شرح و ترجمه نهج البلاغه

ناصر مکارم شيرازي

- ۱۵ -


نهج البلاغه

 

خطبه 95

خطبه 95(1) و من خطبة له(عليه السلام) يقررّ فضيلة الرسول الكريم(صلى الله عليه وآله) در اين خطبه امام(عليه السلام) به فضيلت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) اشاره مى كند.

خطبه در يك نگاه

هدف از بيان اين خطبه، ذكر عظمت اسلام از يك سو، و عظمت آورنده آن از سوى ديگر است; چرا كه در خطبه، وضع مردم قبل و بعد از ظهور اسلام با هم مقايسه شده است و از اين مقايسه به خوبى مى توان فهميد كه تا چه حد، كار پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) عظمت دارد كه آن جامعه فوق العاده منحطّ جاهلى را به جامعه مترقّى و نوين اسلامى تبديل كرد.

1. سند خطبه: در كتاب «مصادر نهج البلاغه» منبع ديگرى غير از نهج البلاغه براى اين خطبه ذكر نكرده; فقط از كلام «ابن ابى الحديد» كه براى بعضى از واژه هاى اين خطبه تعبيرى غير از آنچه در نهج البلاغه آمده است; آورده، چنين استنباط كرده كه معلوم مى شود نسخه هاى ديگرى از اين خطبه نزد «ابن ابى الحديد» بوده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 186). بَعَثَهُ وَ النَّاسُ ضُلاَّلٌ فِي حَيْرَة، وَ حَاطِبُونَ فِي فِتْنَة، قَدِ اسْتَهْوَتْهُمُ الأَهْوَاءُ، وَ اسْتَزَلَّتْهُمُ الْكِبْرِيَاءُ، وَ اسْتَخَفَّتْهُمُ الْجَاهِليَّةُ الْجَهْلاَءُ; حَيَارَى فِي زَلْزَال مِنَ الأَمْرِ، وَ بَلاَء مِنَ الْجَهْلِ، فَبَالَغَ صَلَّى اللهُ عَلَيهِ و آلِهِ فِي النَّصِيحَةِ، وَ مَضَى عَلَى الطَّرِيقَةِ، وَ دَعَا إِلَى الْحِكْمَةِ، وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ.

ترجمه

(خداوند) او را هنگامى مبعوث كرد كه مردم در حيرت و گمراهى، سرگردان بودند و در فتنه ها غوطهور; هوا و هوسهاى سركش آنها را به خود جلب كرده، و تكبّر و خودبزرگ بينى آنها را به پرتگاه افكنده و جاهليّتِ شديد آنها را سبك مغز ساخته بود، و در ناپايدارى امور و بلاى جهل، حيران و سرگردان بودند. در اين هنگام، پيامبر در نصيحت آنها، نهايت كوشش را به خرج داد (و با سخنان دلنشين و منطقى در آنها نفوذ كرد;) در راه راست حركت مى نمود (و مردم را به دنبال خود، به حركت وا مى داشت) و به سوى حكمت و دانش و موعظه نيكو دعوت مى كرد.

شرح و تفسير نورى كه در تاريكى درخشيد

بارها در نهج البلاغه امام(عليه السلام) به تشريح وضع زمان جاهليّت عرب پرداخته و با تعبيراتى روشن، ترسيم زنده اى از آن زمان كرده است; تا نسلِ جديد عصر آن حضرت - كه زمان جاهليّت را درك نكرده بودند - به عظمت انقلاب اسلامى پى برند و بدانند چه كار بزرگى انجام شده است و نيز از اين طريق، به مقام والاى پيامبر (صلى الله عليه وآله)آشناتر شوند; چرا كه ايجاد چنين تحوّل عظيمى اراده اى آهنين، استقامتى بى نظير و تدبيرى بسيار عالى و برنامه اى روشن لازم دارد، كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) واجد همه آنها بود. امام(عليه السلام) در اين خطبه، ضمن هفت جمله وضع عصر جاهليّت را كاملا تبيين مى كند.

در نخستين و دومين جمله چنين مى فرمايد: «خداوند او را زمانى مبعوث كرد كه مردم در حيرت و گمراهى سرگردان بودند و در فتنه ها غوطهور». (بَعَثَهُ وَ النَّاسُ ضُلاَّلٌ فِي حَيْرَة، وَ حَاطِبُونَ فِي فِتْنَة).

بى شك، ضلالت و گمراهى اگر توأم با سرگردانى نباشد، ممكن است انسان خود را از آن نجات دهد; مانند كسى كه راه را گم كرده و از قرائن، طريق نجات را به دست مى آورد; بدبختى آنجا است كه گمراهى با حيرت و سرگردانى همراه باشد و مردم در دوران جاهليّت چنين بودند.

«حَاطِب» به كسى گفته مى شود كه هيزم جمع آورى كند. مردم عصر جاهليّت، در عين گرفتارى در ميان شعله هاى فتنه، همواره هيزم بر آتش آن مى افزودند و مشكل عظيم آنها همين بود كه هيزم آور فتنه ها بودند.

در سومين و چهارمين جمله مى افزايد: «هوا و هوس هاى سركش آنها را به خود جلب كرده، و تكبّر و خودبرتربينى آنها را به پرتگاه افكنده بود». (قَدِ اسْتَهْوَتْهُمُ الأَهْوَآءُ، وَ اسْتَزَلَّتْهُمُ الْكِبْرِيَاءُ).

بديهى است حاكميّت هوا و هوس، جامعه را به پرتگاه مى كشاند و هنگامى كه خود بزرگ بينى به آن افزوده شود، مردم را در پرتگاه ساقط مى كند.

در سه جمله آخر مى فرمايد: «جاهليّت شديد، آنها را سبك مغز ساخته و در ناپايدارى امور و بلاى جهل حيران و سرگردان بودند». (وَ اسْتَخَفَّتْهُمُ الْجَاهِليَّةُ الْجَهْلاَءُ; حَيَارَى فِي زَلْزَال مِنَ الأَمْرِ، وَ بَلاَء مِنَ الْجَهْلِ).

