رسم الخط مصحف

غانم قدورى الحمد
ترجمه يعقوب جعفرى

- ۲ -


فصل اوّل

فصل مقدماتى

نگارش عربى، تاريخ و ويژگيهاى آن پيش از رسم الخط عثمانى

 

در اينجا تاريخ نگارش عربى و ويژگيهاى آن پيش از رسم الخط عثمانى را، مورد بررسى قرار خواهيم داد، زيرا كه اين موضوع در فهم پديده هاى رسم اهميت دارد، چون رسم الخط، در واقع امتداد و تطور كتابت عربى است.
بسيارى از پديده هاى نوشتارى كه در رسم عثمانى وجود دارد، همانهايى هستند كه نگارش عربى را، پيش از آنكه اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نص قرآن را با آن تدوين كنند، متمايز مى سازد و هر اندازه كه در اين بررسى، تاريخ كتابت عربى را كشف كنيم، فهم پديده هاى رسم الخط و بيان مشكلات آن براى ما آسانتر خواهد بود.
البته هدف ما در اين فصل، بيان تمام مطالب مربوط به كتابت عربى پيش از رسم عثمانى نيست، بلكه هدف بيان واقعيت كتابت عربى و ارتباط آن با خطهاى سامى ديگر و بيان مهمترين ويژگيهاى آن در اثر ارتباط با اين خطهاست و همان گونه كه آشنايى پژوهشگر با لغات سامى، فوايد بسيارى در پژوهشهاى لغوى دارد،(1) همان فوايد نيز در بررسى كتابت عربى، در همين راستا موجود است.
با اينكه فايده وضرورت بررسى اين تاريخ، روشن است، در عين حال در بعضى جوانب موضوع، پيچيدگيهايى وجود دارد و اين پيچيدگيها جزيى از دشواريهاى موجود در تاريخ جامعه عربى پيش از اسلام، به طور عموم مى باشد،(2) زيرا تاريخ جاهليت ضعيف ترين قسمت از تاريخ عرب است كه مورخان عرب نوشته اند;(3) و روايات عربى، در مورد پيدايش كتابت عربى به تنهايى قادر نيست صورت روشنى از اين موضوع را ترسيم كند.
بررسيهاى مستشر قان، در مورد نقوش نوشتارى كه آنها را در اطراف جزيره عربى پيدا كرده اند، در قرار دادن روايات عربى در جهت درست خود و طرد قسمتهاى باطل آن، سهم ويژه اى دارد، به گونه اى كه هم اكنون مى توان نظريه قابل قبولى درباره ظهور وپرورش كتابت عربى پيش از اسلام، ارائه داد.(4)
با اينكه بحثهاى مستشرقان درباره خط عربى و تاريخ آن پيش از اسلام، در مراحل اوليه آن قرار دارد،(5) در عين حال، آنها به يك سلسله نتايج علمى دست يافته اند و در انتظار كشفياتى هستند كه از نقوش، شواهد و آثار جزيره عربى به دست خواهد آمد تا شكافهاى موجود در نظريه جديد را پر كند.(6)
اينكه گفتيم در روايات عربى، درباره پيدايش كتابت، نارسايى هايى وجود دارد. به معناى آن نيست كه ما تمام آنچه را كه دانشمندان و مورخان، در اين زمينه گفته اند به كنارى بگذاريم; و اگر همه استدلالهاى علمى بسيارى از آنها را رد مى كند، در عين حال، قسمتى از اين روايات، نتايج به دست آمده از نقوش اندكى را كه تاكنون كشف شده و پژوهشگران به آن اعتماد كرده اند، روشنتر مى سازد. و اين بعدى ندارد زيرا اين روايات، نمايانگر انديشه هاى مردمى است كه نزديك به اين دوره از تاريخ، زندگى مى كرده اند، بنابراين امكان آن وجود دارد كه اين روايات، بعضى از شكافها را پركند و بعضى از مشكلات پژوهشهاى جديد را برطرف سازد.
در مبحث اوّل از اين فصل، جهت توضيح مطلب و با رعايت اختصار، آن دسته از روايات عربى را كه از چگونگى كتابت عربى پيش از رسم عثمانى و پيدايش آن و رابطه اى كه با خطوط ديگر دارد سخن مى گويد، خواهيم آورد، به اضافه داده هايى كه از پژوهشهاى جديد، در اين زمينه حاصل شده است، تا ريشه اين خطوط و نوشتارها، به درستى شناخته شود.
در مبحث دوم، ويژگيهاى كتابت عربى پيش از رسم عثمانى، با توجه به اسناد مخطوطى كه از اين دوره، به دست ما رسيده بيان خواهد شد و به ذكر ميزان ارتباط اين ويژگيها با خطوط سامى ديگر، خواهيم پرداخت و اين مطالب، در فهم و توضيح ويژگيهاى رسم عثمانى كه به خواست خدا، در فصول بعدى مورد بحث قرار مى گيرد، كمك خواهد كرد.
پيش از آنكه سخن به بررسى رسم عثمانى و بيان تاريخ و ويژگيها و تطوّر آن كشيده شود، مناسب ديدم كه اين فصل را بابحث از يك سلسله اصول و مبادى كه نوشتارهاى ابجدى بر آنها مبتنى است به پايان برسانم، زيرا كه تمام اين نوشتارها، تاكنون نتوانسته اند پاسخگوى خواسته هاى لغوى باشند و عوامل بسيارى وجود دارد كه در پيدايش ويژگيهاى كتاب، به طور عموم، دخالت دارد و اين بحث براى فهم گونه گونى قواعدى كه احياناً در رسم عثمانى، به كار رفته و يا گاهى اصول نوشتارى در آن رعايت نشده است، ضرورى به نظر مى رسد. در اين قسمت موضوع عالمان عرب و دانشمندان علم قرائات و رسم، به اضافه پژوهشهاى جديدى كه در اين زمينه به عمل آمده، بيان خواهد شد.

مبحث اوّل
ريشه كتابت عربى

اول: كتابت عربى پيش از رسم عثمانى
پيش از بررسى اصل نگارش عربى، شايد مفيد باشد كه به ديدگاه مصادر عربى درباره حدود گسترش كتابت پيش از رسم عثمانى، اشاره كنيم و البته اين سخن تازه اى نيست كه بگوييم طلوع آفتاب اسلام، آغازى بود بر يك نهضت بزرگ در امر كتابت، كه تجسم آن را نخستين بار، در علاقه شديد پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)به يادگيرى نوشتن توسط اصحاب، و تدوين قرآن كريم از آغاز بعثت نبوى، مى بينيم. موضوعى كه در فصل آينده، به تفصيل از آن سخن خواهيم گفت.
در مورد وضعيت نگارش عربى پيش از اسلام، سخنان پيشينيان مشوش و پراكنده است و اين پراكندگى، كم و بيش به انديشه هاى نويسندگان جديد نيز سرايت كرده است. ابن قتيبه (متوفى 276 ق) مى گويد:(1) «كتابت در ميان عربها اندك بود» و نيز آنجا كه درباره اجازه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به عبدالله بن عمر در مورد نوشتن حديث، صحبت مى كند، درباره صحابه مى گويد: «غير از او اصحاب ديگر، بيسواد بودند واز آنها جز يكى دونفر، نوشتن بلد نبودند و اگر هم مى نوشتند كار آنان متقن نبود و به حد خواندن نمى رسيد»(1) و بلوى (متوفى 604 ق) مبالغه مى كند آنجا كه اظهار مى دارد: عرب جاهلى اساساً كتابت نداشت و شعر را جايگزين آن كرده بود.(2) البته بعضى از نويسندگان جديد به اين صورت كه گفته اند: «اگر ميان آنها كسى پيدا مى شد كه خواندن و نوشتن بلد بود، يا غريبه اى بود كه ميان آنها آمده بود و يا كسى كه پس از مدتها اقامت در يك جامعه متمدن، از سفر بازگشته و يا كسى كه از يكى از اين دو اخذ كرده بود و چنين امرى نادر است»(3) و بعضى از آنها به شيوع بيسوادى در شبه جزيره و اين كه عربها اهل خواندن و نوشتن نبودند، تاكيد دارند.(4)
ولى اين ديدگاه، از نظر پژوهشگران، رد شده است وحتى در ميان پيشينيان هم، كسانى بوده اند كه آن را نپذيرفته اند. ابن فارس (متوفى 395 ق) مى گويد:(5) «ما نمى گوييم كه عربها همگى، تمام فنون كتابت و حروف را مى دانستند. عرب در گذشته، مثل حالاى مابود كه همه، نوشتن و خواندن را بلد نيستند.» و علم الدين سخاوى (متوفى 643 ق) مى گويد: «برحذر باش از سهو كسى كه مى گويد: اهل كتابت و قلم نيست.»(6)
البته نبايد در تصور گسترش كتابت عربى پيش از اسلام، زمانهاى دورترى را در نظر بگيريم، زيرا كه زبان عربى شمالى كه ما اكنون از تاريخ كتابت آن سخن مى گوييم، از لحاظ كتابت از جديدترين لغات سامى است،(7) ولى نفى آشنايى عرب پيش از اسلام با كتاب تا حد ندرت، خروج از انصاف است و روايات و شواهدى را كه بر كتابت عربى پيش از اسلام چه در قلب جزيره چه دراطراف آن تاكيد دارند، رد مى كند و اساساً آشنايى عربها باكتابت، جاى شك و ترديد ندارد، زيرا كه بسيارى از آنها، در شهرها و اندكى از آنها در صحراها مى خواندند و مى نوشتند(1) و در قرآن كريم به آشنايى عرب جاهلى معاصر اسلام با خواندن و نوشتن، اشاره شده و در بسيارى از آيات ماده (كتب) و معادلهاى آن و نام ابزار نوشتن آن به كار رفته است(2) و معقول نيست كه قرآن كريم، قومى را با اين آيات مخاطب قرار بدهد و آنها از خواندن و نوشتن آگاهى نداشته باشند.(3) و قرآن محكم ترين سندى است كه از زندگى عرب آن زمان سخن مى گويد.
روايات عربى، به كارهاى نوشتارى متعددى از آن زمان اشاره مى كنند، چه در شهرهاى حجاز و چه در جامعه هاى موجود در قسمتهاى شمالى جزيره از اين رو مى بينيم در مكه، به رغم اينكه در آن عصر به تمدن نرسيده وانگيزه هاى نگارش اندك بود، با اين وجود، جاى انكار نيست كه آنها احياناًبعضى از عهد نامه ها و پيمان نامه هايى را كه ميان آنها و قبايل اطراف وجود داشت مى نوشتند، هر چند كه اين كار بسيار محدود بود.(4)
شهرى مانند مكه كه جايگاهى مقدس براى تجارت و مركزى براى فرهنگ و حيات دينى بود، به ناچار، بايد ميان ساكنان آن، جماعتى با فرهنگ و وارد در امور دين و آشنا به خواندن و نوشتن بوده باشند.(5) روايات اشاره مى كنند به اينكه ورقة بن نوفل، هم به عربى و هم به عبرانى مى نوشت،(6) و چون در آغاز نبوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)قريش مسلمانان را در مكه تحريم كردند، در اين مورد سندى نوشتند و آن را در داخل كعبه قرار دادند.(7)
همچنين ابن نديم، از كتابى خبر مى دهد كه آن را در خزانه مأمون ديده و به خط عبدالمطلب بن هشام بوده و در آن ذكرى از حق او بر فلان بن فلان حميرى آمده است.(8) و نيز كتب تاريخى، به وجود كتابت، در زمانى پيشتر، در مكه اشاره دارند; مثلا قصى بن كلاب به برادر مادرى خود، به نام (رزاح بن ربيعة بن حرام العذرى) كه در بلنديهاى شام زندگى مى كرد، نامه نوشت واو را به كمك خود، در جنگى كه ميان خزاعه و بنى بكر، در شهر مكه در گرفته بود، دعوت كرد.(1)
شايد آنچه كه بلاذرى، درباره تعداد كاتبان در مكه و مدينه هنگام ظهور اسلام، آورده (با وجود اينكه اين روايت بيانگر تمام واقعيت نيست)، آن حقيقت تاريخى را كه در كلام ابن قتيبه و پيروان او مورد غفلت واقع شده، روشن سازد، كه مى گويد: «وقتى اسلام آمد، در ميان قريش هفده نفر نوشتن بلد بودند» و درباره كتابت در مدينه مى گويد: «وقتى اسلام آمد، در ميان آنها گروهى نوشتن مى دانستند، آنگاه يازده نفر از آنها را نام مى برد»(2)بنابراين، وضع كتابت، در مدينه تفاوتى با مكه نداشته است، همان گونه كه از سخن بلاذرى روشن مى شود; حتى واقدى (متوفى 207 ق) اظهار مى دارد كه بعضى از يهوديان كتابت عربى را مى دانستند و در زمانهاى پيش، آن را به كودكان ياد مى دادند»(3) و به نظر مى رسد كه وجود اهل كتاب در مدينه، در انتشار نوشتن در آن شهر تأثير داشته است.(4) شايد قرار گرفتن صحابه در خدمت دولت اسلامى نوبنياد، چه در كتابت وحى و چه نوشتن نامه هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و يا معاملات جارى ميان مردم، تاكيدى بر وجود كتابت عربى در حجاز پيش از اسلام باشد، زيرا كه بيشتر اصحاب، در زمان جاهليت نشو و نما كرده بودند ومهارتهاى خودرا آموخته بودند.
وقتى از قلب جزيره به قسمتهاى شمالى آن مى رويم، مى بينيم كه روايات عربى، با تاكيد بسيار، از به كارگيرى كتابت، در سطح گسترده اى سخن مى گويد.
حماد جد عدى بن زيد شاعر(متوفى 590 م) كه به نعمان بزرگ، نامه مى نويسد و عدى در دستگاه پادشاه فارس به زبان عربى نامه نگارى مى كند(5) وقتى عدى زبان عربى را در ديوان پادشاه فارس به كار مى گيرد، منطقى خواهد بود كه كتابت عربى، در امارت سلسله مناذره در حيره، مورد استفاده واقع شود.(1) داستان (متلمس) و (طرفه) كه هر دو شاعر بودند، مشهور است. آنها به دربار عمروبن هند، پادشاه حيره وارد شدند و او درباره آنها دو نامه به عامل خود در بحرين نوشت و طى آن، به قتل آنها دستور داد ولى به آنها گفت كه: در نامه نوشته است به آنها جايزه بدهد، سپس داستان چنين ادامه مى يابد كه متلمس نامه را به غلامى از غلامان حيره داد وخود نجات يافت...(2) اين قصه بر شيوع كتابت در حيره، و آشنايى با كتابت عربى در بحرين، دلالت مى كند; و قبايل عربى پيش از اسلام، در غرب عراق، ميان شهرهاى انبار، بقه، هيت، عين التمر، اطراف البر، قطقطانه و حيره پراكنده بودند.(3) گفته مى شود خالدبن وليد چون از فتح شهر انبار فارغ شد، به مردم آنجا امان داد و آنها از مخفى گاهها بيرون آمدند، و خالد ديد آنها با زبان عربى مى نويسند و آن را به همديگر ياد مى دهند(4). همچنين وقتى خالد به عين التمر رفت، كودكانى را ديد كه نوشتن ياد مى گرفتند(5); و به نظر مى رسد كه شهرت مردم حيره واطراف در كتابت، در زمان اسلام نيز استمرار داشت. عبدالرحمان بن عوف، يك مرد نصرانى از اهل حيره را براى كتابت مصحفى استخدام كرد وبه او شصت درهم داد.(6)
گسترش كتابت در شمال جزيره، به اطراف عراق منحصر نبود، بلكه اين امر در اطراف شام نيز امتداد يافت. بخارى روايت مى كند كه پادشاه غسان به كعب بن مالك، نامه اى فرستاد و از وى خواست كه به او ملحق شود; واين مطلب پس از جريان تخلف او از جنگ تبوك و بى مهرى مسلمانان درباره او و دو يار وى بود.(7) همچنين پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)نامه اى براى اكيدربن عبدالملك، حاكم دو مة الجندل، نوشت(8) و نيز فورة بن عمرو جذامى، عامل قيصر، در عمان از سرزمين بلقاء كه مسلمان شد، نيز نامه اى به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)نوشت و

 


 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. رمضان عبدالتواب، فصول فى فقه العربيه، چاپ اوّل، قاهره داراحياء التراث العربى 1973 م، ص 32.
2. عبدالصبور شاهين، تاريخ القرآن، دارالقلم، 1966 م، ص 61.
3. جوادعلى، تاريخ العرب قبل الاسلام، بغداد، المجمع العلمى العراقى، 1950 م، ج 1، ص 10. در بحثهاى آينده، به اين مصدر فقط با ذكر نام مؤلف اشاره خواهيم كرد.
.. Abbott(Nabia): The rise of the North Arabic Script and its development, with a full description of the kur'an manuscripts in the Oriental Institute, Chicago. 1939. p.1.
5. جواد على، ج 1، ص 201.
6. طاهر احمد مكى، دراسة فى مصادر الأدب، چاپ دوم، دارالمعارف، 1970 م، ج 1، ص 41 و بنگريد به: مصدر قبلى، ج 7، ص 341.

1. المعارف، چاپ دوم، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1970 م، ص 130 و بنگريد به: احكام القرآن، ابن عربى، محمد بن عبدالله، چاپ اوّل، داراحياء الكتب العربية، 1958 م، ق 4، ص 1944.

1. ابن قتيبه، تأويل مختلف الحديث، چاپخانه كردستان العلمية در مصر، 1326 ق، ص 366.
2. بلوى، الف باء، جمعية المعارف، مصر، 1287 ق، ج 1، ص 70 و بنگريد به: محمد بن سلام جمحى، طبقات فحول الشعراء، دارالمعارف، مصر 1952 م، ص 22.
3. حفنى ناصف،تاريخ الادب او حياة اللغة العربية، چاپ دوم، دانشگاه قاهره، 1958 م، ص 34.
4. ابراهيم انيس، فى اللهجات العربية، چاپ سوم، قاهره، مكتبة الانجلو، 1965 م، ص 33. و بنگريد به: از همين نويسنده، دلالة االالفاظ چاپ اوّل، قاهره، مكتبة الانجلو، 1958 م، ص 185; اسرائيل و لفنسون، تاريخ اللغات السامية، چاپ اوّل، لجنه تاليف و ترجمه و نشر، 1929 م، ص 201.
5. احمد بن فارس، الصاحبى فى فقه اللغة و سنن العرب فى كلامها، قاهره، مكتبة السلفية، 1910 م، ص 8.
6. على بن عبدالصمد سخاوى، الوسيلة الى كشف العقيلة، ورق 15، أ، خطى، دارالكتب المصرية، شماره 30، قرائات.
7. .ادبيات الجغرافيا و التاريخ و اللغة عند العرب، قاهره، مكتب مجلة الجامعة المصرية، ص 89.

1. طاهر احد مكى، ص 20 و بنگريد به: ناصر الدين اسد، مصادر الشعرالجاهلى، چاپ سوم، دارالمعارف مصر، 1966 م، ص 10 و 33.
2. ماده (كتب) و مشتقات آن، بيش از سيصد بار در قران وارد شده است و ماده (قرأ) و مشتقات آن، نزديك هشتاد بار و همچنين ماده (خط) و نامهاى ابزار كتابت نيز آمده مانند: قلم و صحف و قرطاس ورق; بنگريد به: عبدالصبور شاهين، تاريخ القرآن، ص 66.
3. جواد على، ج 1، ص 14 و بنگريد به: از همين نويسنده، تاريخ العرب قبل الاسلام، السيرة النبويه، بغداد، 1961 م، ص 70.
4. محمد حميدالله، مجموعة الوثائق السياسية فى العهد النبوى، قاهره، لجنة التأليف و الترجمة و النشر، 1941 م، ص ط.
5. جواد على، السيرة النبوية، ص 69.
6. همان مصدر، ص 147.
7. ابن سعد، الطبقات الكبرى، بيروت، دار صادر، دار بيروت، 1957 م، ج 1، ص 208 و اين اولين بار نبود كه قريش چيزى را مى نوشتند و به كعبه مى آويختند، ابن حبيب در كتاب: المنمق فى اخبار قريش، چاپ اوّل، حيدرآباد، دائرة المعارف العثمانية، 1964 م، ص 89، مى گويد: «قريش پيش از اسلام نيز، درباره كارى كه ميان آنها بود، نوشتند و در داخل كعبه آويختند.».
8. ابن نديم، الفهرست، لايپزيك، 1871 م، ص 5.

1. ابن هشام، السيرة النبوية، چاپ دوم، قاهره، مصطفى البابى الحلبى، 1955 م، ق 1، ص 118; ابن سعد، ج 1، ص 67; تاريخ طبرى، قاهره، دارالمعارف، ج 2، ص 256 ولى ابن حبيب (ص 17، 82 و 84) اين حادثه را با لفظ (بعث) آورده كه آن نيز احتمال نوشتن نامه را دارد.
2. بلاذرى، فتوح البلدان، چاپ اوّل، قاهره، شركة بيع الكتب العربية، 1901 م، ص 477 و 479 و بنگريد به: ابن عبد ربه، العقد الفريد، قاهره، لجنة التاليف و الترجمة و النشر، ج 4، ص 157; قلقشندى، صبح الاعشى فى كتابة الانشاء، قاهره، دارالكتب العربية، 1913 م، ج 3، ص 15; طاشكبرى زاده، مفتاح السعادة و مصباح السيادة، چاپ اوّل، حيدرآباد، دائرة المعارف، ج 1، ص 74.
3. بلاذرى، ص 479.
4. بنگريد به: جواد على، ج 7، ص 65; ابراهيم انيس، دلالة الالفاظ، ص 186.
5. ابن قتيبه، الشعر و الشعراء، چاپ دوم، دارالمعارف مصر، 1966 م، ج 1، ص 228.

.. Abbott, p.6.
2. ابن قتيبه، الشعر و الشعراء، ج 1، ص 179 و بنگريد به: ابوالفرج اصفهانى، كتاب الاغانى، بيروت، دارالثقافة، ج 23، ص 539; ابن منظور، لسان العرب، چاپ اوّل، بولاق، ماده (صحف)، ج 11، ص 88.
3. ابوالفرج اصفهانى، الآغانى، ج 1، ص 250. درباره موقعيت اين آباديها كه در كنار رود فرات در غرب عراق واقع هستند، بنگريد به: معجم البلدان، ياقوت حموى، چاپ اوّل، خانجى، قاهره، 1906 م، ج 1، ص 341 و ج 2، ص 341 و ج 2، ص 253 و ج 8، ص 486 و ج 6، ص 253 و ج 7، ص 125 و ج 3، ص 376.
4. تاريخ طبرى، ج 3، ص 376.
5. ياقوت حموى، معجم البلدان، ماده (نقيره)، ج 8، ص 311.
6. ابن ابى داود سجستانى، كتاب المصاحف، چاپ اوّل، قاهره، 1936 م، ص 133.
7. صحيح بخارى، به كوشش محمد بن صبيح، قاهره، ج 6، ص 6.
8. واقدى، المغازى، دارالمعارف مصر، 1966 م، ج 3، ص 1028; طبقات ابن سعد، ج 1، ص 889.
 

