مصلح غيبى

سيد حسين أبطحى

- ۲ -


آيا نمى شد که پيشوايان معصوم اسلام بخصوص حضرت خاتم انبياء با

همان گونه که يک طفل بايد ابتداء به دبستان وسپس به دبيرستان وبعد به دانشگاه برود وممکن نيست که روز اوّل تمام درسهاى نهائى دانشگاه را تعليم بگيرد، هم چنين بشريّت بايد، رشد فکرى واستعداد وآمادگى طبيعى که هزاران سال طول مى کشد پيدا کند، تا بتواند نياز جامعه خود را به آن قوانين درک نمايد وطبيعى است که انسان اين رشد وکمال را بدون تجربه هاى مکرّر واحساس نياز، آن هم در دراز مدّت پيدا نمى کند.

توضيح آنکه خداى تعالى انسان را مانند حيوانات خلق نکرده که آنها ناخودآگاه وجبراً از قوانين فطرى وغريزى خود پيروى کنند ودر زندگى اجتماعى به حقوق يکديگر تجاوز ننمايند.

هم چنين انسانها را مانند ملائکه هم خلق نکرده که از ابتداء بدون هواى نفس طبق دستورات الهى عمل کنند وفقط آنچه را که به آنها تعليم داده شده، بدانند واز تجربه وتحصيل علم زيادترى محروم باشند.

بلکه خداى تعالى بشر را در ابتداء عارى از هر علم وحتّى شعور حيوانى خلق کرده ولى به او استعداد فوق العاده اى داده، تا بتواند تحصيل علم کند، در امور اجتماعى وقوانين مدنى حقايق را درک نمايد وآن را روى اختيار وسلامت نفس به کار بندد.

طبيعى است که در اين بين جمعى رياست طلب وسودجو فرصت را غنيمت شمرده وبر گُرده مردم سوار مى شوند وتا وقتى مردم کاملاً رشد فکرى پيدا نکنند، محال است که قوانين سعادت بخش دينى را بتوانند در ميان جامعه خود پياده کنند ودست جنايتکاران را از حاکميّت بر اجتماع قطع نمايند.

بنابر اين چون لازمه حکومت عدل جهانى، رشد فکرى وپذيرفتن جامعه بشريّت حاکميّت خدا را است وهيچگاه دين روى اجبار کسى را وادار به عملى نکرده ونمى کند واز آنجا که تا به امروز آن رشد وکمال در بين جامعه بشريّت کاملاً به وجود نيامده، پيشوايان اديان با داشتن تمام شرائط رهبرى نتوانسته اند حکومت واحد جهانى را در روى زمين پياده کنند، زيرا زمينه اش در زمان آنها فراهم نشده بود وتا به حال هم فراهم نشده است.

آيا معنى جمله اى که بين شيعيان معروف است يا صاحب الزمان جهان

بدون ترديد انتظار جهان را به دو معنى بايد تقسيم نمود:

اوّل: آنکه بايد بگوئيم جهان انتظار حضرت حجّة بن الحسن المهدى عليه السلام را دارد.

يعنى تمام مردم دنيا منتظرند که شخص معيّنى به نام حضرت ابو القاسم حجّة بن الحسن العسکرى عليه السلام بيايد ودنيا را پر از عدل وداد کند، که اين مطلب بدون ترديد صحيح نيست وبلکه اکثريّت افراد کره زمين حتّى شايد اسم آن حضرت را هم نشنيده باشند.

دوّم: آنکه بگوئيم جهان در انتظار مصلحى است که ظهور کند ودنيا را پر از عدل وداد نمايد ويا آنکه جهان در انتظار پياده شدن حکومت واحد جهانى است که اين معنى صحيح است وبلکه از سالها قبل از ظهور اسلام، اين خواسته در بين دانشمندان وفلاسفه دنيا مطرح بوده است ومتفکّرين ودانشمندان دنيا اين آرزو وخواسته را هميشه داشته اند وامروز همه مردم دنيا منتظر يک چنين فردى هستند.

اگر ممکن است سير تاريخى انتظار حکومت واحد جهانى را مختصراً ش

اين ايده وآرزو که روزى عالم زير نظر حکومت واحدى قرار بگيرد ودر سراسر جهان عدل وداد برقرار شود وهر کسى به حقوق حقّه خود برسد، از دير زمان مورد توجّه دانشمندان بزرگ دنيا بوده ودائماً به آن عنايت خاصّى داشته اند.