به اين ترتيب، ريشه اصلى بدبختى آنها جهل و گمراهى وهواپرستى و فتنه گرى و تكّبر بود; صفات زشت و ناپسندى كه هر يك از آنها در جامعه اى پيدا شود، براى سقوط آن كافى است; تا چه رسد كه همه آنها يكجا جمع باشد!

از اينجا روشن مى شود كه مشكلات عصر جاهليّت تا چه اندازه زياد، و پيچيده و نگران كننده بود و نيز روشن مى شود كسى كه بر آنها غلبه يافت، به يقين مؤيَّد به تأييدات الهى و امدادهاى غيبى بوده است.

در پايان اين خطبه، به برنامه هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) اشاره كرده و در جمله هاى كوتاهى حقّ سخن را ادا مى كند; مى فرمايد: «در اين هنگام، پيامبر(صلى الله عليه وآله) در نصيحت آنها نهايت كوشش را به خرج داد، (و با سخنان دلنشين و منطقى و حساب شده خود و استمداد از وحى آسمانى، به تدريج در آنها نفوذ كرد!)». (فَبَالَغَ(صلى الله عليه وآله) فِي النَّصِيحَةِ).

«و در راه راست حركت مى نمود (و مردم را به دنبال خود به حركت وا مى داشت) و به سوى حكمت و دانش و موعظه نيكو دعوت مى كرد». (وَ مَضَى عَلَى الطَّرِيقَةِ وَ دَعَا إِلَى الْحِكْمَةِ، وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ).

در واقع، ابزار پيشرفت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در چهار چيز خلاصه شده: نخست، نصيحت و خيرخواهى، به طورى كه مردم باور كرده بودند او براى نجات آنها تلاش مى كند. سپس، اهل عمل بودن كه خود بر طريقه اى گام بر مى داشت كه به آن دعوت كرده بود و سوم، مردمى را كه گرفتار جاهليّت سخت و بلاى نادانى و حيرت و سرگردانى بودند به علم و دانش فرا خواند و سرانجام، به مواعظ حسنه و خطابه هاى عاطفى كه در اعماق قلب نفوذ مى كرد، دعوت نمود.

جمعى از «شارحان نهج البلاغه» براى دو جمله اخير، تفسير ديگرى ذكر كرده اند و گفته اند: پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مردم را به وسيله حكمت و موعظه حسنه به سوى خدا دعوت كرد. همان گونه كه در آيه شريفه: «أُدْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ»(1) آمده است.(2) امّا با توجه به جمله هاى قبل، كه امام(عليه السلام) عامل بدبختى آنها را «جاهليّت جَهْلاَء» و «بَلاَء مِنَ الْجَهْلِ» شمرده است، تفسير اوّل مناسب تر به نظر مى رسد.

به هر حال، آنچه در اين خطبه درباره اوضاع ناگوار و شرايط ناهنجار و فجايع و نابسامانى هاى عصر جاهليّت بيان شده، انسان را به فكر مى اندازد كه با مراجعه به تواريخ و رواياتى كه شرايط آن زمان را بيان مى كند، اطلاعات مشروح ترى در اين زمينه پيدا كند و خوشبختانه مدارك كافى براى اين معنا وجود دارد و از آنجا كه مقايسه آن اوضاع واحوال با شرايطى كه بعد از قيام رسول الله بوجود آمد يكى از جنبه هاى اعجازآميز تاريخ اسلام است، بررسى اين موضوع براى همه، بخصوص براى نسل جوان انديشمند ضرورى به نظر مى رسد.

ما در «جلد اوّل» ذيل «خطبه اوّل» و در «جلد دوم» ذيل خطبه «26» و «33»، توضيحات كافى در اين زمينه داده ايم و نياز به تكرار نمى بينيم; ولى توصيه مى كنيم كه خوانندگان گرامى بار ديگر آنها را از نظر بگذرانند.

1. سوره نحل، آيه 125.

2. طبق اين تفسير «إِلى» در جمله بالا به معناى «به» مى باشد; يا بعد از «إِلى» بايد چيزى در تقدير گرفته شود: «إِلَى رَبِّهِ بِالْحِكْمَةِ».

نهج البلاغه

 

خطبه 96

خطبه 96(1) و من خطبة له(عليه السلام) فِى اللهِ و فِى الرّسول الأكرم(صلى الله عليه وآله) از خطبه آن حضرت است كه در آن از خدا و پيامبر (صلى الله عليه وآله) سخن به ميان آورده است

خطبه در يك نگاه

امام(عليه السلام) در اين خطبه به طور عمده از دو چيز بحث مى فرمايد: نخست، اشاره به قسمتى از اسماى حسناى خداوند مى نمايد و او را به اين اوصاف مدح و ستايش مى كند. سپس، به بيان بخشى از فضائل پيامبر گرامى اسلام پرداخته و از اصل و نسب شريف آن حضرت و سپس قيام شجاعانه او - كه سبب خاموش شدن آتش فتنه و محو كينه ها از سينه ها گرديد - سخن مى گويد.

1. سند خطبه: در مورد اين خطبه، سندى غير از آنچه در نهج البلاغه آمده است، به نظر نرسيده است.

بخش اوّل

الْحَمْدُللهِ الأَوَّلِ فَلاَ شَيْءَ قَبْلَهُ، وَ الآخِرِ فَلاَ شَيْءَ بَعْدَهُ، وَالظَّاهِرِ فَلاَ شَيْءَ فَوْقَهُ، وَ الْبَاطِنِ فَلاَ شَيْءَ دُونَهُ.

ترجمه

ستايش مخصوص خداوندى است كه نخستين هستى است، و چيزى قبل از او نبوده است; و آخرين هستى است، و چيزى بعد از او نيست; او آشكار است، آن گونه كه آشكارتر از او چيزى نيست; و باطن و مخفى است، كه چيزى از او مخفى تر نتوان يافت.

شرح و تفسيرآغاز و انجام او است!