صفحه 24
 


پيامبر نامه او را پاسخ داد(1) و نيز، نمايندگان مردم ايله، تيماء، جرباء و اذرخ كه آباديهايى در شمال جزيره عربى بودند، خدمت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) رسيدند و پيامبر نامه هايى براى آنها نوشت(2) ونيز پادشاهان حمير نامه هايى براى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)فرستادند و آن نامه ها، هنگام بازگشت از تبوك به آن حضرت رسيد و آنان در آن نامه ها مسلمان بودن خود را اعلام كرده بودند و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در پاسخ نامه هاى آنها نامه اى فرستاد.(3) همه اين مكاتبات كه بدون شك، بيشتر آنها به زبان عربى نوشته شده بود، بر ميزان گسترش كتابت عربى، همزمان با ظهور اسلام، دلالت مى كند و اين امر حتى در جنوب جزيره عربى، جايگاه خط عربى قديم (مسند) را در برمى گرفت.
به هر حال، مجموع آنچه كه گفته شد، روشن مى سازد كه كتابت عربى، ميان عرب جاهلى، مرسوم بوده،(4) خواه در قلب جزيره عربى و يا اطراف آن، آن هم به درجه اى بوده كه در رد سخن كسانى كه كتابت در عصر جاهلى را نفى مى كنند ويا آن را امر نادرى مى دانند،كفايت مى كند. از سوى ديگر، به اين مطلب اشاره دارد كه به كار گيرى گسترده كتابت عربى، نشان مى دهد كه نگارش عربى، در آن زمان داراى قاعده وقياس بوده است، با اين همه، در انتظار موقعيت عظيمى بود كه اسلام براى آن به وجود آوردودر نتيجه، لغت تمدن جديدى شد كه قرآن كريم، آن را رهبرى مى كرد و خود با آن تدوين شده بود.
دوم: گزارشهاى عربى درباره ريشه كتابت
درباره ريشه پيدايش كتابت عربى شمالى كه قرآن كريم با آن تدوين شده است، دانشمندان علوم عربى ومورخان عرب، گزارشهاى گوناگونى دارند كه در آنها حقيقت با افسانه آميخته شده است و دانشمندان امروز، درريشه كتابت عربى، نظريه اى دارند كه آن را براساس علمى بنياد نهاده اند و با منطق و شواهد تاريخى جور در مى آيد.
دانشمندان علوم عربى، درباره اصل كتابت به طور عام وكتابت عربى به شكل خاص، رواياتى دارند، اما به گفته ابن فارس(1): «روايات در اين باب، هم زياد و هم گوناگون است.»
از دانشمندان كسانى هستند كه خط را از جانب خداوند و توقيفى مى دانند و دليل آنها، آياتى از قرآن كريم است (بقره، 31 و علق، 1ـ4 و قلم، 1). ابن فارس مى گويد(2): «بعيد نيست كه آدم و يا يكى ديگر از پيامبران كتابت را آورده باشند.»
از كعب الاحبار (متوفى 32 ق) روايت شده است كه گفت:(3) «نخستين كسى كه خط عربى، سريانى و ساير كتابتها را وضع كرد، حضرت آدم(عليه السلام) بود كه سيصد سال پيش از مرگش، بر گِل نوشت و آن را پخت و چون آب گرفتگى زمين تمام شد، هر گروهى خط خود را يافتند و اسماعيل(عليه السلام) خط عربى را پيدا كرد. در اينجا روايات ديگرى هم وجود دارد كه وضع خط عربى را به اسماعيل يا فرزندان او(4) نسبت مى دهد و روايت ديگرى مى گويد: ادريس پيامبر، نخستين كسى بود كه پس از آدم(عليه السلام)، خط نوشت(5) و در روايت ديگرى آمده كه نخستين كسى كه خط عربى را نوشت، حمير بن سبأ بود.(6)
اين روايات با شكل سابق آن، مورد تأييد پژوهشهاى علمى نيست. امّا قضيه توقيفى بودن خط، به نظر مى رسد كه براى تفسير آياتى كه ياد شد، عنوان شده است(7) و اساساً از سياق آيات مزبور، چيزى درباره ريشه خط به دست نمى آيد; بقيه روايات هم، از چيزهايى است كه اخباريها، از روايات اهل كتاب وارد روايات ما كرده اند و بر پايه حقيقت علمى ثابتى نمى باشد.
همين سخن را درباره رواياتى مى گوييم كه طبق آن، اولين كسى كه خط عربى را وضع كرد، گروهى بودند به نامهاى: أبجد، هوز، حطى، كلمن، سعفص و قرشت; و آنها جمعى از پيشينيان بودند كه نزد «عدنان بن أدد» آمدند و عربى ياد گرفتند و كتابت عربى را طبق نامهاى خودشان وضع كردند و چون حروفى يافتند كه در نامهاى آنها نبود، مانند: ثاء، خاء، ذال، ضاد، ظاء و غين، آنها را نيز به حروف قبلى اضافه كردند و «روادف» ناميدند; و روايت اشاره دارد بر اينكه، اين افراد پادشاهان مدين بودند و در روزى كه به قوم شعيب بلا نازل شد «يوم الظّلة» آنها نيز هلاك شدند و خواهر كلمن كه رئيس آنها بود شعرى در رثاى آنها سرود.(1)
اين روايت نيز، از رواياتى است كه افسانه بودن آن روشن است و روش تحقيق علمى و وقايع تاريخى آن را نمى پذيرد و بهترين دليل بر خرافى بودن آن اين است كه سازنده آن، ترتيب ابجدى حروف را اخذ كرده و آنها را نامهايى براى پادشاهان عرب خالص، قرار داده و گمان كرده آنها در مدين بوده اند و خط عربى را آنها وضع كرده اند!(2) در ميان دانشمندان پيشين علوم عربى، بعضيها اين روايت را بررسى كرده اند(3) و به آن ايراد گرفته اند، به اين شرح كه اين نامها، كلماتى هستند كه حروف را دربرگرفته اند تا يادگيرى آن آسان شود، و آن نزد يهوديان و سريانيها در آن زمان شايع بوده و كودكان را با آن تعليم كتابت مى دادند. او پس از اين بيان، روايت را بكلى رد مى كند، زيرا كه اين روايت، از مردى صادر شده كه كار او ساختن اخبار درباره امتهاى دور، مانند: عاد، ثمود، طسم، جديس و مانند آنها بوده و چون او به سرودن اشعارى كه مطالب او را تاييد كند، احتياج پيدا مى كرد، به بيرون شهر مى رفت و با عربها ملاقات مى نمود و آنها شعرهاى مناسب براى او مى ساختند.
اين روايت، با تمام اين حرفها، داراى اشاره هاى مهمى است، زيرا اولا به پيدايش علامتهاى آن شش حرف اشاره مى كند كه الفباى عربى، نسبت به بيشتر الفباهاى سامى، در آن متفرد است و ثانياً: اشاره مى كند به بلاد مدين، در شمال جزيره عربى و اينكه اين افراد از آنجا بودند; و به زودى روشن خواهيم كرد كه اين مناطق نقش مهمى در پيدايش و تطور كتابت عربى داشتند.
اكنون به رواياتى بر مى گرديم كه در مورد ريشه خط عربى جدّى تر سخن گفته است، گويا اين خط در جاهليت «جزم» ناميده مى شد(1) و علت اين نامگذارى را به اختلاف نقل كرده اند: ابن دريد و ابن جنّى از ابوحاتم سهل بن محمد سجستانى (متوفى 248 يا 255 ق) نقل مى كنند كه او گفته است: «اين خط را «جزم» ناميدند، زيرا كه از «مسند» بريده شده، يعنى از آن اخذ شده است(2) و مسند همان خط حمير در ايام پادشاهى آنان بوده(3) است».
ابن خلدون (متوفى 808 ق) تاكيد مى كند كه خط، از صنعتهاى شهرنشينى است و آن از جمله صنعتهاى مربوط به تمدن و زندگى است و اينكه زيبايى خط، همواره به ميزان اجتماع، آبادانى و چيرگى در كمالات حاصل مى شود و به همين جهت او معتقد است كه خط عربى، از يمن آمده است و اين خط، در آنجا در دولت تبابعه، به نهايت اتقان و محكمى و زيبايى رسيده بود و آن همان خطى است كه خط حميرى نام گرفته است. اين خط در زمان دولت آل منذر، كه با تبابعه يمن نسبت داشتند، از يمن به اين شهر منتقل شد، ولى خط در حيره، به زيبايى آن، در نزد تبابعه نبود، چون دو دولت، نسبت به همديگر كوتاهيهايى مى كردند و همين خط را، اهل طايف و قريش از حيره ياد گرفتند(4) و در عصر كنونى هم بعضى از پژوهشگران، به غلط همين اعتقاد را دارند و همين نظريه را ابراز مى كنند.(5)
اگر ما بخواهيم بر ابن خلدون در اين نظريه اش كه ميان وجود و عدم خط، زيبايى وزشتى آن و ميان تمدن و بدويت، رابطه است، انتقاد كنيم بايد بگوييم كه راهى رابر خلاف مضمون روايتهاى عربى در پيش گرفته است. طبق اين روايتها، خط عربى از خط «مسند» به وجود آمده و از طريق حيره، به حجاز منتقل شده است و بعضى از قدما، به اختلاف ميان شكل دو خط، اشاره كرده اند با اينكه وسايل تطبيق ميان آن دو و بررسى نقوش آن زمان، چندان فراهم نيست. جوهرى نقل مى كند: «مسند خط حمير است و با خط كنونى ما مغايرت دارد» و ابن نديم مى گويد: «شخص موثقى مى گويد كه از مشايخ اهل يمن شنيده است كه مى گفتند: حمير با مسندمى نوشت و آن برخلاف اشكال الف باء و تا است.» بررسيها و اكتشافات جديد، هرگونه رابطه را ميان خط عربى شمالى كه قرآن كريم با آن كتابت شده و ميان «مسند» كه اهل يمن، پيش از اسلام با آن مى نوشتند، نفى مى كند و شايد ارتباط اين دو بيشتر از آن نيست كه هر دو ازيك اصل سامى است و تشكلهاى حروف خط مسند، با حروف خط عربى، اختلاف اساسى(1) دارد و اين اختلاف تنها با يك نگاه به يك متن يمنى جنوبى كه با مسند نوشته شده و مطابقت آن با يك متن عربى قديم كه با خط شمالى نوشته شده، آشكار مى شود. اكنون بر ماست كه پس از روشن شدن خطاى عربى، به «جزم»، وجه ديگرى را كه براى اين تسميه گفته شده و مربوط به ريشه كتابت به طور عام است، مورد بحث قرار بدهيم. به نظر مى رسد كه اين وجه، از روايت ديگرى كه درباره ريشه خط عربى نقل شده، منشأ گرفته است و اين روايت بيشتر از هر روايتى به نتايج تحقيقات جديد نزديكتر است با اينكه همين روايت هم، اضطرابها و نقصهايى دارد.
اين روايت، حول سه اسم دور مى زند كه راويان آن سه اسم را تكرار كرده اند و وضع خط عربى به آنها نسبت داده مى شود. بلاذرى، روايت ابن كلبى را كه از شرقى بن قطامى (متوفى حدود 155 ق) نقل مى كند، آورده است و متن آن چنين است:(2) «سه نفر از قبيله طى در بقّه جمع شدند. آنها عبارت بودند از: مرامر بن مُرّه، اسلم بن سِدره و عامر بن جَدَره، آنها خط را وضع كردند و هجاى عربى را با هجاى سريانى مقايسه نمودند. گروهى از اهل انبار خط را از آنها ياد گرفتند، سپس اهل حيره خط را از اهل انبار آموختند.» ابن نديم، همين روايت را با تغييرات مختصرى، از ابن عباس (متوفى 68 ق) نقل كرده است. او نقل مى كند كه: «نخستين كسى كه به عربى نوشت سه نفر از «بولان» بودند و آن قبيله اى است كه ساكن شهر انبار بود. آنها گردهم آمدند و حروف تنها و چسبان را وضع كردند. آنها عبارت بودند از: مرامربن مرّه، اسلم بن سدره و عامر بن جَدَره (گاهى مروه و جدله گفته شده) مرامر شكلها را ساخت، اسم جدايى و وصل حروف را تعيين كرد و عامر نقطه گذارى حروف را به عهده گرفت.»(1)
رواياتى هم داريم كه اين عمل را تنها به مرامر نسبت مى دهد(2). روايات ديگرى، اسلم را هم، همراه با او ذكر مى كند(3) و نام اين سه تن، در بعضى از روايات تصحيف شده است.(4)
بعضى از پژوهشگران معاصر تلاش كرده اند كه اساساً اين روايات را رد كنند و دليل آنها آثار تصنع و ساختگى بودن نامهاست كه با وزن و قافيه مخصوص آمده: مره، سدره و جدره، و اين به گمان آنها تصادفى نيست، بلكه ساختگى است.(5) ولى با وجود آثار تصنع در اين نامهاى مسجع و احتمال ساختگى بودن آنها، در عين حال، اين روايات اشاره دارد بر اينكه اشخاصى اين كار را كرده اند، خواه نام آنها اين نامها باشد و يا نزديك به آنها، به هر حال، كسانى در تطور نگارش عربى نقش داشته اند.(6)
از روايت اوّل استفاده مى شود كه آن سه نفر، خط عربى را از كتابت سريانى گرفته اند و اينكه آنها خط را وضع كردند و هجاى عربى را با هجاى سريانى مقايسه نمودند. بعضى از پژوهشگران جديد، با استناد به اين قول (كه تنها دلالت بر استفاده مى كند نه اخذ) و با استناد به روايت ابن نديم، داير بر اينكه سريانيها، خطى به نام (اسطرنجالا) داشتند كه قلم مصاحف شبيه آن است،(7) با استناد به اين دو سند، معتقدند كه: عربها، خط سريانى را عاريه گرفتند و آن را در كتابت لغت عربى به كار بردند;(8) و بعضى ديگر معتقدند كه: خط عربى، تا حد استفاده از سريانى متأثر شده، نه اينكه آن را اخذ يا از آن اقتباس كرده باشد.(9)
نظر دقيق، اين موضوع را نفى مى كند كه كتابت سريانى، يكى از مراحل خط عربى است، زيرا كه هر كدام از آنها، در تطور از خط آرامى، تاريخ مستقل خود را دارند(1) اين مشابهتها و ويژگيهاى همگون كه در ميان دو خط عربى و سريانى وجود دارد، از آنجا ناشى مى شود كه هر دو خط، در شرايط يكسانى قرار داشته اند و دوره هاى مشابهى را طى نموده اند.(2)
در مورد روايت دوم كه با روايت اوّل، در نامهاى آن سه نفر، متفق است، بايد گفت كه اين روايت با روايت پيشين، در اين مطلب اختلاف دارد كه به استفاده آن سه نفر، از هجاى سريانى اشاره نمى كند و ديگر اينكه كار آنها را با تفصيل بيشترى بيان مى كند و شايد مهمترين مطلبى كه بايد مورد توجه قرار گيرد، اين است كه اين روايت، عامر را وضع كننده و نقطه گذار، معرفى مى كند و اين مسأله اى است كه نمى توان به آسانى آن را پذيرفت.، به زودى اين بحث را در فصل بعدى مطرح خواهيم كرد.
در اينجا اين پرسش پيش مى آيد كه آن سه نفر، چه نقشى داشته اند و آيا همانها بودند كه خط كنونى عربى را وضع كردند؟ و يا آنها تنها در تطور اين خط سهم داشتند؟ اما اين مطلب كه آنها خط عربى را وضع كردند، سخنى است كه كشف نقوش و سنگ نوشته هاى عربى (كه اخيراً صورت گرفته) آن را نفى مى كند، زيرا زمان اين نقوش بر زمانى كه گفته مى شود آن سه نفر، در آن زمان زندگى مى كردند (و آن پايان قرن پنجم و يا آغاز قرن ششم ميلادى(3) است) پيشى دارد و آنها در نقاطى به دور از انبار و عراق بودند. همچنين وضع خطوط و اختراع آنها، كارى نيست كه به آسانى به افراد خاصى بتوان نسبت داد. احتمال دوم بيشتر با واقع مطابقت دارد و شايد نقشى كه آنها داشتند، اين بود كه آنها حروفى را كه آن زمان متداول بود و از يك ريشه نبطى گرفته شده بود، اصلاح كردند به طورى كه شكل عام آن، با حروف سريانى تشابه پيدا كرد، همان گونه كه در روايت بلاذرى آمده بود كه آنها، هجاى عربى را با هجاى سريانى مقايسه كردند;(4) و شايد در نام


 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن سعد، ج 1، ص 262.
2. واقدى، ج 3، ص 1031.
3. ابن هشام، سيرة النبويه، ج 2، ص 588.
4. بلاشر، تاريخ الادب العربى، دمشق، دانشگاه سوريه، 1956 م، ج 1، ص 74.

1. ابن فارس، ص 7.
2. همان منبع و بنگريد به: ابوبكر ابن عربى، ج 4، ص 45 و 1، و قلقشندى، ج 3، ص 11.
3. ابن عبدربه، ج 4 ص 156 و بنگريد به: جهشيارى، الوزراء و الكتّاب، چاپ اوّل، قاهره، مصطفى البابى الحلبى، 1938 م، ص 1; صولى، ادب الكتّاب، بغداد، مكتبة العربية، 1341 ق، ص 28; ابن نديم، ص 4; سيوطى، الاتقان فى علوم القرآن، چاپ اوّل، قاهره، مكتبة و مطبعة الشهدا الحسينى، 1947 م، ج 4، ص 145.
4. ابن عبد ربّه، ج 4، 157; ابن نديم، ص 5; جهشيارى، ص 1; ابوعمرو دانى، المحكم فى نقط المصاحف، دمشق، وزارة الثقافة السورية، 1960 م، ص 25.
5. ابن هشام، ج 1 ص 3; ابن قتيبه، عيون الاخبار، قاهره، دارالكتب المصرية، 1925 م، ج 1 ص 43; ابن رسته، الاعلاق النفيسه، ليدن، 1891 م، ج 7، ص 191; و ابن عبد ربه، ج 4 ص 157، و جهشيارى، ص 1.
6. قلقشندى، ج 3، ص 13.
7. خليل يحيى نامى، اصل الخط العربى و تاريخ تطوره الى ما قبل الاسلام، قاهره، 1935 م، ص 1.

1. ابن عبد ربّه، ج 4، ص 157; صولى، ص 29; ابن نديم، ص 4; بلوى، ج 1، ص 75; سيوطى، المزهر فى علوم اللغة وانواعها، چاپ چهارم، قاهره، داراحياء الكتب العربيه، 1958 م، ج 2، ص 348.
2. خليل يحيى نامى، ص 4.
3. حمزه اصفهانى، التنبيه على حدوث التصحيف، دمشق، مجمع اللغة العربيّة، دمشق، 1968 م، ص 16 ـ 18.

1. ابن دريد، جمهرة اللغة، چاپ اوّل، حيدرآباد، دائرة المعارف العثمانية، 1345، ج 2، ص 91; الاشتقاق از همين نويسنده، قاهره، خانجى، 158 م، ص 371; جوهرى، تاج اللغة و صحاح العربية، قاهره، دارالكتاب العربى، 1956 م، ج 5، ص 1887; ابن ابى داود، ص 4.
2. ابن دريد، جمهرة اللغة، ج 2، ص 104; ابن جنى، سرّ صناعة الاعراب، چاپ اوّل، قاهره، مصطفى البابى الحلبى، 1954 م، ج 1، ص 45; ابن منظور، ماده (جزم)، ج 4، ص 365.
3. ابن دريد، جمهرة اللغة، ج 2، ص 91 و 104; ابن جنّى، سرالصناعة، ج 1، ص 45 و بنگريد به: جوهرى، ج 1، ص 487.
4. ابن خلدون، العبر و ديوان المتبدأ و الخبر، بيروت، دارالكتاب اللبنانى، 1956 م، ج 1، ص 755 ـ 756 و نيز درباره اين نظريه بنگريد به: المزهر، ج 4، ص 349.
5. بنگريد به: حفنى ناصف، ص 51 ـ152 تاريخ الخط العربى، چاپ اوّل، سيوطى، محمد طاهر كردى، مكتبة الهلال، 1939 م، ص 40; حامد عبد القادر، دفاع عن الابجدية و الحركات العربية، بحثى كه در مجله «مجمع اللغة العربيه» كه در قاهره، منتشر مى شد آمده است، ج 2، سال 1960 م، ص 8; امين مدنى، العرب فى احقاب التاريخ، قاهره، دارالمعارف، 165 م، ج 1، ص 217.

1. محمود حجازى، اللغة العربية عبر القرون، قاهره، دارالكتاب العربى، 1978 م، ص 30.
2. بلاذرى، فتوح البلدان ص 476، و بنگريد به: ابن ابى داود، ص 5; ابن عبد ربّه، ج 4 ص 157، بطليوسى، الاقتضاب فى شرح ادب الكتاب، بيروت، دارالجيل، 1973 م، ص 88.

1. الفهرست، ص 4 ـ 5، و نيز ابن نديم، در ص 5 نقل مى كند كه: «گروهى از اهل انبار حروف الف، ب، ت و ث را وضع كردند و عربها از آنها فرا گرفتند»; تاريخ طبرى، ج 3، ص 375.
2. ابن قتيبه، عيون الاخبار، ج 1، ص 23; و حمزه اصفهانى، ص 18; و ابن رسته، ج 7، ص 191; ابن خلكان، وفيات الاعيان، چاپ اوّل، قاهره، مكتبة النهضة المصرية، 1948 م، ج 3، ص 30.
3. الاشتقاق، ص 371; صولى، ص 30; سيوطى، المزهر، ج 2، ص 346.
4. ابوبكر بن عربى، ج 4، ص 145; ابن دريد، الاشتقاق، ص 371.
5. خليل يحيى نامى، ص 3; طاهر مكى، ص 38.
.. A660tt,P.6.
7. ابن نديم، الفهرست، ص 12.
8. جرجى زيدان، تاريخ آداب اللغة العربية، دارالهلال، 1957م، ج 1، ص 227; علم اللغة، على عبدالواحد واقى، چاپ سوم. قاهره، لجنة البيان العربى، 1950 م، ص 248; و فقه اللغه، همو، قاهره، لجنة البيان العربى، 1956 م، ص 32.
9. اسرائيل و لفنسون، ص 160; بلا شر، ج 1، ص 74.