(زنو) فيلسوف شهير يونان ومؤسس مکتب رواقيون که در حدود 350 سال قبل از ميلاد مسيح زندگى مى کرده، مطالبى را به صورت تئورى براى اصلاح جهان بشريّت عرضه داشته که هنوز بإ؛ح ح کوشش شخصيّتهاى بزرگ لباس عمل به خود نپوشانده است.

(زنو) در آن تاريخ که هنوز ارتباطات افراد دنيا با يکديگر به صورت فعلى در نيامده بود، يعنى توسعه ارتباطى آنان با يکديگر به وسيله راديو وتلويزيون وهواپيما نبود، آرزوى حکومت واحد جهانى را داشته وتئورى خود را چنين بيان مى کند:

(بايد تمام افراد دنيا از قانون واحدى پيروى کنند تا بتوانند سعادت خود را تأمين نمايند).

(اسکندر کبير) که در همان زمان يعنى 330 سال قبل از ميلاد مسيح زندگى مى کرده، از همين نظريّه پيروى مى کرد ومى خواست به وسيله اقتدار خود لا اقل براى ايرانيان ويونانيان که در آن روز از ارزش علمى واجتماعى فوق العاده اى برخوردار بودند، قوانين وحقوق واحدى در نظر بگيرد وآنان را به اين وسيله در رفاه وآسايش قرار دهد.

(پلوتارک) مورّخ ونويسنده معروف يونانى که در سالهاى 46 تا 120 ميلادى مى زيسته، طرح حکومت واحد جهانى را تعقيب کرده وآن را چنين توصيف نموده است:

(انسان نبايد عمر خود را در جمهوريهاى متعدّد که به وسيله ايجاد قوانين مختلف از يکديگر مجزّا شده اند، صرف کند).

(بلکه مردم بايد خود را از افراد جامعه واحدى دانسته وتابع يک قانون بدانند وچنين تصوّر نمايند که همگى تشکيل گلّه واحدى را داده که تحت قانون واحدى در آن چراگاه به چرا مشغول اند).

(ويکتور هوگو) که در قرن نوزدهم زندگى مى کرده واز دانشمندان وفلاسفه اروپا است، صحبت از جمهورى جهانى به ميان آورده است.

وخلاصه با مختصر دقّتى در تاريخ وسخنان فلاسفه شرق وغرب روشن مى شود که سير تاريخى اين نظريّه دوش بدوش با دانشمندان ومقتدرين جهان همگام بوده است.

(ولتر ليمپس) در کتاب (فلسفه اجتماعى) مى گويد:

(عمر طولانى وتجديد حيات مکرّر اين عقيده (که بايد جهان داراى حکومت واحدى باشد) در اعصار مختلف نشانه بارزى است از اينکه بشر در مواقع مواجه شدن با مسائل سياسى واجتماعى براى تعيين خط مشى خود واداره امور سياسى، احتياج به قانون واحدى دارد که راهنماى او گردد وسعادت او را تأمين کند).

بنابر اين همان گونه که در بالا گفتيم اين خواسته ونظريّه، هميشه در ميان دانشمندان مطرح بوده تا آنکه، پس از انقلاب آمريکا در سال 1772 ميلادى به عنوان فلسفه انقلابى پذيرفته شد ودر تمام اين ادوار از صورت فرضيّه وتئورى خارج نشده است وبعد از آن در جنگ جهانى اوّل که در سال 1914 ميلادى واقع شده بود وده ها ميليون نفر ودر جنگ جهانى دوّم بيش از چهل ميليون نفر از افراد بشر کشته شدند وبيشتر از اين رقمها در اين دو جنگ زخمى وبدبخت گرديدند، وقتى دولتها اوضاع را به اين وخامت ديدند متعهّد شدند که تمام ملل جهان بايد مانند افراد يک خانواده دور هم جمع شوند ودر مسائل بين المللى با هم شور کنند وهمه افراد پيرو قوانين واحدى باشند.

پنجاه دولت اين نظريه را امضاء کردند وبر سر آن توافق نمودند ودر دهم دسامبر 1948 ميلادى مطابق با 9 آذر 1327 هجرى شمسى مجمع عمومى سازمان ملل اعلاميّه جهانى حقوق بشر را تصويب نمود وآن عبارت از سى مادّه قانون بود که (به عقيده آنها) اين قوانين واحده ضامن امنيّت وصلح جهان بشريّت خواهد بود.