همان گونه كه در بالا اشاره شد، در بخش اوّل اين خطبه، اشاره به بعضى از صفات پرودگار شده و عمدتاً روى «اوّل» و «آخر» بودن خداوند و «ظاهر» و «باطن» بودن ذات پاكش، تكيه گرديده است: مى فرمايد: «ستايش مخصوص خداوندى است كه نخستين هستى است و چيزى قبل از او نبوده و آخرين هستى است و چيزى بعد از او نيست». (أَلْحَمْدُلِلّهِ الأَوَّلِ فَلاَشَىْءَ قَبْلَهُ، وَ الآخِرِ فَلاَ شَىْءَ بَعْدَهُ).

«او آشكار است، آن گونه كه آشكارتر از او چيزى نيست، و باطن و مخفى است، كه چيزى از او مخفى تر نتوان يافت». (وَ الظَّاهِرِ فَلاَ شَىْءَ فَوْقَهُ، وَ الْبَاطِنِ فَلاَشَىْءَ دُونَهُ).

اوّل و آخر بودن خداوند به معناى ازليّت و ابديّت ذات پاك اوست; زيرا اوّليت او، نه به معناى آغازگر زمانى است; چرا كه در اين صورت محصور در دايره زمان مى شود و نه آغازگر از نظر مكان; چرا كه محصور در دايره مكان مى گردد; بلكه آغازگر بودن او به اين معناست كه ذات پاك ازلى او، سرچشمه تمام هستى هاست و همه موجودات از او نشأت گرفته اند.

همچنين پايان بودن او، به معناى پايان زمانى و مكانى نيست; بلكه مفهومش آن است كه ذاتش ابدى مى باشد، و بقاى موجودات بسته به بقاى اوست و آنگاه كه همه چيز فانى شود، او باقى است: (كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَان * وَ يَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُوالْجَلاَلِ وَ الإِكْرامِ)(1) كوتاه سخن اينكه: او سرآغاز و ابتداى عالم هستى است و اوست كه بعد از فناى جهان نيز خواهد بود.

توصيف او به «ظاهر» و «باطن»، تعبير ديگرى از احاطه وجود بى پايان او نسبت به همه چيز است.

از همه چيز ظاهرتر است، چرا كه آثارش تمام جهان را پر كرده; و از همه چيز مخفى تر است، چرا كه كنه ذاتش ناشناخته است!

بعضى از «مفسّران نهج البلاغه» احتمالات ديگرى درباره ظاهر و باطن بودن خداوند داده اند; از جمله اينكه: منظور از ظاهر اين است كه او بر همه چيز غالب است و چيزى بر او غلبه پيدا نمى كند و ديگر اينكه منظور از ظاهر اين است كه او برتر از همه اشيا مى باشد: ولى مطابق اين دو تفسير، مفهوم باطن به قرينه مقابله چندان روشن نيست و مناسب تر همان تفسير اوّل است; كه او از نظر آثار وجوديش بقدرى ظاهر و آشكار است كه هيچ چيز مانند او نيست; زمين، آسمان، گياهان،

1. سوره الرّحمن، آيات 26 - 27.

حيوانات و انسان ها، دريا و صحرا، همه مملوّ از آثار وجود اوست; ولى با اين حال، كنه ذاتش چنان مخفى است كه احدى به آن راه ندارد; زيرا انسان محدود، كنه آن وجود نامحدود را نمى تواند درك كند.

در دعاى پربار و معروف امام حسين(عليه السلام) (مشهور به دعاى عرفه) مى خوانيم: «مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِيل يَدُلُّ عَلَيْكَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَكُؤنَ الآثَارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ إِلَيْكَ، عَمِيَتْ عَيْنٌ لاَتَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيباً.» شاعر فارسى زبان همين مضمون را در اشعار لطيف خود بازگو كرده:


 

  • كى رفته اى ز دل كه تمنّا كنم تو را با صد هزار جلوه برون آمدى كه من با صد هزار ديده تماشا كنم تو را!

  • كى گشته اى نهفته كه پيدا كنم تو را! با صد هزار ديده تماشا كنم تو را! با صد هزار ديده تماشا كنم تو را!

 

بخش دوم

و منها: فى ذكر الرسول(صلى الله عليه وآله) بخش ديگرى از اين خطبه كه درباره پيامبر(صلى الله عليه وآله) سخن مى گويد:

مُسْتَقَرُّهُ خَيْرُ مُسْتَقَرٍّ، وَ مَنْبِتُهُ أَشْرَفُ مَنْبِت، فِي مَعَادِنِ الْكَرَامَةِ، وَ مَمَاهِدِ السَّلاَمَةِ; قَدْ صُرِفَتْ نَحْوَهُ أَفْئِدَةُ الأَبْرَارِ، وَ ثُنِيَتْ إِلَيْهِ أَزِمَّةُ الأَبْصَارِ، دَفَنَ اللهُ بِهِ الضَّغَائِنَ، وَ أَطْفَأَ بِهِ الثَّوَائِرَ، أَلَّفَ بِهِ إِخْوَاناً، وَ فَرَّقَ بِهِ أَقْرَاناً، أَعَزَّ بِهِ الذِّلَّةَ، وَ أَذَلَّ بِهِ الْعِزَّةَ، كَلاَمُهُ بَياَنٌ، وَ صَمْتُهُ لِسَانٌ.

ترجمه

جايگاه او بهترين جايگاه و محلّ رويش او شريف ترين محلها بود. در كان بزرگوارى و شرف، و گاهواره سلامت، پرورش يافت. دلهاى نيكوكاران شيفته او گشت و چشمها(ى حق جويان) به سوى او متوجّه شد. خداوند به بركت وجود او، كينه ها را مدفون ساخت و آتش دشمنى ها را فرو نشاند; افراد دور افتاده را به وسيله او به هم نزديك و برادر ساخت و نزديكانى را (كه در ايمان و هدف هماهنگ نبودند) از هم دور نمود. ذليلان (پاكدل و محروم) را به وسيله او عزّت بخشيد و عزيزان (خودخواه) را ذليل ساخت. سخنش بيان بود و سكوتش زبان.

