواست در برابر كسانى كه حق اسلامى را از او سلب كردند موضعگيرى مناسب را كرده باشد ، امّا بصورتى كه فتنه اى برنخيزد و به اتّحاد مسلمانان لطمه اى وارد نشود ، و فرصت به دشمن ندهد ، لذا در خانه نشست و بيعت نكرد تا او را با اجبار و بدون خونريزى از منزل خارج ساختند ، و به مسجد آوردند ، چون اگر به پاى خود براى بيعت مى رفت حجّتى براى خلافت او نمى ماند ، و شيعيانش نيز برهانى نداشتند ، امّا او با اتّخاذ اين روش دو كار را كرد هم اسلام را حفظ و نگهدارى نمود ، و هم صورت شرعى خلافت حقّه اسلام را از بين نبرد ، و چون احساس كرد كه در آن شرايط حفظ اسلام متوقف بر عدم درگيرى و مسالمت با خلفاء است ، چنين كرد ، و اين همه براى حراست از شريعت و حفظ دين بود ، و گذشت از مناصب خويش براى خدا و براى قيام

به يك واجب شرعى و عقلى ، يعنى مقدّم داشتن اهمّ بر مهّم درجايى است كه دو تكليف تعارض مى كنند .

اين استكه اوضاع محيط آن روز اجازه شمشير زدن و يا قيام با استدلال و سخنرانى و تخطئه كار جامعه نوپاى اسلام را به او نمى داد ، با اينهمه على (ع) و اولاد على (ع) و دانشمندان دوستدار وى در مورد ياد كردن حق خلافت از آن روز تا به حال با روش حكيمانه و با در نظر گرفتن شرايط زمانى و مكانى ، وصاياى پيامبر (ص) را متذكّر شده اند ، و احاديث نبوى را منتشر ساخته اند ، چنانكه محقّقان و دانشمندان بر اين امر آگاهى كامل دارند .(1) »

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . ترجمه المراجعات ص 429 .

ارزيابى موقعيت على (ع) در ديگر سخنان پيامبر

تنها در غدير نبود كه رسول خدا (ص) در جمع مردم به صورت رسمى ، زعامت و جانشينى على (ع) را پس از خود اعلام كرد ، بلكه در سال سوّم بعثت كه مأمور به تبليغ علنى رسالت گرديد ; على (ع) را به جانشينى خود برگزيد ، زيرا رسول اكرم (ص) پس از بعثت تا سه سال دعوت خويش را علنى نمى ساخت ، بلكه به صورت پنهانى و نهانى مردم را به اسلام را فرا ميخواند ، در سال سوم بعثت بود كه مأموريّت يافت بستگان خود را آشكارا به اسلام دعوت كند .(1)

در اين هنگام به على (ع) دستور داد چهل تن از شخصيّتهاى قريش را به مهمانى فرا خواند ، در اين مجلس ميهمانى چهل تن از نزديكان و خويشان پيامبر (ص) شركت كردند .

در نخستين جلسه ، ياوه گوئيهاى ابولهب كه ناشى از غليان خشم و نخوت مهار نشده اش بود ، نظم مجلس را درهم ريخت ; و روز بعد كه همين برنامه به امر رسول اكرم (ص) تكرار شد ; پس از صرف غذا و پذيرايى از ميهمانان ، نوبت اطعام فكر و غذاى روح رسيد ; اين جا بود كه پيامبر (ص) از ميان جمع خويشان خويش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . سوره شعراء آيه 214 .

برخاست ، و زبان به ستايش و نيايش پروردگار گشود ، و آنگاه گفت :

« سوگند ياد مى كنم كه معبودى جز خداى يكتا نيست ، و من فرستاده او به سوى شما و جامعه بشريّت هستم ; من براى شما خير و سعادت دو جهان آورده ام ، پروردگارم مرا فرمان داده است تا شما را به آيين اسلام دعوت كنم ; و مژده مى دهم كه هر كدام از شما دعوتم را زودتر بپذيرد ، و در امر رسالت يارى ام كند ، او برادر و وصىّ و جانشين من خواهد بود . »

اين سخنان سخت بر حضّار مجلس گران آمد ، و غرورشان را درهم شكست ، و مى رفت تا صداى حقيقت و بانگ رسالت بى جواب بماند ، كه ناگاه على بن ابيطالب (ع) فرياد برآورد كه : « اى محمّد (ص) من به خداى يكتا و رسالت تو ايمان آوردم و از بت پرستان بيزارى مى جويم . »

پيامبر (ص) امر كرد على (ع) بر جاى خود بنشيند ; سپس همان جمله را رسول خدا (ص) براى بار دوّم و سوم تكرار كرد ، امّا سخنان حق بر قلب حاضرين در مجلس تأثيرى نگذاشت ; و جز على بن ابيطالب (ع) هيچكس به نداى رسول خدا (ص) پاسخ نداد ; او موضع خود را در پذيرفتن دعوت و اظهار موافقت با پيامبر (ص) هنگامى اعلام كرد كه تازه به اوان شباب و نوجوانى نزديك مى شد ; و در حالى كه ميهمانان همچنان آرام و خاموش بودند ، او در ميان جمع دليرانه به پا خاست و بار ديگر دعوت آن حضرت را لبيك اجابت گفت . در اين لحظه پيامبر (ص) رو به جمع حضّار كرد و فرمود :

« على (ع) برادر من و وصىّ و جانشينم در ميان شماست ، از او

اطاعت و پيروى كنيد و سخنانش را بشنويد . »(1)

اينجا واكنش ميهمانان براى عارى كردن سخنان پيامبر از هرگونه تأثير ، بسيار خصمانه و منفى بود ; و به گونه اى جلسه را ترك كردند ، كه هرگز سزاوار آن نبود .