ولى متأسّفانه تا به امروز حتّى ملل کوچک هم به اين قوانين توجّهى نکرده وخود را در برابر اين سازمان مسئول ندانسته اند چنانکه جنگهائى که در دنياى امروز صورت مى گيرد وملل جهان هيچ گوش به دستور سازمان ملل نمى دهند واو ناگزير ساکت است، اين گفته را کاملاً تأييد مى نمايند.

(برتراند راسل) در کتاب (اميدهاى نو) مى گويد:

(در اين فصل با قبول اين فرض بحث کردم که از وقوع جنگ جهانى سوّم احتراز خواهد شد ولى به وقوع پيوستن اين فرض، محلّ ترديد است. هر روز احتمال اين هست که نائره جنگ جهانى مشتعل شود، اگر چنين اتّفاق افتد اين جنگ به مراتب موحش تر از جنگهاى گذشته خواهد بود. آرزوهائى که در اين کتاب بيان شد تا مدّتى نامعلوم به تعويق خواهد افتاد ولى به تعويق افتادن آن هميشگى نيست کسانى از ما که آرزو دارند جهانى را که بشر مى تواند به وجود آورد ببينند نبايد اگر جنگ جهانى سوّم هم روى داد، از اميد وايمان خود دست بردارند، دنيا به آخر نخواهد رسيد به مرض طولانى دچار خواهد گرديد ولى نخواهد مرد).

(وظيفه ما است که هر قدر هم ظلمت وغم وماتم بر جهان مستولى شود، اميد خود را زنده نگاهداريم وافکار خود را عليرغم بدبختيهاى حال متوجّه آينده کنيم. آينده اى که شايد بدبختيهاى کنونى به منزله (زه) در آن باشد. مردم در چيز ياد گرفتن وآموختن، کُند هستند حتّى اگر آنچه را هم که بايد بياموزند جز راه سعادت وخوشبختى آنها چيزى نباشد).

(شايد از تجربه اى تلخ تر از تجاربى که تاکنون از سير در طريق بدبختى بدست آورده اند بتوانند چيزى بياموزند، ولى اگر به اين کار موفّق شوند واگر درد ورنج باعث جنون آنها نشود وبه عکس عقل سليم به آنها بخشد فقط به اين دليل خواهد بود که عدّه اى از مردم عقل سليم واميد خود را حفظ کرده اند، هر قدر اين قبيل مردم زيادتر باشند، اميد اينکه از اين تجربه حکمت وبصيرت نتيجه شود، زيادتر است وهر يک از ما فرداًفرد مى توانند به وسيله استقامت وپايدارى وجرأت واميد در دوران ظلمت وتاريکى کارى کند که اين احتمال بيشتر شود).

بنابراين ملاحظه فرموديد که عقيده وآرزو وبلکه انتظار شديد در جهان براى حکومت واحد جهانى در ميان دانشمندان بزرگ جهان هميشه بوده واز روزى که بشر دانشمند وفيلسوف داشته است، اين خواسته وآرزو در مغز وقلب او بوده است...

آيا نظريه ايجاد حکومت جهانى در مغز بشر، زائيده فشارهاى متجاو

احتمالاً هر دو موضوع در ايجاد اين فکر مؤثّر بوده است.

زيرا وقتى پيامبران عليهم السلام نابسامانيهاى جوامع بشرى را مى ديدند واز طرفى بر آنها واجب بود که تمام مردم دنيا را به سعادت دعوت کنند، مسأله حکومت واحد جهانى را القاء مى کردند تا مردم زمينه آن را فراهم کنند.

وبلکه اديان دنيا معتقد بودند که چون ذات اقدس متعال، بشر را آفريده واز نظر ارزش بالاترين موجودات کره زمين است، پس بايد راهنماى سعادت او باشد وبدون ترديد سعادت بشر بجز با پيروى از حقّ امکان پذير نيست وحقّ وحقيقت هم جز يک چيز ويک راه ويک خط صحيح ومستقيم چيز ديگرى نخواهد بود. پس بر اين اساس احکام واقعى، يک دين صحيح بيشتر نيست، بنابراين بايد گفت: (طرّاح حکومت واحد جهانى در حقيقت پروردگار متعال به وسيله انبياء واديان جهان بوده است).

وحتّى انبياء عليهم السلام علاوه بر طرح مطلب، برنامه وقوانين آن را هم تنظيم نموده وبراى آن در تمام زمانها با توجّه به آنکه زمينه مردمى هنوز پيدا نکرده، مجرى مقتدرى هم قرار داده اند.