1. خليل يحيى نامى، ص 4 و:
Beeston (A. F. L): The Arabic Language Today. London. 1970. P.25.
2. خليل يحيى نامى، ص 4. شك نيست كه تعيين ميزان تأثير و تأثر ميان خطوط، نياز به فراهم شدن يك سلسله وسايل مادى دارد و اكنون كه چنين وسايلى در دست نيست كسى نبايد از اين تأثر سخن بگويد و يا ميزان آن را تعيين كند.
.. A660tt, P.6.
4. مصدر پيشين، ص 7.
 

صفحه 31
 


«جزم» اشاره اى به اين اصلاح و تعديل باشد، همان نامى كه كتابت عربى پيش از اسلام، با آن معروف بود و بعضى از دانشمندان گذشته را وادار كرده بود كه بگويند: علت اين نامگذارى، جدا شدن آن از خط «مسند» است كه در گذشته بطلان اين ادعا را روشن كرديم.
«جزم» در بعضى از معانى خود به معناى «نوعى كتابت» است و آن منظم كردن حروف مى باشد و قلم جزم حرف ندارد.(1) گويا كه نقش آن سه نفر، تنظيم حروف و ترتيب آنها بوده كه نظم بيشترى پيدا كند و كاتب به آسانى آنها را بنويسد و يا چيزى از اين قبيل.(2) و به كار آنها در زيباسازى خط «جزم» گفته شد، و چنين نبوده كه آنها خط عربى را از خط «مسند» اخذ كنند، بلكه اين نامگذارى به سبب تعديلى بود كه آنها در حروف به عمل آوردند و حروف را نظم و انسجام بيشترى دادند.
روايات عربى، بر نقشى كه عرب عراق پيش از اسلام، در تطور خط عربى داشتند، تاكيد دارند. آنها بودند كه خط را به حجاز منتقل كردند و شايد در شهرهاى عربى در غرب عراق، به صورت گسترده اى با خط عربى مى نوشتند و اين پيش از آن بود كه خط، به حجاز و قلب جزيره عربى برسد; چون روايات عربى طريق وصول خط را، از حيره و دومة الجندل به سوى مكه و طايف مى دانند.
به زودى محل نشو و نماى خط عربى و طريق ورود آن به حجاز و تاريخ آن را بيان خواهيم كرد. البته آن را پس از بررسى بحثهاى جديد عنوان خواهيم نمود، بحثهايى كه آگاهيهاى با ارزشى در زمينه ريشه و نشو و نماى خط عربى به دست مى دهد و به بررسى نقوش عربى كشف شده، مى پردازد (هرچند كه اين نقوش اندك است) و آنها را كه به دوره پيش از اسلام مربوط مى شود، با نگارشهاى سامى كه در اطراف شمال جزيره و بلاد شام شهرت داشت، تطبيق مى كند.
سوم: نظر دانشمندان معاصر درباره ريشه نگارش عربى
آنچه گفتيم، به منابع قديمى، در بيان ريشه كتابت عربى مربوط مى شد و بسيارى از آن، مبهم و آميخته با قصّه گوييهايى بود كه به حقايق علمى روشنى مبتنى نبود، ولى دانشمندان معاصر، در اين بحث، راه ديگرى را در پيش گرفته اند; البته آنها تقريباً مدتى همان نظر پيشينيان را داشتند، تا اينكه فرصتى پيش آمد و بعضى از نقوشى كه در دوره جاهليت نگاشته شده بود، كشف گرديد.
اين نقوش، با يكى از شاخه هاى خط نبطى اخير نوشته شده است و به خطوط عربى قديم شباهت دارد و لغت آن نيز به لغت عربى نزديك است.(1)
براى اينكه رابطه خط عربى با خطوط سامى ديگر و موقعيت آن در ميان اين خطوط روشن شود، برماست كه درباره تاريخ و تطور خطوط سامى، اطلاعاتى داشته باشيم; البته در اينجا نيازى به دانستن آراى علما درباره اصل حروف هجايى و خطوط سامى و چيزهايى كه در اين باره گفته شده(2)، نداريم و تنها به اين مطلب اشاره مى كنيم كه خط فينيقى كه از نگارشهاى شبه جزيره سينا مشتق شده و تاريخ آن به سال 1850 پيش از ميلاد(3)باز مى گردد و نيز قديمى ترين كتابت ابجدى محسوب مى شود، اين خط در قرن نهم يا هشتم پيش از ميلاد(4)، براى تدوين لغت آرامى، به كار گرفته شده است و خط آرامى در بلاد شام و اطراف آن، به چند شاخه تقسيم شده است كه شايد مهمترين آنها، نبطى، تدمرى، سريانى و عبرانى مربع(5) باشد.


 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ازهرى، تهذيب اللغة، قاهره، ج 1، ص 627 و بنگريد به: جوهرى، ج 5، ص 1887; زمخشرى، اساس البلاغة، قاهره، دارالكتب العربيه، 1922 م، ماده (جزم)، ج 1، ص 123، آنجا كه مى گويد: «قلم جزمٌ اعتدال قلم است و حرفى براى آن نيست»; فيروز آبادى، القاموس المحيط، چاپ دوم، قاهره، مصطفى البابى الحلبى، 1952 م، ج 4، ص 91، ماده (جزم).
2. أ.هوداس، محاولة فى الخط المغربى، مقاله اى در سالنامه دانشگاه تونس، 1966 م، شماره سوم، ص 190 ـ 191 و نيز بنگريد به: A660tt, P.7-8

1. طه باقر، ص 56 و و بنگريد به: اسرائيل و لفنسون، ص 199.
2. در اين زمينه بنگريد به: طه باقر، ص 43 به بعد; جواد على، ج 1، ص 201 به بعد و:
 

- Atkinson (B. F. C): Alphabet, Encyclopaedia Britannica Vol.1, 1973. P.663.
 

- Diringer (David): The Alphabet a Key to The History of Man Kind, London, 1968, Vol. 1. PP.(145-172).
3. جواد على، ج 1، ص 203.
.. Morag (shelomo): The Voca Lization Systems of Arabic Hebrew., and Aramaic. Nether Land. 1962, P.9
و
Beeston, P.24.
5. طه باقر، ص 51 به بعد; حفنى ناصف، ص 43.
 

 

صفحه 33
 


اكتشافات باستانى در جزيرة العرب، به تمايز ميان دو نوع خط كه در ميان عرب پيش از اسلام استعمال مى شد، منجرّ گرديده است: يكى، خط عربى كه قرآن كريم با همان زبان نازل شده و به شمالى شهرت دارد و اين نام آن را از خط ديگر متمايز مى كند، و دوم، خط عربى قديم كه در جنوب جزيره عربى استفاده مى شده و در مصادر عربى، به نام «مسند» شناخته شده است.(1)
چيزى كه بر تعجب مى افزايد، كثرت سنگ نوشته ها و نقوشى است كه به خط «مسند» يافت شده آن هم نه فقط در يمن و سرزمين جزيره، بلكه حتى از بلاد عرب فراتر رفته و به مصر و جزاير يونان و اطراف عراق نيز رسيده است و بدين ترتيب از نظر علمى اثبات شده كه خط «مسند» پيش از اسلام، در همه شبه جزيره عربى شايع و رايج بود و احتمالا خط عمومى عرب، پيش از حضرت مسيح(عليه السلام) بوده است. بنابراين «مسند» قديمى ترين خطى است كه در شبه جزيره عرب تاكنون شناخته شده است.(2)
استعمال خط مسند، تا قرن پنجم ميلادى(3) و شايد هم تا قرن ششم ميلادى(4) استمرار داشت; يعنى اينكه اين خط پيش از آمدن اسلام از ميان رفته بود;(5) البته تاريخ آغاز خط مسند چندان روشن نيست و بعضى معتقدند كه از خط فينيقى مشتق شده و يا فرعى از حروف سينايى است كه خط فينيقى هم از آن مشتق است. درباره قديمى ترين تاريخى كه در آن با خط مسند نوشته مى شد نيز اختلاف وجود دارد، بعضى آن را به سال 1500 يا 1300 پيش از ميلاد بر مى گردانند در حالى كه بعضى ديگر، تاريخ قديمى ترين نوشته اى را كه با مسند نوشته شده، به 800 يا 700 سال پيش از ميلاد مربوط مى دانند; البته اين تاريخ اهميت زيادى در بحث از اصل پيدايش اين خط دارد(6).

 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. در علت اين نامگذارى اختلاف است: قلقشندى (ج 3، ص 13) نقل مى كند كه: علت اين بود كه آن خط را، به هود(عليه السلام)اسناد مى دادند و بعضى از معاصران معتقدند كه: اين نامگذارى، براى آن بوده كه بيشتر حروف اين خط، به ستونهايى تكيه داده مى شد بنگريد به: اسرائيل و لفنسون، ص 244.
2. جواد على، ج 1، ص 192.
.. Beeston, P.24.
4. اللغات الساميه: تخطيط عام (ترجمه شده به زبان عربى)، قاهره، مكتبة دارالنهضة العربية، 1963 م، ص 91.
5. ابن خلكان، ج 3، ص 30.
6. جواد على، ج 1، ص 209 و ج 7، ص 55 و بنگريد به: طه باقر، ص 44; جويدى، محاضرات ادبيات الجغرافيا، ص 99، اسرائيل و لفنسون، ص 243 و:
- Moscatio (Sabatino): An Introduction to The Comparative Grammar of The Semitic Wicsbaden 1964,p.19. Laguage,
 

صفحه 34
 


خط مسند، از 29 حرف تشكيل شده و الفباى ابجدى آن، مانند ديگر الفباهاى سامى است، از آن رو كه اين خط از حروف صامت تشكيل يافته و در كتابت، حركت، وجود ندارد،و نيز آخر كلمات ضبط نمى شود و علامتى براى سكون يا تشديد ندارد و گاهى حرف مشدد، دوبار نوشته مى شود و حروف در يك كلمه به صورت منفصل نوشته مى شود. براى همين است كه شكل حرف، با تغيير محل آن در كلمه، تغيير نمى يابد، يك كلمه با كلمه بعدى به وسيله فاصله جدا مى شود و آن در يك خط عمودى مستقيم قرار مى گيرد و نوشته از راست به چپ و يا برعكس خوانده مى شود و گاهى از هر دو روش استفاده مى گردد.(1)
قلم مسند، در شمال جزيرة العرب، به دست قبايل عربى، به مجموعه اى از قلمها تغيير يافت و نقوشى كه با اين قلمها بوده و به دست آمده است، شامل قلمهاى لحيانى، ثمودى و صفوى است. اين قلمها در ويژگيها و شكلها با قلم مسند، چندان تفاوتى ندارد و همگى پيش از اسلام از بين رفته است و از آن، براى ما تعداد زيادى نقوش برجاى مانده كه كاوشگران در جزيرة العرب بر آن دست يافته اند. همچنين خط مسند، در ساحل آفريقا، مقابل يمن به خط حبشى كه تمام خطوط حبشى از آن منشعب شده، تغيير يافته است.(2)
شايد از همين انتشار گسترده خط مسند و چيزى كه از آن در خاطره ها باقى مانده است، اين نظريه مصادر عربى را توجيه كند كه مى گويند: خط عربى، از خط مسند به وجود آمده است، اما مقايسه دو خط و بررسى ويژگيهاى آنها، اين اعتقاد را نفى مى كند.
در اينجا بيش از اين، به خط مسند ـ خط قديمى جزيرة العرب ـ نمى پردازيم.
شايد عجيب به نظر آيد اينكه گفته شود: نگارش عربى شمالى، از خط مسند جدا نشده است، با اينكه جنوب و شمال جزيرة العرب با هم ارتباط داشته و خط مسند، از چند قرن پيش از ميلاد تا چند قرن پس از آن، تا نزديكيهاى ظهور اسلام در شمال جزيره، منتشر بوده است، ولى دگرگونى اوضاع در يمن، در دوره متاخر پيش از اسلام و طبيعت خط
 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. جواد على، ج 1، ص 198 ـ 199 و بنگريد به: ج 7، ص 37ـ42.
2. درباره اين قلمها، بنگريد به: جواد على، ج 1، ص 199، 210، 211 و ج 7، ص 139، 114، 118ـ193، 197، 222، 241; لهجات عربية شمالية قبل الاسلام، ليتمان (أنو)، مقاله اى در مجله مجمع اللغة العربية، در قاهره، 1937 م، در قاهره، 1937 م، ج 3، ص 247ـ248; رمضان. عبدالتواب، ص 35، 38 و نيز:
Atkinson, P.663.
 

صفحه 35
 


مسند و فروع آن و دشوارى شكلهاى اين خط، براى ما اين بى توجهى در شمال جزيرة العرب، نسبت به اين خط را توجيه مى كند و علت خضوع شمال جزيره در برابر خطوط آرامى كه از اطراف سرازير مى شد (و نوشتن با آنها، بخصوص در قرطاس آسان بود)(1) را روشن مى سازد واى بسا اهل كتاب، از يهود و نصارا نيز درگسترش بعضى از شاخه هاى خط آرامى در بلاد عربى، نقش داشته اند.(2)
بهترين روشى كه بايد در بحث از ريشه هاى خطوط و چگونگى تطور و جدايى آنها از يكديگر به كار گرفته شود، همان روش مراجعه به ترتيب حروف ابجدى، در ميان ملتهاى قديمى است كه داراى خط بودند، و نيز پژوهش در نامهايى كه به اين حروف اطلاق مى كردند و بررسى شكلها و صورتهاى حروف(3) از اهميت خاصى بر خوردار است.
1. ترتيب حروف عربى
الفباى عربى، با بسيارى از الفباهاى سامى، در ترتيب حروف مشاركت دارد. دلايلى در دست است كه عرب در عصر جاهليت و صدر اسلام، در يادگيرى كتابت بر اساس «ابجد، هوز،...» پيش مى رفتند و عربها اين كلمات را كه حروف عربى را در نظام معينى در برگرفته، مى شناختند و در اشعار خود، آنها را به كار مى گرفتند و تنها تغيير مختصرى در آن داده اند.(4)
همچنين اين كلمات كه حروف را در بر دارد، در ترتيب معينى از حساب نيز به كار مى رفت وهر حرفى براى خود، يك ارزش عددى داشت، جايى كه بلوى مى گويد:(5)«حساب كردن با اين حروف، از حساب كردن با اشكالى كه در حساب مصطلح هستند، مناسب تر است، به دلايلى كه يكى از آنها اين است كه عربها، با اين حروف حساب مى كردند، ماهم چون عربها هستيم، از آن تجاوز نمى كنيم» و ضمناً كراهت ياددادن كتابت به
 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: بلاشر، ج 1، ص 7; جواد على، ج 1، ص 212.
2. جوادعلى، ج 7، ص 55، 65.
3. جواد على، ج 7، ص 70.
4. فراء، معانى القرآن، چاپ اوّل، قاهره، دارالكتب المصرية، 1955 م، ج 1، ص 369; ابن درستويه، الكتاب، بيروت، چاپ آباء اليسوعيين، 1921 م، ص 43; صولى، ص 30; قلقشندى، ج 3، ص 23; ابن نديم، ص 4.
5. الف باء، ج 1، ص 91.
 

صفحه 36
 


كودكان به روش ابجد هوز، وارد شده است.(1)
و اما ترتيب معهودى كه در زمان ما، در ترتيب حروف، از الف تا ياء وجود دارد، ترتيبى متاخر است كه پس از اسلام، حادث شده است.(2)
دانشمندان علوم عربى، قدمت ترتيب ابجدى را دريافته اند و آن را (امام الكتاب)(3) و يا (اصل حروف تهجى)(4) ناميده و دانسته اند كه (ابجد، هوز...) كلماتى هستند كه براى آشنايى دانش آموز با حروف وضع شده است(5) و گفته شده كه آنها عجمى هستند و بنابراين تعليم خط، به سريانى انجام مى شود.(6) پيش از اين به روايت مصادر عربى، داير براينكه اين كلمات، اسامى پادشاهان مدين است، اشاره كرديم و از اين روايت استنباط مى شود كه مصادر عربى، اين كلمات را از خارج جزيرة العرب مى دانند.
بررسيهاى جديد درباره خطوط سامى، نشان داده كه اين ترتيب همان ترتيبى است كه ميان بيشتر اقوام سامى قديم، معروف بوده است.(7)
ترتيب حروف تهجى و خواندن و نوشتن آن به هنگام يادگيرى، برطبق ابجد هوز، در صدر اسلام، در عين حال نشان دهنده محلى است كه كتابت عربى از آنجا آمده است، از اين رو مى بينيم شش حرفى كه لغت عربى، از لغات ديگر سامى اضافه دارد، در آخر سلسله ابجد(8) قرار گرفته و در روايت عربى، به آنها نام «روادف» داده شده است و اين نامگذارى، به اين مطلب اشاره دارد كه آنها در وقت متاخرى به ترتيب ابجدى اضافه شده اند.
براى ما از ريشه خط عربى، همين ترتيبى كه بر نظام ابجد هوز(9) است باقى مانده و اين
 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان مصدر، ج 1، ص 75.
2. جواد على، ج 1، ص 209 و ج 7، ص 60.
3. زجاجى، الجمل چاپ دوم، پاريس 1957 م، ص 272.
4. دانى، المحكم، ص 29.
5. همان مصدر، ص 34.
6. حمزه اصفهانى، ص 16، الزينة فى الكلمات اسلامية العربية، ابوحاتم رازى، چاپ دوم، قاهره، دارالكتاب العربى، 1957 م، ج 1، ص 66.
7. جواد على، ج 1، ص 208 و ج 7، ص 60.
8. جواد على، ج 7، ص 60.
9. تمام احسان، اللغة بين المعارية و الوصفية، قاهره، مكتبة الآنجلو المصرية، 1958 م، ص 139.
 

صفحه 37
 


ترتيب، رابطه اى است كه نگارش عربى را با خطوط سامى ديگر كه همين ترتيب ابجدى(1)را دارند، پيوند مى دهد.
2. نامهاى حروف عربى
الفباى عربى در نامگذارى حروف، بقايايى از نامهاى حروف ابجدى سامى قديم را حفظ كرده است، زيرا علما فرض را براين گرفته اند كه نامهاى حروف سامى از وقتى پيدا شد كه سينايى هاى قديم شكلهاى كلمات هيرگليفى مصرى را گرفتند، ولى از تلفظ قديمى آنها غفلت كردند وبر آنها چيزى را اطلاق كردند كه در لغت خاص خود، معادل آن بود، تا بر صداى اوّل از اين كلمات دلالت كند، مثلا شكل (سرگاو) را گرفتند واز تلفظ آن در لغت مصرى غفلت نمودند وبر آن چيزى را اطلاق كردندكه در لغت خاص آنها، معادل آن بود، سپس به قانون (اكروفونيك Acrophomic) عمل كردند كه طبق آن، حروف اوّل را از اسامى اَشكال مى گرفتند و باقى را رها مى كردند، از اين رو شكل اين علامت حرف الف شد كه همان حرف اوّل از كلمه (الف) سامى است و معادل كلمه مصرى است كه به آن معنا دلالت دارد و بر همين قياس، سينايى ها در بررسى شكل (بيت) عمل كردند و به آن چيزى را كه در لغت خود معادل آن بود اطلاق كردند، سپس حرف اوّل از نام آن را در لغت خود به كار بردند و آن (باء) بود ودربقيه حروف ...(2)
ابجدهاى سامى، نامهاى فرضى حرف سينايى را به درجه هاى متفاوت حفظ كرده اند، اما در اين معنا مشترك هستند كه همواره نام حرف، از اوّل صداى هر حرفى گرفته شده است.(3)
دانشمندان علوم عربى، اين خاصيت را براى نامهاى حروف عربى درك نموده اند و با همين مطلب استدلال كرده اند براينكه الف در ترتيب ابجدى حروف، در اصل علامت
 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. از چيزهايى كه اشاره به آن، بى فايده نيست، اين است كه اهل مغرب، ترتيبى دارند كه اندكى با ترتيب ابجدى مشهور در مشرق، تفاوت دارد (بنگريد به: قلقشندى، ج 3، ص 22) و علت اين اختلاف، تاكنون معلوم نشده است (بنگريد به: هوداس، ص 189 ـ 192).
2. فليپ حتى، تاريخ العرب، (ترجمه عربى) بيروت، دارالكشاف، 1949 م، ج 1، ص 93; جواد على، ج 1، ص 204. شيخ عبدالله علايلى در كتاب خود (مقدمة لدرس لغة العرب) همين انديشه را دارد و آن را اساس نظر خود بر دوره اوّل از ادوار تطور لغت قرار داده است(بنگريد به: عبدالصبور شاهين، فى التطور اللغوى، قاهره، چاپخانه عالمية، 1975 م، ص 97) و نيز:
 

- BEREZIN(F.M): lecture on liguistics. Moscow, 1969, P.137.
 