شرح و تفسيرسخنانش بيان بود و سكوتش پرمعنا

در اين خطبه كوتاه، امام(عليه السلام) اوصافى براى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بيان مى كند كه هر يك از ديگرى پرمعناتر است. نخست از اساس و ريشه خانوادگى و جايگاه تولّد او شروع مى كند; مى فرمايد: «جايگاه او بهترين جايگاه و محلّ رويش او شريف ترين محلها بود; دركان بزرگوارى و شرف، و گاهواره سلامت، پرورش يافت». (مُسْتَقَرُّهُ خَيْرُ مُسْتَقَرٍّ، وَ مَنْبِتُهُ أَشْرَفُ مَنْبِت، فِي مَعَادِنِ الْكَرَامَةِ، وَ مَمَاهِدِ(1) السَّلاَمَةِ).

منظور از «مُستقرّ» و «مَنبت» رحم مادران پاك و صلب پدران موحّد و با ايمان بود. همانگونه كه در زيارات معصومين نيز به آن اشاره شده است همان گونه كه در زيارت امام حسين(عليه السلام)، مشهور به «زيارت وارث» آمده: «أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الأَصْلاَبِ الشَّامِخَةِ، وَ الأَرْحَامِ الْمُطَّهَرَةِ».

اين سخن در مورد شخص پيامبر از زبان خودش نيز نقل شده است. همان گونه كه «فخر رازى» در تفسير آيه «وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِيَنَ»(2) نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: «لَمْ أَزَلْ أُنْقَلُ مِنْ أَصْلاَبِ الطَّاهِرِينَ إِلَى أَرْحَامِ الطَّاهِرَاتِ; پيوسته من از صلب پدران پاك، به رحم مادران پاكدامن انتقال مى يافتم».(3) «معادن كرامت» و «مماهد سلامت» نيز تأكيدى بر آن است و يا اشاره به اين است كه پدران و اجداد و مادران پيامبر اسلام، علاوه بر پاكدامنى و ايمان، داراى فضايل انسانى، و از عيوب اخلاقى پاك بودند.

اين احتمال نيز در تفسير جمله هاى بالا داده شده كه منظور از «مُستقرّ» مدينه است كه قرارگاه پيامبر بود و منظور از «مَنبت» مكّه است كه محلّ تولّد آن حضرت به شمار مى رود.

ولى تفسير اوّل مناسب تر به نظر مى رسد; مخصوصاً با توجّه به جمله «فِي مَعَادِنِ

1. «مَماهد» جمع «ممهد» (بر وزن مكتب) در اصل از «مهد» به معناى گاهواره گرفته شده; سپس به هر جايى كه انسان در آن استراحت كند، يا آرامش روح در آن داشته باشد، اطلاق شده است.

2. سوره شعراء، آيه 219.

3. تفسير كبير فخر رازى، جلد 24، صفحه 174، مرحوم «علاّمه مجلسى» در «بحارالانوار» نيز روايات متعدّدى در اين زمينه نقل كرده است (بحار جلد 15، صفحه 3 به بعد). الْكَراَمَةِ، وَ مَمَاهِدِ السَّلاَمَةِ».

سپس به جاذبه هاى اخلاقى پيامبر پرداخته، مى فرمايد: «دلهاى نيكوكاران، شيفته او گشت و چشمها (ى حق جويان) به سوى او متوجّه شد». (قَدْ صُرِفَتْ نَحْوَهُ أَفْئِدَةُ الأَبْرَارِ، وَ ثُنِيَتْ(1) إِلَيْهِ أَزِمَّةُ الأَبْصَارِ).

به راستى پيامبر اسلام چنين بود! جاذبه هاى اخلاقى او: تواضع، محبّت، مهربانى، عفو و گذشت آميخته با شجاعت و شهامت، دلها را به سوى خود جذب مى كرد و تلاش فوق العاده او در طريق هدايت و اصلاح مردم، چشم ها را به او متوجّه مى ساخت.

سپس در سومين مرحله به بخشى از برنامه هاى اجتماعى آن حضرت اشاره كرده، مى فرمايد: «خداوند به بركت وجود او، كينه ها را مدفون ساخت و آتش فتنه ها و دشمنى ها را خاموش نمود». «دَفَنَ اللهُ بِهِ الضَّغَائِنَ(2)، وَ أَطْفَأَبِهِ الثَّوَائِرَ(3)).

«افراد دور افتاده را به وسيله او به هم نزديك و برادر ساخت و (گاه) نزديكانى را (كه در ايمان و هدف هماهنگ نبودند) از هم دور نمود». (أَلَّفَ بِهِ إِخْوَاناً، وَ فَرَّقَ بِهِ أَقْرَاناً).

همان گونه كه قرآن مجيد در آيه 62 و 63 سوره «انفال» مى فرمايد: «هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ * وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ; او همان كسى است كه تو را با يارى خود و مؤمنان تقويت كرد و دل هاى آنان را با هم الفت داد». در آيه 103 «سوره آل عمران» مى فرمايد: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَ لاَ تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللهِ عَلَيكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً; و همگى به ريسمان خدا (=قرآن و

1. «ثُنيت» از مادّه «ثنى» (بر وزن سنگ) به معناى باز گرداندن است و در جمله بالا به معناى توجه آمده است.

2. «ضغائن» جمع «ضغينه» به معناى كينه و عداوت است.

3. «ثوائر» جمع «ثائره» به معناى فتنه و عداوت است. اسلام) چنگ زنيد و پراكنده نشويد و نعمت (بزرگ) خدا را بر خود به ياد آريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد و او ميان دل هاى شما الفت ايجاد كرد و به بركت نعمت او برادر شديد».

سپس به يكى ديگر از الطاف الهى به بركت وجود پيامبر(صلى الله عليه وآله) اشاره كرده، مى فرمايد: «خداوند ذليلان پاكدل و (محروم) را به وسيله او عزّت بخشيد و عزيزان (خودخواه) را ذليل ساخت». (أَعَزَّ بِهِ الذِّلَّةَ، وَ أَذَلَّ بِهِ الْعِزَّةَ).