در کتاب (زند)) کتاب مذهبى زردشتيان) نوشته شده است:

(لشکر اهريمنان با ايزدان از روى خاکدان محاربه وکشمکش دارند وغالباً پيروزى با اهريمنان باشد امّا نه به طورى که بتوانند ايزدان را محو ومنقرض سازند چه در هنگام تنگى از جانب (اهورا مزدا) که خداى آسمان است با يزدان کمک مى شود واهريمنان را منقرض مى سازند وتمام اقتدار اهريمنان در زمين است ودر آسمان راه ندارند وبعد از پيروزى ايزدان وبرانداختن تبار اهريمنان عالم کيهان به سعادت اصلى خود رسيده، بنى آدم بر تخت نيک بختى خواهد نشست).

در کتب مقدّس بخصوص کتاب (تورات) و(انجيل) بشارتهاى زيادى درباره ظهور مصلح کلّ وجود دارد که نقل آن ممکن است موجب ملال خوانندگان گردد.

امّا دين مقدّس اسلام به وسيله آيات واحاديث زيادى به اين مطلب اشاره کرده ويکى از بزرگترين برنامه هاى خود را عملى نمودن اين خواسته دينى دانسته است.

او معتقد است که آن را بدست مقتدرترين فرزندان پيامبر اسلام صلى اللّه عليه وآله حضرت مهدى عليه السلام انجام خواهد داد.

بنابراين مذاهب بزرگ جهان، يهوديّت ومسيحيّت وزردشتيّت واسلام، بلکه کليّه مدّعيان نبوّت علاوه بر آنکه اين نظريّه را تأييد نموده اند، دائماً پيروان آنها به انتظار روز صلح وحکومت واحد جهانى بسر مى برند.(1)

آيا مدارکى بر اين ادعا که طراح حکومت واحد جهانى پروردگار متعالى

چون در جاى خود ثابت است که از انبياء گذشته قبل از پيامبر اسلام صلى اللّه عليه وآله کتاب ويا مطلبى که بتوان صد در صد آن را به پيغمبران نسبت داد، وجود ندارد لذا ابتداء مدارک دين مقدّس اسلام را که لا اقل قرآنش (کتاب آسمانى آن) بدون ترديد وصد در صد از دو لب خاتم الانبياء صلى اللّه عليه وآله صادر شده، مى آوريم وسپس آنچه را که اديان ديگر در کتابهائى که به اسم آنها باقى مانده، اشاره مى کنيم.

سرگذشت خلقت آدم

اسلام معتقد است که از ابتداء خلقت حضرت آدم، خداى تعالى هدفى جز حکومت واحد جهانى نداشته ولذا وقتى خدا مى خواهد حضرت آدم را خلق کند ملائکه را در جريان مى گذارد ودر قرآن از قول آنها مى گويد: (آيا مى خواهى در روى زمين کسى را که فساد وخونريزى مى کند قرار دهى).

پروردگار متعال فرمود: (من مى دانم آنچه را که شما نمى دانيد) وسپس به حضرت آدم همه اسمها را تعليم مى دهد ودر معرض ديد ملائکه قرارش مى دهد ومى فرمايد: (اگر راست مى گوئيد از اسم اين گروه به من خبر دهيد).

ملائکه گفتند: (ما جز آنچه را که تو به ما تعليم داده اى، چيزى نمى دانيم).

خدا به آدم فرمود: (تو اى آدم اسماء آنها را به ملائکه خبر ده). وقتى آدم اسماء آنها را به ملائکه گفت؛ خدا فرمود: (من به شما نگفتم که پنهانيهاى آسمان وزمين را مى دانم ومى دانم آنچه را که شما پنهان مى کنيد وآنچه را که ظاهر مى نمائيد).

براى توضيح واثبات مطلب فوق ناگزيريم به نکاتى که در ظاهر آيه شريفه وجود دارد اشاره کنيم:

اوّل: ملائکه مثل آنکه سابقه انسان را داشته اند که خونريزى وفساد مى کند.

چنانکه روايات فراوانى هم اين معنى را تأييد مى کند يعنى ملائکه مى دانستند که در دورانهاى قبل انسانها اين چنين بوده اند.

دوّم: از ظاهر آيه استفاده مى شود که خداى تعالى اسماء جمعى از ذوى العقول را به حضرت آدم تعليم داده است، زيرا از ظاهر کلمه (هؤلاء) اين معنى استفاده مى شود ودر روايات هم آمده است که خداى تعالى اسامى پيشوايان اسلام را به او تعليم داده بود.