- Hockett (Charles F.) A Course in Modern Linguistics, Indian, 1970 P.544.
3. بنگريد به جدول نامهاى حروف در بعضى از ابجدهاى معروف در:.Atkinsom P.669
 

 

صفحه 38
 


همزه بوده است. ابن جنى مى گويد:(1) «هر حرفى را كه نام ببرى، در نخستين حروف نامگذارى شده آن همان لفظ بعينه وجود دارد. آيا نمى بينى كه وقتى مى گويى: جيم، اولين حرف آن (ج) است و چون مى گويى: (دال) نخستين حرف آن (د) است و وقتى مى گويى (حاء) اولين چيزى كه به زبان مى آورى همان (حاء)است و همين طور وقتى مى گويى: (الف) اولين حرفى كه به آن نطق مى كنى همزه است و...»
از وحدت نامهاى حروف، در ابجدهاى مختلف، اصل عمومى مشتركى به دست مى آيد كه تمام ابجدهاى سامى و لاتينى(2) از آن متفرع شده اند و نامهاى حروف عربى به شكلى خاص به اين اصل كلى مشترك اشاره دارد.
3. تكامل شكلهاى حروف عربى
اگر ترتيب حروف عربى ونامهاى آن در اشاره اى كه به ارتباط آن، با ابجدهاى سامى ديگر دارد، از توضيح تطور كتابت عربى و بيان جايگاه آن، ناتوان باشد بررسى شكلها و صورتهاى حروف، در نقوش متعدد به دست آمده، قادر است كه پژوهشگران را به ريشه كتابت عربى رهنمون شود و ميزان رابطه آن را با خطوط سامى ديگر آشكار كند.
پژوهشگران به تعدادى از نوشته هاى عربى بر صخره ها، دست يافته اند كه پيش از اسلام، بر مى گردد، و با بررسى شكلهاى حروف و صورتهاى آن، در اين سنگ نوشته ها، پژوهشگران به شناخت ريشه كتابت عربى موفق شده اند. آخرين چيزى كه مستشرقان در پرتو اين كشفيات، به آن رسيده اند، اين است كه خط عربى قديم، از خط نبطى متأخر مشتق شده كه آن خود از خط آرامى ريشه گرفته است. وقتى در دو خط نبطى متاخر و عربى قديم، دقت مى كنيم، نزديكى و مشابهت ميان شكلهاى حروف و اتصال بعضى از حروف نبطى جديد به بعضى ديگر را مشاهده خواهيم كرد، همان اتصالى كه در عربى وجود دارد. اين نزديكى شامل ماده، لغت و اسلوب مى شود.(3)

 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سر صناعة الاعراب، ج 1، ص 47.
2. جواد على، ج 1، ص 207.
3. ناصر نقشبندى، منشأ الخط العربى و تطوره لغاية عهد الخلفاء الراشدين، مقاله اى در مجله (سومر)، سال سوم، ج 1، ص 129، 1947 م.
 

صفحه 39
 


نبطيان قومى از ساميها هستند(1) و درباره آنها، اين اعتقاد عمومى حاكم است كه آنها قبايل عربى دوره گردى بودند كه شهرنشين شدند و آرامى را لغت كتابت خود قرار دادند و در آن زمان، لغت عربى، لغت روزمره(2) آنها بود. نبطيان در دو قرن دوم و اوّل پيش از ميلاد، مملكتى را در شمال جزيرة العرب، جنوب فلسطين و بلاد شام تاسيس كردند كه مركز آن درّه (بترا) واقع در وادى موسى، نزديك معان بود. اين حكومت تا سال 106 پس از ميلاد ادامه يافت، تا اينكه حاكم روم، در سوريّه آن را فتح كرد و بر مركز آن غلبه يافت.(3)
از آنجا كه پيدايش دولت نبط، براساس مسايل اقتصادى بود، چون شهرهاى آنها در راه تجارت ميان جنوب جزيره و بلاد شام قرار داشت، از اين رو آنها پيوندهاى گسترده اى در منطقه داشتند و نفوذ آنها، در زمان اقتدار دولتشان، تا شمال جزيرة العرب، اطراف شام و سينا كشيده مى شد.(4)
نبطيان در آغاز، زبان و قلم آرامى را در كتابت خود(5) به كار گرفته بودند و كتابت نبطى، پس از سقوط دولت نبطى، نيز تا قرنها وجود داشت(6) و با مرور زمان نبطيان، خط آرامى را تكامل بخشيدند و طى سه دوره، اين خط از ريشه دور شد; اين سه دوره، چند قرن طول كشيد، تا اينكه كتابت نبطى در دوره پايانى خود، بكلى از بين رفت و كتابت ديگرى كه همان كتابت عربى(7) است ظهور پيدا كرد. دوره اوّل خط نبطى، در نقوش نبطى كه در قرن اوّل پيش از ميلاد نوشته شده نمايان است و دوره دوم، در نقوشى كه در دو قرن اوّل و دوم، بعد از ميلاد نوشته شده، آشكار است و اين دوره، تمام ويژگيهاى خط نبطى را در بردارد. بعد از اين دوره است كه مى بينيم حروف خط نبطى با سرعت متحول مى شود، تا
 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. رمضان عبدالتواب، ص 354.
2. Diringer , P.20e درباره اصل نبط بنگريد به:
جرجى زيدان، العرب قبل الاسلام، دارالهلال، ص 92; اسرائيل و لفنسون، ص 134; خليل يحيى نامى، ص 7; فقه اللغة، على عبدالواحد وافى، ص 61; جواد على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، چاپ اوّل، بيروت، دارالعلم للملايين، 1969 م، ج 3، ص 9; محمود حجازى، علم اللغة العربية، كويت، وكالة المطبوعات، 1973 م، ص 181.
3. خليل يحيى نامى، ص 10 و بنگريد به: .Diringer, p.208
4. اين همان تاريخ نبطيان است كه براى ما نقوش و كتابتى را بر جاى گذاشتند كه به نام خود آنها معروف است و اما سخن علما، در مصادر عربى قديم درباره نبط و انباط، شايد آنها اقوامى را از بقاياى اقوام سامى قديم، در نظر داشته اند كه در سواد عراق و روستاهاى شام ساكن بودند و در لغت آنها لكنتى وجود داشت. بنگريد به: لسان العرب ماده (نبط)، ج 9، ص 287; يوهان فك، العربية دراسة فى اللغة و اللهجات و الاساليب، قاهره، مكتبة الخانجى، 1951م، ص 14 و بنگريد به: اسرائيل و لفنسون، ص 135; جواد على، ج 7، ص 280.
5. ليتمان، ص 248.
.. Abbott , p.4 ana Diringer, p.209.
7. خليل احمد نامى، ص 25ـ26.
 

صفحه 40
 


جايى كه حالت نبطى بودن خود را از دست مى دهد و شكل جديدى به خود مى گيرد كه در كتابت عربى، نمايان است و پژوهشگران با چند نقش از كتابت عربى، به اين تحول استدلال كرده اند; و به زودى در اين باره سخن خواهيم گفت.
پژوهشگران ملاحظه كردند كه نوشته هاى نبطى قديم، با نوشته هاى متأخر آن متفاوت است، زيرا كه حروف شكل دايره اى به خود گرفته و بعضى از آنها با بعضى ديگر در يك كلمه متصل شده است، تا جايى كه خط نبطى در نمونه جديد آن، كه همان كتاب عربى(1)است، فانى شده است.
در مورد ويژگيهاى كتابت نبطى، به زودى در مبحث آينده كه راجع به خصوصيات كتابت عربى صحبت مى كنيم، بحث خواهد شد، زيرا كه اين دو كتابت، در بسيارى از ويژگيها، با يكديگر مشترك هستند، از اين رو ما بحث از كتابت نبطى را به فصل آينده موكول مى كنيم تا هم تكرار نشود و هم رابطه ميان دو كتابت روشن گردد.
سنگ نوشته ها و نقوشى كه تاكنون به دست آمده(2)، همگى با خط عربى تحول يافته از خط نبطى، نوشته شده است و به دوره ما قبل اسلام برمى گردد و همين نقوش، بزرگترين راهنماى پژوهشگران، در رسيدن به طريق تطور كتابت عربى است. اين نقوش پنج تا هستند (صورت آنها را در آخر كتاب، در بخش ضميمه ها ملاحظه فرماييد).(3)
يكى نقش ام الجمال است و تاريخ آن، حدود سال 250 ميلادى است.(4)
ديگرى نقش «نماره» است و تاريخ آن، سال 328 ميلادى است.(5)
ديگرى نقش «زبد» است و تاريخ آن، 512 ميلادى است.(6)
ديگرى نقش «حرّان» و تاريخ آن، 568 ميلادى است.(7)

 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. جواد على، ج 7، ص 289; المفصل از همان نويسنده، ج 3، ص 7 و نيز:   Abbot, p.4-5.
2. نوشته هايى كه با دقت روى تخته سنگها و يا صخره ها كنده كارى مى شود، دانشنمدان آنها را «نقوش» يا (inscription)مى نامند و نوشته هايى كه با دقت و عنايت نوشته نشده اند (Graffiti) ناميده مى شوند. بنگريد به: خليل يحيى نامى، ص 5; محمود حجازى، علم اللّغة، ص 217.
3. بعد از نوشتن اين كتاب، اطلاع يافتيم كه سنگ نوشته اى مربوط به عرب جاهلى، در سال 1965 م در سوريه پيدا شده كه به آن، نقش «اسليس» مى گويند و متن آن چنين است: «ابراهيم بن مغيرة الاوسى ارسلنى الحارث الملك على سليمان سنة 423» يعنى سال 529 ميلادى، بنگريد به: سهيلة الحبورى، اصل الخط العربى و تطور حتى نهاية العصر الاموى، رساله ماجستير دانشگاه بغداد، 1974 م.
4. درباره تاريخ كشف اين سنگ نوشته، خواندن، ترجمه و صورت آن رجوع شود به: اسرائيل و لفنسون، ص 139;ناصر نقشبندى، منشأ الخط العربى، ص 130 ـ 131 جواد على، ج 1، ص 189 و ج 7، ص 271; زاكيه محمد رشدى، النقوش السامية، قسمت اوّل مقاله اى در مجله دانشكده ادبيات دانشگاه قاهره، مجلد 28، ص 90.
5. جويدى، محاضرات ادبيات الجغرافيا، ص 90; اسرائيل و لفنسون، ص 190; بلاشر، ج 1 ص 71، و ناصر نقشبندى، ص 131; جواد على، ج 1، ص 189 و ج 7، ص 273.
6. اسرائيل و لفنسون، ص 191، بلاشر، ج 1، ص 71; ناصر نقشبندى، ص 32; جواد على، ج 1، ص 190 و ج 7، ص 278; زاكيه محمد رشدى، النقوش السامية، قسمت دوم مقاله اى، در مجله دانشكده ادبيات دانشگاه قاهره، مجلد 29، ص 36.
7. بلا شر، ج 1، ص 72; ناصر نقشبندى، ص 132; جواد على، ج 1، ص 190 و ج 7، ص 279; زاكية محمد رشدى، مجلد 29، ص 37.
 

صفحه 41
 


و ديگرى نقش «ام الجمال» دوم و تاريخ آن، به اواخر قرن ششم ميلادى برمى گردد.(1)
اين سنگ نوشته هاى پنجگانه، به زبان عربى خالص نيستند،(2) بلكه از زبان نبطى متأثر شده اند، با تفاوتهايى كه ميان آنها وجود دارد.(3)
متن اوّل كه همان نقش «ام الجمال» اوّل است، متنى است كه به زبان نبطى نوشته شده و در عين حال، صاحب آن عرب است و اين دلالت مى كند كه عربها در آن زمان، در كتابت خود از لغت و خط نبطى استفاده مى كردند.
متن دوم كه همان نقش «نماره» است مخلوطى از عربى و نبطى مى باشد و صاحب آن يك پادشاه عرب است كه بر گور او بوده است، و كاتب عربى را با نبطى مخلوط كرده است و اين دلالت مى كند كه در آن زمان، قوم نبطى بر عرب مسلط بوده است و نبطى، زبان نوشتارى آن زمان به شمار مى آمده است، جز اينكه به كارگيرى الفاظ و جملات عربى، در لابلاى جملات نبطى، مى رساند كه عربها در آستانه يك نهضت لغوى بوده اند و آنها ضرورت استعمال عربى را در نوشته هاى خود، درك كرده بودند، از اين رو الفاظ و جملات عربى را در اين متن نبطى وارد كرده اند و اين نخستين مرحله از مراحل استعمال عربى، به جاى نبطى در نوشته ها به شمار مى رود.
متن حران در ميان اين متنها، تنها متنى است كه توانسته است خود را از زبان نبطى رها كند. اين متن به زبان عربى شمالى، نزديك به زبانى كه قرآن كريم با آن نازل گرديده، نوشته شده است و يا حتى همان زبان است و از اين نظر، داراى اهميت فراوان مى باشد، زيرا كه تنها متن جاهلى است كه با اين زبان نوشته شده و به دست ما رسيده و نمايانگر تطور زبان كتابت، نزد عرب شمالى است و نيز از لحاظ نوشتن حروف، نزديكترين متن، به نوشته هاى عربى اسلامى است كه به قرن اوّل هجرى برمى گردند; بنابراين از اين لحاظ هم، اهميت دارد، چون اين متن قديمى ترين خطوط اسلامى را با خط جاهلى پيوند مى دهد.
استاد خليل يحيى نامى، حروف خط نبطى را از روى بسيارى از نقوشى كه به قرنهاى
 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ناصر نقشبندى، ص 132; جواد على، ج 1، ص 191; رمضان عبدالتواب، ص 42; زاكيه محمد رشدى، مجلد 29، ص 38.
2. رمضان عبدالتواب، ص 45.
3. جواد على، ج 7، ص 67ـ69.
 

صفحه 42
 


مختلف مربوط مى شود، بررسى و تحليل كرده است و شكلهاى حروف و تغييرات آن را، از قديمى ترين نوشته نبطى، تا زمانى كه به آخرين شكل آن در عربى جاهلى برسد، تتبع نموده است(1)، به گونه اى كه ديگر، مجالى براى شك در پيدايش كتابت عربى از نبطى باقى نمى گذارد و مى دانيم كه خط نبطى چند قرن پيش از آن به نوبه خود، از خط آرامى پيدا شده است.
البته عوامل گوناگونى بر اين تطور كمك كرده است; ازجمله آنها اين است كه نبطيان خط آرامى را كه به كار گرفتند، خود آرامى نبودند(2) و عوامل ديگرى هم به آن كمك كرده است، مانند: ضعف يا قوت دست كاتبى كه اين نوشته ها را روى مواد سخت، حكّ مى كرده است و همچنين عواملى مانند: رعايت آسانى، سرعت در نوشتن، يا استفاده از قلمهاى بيگانه و يا رعايت هماهنگى ميان خط و موادى كه بر آن نوشته مى شود.(3)
اين سنگ نوشته هاى پنجگانه، با وجود اينكه براى پژوهشگران، بسيار با ارزش هستند، در عين حال سه نقص دارند:(4) يك، اندك بودن تعداد آنهاست. دوم، دورى ميان تاريخ آنهاست كه مجال بررسى دقيق تطور آنها را سلب كرده است. سوم، اين سنگ نوشته ها، همگى در منقطه شمالى بلاد عرب كه از علا و مداين صالح، تا شمال حوران را در بر مى گيرد، كشف شده، از اين رو نقوش مزبور عراق بكار نمى آيد، چون هيچ متن عربى در اين مكانها پيدا نشده است.
البته در مورد ريشه الفباها نمى توان حكم قاطعى داد; چون كسى نمى تواند ادعا كند كه دانشمندان به همه نوشته هاى قديمى دست پيدا كرده اند،(5) ولى بررسى ترتيب حروف عربى و نامهاى آنها و شكلها و صورتهاى حروف و تحولى كه در آنها به وجود آمده، اين فرصت را به ما مى دهد كه به وضوح، تطور كتابت عربى و اشتقاق آن از كتابت نبطى را ببينيم و مى دانيم كه كتابت نبطى، با كتابتهاى سامى ديگر رابطه قوى و محكمى دارد، و در
 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. خليل يحيى نامى، ص 26ـ84.
.. Diringer, p.210.
3. جواد على، ج 7، ص 7، 193، 223.
4. ناصرالدين، اسد، ص 31; اسرائيل و لفنسون، ص 194.
5. جواد على، ج 7، ص 69.
 

صفحه 43
 


بحثهاى آينده روشن خواهد شد كه كتابت عربى، تا چه حد ويژگيهاى كتابت سامى را به طور عام و كتابت نبطى را به شكلى خاص در خود جاى داده است.
چهارم: مكان و زمان رشد و تطور نگارش عربى
در پايان اين بحث، لازم است كه قضيه مهمى را در تاريخ نگارش عربى بررسى كنيم و آن، مكان و زمان رشد اين كتابت و تكامل آن است و اينكه كتابت عربى از چه راهى وارد حجاز و قلب جزيرة العرب شد; زيرا اگر تاكنون، تطور كتابت عربى از كتابت نبطى مورد قبول همه است، در مورد مكان و زمان اين تطور، ميان پژوهشگران اختلاف وجود دارد كه به دو دليل است:(1)
1. اندك بودن سنگ نوشته هاى عرب جاهلى.
2. پيچيدگى خط عربى، نزد مورخان قديم عرب و پراكندگى و تشويش روايات در اين زمينه.
جز اينكه بررسى آنچه اين نقوش اندك، به آن دلالت دارد و يارى جستن از آن، در روشن كردن وضع روايات عربى، ما را در جهت رسيدن به نتايج قابل قبولى كه تاكنون به دست آمده تا حدى كمك مى كند وما همچنين در انتظار نقوش جديدى هستيم كه در آينده، در جزيرة العرب و اطراف آن به عمل آيد.
بيشتر روايات عربى، بر انتقال كتابت از حيره به مكه، از طريق دومة الجندل(2) دلالت دارد.
روايت شده كه عامر شعبى (19ـ103 ق) گفته است:(3) «از مهاجران پرسيديم كه نوشتن را از كجا آموختيد؟ گفتند: از اهل حيره و از اهل حيره پرسيدند كه شما از كجا آموختيد؟ گفتند: از اهل انبار.» اين روايت از يحيى بن جعد،(4) از زياد بن انعم معافرى (متوفى حدود
 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. خليل يحيى نامى، ص 102 و نيز:    Diringer, p.212
2. دومة الجندل، قلعه ها و روستاهايى ميان شام و مدينه نزديك دو كوه طى، در هفت منزلى دمشق است. بنگريد به: معجم البلدان، ياقوت حموى، ج 4، ص 106.
3. ابن ابى داود، ص 4; دانى، المقنع فى معرفة مرسوم مصاحف اهل الامصار، دمشق، مكتب الدراسات الاسلامية، 1940 م، ص 9; المحكم از همين نويسنده، ص 26.
4. حمزه اصفهانى، ص 19.
 

صفحه 44
 


100 ق) از ابن عباس(1) نيز روايت شده است. همچنين از اصمعى روايت شده كه گفت:(2)«گفته اند كه از قريش سؤال شد كه كتابت را از كجا ياد گرفتيد؟ گفتند: از اهل حيره، و به اهل حيره گفتند: كتابت را از كجا آموختيد؟ گفتند: از اهل انبار.» در اينجا با اين مطلب كه مصادر عربى آورده اند، كارى نداريم كه گويا اهل حيره و انبار كتابت را از يمن و يا از واضع آن كه مرامر و دو دوست او بودند، ياد گرفته اند.
مصادر عربى، انتقال كتابت از حيره به مكه و باقى بلاد حجاز را، به اشخاص معينى نسبت مى دهند. بلاذرى مى گويد:(3) «بشر بن عبدالملك برادر اكيدر بن عبدالملك بن عبدالجنّ كندى سكونى، حاكم دومة الجندل، به حيره آمد و زمانى در آنجا اقامت كرد و او نصرانى بود، وى خط عربى را از اهل حيره ياد گرفت سپس براى انجام كارى به مكه آمد. سفيان بن امية بن عبد شمس و ابوقيس بن عبد مناف بن زهرة بن كلاب، ديدند كه او (بشر) مى نويسد; از وى خواستند كه خط را به آنها نيز ياد بدهد و او الفبا را به آنها ياد داد و سپس خط را به آنها ارائه كرد و آنها هم نوشتند، سپس بشر و سفيان و ابوقيس، براى تجارت به طايف رفتند; غيلان بن سلمه ثقفى با آنها همراه شد و خط را از آنها آموخت و بشر از آنها جدا شد و به ديار مصر رفت; در آنجا عمرو بن زرارة بن عدس خط را از او ياد گرفت و به عمرو كاتب شهرت يافت; آنگاه بشر به شام رفت و جماعتى در آنجا خط را از او آموختند.» و در روايتى آمده است كه بشر به مكه رفت و با صهباء دختر حرب بن اميّه، خواهر ابوسفيان، ازدواج كرد و جماعتى از اهل مكه كتابت را از وى ياد گرفتند.(4)
در روايت ابن كلبى (هشام بن محمد بن سائب متوفى 204 ق) و هيثم بن عدس (متوفى 207 ق) آمده است كه انتقال دهنده كتابت از عراق به حجاز، حرب بن اميّه بود كه زمانى در حيره اقامت داشت و سپس به مكه بازگشته بود.(5)

 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دانى، المحكم، ص 26; سيوطى، المزهر، ج 2، ص 349.
2. ابن رسته، الاعلاق النفيسه، مجلد 7، ص 192; ابن خلكان، ج 3، ص 30.
3. بلاذرى، ص 476.
4. سيوطى، المزهر، ج 2، ص 346.
5. حمزه اصفهانى، ص 19; ابن خلكان، ج 3، ص 30.
 

صفحه 45
 


روايات در بعضى از مصادر، با آنچه كه نقل كرديم تفاوتهاى اندكى دارند،(1) ولى همه آنها اتفاق دارند بر اينكه كتابت اصالةً در حجاز نبود و از يمن يا عراق يا سرزمين مدين و اطراف شام به حجاز آمد.(2)
پيشتر گفتيم كه از نظر مصادر عربى، محل اختراع كتابت عربى شهر انبار بوده، ولى سنگ نوشته هايى كه در شمال جزيره كشف شده، دلالت دارند بر اينكه كتابت در شمال جزيره، در بلاد انباط تولد و رشد يافت سپس تحت تأثير شرايط سياسى به طرف مشرق(3)رفت و در شهرهاى عربى، در عراق زمينه مناسبى پيدا كرد كه تحول و اصالت يابد و در حيره و ساير آباديهاى عربى كه قبلا به آنها اشاره شد، منتشر گردد.
بنابراين، گسترش كتابت ميان عرب عراق پيش از اسلام، امرى مسلم است و در آن شكى نيست، همچنين رابطه مكه با اهل حيره، و اهل حيره با مكه نيز مسلم است، از اين رو بعيد نيست كه بعضى از اهالى مكه و مدينه، كتابت را از اهل حيره ياد گرفته باشند و همانها، به قريش و غير قريش ياد داده باشند.(4) اما بايد دانست كه تاكنون حتى يك متن جاهلى مكتوب كه مربوط به عرب عراق باشد كشف نشده(5) و شايد عامل جغرافيايى و كيفيت و موادى كه در كتابت، مورد استفاده واقع مى شده، در اين امر مؤثر بوده است.(6)
استاد خليل يحيى نامى، اين مطلب را انكار مى كند كه خط نبطى، تحول يافته و به كتابت عربى، در حيره و يا بلاد «غساسنه» منتقل شده است; به اين بيان كه حيره و بلاد غساسنه، پيش از اسلام، فرهنگ سريانى داشته است، چون مردم آنجاها نصرانى بودند و خط سريانى، خط رسمى اين بلاد بود و در نتيجه او منكر آن مى شود كه قلم نبطيان بت پرست، در سرزمينى كه فرهنگ نصرانى داشته متحول شده باشد و به همين جهت، او انتقال قلم
 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بطليوسى، ص 88; ابن خلكان، ج 3، ص 30.
2. جواد على، ج 1، ص 188; ابوبكر ابن عربى، قسمت 4، ص 1946.
.. Abbott, p.8.
4. جواد على، ج 7، ص 65.
5. جواد على، ج 1، ص 192: اشاره مى كند كه يك جهانگرد انگليسى به نام (لوفتس) سنگ نوشته اى كه با خط مسند نوشته شده بود در «وركاء» عراق پيدا كرد. و بنگريد به: ج 7، ص 61.
6. جواد على، لهجة القرآن الكريم، مقاله اى در مجلة المجمع العلمى العراقى، مجلد سوم، 1955 م، ج 2، ص 283ـ284.
 