افراد با ايمان و با شخصيّت كه به خاطر تهيدستى در چنگال زورمندان بى ايمان گرفتار بودند، خداوند آنها را به بركت وجود پيامبر(صلى الله عليه وآله) عزيز ساخت و مديريت هاى مهمّ جامعه اسلامى را به آنها سپرد و زورمندان فاسد و بى منطق را از صحنه اجتماع بيرون راند.

در پايان خطبه، به يكى از برجسته ترين صفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) اشاره كرده مى فرمايد: «سخنش بيان بود و سكوتش زبان». (كَلاَمُهُ بَياَنٌ، وَ صَمْتُهُ لِسَانٌ).

هر زمان، زبان به سخن مى گشود اسرار حكمت از زبانش فرو مى ريخت و حقايق وحى را تبيين مى كرد; راه نجات را نشان مى داد و پرتگاهها را مشخّص مى نمود و اگر گاهى سكوت مى كرد، سكوتش پرمعنا و پرمفهوم بود. ناراحتى ها و نگرانى ها و عدم رضايت خود را از پاره اى كارها با سكوت نشان مى داد و نادرست بودن سؤالات بيجا را، از همين طريق پاسخ مى گفت و در برابر جاهلانِ بدزبان، از همين سلاح يارى مى جست و گاه با سكوت (با قرائن حاليّه) كارهايى را تقرير و امضا مى كرد.

نهج البلاغه

 

خطبه 97

خطبه 97(1) و من خطبة له(عليه السلام) فى اصحابه، و اصحاب رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) اين خطبه، پيرامون مقايسه ياران حضرت با ياران پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) سخن مى گويد.

خطبه در يك نگاه

با توجه به اينكه شأن ورود اين خطبه - به گونه اى كه شارحان نهج البلاغه نوشته اند - جريان سرپيچى مردم كوفه از فرمان على(عليه السلام) جهت مقابله با لشكريان غارتگر معاويه بعد از واقعه جنگ نهروان بوده است، امام در بخش اوّل اين خطبه، مردم متمرّد كوفه را با شديدترين عتاب و سرزنش - كه در نوع خود كم نظير يا بى نظير است - رو به رو مى سازد و به اين اميد كه غيرت آنها به جوش آيد و آماده نبرد با ظالمان شوند، آنها را با شلاّق هاى توبيخ مى نوازد و از تعبيرات مختلف، براى

1. سند خطبه: آنچه مرحوم «سيّد رضى» در اين خطبه آورده است بخشى از يك خطبه طولانى است كه به طور پراكنده در منابع متعدّدى نقل شده است، از جمله در كتاب «سليم بن قيس هلالى» و «كافى مرحوم كلينى» و «ارشاد مفيد» و «تذكره سبط بن جوزى» و «تاريخ دمشق ابن عساكر» و «البيان و التبيين جاحظ» و كتب فراوان ديگر، كه بسيارى از آنها قبل از «سيد رضى» مى زيسته اند (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه192. و نهج البلاغه چاپ جامعه مدّرسين ذيل خطبه). بيدار كردن آنها از خواب خرگوشى بهره مى گيرد و مقصود از همه اين توبيخ ها و سرزنش ها آن است كه پيش از سيطره ظالمان بى رحم، بر جان و مال و ناموس آنها و بر حكومت اسلامى، به خود آيند و به پا خيزند و آتش فتنه را خاموش و دست ظالمان را از قلمرو حكومت اسلامى قطع كنند!

سپس در بخش ديگرى از اين خطبه، آنها را به پيروى اهل بيت - كه سبب هدايت و نجات آنهاست - دعوت مى كند و در واقع، همان مضمون و محتواى حديث «ثَقَلَين» را به آنها يادآور مى شود.

و در آخرين بخش خطبه، مردم كوفه را با ياران پيامبر اسلام مقايسه مى كند و با اين مقايسه، روشن مى سازد كه چقدر ميان آنها و ياران پيامبر از نظر ايمان و تقوا و عبادت و جهاد و استقامت و شجاعت، تفاوت وجود داشت.

روشن است كه هر سه بخش خطبه، يك هدف را تعقيب مى كند و آن بسيج لشكر كوفه است براى مقابله با دشمن; دشمنى كه بر هيچ چيز آنها - نه دين نه دنيايشان - رحم نمى كرد.

بخش اوّل

وَ لَئِنْ أَمْهَلَ الظَّالِمَ فَلَنْ يَفُوتَ أَخْذُهُ، وَ هُوَ لَهُ بِالمِرْصَادِ عَلَى مَجَازِ طَرِيقِهِ، وَ بِمَوْضعِ الشَّجَا مِنْ مَسَاغِ رِيقِهِ. أَمَا وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، لَيَظْهَرَنَّ هؤُلاَءِ الْقَوْمُ عَلَيْكُمْ، لَيْسَ لاَِنَّهُمْ أَوْلَى بِالْحَقِّ مِنْكُمْ، وَلكِنْ لاِِسْراعِهِمْ إِلَى بَاطِلِ صَاحِبِهِمْ، وَ إِبْطَائِكُمْ عَنْ حَقِّي. وَ لَقَدْ أَصْبَحَتِ الأُمَمُ تَخَافُ ظُلْمَ رُعَاتِهَا، وَ أَصْبَحْتُ أَخَافُ ظُلْمَ رَعِيَّتِي. اسْتَنْفَرْتُكُمْ لِلْجِهَادِ فَلَمْ تَنْفِرُوا، وَ أَسْمَعْتُكُمْ فَلَمْ تَسْمَعُوا، وَ دَعَوْتُكُمْ سِرّاً وَجَهْراً فَلَمْ تَسْتَجِيبُوا، وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَلَمْ تَقْبَلُوا، أَشُهُودٌ كَغُيَّاب، وَ عَبِيدٌ كَأَرْبَاب! أَتْلُوا عَلَيْكُمُ الْحِكَمَ فَتَنْفِرُونَ مِنْهَا، وَ أَعِظُكُمْ بِالْمَوْعِظَةِ الْبَالِغَةِ فَتَتَفَرَّقُونَ عَنْهَا، وَ أَحُثُّكُمْ عَلَى جِهَادِ أَهْلِ الْبَغْيِ فَمَا آتِي عَلَى آخِرِ قَوْلِي حَتَّى أَرَاكُمْ مُتَفَرِّقِينَ أَيَادِىَ سَبَا. تَرْجِعُونَ إِلَى مَجَالِسِكُمْ، وَ تَتَخَادَعُونَ عَنْ مَوَاعِظِكُمْ، أُقَوِّمُكُمْ غُدْوَةً، وَ تَرْجِعُونَ إِلَيَّ عَشِيَّةً، كَظَهْرِ الْحَنِيَّةِ، عَجَزَ الْمُقِوِّمُ، وَ أَعْضَلَ الْمُقَوَّمُ.