سوّم: منظور از اسماء در اين آيات معناى لغوى او است يعنى (نشانه) وآن چيزى که بتواند صاحب اسم را کاملاً مشخّص ومعرّفى نمايد.

وطبيعى است که وقتى خدا اسامى جمعى را به حضرت آدم آن هم با آن تشريفات که (ملائکه نمى دانند وحضرت آدم مى داند وبه خاطر آن مسجود ملائکه واقع مى شود...) تعليم مى دهد تنها اسم (محمّد) و(على) و(فاطمه) و(حسن و() حسين) وسائر ائمّه عليهم السلام نبوده، بلکه حتّى شرح حالات آنها نيز بوده است که اين مطلب را جمله آخر آيه تأييد مى کند که مى فرمايد: (من به شما نگفتم که داناى به غيب آسمانها وزمينم؟!...).(2)

چهارم: ما در کتابهاى (پاسخ ما) اثبات کرده ايم که هر کجا غيب به خدا نسبت داده مى شود مربوط به آن چيزى است که هنوز خدا خلق نکرده زيرا اگر مى گويند خدا عالم به غيب وشهادت است منظور از شهادت همه چيزهائى است که خلق شده است، زيرا چيزى ممکن نيست وجود داشته باشد وبراى پروردگار وجودش پنهان باشد. ولى چيزى که هنوز خلق نشده کاملاً روشن است که وجودش پنهان است وخدا به آن عالم است.

بنابراين از کلمه (اَلَمْ اَقُلْ لَکُمْ اِنّى اَعْلَمُ غَيْبَ السَّمواتِ والْاَرْضِ)(3) استفاده مى شود که خداى تعالى از آنچه غيب است به حضرت آدم تعليم داده يعنى وقايع مهم آينده که مربوط به عدم فساد وخونريزى کلّى جهانى است.

پنجم: اعتراض ملائکه به خلقت انسان به خاطر فساد وخونريزى جزئى وکشتن فردى، فرد ديگرى را نبوده، بلکه فساد کلّى مانند دورانهاى قبل که ناگهان با يک جنگ جهانى تمام افراد بشر از روى کره زمين برداشته مى شدند بوده زيرا طبق روايات آنچه مورد نظر ملائکه بوده، همين فساد عمومى بوده است.

ششم: از لحن کلام حضرت حقّ پيدا است که با تعليم اسماء آن جمع به حضرت آدم وبيان آن براى ملائکه رفع اعتراض ملائکه شده است.

يعنى وقتى آنها مى گويند: آيا باز مى خواهى روى زمين چيزى را خلق کنى که فساد وخونريزى کند، لازمه اش اين است که خدا به آنها بفهماند که فساد وخونريزى در اين دور نخواهد بود، بلکه منتهى به عدل وداد تا روز قيامت مى گردد ويا بايد بگويد که فساد وخونريزى چيز خوبى است که يقيناً دوّمى را در آيات زيادى از قرآن براى بشر عملى زشت دانسته، پس همان اوّلى ثابت خواهد بود.

بنابراين خلاصه تفسير آيات چنين است:

خداى تعالى وقتى آدم را خلق کرد در معرض ديد ملائکه قرارش داد، آنها طبق آنچه از اخلاق بشر، که در اثر جاه طلبى خونريزى وفساد مى کند خبر داشتند، عرض کردند: خدايا باز مى خواهى موجودى را در روى زمين خلق کنى که فساد وخونريزى کند؟

خدا فرمود: من چيزى را مى دانم که شما نمى دانيد.

سپس خدا به حضرت آدم اسمها را تعليم داد. يعنى شرح حالات پيشوايان اسلام وبالاخص حضرت بقيّة اللّه ارواحنا فداه را وآنکه او نمى گذارد دنيا وزندگى آن فاسد شود وخون همه مردم به وسيله ديوانگى چند ابر قدرت ريخته شود وبلکه دنيا را پر از عدل وداد مى کند وتا قيامت مردم دنيا در رفاه وآسايش زندگى خواهند کرد را به او تعليم داد، سپس او وعلم او را در معرض ديد ملائکه قرار داد وفرمود:

شما اين شخصيّتها را براى من معرّفى کنيد آنها در شناخت پيشوايان اسلام وبخصوص اعمالى را که در آينده مى خواهند انجام دهند که از علوم غيب خدا است اظهار عجز کردند وگفتند: جز آنچه تو به ما تعليم داده اى، چيزى نمى دانيم.