جريان اين رويداد از روشنترين و گوياترين فصل تاريخ است ، كه هيچكدام از مورخين معروف در وقوع و صحّت آن ترديد نكرده اند ; و حتى تنگ نظران نيز نتوانسته اند اين رويداد تاريخى را در نوشته ها و آثار خود سانسور كنند .

*

پيامبر (ص) در آن لحظات حساس و پرمخاطره ، در تعقيب هدف عظيم و شكوهمندى كه در پيش رو داشت خود را تنها احساس مى كرد ، و نيازمند مددكار و ياور و نيرويى بود كه قهرمانانه از او پشتيبانى كند ; و آن نيرو مى توانست در شخصيتى تبلور يابد كه خود را در پيامبر (ص) فانى ببيند ، و به بالاترين درجه از اخلاص و دلاورى و فرمانبردارى از خدا رسيده باشد ; تا آنگاه كه پس از وى بر مسند جانشينى قرار گيرد ، از نظر علم و حكمت ، و دور بودن از هواهاى نفسانى ، آئينه تمام نماى او به حساب آيد .

پيامبر (ص) مى دانست كه اگر هم كسانى از ميان جمع بستگانش دعوتش را بپذيرند ، و به اسلام بگروند ، امّا كسى حاضر نخواهد شد با او پيمان همكارى ببندد ; و خود را براى مقابله با همه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . مسند احمد حنبل ج 1 ص 111 و 159 كامل ابن اثير ج 2 ص 22 تفسير طبرى ج 2 ص 216 تاريخ ابوالفداء ج 1 ص 119 كفاية الطالب گنجى شافعى ص 89 خصائص نسائى ص 18 سيره حلبى ج 1 ص 304 شرح ابن ابى الحديد ج 3 ص 255 جمع الجوامع سيوطى ج 6 ص 408 شرح الشفا خفاجى ج 3 ص 37 .

جناحها و نيروهاى مشترك عربى از بت پرستان و اهل كتاب آماده كند ، زيرا انعقاد چنين پيمانى مساوى با مبارزه پپگير و بى امان ، با همه جوامع عرب در آن عصر بود ; چه آنها تحمّل دعوت و فراخوانى به تغيير عقايد خود و ترك بت هايشان را نداشتند ; و طبعاً چنين پيشنهادى خصومت و دشمنى آنان را به شدت برمى انگيخت ، و به دنبال آن تصادم و درگيرى اجتناب ناپذير مى نمود ; درگيرى و تصادمى كه به نابودى هم پيمان پيامبر (ص) و همه اموال و متعلّقاتش منجر مى گشت .

بدين سبب كسى كه در آن جوّ نامساعد حاضر شود خود را سپر حفاظت رسول خدا (ص) قرار دهد ، تا سر حدّ جان باختن در راهش پيش برود ، بايد فرد غير عاديى باشد ، و بى شك در جمع خويشان پيامبر (ص) كسى با اين ويژگى وجود نداشت مگر يك فرد ( على ع ) و او هم در رويدادها و حوادث تلخ و جانكاه آينده نشان داد ، كه در قهرمانى و اخلاص ، فردى بى نظير و غير عادى بود .

اينجاست كه به خوبى مى توان به اهميت پيام رسول اكرم (ص) در جريان آنروز پى برد ; و دريافت كه چرا رسول خدا (ص) در برابر كسى كه به او وعده همكارى دهد ، متعهّد مى شود كه وى را وصىّ خود قرار دهد و به جانشينى خويش برگزيد و مسئوليت آينده را بدو سپارد .

با توجه به اين نكته قرآنى كه : « پيامبر (ص) سخن از روى هوى و هوس نمى گويد ، و هر چه بر زبان جارى مى سازد وحى پروردگار است . »(1) در آن روز يعنى همان نخستين روزهاى ابلاغ رسالتش ، امر زعامت و رهبرى خلق را پس از خود با انتصاب على

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . سوره نجم آيه 3 و 4 .

(ع) به اين مقام روشن و مشخص ساخت .

جريان اين حديث گواه روشنى است كه امر جانشينى مستقيماً مربوط به خدا و رسول (ص) است ; و مردم نمى توانند چنين مسئله خطير و پر مسئوليتى را به دلخواه خود حل نمايند ، اين مسئله از آن چنان اهميتى برخوردار است ، كه حتى منصب نبوّت و امامت ، در يكروز و در جلسه اى كه از خواص فاميل تشكيل شده است ، اعلام مى گردد .

ابن هشام مورخ معروف مى نويسد :

« على بن ابيطالب نخستين مرد از ميان مردان بود كه به پيامبر (ص) ايمان آورد ، و با او نماز خواند ، و آنچه را از جانب خداوند آورده بود ، تصديق كرد ، در حالى كه آن روز پسرى ده ساله
بود . »(1)

انس بن مالك مى گويد :

« پيامبر روز دوشنبه به پيامبرى مبعوث شد ، و على روز سه شنبه اسلام آورد . »(2)

ابن ماجه در سنن خود و حاكم در مستدرك روايت كرده اند كه على (ع) فرمود :

« نت بنده خدا و برادر رسول اويم ، منم صديق اكبر ، هيچكس پس از من اين سخن را نخواهد گفت ، مگر شخص دروغگو ، من هفت سال پيش از مردم نماز گزاردم . »(3)

*

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . سيره ابن هشام ج 1 ص 245 .

2 . مستدرك حاكم ج 3 ص 112 .

3 . مستدرك حاكم ج 3 ص 112 سنن ابن ماجه ج 1 ص 44 حديث 120 .