ترجمه

اگر خداوند، ظالم و ستمگر را مهلت دهد چنان نيست كه فرصت مجازات او از دستش برود. او در كمين گاه، بر سر راه ستمگر است و گلوى وى را در دست دارد، هر زمان بخواهد مى فشارد، آن گونه كه نتواند آب دهان فرو برد! آگاه باشيد! سوگند به آن كس كه جانم در دست قدرت اوست! اين قوم (سپاه شام) سرانجام بر شما پيروز مى شوند، امّا نه به خاطر اين كه در حقّانيّت از شما سزاوارترند; بلكه به اين جهت در طريق باطل زمامدارانشان، سريع و كوشا هستند; در حالى كه شما در اداى حقّ من سُستى مى كنيد، امّت ها همواره از ظلم زمامدارانشان در وحشتند، ولى من از ظلم پيروانم بيمناكم! من شما را براى جهاد با دشمن برانگيختم، امّا حركت نكرديد; به گوش شما خواندم، امّا نشنيديد; در آشكار و نهان شما را (براى جهاد) دعوت كردم، اجابت ننموديد; به شما اندرز دادم، ولى نپذيرفتيد. آيا شما حاضرانى همچون غايبان هستيند و بردگانى در قيافه مالكان؟! پيوسته حكمت هاى الهى را بر شما مى خوانم، ولى از آن مى گريزيد و با اندرزهاى رسا شما را موعظه مى كنم، (امّا) پراكنده مى شويد.

شما را به مبارزه با ظالمان ترغيب مى كنم، امّا هنوز سخنانم به آخر نرسيده، مى بينم همچون «قوم سبأ» متفرّق مى شويد! به مجالس خود باز مى گرديد و يكديگر را از اين مواعظ بر مى گردانيد، صبحگاهان شما را مستقيم مى سازم ولى شامگاهان همچون كمانِ خميده سخت و محكمى كه نه كسى قدرت صاف كردن آن را دارد و نه خودش قابليّت صاف شدن را، به سوى من باز مى گرديد!

شرح و تفسيرشما بردگانى هستيد در قيافه اربابان!

همان گونه كه در بحث «خطبه در يك نگاه» اشاره شد، هدف اصلى اين خطبه برانگيختن مردم عراق براى مقابله با بيدادگران شام (معاويه و لشكر او) است و امام(عليه السلام) از طرق مختلف براى رسيدن به اين هدف بهره مى گيرد.

نخست مى فرمايد: «اگر خداوند، ظالم و ستمگر را (چند روزى) مهلت دهد، چنان نيست كه فرصت مجازات او از دستش برود». (وَ لَئِنْ أَمْهَلَ الظَّالِمَ فَلَنْ يَفُوتَ أَخْذُهُ).

«او در كمين گاه، بر سر راه ستمگر است و گلوى وى را در دست دارد; هر زمان بخواهد مى فشارد، آن چنان كه نتواند آب دهان را فرو برد». (وَ هُوَ لَهُ بِالمِرْصَادِ عَلَى مَجَازِ طَرِيقِهِ، وَ بِمَوْضعِ الشَّجَا(1) مِنْ مَسَاغِ(2) رِيقِهِ(3)).

اين تعبيرات ممكن است اشاره به معاويه و لشكريان شام باشد; كه مبادا فرصت خداوند به آنها، سبب شكّ و ترديد شما گردد و در حقّانيت خود، يا باطل بودن آن ها ترديدى به خود راه دهيد و اين، در واقع نوعى دلدارى به لشكريان امام(عليه السلام) است تا با توجّه به اين حقيقت، روحيّه خود را از دست ندهند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از ظالم، همان لشكر متمرّد و عصيانگر است و در واقع، تهديدى است در برابر آنها كه اگر چند صباحى خداوند به شما مهلت داده، از عذاب و مجازات او در برابر عصيان و گردنكشى تان ايمن نباشيد! ولى تفسير اوّل، مناسب تر به نظر مى رسد.

به هر حال، اين همان چيزى است كه قرآن مجيد كراراً به آن اشاره كرده و مى فرمايد: «وَ لاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لاَِنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوَ اإِثْماً وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ; آنها كه كافر شدند تصوّر نكنند اگر به آنان مهلت مى دهيم به سودشان است; ما به آنها مهلت مى دهيم براى آنكه بر گناهان خود بيفزايند و براى آنها عذاب خوار كننده اى است.»(4) و در جاى ديگر مى فرمايد: «اِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ; به يقين پروردگار تو در كمين گاه (ظالمان) است.»(5) اين موضوع، نه تنها درباره ستمگران شام و گردنكشان لشكر عراق صادق است; بلكه امروز هم براى همه ما درس آموزنده اى است كه مهلت هاى الهى درباره

1. «شَجا» به معناى استخوان، يا چيزى ديگرى است كه در گلو گير كند.

2. «مساغ» از مادّه «سوق» (بر وزن فوق) به معناى گوارا گرفته شده است.

3. «ريق» به معناى آب دهان است.

4. سوره آل عمران، آيه 178.

5. سوره فجر، آيه 14.

ستمگران، نبايد سبب غرور و غفلت ما گردد.