صفحه 46
 


عربى از حيره به حجاز را، انكار مى كند.(1)
ولى بايد گفت: گسترش نصرانيت در حيره و بلاد غساسنه(2)، به معناى اين نيست كه آنها قلم سريانى را به كار مى بردند، بلكه روايات عربى، تصريح دارند بر اينكه: بشر بن عبدالملك نصرانى بود و عدى بن زيد نيز، نصرانى بود و اين دو نفر، در به كارگيرى كتابت عربى و گسترش آن، پيش از اسلام، نقش داشتند و تصادفى نيست كه دو سنگ نوشته، از نقوش جاهلى كه عبارتند از: نقش حران و نقش زبد، بنابر قول راجح، به دست چند نفر نصرانى نوشته شده است.(3) بنابراين، غرابتى ندارد اينكه عربها قلم واحدى داشته باشند، خواه نصرانى باشند و خواه بت پرست. يك احتمال قوى در اينجا وجود دارد و آن اينكه كتابت عربى در حيره و انبار، تحولى عظيم يافته و اين همان چيزى است كه مصادر عربى به «مرامر» و دورفيق او نسبت داده اند، البته اگر توجيهى كه ما براى كار آنها در گذشته ذكر كرديم، درست باشد.
آيا از مطالب ياد شده، اين نتيجه گرفته مى شود كه تنها طريق رسيدن كتابت عربى به حجاز، همان حيره و دومة الجندل بوده است؟ دليلى وجود ندارد كه ورود مستقيم كتابت عربى از قسمتهاى شمالى به حجاز را نفى كند، به ويژه كه بسيارى از كتابتهاى نبطى از طرف شمال يعنى از حجر (شهرهاى صالح)، علا و تيماء به شهرهاى حجاز رسيده است، به اضافه كه ميان اهل حجاز و بلاد شام، روابط تجارى مستمرى وجود داشته است. بنابراين، ارتباط حجاز با قسمتهاى جنوب، مانند بلاد انباط و اينكه سنگ نوشته هاى نبطى، همگى از اين سرزمين است و وجود رابطه دائمى ميان آنها، همگى از عواملى هستند كه تطور كتابت عربى را در اين سرزمين تشجيع مى كنند.(4)
شكى نيست كه اكنون دلايل كافى براى دادن حكم قطعى درباره اين عوامل در دست نيست و آنچه هست، روايات عربى و سنگ نوشته هاى اندكى است كه تا حدى مى توان نتايج قابل قبولى از آنها كسب كرد.درباره زمان رشد كتابت عربى و تاريخ استوارى و انتقال آن به حجاز بايد بگوييم كه مصادر عربى آن را به نامهاى گروهى از اشخاص پيوند داده است; طبق اين روايات، واضع كتابت عربى، سه نفر از قبيله طى از شهر انبار بودند و انتقال دهنده آن به شهر مكه، يا بشر بن عبدالملك بود كه آن را از اهل حيره(1) و يا از اهل انبار(2) ياد گرفت و يا حرب بن اميّة، يا سفيان و ابوقيس بن عبدالمناف بودند كه آن را از بشر بن عبدالملك، يا از اهل حيره و يا از واضعين آن(3) ياد گرفتند. از اين روايت فهميده مى شود كه انتقال كتابت به حجاز، حدود يك نسل يا دو نسل پيش از اسلام صورت گرفته، زيرا بشر بن عبدالملك برادر اكيدربن عبدالملك كندى، امير دومة الجندل بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در ماه ربيع الاول در چهل و نهمين ماه از هجرت خود با او جنگيد و اهل دومة الجندل فرار كردند و مسلمانان در آنجا كسى را نيافتند(4) و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) خالدبن وليد را از تبوك به آنجا فرستاد و او اكيدر را گرفت و پيش پيامبر آورد و پيامبر خون او را محترم شمرد و با او به دادن جزيه، صلح كرد و او را رها نمود و او به آبادى خود بازگشت.(5)
همچنين سفيان، حرب و ابوقيس از رجال معروف مكه بودند و به گفته ابن حبيب، ابوقيس در مسايل جارى قريش، براى آنها نويسندگى مى كرد(6) و چه بسا مصادر عربى، با استناد به اين اخبار، معتقدند كه كتابت عربى، نزديك به عصر نزول قرآن و اندكى پيش از اسلام(7)، حادث شده است. آيا معناى آن اين است كه در مكه و حجاز پيش از اين تاريخ، از كتابت خبرى نبوده؟ و يا در آنجا كتابت ديگرى، مانند خط «مسند» وجود داشته است؟ و آيا وقتى «قصى» در حدود سال 440 ميلادى،(8) به برادر خود «رزاح» كه در اطراف شام بود، نامه نوشت، با خط عربى بود، يا نبطى و يا غير از آن؟ اكنون نمى توان به هيچ يك از اين پرسشها، پاسخ قطعى داد، ولى در يك شعر از يك شاعر كندى، از دومة الجندل، از قبيله بشر بن عبدالملك اشاره اى وجود دارد. او در اين شعر، به خاطر نقشى كه بشر در تعليم كتابت به قريش دارد، به آنها منت مى گذارد و پس از چند بيت در پايان مى گويد:(1)
و اُغنيتموا عن مسند الحىّ حمير *** و ما زبرت فى الصحف اقيال حميرا
(شما از خط «مسند» كه قبيله حمير داشت و از آنچه كه حاكمان حمير، در صحيفه ها نوشته بودند بى نياز شديد).
گويا اين شعر اشاره دارد، بر اينكه قريش پيش از آن، خط «مسند» را به كار مى گرفتند و البته اين تنها يك ادعاست و ما اكنون دليلى بر ردّ يا قبول آن نداريم.
از آنچه كه گفته شد، نبايد چنين نتيجه گرفت كه كتابت عربى، نزديكيهاى ظهور اسلام اختراع شده است زيرا كه اين روايات تنها تاريخ انتقال كتابت به مكه را بيان مى كنند و سنگ نوشته هاى عرب جاهلى نشان مى دهد كه كتابت عربى از آغاز قرن چهارم ميلادى به بعد ويژگيهاى خاص خود را آغاز كرده است (تاريخ نقش نماره سال 328 ميلادى است) و نيز كتابت عربى را با ويژگيهاى آن در نقش «زبد» (512 ميلادى) مى يابيم و از همين جاست كه بسيارى از پژوهشگران، ترجيح مى دهند كه خط عربى، ميان تاريخ نقش «نماره» و تاريخ نقش «زبد» پيدا شده و رشد يافته است(2) و تاريخ نقش «زبد» ما را به دوره اى مى برد كه احتمال دارد سه مرد طايى (مرامر و دوستانش) در آن زمان و يا نزديك به آن زندگى مى كرده اند;(3) و مصادر عربى، گمان كرده اند، آنها بودند كه كتابت عربى را وضع كردند. به نظر مى رسد كه اين اشخاص نقش مهمى در تطور كتابت عربى و گسترش آن در عراق داشتند، تا جايى كه روايات، آنها را واضع كتابت معرفى كرده اند و نقش «حران» (568 ميلادى) كتابت عربى كاملى را با تمام ويژگيهاى آن به ما ارائه مى دهد.
بنابراين، كتابت عربى، از زمان نقش «نماره» (328 ميلادى) به بعد، استعمال مى شد و در طى چند قرن، پيش از انتقال آن به مكه و حجاز (اندكى پيش از اسلام، اگر روايات مصادر

عربى صحيح باشد) تكامل يافته و قواعد آن استقرار پيدا كرده است، به ويژه در حيره و شهرهاى عربى عراق به صورت گسترده اى به كار گرفته شده است و خط عربى، وقتى به حجاز منتقل گرديد، ويژگيهاى آن مشخص و قواعد آن ثابت بود; البته اين بدان معنا نيست كه نيازهاى زبان را به طور كامل برطرف مى ساخت (اين مطلب را در بحث بعدى روشن تر خواهيم كرد) و اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با آشنايى كامل خط عربى را در برطرف ساختن نياز حكومت جديد به كار گرفتند و اين بر خلاف گفته ابن قتيبه است كه مى گويد: «اصحاب همگى بيسواد بودند و جز يكى دو نفر كسى نوشتن بلد نبود و اگر مى نوشت كار او محكم و متقن نبود و در هجاى كلمات اشتباه مى كرد.» اينكه تعداد نويسندگان كم بوده اند، همان گونه كه ابن قتيبه مى گويد، شايد درست باشد ولى در حدّ يكى دو نفر نبوده (چنان كه پيشتر گفتيم) و اما اشتباه در هجاى كلمات كاملا مردود است، زيرا همان گونه كه روشن خواهيم كرد، اصحاب در تدوين پديده هاى لغوى كه در كتابت قرآن بكار بردند، مهارت داشتند.
البته در هنگام سخن گفتن از ويژگيهاى رسم عثمانى كه خواهد آمد، نبايد از نظر دور بداريم كه كتابت عربى، از يك محيط لغوى، به يك محيط ديگرى يعنى از عراق به حجاز منتقل شده است و شايد اين انتقال قسمت مهمى از كاستيهايى را كه در رسم عثمانى مى بينيم، توجيه نمايد. 

مبحث دوم

ويژگيهاى نگارش عربى پيش از رسم عثمانى در پرتو كتابتهاى سامى

اين بحث به بيان ويژگيهاى كتابت عربى، در دو عصر جاهلى و اسلامى تا عصر نسخه بردارى مصاحف در خلافت عثمان، اختصاص دارد و در اين بحث از مجموع سنگ نوشته ها و اسناد خطى كه به دست ما رسيده يارى خواهيم گرفت، تا روشن شود كه رسم عثمانى در آن زمان تا چه حدى ويژگيهاى كتابت عربى را با خود داشته است؟
اول: اسناد قابل استفاده در اين بحث
اسناد مكتوبى كه مربوط به اين دوره باشد جز شمار اندكى در دست پژوهشگران وجود ندارد و اين مطلب، هم شامل عصر جاهليت و هم شامل عصر صدر اسلام مى شود و شك نيست كه اين تعداد اندك و محدود، واقعيت كتابت عربى در آن زمان را نشان نمى دهد. در گذشته ديديم كه روايات زيادى بر استخدام كتابت عربى در عصر جاهلى، دلالت دارد و پس از ظهور اسلام، انگيزه هاى فراوانى پيدا شد كه كتابت به طور وسيعى گسترش يابد و روايات بر اين نكته تاكيد دارند كه در زمان حيات پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) كتابت در حد وسيعى انتشار يافت و قرآن در مكه ـ همان گونه كه خواهم گفت ـ نوشته مى شد و ثابت شده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به بعضى از اصحاب، نوشتن حديث را اجازه داده بود.(1)
كثرت نامه هايى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به پادشاهان و امراى عرب نوشت و آنها را به اسلام دعوت كرد، قابل دقت و امعان نظر است و به شيوع كتابت در مناطق مختلف جزيرة العرب، دلالت دارد. ابن سعد 110 نامه را اسم برده است.(2) همچنين پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)براى هيأتهاى نمايندگى اعراب نيز نامه هايى نوشته است و ابن سعد بيش از هفتاد و هشت را نام مى برد.(3)دكتر محمد حميدالله نيز، از 246 نامه و رساله نام مى برد كه به عهد نبوى مربوط مى شود.(4)
همه اينها كه در واقع قسمتى از روايات مربوط به امر كتابت و نمونه اندكى از آنچه بوده است مى باشد، دلالت دارد بر اينكه كتابت، يك امر شايعى بوده است و از مظاهر اين شيوع، كثرت كسانى است كه گفته شده آنها كاتب پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بودند. اينكه روايت شده وقتى اسلام آمد، در مدينه تنها ده و اندى نفر مى نوشتند(5) اين مربوط به دوره كوتاهى بوده است، تا وقتى كه براى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) كاتبان مخصوصى تعيين شد كه تنها كارشان كتابت براى آن حضرت بود و تعداد آنها به چهل نفر مى رسيد.(6) حتى بعضى از آنها را مى بينيم كه كتابت سريانى و يا عبرانى(7) را آموخته بودند و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) انگشترى از نقره داشت كه بر آن اين عبارت منقوش بود: (محمّد رسول الله) و نامه ها را با آن مهر مى كرد.(8)
شك نيست كه به كارگيرى كتابت در عهد خلفاى راشدين به صورت گسترده و منظم، متناسب با توسعه دولت اسلامى جديد و افزايش نيازهاى آن به كتابت، پيش رفت.
با توجه به مطالب بالا، اينكه بعضى اندك بودن نامه هايى كه از آن زمان به دست ما رسيده، به كم بودن تعداد كاتبان مربوط مى دانند،(1) مطلبى است كه مراجعه و بررسى بيشترى را طلب مى كند و بر ماست كه دلايل ديگر آن را بررسى كنيم كه شايد آخرين آنها اين باشد كه عربها، به حفظ اسناد و وثائق، اهميّت نمى دادند.(2) حتى روايت شده كه نزد عمر بن خطاب، يك صندوق پر از عهدنامه ها و پيمان نامه ها وجود داشت كه در آتش سوزى ديوان خلافت، در سال 82 ق همگى سوختند(3) وظاهر اين است كه از زمانهاى بسيار قديم، به اين اسناد اهميت داده مى شد و راويان و مؤلفان، بسيار گفته اند كه فلان كتاب يا نامه را از اصلى كه نزد خانواده كاتب محفوظ بوده نقل مى كنند.(4)
ابن نديم گفته است كه: نزد مردى از اهل مدينه جديد كه محمد بن حسين نام داشت و كتابها و نامه ها را جمع آورى مى كرد، چمدان بزرگى را ديده است كه در آن حدود سيصد رطل پوست، دفتر، كاغذ، ورق و پوست نازك بود و در آن خطوط قديمى مربوط به موضوعات مختلف، وجود داشت كه از جمله آنها خطوط بعضى از كاتبان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)و صحابه بود.(5)
به نظر مى رسد كه چيزى كه باعث تلف شدن اين اسناد شده است، همان چيز، علت مهم اندك بودن آنهاست، به ويژه مواردى را كه در كتابت استفاده مى شد به ياد آوريم، مانند: پوست حيوانات، جريده خرما، سنگ سفيد، استخوان، كاغذ و پوست نازك. در اينجا عامل ديگرى وجود دارد كه به از بين رفتن بسيارى از سنگ نوشته ها انجاميد و اين عامل غير از عامل آب و هواست و آن به كارگيرى مجدد قطعه هاى آثار قديمى، چه منقوش و چه غيرمنقوش، در بناهاى جديد مى باشد كه به صورت غيرمنظمى انجام مى گرفت.(6)
اين بدان معنا نيست كه اميد پژوهشگران، از كشف نوشته هاى عربى جديد كه به جاهليت و يا صدر اسلام برمى گردد، قطع شده است. بسيارى از پژوهشگران، از سنگ نوشته هاى عربى كه در كوههاى حجاز(1) و اطراف جزيرة العرب(2) ديده اند، خبر داده اند. اين اسناد در انتظار كسى است كه آنها را بررسى كند و منتشر سازد.(3)
ما در بررسى ويژگيهاى كتابت نبطى، به مجموعه سنگ نوشته هايى كه استاد خليل يحيى نامى، در تطور كتابت نبطى به كتابت عربى، آنها را بررسى كرده است، اعتماد خواهيم كرد; زيرا كه آن مهمترين مجموعه اى است كه در اين زمينه در دست است. او 23 سنگ نوشته نبطى را بررسى كرده كه آخرين آنها نقش «نماره» است و تاريخ آنها از پايان قرن اوّل پيش از ميلاد تا سال 328 ميلادى كه تاريخ نقش «نماره» است، امتداد يافته است.
در مبحث پيش، از نقوش پنجگانه عربى كه تاريخ آنها به پيش از اسلام مربوط مى شود، سخن گفتيم. روشن ترين اين نقوش پنجگانه، نقش «حران» است كه تاريخ آن 568 ميلاد است و نقش «ام جمال» اوّل كه تاريخ آن 250 ميلادى است، به خط نبطى نوشته شده، با اينكه كاتب آن عرب است و اين مى رساند كه عربها خط نبطى را به كار مى بردند و نقش «نماره» ويژگيهاى هر دو كتابت نبطى و عربى را درخود دارد و نقش «زبد» كه تاريخ آن 512 ميلادى مى باشد، به عربى نزديكتر است، با اينكه بعضى از بقاياى ويژگيهاى كتابت نبطى، در آن مشاهده مى شود و آخرين اين نقوش، نقش «ام جمال» دوم است و با اينكه اين نقش از لحاظ تاريخى جديدترين نقوش پنجگانه است (چون تاريخ آن به اواخر قرن ششم ميلادى برمى گردد) در عين حال قرائت آن، همچنان مورد اختلاف است; به اضافه اينكه يك طرف اين نقش ناقص مى باشد(4)
نوشته هاى عربى كه تاريخ آنها به قرن اوّل هجرى برمى گردد، به گفته پژوهشگران، حدود بيست متن است كه بعضى از آنها سنگ نوشته و بعضى مخطوط است.(1) اما آن مقدار از آنها كه در دسترس تحقيق است، تعداد محدودى مى باشد.(2) و بيشتر آنها به نيمه دوم اين قرن، مربوط است و مادر تحقيق خود درباره ويژگيهاى كتابت عربى، از عهد خلافت عثمان تجاوز نخواهيم كرد.
شايد مهمترين متن نوشتارى كه از اين دوره در دست است، نقش قاهره باشد كه تاريخ 31 هجرى قمرى را دارد و آن سنگ قبر مردى است كه نامش عبدالرحمن بن خير بود و آقاى حسن محمد هوارى، در سال 1929 ميلادى، در مجموعه اى از سنگ قبرها پيدا كرد كه از قديمى ترين قبرستانهاى قاهره و اسوان جمع آورى شده بود و در (دارالآثارالعربية) در مصر نگهدارى مى شد و اندازه آن 38×71 سانتيمتر بود.(3)
نقش قاهره، تنها نقش باقى مانده از اين دوره است كه در تاريخ آن هيچ گونه شكى وجود ندارد و به روشنى خوانده مى شود. دكتر محمد حميدالله تعدادى سنگ نوشته در قله جنوبى كوه سلع، نزديك مدينه منوره پيدا كرده و تحقيقات خود را درباره اين نقوش، در مقاله اى كه پيشتر به آن اشاره كرديم، منتشر ساخته است و آن هفت سنگ نوشته است كه بعضى از آنها جمله هاى كاملى دارد و بعضى ديگر تنها چند اسم را پشت سر هم دارد، به تعبير (من فلان بن فلان هستم) و نام ابوبكر و عمر، در بسيارى از آنها تكرار شده است. به عنوان نمونه به اين متن توجه كنيد:(4)
1. «امسى و اصبح عمر»
2. «وابوبكر يتودعان (يتوبان؟ يتضرعان)»
3. «الى الله من كل»
4. «مايكره»
دكتر محمد حميدالله ترجيح داده است كه بيشتر اين نقوش، به سال پنجم هجرى و به غزوه خندق مربوط مى شود.
 



 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اصل الخط العربى، ص 102ـ103; صلاح الدين منجد نيز همين نظر را دارد. بنگريد به: دراسات فى تاريخ العربى، چاپ اوّل، بيروت، دارالكتاب الجديد، 1972 م، ص 12ـ13.
2. درباره ديانت اهل حيره و غساسنه، نك: ابن رسته، مجلد 7، ص 17; يعقوبى، كتاب البلدان، ليدن، (چاپ شده در آخر الاعلاق النيسة، 1891 م، ص 309; ابن دريد، الاشتقاق، ص 11; سيوطى، المزهر، ج 1، ص 212.
.. Abbott, p.12-13.
4. همان مصدر، ص 8، 12.

1. بلاذرى، ص 476.
2. ابن ابى داود، ص 4; سيوطى، المزهر، ج 2، ص 346.
3. بلاذرى، ص 276; و جهشيارى، ص 1; ابن نديم، ص 5; قلقشندى، ج 3، ص 14.
4. واقدى، ج 1، ص 402; ابن سعد، ج 2، ص 62.
5 واقدى، ج 2، ص 526، ابن سعد، ج 3، ص 1025.
6. المنحق، ص 90.
7. حمزه اصفهانى، ص 19; زمخشرى، الكشاف، چاپ دوم، قاهره، مكتبة التجارية الكبرى، 1953 م، ج 2، ص 217; ابن خلكان، ج 3، ص 30.
.. Abbott, p.8.

1. سيوطى، المزهر، ج 2، ص 347.
2. طه باقر، ص 59; اسرائيل و لفنسون، ص 201.
.. Abbott, p.8.