خدا به حضرت آدم فرمود: تعليم بده شناخت وشرح حال آنها را براى ملائکه.

وقتى حضرت آدم شرح حال واسماء آنها را تعليم داد وآنها دانستند که اين دور از خلقت بشر مانند گذشته نيست، يعنى علاوه بر آنکه منتهى به فساد وخونريزى نمى شود، بلکه دنيا پر از عدل وداد هم خواهد شد، اعتراض خود را پس گرفتند ومتوجّه شدند که بى جهت اعتراض کرده اند.

بنابراين خداى تعالى از روز نخست که حضرت آدم را خلق کرده هدفش حکومت واحد جهانى بوده ونمى خواسته که مردم در جمهوريهاى مختلف دائماً با يکديگر جنگ کنند. ويا روى زمين ابرقدرتها فساد نمايند.

ولى زمينه اش يعنى رشد فکرى براى قبول اين حکومت در مردم به وجود نيامده وتمام انبياء واولياء که آمده اند مقدّمه حکومت واحد جهانى بوده است. يعنى براى اين بوده که رشد فکرى به مردم ببخشند تا آنها آماده حکومت واحد جهانى گردند.

در قرآن مجيد خداى تعالى به پيامبر اکرم صلى اللّه عليه وآله در سه مورد وعده فرموده که دينش را بر تمام اديان غلبه دهد اگر چه مشرکان نخواهند.(4)

اين همان معنى حکومت واحد جهانى است که خدا به پيامبر اکرم صلى اللّه عليه وآله وعده داده است.

زيرا وقتى تمام دنيا يک دين ويک آئين را بپذيرند، ديگر اختلاف وعدم هماهنگى وجود ندارد وفقط قرآن به عنوان قانون اساسى ورهبر اسلام به عنوان فرمانده کلّ قوا در دنيا پذيرفته مى شود.

در روايات اسلامى اين موضوع که وجود حضرت مهدى عليه السلام آخرين وصى حضرت پيغمبر اسلام صلى اللّه عليه وآله است واينکه مى آيد وجهان را مى گيرد ودنيا را پر از عدل وداد مى کند، به قدرى تواتر دارد که آن را علماء از ضروريّات اسلام دانسته ومنکرش را کافر مى دانند.

اما در اديان ديگر جهان

در اديان ديگر جهان با آنکه کتابهايشان تحريف شده؛ ولى در عين حال آرزو وطرح حکومت واحد جهانى ديده مى شود.

(شاکمونى) که به عقيده هنديها پيغمبر وصاحب کتاب آسمانى است، در کتابش به پيروانش چنين نويد مى دهد:

(پادشاهى ودولت دنيا به فرزند سيّد خلائق دو جهان (کشن) بزرگوار تمام شود واو کسى باشد که بر کوههاى مشرق ومغرب دنيا حکم براند وفرمان کند وبر ابرها سوار شود وفرشتگان کارکنان او باشند وجنّ وانس در خدمت او شوند واز سودان که زير خطّ استوا است تا عرض تسعين که زير قطب شمالى است وماوراء بحار را صاحب شود).

(ودين خدا يک دين شود ودين خدا زنده گردد ونام او ايستاده (قائم) باشد وخداشناس باشد).

(جاماسب) برادر (گشتاسب بن سهراب) که در حدود 4996 سال بعد از هبوط آدم مى زيسته واز شاگردان زردشت است وبه عقيده جمعى پيامبر بوده، در کتاب (جاماسب نامه) مى گويد:

(مردى بيرون آيد از زمينِ (تازيان) از فرزندان هاشم، مردى بزرگ سر وبزرگ تن وبزرگ ساق وبر دين جدّ خويش بوده با سپاه بسيار روى به ايران نهد وآبادى کند وزمين را پر از داد کند).

شرايط مصلح غيبى وآن کسى که بتواند جهان را تحت نفوذ حکومت خو

شرائط مصلح جهانى سه چيز است:

اوّل: آنکه بايد او دانا به کليّه قوانين واحکامى که مورد نياز افراد بشر است، باشد.

دوّم: بايد از قدرت فوق العاده اى برخوردار باشد.

سوّم: منجى عالم بشريّت بايد به هيچ وجه خودخواه، رياست طلب وخطاکار نباشد. زيرا براى يک چنين حکومتى افراد معمولى وقدرتهاى ظاهرى کافى نخواهند بود. (شرح وتوضيح اين سه موضوع در پاسخ سؤالات بعدى خواهد آمد).