در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه: «خداوند فرشته اى را (براى مأموريتى) به زمين فرستاد; مدّتى در زمين ماند و سپس به آسمان عروج كرد; به او خطاب شد در زمين چه ديدى؟ گفت: شگفتى هاى فراوانى ديدم و از عجيب ترين چيزهايى كه ديدم اين بود كه بنده اى از بندگانت را غرق نعمتت ديدم; رزق و رزوىِ تو را مى خورد و ادّعاى خدايى مى كرد، من از جرأت و جسارت او در برابر تو و از حلم تو در برابر او در شگفتى فرو رفتم! خداوند فرمود: آيا از حلم من تعجّب كردى؟! من چهار صد سال به او مهلت دادم، كمترين ناراحتى جسمانى پيدا نكرد و هر چه از دنيا مى خواست به آن مى رسيد و غذا و آب او كمترين تغييرى پيدا نمى كرد (اينها همه براى اين بوده است تا او را بيازمايم و بندگان را هم به وسيله او آزمايش كنم).»(1) سپس امام(عليه السلام) آينده وضع آنهارا در برابر دشمنان بى رحم چنين پيش بينى مى كند و مى فرمايد: «آگاه باشيد! سوگند به آن كس كه جانم در دست قدرت اوست! اين قوم سرانجام بر شما پيروز مى شوند; امّا نه به خاطر اين كه آنها در حقّانيّت، از شما سزاوارترند; بلكه به اين جهت كه آنها در راه باطل زمامدارانشان سريع و كوشا هستند، در حالى كه شما در اداى حقّ من كُند و سُست هستيد!» (أَمَا وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، لَيَظْهَرَنَّ هؤُلاَءِ الْقَوْمُ عَلَيْكُمْ، لَيْسَ لاَِنَّهُمْ أَوْلَى بِالْحَقِّ مِنْكُمْ، وَلكِنْ لإِسْراعِهِمْ إِلَى بَاطِلِ صَاحِبِهِمْ، وَ إِبْطَائِكُمْ عَنْ حَقِّي).

در واقع، امام(عليه السلام) در اينجا به نكته مهمّى اشاره مى كند; مى فرمايد: سرانجام آنها بر شما پيروز مى شوند، ولى گمان نكنيد كه اين پيروزى به خاطر حقّانيّت آنهاست! مبادا كسى گمان كند كه عامل پيروزى آنها تكيه بر حق است و اين امر سبب

1. بحارالانوار، جلد 70، صفحه381. گمراهى شما شود. آنها قطعاً بر باطلند، ولى در باطل خود كوشا و مصمّم اند و گوش بر فرمان معاويه دارند; ولى شما با اينكه در مسير حق گام بر مى داريد، افرادى سست و بى اراده و در برابر فرمانده خود، سركش و عصيانگريد و اين صفات در هر كس و هر قوم و ملّتى باشد، سرنوشتى جز شكست نخواهد داشت.

و عجب اينكه، همين سخن را «مسلم بن عقبه» (همان كسى كه از سوى يزيد، فرمانده لشكرى بود كه مدينه را به خاك و خون كشيد) در برابر اهل شام هنگامى كه مى خواست آنها را به ميدان نبرد بكشاند تكرار كرد. گفت: اى مردم شام! شما از نظر شخصيّت و نسب برترين عرب نيستيد; جمعيّت شما نيز بيش از ديگران نيست و منطقه زندگى شما نيز گسترده تر نمى باشد. اگر شما بر دشمنانتان پيروز مى شويد، تنها به خاطر انضباط و اطاعت از پيشوايان، و ايستادگى در برابر دشمن است; در حالى كه دشمنان شما چنين نيستند.(1) سپس به نكته مهمّى در اين رابطه اشاره كرده، مى فرمايد: «اُمت ها همواره از ظلم زمامدارانشان در وحشتند، ولى من از ظلم پيروانم بيمناكم!» (وَ لَقَدْ أَصْبَحَتِ الأُمَمُ تَخَافُ ظُلْمَ رُعَاتِهَا، وَ أَصْبَحْتُ أَخَافُ ظُلْمَ رَعِيَّتِي).

هميشه در طول تاريخ، ملّت ها از حكومت هاى خودكامه خود و مظالم آنها در وحشت و اضطراب بودند، به گونه اى كه اين يك امر طبيعى محسوب مى شود; ولى اين مسأله در مورد امام(عليه السلام) دگرگون شد! هيچ كس ترسى از ظلم و ستم او نداشت، چرا كه كمترين ظلم و ستمى از او سر نمى زد و به عكس، امام پيوسته نگران كارشكنى ها، بىوفايى ها، توطئه ها و ندانم كارى هاى اصحابش بود; و البتّه چنين افرادى بايد سرانجام زير چكمه ستمگران، پايمال شوند و شدند.

سپس مطلب را باز كرده و انگشت روى نقاط ضعف عجيب كوفيان و عراقيان آن

1. ابومخنف، طبق نقل شرح نهج البلاغه مرحوم تسترى، جلد 10، صفحه596. (با كمى تلخيص). زمان مى گذارد و مى فرمايد: «من شما را براى جهاد با دشمن برانگيختم، امّا حركت نكرديد; به گوش شما خواندم، امّا نشنيديد; در آشكار و نهان شما را (براى جهاد) دعوت كردم، اجابت ننموديد; اندرزتان دادم، ولى نپذيرفتيد!» (اسْتَنْفَرْتُكُمْ لِلْجِهَادِ فَلَمْ تَنْفِرُوا، وَ أَسْمَعْتُكُمْ فَلَمْ تَسْمَعُوا، وَ دَعَوْتُكُمْ سِرّاً وَجَهْراً فَلَمْ تَسْتَجِيبُوا، وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَلَمْ تَقْبَلُوا).

آيا لشكريان عراق خطر را مى ديدند و بر اثر سستى و تن پرورى به استقبال دشمن نمى رفتند؟ يا به راستى تصوّر مى كردند كه حكومت معاويه براى آنها مشكلى ايجاد نخواهد كرد؟ هر دو احتمال وجود دارد; اضافه بر بُزدلى و اختلافات قبيلگى و جهل و نادانى.