1. خطيب بغدادى، تقييد العلم، دمشق، المعهد الفرنسى للدراسات العربية، 1949 م، ص 65ـ79.
2. ابن سعد، ج 1، ص 258ـ290; ابن سلام، الاموال، چاپ اوّل، قاهره، مكتبة الكليّات الازهرية، 1968 م، ص 50 به بعد، در اين كتاب نامه هاى بسيارى را از پيامبر نقل مى كند; ابن قيم جوزى زادالمعاد فى هدى خيرالعباد، چاپ اوّل، قاهره، المكتبة الحسينية، 1928، ج 1، ص 30ـ31.
3. ابن سعد، ج 1، ص 291ـ359.
4. مجموعة الوثائق السياسيّة، ص 1ـ200.
5. بلوى در كتاب خود (الف باء، ج 1، ص 77) مى گويد: «اهل مدينه، كتابت بلد نبودند و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) اسراى بدر را دستور داد در صورتى كه مالى در اختيار ندارند، هر كدامشان به ده نفر از كودكان مدينه، خواندن و نوشتن ياد بدهند و آنگاه آزاد شوند. وبنگريد به: ابن سلام، الأموال، ص 170; بناالساعاتى، ج 14، ص 101; المنجّد، ص 24. ولى اين دلالت ندارد كه اهل مدينه نوشتن بلد نبودند و اينكه تمام اسراى قريش بلد بودند. اين روايت به تعليم كودكان، دلالت دارد نه بزرگان و اين نيازى است كه در تمام عصرها وجود دارد.
6. درباره كاتبان پيامبر (ص) بنگريد به: بلاذرى، ص 478-479; الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، ابن عبدالبرّ، قاهره، مكتبة نهضة مصر، 1960 م، ج 1، ص 68-69; ابن عبد ربّه، ج 4، ص 161; جوامع السيرة، ابن حزم، دارالمعارف، مصر، ص 26; ابن قيم جوزى، ج 1، ص 29-30; زبيدى، حكمة الاشراق الى كتابت الآفاق، چاپ اول، سلسلة نوادر التراث، مجموعه پنجم، قاهره، لجنة التاليف و الترجمة و النشر، 1954 م، ص 84; نصر الهوزيلى، المطالع النصريه، چاپ دوم، بولاق، مطبعة الاميريه، 1302 ق، ص 13. ابن سعد وقتى متن نامه ها را در جلد اول از طبقات خود مى آورد، اسامى بسيارى از كاتبان را ذكر مى كند. همچنين اسامى بسيارى از آنها در مجموعه دكتر محمد حميدالله آمده است..
7. ابن سعد، ج 3، ص 358; ابن قتيبه، المعارف، ص 124، ابن ابى داود، ص 3.
8. ابن سعد، ج 1، ص 258; صولى، ص 139.

1. ناصر نقشبندى، منشأ الخط العربى، ص 135.
.. Abbott, p.13.
3. محمد حميد الله، ص (ى) از مقدمه.
4. همان مصدر، ص (يا).
5. ابن نديم، الفهرست، ص 40ـ41.
6. Abbott, p.13; فى شمال عرب الجزرية، حمد الجاسر، چاپ اوّل، رياض، داراليمامة، 1970 م، ص 55.

.. M.Hamidullah: Some Arabic Inscription of Medinah of the Early year of Hijrah, Islamic culture vol.13, N.4.October 1939. p.427.
 

و نيز: محمد طاهر كردى، تاريخ الخط، ص 206; از همين نويسنده، تاريخ القرآن و غرائب رسمه و حكمه، چاپ اوّل، جده، 1946 م، ص 130; زاكيه محمد رشدى، قسمت دوم، مجلد 29، ص 31.
2. بنگريد به: حمد الجاسر ص 61.
3. جوادعلى، السيرة النبوية، ص 16.
4. درباره قرائت اين نقش و تاريخ كشف آن، بنگريد به: ناصر نقشبندى، منشأ الخط العربى، ص 133; زاكية محمد رشدى، مجلد 29، ص 39; دكتر رمضان عبدالتواب، ص 43.

1. حسن محمد هوارى، اقدم اثر اسلامى، مقاله اى در مجله الهلال، جزء دهم، 1930 م، ص 1181ـ1183; دكتر زاكيه محمد رشدى، مجلد 29، ص 40ـ56 و نيز:   Abbott, p.15.
2. ابراهيم جمعه، دراسة فى تطور الكتابات الكوفية، قاهره، دارالفكر العربى، 1969 م، ص 127.
3. حسن محمد هوارى، ص 1179; اسرائيل و لفنسون، ص 202; جواد على، ج 7، ص 345 كه عكس آن در مجله الهلال، ج 10، ص 1179 منتشر شده; خليل يحيى نامى، لوح 7، ناصر الدين اسد، ص 30 و نيز:   Abbott, p.I.III
4. صورتهاى اين نقوش، در مقاله دكتر محمد حميد الله كه به آن اشاره شد، موجود است و نيز، بنگريد به: ناصر نقشبندى، منشأ الخط العربى، ص 137ـ138; سهيله جبورى، الخط العربى و تطوره فى العصور العباسية فى العراق، بغداد، المكتبة الاهلية، 1962 م، ص 32.
 


صفحه 55
 


مطلبى كه در اينجا بايد به آن اشاره كنيم، اين است كه آقاى عبدالعزيز دالى، در رساله دكتراى خود كه به دانشكده ادبيات دانشگاه قاهره، تحت عنوان: «البرديات العربية فى مصر: دراسة لغوية» تقديم كرده، به مجموعه اى كه (جزو همان) آن را منتشر ساخته و در دارالكتب المصريه، نگهدارى مى شود، اعتماد كرده است. تاريخ اين يافته ها كه مورد بررسى قرار گرفته، از قرن اوّل تا نيمه قرن چهارم هجرى امتداد دارد و بيشتر يافته هاى قرن اوّل، به ده سال اخير آن مربوط مى شود. آنها از اين نظر چندان فايده اى در اينجا ندارند مگر اين مطلب كه ملاحظه مى شود، در يافته هاى قرن اوّل، بعضى از كلمات ويژگيهايى دارد كه در رسم عثمانى آمده، ولى اكنون متروك شده است، مانند كتابت كلمه «شىء» با الفى كه ميان شين و ياء قرار گرفته، به اين شكل: «شاى» و مانند اثبات الف بعد از واو فعل كه محقق آن را خطايى از كاتب دانسته است و به زودى اين نمونه ها را در جاى خود مورد بحث قرار مى دهيم.(1)
در اينجا يافته اى است كه تاريخ آن، بنابرقول راجح، به سال 22 هجرى برمى گردد و به عربى و يونانى نوشته شده است. در اين متن پس از كلمه 22، يك يا دو كلمه محو شده است، و اگر اين تاريخ درست باشد، اين متن، سند بسيار مهمى در تاريخ تطور خط و كتابت عربى به شمار مى رود و متاسفانه بحث كافى درباره اين متن و صورت روشنى از آن را در جايى نديدم.(2)
در اينجا لازم است، به نامه هايى اشاره كنيم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) آنها را پس از بازگشت از حديبيه، به پادشاهان فرستاد و به قيصر روم «هرقل»، «كسرى» پادشاه فارس، «نجاشى» پادشاه حبشه، «مقوقس» پادشاه اسكندريه، «منذر بن ساوى العبدى» پادشاه بحرين و غير آنها نامه هايى فرستاد و طى آن، آنها را به اسلام دعوت نمود.(3)
امروز در دست پژوهشگران، متنهايى وجود دارد كه گفته مى شود چهارتا از آن نامه هاست: يكى نامه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به مقوقس است كه نخستين بار در سال 1854 ميلادى منتشر شد و گويا اصل آن در يكى از موزه هاى استانبول موجود است.(1) دوم، نامه فرستاده شده به منذر بن ساوى است كه اولين بار در سال 1863 ميلادى منتشر شد و گفته مى شود كه در يكى از موزه هاى وين نگهدارى مى شود.(2) سوم، نامه فرستاده شده به نجاشى در حبشه است كه در سال 1940 ميلادى منتشر شد(3) و آخرين آنها نامه فرستاده شده به هرقل، بزرگ روم است كه در اين اواخر منتشر شده است.(4)
دكتر محمد حميدالله، دو نامه مربوط به مقوقس و منذر را در مقاله اى كه پيش از اين ياد كرديم، بررسى نموده است و به تفصيل از اعتراضهاى مستشرقان به صحت و اصالت اين نامه ها، پاسخ داده و همه را از بين برده است و به اين نتيجه رسيده كه اين اعتراضها در مقابل بحث علمى دقيق وارد نيست و در عين حال، او در بحثهاى خود، مانند يك دانشمند محقق، متوقف مى شود و به طور قطع به صحت اين اصول حكم نمى كند، بلكه به ردّ اين شبهات كه درباره صحت آنها عنوان شده است، مى پردازد و مسأله را در انتظار نفى يا اثبات جديد، رها مى كند(5) و اگر اين دو نامه، از اين تحقيق برخوردار بوده اند، دو نامه ديگر بهره كمترى از تحقيق برده اند و اين نامه ها همچنان در انتظار يك تحقيق فراگير و از روى خبره گى و آشنايى واسع با نوع خطوط آن دوره اند. به اضافه اينكه اصل اين نامه ها نه صورت آنها، احتياج به بررسى آزمايشگاهى دارد و امكاناتى مى خواهد كه اين بحث از فراهم كردن آنها ناتوان است.(6)
دكتر طاهر احمد مكّى مى گويد:(7) «نظر درباره اصالت آنها هر چه باشد، رسم الخط آنها بدون شك روش كتابت نامه ها در قرن اوّل هجرى را نشان مى دهد.»، ولى اين نتيجه گيرى نياز به تحقيقى دارد كه اندكى پيش، به آن اشاره كرديم و پيش از چنين تحقيقى، حكم دادن چندان آسان نيست، ولى مى توانيم در اينجا به قسمتى از ويژگيهاى كتابت اين نامه ها اشاره كنيم و آن كتابت فتحه بلند «الف» در وسط كلمات است و در حالى كه در كلمه «الكتاب» در نامه مقوقس و در دو كلمه «ساوى و اقام» در نامه منذر، به وضوح مى بينيم كه «الف» اثبات شده است، مى بينيم كه «الف» در كلمه «سلام» در هر دو نامه، به روش نامأنوسى آمده است و گويا كه اين كلمه «سلم» بدون الف نوشته شده و سپس ميان لام و ميم «الف» اضافه شده و در عين حال، ارتباط دو حرف هم باقى مانده است.
در نامه هرقل كه تصوير آن اخيراً منتشر شده است، نمونه هاى پيشرفته ترى در رسم «الف» وجود دارد، زيرا كه «الف» در تمام كلماتى كه در آنها «الف» وسط آمده به صورت معمول نوشته شده است «سلام، الاسلام» يا «اهل، تعالوا، اربابا» و اين پديده اى است كه موجب توجه و دقت است.
نامه نجاشى نيز همين حالت را دارد و تمام كلماتى كه داراى الف وسطى است، الف در آنها ثبت شده است «سلام، الاسلام، القاها، الموالاة، طاعته» همچنين در اين نامه مى بينيم كه همزه وصل از كلمه «ابن» در «عيسى بن مريم» حذف شده است، البته بايد تذكر بدهيم كه بعضى از كلمات در اين نامه ها، محو و يا مغشوش شده و خواندن آنها ممكن نيست.
دوم: ويژگيهاى كتابت عربى پيش از رسم عثمانى
در اينجا براى ما اهميت ندارد كه درباره نوع خط نقوش و نوشته هاى پيش از رسم عثمانى، سخن بگوييم و اينكه آيا اين خط، به موج دار بودن و ملايم بودن، ميل داشت و يا به خشكى و خشونت مايل بود، يعنى اينكه آيا اين خط، به كوفى و يا نسخ مايل بود و يا آميزه اى از اين دو بود؟(1) البته اين بحث در بررسى فنى خط عربى و تاريخ تطور آن كه اكنون موضوع بحث مانيست، اهميت دارد، به همان اندازه كه براى ما سخن گفتن از رابطه علامتهاى نوشتارى با صداهاى لغوى و ميزان وفادارى اين علامتها به اين صداها و نيز چگونگى پى در پى آمدن اين علامتها در داخل كلمات و ارتباط آنها با يكديگر، اهميت

دارد.
دانشمندان، صداهاى لغوى را به طور كلى به دو قسم مهم تقسيم مى كنند:(1)
قسم اوّل را صداهاى صامت (cosonants) و قسم دوم را حركتها (Vowels)(2) مى نامند. اين تقسيم بندى، پايه هاى مختلفى دارد كه مهمترين آنها اساس فيزيولوژى است. صدايى كه حادث مى شود، هوا را در مجراى حلق و دهان دفع مى كند، بدون اينكه در آنجا مانعى باشد كه به طور كامل، جلو مجراى هوا را بگيرد و يا آن را تنگ نمايد. خاصيت صدا اين است كه مالش قابل شنيدنى كه همراه با اهتراز تارهاى صوتى است، ايجاد مى كند و همين را حركت مى ناميم و آن صدايى است كه هميشه بلند است و هر صدايى كه اين تعريف بر آن صدق نكند، صامت ناميده مى شود كه گاهى بلند و گاهى آهسته است.(3) در كنار اين تقسيم، تقسيم ديگرى است كه بر اساس وضوح در شنيدن صدا قرار گرفته، زيرا مهمترين خاصيت حركتها، اين است كه آنها به طور آشكارى شنيده مى شوند(4) و نيز، تقسيم ديگرى است كه بر اساس كاربرد صداست(5) و آن چيزى است كه در كاربرد صداهاى صامت و حركتها، در زبانهاى سامى، آشكار است و معناى اصلى كلمه، به صداهاى صامت مربوط مى شود و حركتها تنها در اصطلاح و تعديل معنا اثر دارند(6)، البته در اينجا نمى خواهيم به طور كامل، مباحث صوتى و لغوى را مطرح سازيم. تنها به مقدارى كه ويژگيهاى كتابت و ميزان وفادارى آن در نماياندن صداهاى لغوى را توضيح دهد، اكتفا كرديم.
نظام كتابت فينيقى از 22 حرف تشكيل شده است كه از هم جدانوشته مى شوند و اين علامتها، تنها نماينده صداهاى صامت هستند و به صداى حركتهاى بلند يا كوتاه(7) دلالت نمى كنند. كتابت فينيقى براى نشان دادن زبان آرامى، به كار مى رفت و با گذشت زمان، احتياج به نشان دادن حركتها هم آشكار شد و كاتبان آرامى، در قرن نهم(1) و يا هشتم(2) پيش از ميلاد، توانستند دو علامت واو و ياء صامت «يا نصف حركت» را براى نشان دادن ضمه بلند و كسره بلند، به ترتيب به كار برند و كتابت آرامى، در طول چند قرن تطور و تغيير پيدا كرد، بدون اينكه براى نشان دادن حركتهاى ديگر، قدمى برداشته شود.
هنگامى كه نبطيان، كتابت آرامى را به كار گرفتند، همين روش را به ارث بردند. كه علاوه بر حروف صامت، در اشاره به دو حركت بلند ضمه و كسره، از علامتهاى واو و ياى صامت استفاده مى شده و نقوش نبطى به دست آمده از قديمى ترين آنها كه به پيش از ميلاد مربوط است، تا جديدترين آنها كه همان نقش «نماره» است به همين مطلب دلالت دارند.
در نقشى كه مربوط به سال نهم پيش از ميلاد است، اين كلمات ديده مى شود:(3) «ابوهى (ابوها)، بيرح (به معناى ماه)، الول (ايلول)، مقيمو (مقيم)» و در نقشى كه تاريخ 76 ميلادى دارد، اين كلمات وارد شده است:(4) «يقتربون سيرون (سيروان نام ماهى است)» و در نقش مورخ 150 ميلادى(5) كلمه «اربعين» وارد شده و در نقش مورخ 210 ميلادى(6) كلمه «يعلى» آمده و در نقش مورخ 267 ميلادى(7) كلمات «منوتر، بيرح، تموز» آمده و در نقش مورخ 270 ميلادى(8) كه همان نقش «ام الجمال» اوّل است كلمات «جذنمِت، تنوخ» آمده و در نقش «نماره» مورخ 328 ميلادى، اين كلمات را مى بينيم: «ملوكهم، مدينه، بنيه، الشعوب، روم».
همه اين كلمات، به استخدام دو علامت واو و ياء صامت، در جهت نشان دادن ضمه و كسره بلند دلالت مى كنند (البته اگر قرائت اين كلمات به گونه اى كه گفته شد درست باشد) همين مطلب را در نقوش عربى هم مشاهده مى كنيم و مثلا در نقش «حران» مورخ 568 ميلادى، اين كلمات را مى بينيم: «شرحيل، شراحيل و المرطول» و در نقش قاهره، مورخ 31 هجرى، كلمات «الرحيم، آمين، ثلثين» را مى بينيم و اين موضوع، در كتابت عربى به مثالهاى بيشترى نياز ندارد.
كتابت عربى نيز، آنچه را كه كتابت نبطى از آرامى گرفته بود، به ارث برد و در اشاره به ضمه و كسره بلند، از علامتهاى واو و ياى صامت استفاده كرد.(1)
كتابت آرامى، در نشان دادن علامت فتحه بلند موفق نبود، بدان سان كه در ضمه و كسره بلند موفق بود، ولى كتابت نبطى توانست علامت الف، نخستين حرف ابجد «(همزه و صداى صامت) را براى دلالت بر فتحه بلند در آخر كلمات (نه در وسط آنها)(2) به كار ببرد، ولى بعضى از پژوهشگران، اين تطور را به كتابت عربى نسبت داده اند.(3) از جمله كلمات نبطى كه در آنها «الف» به كار نرفته است اين كلمات هستند: «بنه (بناه)، حرثت (حارثه)، ملكو (مالك)، سلم (سلام)» و در نقش نماره: «التجّ (التاج)، نزرو (نزار)، نجرن (نجران)، فرسو (فارس)» و در نقش حران: «شرحيل (شراحيل)، ظلمو (ظالم)، بعم (بعام)» و در نقش قاهره: «الرحمن (الرحمان)، هذا (هاذا)، اللهم (اللاهم)، الكتب (الكتاب)، جمدى (جمادى)، ثلثين (ثلاثين)» و علامت فتحه بلند را در آخر كلمات، در نقش حران ثابت مى بينيم مانند: «انا، ذا» و در نقش قاهره: «هذا، اننا، اذا».
بدين گونه، نگارش عربى قبل از رسم عثمانى، توانست يك نظام منطقى براى نشان دادن حركتهاى بلند سه گانه به وجود آورد و آن به كارگيرى علامتهاى سه حرف صامت الف (همزه)، واو و ياء بود، ولى در همان حال كه اشاره به ضمه و كسره بلند بخوبى جا افتاده بود، اشاره به فتحه بلند هنوز كامل نشده بود. از اين رو مى بينيم كه در نقش حران و نقش قاهره، علامت فتحه بلند، در آخر كلمات و نه در وسط آنها به كار گرفته شده است، ولى در برديه اى كه پيشتر به آن اشاره كرديم، علامت فتحه بلند در كلمه (شاة) در وسط كلمه به كار رفته است و در يكى از نقشهاى كوه سلع، در نجد، در كلمه «عماره» الف ثبت شده است و در نقش ديگرى كلمه «يتودعان يا يتوبان» با الف آمده كه به فتحه بلند دلالت دارد، در عين حال در همين آثار، كلماتى وجود دارد كه مشتمل بر صداى فتحه بلند است، ولى در وسط كلمه، علامتى براى آن آورده نشده است و اين نكته، به روشنى دلالت دارد كه استخدام الف براى اشاره به فتحه بلند در وسط كلمه، بخوبى جا نيفتاده بود، از اين رو گاهى استعمال مى شد و گاهى استعمال نمى شد.
ملاحظه اين مطلب، به آسانى، اين ويژگى را در رسم عثمانى، براى ما تفسير مى كند كه در اين رسم براى اشاره به فتحه بلند، گاهى الف آمده و گاهى نيامده است، بر خلاف ضمه و كسره بلند كه در همه جا علامت آنها آمده است و ان شاءالله، به زودى به تفصيل اين مطلب در محل خود خواهيم پرداخت.
نه در نقوش نبطى و نه در نوشته هاى عربى كه مربوط به دوران پيش از رسم عثمانى است، هيچ گونه علامتى براى اشاره به حركتهاى كوتاه، وجود ندارد و به طورى كه گفته شد، تنها به حركتهاى بلند اشاره شده است و اين موضوع، قرائت درست اين نقوش را دشوار مى سازد.
در اينجا پرسش مهمى پيش مى آيد و آن اينكه كتابت نبطى، در تحول خود از كتابت آرامى كه داراى 22 حرف بود، چگونه توانست لغت عربى را كه داراى 28 حرف است پوشش بدهد؟ دكتر جواد على مى گويد:(1) «مى بينيم كه حروف عربى، نسبت به لغات سامى ديگر، اضافه دارد و شايد آن لغات نيز حروف ديگرى داشته اند كه كمتر استعمال مى شده، از اين رو از الفباى آنها حذف شده و نياز به آنها نبوده است» اين سخن و اين فرض، در پاسخگويى از پرسش بالا ما را كمك نمى كند و هر چه باشد كتابت نبطى متأخر، حروفى داشته كه با حروف عربى برابرى مى كرده است.(2)
به پرسش سابق، اين مطلب هم اضافه مى شود كه هم در كتابت نبطى و هم در كتابت عربى، چندين حرف صامت با يك علامت نوشته مى شده به ويژه اگر توجه كنيم كه در اين نقوش، كوچكترين اشاره اى براى تشخيص علامتهاى مشترك ديده نمى شود. حال كتابت عربى، حتى پس از رسم عثمانى نيز تا مدتى همين گونه بود و به نظر مى رسد كه اين موضوع، به موضوع ديگرى نيز مربوط مى شود و آن اتصال حروف بعضى از كلمات است. در نقوش نبطى قديم، حروف به طور مستقل و جدا از هم بوده، ولى در قرن اوّل ميلادى، حروف به همديگر مربوط و متصل مى شوند، به گونه اى كه اين اتصال، شامل بيشتر كلماتى مى شود كه از دو حرف تشكيل شده اند، و نيز شامل آن دسته از كلمات سه حرفى يا چند حرفى مى شود كه بيشتر متداول هستند و اين اتصال و ربط، در دو قرن دوم و سوم ميلادى رشد مى كند به طورى كه در قرن چهارم ميلادى مى بينيم كه تقريباً همه حروف كلمه را در برمى گيرد و هر كلمه اى با حروف خود وحدت مستقلى مى يابد. اما بعضى از حروف از اين اتصال پيروى نكرده و به ما بعد خود متصل نشده اند و كتابت عربى نيز اين خاصيت را در اين حروف به ارث برد. اين حروف عبارتند از: «الف، واو، دال، ذال، راء و زاء.»(1)
اين موضوع، دو نتيجه در پى داشت:(2)
1. بعضى از حروف، وقتى در آخر كلمه قرار مى گيرند، شكلى دارند كه با شكل آن در جاى ديگر كلمه متفاوت است.
2. بعضى از حروف شكلهاى خطى ويژه خود را از دست دادند و با حروف ديگر مشتبه شدند، به طورى كه تشخيص ميان آنها دشوار شد و براى اجتناب از اين خلط، جز در زمانهاى بعدى كارى صورت نگرفت.
گويا اشتراك چند حرف در يك علامت كه كتابت عربى آن را از كتابت نبطى ارث برده است، نتيجه همين پيوند حروف در داخل كلمات است كه در قرون اوليه پس از ميلاد، در كتابت نبطى پيدا شد.
در كتابت عربى پيش از رسم عثمانى، دو حرف مكرر كه حركتى ميان آنها فاصله نمى افتاد، با يك علامت نوشته مى شد و آن همان است كه دانشمندان علوم عربى به آن «مدغم» مى گويند و ظاهراً در كتابت نبطى و بسيارى از كتابتهاى سامى نيز چنين بود و شايد اين موضوع مربوط به تلفظ بوده است.(1)
دست كاتب در كتابت عربى، مانند همه كتابتهاى سامى ديگر، از راست به چپ حركت مى كند.(2)
نقوش عربى جاهلى و نقوش دوره اسلامى، به بعضى از ويژگيهاى نوشتارى دلالت مى كند كه قابل توجه است. مثلا در نقش «حران» كلمه «ظلموا» (ظالم) را مى بينيم كه در آخر آن واو قرار گرفته كه زايد بر حروف كلمه است، ولى به يك ويژگى نوشتارى دلالت دارد كه در كتابت نبطى شايع بوده و آن الحاق واو به اسماى اعلام است، مانند: «مقيمو، نبطو، كهيلو، عيدو (عائد، منوتو (مناة) غوثو (غوث)» و در نقش «نماره» اين اسمها را مى بينيم: «عمرو، نزرو، مذحجو، شمرو، معدو، فرسو»(3) اين پديده، به روشنى علت افزايش واو در آخر كلمه «عمرو» در كتابت عربى را تفسير مى كند; همان پديده اى كه دانشمندان علوم عربى در توجيه آن، مطالب دور از حقيقتى ذكر كرده اند.
در نقش قاهره، كلمه «سنت» را مى بينيم كه با تاى بلند نوشته شده ولى در همان نقش كلمه «رحمة» با هاء نوشته شده است. تفسير اين پديده را در نقوش نبطى مى يابيم; زيرا در قديمى ترين نقوش نبطى، تاى تانيث در آخر اسماء با تاء نوشته شده مانند: «سنت، حرثت (حارثه) جذيمت.» بنابراين، نوشتن تاى تانيث به اين شكل ريشه نبطى دارد.
از اين بررسى مختصر، ارتباط كتابت عربى در ويژگيهاى خود با مجموع كتابتهاى سامى، از طريق كتابت نبطى روشن مى شود.
شك نيست كه نقوش عربى كه در دست پژوهشگران است و به دوره پيش از رسم عثمانى باز مى گردد، شناخت گسترده اى از ويژگيهاى كتابت عربى در آن زمان را به دست نمى دهد زيرا مجموع آنها با كوچكترين سوره قرآنى برابرى نمى كند و به زودى اين ويژگيها به صورت روشن ترى براى ما واضح خواهد شد و آن هنگامى است كه اين ويژگيها را در پرتو مثالهايى از رسم عثمانى بررسى مى كنيم و رسم عثمانى را بر اساس مطالبى كه در فهم اين مثالها كمك مى كند، مورد بحث قرار مى دهيم. به اضافه جنبه هاى ديگرى از كتابت عربى در اين دوره كه نقوش نتوانسته اند بيان روشنى درباره آنها ارائه كنند و همچنين نقوش نبطى نتوانسته اند در اين زمينه كمك نمايند، به ويژه درباره علامت «الف» كه غالباً در كتابت نبطى، نشان دهنده همزه است و گاهى هم به فتحه بلند دلالت مى كند، ولى همزه و روش كتابت آن، در نقوش عربى واضح نيست. و به زودى بعضى از مطالب مربوط به اين موضوع را در بحث از همزه در رسم عثمانى، بيان خواهيم كرد.