چرا بايد منجى جهان بشريت به کليه علوم وقوانين مدنى ومصالح

دو قسمت از علم است که براى مصلح جهان از نظر عقل بسيار ضرورى ولازم است:

يک - علم به کليّه مواد قانون اصلاحى وسياسى که مورد نياز افراد بشر خواهد بود.

دو - اطّلاع کافى از احوال وخصوصيّات کليّه افراد بشر که نگذارد حتّى به ضعيف ترين مردم در دورترين نقاط کوچک ترين ظلمى بشود.

شکّى نيست که اگر اين دو دانش در وجود مصلح جهانى يافت نشود، نمى تواند دنيا را به طرف عدل وداد سوق دهد وبيدادگرى را به طور کلّى از جهان بر چيند.

پرواضح است که يک بشر عادى به هيچ وجه نمى تواند چنين علم ودانشى را با فعّاليّت خود کسب کند وبلکه در افراد بشر به ندرت عقل کامل وسليم ديده مى شود، چنانکه (برتراند راسل) در جواب سؤال 216 (چه علّت دارد که بسيارى از مردم که کاملاً از عقل سليم برخوردارند ظاهراً به نظر مى رسد اين اندازه گرفتار تعصّب اند؟!) چنين جواب مى دهد:

(موضوع برخوردارى از عقل سليم يک مسأله نسبى است، صاحبان فکر سالم خيلى کمياب اند هر کسى از نظر عقلى زوايائى دارد که مورد جنون او است).

ولى معتقدين به اديان جهان مى گويند: خداى بزرگ اين قدرت را دارد که افرادى را از جنس بشر به وجود آورد که حتّى از نيّات وافکار اظهار نشده مردم هم مطّلع باشد.

واسلام اين فرد را به عنوان حضرت مهدى عليه السلام معرّفى کرده ودر آيات زيادى از قرآن احاطه علمى او را بر همه چيز معرّفى فرموده است که انشاء اللّه شرح داده مى شود.

چرا بايد مصلح کل مقتدر باشد؟

(فرويد) روانشناس معروف و(ديل کارنگى) نويسنده نامى مى گويند:

(همه اعمال انسان از دو آرزوى اساسى بر مى خيزد وآن آرزوى شهوانى وآرزوى بزرگى واهميّت است).

توضيح اينکه روانشناسان مذکور مى گويند: (افراد بشر هر عملى را که انجام مى دهند يا حس شهوانى ويا آرزوى بزرگى وحبّ جاه آنها را به آن عمل وادار نموده است.

اگر چه اين گفته صد در صد صحيح نيست وبلکه افراد متديّنى وجود دارند که تنها هدف ومنظورشان جلب رضايت خدا است ونظرى به شخصيّت وشهرت ندارند ولى از اين حقيقت هم نمى توان صرفنظر کرد که اکثريّت (صدى نود ونه) مردم اين آرزو وايده را داشته واز فعّاليّتهاى خود همين هدف را منظور کرده اند.

بنابراين هيچ فردى با داشتن اين غريزه نمى تواند ببيند که ديگرى داراى شخصيّت واهميّت بيشترى باشد، بلکه همه مى کوشند که همان شخصيّت ومقام اوّل را براى خود احراز کنند.

اينجا است که در اثر تضادّ منافع نزاعها وجنگها به وجود مى آيد ومصلح جهانى بايد در اين مورد اظهار قدرت نمايد، يعنى از ضعفا وبيچارگان طرفدارى کند وآنان را نيرومند نمايد ومقتدرترين جنايتکاران را سرکوب کند ودر نتيجه مساوات کامل در ميان افراد بشر به وجود آورد.

در اين فصل نيز بايد گفت: مصلح جهانى نمى تواند تنها به وسيله قدرت مادّى مساوات کامل را به وجود آورد، بلکه اگر بخواهد عدالت را در چهارچوبه قانون با جلب رضايت وراحتى عمومى مردم در سراسر عالم ايجاد کند، بايد از قدرت معنوى نيز استفاده کند وکمک پروردگار را پشتيبان خود قرار دهد.

زيرا تجربه ثابت کرده است انسان تنها با اظهار قدرت ظاهرى نمى تواند مساوات کامل با ضميمه جلب رضايت واقعى مردم را در جهان به وجود آورد. چنانکه در بعضى از ممالک کمونيستى که افراد بشر مى خواسته اند با همين فکر مساوات را تا حدّى تنها در يک مملکت عملى کنند حتّى براى يک روز هم موفّق نشده ومسلّم تا وقتى که يک مقتدر روحانى با نيروى معنوى در رأس صلح جهانى واقع نشود جهان به اين ايده نخواهد رسيد.