سپس براى تحريك آنها، با جملات كوبنده اى - كه هر انسانى غيرتمندى را به حركت در مى آورد - آنان را مخاطب ساخته، مى فرمايد: «آيا شما حاضرانى همچون غائبان هستيد؟ (كه سخنانم را نمى شنويد) و يا بردگان (ضعيف) در قيافه مالكان (سركش و قدرتمند)!». (أَشُهُودٌ كَغُيَّاب، وَ عَبِيدٌ كَأَرْبَاب!).

«پيوسته حكمت هاى الهى را بر شما مى خوانم، از آن مى گريزيد; و با مواعظ بالغه و اندرزهاى رسا شما را موعظه مى كنم، پراكنده مى شويد; به مبارزه با ظالمان شما را ترغيب مى كنم، امّا هنوز سخنانم به آخر نرسيده مى بينم همچون «ايادى سبا» متفرّق مى شويد!» (أَتْلُوا عَلَيْكُمُ الْحِكَمَ فَتَنْفِرُونَ مِنْهَا، وَ أَعِظُكُمْ بِالْمَوْعِظَةِ الْبَالِغَةِ فَتَتَفَرَّقُونَ عَنْهَا، وَ أَحُثُّكُمْ عَلَى جِهَادِ أَهْلِ الْبَغْيِ فَمَا آتِي عَلَى آخِرِ قَوْلِي حَتَّى أَرَاكُمْ مُتَفَرِّقِينَ أَيَادِىَ سَبَا).

«أيادى سَبا» (و به تعبير ديگر «مثل ايادى سبا») اشاره به ضرب المثلى است معروف در ميان عرب، براى گروهى كه به شدّت پراكنده مى شوند و اصل آن چنين است كه «سبا» مردى بود كه قبائل عرب «يمن» از او نشأت گرفتند; وى داراى ده فرزند بود كه شش نفر از آنها را به منزله دست راست خود قرار داده بود و چهار نفر را به منزله دست چپ; ولى بعداً فرزندان او به شدّت از هم دور و پراكنده شدند و هر كدام در گوشه اى زندگى كرد و قبيله اى از او بوجود آمد; سپس پراكندگى آنها به عنوان يك ضرب المثل، معروف شد.(1) به هر حال، جمله هاى بالا به خوبى نشان مى دهد كه امام نخست به نصيحت آنها با كلمات حكمت آميز و مواعظ سودمند پرداخت و گفتنى ها را با منطق صحيح به آنها گفت و تا آنجا كه مى شد مدارا كرد و اگر تعبيرات تند و شديدى در اين خطبه نسبت به آن ها مى بينيم، همه بعد از سخنان حكيمانه و اندرزهاى مشفقانه بوده است; و اين، در زمانى كه طرف مقابل به قدرى لجوج و خيره سر است كه جز با شلاّق عتاب و تازيانه هاى ملامت و سرزنش از خواب غفلت بيدار نمى شود!

سپس در ادامه اين سخن مى فرمايد: «(شما اندرزهاى بليغ مرا مى شنويد، ولى) به مجالس خود باز مى گرديد و يكديگر را از اين مواعظ فريب مى دهيد (و آثار سخنان من را خنثى مى كنيد)» (تَرْجِعُونَ إِلَى مَجَالِسِكُمْ، وَ تَتَخَادَعُونَ عَنْ مَوَاعِظِكُمْ).

به همين دليل، من «صبحگاهان شما را مستقيم مى سازم، ولى شامگاهان همچون كمان خميده سخت و محكمى كه نه كسى قدرت صاف كردن آن را دارد و نه خودش قابليّت صاف شدن را، به سوى من باز مى گرديد!» (أُقَوِّمُكُمْ غُدْوَةً، وَ تَرْجِعُونَ إِلَيَّ عَشِيَّةً، كَظَهْرِ الْحَنِيَّةِ(2)، عَجَزَ الْمُقِوِّمُ، وَ أَعْضَلَ(3) الْمُقَوَّمُ).

اين جمله ها اشاره به نكته مهمّى دارد و آن اينكه: منافقان زيادى در ميان اهل عراق بودند كه براى خنثى كردن تأثير كلام امام كوشش مى كردند; هنگامى كه نزد

1. «ايادى» جمع «ايدى» و آن نيز به نوبه خود جمع «يد» به معناى دست مى باشد، هر چند «ايادى» غالباً در غير اين معنا استعمال مى شود.

2. «حَنيّة» به معناى كمان است، به سبب اينكه منحنى مى باشد.

3. «أَعْضَل» از ماده «اعضال» به معناى شدّت و پيچيدگى است. امام(عليه السلام) مى آمدند تحت تأثير جاذبه اخلاقى و سخنان حكمت آميزش قرار مى گرفتند و باور مى كردند كه بايد آماده پيكار با دشمن شوند; امّا هنگامى كه به جلسات خصوصى و عمومى خود باز مى گشتند، گروهى شيطان صفت، به سم پاشى مى پرداختند، افكار آنها را مشوّش، اراده آن ها را ضعيف و رشته اتّحاد آن ها را پاره مى كردند; صبح در محضر امام(عليه السلام)، دلها را با آب توبه مى شستند و عصر كه به خدمتش باز مى گشتند، با قلبى سياه و تاريك و افكارى منحرف و كج و معوج مى آمدند و اين نبود مگر به خاطر فقدان شخصيّت درونى و عدم اراده قوى و رنگ پذيرى از هر كس و هر چيز.

«نافع بن كليب» مى گويد: براى سلام گفتن به على(عليه السلام) وارد كوفه شدم; به مسجد آمدم و كنار منبر نشستم. على بر فراز منبر بود و عمامه سياهى بر سر داشت... (و مردم را پيوسته نصيحت مى كرد و اندرز مى داد) هنگامى كه از منبر پايين آمد، ديدم اشك از چشمان مباركش جارى است. فرمود: «إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»; صبح گاه آنها را صاف و مستقيم مى كنم، ولى وقت عصر به نزدم مى آيند در حالى كه مثل كمان خم شده اند; تا كى و تا چه زمانى (اين كار را ادامه مى دهند؟)»(1)

1. عقد الفريد، جلد 4، صفحه162. (مطابق نقل شرح نهج البلاغه تسترى).