مبحث سوم

پايه هايى كه كتابت بر آنها استوار است

1. موضع دانشمندان جديد
به طور كلى روشن است كه در قديم ترين زمانها، كتابت به صورت «تصويرى» بود و شكل هر چيزى نشان دهنده مفهوم آن بود، سپس تحولى پيش آمد و علامتهايى هم به معانى غيرحسى دلالت كرد و مدت زمان بسيارى گذشت، تا اينكه بشر توانست خود را از اين روش كه به شناخت صدها شكل به تعداد كلمات لغت احتياج داشت، رهايى بخشد و روش ديگرى را كه آسانتر است و از علامتهاى محدودى تشكيل مى شود، به كار گيرد. در اين روش هر علامتى نماينده يك واحد صوتى از اصوات لغت بود و كلمه در اين روش، با مجموعه اى از علامتهاى صداهايى كه از آن تشكيل يافته است، نشان داده مى شود. با اين روش تعداد غيرمحدودى از كلمات را با استفاده از تعداد محدودى از علامتها مى توان نوشت. به روش اوّل روش «تصويرى» و به روش دوم روش «ابجدى»(1) يا هجايى» گفته مى شود.
وقتى روش كتابت ابجدى اختراع شد و يا براى نخستين بار، در كتابت يك زبان به كار گرفته شد، دقيق بود و صداهاى لغت را به قدر ممكن نشان مى داد و از پيچيدگى و قصور خالى بود، ولى با گذشت زمان اين اوصاف باقى نماند و لغت تغيير يافت، اما مردم روش كتابت را حفظ كردند. بنابراين روش كتابت از گامهاى متغير لغت و لهجه پيروى نكرد و در نهايت، انحرافات و پيچيدگيهايى از نوع آنچه كه در الفباهاى معاصر مى بينيم، به وجود آمد.(1)
كتابت هجايى كه اكنون در بسيارى از لغات و لهجه ها استعمال مى شود، به صورت دقيقى نمايانگر صداهاى اين لغات نيست(2) زيرا كه لغت منطوق از لحاظ پيچيدگى به گونه اى است كه شامل انبوهى از تفصيلات مربوط به شدت اداى كلمه و آهنگ آن و تلفظ ناگهانى است و اين چيزى است كه نظام كتابت، به هر درجه از كمال هم برسد، نمى تواند تصويرگر آن باشد. در اينجا دشوارى ديگرى هم وجود دارد و آن اينكه نظام الفبايى با گذشت زمان دچار كاستيهايى مى شود و سرعت اين كار، در لغات مختلف، متفاوت است و علت اصلى بحران مربوط به كتابت، منحصر در اين است كه كتابت هرگز نمى تواند با سير حركت زبان هماهنگ باشد.(3)
قصور و كاستى كتابت الفبايى به صورتهاى متعددى آشكار مى شود كه شايد مهمترين آنها اين موارد باشد:(4)
1. ناتوانى كتابت در نماياندن درست تلفظ. در كتابت، علامتهايى براى صداهاى خاصى وجود دارد، ولى همانها به گونه ديگرى و به صورتى غير از آنچه كه علامتهاى مكتوب به آن اشاره مى كند، تلفظ مى شود و مثالهاى آن فراوان است. در كتابت انگليسى، نمونه هاى متعددى وجود دارد كه شايد بدترين آنها صداى «S» و علامت نوشتارى آن باشد. مثلا علامت «S» در كلمه «Sing» (به معناى مى خواند) صداى «S» مى دهد و در كلمه «Rose» (به معناى گل) صداى «Z» و در كلمه «Sugar» (به معناى شكر) صداى «S» مى دهد. همچنين مى توان صداى «S» را به وسيله علامت «C» در كلمه «Rice» و «SS» در كلمه «Fuss» (به معناى هرج) و «SC» در كلمه «Crescent» (به معناى هلال) و «Sch» در كلمه «Schism» (به معناى شكافته شدن) نشان داد.
البته در عربى نيز براى اين حالت مثالهاى چندى وجود دارد كه نمونه آن كتابت «الف» به شكل ياء، در بعضى از كلمات است، مانند: «على، رمى، مسعى، مصطفى...» و همچنين كتابت «الف» به شكل «واو» در كلمات خاصى كه در مصحف آمده، مانند: «الصلوة، الزكوة» و شايد كتابت «همزه»، گاهى به صورت «واو» و گاهى به صورت «ياء» از اين قبيل باشد.
2. وجود علامتهايى در كتابت، بدون اينكه در مقابل آنها صدايى در كلام منطوق باشد. و لغت انگليسى پر از مثالهايى از اين نوع است، مانند: «Psychology» (علم النفس)، «talk» (سخن مى گويد)، «Knight» (سوار) و «Unique» (تنها) كه در كلمه اوّل، علامت «P» در تلفظ نمى آيد و همچنين در كلمه دوم، علامت «L» و در كلمه سوم، علامت «K» خوانده نمى شود. و كلمه چهارم، با دو علامت «Ue» ختم مى شود، در حالى كه در تلفظ با صداى «K» ختم مى شود كه با علامت «q» نوشته شده است.
نمونه هاى اين نوع، در عربى بسيار اندك است، مانند: الف در «مائة» و الف بعد از واو جمع در آخر كلمه، مانند: «رموا» و واو در «عمرو، اولئك» و ياء در «باييد، بآيية». به زودى تفصيل اين مطلب خواهد آمد.
3. عموم كتابتهاى الفبايى، بسيارى از تفاصيل شدت و آهنگ كلمه و مانند آنها را مهمل گذاشته است. همچنين مى بينيم كه كتابتهاى سامى قديم، حركتهاى كوتاه يا بلند را مهمل گذاشته است، البته اين از مواردى است كه با گذشت زمان و با يك حركت تكميلى، آن را جبران كرده اند و ما بقاياى آن را امروز در كلمات معينى، در كتابت خود مى بينيم، مانند: «هذا، هذه، ذلك، لكن...»
اينكه ما از دو لغت عربى و انگليسى مثال آورديم، به آن معنا نيست كه زبانهاى ديگر از اين كاستيها خالى است، اندكى پيش اشاره كرديم كه عموم كتابتهاى الفبايى دچار آن است; مثلا سخن لغت شناس فرانسوى «فندريس» را ملاحظه نماييد كه درباره زبان فرانسه مى گويد: «رسم الخط آن بد است.»(1)
شك نيست كه بسيارى از اين اختلافات ميان نوشتار و گفتار، علتهاى تاريخى دارد; زيرا كه علت اساسى بحرانهاى مربوط به رسم الخط، منحصر در اين است كه كتابت هرگز نمى تواند با سير حركت زبان هماهنگ باشد.(2)
از اينجاست كه دانشمندان ملاحظه كرده اند كه نگارش كلمات، در هر زبانى بر اساس تلفظ آنها نيست، بلكه در اينجا يك سلسله مبادى وجود دارد كه در پيدايش و شكل گيرى صورت كلمات تأثير گذاشته است و مهمترين آن مبادى عبارتند از:(3)
1. مبدء صوتى The Phonetic Principle
هجاى بعضى از كلمات در نگارش آسان است; زيرا كه با تلفظ آن مغايرت ندارد و همانند تلفظ آن نوشته مى شود و اين يك پايه اساسى است و در نگارش عربى و غير عربى در كتابتهاى الفبايى شايع است.
2. مبدء اشتقاقى (The Etymologicalc morphological principle)
در كنار كلماتى كه مطابق تلفظ نوشته مى شود، بسيارى از كلمات وجود دارد كه هجاى آنها با تلفظ آنها فرق دارد زيرا كه در كتابت آنها به مبدء اشتقاقى آنها كه حافظ روابط اشتقاقى كلمات است، توجه شده است، مثلا در انگليسى، ماضى قياسى افعال، با اضافه كردن «ed» ساخته مى شود، در صورتى كه بعد از حروف صامت كه به نرمى خوانده مى شوند، به صورت «t» تلفظ مى گردد مانند: Looked و Stopped.
اين مبدء در بسيارى از نگارشها به كار گرفته شده است و ممكن است در زبان عربى، تأثر صداها در سياق معينى كه به آن ادغام گفته مى شود، مربوط به همين مبدء باشد; زيرا كه غالباً اين گونه كلمات، مطابق اصل نوشته مى شود و تغييرى كه در تلفظ عارض شده رعايت نمى شود.
3. مبدء تاريخى (The Historical Principle)
بعضى از كلمات وجود دارد كه هجاى آنها جز با مراجعه به تاريخ لغت، فهميده نمى شود و اين تاريخ لغت است كه اصل آن هجا را توضيح مى دهد. نگارش انگليسى و غير آن از نگارشهاى اروپايى مثالهاى متعددى اين نوع از كلمات دارند، مانند: كلمه انگليسى «night» كه تلفظ مى شود: «nait».
در نگارش عربى كلماتى وجود دارد كه هجاى آنها جز در پرتو اين مبدء قابل فهم نيست و به زودى بيان آن خواهد آمد.
4. مبدء تشخيصى (The Hierogyphic Principle)
اين مبدء براى ما توضيح مى دهد كه هجاى بعضى از كلماتى كه در تلفظ، يكى هستند ولى در معنا با هم فرق دارند، در كتابت از همديگر تشخيص داده مى شوند. مثال آن در زبان انگليسى «mete» «see» , «sca» ,«site» , «sighy» , «meet» است و دانشمندان عربى، به چندين كلمه اشاره كرده اند كه در هجا يكى هستند، ولى در تلفظ با هم مغايرند و در هجاى آنها حرفى اضافه شده كه در تلفظ، معادل صوتى ندارد و اين به جهت فرق گذارى است و به زودى توضيح خواهيم داد كه اين مطلب چندان درست نيست.
به رغم اينكه در ميان اين مبادى، مبدء صوتى پايه نخستين نگارشهاى الفبايى در بدو امر بوده است، نمى توان اكنون تعيين كرد كه كدام زبان، بر كدام يك از اين مبادى استوار است; زيرا در كتابت هر زبانى، آميزه اى از اين مبادى، با درجات مختلف وجود دارد.
2. موضع دانشمندان پيشين
در اينجا مناسب است به اين مطلب اشاره كنيم كه دانشمندان رسم و علوم عربى، به اختلاف ميان هجاى كلمات و تلفظ آن پى برده اند و بعضى از عوامل آن را هم شناخته اند.
ابن درستويه مى گويد:(1) «بدان كه كاتبان گاهى كلمه را مطابق با تلفظ آن و معناى آن مى نويسند و حرفى را كه از كلمه است حذف و يا حرفى را كه از آن نيست به آن اضافه مى كنند و گاهى حرفى را تغيير مى دهند و گاهى كلمه اى را به كلمه ديگر متصل مى نمايند كه نبايد متصل شودو در نظاير آن، فاصله مى دهند و گاهى تمام شكلهاى حروف را به صورت بريده مى نويسند و به تعدادى از آنها اكتفا مى كنند و گاهى نقطه و حركت نمى گذارند و اين در صورتى است كه حرف به حرف ديگر مشتبه نشود. همه اين كارها را به نوعى از قياس و قاعده انجام مى دهند.»
ابن منادى (ابوالحسين احمد بن جعفر بغدادى متوفى 336 ق) مى گويد:(2) «بعضى از كلمات مكتوب را نبايد با اعراب خواند و حكم آن اين است كه به همان گونه كه نوشته شده رها شود و كار آن به خواننده واگذار گردد كه آن را به غير از آنچه رسم شده بخوانند.» شايد همين احساس اختلاف است كه ابن جنى را وادار كرده كه بگويد: «خط مربوط به فصحا نيست و از آنها اخذ نمى شود.»(3)
با اينكه اين دانشمندان نتوانسته اند تأثير عامل تاريخى را در بسيارى از صورتهاى هجايى كلمات كه در آنها حرفى زايد و يا ناقص است، درك كنند و همين امر باعث شده كه آنها در موارد بسيارى خلط كنند، در عين حال آنها از مبدء صوتى، بسيار سخن گفته اند و از آن به «لفظ» تعبير كرده اند، تا جايى كه آن را پايه نخستين كتابت دانسته اند. همچنين آنها از مبدء تشخيص يا همان فرق گذارى ميان كلمات، سخن گفته اند، حتى بسيارى از صورتهاى هجايى را كه در آنها بعضى از حروف زايد به نظر مى رسد، به همان مبدء حمل كرده اند.
بنابراين اصل در هر كلمه اى اين است كه به صورت تلفظ آن نوشته شود، البته با در نظر گرفتن ابتدا يا وقف در آن حرف.(4)پس اصل همان لفظ است;(1) زيرا لفظ از لحاظ رتبه مقدم تر از خط است و لغت با آن شروع شده و سپس خط بر آن حمل گرديده است.(2)
بايد توجه كرد كه آنها تصريح كرده اند كه هجاى كلمه با در نظر گرفتن ابتدا با آن و يا وقف بر آن استوار است و به قبل و بعد آن حمل نمى شود(3) و اين تا اندازه اى نظر درستى است; زيرا كه اثبات همزه وصل و كتابت تنوين به صورت الف را تفسير مى كند و شايد نوشتن تاى تانيث در آخر كلمات به صورت «هاء» را نيز تفسير كند،(4) ولى اين قاعده بخصوص در رسم مصحف همگانى نيست; زيرا علماى قرائات و رسم، ملاحظه كرده اند كه بسيارى از كلمات، به صورت متصل نوشته شده است.
ابوعمرو دانى مى گويد:(5)
«... اين بدان جهت است كه آنها در نوشتن، بيشتر لفظ و وصل را در نظر گرفته اند و نه اصل و قطع را» و نيز مى گويد:(6)
«هر دو روش، در رسم استعمال شده است كه دلالت بر جواز هر دو دارد» در پرتو اين ملاحظه است كه تفسير بسيارى از صورتهاى رسم عثمانى امكان پذير مى شود، به طورى كه تفصيل آن ـ ان شاءالله ـ در محل خود خواهد آمد.
و از آنجا كه حركتهاى اِعراب، در صورت وقف آشكار نمى شوند، تصريح كرده اند كه حركت و نقطه، براى حالت وصل وضع شده اند.(7)
درك دانشمندان رسم و لغت عربى از مبدء تشخيص، كمتر از درك آنها از مبدء صوتى نيست، از اين رو بسيارى از كلماتى را كه در هجاى آنها حرف زايدى وجود دارد، به همان مبدء حمل كرده اند و گفته اند كه اين زيادت، به خاطر تشخيص ميان كلماتى است كه صورت خطى آنها شبيه همديگر است، ولى در لفظ تشابهى نيست و در عين حال معانى مختلف است.
ابن قتيبه مى گويد:(1) «كاتبان در كتابت حرفى، چيزى را كه در وزن آن نيست مى افزايند، تا با اين افزايش، ميان آن و مشبه له تفاوت بگذارند.» و ابوعمرو دانى ميان افزايش بعضى از حروف در هجاى بعضى از كلمات و نبودن اِعراب و نقطه در كتابت عربى قديم، پيوند مى دهد و مى گويد:(2) «عربها اهل اِعراب و نقطه گذارى نبودند. آنها ميان كلماتى كه مشتبه مى شدند و شكل آنها يكى بود، ولى تلفظ يا معناى آنها متفاوت بود، با حروف فرق مى گذاشتند، نمى بينى كه آنها (عمرو) را با واو مى نوشتند، تا ميان آن و «عُمَر» فرق بگذارند، و «أولئك و أولى» را با واو مى نوشتند، تا ميان آن دو كلمه با «اليك والى» فرق باشد و «مائة» را با الف مى نوشتند تا ميان آن و «منه» فرق باشد و مانند آنها، و در عين حال، آنها اين حروف زايد را كه به خاطر فرق گذارى افزوده اند تلفظ نمى كردند.»
بيشتر علماى پيشين، هنگامى كه با اين كلمات روبه رو شده اند و خواسته اند درباره زيادت حرف سخن بگويند، همين مطلب را تكرار كرده اند.
و او در «عمرو» زايد است، براى فرق گذارى ميان آن و «عُمر» و اينكه اين كلمه را مخصوص به زيادت كرده اند، چون خفيف است.(3) همچنين واو در «اولئك» زايد است. ابوحيان گفته:(4) «اما «اولئك» نصوص متعددى در دست است كه عربها، و او را به آن افزوده اند، تا ميان آن و «اليك» فرق باشد.» و بقيه فروع كلمه هم بر آن حمل شده تا همگى يكنواخت باشند(5) و الف در «مائة» زايد است، تا ميان آن و «منه» فرق باشد،(6) يا ميان آن و «ميّه»(7) فرق باشد و بعضيها در «اوخىّ» در حال تصغير، واوى اضافه كرده اند، تا ميان آن با «اخى» كه مكبّر است فرق باشد و اينكه زيادت، در حال تصغير است براى آن است كه مصغّر فرع است و فرع براى زيادت مناسب تر است. ديگر اينكه كلمه در حال تصغير، تغيير داده مى شود و تغيير با اين عمل مناسب تر مى نمايد.(1) همچنين عربها، الف را در كلماتى مانند: «ركبوا، ذهبوا» اضافه كردند، تا ميان آنها و كلماتى مانند: «يعدو»(2) فرق باشد و يا براى فرق گذارى ميان واو جمع و واو نسق(3) باشد; و «على» را كه از حروف است «حرف جرّ» همه جا، با ياء نوشتند، تا ميان آن و «علا فى الارض» فرق باشد. همچنين «الى» را نيز، با ياء نوشتند، تا ميان آن و «الا» كه لام آن مشدّد است فرق باشد(4) و تاى تانيث را در آخر كلمات، بصورت هاء نوشتند، تاى ميان آن با تاى اصلى در بناى كلمه، فرق باشد.(5)
و بدين گونه آنها سعى كرده اند هر كلمه اى را كه در نگارش عربى مطابق با قواعد نيامده است، به اين باب، ملحق كنند و آنها، هيچ كلمه اى را كه زيادتى در آن وجود دارد رها نمى كنند، مگر اينكه آن را به اين باب حمل مى نمايند. بعضى از نويسندگان جديد، آنچه را كه آنها درباره فرق گذارى ميان كلمه گفته اند، تكرار كرده اند.
به نظر اين نويسنده: «اين زيادتها يك نوع چاره جويى نوشتارى است كه منظور از آن، فرق گذارى ميان دو يا چند نوع از صيغه هايى است كه در شكل كتابت، متشابه هستند، ولى در معيارهاى صرفى و نحوى و يا در جهت معنا با همديگر متفاوتند(6)» و ميان پيشينيان، كسانى بوده اند كه ترديد كرده اند كه اين زيادتها براى فرق گذارى بوده است.
ابن درستويه مى گويد:(7) «اگر در هر اسمى كه به اسم ديگرى شباهت دارد، واوى اضافه شود، بيشتر كلمات با واو خواهد بود، مانند: قَلب و قُلب و قَدر و قِدر...»
به نظر ما آنچه را كه دانشمندان علوم عربى گفته اند، بحثهاى تاريخى مربوط به نگارش و لغت رد مى كند و راز اين زيادتها را با دليلهاى قانع كننده ترى توضيح مى دهد، حتى مى توان اين اصل را لااقل در كتابت عربى نقض نمود. پيش از اين گفتيم كه واو در «عمرو» ممكن است از بقاياى زيادت واو در پايان نامها در كتابت نبطى باشد; و به زودى درباره كلمات ديگرى كه در آنها حرف زايدى وجود دارد، به اضافه كلمات ديگر، بحث خواهيم كرد و وجوه احتمالى اين زيادتها را ـ كه ربطى به فرق گذارى ندارد ـ بيان خواهيم نمود.(1)
از اين گذشته، دانشمندان رسم و لغت عربى اشاره كرده اند كه بعضى از كلماتى كه به نظر مى آيد كه مخالف قياس نوشته شده، مطابق با اصل است و شايد آن اصل، اصل اشتقاقى دور باشد،مانند: «الربوا»(2) و يا اصل اشتقاقى نزديك باشد و كلمه پيش از آنكه در اين سياق قرار بگيرد، به آن شكل بوده است. «نمى بينى كه كاتبان كلمه «الرحمن» را با لام مى نويسند، ولى صداى راء مشدّد شنيده مى شود. همچنين است در «الضارب والذاهب» كه مطابق معنا نوشته مى شود، در حالى كه تلفظ بر خلاف آن است(3)» و منظور از «معنا» در اينجا همان اصل كلمه است كه تشكيل شده از الف و لام معرفه و لفظى كه الف و لام بر آن داخل شده است.
همچنين ملاحظه مى كنيم كه آنها مى گويند بعضى از حروف ساقط مى شود و علت آن، يا استخفاف «سبك كردن كلمه» و يا بى نيازى از حروف حذف شده به وسيله حرف باقى مانده است و اين در صورتى است كه در كلام، دليلى بر آنچه كه از كلمه حذف شده وجود داشته باشد(4) و يا اين حذف به خاطر كثرت استعمال است و اينكه اخلالى به معنا نمى رسد(5)و با اين مطلب، حذف الف را بخصوص توجيه مى كنند در حالى كه حقيقت اين است كه الف، در اصل وضع كلماتى كه ما تصور مى كنيم كه الف در آنها حذف شده، از اوّل نبوده تا به خاطر تخفيف يا كثرت استعمال حذف شود، زيرا كه اصل در نگارشهاى سامى، به طور عموم، عدم اثبات حركتها بوده است به گونه اى كه پيشتر گفتيم و پس از مدت زمان زيادى تلاشهايى به عمل آمد، تا علامتهاى حركتهاى بلند، در كتابت وارد شود و بعضى از بقاياى همان وضع قديم، به حال خود باقى ماند و تطور جديد را نپذيرفت.
دانشمندان رسم و علوم عربى، همچنين درباره پديده حذف يكى از دو حرف، هر كجا كه دو الف، يا دو واو و يا دو ياء جمع شده باشد و يكى از آنها حرف صامت و ديگرى در غالب موارد حركت بلند است و در كتابت پشت سر هم مى آيند، صحبت كرده اند. اين حذف به خاطر ناپسند بودن توالى دو شكل كه رسم آنها يكسان است، مى باشد.(1)
ابن درستويه مى گويد:(2) «بدان كه بيشتر حروفى كه در كتاب حذف مى شود، حروف مكرر است و اين به خاطر ناپسند بودن اجتماع دو حرف يكسان در خط است» و عقيلى مى گويد:(3) «هركجا دو الف، يا دو واو و يا دو ياء مطابق قياس يك جا جمع شوند، يكى از آنها به خاطر ناپسندى اجتماع در شكل واحد در رسم، حذف مى شود.»
اين مطلب تا اندازه اى درست است، ولى تعليل آن به ناپسندى، محل اشكال و نظر است; زيرا كه نظام حركتهاى بلند بخصوص در آغاز قرن اوّل هجرى، كامل نشده بود و اين به وضوح در رسم عثمانى ديده مى شود و كاتبان يك حرف را مى نوشتند و حرف ديگر را نمى نوشتند، تا اينكه قدم بعدى برداشته شد و طى آن اشاره به هر دو حرف كامل گرديد.
و بدين گونه هم پيشينيان و هم نويسندگان جديد، اتفاق نظر دارند كه نگارشهاى الفبايى از مبدء معينى حتى از مبدء صوتى كه غالباً بر اساس آن نباشد پيروى نكرده است; زيرا كه لهجه گفتارى همواره تغيير مى يابد و شكلهاى كلمات، به همان صورت قديمى خود باقى مى ماند. بنابراين هجاى الفاظ غالباً صورت صحيح اصول كلمات را به آن شكلى كه حروف آن در قديم بوده، نشان مى دهد و آن نسبت به الفاظ از اين نظر، به موزه اى شباهت دارد كه آثار قديم در آن جمع شده است.(4)
در حوزه تحقيقات جديد مربوط به آواشناسى، دانشمندان كوشيده اند يك الفباى صوتى درست كنند، تا بتوانند تمام صداهاى لهجه ها را ضبط كنند. نخستين گروهى كه وارد اين ميدان شدند، اروپاييان بودند كه روابط استعمارى آنها با ملتها، سبب شد كه زبانهاى آنها را بشناسند(1) و تلاشهاى بسيارى انجام گرفت، تا اينكه پژوهشگران توانستند به وضع يك الفباى صوتى موفق شوند. اين الفباء از حروف يكپارچه اى تشكيل شده كه در كتابت تمام زبانها، در حوزه بحث علمى به كار گرفته مى شود.
شك نيست كه الفباى صوتى، براى هدفهاى پژوهشى مناسب است، ولى براى استعمال روزمره مناسب نيست و اين بدان جهت است كه پديده هاى صوتى، در حال سخن گفتن، ضبط دقيقى را طلب مى كند و در اين صورت علامتهاى اضافى بسيارى جمع مى شوند; تازه اگر از تعداد بسيارى از حروفى كه غير از اين علامتهاست و ما را به زحمت مى اندازد، صرف نظر كنيم،(2) زيرا الفباى صوتى بين المللى:
(International Phonetic Alphabet) از صدها علامت تشكيل شده است.(3)
بنابراين، كاستيها در تمام الفباها وجود دارد و نمى توان مظاهر اين كاستيها را به دست آورد، مگر اينكه از تاريخ لغت و كتابت بحث شود، تا اصول اين شكلها و شناخت تطورى كه در لهجه پيش آمده ولى كتابت تابع آن نشده، به دست آيد.
از اين بحثها مطالب زير به دست مى آيد:
1. نگارش عربى، در شكل متاخر خود كه در سنگ نوشته هاى عربى جاهلى ديده مى شود، همان تطور نگارش نبطى است كه به نوبه خود از خط آرامى گرفته شده است و اين مى رساند كه نگارش عربى با مجموع كتابتهاى سامى ارتباط دارد. فرق نمى كند كه اين تطور، در شمال جزيره عربى و شهرهاى انباط و سينا انجام گرفته باشد، يا در حيره و اطراف عراق و يا در شهرهاى حجاز.
2. در نتيجه همين ارتباط ميان كتابت عربى و نگارشهاى سامى است كه كتابت عربى، بسيارى از ويژگيهاى نگارشهاى سامى به طور عام، و نبطى به شكلى خاص را دارد، از اين رو علامت واحدى براى چندين حرف، قرار داده شده و اين حالت، تا نيمه دوم قرن اوّل هجرى ادامه داشت كه در آن زمان، براى تشخيص حروف، نقطه گذارى مرسوم شد. همچنين در كتابت عربى، در اين مرحله، هيچ گونه اشاره اى به حركتهاى كوتاه نبود و نيز اشاره به فتحه بلند در وسط كلمه تا مدتها جا نيفتاده بود.
3. معلوم شد كه كتابت عربى، مدتها پيش از اسلام مورد استفاده بود و روايتهاى عربى تاكيد دارند كه در اطراف عراق و به ويژه حيره، اين كتابت استعمال مى شده و شايد در همين استعمالها بود كه قواعد آن، جا افتاد و مشخص شد; و اين مى رساند كه انتقال كتابت عربى به حجاز اندكى پيش از اسلام، (اگر روايت آن درست باشد) بدان معنا نيست كه استخدام آن جديد بوده و يا قواعد آن مستقر نشده بوده است; و نبايد فراموش كنيم كه اين انتقال از محيطى به محيط ديگر،اى بسا عاملى براى بقاى خصوصياتى از محيط قبلى باشد در حالى كه استعمال آن، در محيط جديد از بين رفته است.
4. تمام نگارشهاى الفبايى، از پاسخگويى به نيازهاى لغت و عناصر گفتارى قاصر است و بيشتر مظاهر باقى مانده از تلفظ قديم را حفظ كرده در حالى كه اكنون استعمال نمى شود، و اين معنا، بررسى تاريخ لغت و كتابت را براى فهم اين كمبودها ضرورى مى كند، در اين بررسى نبايد زمان معينى را در نظر گرفت.
شايد بررسيهايى كه ما از تاريخ كتابت عربى و اصل پيدايش آن و رابطه اى كه با خطوط سامى دارد و ويژگيهاى اين كتابت پيش از رسم عثمانى، با توجه به اسناد و در پرتو كتابتهاى سامى، انجام داديم و نيز بررسى مربوط به پايه هايى كه اين كتابت بر آن استوار است و كاستيهايى كه در همه كتابتهاى الفبايى وجود دارد، مقدمه لازمى براى بررسى رسم مصحف و فهم ويژگيهاى نوشتارى آن باشد.
با راهنمايى اين بحثها و نتايجى كه به دست آمد، به بررسى و تحليل رسم مربوط به مصحف مى نشينيم، شايد بتوانيم به تفسير درست و فهم روشنى درباره عموم ويژگيهاى نوشتارى آن دست يازيم.