بنابراين مصلح کلّ بايد از قدرت روحى وتکنيکى وسياست زمامدارى فوق العاده اى برخوردار باشد که اسلام او را به عنوان حضرت مهدى عليه السلام معرّفى کرده است. يعنى قدرت معنوى وروحى حضرت بقيّة اللّه روحى فداه را مربوط به قدرت لايزال وبى منتهاى حضرت بارى تعالى وآن حضرت را متّصل به قدرت خداى قادر متعال دانسته است.

چرا بايد منجى جهان بشريت دور از خطا واشتباه باشد؟

ترديدى نيست که اگر يک فرد زمامدار بخواهد قوانينى را به مرحله اجراء بگذارد ومردم از او کاملاً پيروى کنند بايد خود او آن قوانين را مو به مو به کار بندد وحتّى داراى دامنى پاک واعمالى صالح ومعصوم از گناه باشد.

وبلکه دانشمندان حقوقى جهان معتقدند که اين فرد زمامدار بايد کمال کوشش را در مصونيّت خود از خطا واشتباه بنمايد.

در اين باب بايد با آخرين نظرات دانشمندان حقوقى جهان هم عقيده شد، زيرا بدون يک چنين فردى حکومت واحد جهانى توأم با عدالت تحقّق پيدا نمى کند.

اديان بزرگ جهان مى گويند:

از دير زمان در کتابهاى (تورات) و(انجيل) و(قرآن) وسائر کتب آسمانى به لزوم پاکدامنى وعصمت انبياء عليهم السلام اشاره شده وما در کتاب (پاسخ ما) عيناً عبارات کتب مذکوره را نقل کرده ايم.

ولذا دين مقدّس اسلام حضرت مهدى عليه السلام را معصوم از گناه وخطا وسهو ونسيان مى داند که انشاء اللّه اين صفت براى آن حضرت در اين کتاب اثبات خواهد شد.

ضمناً طبق جمله معروف که گفته اند: سهو الکبير کبير (يعنى: سهو وخطاى شخص بزرگ گران تمام مى شود وبزرگ است) باز بايد منجى جهان بشريّت دور از خطا واشتباه باشد.

بنابراين اگر رهبر جهان بشريّت کوچک ترين خطا ويا اشتباهى بکند، چون موج ايجاد مى کند ممکن است به ضررهاى غير قابل جبرانى منجر شود وحتّى احتمال دارد که با کوچک ترين خطا واشتباه به کلّى هدف خود را از دست بدهد وموفّق به ايجاد حکومت واحد جهانى نشود.

زيرا گاهى يک اشتباه ويا يک غفلت کوچک منجر به خونريزيها وبى عدالتيهاى بزرگ مى گردد.

بنابراين منجى جهان بشريّت بايد دور از گناه وخطا وسهو واشتباه باشد، چنانکه اسلام براى حضرت مهدى عليه السلام اين اعتقادرا دارد.

پاورقى:‌


(1) ما در کتاب (مصلح آخر الزّمان) نظريه اديان بزرگ جهان را در اين باره ذکرکرده ايم.
(2) (واِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ اِنّى جاعِلٌ فِى الْاَرْضِ خَليفَةً قالُوا اَتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها ويَسْفِکُ الدِّمآءَ ونَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ ونُقَدِّسُ لَکَ قالَ اِنّى اَعْلَمُ ما لاتَعْلَمُونَ، وعَلَّمَ ادَمَ الْاَسْمآءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقالَ اَنْبِئُونى بِاَسْمآءِ هؤُلاءِ اِنْ کُنْتُمْ صادِقينَ، قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا اِلاَّ ما عَلَّمْتَنا اِنَّکَ اَنْتَ الْعَليمُ الْحَکيمُ، قالَ يا ادَمُ اَنْبِئْهُمْ بِاَسْمآئِهِمْ فَلَمَّا اَنْبَأَهُمْ بِاَسْمآئِهِمْ قالَ اَلَمْ اَقُلْ لَکُمْ اِنّى اَعْلَمُ غَيْبَ السَّمواتِ والْاَرْضِ واَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ). سوره بقره، آيه 30 - 33.
(3) سوره بقره، آيه 33.
(4) (لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ کُلِّه ولَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ). سوره توبه آيه 33 وسوره صف آيه 9.