 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. عبدالعزيز والى، البرديات العربية فى مصر: دراسة لغوية، بدون تاريخ از اين كتاب، نسخه اى در كتابخانه دانشگاه قاهره، به شماره 511 موجود است.
2. صورت آن در كتاب خانم N.Abbott، لوح 4، منتشر شده است. او گفته است كه اين متن، به شماره 558 در مجموعه ارشيدون اينر قرار دارد و همين متن را ناصر نقشبندى، در آخر مقاله خود درباره منشأ خط عربى منتشر كرده است و والى آن را (ص 46) طورى خوانده كه با خواندن نقشبندى فرق مى كند و آن را با قواعد املايى جديد نوشته است. سطر آخر آن را چنين خوانده: «سنة اثنتين و عشرين كتبه ابن حديده» نمى دانم آيا صورت واضحى از اين متن پيش او بوده كه توانسته است چنين بخواند يا نه؟ بحث مفصل در اين موضوع را در فصل پنجم ملاحظه كنيد.
3. ابن هشام، قسمت دوم، ص 607.

1. درباره صورت اين نامه و تاريخ دستيابى به آن و بحثهايى كه راجع به آن انجام گرفته است، بنگريد به: مجلة الهلال، ج 2، ص 103 و ج3، ص 60ـ61; حسن هوارى، ص 1185; دكتر محمد حميدالله، ص 50، ناصر نقشبندى، منشأ الخط العربى، ص 135 و نيز:
M.Hmidullah, p.430
2. محمّد حميدالله، الوثائق، ص 56 و مقاله انگليسى او، ص 432; ناصر نقشبندى، منشأ الخط العربى، ص 136.
3. ناصر نقشبندى، ص 136; محمد حميدالله، ص 26.
4. روزنامه الاهرام، شماره 2/12/1974 و 9/4/1975 م; حميدالله، ص 29.
5. ناصر الدين اسد، ص 33، و بنگريد به:    M.Hamidullah, p.434.
6. منجّد صورتى از نامه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به كسرى را آورده (از اصل محفوظ در خزانه هنرى فرعون، بيروت) ص 33.
7. دراسة فى مصادر الادب، ص 53.

1. قلقشندى، ج 3، ص 5; حسن هوارى، ص 1188; بلاشر، ج 1، ص 72; طاهر احمد مكى، ص 57 ـ 59 و نيز:
Diringer pp.212-213 , N.Abbott, p.16

1. به كارگيرى دو اصطلاح كه نشان دهنده اصطلاح غربى (Cosonant) و (Vowel) نزد دانشمندان آواشناسى باشد، از مشكلات مهمى است كه محقق عربى با آن مواجه است. در اينجا ما درصدد تحقيق درباره تعبيراتى كه پيشينيان در اين باره داشتند و تعبيراتى كه دانشمندان معاصر عربى آنها را به كار مى برند، نيستيم. در اين باره بنگريد به: محمود سعران، علم اللغة مقدمه للقارئ العربى، دارالمعارف مصر، 1962 م، ص 26ـ32; عبدالصبور شاهين، مقدمه كتاب «العربية الفصحى»، بيروت، المطبعة الكاتوليكية، 1966 م، ص 17ـ20; كمال محمد بشر، علم اللغة العام: الاصوات، قاهره، دارالمعارف، 1971 م، ص 91 و از همان نويسنده، دراسات: فى علم اللغة، قاهره، دارالمعارف، 1969 م، قسمت اوّل، 55ـ56، ولى در اينجا اعلام مى كنيم كه ما اصطلاح صوامت (مفرد آن صامت) را در مقابل اصطلاح اوّل و اصطلاح حركات كوتاه و بلند (مفرد آن حركت) را، در مقابل اصطلاح دوم به كار مى گيريم، زيرا به كارگيرى دو اصطلاح،اخيراً شايع شده و ديگر اينكه مدلول آنها چيزى را مشخص مى كند كه از آنچه كه نزد علماى پيشين عربى است دور مى باشد، به ويژه اصطلاح دوم.
2. ابراهيم انيس، الاصوات اللغوية، چاپ دوم، قاهره، مكتبة الآنجلو المصرية، 1971 م، ص 26; محمود سعران، ص 16; كمال محمد بشر، الاصوات، ص 91.
3. محمود سعران، ص 16.
4. كمال محمد بشر، الاصوات، ص 92.
5. تمام حسان، مناهج البحث فى اللغة، قاهره، مكتبة الآنجلو المصرية، 1955 م، ص 113; كمال محمد بشر، الاصوات، ص 92.
6. عبدالصبور شاهين، القراءات القرانيه فى ضوء علم اللغة الحديث، دارالقلم، 1966 م، ص 43; رمضان عبدالتواب، ص 13; جواد على، ج 7، ص 29.
.. Beeston, p.24 , Morag, p.9, Moscati, p.18.

.. Morag, p.9.
.. Beeston, p.24.
3. خليل يحيى نامى، نقش شماره 4، ص 36.
4. همان مصدر، نقش شماره 9، ص 41.
5. همان مصدر، نقش شماره 14، ص 45.
6. همان مصدر، نقش شماره 16، ص 66.
7. همان مصدر، نقش شماره 19، ص 67..
8. همان مصدر، نقش شماره 20، ص 69.

1. جان كانتينو، ص 150 و نيز:   MDrag, pp.14.15
2. جواد على، ج 7، ص 291 و بنگريد به: برجشتراسر، التطور النحوى للغة العربية، قاهره، چاپخانه سماح، 1929 م، ص 27.
3. خليل يحيى نامى، ص 88 و بنگريد به:   Beeston, p.26. و Morag, p.15.

1. جواد على، ج 7، ص 33ـ34.
2. خليل يحيى نامى، ص 87.

1. خليل يحيى نامى، ص 85ـ86.
.. Beeston, p.25.

.. Moscati, p.20.
.. Dirnger, p.213.
3. درباره قاعده زيادت اين واو، در كتابت نبطى، بنگريد به: جواد على، ج 3، ص 299.

1. گاهى به روش اوّل روش «مورفيمى» گفته مى شود:    Morphimic Writting system
و به روش دوم روش «فونومى» گفته مى شود   (Phonemic Writting system)، نك: Hockett, p.539.

1. كمال محمد بشر، الاصوات، ص 235 و بنگريد به: Hockett, p.545.
2. خليل ابراهيم حماش، دراسة مقارنة للنواحى الصوتية فى كتاب العين و النظرية الحديثة فى علم الصوت، مقاله اى در مجله دانشكده آداب دانشگاه بغداد، 1973 م، ج 16، ص 499 و بنگريد به: سعران، ص 124 و نيز:   Hockett, pp.540.
3. فندريس، اللغة، ترجمه عربى، قاهره، مكتبة الآنجلو المصرية، 1950، ص 407ـ408.
4. كمال محمد بشر، الاصوات، ص 235ـ236; على عبدالواحد وافى، علم اللغة، 248 به بعد و نيز:   Hockett, pp.540-542.

1. اللغة، ص 409.
2. اللغة، ص 408.
.. Berezin
 

و بنگريد به: تمام حسان، اللغة العربية معناها و مبناها، الهيئة المصرية العامة للكتاب، 1973 م، ص 326;عبدالرحمان ايوب، العربية و لهجاتها، معهد البحوث والدراسات العربية م، 1968، ص 6ـ7.

1. كتاب الكتاب، ص 5; قلقشندى، ج 3، ص 173.
2. دانى: المحكم، ص 185.
3. ابن جنّى، سر صناعة الاعراب، (قسمت خطى)، دارالكتب المصرية، (به شماره 120 لغت)، برگ 240 ب.
4. استرآبادى، شرح الشافية، دارالطباعة العامرة، ص 383; ابن مالك، تسهيل الفوائد و تكميل المقاصد، دارالكاتب العربى، 1967 م، ص 332; سيوطى، رسالة فى علم الخط، (رساله پنجم از: التحفة البهية)، قسطنطنيه، مطبعة الجوائب، 1302 ق، ص 54; الاتقان، از همين نويسنده، ج 4، ص 146.

1. ابن جنّى، سرصناعة الاعراب، ج 1، ص 50.
2. همان مصدر (خطى)، برگ 241، أ.
3. همان مصدر (خطى)، برگ 178، ب و بنگريد به: ابن درستويه، ص 9، 13، 57; صولى، ص 250، 258.
.. Beeston, p.27.
5. المحكم، ص 158 و بنگريد به: ابوبكر انبارى، ايضاح الوقف و الابتداء، دمشق، مجمع اللغة العربية، دمشق، 1971 م، ج 1، ص 146; ابن مجاهد، السبعه فى القراءات، دارالمعارف، مصر، 1972 م، ص 426، 486.
6. المقنع، ص 43.
7. ابن درستويه، ص 57.

1. ابن قتيبه، ادب المكاتب، قاهره، المكتبة التجارية الكبرى، 1355 ق، ص 227، 229; زجاجى، الجمل، ص 272.
2. الموضح فى الفتح والاماله، (خطى) مكتبة الجامع الازهر، بخش قراءات، (103)، 7661، برگ 25 ب و بنگريد به: سخاوى، جمال القراء و كمال الاقراء، (خطى)، دارالكتب المصرية، شماره (9 بخش قراءات م)، برگ 187 أ، آنجا كه سخن دانى را كه در بالا آورديم، نقل كرده است.
3. بلوى، ج 1، ص 137 و بنگريد به: ابن قتيبه، ادب الكاتب، ص 252; صولى، ص 251; ابن وهب، البرهان فى وجوه البيان، چاپ اوّل، بغداد، مطبعة العانى، 1967 م، ص 330.
4. سيوطى، همع الهوامع، چاپ اوّل، قاهره، محمد امين خانجى، 1327 ق، ج 2، ص 239 و بنگريد به: ابن قتيبه، ادب الكاتب، ص 252، صولى ص 251.
5. ابراهيم جعبرى، خميلة ارباب المراصد فى شرح عقيلة اتراب القصائد (خطى)، دارالكتب المصريه، شماره 249، بخش قراءات، برگ 226، أ.
6. ابن قتيبه، ادب الكاتب، ص 253; ابن درستويه، ص 46; سيوطى، همع الهوامع، ج 2، ص 238.
7. قنسى، الطراز فى شرح ضبط الخراز (خطى)، دارالكتب المصريه، شماره 261، بخش قراءات، برگ 71 أ; ابن وهب، الكاتب، ص 330.

1. سيوطى، همع الهوامع، ج 2، ص 239 و بنگريد به: ابن قتيبه، ادب الكاتب، ص 253; صولى ص 251.
2. زجاجى، الحمل، ص 274.
3. ابن قتيبه، ادب الكاتب، ص 253; ابن وهب، الكاتب، ص 330.
4. سليمان بن نجاح، التنزيل فى هجاء المصاحف (خطى)، المكتبة الظاهرية، دمشق، به شماره 5964 (نسخه اى از اين كتاب به صورت ميكروفيلم پيش من است)، لوح 7.
5. الازهرى، ج 1، ص 50.
6. كمال محمد بشر، الاصوات، ص 237.
7. كتاب الكتاب، ص 46; ابن السيد البطليوسى، ص 166.

1. بنگريد به: مبحث چهارم از فصل چهارم، پاراگراف سوم.
2. جعبرى، برگ 226، أ.
3. زجاجى، الجمل، ص 272 و بنگريد به: ابن درستويه، ص 5; ابن وهب، الكاتب، ص 330.
4. ابن قتيبه، ادب الكاتب، ص 227.
5. صولى، 36.

1. دانى، المحكم، ص 172 و بنگريد به: صفحات 125، 140، 153، 157، 158، 166; سليمان بن نجاح، لوح 5.
2. كتاب الكتاب، ص 32 و نيز بنگريد به: صفحات 10، 14، 17، 34.
3. عقيلى، المختصر فى مرسوم المصحف الكريم (خطى)، دارالكتب المصرية، (260 بخش قراءات) از اين كتاب ميكروفيلمى در معهد المخطوطات العربية وجود دارد، لوح 2.
4. على عبدالواحد وافى، علم اللغة، ص 253.

1. عبدالرحمن ايوب، ص 7.
2. محمود سعران ص 121 ـ 123. تمام حسان، اللغة بين المعياريه و الوصفيه، ص 129، عبدالرحمن ايوب، ص 7ـ10.
.. Berezin, p.140.
 

 

پى‏نوشتها:‌


1 . مشكل
2 . مشكل
3 . مشكل
4 . مشكل
5 . مشكل
6 . مشكل
7 . مشكل
8 . مشكل
9 . مشكل
10 . مشكل
11 . مشكل
12 . مشكل
13 . مشكل
14 . مشكل
15 . مشكل
16 . مشكل
17 . مشكل
18 . مشكل
19 . مشكل
20 . مشكل
21 . مشكل
22 . مشكل
23 . مشكل
24 . مشكل
25 . مشكل
26 . مشكل
27 . مشكل
28 . مشكل
29 . مشكل
30 . مشكل
31 . مشكل
32 . مشكل